اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)﴾
استفاده مؤمن آل فرعون از جریان انبیا در انذار قوم
بعد از اینکه وجود مبارک حضرت موسای کلیم حجّت خود را ابلاغ کرد، تعلیم کتاب کرد، تعلیم حکمت کرد و معجزه ارائه کرد که آنها نپذیرفتند و درصدد تهدید برآمدند، مؤمنِ «آل فرعون» در چند مقطع به تبلیغ و جهاد فرهنگی مبادرت کرد. گرچه هنوز دعوت موسای کلیم(سلام الله علیه) در فضای مصر به طور کامل منتشر نشد؛ ولی فضای خاورمیانه عموماً و فضای مصر خصوصاً از پیام انبیا(علیهم السلام) تهی نبود، زیرا همین مؤمن «آل فرعون» گفته بود اگر شما این دعوت را نپذیرفتید: ﴿إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِم﴾،[1] پس بسیاری از انبیا را به اجمال اشاره کرده است.
مطرح بودن جریان انبیا در خاورمیانه آن روز
قرآن کریم دو طایفه از آیات را درباره تسلسل این سلسله انبیا ذکر کرده است؛ یکی اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[2] که در این ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا «واو» اصل کلمه است، این «وترا» بود؛ یعنی متواتر بود، مثل تقوا که اصل آن «وقوا» بود، بعد آن «واو» به این «تاء» تبدیل شد. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾؛ یعنی«أَرْسَلْنا رُسُلَنا وَترا»؛ «رُسُل» ما متواتر بودند، پشت سر هم بودند و هرگز خلأیی برای تبلیغ نبود؛ این یک طایفه از آیات است.
از نظر کتابهای آسمانی و هدایتهای الهی فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛[3] ما قولمان را به جامعه بشری متصل ابلاغ میکردیم؛ این هم طایفه دوم از آیات، پس هیچ وقت جهان از وحی الهی خالی نبود، یا رسول بود یا جانشین امام بود یا نائبان آنها بودند تا رسول بعدی؛ لذا در خاورمیانه عموماً و در جریان مصر خصوصاً، احکام و رهآورد انبیا(علیهم السلام) روشن بود که مؤمن «آل فرعون» گفت: جریان نوح هست، جریان عاد هست، جریان ثمود و انبیای بعدی هم هست.
پرسش: سوال این است که در سوره «یس» هم داریم: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾.[4]
پاسخ: بله، مثل آن در اول سوره مبارکه «جمعه»[5] هم هست که این سوال پیش میآید آیا آن «ما» نافیه است یا موصوله و موصوفه است؟ یعنی این چند سال نبودند؛ لذا آنها گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾،[6] اینطور نبود که هر روز پیغمبری که رفته پیغمبر دیگری بیاید، بلکه این کتاب سالیان متمادی در بین این امت به وسیله خود پیغمبر(علیه السلام) در آن عصر میماند یا به وسیله اوصیا و جانشینان او یا به وسیله عالمان او و نائبان او این دین تا پیامبر بعدی میماند. معنای زمان ﴿فَتْرَة﴾[7] این نیست که در زمانی کتاب آسمانی اصلاً در زمین نبود، دعوت انبیا نبود یا عالمان نبودند، در همان مکه هم در عصر جاهلیت «حنفائی» به سر میبردند که حافظان شریعت ابراهیمی بودند، غرض آن است که هیچ وقت کتاب و قول انبیا(علیهم السلام) از جامعه قطع نمیشد و این دو طایفه از آیات میگوید که هست؛ منتها حالا در هر عصری به زودی پیامبری مبعوث شود، آن صلاحیت میطلبد؛ ولی این بود! خود مؤمن «آل فرعون» میگوید که ممکن است جریان نوح دامنگیرتان شود، جریان قوم عاد، جریان قوم ثمود و جریان اقوام بعدی، پس معلوم میشود که همه اینها در فضای خاورمیانه و مخصوصاً مصر مطرح بود؛ منتها کسی که مؤمن باشد، به دنبال راه انبیا میرود و پیدا میکند؛ کسی که اهل ایمان نباشد، میگوید: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾، شما نرفتید تا تحقیق کنید و ببینید، نه اینکه این فکرها و این راهنماییها نبود.
