أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (26) وَ قیلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی (31) وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلی أَهْلِهِ یَتَمَطَّی (33) أَوْلی لَکَ فَأَوْلی (34) ثُمَّ أَوْلی لَکَ فَأَوْلی (35) أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی (36) أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی (37) ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی (39) أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی (40)﴾
سوره مبارکه «قیامة» که با سوگند یاد شد، این تعبیر ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾، حتماً سوگند است، چون خود این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ اصطلاح قَسَمی است. شاهدش هم این است که در جریان نفْس که فرمود: ﴿وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾، به جامع درجات نفس در سوره مبارکه «شمس» سوگند یاد کرد؛ به خالق اینها هم سوگند یاد کرد که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.[1]
درباره خدای سبحان در سوره مبارکه «معارج»، آیه چهل به این صورت آمده، فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ سوگند است، برای اینکه فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ﴾، در حالی که در سوره مبارکه «ذاریات» آیه23 فرمود: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾، قسم به رب «سماء و أرض»، همان ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾ است، پس اینکه میفرماید: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾؛ یعنی «أقسمُ». نه معنایش این است که من سوگند یاد نمیکنم، برای اینکه در آیه 23 سوره مبارکه «ذاریات» دارد قسم به ﴿رَبِّ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾. «فتحصّل أن هاهنا أموراً أربعة»؛ یک: ﴿لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ﴾، دو: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، سه: ﴿لا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، چهار: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾. این نشان میدهد که اینها سوگند است، پس در اینکه اینها سوگند است، اصطلاح سوگندی است، حرفی در آن نیست. نه کلمه «لا» زائد است و نه ﴿لا أُقْسِمُ﴾ به معنای نفی سوگند است. این امور چهارگانه تثبیت شده است.
مطلب بعدی درباره اینکه منکران معاد شبهه علمی ندارند، بلکه شهوت عملی دارند، فرمود: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ یعنی مشکل علمی ندارد، این میخواهد جلویش باز باشد، از این جهت منکر قیامت است. حالا چرا میخواهد جلویش باز باشد؟ در آیه بیست فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، چون دنیا را دوست دارند. یک وقت است که حلال دنیا را دوست دارد، این «یجمع الدنیا و الآخرة»، این همان است که در سوره مبارکه «بقره» فرمود عدهای میگویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛[2] در آیه فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، دیگر حسنه نمیخواهند، حلال و حرام برایشان یکسان است. این آیه که دارد: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، حسنه در آن نیست؛ چه حلال، چه حرام برای آنها یکسان است. اگر اینچنین باشد، میشود: ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، چون ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾، ﴿یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾. او اگر هر چیزی را بخواهد بهره ببرد؛ چه حلال، چه حرام، باید جلویش باز باشد، پس ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ مستند ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ است، سند علاقه به باز بودن جلو حبّ دنیاست، بدون اینکه برای آنها حلال و حرام فرق داشته باشد.
فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾، کاری با آخرت ندارید و خیال میکنید که مرگ پوسیدن است در حالی که مرگ از پوست به درآمدن است. در جریان معاد از چندین راه قرآن کریم با ما سخن میگوید. آنهایی که خیلی غنی و قوی هستند، میگویند اصلاً مرگی در کار نیست که ما بگوییم چگونه خدا دوباره مُرده را زنده میکند، مگر انسان میمیرد؟! انسان از پوست به درمیآید، انسان مرگ را میمیراند، نه بمیرد. اینکه فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[3] «ذُق»؛ یعنی چشیدن. هر ذائقی مذوق را هضم میکند. ما مرگ را میمیرانیم، ما میچشیم، او هضم میشود، دیگر مرگی در کار نیست. برای اوحدی یعنی اوحدی! برای اوحدی مسئله معاد برهان نمیخواهد. میگویند تو مسافری از اینجا به برزخ، از آنجا به ساهره معاد، از آنجا به صراط و حساب و کتاب، از آنجا به بهشت. چیزی از بین نمیرود، «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[4] این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود انسان مسافر است: «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ»، هیچ یعنی هیچ! برای خواص و اوحدی از اهل نظر مسئله مرگ مطرح نیست که خدا چگونه دوباره مرده را زنده بکند، اینکه از بین نرفت، این مرتّب در حرکت است.
