01 03 2015 448742 شناسه:

تفسیر سوره غافر جلسه 29 (1393/12/11)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی‏ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (60) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (61) ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (62) کَذلِکَ یُؤْفَکُ الَّذینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (64) هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (65)﴾

تفاوت طرح مباحث توحیدی قرآن و کتب رایج و علت آن

سوره مبارکه «غافر» ـ همان‌طوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکّه نازل شد، عناصر محوری‌ آن اصول دین است؛ لذا با بیان‌های گوناگون، توحید، وحی، نبوت و خطوط کلّی اخلاق، حقوق و فقه را هم ذکر می‌کند که برهان توحید مهم‌ترین برهان برای مسئلهٴ مشرکان حجاز بود. تفاوت اصلی قرآن کریم با علوم رایج در حوزه این است که آنها مسئله اثبات مبدأ را کاملا ً جدای از مسئله «ربوبیت» و «مُجیب» ‌بودن و «معبود» بودن و «إله» بودن ذکر می‌کنند؛ یعنی فصول جداگانه‌ای است؛ در یک فصل با براهین فراوانی که برای آن اقامه می‌کنند، ثابت می‌کنند که جهان مبدأ دارد، آن وقت در فصول دیگر به «اسمای حسنیٰ» و صفات پروردگار می‌پردازند؛ امّا قرآن کریم در یک آیه مبدأ را طوری ثابت می‌کند که بازگشت مبدأ به همان «معاد» و «ربّ» خواهد بود؛ لذا در یکی، دو آیه کنار هم ضمن اثبات توحید واجب تعالیٰ، مرجعیّت او را هم ذکر می‌کند.

سرّ این مطلب آن است که قرآن کریم تنها برای تعلیم کتاب و حکمت نیامده، بلکه هم برای تعلیم و هم برای تزکیه آمده است، فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[1] این یک مطلب؛ اگر داعیه کتابی این است که من برای تعلیم و تزکیه آمدم، نباید مطالب آن پراکنده باشد که تعلیم آن را در یک سلسله از فصول و تزکیه‌ آن را جدای از آن قرار دهد، بلکه یا در یک آیه به هر دو اشاره می‌شود یا در دو آیه در کنار هم به هر دو اشاره می‌شود. اگر خدای سبحان مبدأ کل است، چه اینکه هست، معبود کلّ هم است و مُجازی و مُحاسب کلّ هم است؛ لذا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را طرزی اثبات می‌کنند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾[2] در کنار آن نتیجه است و ﴿وَ الْآخِرُ﴾ را طرزی اثبات می‌کنند که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ در کنار آن هست؛ چه اینکه «هو الظاهر» را طرزی اثبات می‌کنند که «هو الباطن» هم در کنار آن هست و «هو الباطن» را طرزی مطرح می‌کنند که «هو الظاهر» هم در کنار آن هست.

علّت طرح مسئله معاد بعد از اثبات توحید

 الآن بعد از اثبات توحید واجب تعالی مسئله قیامت را مطرح کردند و خودشان هم اصرار دارند که علم به تنهایی کافی نیست؛ همان‌طوری که خودشان، یعنی در خود قرآن کریم که توحید را با وحی و نبوت و مسئله معاد کنار هم ذکر می‌کنند، علم را هم کنار ایمان و عمل صالح ذکر می‌کنند، چون مستحضرید که ایمان به مبدأ را مشرکان هم داشتند و همه مشرکان می‌گفتند خدا هست و خدا خالق است، آن چیزی که اساس کار است این است که او «مرجع»، «معبود» و «ربّ» است و او همه امور را به عهده دارد و از همه ما حساب می‌طلبد! مهم‌ترین عامل تزکیه اعتقاد به معاد است؛ اگر ـ معاذ الله ـ حساب و کتابی نباشد یا سؤال و جوابی نباشد، چه تربیتی؟ اخلاق چه ضمانتی دارد؟ بر فرض قانون و فشار تا حدّی بتواند کارساز باشد، آنجا که قانونی نیست و کسی که خبر ندارد، چه چیزی انسان را وادار می‌کند که خلاف نکند؟ اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد، اخلاق ضمانت اجرایی ندارد و هر کسی که فرصتی به دست او رسید، هر کاری را خواست انجام می‌دهد و کسی هم که اطلاع ندارد؛ تنها عاملی که ضامن اجرای اخلاق و فضیلت است مسئله معاد است؛ لذا خود قرآن کریم توحید و معاد را کنار هم ذکر می‌کند؛ یعنی طرزی ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را ثابت می‌کند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾ هست، حالا گاهی «بالصراحة» می‌فرماید: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ و گاهی هم بعد از اثبات توحید می‌فرماید: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها﴾.