فرق نبوّت و رسالت و فایده آن
مطلب بعدی آن است که در بحثهای قبلی فرق بین نبوت و رسالت اشاره شد؛ نبیّ آن کسی است که گزارش و خبر را دریافت میکند و رسول آن است که این خبرهای دریافت شده را مأمور است تا ابلاغ کند؛ هر رسولی نبیّ است و امّا هر نبیّای رسول نیست و فایده آن این است که این شخص برای خودش حجّت اقامه میکند و او رسول خودش است. کسی که از طرف خدای سبحان «نبأ» و گزارش دریافت میکند، او رسول خودش است؛ منتها مأمور ابلاغ به جامعه نیست، نه اینکه نبوّت او بیاثر باشد! بنابراین اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَا نَبِیَّ بَعْدِی»،[8] برای اینکه اگر میفرمود: «لَا رَسُولَ بَعْدِی» نبی را نفی نمیکرد، چون هر رسولی نبیّ است؛ امّا هر نبیّای رسول نیست؛ لذا فرمود: «لَا نَبِیَّ بَعْدِی». آنها که نبیّ هستند و رسول نیستند، حجّت الهی بر خودشان قائم است و رسول خودشان هستند. اگر همهٴ این انبیا افکار، آداب و سُنن آنها در آن فضای خاورمیانه و مخصوصاً در فضای مصر بود، بنابراین حجّت الهی بالغ است.
علّت دو قول بر تقدیر مضاف در جمله ﴿وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّار﴾
مطلب بعدی آن است که مؤمن «آل فرعون» گفت من شما را دعوت میکنم به نجات از آتش و شما مرا به آتش دعوت میکنید؟! در اینجا دو بیان بود که گذشت؛ یکی نظیر ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾[9] است، آنهایی که از باطن این گناه بیخبر هستند میگویند: ﴿أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾؛ یعنی «یَدعُونَ إلیَ المَعاصِی الَّتِی یُوجِبُ الارتِکابُها دُخُولَ النَّار»، چنین چیزی را تقدیر میگیرند. آنها که از باطن گناه باخبر هستند، میگویند واقعاً باطن گناه آتش است، بنابراین جملهای را در تقدیر بگیریم یا مضافی محذوف باشد، نیست؛ واقعاً گناه آتش است! در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾؛[10] البته جریان قیامت هم سر جای خود محفوظ است: ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾؛ امّا الآن دارند آتش میخورند! گروهی اندک از عالمِان هم بودند که میگفتند بعضیها که در صدد ایجاد اختلاف هستند، وقتی حرف میزنند ما میبینیم که از دهن آنها آتش در میآید! این مقام برای همه نیست و چون برای همه نیست، اگر کسی اهل این معنا باشد، دیگر قرآن را برابر آن تفسیر «أنفسی» میگوید که چیزی در تقدیر نیست؛ امّا اگر کسی مانند ماها چیزی را نمیبیند، باید چیزی را تقدیر بگیرد.
اینکه فرمود غیبت کردن خوردن گوشت برادر مرده است،[11] این برای ما تشبیه تلقی میشود؛ امّا غزالی در احیاء[12] نقل میکند که شخصی محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مشرف شد ـ غیر ماه مبارک رمضان بود ـ گفت دو نفر از اهل خانواده روزه دارند؛ حضرت فرمود: آنها روزه ندارند! آنها گوشت خوردند، چگونه روزه دارند؟! عرض کرد آنها هیچ چیزی نخوردند! ظرفی آوردند و حالتی برایشان پیش آمد که اینها تهوّع کردند و گوشت را در این طشت ریختند. عرض کرد یا رسول الله! آنها گوشت نخوردند! فرمود: غیبتی که کردند همین است! این یک دیدی است و اگر کسی آن «دید» را داشته باشد، دیگر آیه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ را نمیگوید که مضاف محذوف است یا جملهای را تقدیر بگیرد و همچنین ﴿إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾ که در سورهٴ «نساء» هست را دیگر نمیگوید مقدّر است یا ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا﴾ را نمیگوید تشبیه است و کسی که مثل ما آن «دید» را ندارد، میگوید تشبیه است یا تقدیر است و مانند آن. در اینجا که مؤمن «آل فرعون» گفته بود: ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ همین است! آنها که اهل معنا هستند و باطن را میبینند، میگویند باطن گناه و شرک آتش است و در ﴿إِلَی النَّارِ﴾ مضاف محذوف نیست؛ امّا برای ماها که آن «دید» را نداریم، میگوییم: ﴿تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾؛ یعنی «تدعوننی الی الکفر الّذی یوجب دخول النار»، به هر تقدیر اینچنین هست.
