18 02 2017 456335 شناسه:

تفسیر سوره طور جلسه 11 (1395/12/01)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ (33) فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (41) أَمْ یُریدُونَ کَیْداً فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43)﴾

چون سوره مبارکه «طور» در مکه نازل شد و مطالب اصلی سُور مکی اصول دین است و درباره مبدأ و معاد و وحی و نبوت، محور اصلی بحث آنهاست، بخشی از مطالب این سوره که مربوط به مبدأ و معاد بود گذشت، این بخشِ دیگر درباره مسئله وحی و نبوت است. فرمود از آیه 28 به بعد: ﴿فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ ٭ أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ﴾؛ چه تنها چه جمع، چه مَثنی چه فُرادی؛ چه بگویند کاهن، چه بگویند مجنون، چه بگویند شاعر، چه بگویند کاهن یا مجنون، چه تنها و چه جمع، با یکی یا بیش از یکی، نه دلیل عقلی دارند و نه دلیل نقلی؛ دلیل نقلی که واضح است ندارند، دلیل عقلی را هم فرمود: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾؛ آیا عقل شما چنین چیزی را حکم می‌کند؟ به هر حال شعر معیاری دارد، کهانت معیاری دارد، جنون یک حساب و کتابی دارد که چه کسی مجنون است! شما وقتی تقسیم می‌کنید می‌گویید این شیء یا «الف» است یا «باء»؛ یعنی مقسم، هر دو قسم را قبول می‌کند. وقتی گفتید یا ساحر است یا مجنون، آن مَقسم شما چیست؟ که یک قسم آن سِحر است که فنّ دقیق است و یک قسم آن جنون. اگر کسی بگوید این سدّ مهم عمیق علمی را یا یک مهندس ساخت یا مجنون! این بیماری مهم را یا یک پزشک معالجه کرد یا مجنون! این کار دقیق فقهی و فتوا را یا یک مجتهد مبرّز داد یا مجنون! این تناقض است، چرا؟ وقتی کسی دارد تقسیم می‌کند؛ یعنی ما مقسمی داریم که زیر این مقسم این دو قسم هست، چون سِحر جزء دقیق‌ترین فنون علمی است، قسیم آن جنون می‌شود، آن وقت مقسم جنون سِحر چیست؟ مقسمِ جنون شعر چیست؟ مقسمِ جنون کهانت چیست؟ فرمود آیا عقل شما چنین حرفی می‌زند؟ پس چه مثنی چه فرادی عقل بر خلاف اوست. چه بگویند کاهن، چه بگویند شاعر، چه بگویند مجنون به تنهایی، یا بگویند: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾،[1] تقسیم بکنند، دلیل عقلی بر خلاف آن هست. بعد می‌فرمایند اینها اهل طغیان هستند. مستحضرید که ایمان، عقل، علم، اینها در قرآن دو طایفه از آیات دارد: یک طایفه از آیات دارد که مؤمنون این هستند، ﴿الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾[2] این است، این ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[3] و مانند آن است.

پرسش: سِحر تجربی است؟

پاسخ: تجربی هست؛ اما بخش دقیق آن امر غیر تجربی است؛ مثل طب، تجربی است مهندسی، تجربی است. اگر بیماریِ صعب العلاجی را یک پزشک که علم تجربی دارد درمان کرد، آدم نمی‌تواند بگوید که این شخص یا پزشک است یا دیوانه! این سدّ مهم که جزء علوم تجربی است، بگوید این سدّ را یا یک مهندس ساخت یا دیوانه! اگر شروع به تقسیم کرد؛ یعنی ما مَقسمی داریم که دو قسم دارد، این معنایش است. آن وقت قِسم‌ها را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم که یکی از آن دو در این تقسیم نیست، این می‌شود تناقض.

 به هر تقدیر ما در تعبیر قرآن دو طایفه آیات داریم: یک طایفه می‌گوید که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یا ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾،[4] اینهاست. یک طایفه داریم که ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون‏﴾،[5] ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ،[6] ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ،[7] این دو طایفه را داریم، یقیناً اینها با هم فرق دارند. فرق آنها در این نیست که آنجا که می‌فرماید: ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون‏﴾، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ، ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ، نظیر قوم عاد و ثمود یک گروه‌ هستند و شناسنامه‌ای دارند و یک طایفه مخصوص هستند، اینکه نیست.