مشروط بودن ثمربخشی علم به ایمان و عمل صالح

چه اینکه دعوت به علم را هم با ایمان و عمل صالح کنار هم ذکر می‌کند، وگرنه علم بدون عمل و علم بدون ایمان کدام مشکل را توانست حلّ کند؟ در همین آیه 58 «غافر» که در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ﴾، این ناظر به علم است؛ بله، عالِم و جاهل یکسان نیستند، آیا مسئله حل شد؟ نه، ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسی‏ءُ﴾، نه «عالِم» و «جاهل» برابر هم هستند و نه «مُحسن» و «مُسیء» برابر هم میباشند. «مُحسن» کیست؟ ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، «مُسیء» کیست؟ «مُسیء» کسی است که ایمان نیاورده ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾ ـ قبلاً هم ملاحظه فرمودید که عطف بر منفی است ـ ﴿أَوْ کَسَبَتْ فی‏ إیمانِها﴾ أی « مَا کَسَبَت» ﴿یَوْمَ یَأْتی‏ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إیمانُها﴾ که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «لم تکن کسبت» ﴿فی‏ إیمانِها خَیْراً﴾[3] ایمان داشت؛ ولی عمل صالح انجام نداد. پس همان‌طوری که عالم و جاهل یکسان نیستند «مُحسن» و «مُسیء» هم یکسان نیستند. محسن کیست؟ آن کسی که ایمان بیاورد قلباً و بر روی «جارحه» عمل صالح داشته باشد و این کلمه «لا» هم چون فاصله آن زیاد شد تکرار شد؛ بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی﴾ که حرف نفی را اول ذکر کرد، چون تا کنون دیگر حرف نفیای ذکر نشد و فاصله شد، در آن آخرین بخش کلمه «لا» را هم ذکر فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ الْمُسِی‏ءُ﴾، دو؛ چون آن بازگو نشد و تکرار نشد و حرف نفی سابق بود و فاصله شد کلمه «لا» را اینجا بازگو کرد، چه اینکه در سوره مبارکه «زمر» هم همین مطلب گذشت؛ آیه نُه سوره مبارکه «زمر» که معروف است: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، این ذیل آیه است و به تنهایی یک آیه نیست و صدر آیه هم نیست، بنابراین تنها آیه نیست، یک؛ صدر آیه هم نیست، دو؛ ذیل آیه است و صدر آیه هم نماز شب است؛ صدر آیه این است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، اینچنین است! ﴿هَل یَسْتَوِی﴾؛ یعنی عالمی که بیراهه می‌رود بدتر از جاهل است. ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ﴾ یک بار مثبت دارد؛ یعنی عالِم برجسته است، کدام عالم؟ آن عالمی که به صدر آیه عمل کند و اگر عالم به صدر آیه عمل نکرده از جاهل بدتر است، پس عالم و جاهل مساوی هم نیستند. یا برتر از جاهل است یا پَست‌تر از جاهل؛ اگر به صدر آیه عمل کند یقیناً برتر از جاهل است اگر به صدر آیه عمل نکند یقیناً پَست‌تر از جاهل است، برای اینکه حجّت الهی بر او بالغ شده است. عالم و جاهل مساوی نیستند، مساوات را نفی می‌کند، نه برتر بودن عالِم را! عالم و جاهل مساوی نیستند؛ اگر عالِم برتر بود، این نفیِ مساوات صادق است و اگر عالِم پایین‌تر بود، باز هم نفیِ مساوات صادق است. ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ دو تا پیام ندارد، یک پیام دارد و آن این است که عالِم و جاهل مساوی نیستند، معنای آن این نیست که مساوی نیستند، جمله نفی و عالم بالاتر است، جمله اثبات؛ این‌طور نیست! بلکه عالم و جاهل مساوی نیستند.

پرسش: شاید معنای آن این است که به دنبال علم برود.

پاسخ: بله؛ امّا به دنبال علم بعد از ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ که به دنبال عمل صالح است؛ این ذیل آیه است و در صدر آیه ما را دعوت به عبادت، مخصوصاً نماز شب کرد.

بنابراین در ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که استفهام، استفهام انکاری است دو پیام ندارد؛ عالِم و جاهل با هم مساوی نیستند، این درست است! امّا عالِم بالاتر است یا پایین‌تر این مربوط به عمل به صدر آیه است؛ اگر عالِم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است؛ اگر عمل نکرد، یقیناً پایین‌تر است!