آیاتی که دارد: ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ﴾،[5] آن صیرورت یعنی صیرورت! انسانی که در صیرورت است که نمیپوسد. برای اوحدی از اهل عقل سخن از اینکه چگونه خدا مرده را زنده میکند، اصلاً مطرح نیست. برای اوساط مردم که خیال میکنند، انسان میمیرد و نابود میشود از دنیا، بعد میگوید: ﴿مَن یُحْیِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾،[6] آن وقت قرآن براهینی اقامه میکند، پس برای اوحدی اصلاً این شبهه مطرح نیست، ﴿تَصیرُ الْأُمُورُ﴾ است؛ یعنی با «صاد»، ﴿إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[7] یعنی «صاد». صیرورت اشیاء به طرف خداست، روی اشیاء به طرف خداست. این هیچ نابود نمیشود. «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ»، «من دار»، «من دار»، «من دار»، «إِلَی دَار». این بیان نورانی حضرت امیر است؛ اما برای اکثیر مردم که میبینند مرگی هست و نابودی هست و قبری هست و امثال آن، این را از چند جهت برهان اقامه میکنند: یکی هم از نظر مبدأ فاعلی، یکی از نظر مبدأ غایی. مبدأ فاعلی چون بیشتر مطرح است، بیشتر قرآن کریم بر آن تکیه میکند که شما چه شبههای دارید؟ آن کسی که انسان را «لا شیء» بود، «شیء» کرد، الآن که تمام ذرّاتش موجود است. روح که اصلاً از بین نمیرود، بدنش متفرق شد، جمع میکند: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[8] اینها مسئله قدرت مبدأ فاعلی است؛ لذا میفرماید: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[9] یعنی إحیای مجدّد انسانها آسانتر از آفرینش ابتدایی آنهاست، برای اینکه قبلاً هیچ نبودند، حالا موجود کرد و حالا همه چیزشان موجود است. بعد فوراً برای اینکه به ما بفهماند اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ برای خدا آسانتر است، این برای تفهمیم بشر است، وگرنه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾؛[10] برای خدا آسانتر است؛ یعنی چه؟ در برابر قدرت نامتناهی آسان و آسانتر ندارد. کسی که بر اساس اراده کار میکند، برای او آسان و آسانتر ندارد. همه چیزی برای ذات أقدس الهی «علی سواء» تحت قدرت اوست. این جزء مبدأ فاعلی است.
بر اساس مبدأ غایی هم در قرآن کم نیست، فرمود انسان هدفمند است، چنین نیست که هر چه کرد، کرد! یک آدم خوب کاری کرد، گم بشود یا یک آدم بد ستم کرد و خلاف کرد، گم بشود! ممکن نیست چیزی در عالم گم بشود. عالم هدفی دارد، حسابی دارد، کتابی دارد. اینطور نیست هر کسی هر حرفی زد، هر کاری کرد، مسئول نباشد، گم بشود. بر اساس مبدأ غایی در بعضی از آیات برهان اقامه میکنند که پس معاد حتماً حق است و ضروری است. بر اساس مبدأ فاعلی هم چه در آیات فراوانی است. در این بخش هم به مبدأ فاعلی اشاره میکند هم به مبدأ غایی.