ما قومی داشته باشیم به نام قوم مؤمن یا قوم عاقل یا قوم عالم که نداریم. پس این دو طایفه یقیناً فرق دارند. فرق آن این است آنجا که دارد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، یا ﴿لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[8] یا ﴿لِلْعالِمینَ﴾،[9] یا ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ یا ﴿لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ﴾، همین عقل عادی است. ممکن است کسی خیلی عالم باشد، این جزء «یعلمون» است، خیلی عاقل باشد، جزء «یعقلون» است؛ اما کسی که خیلی عالم بود، خیلی عاقل بود، ممکن است مشکل خودش را حلّ بکند، مشکل حوزه را حلّ بکند؛ اما مشکل جامعه را حلّ نمی‌کند. مشکل جامعه را ﴿قَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ حلّ می‌کند، ﴿قَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ حلّ می‌کند. طغیان هم این چنین است؛ اگر گفتیم قوم طاغی، با آن ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ﴾ خیلی فرق دارد، این هم دو طایفه آیه است: یک طایفه دارد که بعضی طغیان دارند، معصیت دارند، ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی‏ فَقَدْ هَوی﴾، اینها طاغی هستند. اینها معصیت‌کار هستند، مشکل خودشان را دارند و اهل جهنم هستند؛ اما یک عده قوم طاغی هستند. اگر گفتیم افراد آنها طاغی هستند، ولی افرادشان باید قیام به طغیان داشته باشند، وگرنه این طایفه آیات که دارد: ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، با آن طایفه‌ای که دارد: ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ﴾، یقیناً باید فرق داشته باشد. پس ما یک طایفه آیات داریم که می‌گویند: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾، «لعلهم کذا و کذا». یک طایفه آیات داریم که این حرف‌ها برای ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ است، چون قوم عاقل و عالم مثل قوم عاد و ثمود نیست، افراد اینها هم باید «قائم بالعلم» باشند، «قائم بالعقل» باشند، مثل آنچه در سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾،[10] این غیر از آیه سوره «نحل» است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ،[11] غیر از آیه‌ای است که فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾،[12] «قائم بالقسط» بودن، غیر از عادل بودن است؛ چه اینکه «قوّام بالقسط» را اصلاً خدا گذاشته برای پرونده‌های میلیاردی. کسی که می‌خواهد پیش‌نماز بشود، آیه سوره مبارکه «نحل» برایش کافی است: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ. همین که واجبات خود را انجام می‌دهد، محرّمات را ترک می‌کند، او عادل است و می‌شود به او اقتدا کرد. اما بخواهد قاضی بشود، این آیه سوره مبارکه «نحل» مشکل او را حلّ نمی‌کند. این سوره مبارکه «حدید» می‌خواهد که فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾، او باید قائم به قسط باشد و اگر خواست پرونده‌های میلیاردی را حلّ کند، نه آیه سوره «نحل» مشکل او را حلّ می‌کند، نه آیه سوره «حدید»؛ این ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾[13] می‌خواهد. این سه بخش یعنی سه بخش! برای اینکه مشکلات جامعه، یکی پیشنمازی است، یکی دستگاه قضاست، یک پرونده میلیاردی است، هر سه بخش را که به یک آدم عادل نمی‌دهند. غالب شما به لطف الهی متون فقهی را دیدید و می‌بینید. می‌بینید در مسئله نماز جماعت نگفتند: «یُعتبر فی امام الجماعة کمالُ العقل» همین که عاقل باشد کافی است؛ اما در بخش‌های وسیعی از بحث‌های قضا و امثال قضا، محقق در شرائع و سایر فقها هم می‌گویند: «یعتبر فی القاضی کمال العقل»؛[14] عقل مصطلح به درد قضا نمی‌خورد، چه وقت فریب می‌خورد؟ چه وقت رشوه می‌گیرد؟ چه وقت فریب می‌دهد؟ چه وقت پروندهبازی می‌کند؟ آن برای عاقل نیست، آن برای کسی که کمال عقل را دارد مصون است. این که ایشان گفته «یعتبر فی القاضی کمال العقل» برای همین نکته است. این ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾ را برای این پرونده‌های بزرگ گذاشتند.

غرض این است که ما یا یک ﴿لا تَطْغَوْا﴾ داریم، یک ﴿قَوْمٌ طاغُونَ﴾ داریم؛ یک «یعقلون» داریم، یک ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ داریم؛ یک ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ داریم، یک ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ داریم. این دو طایفه آیات کاملاً از هم جدا هستند. فرمود چه مَثنی، چه فرادی، چه بگویند او کاهن است، شاعر است و مجنون، چه جمع بیاورند بگویند «شاعرٌ أو مجنون»، «کاهنٌ أو مجنون»، «ساحرٌ أو مجنون»، این برخلاف عقل است. چون برخلاف عقل است، دلیل نقلی هم ندارند، اگر کسی حرفی زد نه دلیل عقلی داشت نه دلیل نقلی، او طاغی است. قوم طاغی نیست؛ اما در برابر وحی می‌ایستد و مرتّب در صدد فتنه و جنگ و شورش و علیه پیغمبر سخنرانی‌کردن و اینهاست، این می‌شود ﴿قَوْمٌ طاغُونَ﴾.