پرسش: استاد! پس اینکه میگویند علم فضیلت است، منظورشان چیست؟

پاسخ: فضیلت نسبی است و نه نفسی، بله علم است! غالباً اینکه در حوزه‌ها رایج است و بین علما رواج داشت، با عمل صالح بود، اینها که علمِ بی‌عمل نداشتند! خود علم حجّت الهی است و نور هست، برای اینکه غالباً انسان را به عمل صالح دعوت می‌کند؛ امّا در آن بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه‏»،[4] این بیان نورانی حضرت است! فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّا إِذَا عَلِمْتُمْ‏ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»،[5] علمی که به عمل صالح منتهی نشود جهل است. غرض این است که این ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که معنای نفی دارد، یک مدلول مستقیم و شفافی دارد که عالِم و جاهل باهم مساوی نیستند که درست است؛ امّا عالِم برتر است یا عالم پایین‌تر است را از این جمله نمی‌شود فهمید؛ اگر عالم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است و اگر عمل نکرد یقیناً بدتر است، برای اینکه عالم حجّت دارد و او حجّت ندارد؛ در محل بحث هم فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ؛ یعنی عالِم و جاهل مساوی نیستند، همین؟! نه، ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی‏ءُ؛ یعنی «مُحسن» و «مُسیء» مساوی نیستند؛ یعنی عالم با عمل از عالم بی‌عمل و از جاهل بالاتر است؛ این مجموعِ پیام آیه نُه سوره مبارکه «زمر» و هم آیه محل بحث سوره مبارکه «غافر» هست؛ لذا مسئله معاد را بلافاصله بیان فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا.

ضمانت اجرایی اخلاق وابسته به معاد

غرض این است که اگر ـ معاذ الله ـ مسئله معاد نباشد به هیچ وجه اخلاق ضمانت اجرایی ندارد. به چه دلیل انسانی که قدرت دارد و کسی هم خبر ندارد از حرام نگذرد؟ به چه دلیل؟! چرا نگذرد؟! تنها عامل همان است که حساب و کتابی است! همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: ـ حالا در آیه بعد هم می‌خوانیم ـ ذات اقدس الهی ناله‌های تمام وحوش را در تنگناهای دریا می‌داند؛ فرمود حالا که چنین است اکثر مردم ایمان ندارند؛ حالا یا در اثر اینکه علم ندارند یا برابر علم خودشان مؤمن نیستند؛ لذا ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾،[6] پس اساس اخلاق مسئله معاد است.

پرسش: ...

پاسخ: بله غرض این است که اگر اعتقاد به معاد نباشد و «خَوْفاً مِنَ‏ النَّار» باشد، این نسبت به آن مقام ولایت، عبادت بردگان است؛ ولی حالا وقتی از آن برتر شد «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» است و از هر دو برتر شد «حبّاً لِلَّهِ»[7] و «شُکْراً لِلَّه‏» است؛ بالاخره معاد این سه مرحله را دارد، آنجا حداقل «خَوْفاً مِنَ‏ النَّار» است که همان حداقل کارساز است و جامعه را اصلاح می‌کند؛ اینکه آدم بداند در صحنه حسابی هست و رسوا می‌شود، یقیناً دست از خلاف برمی‌دارد. اعتقاد به مبدأ در مشرکین هم بود که می‌گفتند: خدایی هست، خالق سماوات و زمین هست، «ربّ الارباب» هم اوست و ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[8] همه اینها را می‌گفتند؛ امّا می‌گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[9] انسان با مرگ تمام می‌‌شود! این دین است که آمده و گفته که انسان مرگ را می‌میراند، نه بمیرد! این حرف خیلی حرفِ شیرینی است! آنها که اهل دل هستند، هر شب قرآن به سر دارند؛ ما حالا سالی یکبار! این کتاب واقعاً بالای سر گذاشتنی است! این حرف را در روی کرهٴ زمین غیر از انبیا چه کسی گفته که انسان مرگ را می‌میراند؟! حرف، حرفِ آنهاست! انسان است که «ذائق» موت است ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[10] و مرگ را می‌چشد و هضم می‌کند و از «قنطره» موت می‌گذرد و بعد از مرگ خودش هست و مرگی نیست؛ در برزخ انسان است و مرگی نیست؛ در قیامت انسان است و مرگ نیست؛ در بهشت انسان است و مرگ نیست. انسان مرگ را می‌میراند! این دین می‌تواند حرف اساسی را در جهان بزند.

دلیل بر ناکافی بودن علم و اعتراف به توحید در اجرای اخلاق

پرسش:آیا میشود انسان اعتراف به مبدأ بکند ولی اعتقادی به مقصد نداشته باشد؟

پاسخ: بله، این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را وحی تنظیم کرده، نه تفکر جاهلی! در تفکر جاهلی این حرف‌ها نبود! اینها می‌گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ و به یکدیگر می‌گفتند کسی آمده و حرف تازه می‌زند: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی‏ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛[11] انسانی که در قبر پوسیده است، مگر دوباره برمی‌گردد؟! گرچه اینها برهان اقامه نمی‌کردند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾،[12] این «استحاله» نبود «استبعاد» بود؛ ولی برای اینها «استبعاد» کار «استحاله» را می‌کرد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾، دلیل نداشتند که معاد نیست، می‌گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾؛[13] قرآن فرمود بله شما که در زمین گم نمی‌شوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾،[14] روح شما که تمام حقیقت شما یا اساس حقیقت شماست که در دست فرشته‌هاست و اینکه از بین نمی‌رود و بدن شما هم که تکه پاره شده دوباره برمی‌گردد، چه مشکلی دارید؟ بنابراین مشکل اساسی‌ آنها مسئله معاد بود؛ لذا غالب سُور ـ مخصوصاً سُور مکّی ـ به تعبیرات گوناگون مسئله معاد را ذکر می‌کنند: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا بعضی‌ها نمی‌دانند و آنها هم که می‌دانند برابر علم خودشان عمل نمی‌کنند ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ.