به مبدأ غایی اشاره میکند، فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؛ انسان یاوه است؟ زحماتی که کشید هدر رفته؟ اگر ـ خدای ناکرده ـ بدرفتاریهایی کرد و نسبت به دیگران ستمی کرده، هیچ مسئولیتی ندارد؟! خدماتی که کرده، کارهای خیری که کرده، در راه دین جانباز شده یا شهید شده، پاداشی ندارد؟! اینکه نیست. نظام، نظام حق است. یکی از چیزهایی که دیر به ذهن میآید، یا شاید به آسانی به ذهن نیاید، این است که خدا میفرماید مصالح ساختمانی این نظام سپهری حق است؛ یعنی چه؟ یعنی شما میتوانید درباره این بِنا و امثال بِنا سؤال بکنید که مصالح ساختمانی آن چیست؟ آن مهندس و معمار به شما جواب بدهند که این از آهن است و سیمان است و سنگ است و امثال آن. ولی وقتی این سؤال را ادامه بدهد که سنگ را از چه چیزی خلق کردند؛ مثلاً بگویند از فلان ذرّات. وقتی بگویید فلان ذرّات اتمی را از چه خلق کردند؟ دیگر جوابی ندارید. خدا میفرماید مصالح ساختمانی عالم حق است. اینجا چیزی غیر از حق به کار نرفته است: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[11] اصلاً مصالح ساختمانی عالم حقیقت است. این عالم باطل را نمیپذیرد. هر کسی حرفی زده و خلافی گفته رسوا میشود، چرا؟ چون اینجا جای باطل نیست. هم به صورت سالبه میفرماید که ﴿باطِلاً﴾،[12] هم به صورت موجبه میفرماید: ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾.
اگر مصالح ساختمانی آسمان و زمین حق است، ممکن است کسی در اینجا ظلم بکند و کیفر نبیند؟ شدنی نیست. اینجا حرف باطل بزند و دهنش را نزنند؟ این نیست. کار خیر بکند و پاداش نبیند؟ این نیست. این هیچ وقت زیر سؤال نمیرود. فرمود ما عالم را با حق خلق کردیم: ﴿خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما﴾ یا ﴿باطِلاً﴾ یا ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ یا ﴿لاعِبین﴾؛[13] ما بازیگر نیستیم، عالم هدفی دارد، هر چیزی مقصودی دارد، به مقصد میرسد، این است. این در جای دیگر که نیست. فرمود اینها مشکلشان دنیاست، اگر دنیای حلال بخواهید که راه باز است. هر چه از راه حلال بخواهید، راه باز است. شما بگو: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾، راحت زندگی میکنید، ﴿فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ﴾[14] سعادت دارین است.
اما شما میگویید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾ و بقیهاش را نمیگویید! دیگر ﴿وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾.[15] فرمود اینکه ما گفتیم: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، سندش این است که ﴿بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ این دلش میخواهد با شهوت و غضب حرکت کند؛ لذا جلویش باید باز باشد. اگر اینچنین است و آخرت را فراموش کرده، ما وضعیت آخرت را شرح میدهیم. در قیامت یک عده خوشحال هستند، خندان هستند، کسانی هستند که نه بیراهه رفتند، نه راه کسی را بستند. یک کسب حلالی داشتند، آبرومندانه زندگی کردند، ولو خیری به آن صورت انجام ندادند؛ ولی کار کردند برای جامعه. در رشته خودشان کاسب بودند، کسب حلال داشتند، این خیر است. مشکل جامعه را برطرف کردن است. تولیدی کردند، این ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾ «نضارت» با «صاد ضاد»؛ یعنی با طراوت، خوشحال، خندان. در برابر یک عده ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، پژمرده، افسرده، غمگین، خاک ذلت و غبار بدبختی بر چشمان و چهرهشان نشسته، چنین کسی را میگویند: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾. آنها که ﴿یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، با نضارت و طراوت آمدند: ﴿إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾؛ به طرف رحمت خودشان نظر دارند. این نظر به معنای نظریه است، نه نگاه کردن.
شما ببینید در مقبوله عمرو بن حنظله و مانند آن دارد که آن فقیهی که «نظر فی حلالنا و حرامنا»، گاهی با «إلی» گاهی با «فی». این نظر نه منظور مادی میخواهد، یک؛ نه ناظرش باید مادی باشد، دو؛ هم ناظر میتواند مجرد باشد؛ مثل اینکه خدا به یک عده نظر دارد، به یک عده نظر ندارد: ﴿لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[16] یا در دعای «ندبه» و امثال آن میگوییم: «وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً»،[17] ناظر لازم نیست با چشم یا بساط حسّی ببیند. خدا یک عده را نگاه میکند، یک عده را که لایق نیستند، نگاه نمیکند: ﴿لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾.