پرسش: اینها مگر انسانهای باسوادی نبودند ... ؟

پاسخ: چرا، اینها یک مجلس شورای بت‌پرستی داشتند تا علیه اسلام قیام بکنند، این «دار النّدوه» را برای چه چیزی تأسیس کردند؟ این که بیغوله نبود، اینکه تصمیم فردی نبود؛ تصمیمات رسمی قریش، مصوّبات آن شورای «دار النّدوه» بود که عقلای آنها جمع می‌شدند، قریش هم معروف به فطانت و زیرکی بود، فرمود اینها کارشان این است. یا تقسیم می‌کردند که چه کسی بگوید شاعر است، چه کسی بگوید مجنون است، چه کسی بگوید کاهن است، چه کسی بگوید افتراست؛ یا از نظر زمان و عصر تقسیم می‌کردند، چه وقت بگوییم مجنون است، چه وقت بگوییم شاعر است، چه وقت بگوییم کاهن است، اینها جزء مصوّبات «دار الندوه» بود، اصلاً «دار الندوه» را برای همین تشکیل دادند. فرمود: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، این «أم»، «أم» منقطعه است؛ نه تنها طغیان می‌کنند، اصلاً قیام کردند برای خاموش کردن نور دین. اینها این گونه نبودند که حالا یک وقت معصیتی بکنند و در برابر پیغمبر بایستند، نهخیر اصلاً تصمیم گرفتند که دین را خاموش کنند، ﴿یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّه‏﴾،[15] این می‌شود قوم طاغی.

﴿أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ﴾، می‌گویند ـ معاذالله ـ دروغ است، این حرف‌های خودش است که به پیغمبر اسناد داده است، ﴿بَلْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ اینها نمی‌خواهند ایمان بیاورند اصلاً، چرا؟ برای اینکه اگر این حرف‌ها برای خودش است او که یک نفر است و درس نخوانده، شما هم که درس خوانده دارید و «دار النّدوه» دارید و علمای زیاد و دانشمندان شعری و ادبی هم که در اختیار دارید، ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ﴾، این برهان است.

بعد می‌فرماید شما درباره این نظام چه تصمیمی دارید؟ آیا شما را کسی آفرید یا نیافرید؟ اگر شما را کسی نیافرید، معنایش یک اصل تناقض است؛ یعنی خودبهخود موجود شدید. چیزی که هستی ندارد، هستی‌دار بشود! این تناقض است. خودتان، خودتان را خلق کردید، این هم باز تناقض است؛ یعنی قبل از اینکه باشید بودید، چون می‌دانید که دور، بدیهی است نه اوّلی. اجتماع ضدّین، اجتماع مثلین، دور، اینهایی که محال است، بدیهی است نه اوّلی. دور دلیل دارد، بازگشت استحاله دور به استحاله تناقض است. اگر بگوییم «الف» متوقف بر «باء» است، «باء» متوقف بر «الف» است، این را همه می‌دانیم که محال است. می‌گوییم دلیل نمی‌خواهد نه دلیل ندارد. دلیل دارد دلیلش آن است که «الف» آن وقتی که نیست باشد؛ یعنی جمع تناقض. به اینجا که رسیدیم از بدیهی به اوّلی منتقل شدیم، اوّلی دیگر دلیل ندارد. کسی نمی‌تواند از ما سؤال بکند که «الف» آن وقتی که نیست باشد، چرا محال است؟ اصلاً چرا بر نمی‌دارد، چون تا ما بخواهیم حرف بزنیم؛ یعنی وجود داریم با عدم جمع نمی‌شود، حرف داریم با عدم حرف جمع نمی‌شود، جواب داریم با عدم جواب جمع نمی‌شود، سؤال داریم با عدم سؤال جمع نمی‌شود. ما در فضای اصل تناقض داریم زندگی می‌کنیم، این اوّلی است؛ یعنی «لا یسئل عنه»، نه اینکه بدیهی باشد، نیازی به برهان نداشته باشد، برای اینکه برهان ندارد.

فرمود شما به هر حال مبدئی دارید یا ندارید؟ الآن تقریباً بیش از دو میلیارد و نیم بشر گرفتار این است که خدا ندارد! این کشور پهناور کمونیستی چین این طور است، بخشی از ژاپن این طور است آن اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی این طور است. تقریباً معادل موحّدان عالم کسانی هستند که می‌گویند خدایی در عالم نیست و رسالت مهم حوزه‌های علمی نشر این فضیلت است که خدا هست، بشر را خدا دارد اداره می‌کند. آن روز حرف تازه‌ای بود؛ اما الآن دیگر حرف‌های رسمی است، برای اینکه به مراتب بیش از ما مسلمان‌ها عده‌ای هستند که می‌گویند خدایی نیست؛ البته موحّدان عالم مثل مسیحی‌ها، کلیمی‌ها که ضمیمه ما بشوند. آنهایی هم که مبدئی قائل‌ هستند در اثر اینکه ما نتوانستیم علوم عقلی را در حوزه‌ها نشر بدهیم و ثابت کنیم خدایی هست و قیامتی هست و وحیای هست با برهان و به زبان روز ثابت بکنیم، الیوم در کشوری که میلیاردی است مثل هند، هم موش‌پرستی رواج دارد هم گوساله‌پرستی رواج دارد به هر حال این بشر به چیزی بَند هستند، اینها در اثر اینکه علوم عقلی در حوزه‌ها نیست. بیش از ما مسلمان‌ها کشورهای فراوانی هستند که می‌گویند ـ معاذالله ـ خدایی نیست، قیامتی نیست، وحی‌ای نیست، رسالتی نیست، نبوتی نیست، هیچ نیست. الآن هم عصر علم است، بیش از آن مقداری که در کوچه پس‌کوچه‌های ما دوچرخه و موتور هست بالای سر ما ماهواره است، اگر الآن عصر علمی نیست پس چه وقت عصر علم است. الآن یعنی الآن، الیوم یعنی الیوم! الیوم دارند یک عده موش می‌پرستند یک عده گوساله، الیوم میلیاردها مردم می‌گویند خدایی نیست و حوزه‌ها هم خواب‌اند. رسالت اصلی حوزه‌ها همان اصول دین است و در کنارش فروع دین است البته. اصول دین است و نشر معارف الهی است و برهان اقامه کردن و زبان دیگران را فهمیدن و به زبان دیگران پاسخ دادن است.