این بیان خیلی بیان لطیفی است؛ در روایات ما هست که هیچ وقت هیچ مؤمنی از آن جهت که مؤمن است گناه نمی‌کند، برای اینکه در آن لحظه یا معاد از یاد او رفته، یا بی‌اعتنا پشت سر گذاشته است: ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[15] در آن لحظه بالاخره کاری با معاد ندارند «لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِن‏»[16] همین است که در حال گناه ایمان ندارد؛ یعنی چه؟ علم دارد؛ امّا باور ندارد و کنار گذاشته است.

علّت مستجاب نشدن دعاها با توجه به دعوت خدای سبحان به آن

بعد فرمود حالا که اینچنین است و شما بت‌ها را می‌خوانید که ندا، دعوت و دعای شما بت‌هاست و از آنها هم کاری ساخته نیست ـ قبلاً هم فرمودند که از اینها کاری ساخته نیست ـ از «الله» بخواهید ﴿وَ قَالَ رَبُّکُمُ، خدای شما فرمود مرا بخوانید من جواب شما را می‌دهم ﴿وَ قَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. می‌بینید که آیات گاهی مستقیماً پیام الهی را می‌رساند و گاهی هم صدر آن، سخن رسول است؛ امّا در وسط دیگر خود خدا وارد صحنه می‌شود؛ در همان آیه سوره مبارکه «بقره» که بحث آن گذشت این بود که ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ﴾؛[17] پس تو مسئولی! از تو سؤال کردند که آیا خدا نزدیک است یا دور است؟ ما ندا بدهیم یا نجوا کنیم؟ داد بکشیم یا آرام دعا کنیم؟ ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی﴾ هنگامی که سوال نمودند، تو باید جواب بدهی! نگفت «فقل فی جوابهم»، خود خدا دارد جواب می‌دهد! ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾ خودش وارد صحنه شد! نظم عادی اقتضا می‌کند که اگر از تو سؤال کردند، این‌طور جواب بده، وگرنه خدا که این‌طور نفرمود، نفرمود اگر از تو سؤال کردند جواب بده، فرمود از تو سؤال کردند من خودم جواب می‌دهم، ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾، نه «فَأجِب»! نه «فقُل»! ﴿إِنِّی قَریبٌ﴾ که تقریباً هفت بار ضمیر «متکلم وحده» خودش را در اینجا نشان داد؛ ﴿فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا بی﴾، هفت بار مدام خودش را مطرح می‌کند! فرمود من نزدیک هستم، از من بخواهید! مشکل شما چیست؟

عوامل عدم استجابت دعا از دیدگاه امام سجاد(علیه السلام)

این دعای نورانی «ابوحمزه ثمالی» را که ملاحظه میکنید، حضرت در آن تعلیل کرده است؛ عرض کرد خدایا! اینکه ما مشکل خودمان را با شما در میان نمی‌گذاریم یا اگر در میان گذاشتیم و حلّ نمی‌کنی، برای اینکه یک وقت دیدی ما در فلان مجلس بودیم: «لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ فَبَیْنِی»[18] خدایا دیدی که من در مجلس علما نیستم! خدایا دیدی که من در مجالس گناه هستم! خدایا دیدی آنجا که می‌گویند و می‌خندند و طنّازی می‌کنند من آنجا هستم! خدایا دیدی با رفقای بد هستم! با این خدایا! خدایا! حضرت هفت، هشت علّت را ذکر می‌کند؛ البته در صدد حصر نیست، همه اینها مانع استجابت دعاست و از آنها تعلیم این معارف است؛ منتها به صورت دعاست، چون نگذاشتند که وجود مبارک امام سجاد حوزه داشته باشد، این تعلیل است، مگر در دعا آدم علت ذکر می‌کند؟! در انسان دعا خواستهٴ خود را ذکر می‌کند؛ امّا دعاهای نورانی امام سجاد(علیه السلام) مدرسه است. اینکه خدایا چرا دعای مرا مستجاب نمی‌کنی، برای اینکه «لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ»؛ دیدی که من در مجالس علما نیستم، یا در فلانجا که نباید باشم، هستم؛ فلانجا که نباید باشم، رفتم؛ آن غذایی را که نباید بخوردم، خوردم؛ این علتهاست، با این وضع دعاها مستجاب نمی‌شود.

