أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (9) وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ (13) أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ (14) إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ (15)﴾
سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد مانند سایر سور مکی عناصر محوری آن اصول دین، توحید و معارف دینی و خطوط کلّی اخلاق و حقوق است و این سوره که به نام «قلم» نوشته شده، همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید، تفسیرهایی که برای قبل از هزار سال است؛ چه از عامه[1] و چه از خاصه[2] نوشته است: «فی السّورة التی یذکر فیها القلم»،[3] که اینها عَلَم بالغلبه است. سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) در آن تفسیرش که مجاز التلخیص القرآن است نوشته است: «السورة التی یذکر فیها القلم»؛ مثل اینکه میگویند: «السورة التی یذکر فیها البقرة»، نه اینکه سوره به نام بقره باشد یا سوره به نام فیل باشد. کمکم در تخفیف علَم بالغلبه شد و شده سوره «قلم».
در فضای مکه عدهای حضرت را متّهم به جنون میکردند. ذات أقدس الهی به علم و نوشتههای علمی قسم میخورد که تو عالم هستی. قبلاً ملاحظه فرمودید که قسم خدا در قرآن به بیّنه است، نه در قبال بیّنه. در محاکم، قسم در مقابله بیّنه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکَر»[4] یا انسان دلیل اقامه میکند یا سوگند یاد میکند؛ ولی سوگند خدا به بیّنه و دلیل است نه در قبال دلیل. وقتی در آغاز سوره مبارکه «یس» میفرماید: ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[5] یعنی قسم به این معجزه و به این دلیل تو پیغمبر هستی! نه اینکه به یک شیء بیگانه قسم بخورد. قسم خدا به دلیل است نه به غیر دلیل.
اینجا هم از همان سنخِ سوگند به دلیل است. قسم به علم، تو عالم هستی! قسم به قلم، تو عالم هستی! قسم به کتاب، تو عالم هستی! یعنی چون از تو معارف علمی نشأت میگیرد، پس سخن از جنون در کار نیست: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾، آن نعمتی که خدا به تو داد که نعمت عقل و علم و اخلاق است به همین نعمت توجّه میدهیم که تو مجنون نیستی! پس آنها که تو را به جنون متهم میکنند سخن ناصوابی دارند. این خیلی مهربانانه و با گذشت و اغماض همراه است. معمولاً در کتابهای فلسفی میگویند ارسطو معلم اوّل است و فارابی معلم ثانی. ولی در اصطلاح اهل معنا معلم اوّل را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانند و معلم ثانی را وجود مبارک حضرت امیر. این اصطلاح اهل معرفت است. البته ذات أقدس الهی که معلم بالذّات است، فوق آن تقسیمبندی است. در اصطلاح اهل معنا وقتی میگویند معلم اوّل، یعنی وجود مبارک پیغمبر.
پرسش: گفتند معلم به کسی گفته میشود که تمام علوم عصر خود را بلد باشد.
پاسخ: اینها همه علوم را بلد بودند. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض»،[6] در عظمت حضرت امیر همین بس! یعنی کسی به این پایگاه نرسیده است. این را در حضور دوست و دشمن فرمود، مخصوصاً کسانی که از شام میآمدند، حضرت صریحاً اعلام میکرد. فرمود من به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین هستم. از عرش تا فرش هر چه بخواهید از من بپرسید، این فقط برای همین خاندان است.
غرض آن است که در اصطلاح اهل معنا وقتی میگویند معلم اوّل، یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، معلم ثانی یعنی وجود مبارک حضرت امیر. قابل قیاس نیست البته این معلم اوّل و دوم، با آن معلم دوم اصطلاحی، ولی منظور این است که به علم قسم میخورد که تو مجنون نیستی، برای اینکه از تو جز علم چیزی نشأت نگرفته است. به عقل قسم میخورد که تو مجنون نیستی و مجنون یعنی مستور. «جنّ علیه اللّیل»؛ یعنی شب سایه افکند و پوشاند. اگر کسی عقلش مستور باشد، میگویند مجنون. جنزده هم همینطور است. مجنون یعنی مستور. فرمود شما مستور نیستید، شفاف هستید، برای اینکه جامعه را روشن کردید. نه تنها خودتان عالم هستید، معلّم هستید، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[7] هستید، ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ﴾[8] هستند، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ هستند.