ببینید قرآن کریم این شش هزار و اندی تقریباً یک سیزدهم آن مربوط به احکام فقهی است وگرنه دوازده سیزدهم آن مربوط به این است که خدا هست و قیامتی هست و وحی‌ای هست و نبوتی هست و اخلاقی هست و عدلی هست و اینهاست. فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾؛ یعنی این نظام خودبهخود پدید آمد؟ چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست، دفعتاً بشود هست، این برخلاف اصل تناقض است. اگر کسی اصل تناقض را قبول نداشته باشد، اصلاً اندیشه ندارد، چرا؟ چون همین شخصی که این دو مقدمه را ترتیب داد این نتیجه را گرفت؛ یعنی ربط عِلّی را قبول کرد. بین نتیجه و مقدمتین ربط هست یا نه؟ ربط موقت و محدود است یا ربط ضروری است؟ ترتّب نتیجه بر مقدمتین از سنخ تداعی و تعاقب است یا پیوند ضروری است؟ اگر از سنخ تعاقب اتفاقی است، ممکن است همین دو مقدمه که زید ترتیب می‌دهد و آن نتیجه را می‌گیرد، عمرو ترتیب بدهد و نتیجه خلاف بگیرد. آن وقت معرفتی ما نداریم، سنگی روی سنگ بند نمی‌شود. ترتّب نتیجه بر مقدمتین ربط ضروری است، ربط ضروری فقط در مدار علّیت است؛ یعنی مقدمتین سبب تام این نتیجه‌ هستند، «الف»، «باء» است، «باء»، «جیم» است پس «الف»، «باء» است. این ربط، ربط تداعی و اتفاقی نیست، بلکه ربط ضروری است، ربط ضروری همان علّیّت است؛ یعنی مقدمتین علّت تامه این نتیجه‌ هستند. اگر کسی علّیت را انکار کند اصلاً اندیشه و فکر ندارد، چگونه مقدمتین را ترتیب می‌دهد و نتیجه می‌گیرد؟ معرفت‌شناسی ندارد. فرمود چیزی که هستی او عین ذات او نیست، چگونه هست شده است؟ تصادف بود؟ یعنی در عین حال که نیست هست بشود؟ اینکه محال است. بگوییم خودشان خودشان را خلق کردند! این می‌شود دور و بازگشت آن به تناقض است، این نظام یک مربّی دارد یا ندارد؟ شما که الآن می‌گویید محیط زیست را، حکم دریا را، حکم صحرا را، ما باید قانون‌گذاری کنیم، شما خلق کردید؟ حرف فرعون همین بود، الآن این غدّه‌هایی که در غرب است هم همین است. نظام دریا را مشخص می‌کنند، نظام صحرا را مشخص می‌کنند، نظام آسمان‌ها را مشخص می‌کنند، قانون زمین را مشخص می‌کنند، قانون تحت الارض را مشخص می‌کنند، فکر، فکر فرعونی است. فرعون که می‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[16] یا ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾،[17] معنایش این نبود که من آسمان و زمین را خلق کردم! معنایش این است که با فکر من آسمان و زمین باید اداره بشود. قانون دریا را من باید تنظیم بکنم، قانون صحرا، محیط زیست و معادن را من باید تنظیم بکنم، ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾.[18] فرعون بیش از این ادّعا نمی‌کرد. الآن هم همین حرف را دارند؛ منتها حالا اینها نمی‌گویند: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، می‌گویند قانون دریا را ما، قانون فضا را ما، قانون آسمان را ما، قانون زمین و تحت الارض را ما، ما باید اداره کنیم. دین می‌گوید که زمین را زمین‌آفرین باید اداره کند، انسان را انسان‌آفرین باید اداره کند، آسمان را آسمان‌آفرین باید اداره کند. شما خودتان خودتان را خلق نکردید، شما که آسمان و زمین را خلق نکردید، بنابراین حکم محیط زیست را ما باید بدهیم. شما بگویید فلان کار در اختیار ماست چهار دیواری و اختیاری، این چنین نیست. شما اگر این کار را کردید هوا آلوده می‌شود، زمین آلوده می‌شود، دیگران آسیب می‌بینند، نه چهار دیواری اختیاریِ در خانه مطرح است، نه در محلّه مطرح است، نه در شهر مطرح است و نه در کشور؛ هیچ کشوری حق ندارد بگوید چهار دیواری اختیاری! به هر حال کاری که شما انجام می‌دهید می‌رود به هوا یا نه؟ این فضا را آن فضاآفرین آفرید و دارد اداره می‌کند.

یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) است که فرمود حالا چه شهر چه روستا، هر جایی می‌خواهید زندگی کنید باید فضای محیط زیست داشته باشید: «لَا تَطِیبُ السُّکْنَی‏ إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّیِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِیرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة»؛[19] این را همان حضرت فرمود؛ همان که احکام نماز و روزه را به اذن خدا به ما فرمود همان فرمود. فرمود چه شهر می‌خواهید زندگی کنید چه روستا، این حقوق را باید رعایت کنید؛ هوا را طیّب و طاهر، آب فراوان و زمین حاصلخیز. اینها را باید رعایت بکنید، حقوق اینهاست، مال شما نیست، شما امانت‌دار هستید، این هوا را نباید آلوده کنید.

خدا غریق رحمت کند مرحوم سید در عروه جایی فتوا می‌دهد که کوچه‌هایی که بن‌بست است ـ حالا غیر بن‌بست هم همین طور است ـ حتماً یعنی حتماً ببینید که این فتواها قابل عرضه هست؟ مرحوم سید(رضوان الله علیه) در احکام تخلّی دارد که کوچه‌های غیر نافذ را آن جایی که بن‌بست است، کسی حق ندارد دستشویی کند.[20] بعضی از این آقایان که بوی عربیّت می‌دهند، می‌گویند «فیه تأمّل بل منع» چرا حرام است که انسان در کوچه بن‌بست بنشیند و آنجا را آلوده کند؟ این بر اساس کدام فکر است؟ این معلوم می‌شود که ما همان چهار دیواری و اختیاری را داریم فکر می‌کنیم! این دین، دین هواست، دین دین زمین است، دین دین دریاست. همین امام صادق فرمود هوا را آلوده نکن! آن وقت این فقیه بزرگوار فتوا می‌دهد که در کوچه بن‌بست آلوده کردن جایز نیست، ایشان می‌گوید «فیه تأمّل بل منع»، این یعنی چه؟!