بیان جامع امام صادق(علیه السلام) در عدم استجابت دعا

از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا دعای ما مستجاب نمی‌شود؟ فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‏»؛[19] این اصل جامع امام صادق(سلام الله علیه) و آن تحلیل گسترده وجود مبارک امام سجاد این مطلب را نشان می‌دهد؛ خدایا غذایی که خوردم، حرف بدی که زدم، با این دهان اگر حرف بدی درآمد، فحشی دادم یا آبروی کسی را اگر بردم؛ این بیان نورانی پیغمبر است که فرمود این دهان را پاک کنید، نه اینکه مسواک کنید! مسواک سر جای خود محفوظ است، ثواب هم دارد و دستورهای فراوانی هم داده شد، نفرمود «أسنان» را پاک کنید، در «اسنان» مسئله استحباب مسواک هست، یا نماز با آن ثواب دارد و مانند آن، آن استحباب تطهیر «اسنان» است نه «افواه»؛ فرمود دهن را پاک کنید: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ»،[20] چرا؟ «فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‏». مگر نمی‌خواهید نماز بخوانید؟! مگر نمی‌خواهید قرآن بخوانید؟! قرآن از این دهان باید خارج شود، اگر ـ خدای ناکرده ـ این دهان آلوده باشد، این کوثر را اگر شما در ظرف آلوده بریزید، آلوده می‌شود و اثر ندارد! «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن». آن تعلیل را وجود مبارک امام سجاد در آن دعای «ابوحمزه ثمالی» هفت، هشت قسمت آن را بازگو کرده که در آن جا بودم، فلان غذا را خوردم، فلان حرف را زدم، فلان جا نباید می‌رفتم، از مجلس علما غفلت کردم، محفل علمی را ترک کردم، محفل دعا را ترک کردم و مانند اینها. بنابراین اینکه دعا مستجاب نمی‌شود مشخص است که برای چیست.

پرسش: حضرت ابراهیم در دعا چه رمزی داشت که مستجاب شد.

پاسخ: چون با اخلاص خواست که ﴿إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا﴾،[21] وجود مبارک ابراهیم خلیل اصلاً به دنبال محبوب می‌گردد! شما حکمت مشاء را ببینید، حکمت اشراق را ببینید، حکمت متعالیه را ببینید، بحث‌های توحیدی با بحث‌های دل هماهنگ نیست؛ برهان است و برهان سر جای خودش است و کار فکری است؛ برهان تام و قوی هم هست! در هیچ کتابی و در هیچ فنّی از فنون حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه، برهان اثبات مبدأ با دل کار ندارد با عقل کار دارد؛ امّا وجود مبارک ابراهیم خلیل اینجا که استدلالی نمی‌کند؛ وقتی «آفلان» را دید، قمر را دید، شمس را دید، ستاره را دید و دید که اینها از بین می‌روند، فرمود که من اینها را دوست ندارم. شما که دوست نداری، مشرک می‌گوید من دوست دارم! او می‌گوید تو اصلاً نمی‌دانی که دوستی یعنی چه؟ خدا آن است که «دلمایه» باشد و دل با او رابطه داشته باشد. مشکل عقل را ممکن است که دیگران حلّ کند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ،[22] در هیچ کتاب فلسفی و کتاب کلامی سبک آنها نیست که کسی در مسائل علمی بگوید که من دوست دارم یا ندارم. شما در مسائل ریاضی شنیدید که کسی بگوید که من دوست دارم دو دوتا پنجتا نباشد؟! دوست دارم و دوست ندارم در براهین عقلی جا ندارد، آن برای حکمت عملی است! ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود که اصلاً خدا باید «دلمایه» باشد، خدا آن است که دل به او طلب داشته باشد؛ حالا چیزی که ذهن قبول کرده یا فکر قبول کرده چه مشکلی را حلّ می‌کند؟! ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، پس او محبوب خودش را یافت؛ حالا چون محبوب خودش را یافت، «دلمایه» خودش را یافت، دل به او راه دارد و از او خواست؛ با دل حرف زد، وقتی با دل حرف بزند یقیناً ذات اقدس الهی اجابت می‌کند.

ورود با ذلّت به جهنم پیامد تلخ رویگردانی از عبادت

فرمود: ﴿رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، چرا؟ آنهایی که فرشتگان آسمان هستند، در پایان سوره مبارکه «اعراف» فرمود آنها که «عند الله» میباشند اهل استکبار نیستند؛ آنها دائماً عابد هستند. آیه 206 سوره مبارکه «اعراف»، یعنی پایان سوره «اعراف» که سجده مستحب دارد این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ﴾، دعا هم مصداقی از مصادیق عبادت است! همین نمازی که گفته شد عمود دین است، در بعضی از تعبیرات دینی دارد که دعا هم عمود است؛ منتها مستحضرید که خیمه به اصطلاح یک شاه عمود دارد و آن بزرگ‌ترین ستون است که خیمه را نگه می‌دارد و اطراف آن ستونهای کوچک هستند؛ دعا جزء ستونهای اطراف این خیمه است و آن بزرگ‌ترین ستونی که خیمه را نگه می‌دارد، همان نماز است که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[23] و دعا هم عمود است؛[24] امّا یک عمود کوچکی است. فرمود کسانی که از عبادت من استکبار میکنند، چون دعا مصداقی از مصادیق عبادت است؛ شما بت‌ها را می‌خوانید اجابت نمی‌کنند، «الله» را بخوانید که اجابت می‌کند؛ منتها «الله» شرایطی دارد، البته هر عبادتی شرایط دارد، چه چیزی بی‌شرط و مطلقا اثر دارد؟ اگر نماز ﴿تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ﴾[25] است؛ یعنی هر نمازی؟ یا نماز با حضور قلب منظور است؟ ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی﴾؛ آنها که منصرف‌ و منحرف هستند، کاری با خدا ندارند ﴿سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ﴾ با «دخور»[26] و «خضوع» و با «ذلّت» وارد می‌شوند.

اجابت دعا لازمه ربوبیت خدای سبحان

آن‌گاه ربوبیت خدا را ذکر می‌کند، به چه دلیل خدا اجابت می‌کند؟ به دلیل اینکه نظام را دارد اداره می‌کند؟ حالا شما که هیچ! آن مرغهای پرنده‌ای که در اثر برف و تگرگ در این سرماها گیر کردند و غذا گیرشان نیامده و ناله دارند، فرمود من آن ناله‌ها را گوش می‌دهم و جواب می‌دهم! هم آن مادر را تأمین می‌کنم و هم آن بچه را! «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَات‏»[27] این خداست! فرمود اینها عائله من هستند! ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾.[28] حالا خرس است و در قطب دارد زندگی می‌کند؛ امّا در یخ مانده و شش ماه هم خوابیده؛ امّا الآن ناله می‌کند و گرسنه است و غذا می‌خواهد، من جوابش را می‌دهم! ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ که این نکره در سیاق نفی است، ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾. حالا امام صادق حق دارد بفرماید که «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‏»؟! این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است که فرمود: «یَعْلَمُ‏ عَجِیجَ‏ الْوُحُوشِ‏ فِی‏ الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَات‏». «نینان» جمع «نون» است و «نون» هم به معنای ماهی است. الآن در راهها ـ جاده خاکی یا غیر خاکی ـ اتومبیل‌ها که می‌آیند، این پلیس‌های راهور و مانند اینها کاملاً می‌توانند تشخیص دهند که این چه ترمزی کرده، چه زمانی ترمز کرده و با چه سرعتی رفته است، چون بالاخره علامت آن در زمین می‌ماند؛ امّا در دریا و اقیانوس این ماهی نر بود یا ماده بود، کوچک بود یا بزرگ بود، با سرعت رفته یا بی‌سرعت رفته، از کدام راه رفته ـ اختلاف یعنی رفت و آمد ـ فرمود همه اینها پیش من حساب شده است! کدام ماهی رفته، با چه سرعتی رفته، ماهی نر بوده یا ماهی ماده بوده و چگونه رفته؟ «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَات‏» این ماهی اگر از من در دریا غذا بخواهد مشکلش را حلّ می‌کنم. حالا امام صادق حق دارد بفرماید که «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‏» فرمود خدا کلّ نظام را دارد اداره می‌کند، شما هم جزء نظام هستید، پس از او بخواهید!

شب مایه آسایش انسان و تعارض سبک زندگی ما با آن

﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ﴾؛ آسایش شما در شب است، اگر همیشه روز بود یا همیشه شب بود که زندگی میسور نبود. الآن متأسفانه ما اصرار داریم که زندگی ما زندگی اسلامی باشد، ای کاش اسلامی باشد! امّا مردم تاساعت نه و ده صبح می‌خوابند، شب این نیروها و انرژی‌ها را مصرف می‌کنند، برق را مصرف می‌کنند، با همه معاصی که به وسیله نامحرمان رد و بدل می‌شود و مغازه‌ها تا آن وقت باز است، کجای این زندگی اسلامی است؟ صبح زود بیایید کار کنید و اول مغرب بروید نماز جماعت را بخوانید و استراحت کنید! یا در هر جا، هر کوچه و پس کوچه و هر محله‌ای که هستید اهل آن محل جلسه داشته باشید، مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مشکلات عمرانی خود را مطرح کنید، شب برای آن است! نه اینکه صبح بخوابید و از نیمه روز شروع کنید تا ده شب مغازه‌ها باز باشد! این همه نیرو و آن همه نامحرم! شب برای این امور است و این می‌شود زندگی اسلامی! دیگر همایش نمی‌خواهد! سبک اسلامی را شما باید در خیابان صفائیه و غیر صفائیه می‌روید بینید! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ، اهالی هر محل بعد از نماز مغرب و عشا جلسه‌ای داشته باشند و هفته‌ای یک شب مشکلات خودشان را مطرح کنند، اینها که طرح بدهند امورات محل پیش می‌رود! ﴿لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً﴾؛ روز را روشن کرد تا اینکه تجارت تمام شود، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ﴾؛ این نظم را می‌بینید که جهان را چهار فصل آفرید! الآن ما در نیمکره شمالی هستیم مردمی مثل مردم برزیل در نیمکره جنوبی هستند، الآن برای آنها آنجا تابستان است؛ تمام میوهها در تمام چهار فصل روی کره زمین هست؛ یکجا زمستان است، یکجا تابستان است، یکجا بهار است و یکجا پاییز است، این‌طور نیست که همه جا زمستان باشد یا همه جا تابستان باشد؛ نهخیر! کره زمین است و نیمکره شمالی و نیمکره جنوبی دارد که یکجا زمستان است و مقابل آن تابستان است؛ یکجا بهار است و مقابل آن پاییز است؛ همه میوه، همه اقسام و همه برکات در همه فرصت‌ها روی کره زمین است، برای اینکه نیازها برطرف شود! ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ﴾.