استفاده مؤمن آل فرعون از ظرافتهای بیان در نحوه استدلال بر توحید
مؤمن «آل فرعون» همانطوری که چند مقطع و چند دوره در برابر اینها استدلال کرد، چند پله هم استدلال کرد؛ آن سه مرحله که قبلاً اشاره شد، در نحوهٴ استدلال در ابتدا گفت که من توحید را میدانم؛ امّا دینی که شما مرا به آن دعوت میکنید، من حجّتی ندارم و به آن عالِم نیستم، این یک مرحله است؛ بعد میفرماید که برای من صد درصد روشن است که این باطل است! این از ضعف به قوت رفتن و از شیب ملایم به شیب تند رفتن، قابل قبول است؛ امّا از همان اول بگوید که این حرفی که من میگویم صد درصد درست است و حرفی که شما میگویید صد درصد باطل است! این شیبِ تند در گفتمان عادی خیلی مطبوع نیست. مؤمن «آل فرعون» اول اینگونه استدلال کرد و گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾؛ شما مرا به شرک و کفر دعوت میکنید، در حالی که من حجّت ندارم، علم ندارم و نمیدانم که حق با شماست؛ اگر شما علم نداری که حق با آنهاست و آنها هم که مدّعی علم هستند، این مسئله میشود «جَدَلِیُ الطَّرفین»؛ شما نمیدانید و آنها میگویند که ما میدانیم! این دیگر برهان نشد! لکن این شیب نرم که اول گفت من علم ندارم و بعد این را شفاف کرد و گفت من علم دارم که یقیناً حرف شما باطل است، این در جان آنها میتوانست اثر بگذارد، ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ .اگر این مطلب نظری باشد، این از باب شیب ملایم است که اول گفت من نمیدانم حق با شماست و بعد گفت من میدانم که حق با شما نیست؛ امّا اگر بخواهد بگوید که چون من نمیدانم نیست، مثل اینکه من نمیدانم دو دوتا پنجتاست! یعنی دو دو تا پنجتا نیست، اگر بود من میدانستم! یک امر بدیهی و چیزی که «بیّن الغیّ» است، انسان وقتی که میگوید من نمیدانم؛ یعنی نیست، چون شرک «بیّن الغیّ» است و برهانپذیر نیست.
علّت عدم علم مؤمن آل فرعون به شرک
پرسش: آیا خدا میداند که ... .
پاسخ: بله، میداند؛ اگر فرمود من چیزی را میدانم که نیست، در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که اصلاً شرک برهانپذیر نیست، چون معدوم محض است و علم کشف است، شهود است، ظهور است، علم صورت معلوم نزد عالِم است و این چیزی که معدوم محض است حضور و ظهور ندارد؛ لذا در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود: ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾،[13] این ﴿لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾ جمله صفت است برای ﴿إِلهاً آخَر﴾؛ دیگر جواب نیست؛ ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾ که این ﴿فَإِنَّما﴾ جزاست؛ اگر کسی مدّعی شِرک باشد که شرک دلیلپذیر نیست، اگر کسی بگوید دو دوتا پنجتا که دلیلپذیر نیست، ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾، چون شرک عدم محض است، برهان برنمیدارد: ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾، این جمله ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است، تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَر﴾، آن وقت ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾. پس اگر چیزی معدوم محض باشد برهان برنمیدارد، چون حضور و ظهور ندارد، علم کشف است! این شخص که بگوید من نسبت به کفر و شرک «لا علم لی به»؛ من علم ندارم؛ یعنی نیست! پس یا این از شیب نرم شروع کردن است، تا مسئله به حسب ظاهر «جدلی الطرفین» شود و بعد شود برهانی، یا نه، وقتی گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ از آن سنخهایی نیست که بگوییم «عدم الوجوان لا یدلّ علی عدم الوجود». اگر چیزی نظری باشد که باید با برهان تجریدی حلّ شود، این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» و اگر چیزی تجربی باشد که با حس و تجربه باید حل شود و مصادیق فراوان