غرض این است که ما مادامی که اسلامی حرف می‌زنیم، باید اسلامی فکر بکنیم تا بشود قرآنی. فرمود به هر حال شما خودتان خودتان را خلق نکردید. الآن حداقل سی سال است که این حرفِ روزانه همه شد، هر کسی چیزی را ساخت بروشوری داد، الآن سی سال یعنی سی سال است، این حرفی است که تقریباً زیر دست و پای همه است. الآن این تلویزیون را که ساختند، یخچال را ساختند، رادیو را ساختند، بروشوری دادند که از آن چه طور استفاده بکنیم یا نکنیم؟ این ماشینی را که ساختند، برنامه‌ای ساختند که از این ماشین چگونه استفاده کنند؟ آن خدایی که انسان را ساخت، دریا را ساخت، صحرا را ساخت، این قرآن را هم بروشور قرار داد که از این بدن این طور استفاده بکن! سی سال یعنی سی سال، این حرف الآن زیر دست و پای همه افتاده است، یک حرف تازه‌ای که نیست. اگر کسی تلویزیونی ساخت آیا بروشوری می‌سازد که از این تلویزیون این طور استفاده کن یا نکن؟ کسی این بدن را آفرید، این زمین را آفرید، این دریا را آفرید، بروشوری ساخت که از این بدن، از این زمین، از این زمان، از این دریا چگونه استفاده بکن یا نکن؟ این همین قرآن است. هر جا را نگاه نکن! ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾. هر جا را نگاه نکن، هر چیزی را نشنو، هر آهنگی را نشنو! این همین است یعنی گوش را برای هر چیزی به کار نبر، چشم را برای هر چیزی به کار نبر، این لازم است. این را گذاشتیم یا نگذاشتیم، فرمود که به هر حال شما که خودتان را خلق نکردید، آسمان را هم که خلق نکردید، شما را دیگری آفریده، این بروشور را هم داشته باشید ببینید باید چه کار بکنید. از هر طریقی که انسان نمی‌تواند از خودش و از زندگی خود استفاده کند. ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ﴾؛ شما یقین ندارید. درست است از شما سؤال می‌کنیم، ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[21] اگر «الله» خلق کرد، این بروشور را هم داد که گفت از زمین این طور، از خودتان این طور؛ شما همین طور رها کردید. بعد فرمود شما چه سیطره‌ای دارید؟ حالا چه کار دارید؟ شما که نیافریدید، با قدرت و قُلدری می‌خواهید عالم را اداره کنید؟ ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ﴾، آنکه آفرید کلید را به دست شما داد که شما این طور بکنید؟ یا با قُلدری بخواهید اداره کنید؟ ﴿أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ﴾، این «مُصَیطِر» که صیغه تصغیر نیست، این «مُفَیعِل» است که اصل آن «سین» بود، سیطره بود، حالا به «صاد» تبدیل شده است. آن مفسّران عرب‌زبان لغت‌شناس می‌گویند این ریشه عربی ندارد که مثلاً یعنی ریشه ثلاثی مجرّد ندارد که از «سَطَرَ» مشتق شده باشد، بعد «سیطره» شده باشد، بعد بشود «مسیطر». این از «ساطور» مشتق است. سیطره دارد؛ یعنی ساطور به دست است. شما ساطور به دست هستید؟ شما چه کاره هستید؟ جلّاد هستید؟ قتّال هستید؟ چه کاره هستید؟ سیطره دارید؛ یعنی ساطور به دست هستید، می‌خواهید با زور و قُلدری عالم را اداره کنید؟ این را هم که خدا شما را سر جای خود می‌نشاند و کاری نمی‌توانید بکنید. این کلمه «مُصَیْطِرْ» می‌گویند پنج لفظ است که این بر وزن «مُفَیعِل» آمده، بیش از پنج لفظ هم استعمال نشده است؛ چهار تای از آنها مربوط به اسمای صفات است و یکی‌ از آنها اسم ذات است و آن «مُجَیْمِرْ» اسم یک جبل است. این «مُصَیطِر» با «صاد» و «سین» و اینها «مُبَیقِر»، «مُبَیطِر»، «مُهَیمِن» این چهار لفظ را گفتند برای اسم صفات است، آن «مُجَیْمِر» اسم کوه است که اسم ذات است نه اسم صفت. «علی أی حال» فرمود ساطور به دست هستید. الان این استکبار و صهیونیسم واقعاً «مُصَیْطِر» هستند؛ یعنی ساطور به دست هستند. برهانی که ندارند، حالا آن روز قتل با ساطور بود، امروز با بمب‌ها و امثال آن است. فرمود یا نه، ﴿أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ﴾، بگویید که ما اسرار عالم را از راه نردبان شنیدیم. «سُلَّم» را «سُلَّم» گفتند، نردبان را می‌گویند «سُلَّم»، برای اینکه انسان وقتی خطری آمد، به وسیله نردبان سعی می‌کند از جایی بالا برود که از خطر محفوظ بماند، چون وسیله سلامت است به آن گفتند «سُلَّم». آیا نردبانی در اختیار شماست که رفتید بالا از غیب خبری آوردید، آن هم که نیست. کلید خزائن الهی دست شماست، آن هم که نیست و ـ معاذالله ـ خودتان را برتر از ذات اقدس الهی می‌دانید، فرشته‌ها را دختر می‌دانید و برای خودتان پسر انتخاب کردید، ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾،[22] تا اینجا را هم قرآن کریم آمده با آنها دارد مماشات می‌کند حرف می‌زند، چه چیزی دارید که خودتان را برتر از خدا دانستید؟ آنکه آفرید حرف او را گوش نمی‌دهید و حرف خودتان را مقدم می‌دارید، برای چه؟ ﴿أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ﴾، بعد رو بر می‌گرداند به خود وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) سؤال می‌کند ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾، آنها یا به بهانه سِحر و کهانت و شعر و جنون و افترا و اینها حرف تو را گوش نمی‌دهند؟ یا نه، تو حرف‌های عالمانه می‌زنی، آنها هم قبول دارند، ولی از آنها مزد می‌خواهی، حق تعلیم می‌خواهی، چیزی می‌خواهی، آنها می‌گویند ما نداریم، این پول را بدهیم، این شهریه را بدهیم؛ لذا نمی‌آیند حرف تو را گوش بدهند ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ﴾؛ غرامتی که دارند، «مُثْقَل» هستند، زیر بار غرامت می‌روند سنگین می‌شوند؟ این هم که نیست. در سوره مبارکه «یس» قبلاً ملاحظه فرمودید که آن کسی که از «أقصی المدینه» آمده گفته حرف انبیا را گوش بدهید، برای اینکه اینها دو عنصر محوری دارند: کسی که حرف خوب می‌زند، یک؛ نه مستعیض است نه مستقرِض، این دو. باید حرف او را گوش داد! کسی که حرف خوب می‌زند، نه می‌خواهد بَنِر برای او نصب بکنید به دنبال این بازی‌هاست، نه کمک و شهریه‌ای از شما می‌خواهد. کسی که نه مستعیض است، عوض بخواهد؛ نه مستقرض است که اسم را با عُظمی و أعظم ببرید در این بازی‌ها نیست. اگر اهل بازی نیست، حرف خوب هم می‌زند، کمکی هم از شما نمی‌خواهد، گوش بدهید. ﴿اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾،[23] حرف خوب می‌زند، چیزی هم از شما نمی‌خواهد. این دو تا برهانی است که در سوره مبارکه «یس» گذشت. فرمود اگر کسی حرف‌های خوبی می‌زند، دنبال بازی هم نیست، آدم حرفش را گوش می‌دهد، ﴿اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾؛ هم حرف خوب می‌زند، هم خودش در راه است، چیزی هم از شما نمی‌خواهد.