تبیین توحید در خالقیت با عبارتهای گوناگون

﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾ این خداست! حالا با این جلال و شکوه ﴿ذلِکُمُ﴾، با اینکه «قریب» و «مجیب» است تعبیر به «ذلک» کرده که دوری به معنی رفعت است و با اینکه ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[29] است؛ ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾، هم هست؛ یعنی هم «کان تامّه» را و هم «کان ناقصه» را دارا میباشد که این ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ در آیات دیگر هم هست: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[30] یعنی «کلُّ ما صدق علیه شیء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی» که این ناظر به «کان تامّه» است و آن آیهای که دارد ما هر چیزی را زیبا آفریدیم: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾[31] آن ناظر به «کان ناقصه» است؛ یعنی هر چیزی را که ما آفریدیم، هر چه که لازمه آن بود را دادیم؛ ساختار درونی آن هیچ کمبودی ندارد، یک؛ هدفمند است، دو؛ راهی که او را به هدف برساند ما تسطیح و مهندسی کردیم، سه؛ ابزاری که با استفاده از آن ابزار بتواند این راه را طی کند و به مقصد برسد دادیم، چهار؛ میشود ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ﴾، پس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ ناظر به «کان ناقصه» است و ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ ناظر به «کان تامّه» است و آن بیان نورانی موسای کلیم(سلام الله علیه) در سوره «طه» که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ مسئله دقیق­تر از اینها است؛ یعنی هر چیزی را با ساختار درونی کامل خلق کرد، یک؛ برای او هدف معین کرد، دو؛ بین او و هدف راه است، سه؛ ابزاری که بتواند این راه را طی کند و به مقصد برسد، چهار؛ حالا اگر خودش نرفته وهدایت نشده مطلب دیگری است. ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لاَ إِلهَ﴾ این آیه با عبارت‌های گوناگون دارد درباره توحید سخن می­گوید.

چگونگی جمع توحید در رازقیّت با توجه به اختلاف طبقاتی

پرسش: ...

پاسخ: بله، برای خود داخل انسان هم همین‌طور است! همان‌طور که یک وقت نقل کردیم زمانی معاویه گفته بود خدا روزی شما را همین مقدار داد، یکی از معروف­ترین اصحاب برخاست و به معاویه گفت که اینجا سه مطلب است و شما دارید مغالطه می­کنید: [32] یکی اینکه خدای سبحان خالق همه روزی­ها است، بله ما قبول داریم که همه روزی­ها در مخزن الهی است ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾،[33] یک و قبول داریم که خدای سبحان روزی همه را به اندازه لازم فرستاد، دو؛ اشکال ما به تو این است که خدای سبحان برای ما از مخزن غیب نازل کرده و تو از مخزن الهی گرفتی و به جای اینکه تقسیم کنی در خزانه خودت گذاشتی، سه؛ الآن استکبار و صهیونیست همین هستند! این بانک‌های ربوی همین است! الآن اکثر بودجه‌ها صَرف آدم­کشی است، همین است! اینکه گفتند یک درصد در برابر 99 درصد همین است! آن یک درصد روزیِ این 99 درصد را دارند برمی‌دارند؛ حالا خود دین گفته برخیزید و حقِ خود را استیفا کنید، برای همین است! این‌طور نیست که خدای سبحان برای هر انسان فرشتهای را معین کند تا روزی او را دم در بیاورد! فرمود: ﴿فَامْشُوا فی‏ مَناکِبِها﴾،[34] روی دوش زمین سوار شدن کار آسانی نیست، روی دوش اسب سوار شدن کار آسانی نیست؛ فرمود روی «منکب» و دوش زمین سوار شوید، این کوه­ها دوش زمین‌ هستند، این کوه­ها را بشناسید، از دل کوه معدن‌ها را در بیاورید و در دامنه کوه کشاورزی کنید و روزی‌هایتان را بگیرید: ﴿فَامْشُوا فی‏ مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، اینجا هم فرمود: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ﴾؛ یعنی «تسرفون» کجا می­روید و شما را کجا می­برند؟ نه تنها شما ﴿کَذلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ﴾ اقوام دیگری هم بودند؛ همان حرفی که مؤمنِ «آل فرعون» گفت، گفت احزابی قبل از نوح بودند، در زمان نوح بودند و در زمان عاد و ثمود و ﴿الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ﴾[35] بودند، ﴿کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ﴾ و باز هم بیان توحیدی که ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾.