پس نظر هم میتواند از جهت ناظر یک امر مجرد باشد، هم از جهت منظور یک امر غیر مادی باشد. اینکه فقیه «نظر فی حلالنا و حرامنا»؛ یعنی نظریه میدهد. در این قسمتها هم ذات أقدس الهی فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ و سخن از وجوه است، نه عیون. یعنی این چهره به طرف رحمت حق منتظر است. چه اینکه سلیمان گفت که ما این نامه را فرستادیم: ﴿إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ﴾، این «ناظرة»؛ یعنی من منتظر هستم. هنوز نیامدند تا او نظر کند، ﴿فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾،[18] اینها منتظرند. اینها منتظر رحمت الهی هستند و به آن رحمت هم میرسند.
پرسش: ...
پاسخ: باشد، غرض این است که یکی از معانی آن انتظار است؛ ولی نظر به هر حال برای وجه است نه برای عین. اینکه فرمود چهره اینها، نه چشم اینها! معلوم میشود دیدنی منظور نیست. بیانی مرحوم علامه در شرح تجرید دارد که مسبوق به فرمایش مرحوم شیخ طوسی در تبیان است. [19]علامه در ردّ اشاعره که قائل هستند ـ معاذالله ـ خدا دیدنی است و به همین آیه استدلال کردند، ایشان میفرمایند که نظر غیر از رؤیت است. ممکن است آدم نظر بکند چیزی را که نبیند؛ مثل کسی که استهلال میکند ماه را، گاهی میگوید: «نظرتُ إلی القمر فلم أره»، نظر غیر از رؤیت است. این فرمایش مرحوم شیخ طوسی است در تبیان در ذیل همین آیه.
غرض این است که گاهی میگویند چشم نظر میکند، گاهی میگویند چهره نظر میکند. چهره که اهل دیدن نیست. این معلوم میشود که منتظر است. آدم منتظر چهرهاش مشخص است. کسی که به حال انتظار نشسته مشخص است. غرض این است که نظر در خود جوهر نظر، با نظریه همراه است؛ مثل «نظر فی حلالنا و حرامنا» از طرف منظور. درباره ذات أقدس الهی دارد که ﴿لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، پس ناظر میتواند امر غیر جسمی باشد. منظور میتواند امر غیر جسمی باشد، این دو امر؛ آن هم نظر به وجه اسناد داده شد، نه به چشم. این چهره منتظر رحمت الهی است، بنابراین همه اینها تأیید میکند که به رحمت الهی توجه دارند.
پرسش: انتظار هم همینطور است؟
پاسخ: انتظار هم همینطور است. انتظار گاهی ممکن است به امر مادی برسد، امر مجرد برسد. غرض این است که انتظار در جریان وجود مبارک سلیمان که فرمود: ﴿فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾، آن امر محسوس بود؛ ولی فعلاً در خارج نیست؛ ولی الآن من منتظر هستم، معلوم میشود این نظر به معنی نگاه کردن نیست.
اینهایی که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، این ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾، اینجا ظن به معنای اطمینان است. دیگر میفهمد که گرفتار فاقره میشود. فاقره هم در قرآن کریم یک جا ذکر شد، آن هم همین جاست. حادثه کمرشکن را میگویند فاقره. فقیر به معنی گدا نیست. این فعیل به معنی مفعول است؛ مثل قتیل به معنای مقتول. آن کسی که ستون فقراتش شکسته است به او میگویند فقیر. کشوری که جیبش خالی است، کیفش خالی است، چون قدرت قیام ندارد، کمرش شکسته است، دین میگوید او فقیر است. فقیر به معنی گدا نیست. ما در فارسی آن قدرت غنی لغوی را نداریم که پا به پای عربی جلو برود. ما میگوییم گدا. گدا که بار علمی ندارد. «فاقره»، حادثه «فاقرة الظَّهر»؛ کمرشکن است، آن را میگویند فاقره. فقیر هم که فعیل به معنای مفعول است؛ یعنی ستون فقراتش شکسته است. آن روز حادثه تلخ فاقره دامنگیر اینها میشود. حالا این شخص در حال احتضار، وقتی روح به ترقوه رسید، ترقوه این استخوانهای طرف راست و چپ جلوی گلو را میگویند. این گلو طرف جلو یک حسابی دارد، طرف پشت یک حساب دیگری دارد، نام دیگری دارد. این استخوانهای طرف راست و چپ جلوی گلو را میگویند ترقوه. جمعش هم تراقی است. نفَس محتضر از پایین به بالا میآید تا کمکم تمام میشود. وقتی به این ترقوه رسید، اطرافیان این بیمار میگویند کیست که او را شفا بدهد؟! یک عده دنبال عوذه هستند که کسی بیاید این مشکل او را حل کند! این ضرر را حل کند! یک عده میگویند کیست که او را شفا بدهد؟! آن که به دنبال شفای این محتضر است، میگویند راقی. آن که به دنبال دفع بلای اوست، میگویند عوذه و عائذ و امثال آن.