اینجا هم فرمود: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾ که حالا اینها زیر بار غرامت، دوش آنها سنگینی می‌کند و مثقل هستند، باری بر دوش آنها است، اینکه نیست. ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ﴾؛ اسرار نهانی عالَم نزد آنهاست! این شانزده بار که بعضی از جاهایش با «أم» آمده چه وقت غیب باشد، اسرار غیبی نزدِ اینهاست، می‌نویسند به دیگران گزارش می‌دهند، این هم که نیست. ﴿أَمْ یُریدُونَ کَیْداً﴾؛ فقط می‌خواهند نقشه بکشند. حالا از این به بعد میدان، میدان ماست، اگر می‌خواهند نقشه بکشند، چه اینکه می‌خواهند نقشه بکشند، ﴿فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ﴾؛ کید ما دامنگیر آنها می‌شود؛ البته این طور نیست که ما یک کید جداگانه بکشیم، ﴿وَ لا یَحیقُ﴾[24] مکرِ اینها مگر به خودشان؛ کید اینها به خودشان می‌رسد.

این بیان نورانی حضرت امیر خیلی پُربار است؛ مثل همه فرمایشات ایشان. خدای سبحان اگر خواست کسی را بگیرد، از جای دیگر لشکرکشی نمی‌کند. فرمود اعضای خود انسان سربازان خدا هستند؛[25] اگر خدا خواست کسی را بگیرد با زبان او با دست او با پای او حرکت می‌کند، حرفی می‌زند رسوا می‌شود، جایی می‌رود رسوا می‌شود، چیزی را امضا می‌کند رسوا می‌شود. فرمود با دستِ شما، شما را می‌گیرد، این طور نیست که از جای دیگر لشکرکشی بکند، چرا؟ خدا سرباز دارد، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[26] این یک؛ ﴿ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[27] اما اینها معنایش این نیست که از جای دیگر لشکرکشی می‌کند، اگر کسی را خواست بگیرد، با پای او او را می‌گیرد، جایی می‌رود که نباید برود، همان جا رسوا می‌شود؛ حرفی می‌زند که نباید بزند، رسوا می‌شود. فرمود: «جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛ خلوت شما جلوت اوست. این طور نیست که حالا آدم پشت درهای بسته بخواهد کاری بکند، از خطر الهی محفوظ بماند، خیر! از خطر کجا محفوظ است؟! اگر دست انسان، پای انسان، فکر انسان سرباز خداست، با همین فکر او را می‌گیرد، او «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[28] است یا نه؟ سربازان او هم همین‌طور هستند. اگر «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» است در همان داخله، فکرها را طرزی تنظیم می‌کند که آدم را رسوا می‌کند.

بنابراین فرمود هر کسی بخواهد کیدی، نقشه‌ای علیه دین بکشد، کید ما آنجا حاضر است، ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾. فرمود: ﴿وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾،[29] این نقشه نزد ماست، ما هم که «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» هستیم، بنابراین این طور نیست که حالا خدا اگر خواست ـ معاذالله ـ کسی را بگیرد، از جای دیگر لشکرکشی بکند. یک وقت مسئله ابرهه است او حساب دیگری است، آن هم سرجایش محفوظ است؛ اما برای همه که ابرهه نمی‌فرستد، برای همه که طیر ابابیل نمی‌فرستد، افراد عادی را بخواهد بگیرد ـ معاذالله ـ با دست و زبان خود آنها می‌گیرد. این است که ما همیشه باید خودمان را به او بسپاریم، هر لحظه‌ای به او بسپاریم، هیچ آنی هم غفلت نکنیم. فرمود اگر این کار را کردند، ﴿فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ﴾. بگویید نه، آنها بنده‌های خوب و مؤمن‌ هستند، به خدای دیگر پناه می‌برند، خدای دیگری که نیست، جای دیگری نیست. یک حصن و قلعه وجود دارد، یک دژ به اصطلاح وجود دارد و یک دژبان. «حصن»؛ یعنی دژ، فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»[30] این ولایت حضرت امیر را، این بیان نورانی امام رضا، تنها امام رضا که نگفت، «انا من شروطها»؛ یعنی این چهارده نفر شرط این حصن هستند. اینکه حضرت وقتی قافله حرکت کرد فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» به هر حال این ولایت، این امامت، درِ ورودی است. این بیان چقدر بیان شیرینی است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا».[31] فرمود اگر کسی چهار تا کلمه سواد پیدا کرد یا چهار تا کتاب یا چهل تا کتاب نوشت، حواس شما جمع باشد! ممکن است کسی کاسب باشد، این زمین را آباد کرده باشد، چهل تا درخت کاشته باشد، مال خودش است؛ اما یک وقت ممکن است کسی سارق باشد، چگونه می‌شود تشخیص داد این یک علی می‌خواهد! فرمود اگر کسی از غیرِ راه خاندان ما اهل بیت(علیهم السلام) چند مطلبی را یاد گرفت «سُمِّیَ سَارِقَاً»،[32] ممکن است صحیح بخاری هم بنویسد؛ اما حضرت فرمود او دزد است، برای اینکه از در وارد نشد. این یعنی چه؟ این آثارش معلوم می‌شود. دزد که از دزدی خیری نمی‌بیند. کسی که از غیر این راه وارد شد، این صریح بیان حضرت در نهج البلاغه است، فرمود ما درِ این خاندان هستیم، ممکن است کسی از این در نیاید، از دیوار برود، تفسیر هم بنویسد، روایات را هم معنا بکند، علم هم پیدا بکند؛ اما «سُمِّیَ سَارِقَاً»، یعنی از این علم بهره‌ای نمی‌برد. اینجا هم فرمود شما می‌خواهید چه کار کنید؟ نقشه بکشید؟ نقشه شما که نزد ماست!

بنابراین هیچ فرض ندارد نه اینکه انسان می‌جنگد و شکست می‌خورد، فرضِ شکست ندارد، برای اینکه خود سرباز با همه شئون خود حالا می‌خواهد در برابر فرمانده‌ خود بایستد، این ممکن نیست، نه اینکه ممکن است و او غالب است و ما مغلوب هستیم. جنگ فرض ندارد، فرمود: «جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛ این خداست! همین فرمایش ایشان در نهج البلاغه است.

﴿فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ ٭ أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾، مستحضرید کفر در قبال شرک است، کفر در قرآن کریم به دو نحوه استعمال می‌شود: یک استعمال عام است، هر کسی که خدا و قیامت و اینها را قبول نداشته باشد و یا آن طوری که باید قبول داشته باشد از راه وحی و نبوت قبول نداشته باشد کافر است. به این معنا مشرک، کافر است. یک وقت چون تقسیم، تقابل می‌آورد، مشرک در مقابل کافر است، کافر به اهل کتاب می‌گویند که کفر به وحی و نبوت دارد. خدا و قیامت را قبول دارد؛ اما قرآن را، عترت را، اهل بیت را، پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را قبول ندارد. این را می‌گویند که این کافرها اهل کتاب‌اند و آن کافران غیر کتابی‌اند. کافرِ غیر کتابی می‌شود مشرک و بت‌پرست؛ کافرِ کتابی در قبال مشرک است. فرمود اینها اگر برای خدا شریکی قائل شوند، ذات اقدس الهی منزّه است از اینکه شریک داشته باشد، چون اگر چیزی حقیقت نامتناهی بود، چه اینکه هست، در قبال حقیقیت نامتناهی دیگر دومی فرض ندارد. این هم فرض آن محال است، نه مفروض محال باشد. اگر حقیقتی نامتناهی بود، دیگر خدایی دیگر جا ندارد، جایی نیست که خدای دیگر پُر کند. این خدا حقیقتی است نامتناهی؛ لذا فرمود: ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره ذاریات، آیه52.

[2]. سوره نور، آیه62؛ سوره حجرات، آیه15.

[3]. سوره مؤمنون، آیه1.

[4]. سوره اعراف، آیه176؛ سوره نحل، آیه44؛ سوره حشر، آیه21.

[5]. سوره انعام، آیه99؛ سوره اعراف، آیات52و188.

[6]. سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105.

[7] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67.

[8]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه124؛ سوره اعراف، آیه2.

[9]. سوره آلعمران، آیات96و108؛ سوره انعام، آیه90.

[10]. سوره حدید، آیه25.

[11]. سوره نحل، آیه90.

[12]. سوره مائده، آیه8.

[13]. سوره نساء، آیه135.

 شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌4، ص59..[14]

[15]. سوره صف، آیه8.

[16]. سوره نازعات، آیه24.

[17]. سوره قصص، آیه38.

[18]. سوره غافر، آیه26.

[19] . تحف العقول، النص، ص320.

[20] . العروة الوثقی(المحشی)، ج‌1، ص314.

[21]. سوره لقمان، آیه25؛ سوره زمر، آیه38.

[22]. سوره نجم، آیه22.

[23]. سوره یس، آیه21.

[24]. سوره فاطر، آیه43.

[25]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

. سوره فتح، آیه4.[26]

[27]. سوره مدثر، آیه31.

[28]. التوحید(للصدوق)، ص79.

[29] . سوره ابراهیم، آیه46.

[30] . عیون الاخبار، ج 2، ص 134.

[31] . الإقبال بالأعمال الحسنه(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص507.

[32] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه154؛ «فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ‏ سَارِقا».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق