اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (17) وَ نَجَّیْنَا الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (18) وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (19) حَتَّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22)﴾
چگونگی جمع کرامت دانستن ثروت در آیه با امتحان بودن آن
سوره مبارکه «فصّلت» که در مکّه نازل شد، عناصر محوری آن اصول اعتقادی است؛ یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد و همچنین خطوط کلّیِ اخلاق و فقه و حقوق است. تعبیری که در روز قبل درباره نعمت دنیا و نعمت آخرت مطرح شد که همه اینها ابتلاست و هیچکدام کرامت نیست، سؤالی طرح شد و آن این است که اگر ثروت کرامت نیست، چرا خدا درباره آن تعبیر به کرامت کرد؟ در سوره مبارکه «فجر» فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾؛[1] مستحضرید وقتی که عنوان اصلی ابتلا باشد، همه عناوینِ زیر مجموعه ابتلا را باید برابر آن عنوان اصلی معنا کرد؛ سرفصل بحث این است که ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾، آنگاه کرامتی که در زیرمجموعه ابتلاست، کرامتی نیست که خدای سبحان به مردان باتقوا وعده داد که فرمود: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾؛[2] برای اینکه سرفصل این بحث ابتلاست. گاهی کرامت به سنگهای خوشرنگ؛ نظیر طلا و نقره هم گفته میشود، میگویند اینها «احجار کریمه» هستند و گاهی هم به گیاهان گفته میشود «زوج کریم»: ﴿أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ﴾؛[3] و در بخشهای دیگری هم فرمود طبقات کافری که ویران شدند و آثاری از آنها مانده است: ﴿کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ﴾؛[4] پس قرآن کریم از این مسائل رفاهی و مادی با قرینه به کرامت یاد میکند، عمده آن سرفصل است؛ وقتی فرمود که یک عدّه را به مال امتحان میکنند، معلوم میشود این کرامت, کرامتِ ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾ نیست, «حَجَر کریم», «زوج کریم», «نبات کریم» و «گیاه کریم» هم از همین قبیل هستند.
پرسش:...
پاسخ: نه آن اکرام است و نه این اهانت, هر دو را نفی میکند! فرمود انسان مبتلای به ثروت است و همچنین انسان مبتلای به فقر است: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ﴾، این یک؛ ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾، دو؛ ﴿کَلاَّ﴾ نه آن درست است و نه این درست است! نه آن اکرام است و نه این اهانت است!
مقصود از مقیّد شدن «عاد» به ﴿الْأُولی﴾ در آیه
در جریان «عاد»، در سوره «نجم» گاهی تعبیر میکند به ﴿عاداً الْأُولی﴾[5] که این ﴿الْأُولی﴾ اگر مفهوم داشته باشد، ناظر است به «عادِ ثانیه» که جزء «سُکّان قَحطان» و اینها بودند و گاهی هم از یک امر کهن و سابقهدار و ریشهدار و قدیمی تعبیر به ﴿الْأُولی﴾ میکنند؛ مثل ﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی﴾،[6] این ﴿الْأُولی﴾؛ یعنی کهنه و قدیمی، نه اینکه «اُولیٰ» در مقابل «ثانیه» باشد؛ اگر «اُولیٰ» در مقابل «ثانیه» باشد که در جریان «عاد» گفته شد، ممکن است آن قبیلهای که در «قَحطان» و اینها به نام «عاد» معروف شدند، «عاد» ثانی شود؛ در سوره «نجم» که از «عاد» به عنوان «عاد اُولیٰ» یاد کرد این است، امّا درباره «ثمود» چنین تعبیری ـ «ثمود اولیٰ» ـ نیست.
انتخاب گمراهی و استکبار قوم ثمود، علت ابتلای آنها به عذاب
فرمود: ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ﴾؛ ما راهنمایی کردیم، پس این ارائه طریق هست؛ امّا آنها ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾؛ معلوم میشود که ما راهنمایی کردیم؛ یعنی چراغ هدایت و بینایی را به آنها عطا کردیم، آنها راه را دیدند و این کوریِ آنها بعد از دیدن است که کوری، ضلالت و گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند که محبوبشان این بود و این را پسندیدند. ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی﴾ ؛ یعنی محبوبشان کوری و کجراهه رفتن بود ﴿ عَلَی الْهُدی﴾، آنگاه ﴿فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾؛ اینها هم به خسارتهای بدن و خسارتهای امور مادی و هم به آن خواری و رسوایی مبتلا شدند؛ پس دو عذاب برای اینها هست، همانطور که قبلاً ملاحظه فرمودید، گروه مستکبر گذشته از اینکه به عذاب مادی مبتلا میشوند، چون ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾[7] عزیزِ بیجهت میباشند, ذلیلِ با جهت هستند؛ دیگر معنا ندارد که کسی هم ذلّت و هم عزّت او بیجا باشد. اصل اول این بود که اگر کسی خودبین بود, خودبزرگبین بود و عزیزِ بیجهت بود، ذلیل باجهت است و در قیامت که ظرف ظهور حق و صدق است، آنچه صدق و حق است ظاهر میشود و آن ذلّت اینهاست؛ لذا از اینها گاهی به عنوان عذابِ «هون», گاهی به عنوان عذابِ «مُهین»[8] و گاهی به عنوان ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾[9] یاد میکنند. این گروه از این جهت که مستکبرانه به سر میبردند، هم گرفتار صاعقه بدنی و مالی و مانند آن و هم گرفتار «فضیحة» و رسوایی و خواری و ذلّت شدند, ﴿فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾.
نجات مؤمنین از عذاب الهی مشروط به عدم همکاری با مجرمین
مطلب دیگر این است، اینکه گفته میشود: ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً﴾[10] و اینکه گفته میشود آتش که افتاد خشک و تر نمیکند، برای آن است که آن خشک و این تَر هر دو در جُرم شریک بودند؛ بعضیها ساکت بودند و نگفتند! وگرنه آنهایی که نهی از منکر میکردند و مؤمن بودند و ایمانشان را با عمل صالح تقویت میکردند، اگر خطر قوم «عاد» هم بیاید اینها مصون هستند, سونامیهای قوم «عاد» هم بیاید اینها مصون میباشند, صاعقه قوم «ثمود» بیاید اینها مصون هستند ﴿وَ نَجَّیْنَا الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ﴾، اینطور نیست که هر گناهی گذشته از اینکه دامنگیر گناهکار میشود، پرهیزکار را هم شامل شود؛ مگر اینکه آن پرهیزکار به وظیفه خودش عمل نکند که در اینگونه از موارد فرمود چه در جریان «عاد» و چه در جریان «ثمود» اگر ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[11] هست, اگر برای قوم «عاد» ﴿فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ﴾ هست و اگر برای قوم «ثمود» ﴿صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾ است, در هر دو گروه مؤمنان باتقوا نجات پیدا کردند و ما اینها را نجات دادیم: ﴿وَ نَجَّیْنَا الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ﴾ که این مربوط به جریان دنیاست.
تبیین مواقف قیامت و جمع بین دو آیه در مورد پرسش تبهکاران
امّا جریان «معاد» را مستحضرید که فرمود روزی پنجاه هزار سال است، اینجا پنجاه هزار سال را بعضیها بر همان «مواقف» فراوان تطبیق کردند. در سوره مبارکه «اعراف» ـ با نون تأکید ثقیله ـ گذشت که ما از همه سؤال میکنیم: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛[12] همه مسئول هستند! در بخشهایی از این «مواقف» پنجاهگانه دارد که اینجا جای ایستِ بازرسی و بررسی است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[13] اینجا جای بازرسی و سؤال است. بعد از اینکه مسئله سؤال و جواب روشن شد و تبهکار و پرهیزکار همه از هم مشخص شدند، در «موقِف» بعدی آنجا جای سؤال نیست ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾؛[14] در آن مقطع دیگر جای سؤال نیست, چرا؟ اینکه در سوره «الرحمن» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾؛ پرسشی است که چرا سؤال نیست؟ جواب آن این است که ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ﴾؛[15] در «موقِف» قبلی معلوم شد که چه کسی مجرم است و چه کسی مجرم نیست, آن کسی که مجرم بود سیمای او مشخص شده و آن کسی هم که مجرم نبود سیمای او مشخص است، ما اینجا از چه چیزی سؤال کنیم؟ این کسی که پیشانی او را داغ کردند و نوشتند که فلان کاره است، دیگر ما از چه چیزی سؤال کنیم؟ اگر در این بخش از سوره مبارکه «الرحمن» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾ پاسخ آن را در دو آیه بعد فرمود، برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ﴾ و در بخشهای دیگر که به این «موقِف» نرسیدند، فرمود اینجا جای ایستِ بازرسی است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.
سؤال تحقیرآمیز در ورودی جهنم از داشتن انذارکننده و گستره آن
سؤال مراتبی دارد، «مواقف» مراتبی دارد، بعد از اینکه مسئله سؤال و جواب و اینها همه تمام شد و حکم صادر شد که چه کسی باید به دوزخ برود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾؛[16] حالا که به این بخش ورودی جهنم میرسند، یک سؤال تحقیرآمیزی را فرشتگان از این تبهکاران میپرسند و میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾.[17] در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید، اینکه فرشتهها به این دوزخیها هنگام ورود در جهنم میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، معنای آن این نیست که مگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به درب خانه تو نیامده یا امام(علیهم السلام) به درب خانه تو نیامده است، پیغمبر و امام(علیهما السلام) که با تکتک افراد ارتباط نداشتند! حتی آن وقت که جمعیت کم بود اینها که به روستاها سفر نمیکردند و فرصت نبود که سخنان را به همه برسانند، هر که مدینه مشرّف میشد از سخنانش استفاده میکرد. این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ همان بیان سوره مبارکه «توبه» است که فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾؛[18] این فرشتهها به این شخص تبهکار میگویند، مگر در فلان مسجد, در فلان حسینیه، آن واعظ این حرفها را نگفت یا آن امام جماعت این حرفها را نگفت؟! این میشود «نذیر»! اگر در آیه سوره «توبه» فرمود: ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾، این انذار عالمان دین وسیله احتجاج فرشتههاست، فرشتهها میگویند مگر در فلان مسجد یا در فلان حسینیه از فلان عالم نشنیدی؟! او حرف ما را به شما زد! مگر «نذیر» نیامد؟! معنای آن این نیست که مگر فلان پیغمبر یا فلان امام نزد شما نیامد، پس اینها یک سؤال تحقیرآمیز و سرزنشباری را در هنگام ورود دارند.
عدم تنافی محکمه نبودن ورودی جهنم با شهادت اعضا
اینجا جای این سؤال است که شهادت در محکمه است و اینجا که جای شهادت نیست! این منافات ندارد که در محکمه هم شهادت داده باشند و کار تمام شده باشد، پرونده مختوم شده باشد و این شخص محکوم شده به دوزخ رفتن و حالا که وارد دوزخ میشود، اینجا هم اعضا و جوارح شهادت دهند؛ اینجا جای قضا و داوری نیست، اینجا جای اجرای قضاست! وقتی میخواهند وارد جهنم شود، دست و پا شهادت میدهند، اینجا مگر جای سؤال است؟ مگر جای قضاست یا احتیاج دارد ما چیزی را مقدّر بگیریم؟ البته نیازی به این کارها نیست.
﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ﴾؛ طبقات دوزخ مختلف است و هر گروهی در یک طبقه خاصّی جا دارند: ﴿حَتَّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ﴾؛ اینجا که محکمه نیست، اینجا برای اجراست! محکمه در یکی از «مواقِف» قیامت است که آنجا سؤال میکنند، جواب داده میشود؛ «استشهاد» میشود، «شهود» شهادت میدهند و پرونده بسته میشود؛ حالا که پرونده بسته شد: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحیمِ﴾؛[19] یک عدّه هم با احترام به طرف بهشت هدایت میشوند که ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ﴾؛[20] اینها که حکم صادر شد و باید اجرا شود و به طرف دوزخ دارند میروند، همین که به لبه دوزخ رسیدند: ﴿شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ البته از همان اول تا آخر اعضا و جوارح میگویند چرا این کار را کردی؟! آیا این شهادت منحصر در محکمه است؟ یا شهادت ـ غیر از محکمه ـ همان هنگام لبه جهنم رفتن است؟ یا در همه حالات اعضا و جوارح میگویند که چرا ما را در راه بد صَرف کردی؟
علت تعبیر به شهادت با تبیین فرق بین آن و اقرار
مستحضرید که ما یک شهادت داریم و یک اقرار, اگر خود گنهکار سخن بگوید، میگویند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾،[21] اگر دیگری علیه گنهکار سخن بگوید, میگویند شهادت دادند؛ معلوم میشود که دست و پای بیچاره گناه نمیکنند، اینها وقتی حرف میزنند اقرار نیست! گوشی که غیبت شنیده، گوش گناه نکرده! زبانی که غیبت کرده، زبان گناه نکرده! اگر زبان گناه میکرد باید اقرار بود، نه شهادت. دستی که مال مردم را گرفته، دست گناه نکرده! وگرنه باید گفته میشد که اقرار کرده است. اینکه «اعضاء» و «جلود» را میگویند شهادت دادند، معلوم میشود انسان است که اینها را بیجا مصرف کرده است؛ این اعضا و جوارح از دست ما به ستوه در میآیند و همیشه اعتراض میکنند، منتها ما حرفهای اینها را نمیشنویم، آنجا حرفهای اینها را میشنویم؛ آنها در آنجا حرفهایشان را کامل میزنند که ما امانتهای الهی بودیم که به شما داده شدیم، چرا ما را بیراهه مصرف کردید؟! اگر گوشِ غیبتشنو معصیت میکرد، در قیامت تعبیر قرآن کریم این بود که اینها اقرار به گناه کردند؛ اگر چشم نامحرمبین معصیت میکرد، تعبیر قرآن این بود که اینها اقرار میکردند؛ چشم گناه نمیکند! گوش گناه نمیکند! دستی که با نامحرم تماس داشت، این نیروی لامسه گناه نمیکند! اینها اعضا و جوارح هستند که ابزار بدن میباشند، پس تمام سیّئات به نفس برمیگردد، این «اعضاء» و «جوارح» ابزار هستند، همانطوری که ابزار بیرونی شهادت میدهند، اینها هم شهادت میدهند.
پرسش: ...
پاسخ: اینها که نمیسوزند, نفس میسوزد! اگر توجه را بردارند، اینها را تکّهتکّه هم کنند درد نمیآید! این کسانی را که در اتاق عمل میبرند، وقتی نیروی حس را گرفتند، این اعضا را که تکّهتکّه میکنند، هیچ عضوی درد احساس نمیکند! همه اینها برای نفس است! از احساس و تخیّل و توهّم و امثال آنها تا تعقّل، اینها کار نفس است که «النّفس فی وحدتها کلّ القوی».[22]
پرسش:...
پاسخ: ﴿لِیَذُوقُوا﴾،[23] نه «لتذوقوا»؛ ما این کار را کردیم تا اینها عذاب را بچشند، نه اینکه «جلود» عذاب بچشد! این «جلود» بیچاره که عذاب نمیچشد و درکی ندارد، درک برای نفس است؛ منتها آن نیروی «لامسه» در تمام جِرم بدن «مفروش» است، آن نیروی «لامسه» که مرتبهای از مراتب نفس است را او درک میکند؛ اگر او را تخدیر کردند، این بدن را قطعهقطعه کنند، هیچ دردی را احساس نمیکند، چه اینکه در اتاق عمل همین است؛ امّا ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ نه «لتذقوا»! ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾؛ اینها عذاب را میچشند. بنابراین تمام کارها برای خود نفس است و اینها اعضا و جوارح هستند و اینها وقتی حرف میزنند شهادت است و اگر خود شخص سخن بگوید، میگویند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾، آنجا که خود شخص سخن میگوید, میگویند اعتراف کرده است؛ امّا آنجا که اعضا و جوارح او حرف میزنند، این شهادت است.
شهادت اعضا در محکمه الهی دال بر فهم و تحمّل آنها در دنیا
مطلب بعدی آن است که شهادت در محکمه، سخن عادل را گوش میدهند، اینطور نیست که شهادت هر کسی را گوش بدهند؛ این عدل چه در دنیا و چه در آخرت یک اصل حاکم است که شاهد باید عادل باشد. شهادت دو مرحله دارد: یک مرحله «تحمّل» است و مرحله دیگر «اَدا» میباشد؛ آنکه در محکمه مطرح است، مرحله ادای شهادت است. اگر ادای شهادت مسبوق به تحمّل عادلانه و عالمانه نباشد که «مسموع» نیست! اگر شهید در صحنه حادثه نباشد و نفهمد و عادلانه حفظ نکند، پس تحمّل نکرده است و اگر تحمّل نکرده که در محکمه «اَدا» قول او «مسموع» نیست. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اشاره کرد به آفتاب و فرمود: «فَقَالَ هَلْ تَرَی الشَّمْسَ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع»[24] که این حدیث را مرحوم محقّق در متن شرایع[25] هم نقل کرده است؛ یعنی مطلب باید برای شاهد «بیّنالرشد» باشد, شفاف و روشن باشد, او خوب بفهمد, کم و زیاد نکند، عادل باشد و از جابهجایی بپرهیزد، در محکمه در هنگام ادا چیزی را ادا کند که در متن حادثه تحمّل کرده است؛ معلوم میشود اعضا و جوارح ما میفهمند! امروز ظرف تحمّل حوادث است و فردا ظرف ادای شهادت است! امروز اگر نفهمد، فردا خدا او را عالِم کند و حرف بزند، شخص میتواند بگوید که تو یاد او دادی! اینکه حجّت بالغه حق نیست، انسان در آن روز میتواند بگوید که خدایا تو به او یاد دادی, تو به او گفتی، اینکه باخبر نبود! در حالی که چنین حرفی مطرح نیست، پس معلوم میشود که تمام اعضا و جوارح ما امروز شاهدان الهی هستند، ما همانطوری که از دیگران باید «احتجاب» کنیم، از دست و پای خود باید «احتجاب» کنیم! چرا وقتی دیگری ما را ببیند گناه نمیکنیم؟ برای اینکه آبروی ما میرود, همین دست و پا هم آبروی ما را میبرند! ما چرا از دیگران «احتجاب» میکنیم؟ برای هراس! این «دست» و «پا» و «اعضاء» و «جوارح» ما هم آبروی ما را میبرند و اگر ذات اقدس الهی یک وقت مصلحت دید که در دنیا اینها شهادت بدهند و آبروریزی کنند، همین کار را هم میکنند! با دستمان امضایی میکنیم که آبرویمان میرود, با پایمان جایی میرویم که آبرویمان میرود. غرض این است که اینها حیّ, حاضر, عالم, عاقل و عادل هستند که به امر الهی کار میکنند، در حالی که ما اینها را به معصیت وا میداریم. بنابراین معصیت برای خود نفس و برای انسان است، نه برای «اعضاء» و «جوارح»! اینها اگر در محکمه عدل الهی شهادت میدهند و شهادت اینها «مسموع» است، برای این است که در متن حادثه عاقلانه و عادلانه میفهمند و «تحمّل» میکنند، چون هر شهادتی مسبوق به «تحمّل» است؛ اگر «تحمّل» آنها صحیح نباشد که در محکمه «اَدا» شهادت آنها «مسموع» نیست.
ضرورت احتجاب از اعضا و جوارح به عنوان شاهدان محکمه الهی
پس همانطور که ما از دیگران میترسیم که آبروی ما را میبرند، از «اعضاء» و «جوارح» خودمان باید بترسیم! ما این نیستیم! ما چیز دیگری هستیم! اینها «اعضاء» و «جوارح» و ابزار ما هستند که به عنوان امانت در اختیار ما هستند و شهادت هم میدهند, بنابراین لازم نیست که ما بگوییم چیزی مقدّر است و امثال آن؛ در محکمه شهادت دادند, کار تمام شد, در خارج و در هنگام اجرا اینجا که فرشتههایی که مسئول جهنم هستند که فرمود: ﴿عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾,[26] ﴿مَلاَئِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ﴾؛[27] این ملائکه «غلاظ شداد» که مسئول جهنم هستند، به این شخص جهنّمی میگویند، مگر در آن مسجد نرفتی؟ مگر در آن حسینیه نرفتی؟ مگر از فلان عالم نشنیدی؟ ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ که این سؤال قضایی نیست، این سؤال «تعییر» و سرزنش و توبیخی است، وگرنه سؤال قضایی که تمام شد و این مکان جای اجراست! در اینجا هم اعضا و جوارح میگویند، چرا! او در آن مسجد رفته و آن آقا هم گفته و این هم شنیده است!
تبیین شاهدان دیگر در محکمه الهی و پیامبر شهید بر شاهدان
لازم نیست ما بگوییم این شهادت حتماً در محکمه بود، در محکمه حساب خاصّ خودش را دارد؛ البته متن عمل و خود عمل را انسان میبیند که بهترین شاهد است و دیگر لازم نیست که کسی شهادت بدهد. ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾،[28] این متن عمل است! در مورد نامه عمل هم که گفته میشود: ﴿ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها﴾[29] و ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾[30] هم از سوی دیگر و همچنین در جریان شهادت انبیا که ﴿إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیداً﴾[31] که بحث آن گذشت, وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهیدِ شهداست؛ هم شهیدِ شهداست و هم شهیدِ «مشهودٌ علیهم» است؛ هم ﴿جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ﴾، هم «جئنا بک علی هؤلاء»؛ یعنی هم شهدا و هم «مشهودٌ علیه شهیدٰا». پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم شهید انبیاست و هم شهید اُمم است؛ هر پیغمبری شهید امّت خودش است و پیغمبرِ ما هم شهیدِ شهدا و شهیدِ «مشهودٌ علیهم» است که همه اینها شهادت میدهند. آن بیان نورانی حضرت امیر هم که فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم»[32] این است! البته این ﴿اللهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾[33] کاری به این ندارد، آن معنای «علیم» است؛ امّا این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم» این ناظر به شهادت محکمه قضاست.
توبیخی بودن شهادت اعضا علت تکرار آن
همه این شهادتها سرِ جایش محفوظ است, متن عمل سر جایش محفوظ است؛ ولی این شهادتهای توبیخی و سرزنش و اینها ممکن است مکرّر باشد، وگرنه اینجا هنگام اجراست، نه هنگام قضا و داوری! ﴿حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، نه «بما کانت تعمل» که معلوم میشود عمل برای اینهاست! هم تعبیر شهادت نشان میدهد که چشم و گوش و اعضا کارهای نیستند، هم تعبیر ﴿بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ شهادت میدهد که آنها کار نمیکنند، انسان کار میکند.
پرسش:...
پاسخ: یک گوشه آن اعتراف است و یک گوشه دیگر شهادت است؛ هم اعتراف اینها دردآور است و هم شهادت آنها دردآور است، همه اینها بلاهایی به جان خود آدم است, هم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾ دردآور است و هم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾[34] دردآور است؛ منتها اینها نسبت به اعتراف خودشان حرفی ندارند، نسبت به این «جلود» میگویند شما چرا علیه ما شهادت دادید؟!
تفاوت شعور اعضا و جوارح با شعور کامل انسان و فرشته
پرسش: آنهایی که در دنیا قدرت درک و به اجتهاد رسیدن دارند؛ در آخرت در عذاب به سر میبرند یا خیر؟
پاسخ: در دنیا هم درکِ معنوی و آن درک شهودی را دارند, سنگ هم درک میکند؛ امّا این سنگ عذاب نمیبیند، آتش را هم درک میکند؛ ولی آتش نسبت به آن عذاب ندارد. خود آتش و آن سوزاندن همه اینها «مسبّحات» الهی هستند ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[35] خود آتش در عین حال که آتش است و بعضیها را میسوزاند، در آن نظام برای اینها مثل گلستان است تنها عذاب نیست؛ آتش درک میکند، سنگ درک میکند، این کارخانه بزرگ ذوب آهن، آن ذوبکننده و ذوبشونده هر دو درک میکنند, هر دو «مسبّح» و «مطیع» هستند؛ اما نسبت به کارهایی که ما انجام میدهیم که ما مجرم هستیم، اینها را داغ میکنند، چون حسّ ما به اینها وابسته است تا ما عذاب را درک کنیم، وگرنه اینها هیچ عذابی را درک نمیکنند، در دنیا هم همینطور است!
پرسش:...
پاسخ: آن شعور کاملی که در انسانها و فرشتهها و اینهاست در اینها نیست، وگرنه طبق آن پنج طایفه آیه که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ که «کلُّ شیء مسبحٌ و کلُّ شیء حٰامد»، ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[36] که «کلّ شیء مسلم»، ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾,[37] ﴿یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[38] و ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[39] که بحث آن گذشت, همه میگویند در برابر ذات اقدس الهی خدا را میشناسند، تسبیحگوی او هستند، حمد او را دارند، در پیشگاه او سجده میکنند و خود سوختن و سوزاندن تمام اینها «مسبّح» حق میباشند و این عذابی که برای ماست، هرگز برای آنها نیست. غرض این است همانطور که هستی اینها به اندازه خودشان ضعیف است، درک اینها هم به اندازه خودشان ضعیف است.
اعتراض انسان به شهادت اعضا و پاسخ قابل تأمل آنها
فرمود ما اینها را آوردیم که هم تعبیر به شهادت شده است و هم تعبیر ﴿بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ شده است؛ آن وقت اینها به «اعضاء» و «جوارح» یا به «جلود» خودشان میگویند شما چرا علیه ما شهادت دادید؟! ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا﴾، این «جلود» جامع «اعضاء» و «جوارح» همه است؛ اینها میگویند ما قبلاً که بودیم ادراک میکردیم؛ ولی حرفی نمیزدیم، امروز به ما گفتند حرف بزن و ما هم حرف میزنیم، نه «أشهَدَنا» و نه «أعلَمَنا»، بلکه ﴿أَنْطَقَنَا﴾. ما میدانستیم و مأمور به سکوت بودیم، الآن مأمور به حرف هستیم و حرف میزنیم. اینطور نیست که ما الآن بفهمیم، همان وقت که ما را به کار بد وادار میکردی ما میفهمیدیم. الآن «أشهَدنا» نیست, الآن «أعلَمنا» نیست, الآن ﴿أَنْطَقَنَا﴾ است. ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾. در ﴿أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ بعضیها «بالقوّة» و بعضیها «بالفعل» هستند, خیلیها حرف میزنند! طیور که حرف میزنند، منتها ما درک نمیکنیم و بعضیها صداهای آنها را ما نمیشنویم. ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾؛[40] فرمود بعضی از سنگها از ترس خدا سقوط میکنند؛ اگر ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾، معلوم میشود که ادراک دارند. جواب آنها این نیست که ما چرا شهادت دادیم، ما الآن که آگاه نشدیم! بلکه از قبل که با شما بودیم آگاه بودیم؛ منتها قبلاً اجازه حرف زدن نداشتیم، الآن ما را به حرف آوردند، همین! نه اینکه «أشهَدنا» باشد, نه اینکه «أعلَمنا» باشد، وگرنه حجّت تمام نیست؛ اگر کسی آن روز عالِم شود و خدای سبحان به آنها چنین علمی بدهد که شهادت, شهادت تامی نیست. ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾.
بعد خدای سبحان میفرماید این صحنه را میبینید؟ خدا شما را آفرید، یک؛ چنین صحنهای را در پیش دارید، دو؛ قطعاً باید برای آن آماده باشید، سه؛ ﴿وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾, ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[41] است که شما را ﴿أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خلق کرد، ﴿وَ الْآخِرُ﴾[42] است که ﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
ناتمامی دیدگاه علامه طباطبایی بر تطبیق دو آیه دال بر شهادت اعضا
نکته مهمی که در اینجاست، یک بیان لطیفی است سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[43] دارند که این آیات را بر آیه 36 سوره مبارکه «اسراء» تطبیق کردند که در آن آیه فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾. در سوره مبارکه «اسراء» به عرض شما رسید که این از مشکلترین, پیچیدهترین, عمیقترین و «عریق»ترین آیات قرآن کریم است که به این زودی قابل فهم نیست.
مشکل بودن فهم آیه دال بر مسئولیت انسان در قبال اعضا
مشکل بودن آن آیه این است که ما خیال میکنیم آیه میگوید از چشم و گوش و قلب سؤال میکنند, اینطور نیست! آیه نمیگوید از گوش سؤال میکنند, آیه نمیگوید از چشم سؤال میکنند, آیه نمیگوید از قلب سؤال میکنند, بلکه آیه میگوید از انسان سؤال میکنند که اینها را چه کار کردی؟! ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ مخاطب چه کسی است؟ خود انسان است؛ یعنی چیزی که نمیدانی نگو! چیزی که نمیدانی پیروی نکن! عالمانه سخن بگو! عالمانه عمل کن! تمام خطاب متوجه انسان است؛ این نهی, «مستدل» است، به چه علت؟ این ﴿إِنَّ﴾ دلیل است؛ یعنی پیروی نکن چیزی که نمیدانی! چرا؟ برای اینکه خود شما مسئولی! گوش مسئول نیست، گوش «مسئول عنه» است! چشم مسئول نیست، چشم «مسئول عنه» است! قلب مسئول نیست، قلب «مسئول عنه» است! شخص شما مسئولی! ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ این نهی است, دلیل این نهی چیست؟ برای اینکه ﴿إِنَّ السَّمْعَ﴾؛ یعنی گوشِ شما، ﴿وَ الْبَصَرَ﴾ چشم شما, ﴿وَ الْفُؤادَ﴾ قلب شما, ﴿کُلُّ أُولئِکَ﴾ آنها «مسئول عنه» هستند.
ضرورت اجتناب از دخالت فکر فارسی در تفسیر آیات
ما عربی حرف میزنیم؛ ولی فارسی فکر میکنیم. ما خیال میکنیم که این آیه میگوید از گوش سؤال میشود, از چشم سؤال میشود, از دل سؤال میشود و آنها «مسئول عنه» هستند. در فارسی، ما این کلمه «از» را روی شخص میآوریم و میگوییم از آقا سؤال بکن, در عربی این کلمه «عن» روی مطلب در میآید، نه روی شخص! ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,[44] ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ﴾,[45] ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ﴾ کذا و کذا, آن شیء «مسئول عنه» است و این شخص «مسئول» است. اگر کسی عربی حرف میزند و عربی فکر میکند، دیگر نمیگوید که گوش «مسئول» است؛ دیگر نمیگوید که چشم «مسئول» است و دیگر نمیگوید که دل «مسئول» است. پیچیدگی آیه در آن دو ضلع اول نیست؛ یعنی از انسان سؤال کنند که گوش را چرا بیجا صرف کردی، این قابل فهم است؛ از انسان سؤال کنند که چشم را چگونه مصرف کردی، قابل فهم است؛ از انسان سؤال کنند که دل را چگونه مصرف کردی؟ ما غیر از دل چیز دیگر داریم؟ انسان غیر از «فؤاد» و قلب و روح چیز دیگر هم دارد یا یک مرحله ناشناختهای است که «فؤاد» جزء ابزار آن است؟ از انسان سؤال میکنند دل را چه کار کردی؟ پیچیدگی آیه این است! از انسان سؤال میکنند با قلبت چه کار کردی؟ اینجا «مسئول» چه کسی است؟ «مسئول عنه» قلب است، امّا «مسئول» چه کسی است؟ آنجا که دارد ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾, ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾, «مسئول» پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و «مسئول عنه» روح است که سؤال میکنند روح چیست؟ ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾, سؤال میکنند راز و رمز این «هلال» و «بدر» شدن و در «ختم» قرار گرفتن و «وقوف» گرفتن و «مُحاق» رفتن ماه چیست؟ «مسئول», پیغمبر است و «مسئول عنه» حالات ماه است که اینها قابل فهم است ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ﴾؛ امّا «یسئلونک عن الفؤاد»؛ یعنی چه؟ اگر ثابت شود انسان بالاتر از قلب, مرحلهای دارد که قلب زیرمجموعه آن و جزء ابزار درونی آن است، این قابل فهم است که «مسئول» خود روح است و «مسئول عنه» «فؤاد» و «قلب» است که با دلت چه کردی؟ چه کسی را به دلت راه دارد؟ ولی اگر این حرف دشوار بود که ما غیر از «قلب» و «فؤاد» چیز دیگری نداریم، آن وقت «مسئول» و «مسئول عنه» چگونه یکی خواهد بود؟
به هر تقدیر این بیان لطیف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که میفرماید این آیه مطابق با آیه سوره مبارکه «اسراء» است، این قابل پذیرش نیست؛ آن آیه یک اوجی دارد که «مسئول» کسی است و «مسئول عنه» کس دیگری است و آن آیه هم میگوید قلبت را چه کار کردی؟ نه اینکه از قلب سؤال کنند که تو چه کار کردی, از گوش سؤال کنند که تو چه کردی و از چشم سؤال کنند که تو چه کردی, اینها «مسئول» نیستند، اینها «مسئول عنه» هستند. اینکه فرمود از مال سوال میکنند؛ یعنی از انسان سؤال میکنند که مال خود را در چه راهی صرف کردی؛ حالا این آیه را قدری بیشتر تأمل کنید تا ببینیم راهحلی دارد یا نه؟
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره فجر, آیات15 و 16.
[2]. سوره حجرات, آیه13.
[3]. سوره شعراء, آیه7.
[4]. سوره دخان, آیات25 و 26.
[5]. سوره نجم, آیه50.
[6]. سوره احزاب, آیه33.
[7]. سوره بقره, آیه206.
[8]. سوره سبأ, آیه14؛ سوره دخان, آیه30.
[9]. سوره مائده, آیه33.
[10]. سوره انفال, آیه25.
[11]. سوره حاقّه, آیه7.
[12]. سوره اعراف, آیه6.
[13]. سوره صافات, آیه24.
[14]. سوره الرحمن, آیه39.
[15]. سوره الرحمن, آیه41.
[16]. سوره حاقّه, آیات30 و 31.
[17]. سوره ملک, آیه8.
[18]. سوره توبه, آیه122.
[19]. سوره صافات, آیه23.
[20]. سوره زمر, آیه73.
[21]. سوره ملک, آیه11.
[22]. اسرار الحکم، ص320.
[23]. سوره نساء, آیه56.
[24]. فقه القرآن، ج1، ص397.
[25]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص121.
[26]. سوره مدثر, آیه30.
[27]. سوره تحریم, آیه6.
[28]. سوره زلزال, آیات7 و 8.
[29]. سوره کهف, آیه49.
[30]. سوره انفطار, آیات10 و 11.
[31]. سوره نساء, آیه41.
[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت324.
[33]. سوره بروج, آیه9.
[34]. سوره نور, آیه23.
[35]. سوره اسراء, آیه44.
[36]. سوره آل عمران, آیه83.
[37]. سوره جمعه, آیه1؛ سوره تغابن, آیه1.
[38]. سوره نمل, آیه25.
[39]. سوره فصّلت, آیه11.
[40]. سوره بقره, آیه74.
[41]. سوره حدید, آیه3.
[42]. سوره حدید, آیه3.
[43]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص 378؛ «... و ظاهر الآیة أن شهادة السمع و البصر أداؤهما ما تحملاه و إن لم یکن معصیة مأتیا بها بواسطتهما کشهادة السمع أنه سمع آیات الله تتلی علیه فأعرض عنها صاحبه أو أنه سمع صاحبه یتکلم بکلمة الکفر و شهادة البصر أنه رأی الآیات الدالة علی وحدانیة الله تعالی فأعرض عنها صاحبه أو أنه رأی صاحبه یستمع إلی الغیبة أو سائر ما یحرم الإصغاء إلیه فتکون الآیة علی حد قوله تعالی: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا﴾ إسراء: 36».
[44]. سوره بقره, آیه189.
[45]. سوره بقره, آیه222.