﴿کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ ٭ وَ قیلَ مَنْ راقٍ ٭ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ﴾، حالا فهمید که باید از این دنیا برود: ﴿وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ﴾، پاها از قدرت حرکت افتاد. میبینید این پاها را گاهی جمع میکند، گاهی جفت میکند، این پاها را به هَم میمالد، بدن و پا در اختیار او نیست. به هَم میچسبد، باز میکند، میبندد. دیگر ﴿إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾؛ به طرف ذات أقدس الهی دارد سوق داده میشود؛ یعنی به هر حال مرگ به معنای انتقال از یک نشئه به نشئه دیگر است؛ منتها برای خیلیها قابل درک نیست که مرگ پوسیدن نیست و از پوست به درآمدن است و انسان مرگ را میمیراند و هیچ چیزی نیست. برای اینکه در قبر زنده است: «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»،[20] در برزخ کاملاً زنده است و از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند که برزخ چه موقع شروع میشود؟ فرمود: «منذ القبر»؛[21] ما چهار عالم که نداریم؛ دنیا، قبر، برزخ، معاد! سه عالم است. انسان از دنیا وارد برزخ میشود. همین که وارد قبر شد، بدن را ما در قبر میبینیم، این شخص به تمام حقیقت وارد برزخ شده است.
آنگاه فرمود: ﴿وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ ٭ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ٭ إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾، این شخص چرا باسره است: ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾؟ چرا ساق به ساق میکوبد و گرفتار عذاب الهی میشود که طلیعه آن پیداست؟ برای اینکه فرمود او به جای تصدیق رهآورد انبیا تکذیب کرد و به جای عبادت و نماز ترک نماز کرد: ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی﴾، در قبال «صدّق»: ﴿وَ لکِنْ کَذَّبَ﴾. در قبال «صلّی»: ﴿وَ تَوَلَّی﴾. این چهار تا امر هر دو مقابل هم هستند. ﴿فَلا صَدَّقَ﴾ با اینکه باید رهآورد انبیا و وحی الهی را تصدیق میکرد، نکرد. نماز که ستون دین بود، آن را نخواند. ﴿وَ لکِنْ کَذَّبَ﴾، به جای «صدّق»، «کذّب». به جای «صلّی»، «تولّی»؛ اعراض کرده است از عبادت خدا. بعد به نزد فرزندان خود و قبیله خود که میرسید، متبخترانه پا را میکشد، بدن را میکشد، مختالانه حرکت میکند. این کلمه «مختال» که باب إفتعال است، در قرآن آمده است. «تخیل» که باب تفعّل است، در قرآن نیست. «مختال»؛ یعنی آدم خیال زده! ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[22] به دنبال مد میگردد! به دنبال زینت میگردد! به دنبال فخر باطل میگردد. این انسان «مختال»؛ یعنی خیالزده، او محبوب خدا نیست: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾. این «مختال» با تمطّی، اعضا و جوارح کشیدن، گردن کشیدن، پا کشیدن و متبخترانه حرکت کردن زندگی میکند.
بعد میفرماید این حادثه تلخی که در انتظار توست: ﴿أَوْلی لَکَ فَأَوْلی﴾، این برای تو هست. تو سزاوار این کار هستی، این کار هم برای توست. تو مشکل اساسیات این بود که خیال میکردی؛ مثل یک دسته چغندر یا تُرب هستی که میروی زیر قبر و میپوسی، همین! یک دست تُرب یا یک دسته چغندر این چه میشود؟ این حساب و کتابی ندارد، این میرود زیر خاک و میپوسد. تو خیال کردی انسان که میمیرد، به قبر میرود؛ مثل همین یک دسته شلغم است. اینطور خیال کردی: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، «سدی»؛ یعنی یاوه. هیچ حسابی و کتابی نیست؟ یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که همین بود، فرمود این نظام سپهری محیر العقول را خدا در سفره قرار داد، این زمین را با همه گسترش معادن و دریا و فضا و صحرا خدا سفره قرار داد، این مائده أرض و سماء را آفرید، بعد مهمان دعوت کرد به نام انسان. اول که خدا بشر را خلق نکرد. اول تمام این سفرهها را آفرید، بعد فرمود برای شما آماده کردم: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾؛[23] آن وقت ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؟!
این برهان از نظر مبدأ غایی است. حالا چه قدرتی میتواند انسان را دوباره زنده کند؟ تبیین همین خلقت اولیه اوست: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، یک قطره آب بود که به این صورت درآمد. الآن صدها دانشکده انسانشناسی است، هنوز درباره این بدن گیر هستند! خیلی از بیماریهاست که کشف نشده، خیلی از داروهاست که کشف نشده است. برای همین بدن! همین یک قطره آب است. چندین پرده یا غیر پرده به نظر پیشینیان بود تا انسان چشم را بسازد.
یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که او با یک تکه چربی دارد میبیند، با یک تکه گوشت این همه حرفها را میزند. [24]این زبان یک تکه گوشت است. یک مقدار چربی است در دستگاه چشم. پیشینیان فکر میکردند پردههای فراوانی است که انسان:
اشک حرم نشین نهانخانه مرا ٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار میکشی[25]
به تعبیر حافظ. اینها فکر میکردند از پردههای فراوان است. حالا بعد تحقیقاتی کردند که از آن قبیل نیست. به هر حال این عده زیادی از محقّقانی که این چشمپزشکی یک رشته محیر العقول است، حضرت فرمود با یک تکه پیه ساخته شد. زبان با یک گوشت دارد حرف میزند. فرمود: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، اگر إحتلام بود، این فقط جامهاش خیس میشد. حالا به این صورت لؤلؤ لالا درآمد! روحش که از این قبیل نیست که انسان را ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[26] و امثال آن. فرمود این انسان است، پس ﴿ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی﴾، برای حفظ نظام و حفظ نسل، انسان مثل فرشته نیست که نمیرد. انسان قائم به نوع است، نه قائم به شخص. فرشتهها قائم به شخص هستند. ازدواج نمیخواهند، زندگی زن و شوهری ندارند و مانند آن. اما انسان قائم به نوع است. قائم به شخص نیست. آن وقت اگر ذات أقدس الهی از یک قطره آب به این صورت درآورد: ﴿أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی﴾، «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بَلَی».[27]
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره شمس، آیه7.
[2]. سوره بقره،آیه201.
[3]. سوره آلعمران، آیه185.
[4]. بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج34، ص146.
[5]. سوره شوری، آیه53.
[6]. سوره یس، آیه78.
[7]. سوره آلعمران، آیه28؛ سوره نور، آیه42؛ سوره فاطر، آیه18.
[8]. سوره یس، آیه79.
[9]. سوره روم، آیات26و27.
[10]. سوره نحل، آیه60.
[11]. سوره حجر، آیه85؛ سوره احقاف، آیه3.
[12]. سوره ص، آیه27.
[13]. سوره انبیاء، آیه16؛ سوره دخان، آیه38.
[14]. سوره یونس، آیه64؛ سوره ابراهیم، آیه27؛ سوره فصلت، آیه31.
[15]. سوره بقره، آیه200.
[16]. سوره آلعمران، آیه77.
[17]. المزار الکبیر(لابن المشهدی)، ص584.
[18]. سوره نمل، آیه35.
[19]. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد العلامة الحلی، ج1 ، ص297؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص228.
[20]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص242.
[21]. الغارات(ط ـ القدیمة)، ج1، ص150.
[22]. سوره لقمان، آیه18.
[23]. سوره لقمان، آیه20.
[24]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت470؛ «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم».
[25]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل459.
[26]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[27]. وسائل الشیعة، ج6، ص73.