داشته باشد، این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ امّا اگر چیزی «بیّن الغیّ» باشد، این «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود»؛ یعنی اگر کسی بگوید من نیافتم دو دوتا پنجتا؛ یعنی دو دوتا پنجتا نیست! در بدیهی اگر کسی گفت من نمیدانم؛ یعنی نیست! و چون توحید بدیهی است و «بیّن الرشد» است و شرک «بیّن الغیّ» است، وقتی مؤمن «آل فرعون» میگوید من علمِ به شرک ندارم؛ یعنی من علمِ به دو دوتا پنجتا ندارم؛ یعنی دو دوتا پنجتا نیست! پس یا از سنخ شیب ملایم است ـ نه اینکه مسئله «جدلی الطرفین» شود و او بگوید من علم ندارم و مشرکان بگویند ما علم داریم! این از آن سنخ نیست ـ یا از باب اینکه «عدم العلم یدلّ علی عدم المعلوم»؛ البته در امور بدیهی و بیّن، پس یکی از این دو راه هست!
برهان مؤمن آل فرعون بر دعوت مردم به توحید
بعد قدری جلوتر شیب آن تند شد و گفت: ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ﴾، ما برهان داریم بر این مسئله؛ خدا آن است که دو کار انجام دهد: در دنیا قانون داشته باشد و در آخرت محکمه! این بُتها و چوبها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، اینها را دور میاندازید! این شکل اوّل است! اینها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، کسی که بیعُرضه است خدا نیست، پس اینها خدا نیستند! اینها را چرا میپرستید؟ اینها قانون دارند؟! شما را به سعادت هدایت میکنند؟! پیامی دارند؟! هیچ چیز! پس اینها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه و این صغرای قیاس است؛ هر چه که نه در دنیا قانون دارد و نه در آخرت، این خدا نیست! پس اینها خدا نیستند! هم به صورت شکل اوّل قابل تقریر است و هم به صورت شکل دوم؛ به صورت شکل دوم به این صورت است: خدا آن است که در دنیا قانون و در آخرت محکمه داشته باشد، اینها در دنیا قانون و در آخرت محکمه ندارند، این براساس اختلاف مقدمتین که در شکل دوم لازم است، نتیجه میدهد که اینها خدا نیستند. بنابراین این از شیب ملایم شروع کرده و گفته ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّارِ﴾؛ قدرت از آن اوست، عزت از آن اوست، بخشش گناهان از اوست و توبهپذیر هم است. ﴿لا جَرَمَ﴾ که این ﴿لا جَرَمَ﴾ مثل ﴿لا رَیْب﴾[14] جهت قضیه است؛ در قضیه یا جهت امکان است یا «بالفعل» است یا ضرورت است، بالاخره در منطق ملاحظه فرمودید که نسبت محمول به موضوع یا محکم است یا محکم نیست یا امتناع است یا ضرورت است یا امکان، همین «بالضرورة» که در مثالهای منطقی میگوییم دو دوتا چهارتا «بالضرورة» یا «الانسان ناطق بالضرورة»، وقتی به اصطلاح قرآنی مراجعه میکنیم، این به صورت ﴿لا رَیْب﴾ در میآید یا ﴿لاجَرَمَ﴾ در میآید؛ «أَنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ لَا رَیْبَ فِیه»،[15] «المَعاد حَقٌّ لَا رَیْبَ فِیه»، «المعاد حقٌّ لاجَرَمَ» که «لاجَرَمَ»؛ یعنی «بالضرورة» و «لا رَیْبَ»؛ یعنی «بالضرورة». قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقین﴾[16] است ﴿لا رَیْبَ فیه﴾، ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیه﴾[17] که این ﴿لا رَیْبَ فیه﴾ به منزله «بالضرورة» است و این ﴿لاجَرَمَ﴾ هم به منزله «بالضرورة» است، «بالضرورة» خدا کسی است که این دو کار را انجام دهد: در دنیا قانون و در آخرت محکمه که «بالضرورة» این «صنم» و «وثن» هیچ کاره هستند، پس سِمَتی ندارند. ﴿لاجَرَمَ أَنَّما﴾ که متأسفانه اینجاها متصل نوشته شده است و حالا دیگر چارهای نیست، چون انسان اگر بخواهد که این را اصلاح کند، میگویند شیعهها قرآن را عوض کردند! ﴿لا جَرَمَ أَنَّ ما﴾ که «انّما» خوانده میشود، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا﴾، این چه دعوتی و چه قانونی دارد در دنیا؟ ما را به چه چیزی دعوت میکند؟ ما برنامه زندگی میخواهیم! این چوبها چه کاری میتوانند کنند؟ ﴿وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾، در آخرت خدا آن است که بگوید: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛[18] هر کسی را با رهبرشان دعوت میکنیم و همه اینها را فرا میخوانم که فراخوان عمومی برای محکمه است. پس اینها نه در دنیا دعوتی به قانون دارند و نه در آخرت به کیفر و پاداش دعوتی دارند و کسی که هیچکاره است خدا نیست، پس اینها خدا نیستند. کسی که هیچکاره است معبود نیست، پس اینها معبود نیستند. این قطعی حرف زدن، جهت قضیه را ضروری گفتن و با قاطعیت سخن گفتن در اوّل شاید به مذاق مستمعان گوارا نبود؛ ولی این شیب نرم که بعد تند شد، اثر خودش را میگذارد. اوّل گفت: ﴿ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾؛ من نمیدانم که شرک حق است یا نه؟ ـ به همان دو بیانی که گذشت ـ بعد فرمود: نه خیر! من میدانم که اینها «بیّن الغیّ» هستند ﴿لاجَرَمَ﴾؛ یعنی «بالضرورة»، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾ که این صغرای قیاس بود؛ از «صنم» و «وثن» هیچ عُرضهای پیدا نمیشود، بشر قانون میخواهد، بشر برنامه میخواهد، اینها که هیچکاره هستند! پاداش و کیفر میخواهد، اینها که هیچ کاره هستند! ﴿لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾.
هماهنگ نمودن برهان با موعظه توسط مؤمن آل فرعون
خدا آن است که ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ که این «الله» هم دعوتی در دنیا دارد، انبیا و اولیا را فرستاده، کتاب فرستاده و هم در آخرت جزای هر کسی را خواهد داد، پس «مَرَدّ»[19] و مرجع ما به کسی است که هم در دنیا پیام دارد و هم در آخرت، این «آلهه»ٴ دروغین شما، نه در دنیا برنامه دارند و نه برای آخرت ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ و شما که از مرز تجاوز کردید و اسراف کردید ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ﴾، خودتان را از آتش نجات دهید! اوّل فرمود که شما میخواهید مرا به آتش دعوت کنید و حالا که شیب آن تند شد، فرمود شما اصحاب نار هستید، برای اینکه منطق با ماست! شما چه چیزی را میپرستید؟ این سرزمین مصر مثل سرزمینهای دیگر خاورمیانه پُر از پیام انبیاست؛ منتها شما نرفتید بررسی کنید؛ قصه نوح اینجا هست، قصه عاد اینجا هست، قصه ثمود اینجا هست، قصه اقوام و ملل و نِحلی که این وسطها بودند اینجا هست؛ منتها شما نرفتید که تحقیق کنید.
﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾؛ بعد میفهمید! این همان است که برهان را با موعظه هماهنگ میکند که ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَة﴾.[20] فرمود شما بدانید که مرگ پوسیدن نیست، مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، بلکه مرگ معبر است و هنگام مرگ همه چیز برای شما روشن میشود! آن هم نه اینکه میفهمید، بلکه به یاد میآورید! چون همه این حرفها را قبلاً در یک جای دیگر به ما گفتند. فرمود: ﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾؛ بعد متذکر میشوید، گرچه ما هم تذکره هستیم که فرمود: ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ﴾،[21] ﴿مَا هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَر﴾[22] ما هم تذکره دادیم؛ ولی همه ما این حرفها را قبلاً یک جای شنیدیم و خود قرآن هم تذکره است ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر﴾؛[23] کتابی برای یادآوری است. همه انسانها همین مراحل را در یک جای دیگر قبلاً شنیدند، فرمود: وقتی که خوب توجه کنید به یادتان میآید که آن وقت سر خود را تکان میدهید که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ﴾[24] از همین قبیل است. فرمود: ﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾.
تصمیم سوء فرعون بر قتل یاران موسی و فرزندانشان
سرانجام بعد از اینکه حجّت الهی بالغ شد، معلوم شد که آنها تصمیم سوئی هم گرفته بودند و اینکه فرعون گفته بود که کسانی که با موسای کلیم هستند و فرزندان آنها را بکُشید به همین دلیل است؛ آیه 25 این بود: ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾، خود ﴿الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾ و چه آنها به طریق اُولی! این تهدید عمومی بود و برنامه رسمی بود که از دربار فرعون صادر شده است که ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾، برای اینکه جوانها هستند که در جهاد و صحنه دفاع حضور پیدا میکنند؛ ولی خود آن سالمندان و میانسالان اگر کار تبلیغی میکردند، آنها را هم میکشتند؛ بنابراین این یک حکم رسمی از دربار فرعون بود. این مؤمن «آل فرعون» فهمید که این حجّتها در برخیها ممکن است اثر داشته باشد؛ ولی در تودهٴ فراعنه «قبط»[25] بیاثر است، گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾.
پرسش: اینکه فرمودید غالباً وجود ندارد، سِحر که قبلاً بوده و قبل از اسلام و بعد اسلام «آلهه» هم بوده است؟
پاسخ: یعنی بتپرستی بوده است.
پرسش: «آلهه» بوده.
پاسخ: بله آلهه؛ یعنی بتها بود که میفرماید این کار باطلی است.
پرسش: باطل هست؛ امّا حقیقت و واقعیت داشت.
پاسخ:؛ یعنی چوب حقیقت داشت! وگرنه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾؛[26] فرمود شما این چوبها را میگویید «ربّ» و این «ربّ» یک کلمه سه حرفی است که یک «راء» است با دو «باء»، مضاعف است؛ زیرِ این کلمه خالی است ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾.
پرسش: اگر ما گفتیم «آلهه» نیست، پس شرکی هم وجود ندارد.
پاسخ: نه! «آلهه»ای نیست! چون «آلهه» نیست شرک باطل است؛ اینها «اله» نیستند، این کلمه «اله»ای که بر روی سنگ و چوب گذاشتند، فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾، فرمود دلیل عقلی یا نقلی نیست که اینها «اله» و «ربّ» هستند. شما اگر چوبی را گفتی انسان، این کلمه انسان که یک لفظ چند حرفی است، زیر آن خالی است و بر آن شخص منطبق است؛ ولی بر چوب منطبق نیست، فرمود یک اسم بیمسماست! و شما چون اسم بیمسما دارید، این شرکِ شما باطل میشود.
پرسش: «الهین» به معنای معبود است و معبود هم بوده است!
پاسخ: نه، عبادت آن باطل است! اینها گفتند «مقرّب الی الله» است و حال آنکه «مقرّب الی الله» نیست؛ اینها گفتند «شفیع عند الله» استو حال آنکه «شفیع عند الله» نیست. فرمود اینها چوب هستند، شما اینها را میپرستید که «مقرّب» باشند؟! «مقرّب» نیستند؛ «شفیع» باشند؟! «شفیع» نیستند، پس هیچ کاره میباشند، فقط یک سلسله الفاظی را شما برای اینها تطبیق کردید ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ که این فقط در محدوده لفظ شماست و شما میگویید «ربّ»؛ ولی مصداق ندارد! میگویید «اله»، مصداق ندارد! میگویید «مقرّب الی الله»، مصداق ندارد! میگویید «شفیع عند الله»، مصداق ندارد! شما تیری در تاریکی رها کردید، بنابراین کار شما میشود باطل، سخن شما میشود بیمدعا و روش و گفتار و منش شما میشود ضلالت.
پناهندگی مؤمن آل فرعون به خدا در برابر تهدید فرعون
مؤمن «آل فرعون» بعد از اینکه این مراحل را خوب تبیین کرد، فهمید که آن خطر عمومی ممکن است دامنگیر او شود؛ همان راهی را که وجود مبارک موسای کلیم طی کرده بود و در برابر تهدید فرعون که در آیه 27 همین سوره «غافر» گفت: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ﴾ همین استعاذه و پناهبردن به خدای سبحان را مؤمن «آل فرعون» هم مطرح کرد و گفت: ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ﴾ و خدای سبحان هم او را نجات داد ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾؛ آنچه را که زشتی و سیّئه بود را خدای سبحان از او حفظ کرد، گرچه در بعضی از نقلها آمده است که او شربت شهادت نوشید و در آن نقلها آمده است که با اینکه شهید شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرد،[27] معلوم میشود که شهادت در راه خدا از بین رفتنی نیست. کسی تا مرز شهادت دین خودش را حفظ کند مورد «وقایت» الهی است، البته در بعضی از روایات هم دارد که او از خطر مرگ نجات پیدا کرد.
بیاثر شدن نقشههای فرعون و بازگشت آن به خودشان در دنیا و آخرت
﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ خدای سبحان بَدی آنچه را که اینها مکر کردند و خلاصه مَکر را از این شخص دور داشت، چون فرمود: کلّ این مَکر و نقشه و حیله ـ به صورت حصر ـ فرمود: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾،[28] اگر تمام این نقشه علیه خود آن نقاش است، پس هیچ چیزی دامنگیر این مظلوم نمیشود. به صورت حصر فرمود: اینها مکر میکنند، فرمود: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾؛ هر نقشه بدی که انسان برای دیگری بکشد، همهٴ آن نقشه دامنگیر خود نقاش میشود! پس او میشود مصون. اگر این است فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾، پس این نقشهها، برای این مؤمن «آل فرعون» بیاثر بود. این کاری که کردند دامنگیر چه کسانی شد؟ فرمود: دامنگیر خود «آل فرعون» شد ﴿وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ﴾، هم علیه اینها بود در دنیا، برای اینکه ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛[29] همه اینها را در دریا ریختیم! هم دامنگیر اینهاست در آخرت، برای اینکه ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾؛ بامداد و شامگاه، اینها را نزد آتش میبرند.
مقصود از بامداد و شامگاه در عرضه فرعونیان بر آتش
در صحنهٴ برزخ برای کسی که هنوز به مراحل عالیه راه نیافت یا بامداد و شامگاه هست یا این تعبیر بامداد و شامگاه کنایه از استمرار و اتصال و دوام است که فرمود: ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ نه؛ یعنی صبح و شامی هست و مثلاً شب و روزی هست، چون آن بیان نورانی حضرت امیر در خطبه نهج البلاغه بعد از خواندن ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾[30] آن خطبه معروف فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَدا»؛[31] انسان چه شب بمیرد سرمدی میشود، چه روز بمیرد سرمدی میشود، «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا» و در هر یکی از دو زمان انسان «ظعن» و کوچ کند، «کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَدا»؛ اگر آن شد، دیگر «غدوّ و عشیّ» تعبیر از دوام و اتصال است؛ امّا اگر برای بعضیها در برزخ گفتند شب و روز و آسمان و زمین فرض میشود، «غدوّ و عشیّ» دارد؛ ولی به هر تقدیر کانالی از آتش جهنّم برای تبهکاران هست که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»[32] و یک راه نسیمآوری از بهشت، برای مؤمنان هست که «وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة».[33] برای کفّاری که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»، اینها مرتّب در معرض آتش هستند، نه اینکه اینها را به آتش نزدیک کنند که آتش را ببینند، بلکه به آتش نزدیک میکنند که از حرارت آتش هم متأثر شوند، فرمود: «آل فرعون» مرتّب بر آتش عرضه میشوند، نه اینکه آتش بر آنها عرضه شود، بلکه ﴿یُعْرَضُونَ﴾ اینها را میبرند یا اینکه نشانشان میدهند یا حرارت آتش را به آنها میچشانند، بالاخره یک نحوه تعذیبی برای آنها در قبر هست. ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ این برای برزخ؛ امّا ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ دیگر سخن از عرضه نیست، سخن از ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾ است. اینها که در دنیا ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ بودند، ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ بودند و ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[34] بودند، در آخرت ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾.
نتیجه این که مؤمن «آل فرعون» در سه مقطع که استدلال کرد، با برهان قاطع استدلال کرد و مسئله را «جدلی الطرفین» نکرد، یک؛ با من نمیدانم خاتمه نداد، دو؛ با شیب ملایم ابتدا از ﴿ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ شروع کرد، سه؛ بعد برهان شکل اول را اقامه کرد، چهار؛ فرمود خدا آن است که در دنیا قانون داشته باشد، برای تکمیل و هدایت بشر و در آخرت هم محکمه داشته باشد و این «صنم» و «وثن» نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت، پس اینها هیچ کاره هستند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره غافر, آیات30 و 31.
[2]. سوره مؤمنون, آیه44.
[3]. سوره قصص, آیه51.
[4]. سوره یس, آیه6.
[5]. سوره جمعه, آیه1؛ ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم﴾.
[6]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص، آیه36.
[7]. سوره مائده, آیه19؛ ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾.
[8]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص26.
[9]. سوره قصص, آیه41.
[10]. سوره نساء, آیه10.
[11]. سوره حجرات, آیه12؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا وَ لاَ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ﴾.
[12]. احیاء علوم الدین ج۳ ص۱۴۲؛ «وقال أنس أمر رسول الله(صلی الله علیه و سلم) الناس بصوم یوم فقال لا یفطرن أحد حتی آذن له فصام الناس حتی إذا أمسوا جعل الرجل یجیء فیقول یا رسول الله ظللت صائما فائذن لی لأفطر فیأذن له والرجل والرجل حتی جاء رجل فقال یا رسول الله فتاتان من أهلک ظلتا صائمتین وإنهما یستحیان أن یأتیاک فائذن لهما أن یفطرا فأعرض عنه(صلی الله علیه و سلم) ثم عاوده فأعرض عنه ثم عاوده فقال إنهما لم یصوما و کیف یصوم من ظل نهاره یأکل لحم الناس اذهب فمرهما إن کانتا صائمتین أن تستقیئا فرجع إلیهما فأخبرهما فاستقاءتا فقاءت کل واحدة منهما علقة من دم فرجع إلی النبی(صلی الله علیه و سلم) فأخبره فقال و الذی نفسی بیده لو بقیتا فی بطونهما لأکلتهما النار. حدیث أنس أمر رسول الله(صلی الله علیه و سلم) الناس بصوم و قال لا یفطرن أحد حتی آذن له فصام الناس الحدیث فی ذکر المرأتین اللتین اغتابتا فی صیامهما فقاءت کل واحدة منهما علقة من دم أخرجه...».
[13]. سوره مومنون, آیه117.
[14]. سوره غافر, آیه59.
[15]. تحف العقول، ص458.
[16]. سوره بقره, آیه2.
[17]. سوره آل عمران, آیه9.
[18]. سوره اسراء, آیه71.
[19]. فرهنگ فارسی معین؛ (مَ رَ دّ): 1. بازگردانیدن. 2. رد، بازگشت.
[20]. سوره نحل, آیه125.
[21]. سوره ذاریات, آیه55.
[22]. سوره مدثر, آیه31.
[23]. سوره قمر, آیه17.
[24]. سوره انببیاء, آیه65.
[25]. لغتنامه دهخدا؛ «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آبا و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آنجا نشو و نما یافتند».
[26]. سوره نجم, آیه23.
[27]. تفسیر قمی، ج2، ص258؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) ... وَ قَوْلُهُ: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ یَعْنِی مُؤْمِنَ آلِ فِرْعَوْنَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) وَ اللَّهِ لَقَدْ قَطَعُوهُ إِرْباً إِرْباً وَ لَکِنْ وَقَاهُ اللَّهُ أَنْ یَفْتِنُوهُ فِی دِینِه».
[28]. سوره فاطر, آیه43.
[29]. سوره قصص, آیه40؛ سوره ذاریات, آیه40
[30]. سوره تکاثر, آیه1.
[31]. نهج البلاغه, خطبه221.
[32]. الأمالی(للطوسی)، ص28.
[33]. الأمالی(للطوسی)، ص28.
[34]. سوره بقره, آیه49.