بنابراین قسم به علم، قسم به مستور و مکتوب، با توجه به نعمت الهی، به سبب نعمت علم و عقلی که خدا به تو داد، تو مجنون نیستی. این حرف خداست در قرآن. همین عظمت و جمال و جلال الهی که در قرآن ظهور کرد، میشود اخلاق پیغمبر. وقتی سؤال کردند که خُلق پیغمبر چگونه بود؟ فرمود: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»[9] ببینید نهایت بیادبی را آن اعراب جاهلی نسبت به حضرت داشتند، خدا این گونه سخن میگوید، سخن با قسم یاد میکند که تو دیوانه نیستی! این کلام خداست و وجود مبارک پیغمبر متخلِّق به کلام خداست؛ یعنی این کلام نهایت اخلاق است. اینطور که ذات أقدس الهی با سوگند به مردم جاهلی برساند که پیغمبر دیوانه نیست، این نهایت گذشت و اخلاق است. اخلاق پیغمبر هم همین است: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ».
پس اگر این را به تعلیم الهی نسبت بدهیم، این نهایت بزرگواری و جمال و جلال الهی است و اگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت بدهیم، «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ». این «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»، تنها در سوره مبارکه «اعراف» ظهور نکرده که در بعضی از روایات همان آیه سوره «اعراف» آمده که گفتند وجود مبارک حضرت «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»، چون خدا در بخش پایانی سوره «اعراف»؛ یعنی آیه 199 فرمود: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾، چون چنین است و حضرت فرمود: «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی»؛[10] این آیه 199 را دلیل میگرفتند بر اینکه اخلاق پیغمبر اخلاق قرآنی است. این درست است؛ اما اینها مثبتان هستند، معارض هم نیستند. خود همین آیه سوره «قلم» نشان میدهد که اخلاق پیغمبر که «خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»، تا کدام بارگاه است. این کلام الهی است. خدا محور عقل را به مردم معرفی کرد بعد خدا برای تثبیت این حرف، قسم یاد میکند: قسم به علم و کتابت، پیغمبر دیوانه نیست! اینطور نهایت گذشت است، آن هم در برابر اعراف جاهلی. لذا فرمود به من گفتند: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾.
اینطور تعبیر کردن که «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»، البته وقتی که اهلبیت خودشان عِدل قرآناند، یقیناً اخلاقشان هم اخلاق قرآنی است. این چهارده بزرگوار همینطور هستند. حالا گاهی تعبیرش این است که «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»، گاهی میگویند اینها «احد الثّقلین» هستند و همتای قرآن کریم هستند.
﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾، بعضی از کارهاست که به عقل بشر هماهنگ درنمیآید. یک خطبه نورانی در نهجالبلاغه است، حضرت وقتی اولیای الهی را تعریف میکند میفرماید اینها طرزی زندگی میکنند که بشرهای عادی نسبت به اینها خیلی نظر مثبت ندارند؛ مثل اینکه ما در تعبیرهای عرفی میگوییم «قاطی کرد»؟ حضرت فرمود طوری این بزرگان در جامعه زندگی میکنند که مقام آنها در دسترس دیگران نیست، میگویند: «لَقَدْ خُولِطُوا»؛[11] اینها مخلوط کردند. «لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ»؛ اینها مخلوط نکردند، اینها سرگرم چیزی دیگر هستند. اگر یک سلسله کارهایی میکنند که به عقل شما هماهنگ درنمیآید، این خودتان را باید درمان کنید.
ببینید یک وقت وجود مبارک امام حسن مجتبیٰ چند بار کلّ اموالش را تقسیم کرد. بعضی از موارد هم همه اموال را داد. اینها خیال میکنند که این اسراف است. مستحضر هستید اگر کسی در صراط نیست یا خودش صراط نیست، گاهی ممکن است «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة»؛[12] اما وقتی خودش در صراط است، اینکه میگویند «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»،[13] برای ماست که در راه نیستیم، گاهی در راه هستیم گاهی در حاشیه راه و پیادهرو هستیم؛ اما آن که در صراط مستقیم است که به او نمیگویند «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا». همه حکما میگویند، اگر کسی خودش صراط مستقیم بود یا در صراط مستقیم بود از آن به بعد «خیر الامور اکثرها و اوفرها و اشدها و اعلاها»، نه «اوسطها». اگر کسی در راه است، چرا کُند برود؟ چرا آرام آرام برود؟ چرا میانهرو باشد؟ هر چه تُندتر بهتر! لذا ﴿سَارِعُوا﴾،[14] ﴿سَارِعُوا﴾، ﴿سَارِعُوا﴾، مربوط به همین است. در بخشهای قبل ما این فصول پنجگانه را گذراندیم که برای کسی که سالک «الی الله» است؛ اوّل معرفت، بعد هجرت، بعد سرعت، بعد سبقت، بعد امامت. به اینکه نمیگویند: «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»، آرامتر! این هر چه تُندتر، بهتر! مرتّب ﴿سَارِعُوا﴾، مرتّب ﴿سَارِعُوا﴾، مرتّب ﴿سَارِعُوا﴾. نه آن قدری که فقط سرعت داشته باشید، جلو بزنید. اینجا طوری نیست که اگر بگویید من بخواهم جلوتر باشم؛ مثل اعظم و عُظمی باشد که ننگ باشد. جلوتر بزنید! نگویید من میخواهم حتماً از این آقا جلوتر بروم، این چیز خوبی است. این آقا زاهد است، من میخواهد ازهد باشم. این عالم است، من میخواهم اعلم باشم. این عاقل است، میخواهم اعقل باشم. این عفیف است، میخواهم اعف باشم. ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾؛[15] یعنی ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾! اینجا مزاحم کسی نیست. میدان مسابقه هم به اندازه آسمان و زمین است، کسی معارض کسی نیست، آنجا اصلاً شیطنت راه ندارد. فرمود: ﴿سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ﴾، این ﴿سَابِقُوا﴾، ﴿سَابِقُوا﴾ برای چیست؟ اوّل سرعت است، تُند بروید! حالا کسی خوب است، خوبتر، خوبتر، خوبتر، خوبتر. اینجا که جای «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» نیست. «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» برای اینکه پرهیز از یمین و شمال باشد که «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّة»،[16] این «خیر الامور» است.
پرسش: ﴿لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْض﴾[17] درباره ... ؟
پاسخ: ﴿عُلُوًّا فِی الْأَرْض﴾؛اما «عند الله». ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾،[18] ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾، ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[19] ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، حدّی ندارد. آنجا چون ﴿عُلُوًّا فِی الْأَرْض﴾ است، زشت است، چون یا یمین است یا شمال. اما وقتی که وسط راه است: ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾. مگر علم تمام میشود؟! مگر ادب تمام میشود؟! مگر عقل تمام میشود؟! حالا نشانه اینکه این خوب است، چیست؟ نشانهاش آن فصل پنجم است فرمود تا میتوانی بدو! ﴿سَارِعُوا﴾، ﴿سَارِعُوا﴾، ﴿سَارِعُوا﴾، ﴿سَارِعُوا﴾. تا میتوانی جلو بزن: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾، ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾، ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾. حالا که به جایی رسیدی بفهم که باید دست عدهای را بگیری! ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾؛[20] خدایا مرا به جایی برسان که آدمهای بفهم و مؤمن به دنبال من راه بیفتند. نه من فریب بدهم، نه آنها اهل فریب باشند. این نعمت خوبی است! کسی به جایی برسد که آدمهای خوب او را قبول دارند. این چیز بدی نیست. این ﴿عُلُوًّا فِی الْأَرْض﴾ نیست. این زمین را زیر پا گذاشته ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ﴾، یک وقت یک آدم اوباش به دنبال آدم راه میافتد، فلانجا زنده باد! فلانجا زنده باد! این هنر نیست؛ اما یک وقت پاکان حوزه و دانشگاه به دنبال کسی هستند، این نعمت خوبی است. این که چیز بدی نیست. فرمود حالا که جلو افتادی به فکر خودت نباش، عدهای را هم دریاب، امام پاکان باش، امام متقیان باش! آنگاه مدح و قدح دیگران در تو اثر نمیگذارد. کسانی هم که بیجا مدح و قدح میکنند به دنبال تو راه نمیافتند، به تو اقتدا نمیکنند. این که مخصوص ائمه و انبیا نیست. این مخصوص ما هست. آنها که ذات أقدس الهی به اینها داد؛ اما به ما گفت تا میتوانی بفهم، تا میتوانی بکوش، تا میتوانی پاک باش، تا میتوانی دست عدهای را هم بگیر، همین! ﴿وَ اجْعَلْنا﴾، چون خیلیها به این بخشهایی که ائمه فرمودند راه نداشتند، قرائت قرآن را عوض میکردند «و اجعل لنا من المتقین اماما» اینکه نبود. آن که قرائت ائمه هم هست، همین است. طوری مرا قرار بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند! این نعمت خوبی است، اینکه چیز بدی نیست، این بهشت است. بهشت یعنی همین! در بعضی از روایات وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «بَادِرُوا إِلَی رِیَاضِ الْجَنَّةِ»؛[21] بروید در پارک بهشت! بهشت که جایش مشخص است، عرض کردند «مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ»؟ فرمود: «حَلَقُ الذِّکْر»؛ آنجا که سخن از علم و قرآن و عترت و ولایت و نبوت است، آنجا بهشت است، پارک بهشت است. بهشت یعنی همین! این آن بهشت را فراهم میکند. انسان اگر چنین بود، دیگر راحت است. نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد. چنین جامعهای جامعه بهشت است، میشود متمدن. به هر حال زمان ظهور حضرت اینطور میشود؛ نه انسان راه کسی را میبندد نه بیراهه میرود، نه اهل اختلاس است، نه اهل نجومی است، میشود این! این راه را قرآن کریم باز کرد برای همه ما که اگر به جایی رسیدیم به این فکر باشیم که دیگران را هم به جایی برسانیم. در این قسمتها همه حکمای ما میگویند، اگر کسی در راه باشد «خیر الامور اکثرها و اوفرها و اشدها و اعلاها»؛ اما کسی که اوایل راه است گاهی کجراهه میرود، گاهی راست است، گاهی چپ است، اینجا میگویند نه، مواظب باش! «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»؛ ولی وقتی به راه افتادی، در راه هستی، به دنبال اهلبیت هستی، «خیر الامور اکثرها و اوفرها»، برابر این پنج فصل: معرفت است، هجرت است، سرعت است، سبقت است و امام مسلمین شدن است. حالا کسی امام محله خود است، امام قبیله خود است، امام شهر خود است، نعمت خوبی است که به هر حال خوبها به دنبال او راه میافتند: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾. این برای همه ماست.
پرسش: آنجایی که میفرماید: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ ادامه کلام همان ﴿عِبادُ الرَّحْمنِ﴾ است؟
پاسخ: بله، ﴿عِبادُ الرَّحْمنِ﴾ اینجا ﴿یَمْشُونَ﴾، ﴿یَمْشُونَ﴾، ﴿یَمْشُونَ﴾، ﴿یَمْشُونَ﴾ اینطور است. اینهایی که این کار را انجام میدهند، اوّل معرفت است، بعد هجرت است، بعد سرعت است، بعد سبقت است، بعد امامت. اینها که ﴿یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً﴾،[22] این فخری ندارد. هر چه «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[23] باور جدّی او این است که «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک». آن وقت خود را سخنگوی قرآن و عترت میداند، از خود دیگر چیزی ندارد که فخر کند. اگر ـ خدای ناکرده ـ فخر کند که از همان لحظه سقوط میکند، این معلوم میشود در راه نیست.
در این قسمت فرمود به این امور سوگند که تو دیوانه نیستی! یک وقت است که این عقل عادی طبق آن خطبه نورانی حضرت امیر که فرمود: «لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ»؛ مثل عابس! عابس به هر حال لخت شده از آن سپر و آمد در میدان کربلا.[24] این را دیگر نمیگویند بیعقلی! این عقل بشری اینجا کار نمیکند که میگوید تو به هر حال که رزمنده هستی، چرا زره را گرفتی؟ این را میگویند عشق. قبلاً هم به عرض شما رسید که حیف این کلمه نورانی «عشق» که از دست ما گرفته شد، دیگران با آن بازی کردند! این روایت جلد دوم اصول کافی امام(سلام الله علیه) فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ»؛[25] فاضلترین و برجستهترین مردم کسانیاند که به عبادت عشق بورزند، با آن معانقه کنند، با آن دست به گردن باشند. جریان وجود مبارک حضرت امیر که بیست سال قبل از جریان کربلا از صفین برمیگشتند به کوفه همین بود. حضرت از اسب پیاده شدند، مقداری خاک گرفتند، این خاک را بو کردند، فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»،[26] یک مقدار اشک ریختند عرض کردند یا علی! اینجا چیست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»؛[27] عاشقانی در این سرزمین میآرمند، همین کربلا بود!
این عشق باعث میشود که انسان این عقل اندیشهورز کار نکند. این است که حضرت در این خطبه فرمود: «لَقَدْ خُولِطُوا»؛ اینها قاطی نکردند، «وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ». این چرا عقل دو وقت نور نمیدهد: یک وقت است که دیگر ـ خدای ناکرده ـ مست جوانی دارد، مست دنیا دارد، این را ظِلّ گرفته است و دیگر همین مثالی شیخ بهایی در صمدیه دارد «إنارة العقل مکسوف بطوع هویٰ»،[28] این است. آفتاب را گاهی ظِلّ میگیرد، عقل را ظِلّ میگیرد، موقع مستی، غرور، هوس، غضب، عصبانیت این را ظِلّ میگیرد و دیگر این عقل نور ندارد، نورش نمیرسد. یک وقت است که عقل تحت الشّعاع قلب قرار میگیرد که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ». دیدید این ماه وقتی تحت الشّعاع باشد، نزدیک آفتاب باشد، نوری ندارد، نور همهاش برای آفتاب است. ما اصلاً خود ماه را نمیبینیم. این ماهی که تحت شعاع شمس است، اصلاً نور ندارد. عقل اگر تحت شعاع قلب قرار بگیرد، نور ندارد تا به آن بگویی که چرا زره را گرفتی؟! اینطور نیست.
بنابراین گاهی عقل مجنون میشود به نور قویتر، یعنی تحت الشّعاع قرار میگیرد. آن هم از بحث خارج است، این همان خطبه نورانی حضرت امیر است که فرمود اینها قاطی نکردند. «لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ». به زعم شما اینها قاطی کردند، نه خیر! قاطی نکردند. یک وقت است که نه، به طور عادی هویٰ و هوس جلوی این عقل را میگیرد، پس به ما فرمودند که تا میتوانید ترقّی کن! بعد تا میتوانی دست دیگران را بگیری که بشوی امام متقیان. این را به همه گفتند. نمونهاش در نماز جماعت است، وگرنه در همه موارد همینطور است. کسی در محلهای زندگی میکند که سنّت او و سیرت او طوری است که دیگران به او اقتدا میکنند؛ یعنی در روش، این نعمت خوبی است. فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم﴾،[29] که از دیگران سؤال کردند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلقش چه بود، فرمود خُلقش قرآن است. همین کلمات نورانی را پیغمبر از خدا دریافت کرد، باور کرد، به مردم ابلاغ کرد. این میشود خُلق عظیم. عظیم هم مستحضر هستید غیر از کبیر است؛ عظیم به آن چیزی که دارای عظم و استخوانبندی محکم است به آن میگویند عظیم و هر بزرگی را عظیم نمیگویند. آنچه استخوانبندیاش عظم دارد و محکم است، استخوانبندیاش استوار است، به او میگویند عظیم. اخلاق حضرت عظیم است، قرآن عظیم است، فیض خدا عظیم است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا، برای اینکه خدای سبحان فرمود تو نیستی! میفرماید تو این را که میگویند این تهمتهایی که میزنند، نیست، برای اینکه ﴿فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ﴾، بعد اینها میفهمند. چون اینها میفهمند، معلوم میشود که به ذات أقدس الهی میفرماید تو متن عقل هستی، تو را به عقل ما میشناسیم، تو را به عقل فرستادیم، تو را به علم فرستادیم.
پرسش: ...چطور است که خداوند میلیاردها بشر در زمین به وجود آورده و بشر این همه علم به دست آورده، با همین علم بمب اتم درست میکند و همدیگر را میکشند؟
پاسخ: اینها آزمایشهای الهی است، ابزار الهی است. میفرماید ما قدرت دادیم تا اینها آزمایش بشوند؛ ولی انبیا را فرستادیم تا خُلق عظیم را به اینها یاد بدهند، پیغمبر را با همه امکاناتی که داشتند، وجود مبارک امیرمؤمنان با همه امکاناتی که داشتند، اینها را با صبر و بردباری وادار کردند. دو پیغمبر از انبیای الهی را معرفی کردند، همه امکانات را در اختیار آنها قرار دادند و آنها به مردم نشان دادند که با اینکه همه امکانات دست ماست، ما در صدد آدمکشی نیستیم. ببینید این دو نمونه را ذات أقدس الهی در قرآن کریم ذکر کرد و به همه فرمود به یاد اینها باشید. داوُد(سلام الله علیه) رهبری انقلاب را داشت: ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾.[30] تنها معلم کتاب و حکمت و امثال آن نبود؛ این علوم را تعلیم میداد، مبارز سیاسی بود، مبارز اجتماعی هم بود، در جبهه هم شرکت کرد، یل میدان هم بود: ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾. حالا شده ولیّ انقلاب و رهبر انقلاب. خدای سبحان هم به او امکانات فراوانی داد، این نمونه اسلام است. به داوُد چه داد؟ فرمود ما به داوُد در کنار آن علوم فراوان، دو چیز را برای شما شرح میدهیم که دادیم: یکی آهن سرد را در دست او مثل موم نرم کردیم. یکی هم به او آموختیم که از این آهن چگونه استفاده کند. آن دومی چون از سنخ علم بود، آموختن بود، تعبیر به علم کرد، فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾،[31] دیگران هم میتوانند یاد بگیرند، چون علم است، تعبیر به «علّمنا» کرد؛ اما آن اوّلی که از سنخ علم نیست، از سنخ معجزه و کرامت است، فرمود ما این آهن سرد را در دست او مثل موم نرم کردیم: ﴿وَ أَلَنَّا﴾،[32] نه «علّمناه إلانة الحدید» این از سنخ علم نیست؛ لذا معجزه را نمیشود بحث کرد، به پیغمبر و امام گفت که ما چه کار بکنیم، معجزه بیاوریم؟ این به قداست و عظمت روح برمیگردد، این به درس و بحث برنمیگردد. این به تصوّر و تصدیق و دلیل و مدّعا و اینها برنمیگردد. روح اگر الهی شد، این قدرت را پیدا میکند؛ لذا هیچ یعنی هیچ! معجزه و کرامت، اینها از سنخ علم نیست تا آدم درس بخواند کرامت داشته باشد، معجزه داشته باشد، اینها به قداست روح است. کلّاً از درس و بحث بیرون است، نه اینکه از سنخ علم است؛ منتها خدا به او یاد داد. این «نگار من که به مکتب نرفت»،[33] از سنخ علم است؛ اما همین نگار کارهای غیر علمی میکند. معجزه یعنی معجزه! درس و بحث یعنی درس و بحث! لذا در جریان داوُد(سلام الله علیه) نفرمود: «و علّمناه الانة الحدید» ما یاد دادیم چگونه آهن را مثل موم نرم کند! ما در دست او نرم کردیم. از سنخ علم نیست.
این رهبر انقلاب، دشمن هم دارد، سنگینترین قدرتهای آن روز هم در اختیار او است. اگر کسی آهن را مثل موم میتواند نرم کند، چرا از این آهن شمشیر و دشنه و نیزه و تیر درست نکند برای دشمن؟! فرمود این کارها را نکن! فقط زره بباف. این دین بوسیدنی نیست؟! الآن شما بینید آمریکا و غیر آمریکا اینها را حیف است که انسان اسم اینها را ببرد! تمام این کارخانههای سلاحهای آدمکشی آنها سه شیفته دارند کار میکنند برای کشتن بشر. آن وضع یمن، آن وضع سوریه! انبیا این را آوردند، مسیحیها باید همین حرف را بزنند، این داوُد که تنها مختصّ ما نیست، برای یهودیها هم هست، برای مسیحیها هم هست، برای هر کسی که به هر حال به خدا معتقد است. فرمود حالا که سنگینترین قدرت را داری، زره بباف! سلیمان بن داوُد آن هم پسرش! این چه کتابی است واقعاً! سلیمان را چه کار کردیم؟ سلطنت سلیمان معروف بود. فرمود: ﴿وَ أَسَلَنَا﴾،[34] ﴿وَ أَسَلَنَا﴾؛ یعنی ﴿وَ أَسَلَنَا﴾! یعنی ما این معدن مس را سیلوار در اختیار او قرار دادیم، دیگر کارخانه ذوب آهن نمیخواهد، ذوب سُرب نمیخواهد. این مثل آب در اختیارش است. به این سلیمانی که این سُرب مثل آب در اختیارش است، گفتیم شمشیر نساز، تیر نساز، دشنه نساز. دیگ و دیگبر بساز، ظرف بساز. این است! این دین بوسیدنی نیست؟! مگر جنگ جهانی اوّل و دوم حداقل هفتاد میلیون را خاک کردند، به جایی رسیدند؟ الآن هم هر روزه دارند میکشند. حالا تنها یمن و غیر یمن نیست. مگر با کشتن جامعه اصلاح میشود؟!
حالا این تنها در قرآن کریم نیست، در کلمات عترت که اینها قرآن ناطق هستند همین حرفهاست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که کسی مسئله شرعی را از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کرد. مسئله شرعی را همه ما میدانیم که فروش اسلحه به کافری که علیه مسلمانها در جنگ است، حرام است، جزء مکاسب محرّمه است، این را همه ما میدانیم. این شخص آمده به خدمت حضرت عرض کرد که دو محلّ هستند، دو قریه هستند که به جنگ هم افتادند، هر دو هم کافرند، فروش اسلحه الآن بازارش گرم است، من اجازه دارم بفروشم یا نه؟ کافری با کافر در جنگ است. اینجا مرحوم کلینی نقل میکند که حضرت فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»؛[35] این دین، دین مظلوم است. فرمود بله بفروش؛ اما این سه مطلب را فرمود؛ فرمود بفروش، یک؛ به هر دو گروه بفروش، دو؛ سلاحهای دفاعی بفروش. شمشیر نفروش، خُود و زره و سپر و اینها را بفروش، به هر دو گروه بفروش. نگو اینها کافرند، چرا بشرکشی بشود؟ مگر با بشرکشی جامعه اصلاح میشود؟! این دین بوسیدنی نیست؟! فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا» هر دو کافرند؛ اما شمشیر برای اینکه انسان بیابان داشته باشد، حیوانی مزاحم او نشود. شمشیر نفروش، زره و سپر و خُود و چکمه و اینها که سلاح دفاعی است بفروش. این را قرآن ناطق از همین جریان داوُد و سلیمان گرفته است. این دین است! هیچ ممکن نیست با کشتار گروهی یا قبیلهای یا نیابتی یا مباشرتی بشود جامعه را اصلاح کرد. اینها نه خیر دنیا را میخواهند نه خیر آخرت را میخواهند.
غرض این است که ذات أقدس الهی به این معارف سوگند یاد کرد، فرمود قسم به این معارف، تو عاقل هستی! اینها بعد میفهمند.
﴿فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ﴾، بعد ﴿بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ﴾، حالا بعد میبینند تمام که نمیشود. انسان مثل آن یک دسته ترب نیست که برود زیر خاک و بپوسد. انسان با مُردن از پوست به درمیآید و میشود موجود ابدی. دو روز دیگر بعد مشخص میشود که چه کسی فتنهزده است، چه کسی مجنون است، چه کسی عاقل است و چه کسی دیوانه است. ﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ﴾، البته وقتی همین علوم را ذات أقدس الهی به پیغمبر و اهلبیت(علیهم السلام) میدهد که بالعرض اینها عالم میشوند، خدا میشود اعلم. اما وقتی بالاصاله حساب میشود، این اعلم تعیینی است نه اعلم تفضیلی. او اعلم است به کسی که بیراهه رفته است، اعلم است به کسی که در راه است.
﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ﴾؛ حرف اینها که دین را، وحی را تکذیب میکنند گوش نده، برای اینکه اینها ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ اینها میخواهند تو هم روغنمالی کنی، آنها هم روغنمالی کنند. به هر حال تو هم با مسامحه رفتار کنی، آنها هم با مسامحه رفتار کنند. تو هم با اسلاممالی رفتار کنی، آنها هم با اسلاممالی رفتار کنند، همین! آنها شیرمالی و ماستمالی را دیدند، الآن حکومت اسلامی است، اسلاممالی میخواهند: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ﴾، «دُهن»؛ یعنی روغن، روغنمالی کنید. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[36] من نه اهل وهن هستم نه اهل دُهن. نه اسلاممالی میکنم نه روغنمالی. دُهن یعنی این، وَهن یعنی آن. کسی که روی میز بنشیند؛ بالای میز، پایین میز، زیر میز هر جا رشوه بدهند و بگیرد، این همان إدهان و روغنمالی و اسلاممالی است به نام حکومت اسلامی. حیف این خونهای پاک شهدا نیست! البته اینها زندهاند، یقه آدم را میگیرند. این ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾[37] همین است. فرمود ما به هر حال صبر میکنیم؛ اما در کمین هستیم: ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[38] ما آبروبَر هستیم، اینطور نیست که حالا کسی با دین ما بازی بکند، ما رها بکنیم؛ ولی اینها ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾، پیغمبر! اینها اسلاممالی میخواهند، روغنمالی میخواهند، همین! وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه هست، سوگند یاد کرد: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»، نه من اهل روغنمالی هستم نه اهل ماستمالی. نه اهل اسلاممالی. من هستم و جِدّ! این بیان نورانی حضرت امیر از همین آیهای که ذات أقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته گرفته شده است. فرمود مواظب باش! اینها یک اسلاممالی میخواهند. ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ که امیدواریم ذات أقدس الهی دینش را حفظ کند!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج2، ص310.
[2]. تفسیر التستری، ص25؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص286.
[3]. تفسیر التستری، ص161.
[4]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص244.
[5]. سوره یس، آیات1 ـ 3.
[6]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.
[7]. سوره بقره، آیه129.
[8]. سوره بقره، آیه129.
[9]. مجموعة ورام، ج1، ص89.
[10]. بحارالانوار، ج16، ص210.
[11]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.
[12]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه16.
[13]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص541.
[14]. سوره آلعمران، آیه133.
[15]. سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[16]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص68.
[17]. سوره قصص، آیه83.
[18]. سوره نجم، آیه8.
[19]. سوره طه، آیه114.
[20]. سوره فرقان، آیه74.
[21]. معانی الأخبار، ص321.
[22]. سوره فرقان، آیه63.
[23]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[24]. وقعة الطف، ص237.
[25]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص83.
[26]. وقعة صفین، ص141 و 142؛ «... إِلَی عَلِیٍّ فَأَتَیْتُهُ بِکَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ یُشِیرُ بِیَدِهِ وَ یَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ یَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَی هَذَا الْکَلَامِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: وَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ یُدْخِلُکُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَی النَّارِ وَ قَدْ رُوِیَ هَذَا الْکَلَامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ أَنَّهُ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ عَلَیْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا وَیْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَیْلٌ لَنَا عَلَیْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ یُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ».
[27]. أبصارالعین فی أنصار الحسین، ص22.
[28]. ر.ک: الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، ج1، ص356 ؛ «إنارة العقل مکسوف بطوع هوی ٭٭٭ و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا».
[29]. سوره قلم، آیه4.
[30]. سوره بقره، آیه251.
[31]. سوره انبیاء، آیه80.
[32]. سوره سبأ، آیه10.
[33]. غزلیات حافظ، شماره167.
[34]. سوره سبأ، آیه12.
[35]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص113.
[36]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه24؛ «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان».
[37]. سوره مائده، آیه33.
[38]. سوره فجر، آیه14.