تبیین ربوبیت الهی در پرورش زمین و آسمان و زیبایی انسان

این زمین در برابر آن فشارهای درونی که ناچار خدای سبحان آن را با آنها آفرید، این همیشه در حال نوسان و اضطراب است، ما این کوه­ها را گذاشتیم که زمین آرام باشد و فعلاً آرام بگیرد که این آرام بودنِ زمین به وسیلهٴ این کوه­هاست که ﴿وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی﴾[36] است؛ «رواسی» از میخکوب کردن زمین است. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه اول نهج­البلاغه است که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِه‏»،[37] «مَیَدان» یعنی اضطراب؛ خدای سبحان با این صخرههای بزرگ و این کوه­ها اضطراب زمین را جلوگیری کرده است. پس زمین آرام است و شما هم باید در زمین آرام روزی‌هایتان را بگیرید. این زمین آرام، برای طلب رزق شما در اختیار شماست. بعد فرمود نه تنها آرام است «ذلول» هم است، نرم هم است، نه اینکه ذلیل است. «أرض» را «ذلول» و نرم قرار داد که هر جایی را که شما بخواهید کشاورزی کنید می‌توانید و آرام هم که هست ما با کوه­ها اینها را آرام کردیم فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾، یک؛ ﴿وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾، دو؛ سقف خوبی هم بنا نمود، برای اینکه شما باران می­خواهید! اگر زمین بدون باران! بدون هوا و بدون شمس بود که دیگر تبخیر نمی­شد، بادی پیدا نمی­شد، ابری پیدا نمی­شد، لقاحی پیدا نمی­شد، بارانی پیدا نمی­شد ﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾ شما را به صورت خوب درآورده، این همه موجودات دیگر هم بودند، لکن شما را به این صورت درآورده است و زیبا خلق کرده است. ﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ﴾ حلال را قرآن طیّب می­داند و میوه­های گوناگون، ارزاق گوناگون، آب‌های فراوان ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾. پس آن دعا در سایه ربوبیت اوست که ربوبیت مطلقهٴ او هم در پرورش آسمان است، هم در پرورش زمین است، هم در پرورش انسان است و هم در تعدیل جهات دیگر است ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 



[1]. سوره بقره, آیه129.

[2]. سوره حدید, آیه3.

[3]. سوره انعام, آیه158.

[4]. نهج البلاغه, حکمت107.

[5]. نهج البلاغه, حکمت274.

[6]. سوره روم, آیه41.

[7]. ر.ک: الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص84؛ «إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِیَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ».

[8]. سوره لقمان, آیه25؛ سوره زمر، آیه38.

[9]. سوره اسراء, آیه49.

[10]. سوره آل عمران, آیه185.

[11]. سوره سبأ, آیه7.

[12]. سوره جاثیه, آیه32.

[13]. سوره سجده, آیه10.

[14]. سوره سجده, آیه11.

[15]. سوره بقره, آیه101.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص278.

[17]. سوره بقره, آیه186.

[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص588.

[19]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص107.

[20]. إرشاد القلوب إلی الصواب(للدیلمی)، ج‏1، ص184.

[21]. سوره بقره, آیه186.

[22]. سوره انعام, آیه76.

[23]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.

[24]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص468؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدِّینِ وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏».

[25]. سوره عنکبوت, آیه45.

[26]. لغتنامه دهخدا؛ دخور: [دُ] خرد گردیدن ، خوار و ذلیل شدن.

[27]. نهج البلاغه, خطبه198.

[28]. سوره غافر, آیه6.

[29]. سوره ق, آیه16.

[30]. سوره رعد, آیه16؛ سوره زمر، آیه62.

[31]. سوره سجده, آیه7.

[32]. متشابه القرآن و مختلفه(لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص122 و 123؛ «أول من أظهر الجبر فی هذه الأمة معاویة ذلک أنه خطب فقال یا أهل الشام أنا خازن من خزان ربی أعطی‏ من أعطاه الله و أمنع من منعه الله بالکتاب و السنة فقام أبو ذر رحمة الله علیه و قال کذبت و الله إنک لتعطی من منعه الله بالکتاب و السنة و تمنع من أعطاه الله فقام عبادة بن الصامت ثم أبو الدرداء و قالا صدق أبوذر صدق أبوذر فنزل معاویة عن المنبر و قال فنعم إذا فنعم إذا و فی روایة أنه خطب فقال قال الله تعالی‏ ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏﴾ فلا نلام نحن فقام الأحنف فقال إنا و الله لا نلومک علی ما فی خزائن‏ الله و لکن نلومک علی ما أنزل الله علینا من خزائنه‏ و أغلقت بابک علینا».

[33]. سوره حجر, آیه21.

[34]. سوره ملک, آیه15.

[35]. سوره غافر, آیه31.

[36]. سوره رعد, آیه3.

[37]. نهج البلاغه, خطبه1.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق