28 09 2018 461914 شناسه:

تفسیر سوره طلاق جلسه 1 (1397/07/07)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَ لَا یَخْرُجْنَ إِلاّ أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاَ تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (1) فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنکُمْ وَ أَقِیمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَن کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً (۲) وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَی‏ءٍ قَدْراً

سوره مبارکه «طلاق» در مدینه نازل شد. در بحث‌های روایی خواهد آمد که از این سوره «طلاق» به عنوان سوره صغرای «نساء» یاد می‌کنند، چون بسیاری از احکام مربوط به زن در سوره مبارکه «بقره» و مانند آن بیان شده است. بخش کوتاهی از احکام زن در این سوره یاد شده است؛ لذا در بحث‌های روایی ـ إن‌شاءالله ـ خواهد آمد که از این سوره به عنوان سوره صغرای «نساء» یاد می‌شود.

مطلب دیگر آن است که اساس خانواده در اسلام خیلی محترم است؛ یعنی آن قدر محترم است که در روایات ما هست که اگر ـ معاذالله ـ خانهای گرفتار طلاق شد و این خانه در اثر طلاق ویران شد این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمی‌شود؛[1] لذا از او به عنوان «أبْغَضُ الْحَلال»[2] یاد شده است. بافت‌های فرسوده شهر را همان طوری که ملاحظه می‌فرمایید شهرداری‌ها بعد از مدتی می‌سازند؛ اما ـ معاذالله ـ اگر خانه‌ای با طلاق ویران شده، ائمه که «کَلامُهُم نُور»، فرمودند این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمی‌شود.

مطلب دیگر آن است که چون وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) گیرنده وحی و سخنگوی خدا و مخاطب اصلی است، خطاب هم به آن حضرت متوجه است، وگرنه حکم مربوط به امت اسلامی است، حکم مربوط به مکتب اسلام است؛ چه رسول خدا چه امت آن حضرت. این طور نیست که حکم مخصوص آن حضرت باشد؛ لذا می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ﴾، یعنی حکم برای این مکتب است اختصاصی به کسی ندارد و اساس طلاق هم غیر از خُلع و لعان، آن طلاق رجعی است. طلاق رجعی مستحضرید یک احکام خاص دارد؛ هم بعد از طلاق احکام خاص دارد، هم جا برای رجوع مرد به زن بدون عقد در زمان عدّه مطرح است؛ لذا می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ﴾، این علاقه «ما کان» نسبت به گذشته، یا علاقه عول نسبت به آینده، از علاقه 24 یا 25گانه مجوّزِ مجاز است. این مجاز یا بر اساس علاقه شباهت که از آن به استعاره یاد می‌شود یا به آن علاقه‌های 24 پنج‌گانه‌ای است که دلیل بر حصر نیست که این می‌شود مجاز مرسل. علاقه «ما کان» یا علاقه عول مصحّح این تعبیر است. می‌فرماید: ﴿إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ﴾؛ یعنی اگر خواستید طلاق بدهید، «اذا اردتم ان تُطلّقُوا نسائکم» حکم این است. مثل ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏﴾[3] معنایش این نیست که وقتی که برای نماز «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» گفتید وضو بگیرید. ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏﴾؛ یعنی «اذا اردتم ان تقوموا للصّلاةِ فاغسلوا وجوهکم». نظیر آن حدیث معروفی که «مَنْ قَتَلَ قَتِیلًا فَلَهُ سَلَبُه‏»،[4] یک مبارز در میدان جنگ یک حق خاصی هم دارد و آن این است که گذشته از حق عمومی که در غنائم دارد، این کافر و مشرکی را که این مسلمان و این رزمنده اسلامی کُشت، «فَلَهُ سَلَبُه‏»؛ این لباس تنش برای همین مجاهد است. اینها جزء حقوق مختص است، نه حقوق مشترک نظامی. «مَنْ قَتَلَ قَتِیلًا فَلَهُ سَلَبُه‏»، نه یعنی کسی قتیلی را کشت، قتیل کشته شده است. «من قتل» کسی که بعدها قتیل می‌شود، نه قتیل بالفعل را بکشد.

غرض این است که علاقه عول یکی از علائق 24 یا 25گانه‌ای است که مصحّح این تجوّز است. ﴿إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ﴾؛ یعنی «اذا اردتم تطلیق النّساء»؛ اگر خواستید طلاق بدهید مواظب عدّه باشید که خود او باید در طهارت باشد در طُهر غیر مجامعه باشد، یک؛ و مدتی هم که در عدّه هست حق مسکن دارد، حق نفقه دارد و مانند آن، دو؛ و مادامی هم که در عدّه هست مرد حق رجوع دارد بدون عقد مستأنف، سه؛ لذا فرمود تاریخ را بدانید، عدّه را کاملاً احصا کنید. شماره این روزها را از دست ندهید.

در قسمت دیگر این مطلب را قبلاً ملاحظه فرمودید که قرآن یک کتاب علمی نظیر علم فقه، فلسفه، کلام، نجوم، ریاضی، اصول اینها نیست. هر علمی به هر حال احکام علمی خودش را ذکر می‌کند. ببینید شما در کتاب‌های فقهی این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[5] را ذکر می‌کنند؛ اما قبلش یا بعدش را ذکر نمی‌کنند. کتاب‌های علمی آن بند مربوط به علم را یاد می‌کنند، همه کتاب‌ها همین طور است، همه فنون هم همین طور است؛ اما قرآن نور است، یک کتاب علمی نیست. هر جا یک مطلب علمی دارد که مربوط به حکمت نظری است، به اندیشه برمی‌گردد، حتماً در کنارش عامل انگیزه را هم ذکر می‌کند؛ یعنی یک مطلب علمی را که ذکر می‌کند یک ﴿وَ اتَّقُوا اللَّه﴾[6] کنارش هست. اینکه می‌شود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[7] یعنی این تزکیه را، این تهذیب را، این اخلاق را که به حکمت عملی برمی‌گردد، در هیچ فنّی مناسب نیست که در کنار حکمت عملی ذکر می‌کنند.

ببینید شما اصلاً در کلام، فلسفه، ریاضی، نجوم، این حرف‌ها سابقه ندارد که یک منجّم و یک ریاضیدان بگوید من دوست دارم این طور باشد! من دوست دارم یا دوست ندارم مطرح نیست. آن صغری و کبری، آن حد وسط حرف اوّل را می‌زنند. حالا من دوست دارم این طور باشد من دوست ندارم آن طور باشد چیست! ولی وقتی قرآن مسئله توحید را نقل می‌کند ببینید خلیل حق که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»[8] در برهان توحید می‌گوید من آنکه متغیر است دوست ندارم! شما در فلسفه، کلام، ریاضی، نجوم، من دوست دارم یا من دوست ندارم نشنیدید. ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[9] یک وقت است حکیمی متکلمی دلیل اقامه می‌کند بر وجود خدا، حالا یا از راه امکان ماهوی یا امکان فقری یا راه‌های دیگر، هر حادثی قدیم می‌خواهد، هر متغیری ثابت می‌خواهد، هر ممکنی واجب می‌خواهد، هر معلولی علّت می‌خواهد برهانش این است. اما من آفل را دوست ندارم یا آفل نمی‌تواند خدای من باشد، ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، این مکتب توحید است؛ یعنی بحث‌های اندیشه را با انگیزه دوخت. خدا آن نیست که فقط حکیم می‌گوید واجبی ما در عالم داریم برای اینکه دیگران ممکن هستند. خدا آن است که دلپذیر باشد، خدا آن است که آدم به او دل بدهد، خدا آن است که از دل آدم باخبر باشد، خدا آن است که محبوب آدم باشد. من موجودی که گاهی هست و گاهی نیست دوست ندارم. ببینید این حرف‌ها حرف‌های انبیاست فقط. در هیچ یعنی هیچ! در هیچ کتاب فلسفی، کلامی انگیزه و اندیشه دوخته نیست، این فقط راه وحی است. اصلاً خدا را ما برای چه می‌خواهیم؟ خدا هست! خدا را می‌خواهیم که به او سر بسپریم، به او دل بسپریم، کار داریم با او، نیاز ما را حلّ بکند، ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾. آنکه گاهی هست و نیست به درد نمی‌خورد.

در تعبیرات قرآن کریم هم همین طور است، هر جا یک حکم فقهی است یک «و اتقوا الله» کنارش هست. شما اوّل تا آخر مکاسب یا جواهر را که ملاحظه بکنید، این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را ذکر می‌کند؛ اما ﴿أَوْفُوا﴾ در کنارش «و اتقوا» هست یا نیست؟ آن کاری به این ندارد. این که نمی‌خواهد موعظه کند. این می‌خواهد فقه بنویسد. اما قرآن نور است، یعنی علم را با وضع که ضامن اجرای آن اندیشه است این را به هم می‌دوزد. هر جا سخن از بکن و نکن هست، یک تبشیر و انذاری هم در کنارش هست؛ لذا هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ هست هم ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ است. هم مسئله طلاق را ذکر می‌کند، هم مسئله اینکه در این کار حق زن رعایت بشود، حق مرد رعایت بشود، زن را نباید از خانه بیرون کرد، برای اینکه در مدت عدّه حق مسکن دارد حق فلان دارد، مرد می‌تواند رجوع کند، ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾. این ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ یا اگر کسی تعدّی کند به خود ستم کرده است، این مطلب اخلاقی است این مطلب موعظه‌ای است این مطلب انگیزه است، کاری به مسئله فقهی ندارد. این است که قرآن کریم این را در کنار هم ذکر می‌کند تا معلوم می‌شود که این نور است با همه کتاب‌های عالم فرق می‌کند.

فرمود: ﴿إِذَا طَلَّقْتُمُ﴾؛ یعنی «اذا اردتم ان تطلّق النساء» ﴿فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾، برای عده یا تا زمان عده، یعنی مشخص باشد. ﴿وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ﴾، این زمان را هم حفظ بکنید، نه او با بیگانه رابطه داشته باشد، نه بیگانه حق خِطبه کردن او را در زمان عدّه دارد، نه او حق بیرون رفتن دارد، نه شما حق بیرون کردن دارید و اگر از این مرز بگذرید به خود ستم کردید. معلوم می‌شود عدل الهی درباره کار خود آدم هم هست. ما معنای عدل را می‌فهمیم؛ اما قلمرو عدل را هرگز نمی‌فهمیم. یعنی خدا به ما عقلی داد که ما معنای عدل را، شیرینی عدل را، حقانیت عدل را به خوبی می‌فهمیم. عدل یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد، «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»[10] اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آنکه داعیه ربوبیت دارد یک ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[11] در ضمیر او نهفته است می‌گوید جای اشیا را ما خودمان معین می‌کنیم جای اشخاص را ما خودمان معین می‌کنیم. جهان استکبار همین است آنها که می‌گویند «حسبنا» مثلاً خود عقل ما، همین است. عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»، این معنای عدل است. محبوب هم هست چیز خوبی هست؛ اما جای اشیا کجاست؟ دین می‌گوید جای اشیا را اشیا‌آفرین می‌داند، جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند. آنها می‌گویند جای اشیا را ما خودمان معین می‌کنیم. دین می‌گوید اشیا‌آفرین یعنی خدا بین شراب و شربت انگور فرق گذاشت، آنها می‌گویند فرقی نیست. می‌گویند آنچه از بدن خارج می‌شود از بول و عرق با هم فرق دارند آنها می‌گویند فرق ندارند. در حقیقت یک داعیه ربوبیتی هست یک فرعونیت و تفرعنی در درون منکران وحی هست، برای اینکه می‌گویند جای اشیا را ما خودمان معین می‌کنیم. جای اشیا را شما که نیافریدید چگونه معین می‌کنید؟ لذا می‌فرماید اگر شما این را خلاف کردید به خودتان ستم کردید، چون ما طرزی عالم را آفریدیم که با هم هماهنگ هستند. یک نقطه ناهماهنگ، یک ساز ناهماهنگ در صدر و ساقه عالم نیست. آن قدر این عالم منظّم است که نقل کردند اگر این عالم به صدا دربیاید می‌شود موسیقی. از بس منظم است! هیچ ستمی در کار نیست هیچ چیزی از جای خودش تکان نخورده است، هیچ چیزی به چیز دیگر آسیب نمی‌رساند. از بس این عالم منظم است. تسیح‌گوی او هستند تحمیدگوی اوهستند. حالا آنکه زبان دیگر است که همه در مدح او هستند؛ اما اینها که به عالم از منظر علم نگاه می‌کنند می‌گویند هیچ چیزی در عالم مزاحم کسی نیست. اینکه می‌بینید جریان حسین بن علی(صلوات الله و سلامه علیه) عالمی شد و می‌ماند «الی یوم القیامة» می‌دانید نه تنها در این کشور، کشورهای دیگر سلاطین فراوانی آمدند امرای فراوانی آمدند اینجا ساسانیان آمدند سامانیان آمدند، سلجوقیان آمدند، چند قرن عباسیان بودند از بغداد تا مرو، از مرو تا بغداد این یک امپراطوری بود زیر نظر دستگاه هارون و مأمون، یک تکه خاک به نام اینها نیست. اما می‌بینید وقتی حسین بن علی(سلام الله علیه) خودش را معرفی می‌کند من عادل هستم حامی عدل‌ هستم اینها نیست. اینها حرف‌های دسته دهم و دوازدهم منبر است. ببینید خود را خلیفه الله می‌شمارد حرفی می‌زند که کار مستخلف عنه را بیان می‌کند چون او خلیفه خداست. از آن جهت که وارث انبیاست که زیارت «وارث» مشخص می‌کند. آنچه ابراهیم داشت تا عیسای مسیح، آنچه عیسای مسیح داشت تا ابراهیم و آدم(سلام الله علیهم) وجود مبارک حضرت دارد برابر آن زیارت «وارث».

اما برتر از همه و بالاتر از همه جریان خلافت اوست که از طرف خدا دارد سخن می‌گوید. این در صحنه‌ای همان جریان عبید الله بن حر جحفی که همه شما می‌دانید حضرت استدلالی کرد در پایان به این بخش سوره مبارکه «کهف» تمسک کرد، فرمود در دستگاه من کسی که بیراهه می‌رود را نمی‌پذیرم. این حرف، حرف خداست و خلیفه خدا این حرف را دارد می‌زند.

بیان مطلب این است که سپاه و ستاد الهی که مشخص نیست چقدر است! ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[12] و ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[13] در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم هست که آقایان حواستان جمع باشد: «جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛[14] شما خیال نکنید اگر ـ خدای ناکرده ـ خدا خواست کسی را بگیرد از جای دیگر لشکرکشی می‌کند. اعضای شما، دست شما، فکر شما، اندیشه شما، هر چه دارید سربازان خدا هستند و اگر کسی بیراهه رفت و خدا او را مهلت داد، بعد از او مهلت سوء استفاده کرد خدا خواست او را بگیرد با زبان او با قلم او با دست او با اندیشه او با پای او حرفی می‌زند که رسوا می‌شود. جایی را امضا می‌کند گرفتار می‌شود. این طور نیست که خدا از جای دیگر لشکرکشی بکند این خداست. این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج فرمود آقایان حواستان جمع باشد، اگر کسی بیراهه رفت و خدا او را مهلت داد و اگر ـ خدای ناکرده ـ خواست او را بگیرد این طور نیست که اسرائیل یا صدام یا دیگری را تحریک کند، نه! او را با دست خود او می‌گیرد، «جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏». آدم حرفی می‌زند رسوا می‌شود، جایی می‌رود رسوا می‌شود.

پس چیزی در عالم نیست مگر اینکه ستاد الهی است. در سوره «کهف» فرمود درست است مدبرات امر فراوان‌اند هر چه در جهان است جزء سربازان من هستند؛ اما همه اینها در کارشان درست عمل می‌کنند. یک آدم خائن اختلاسی نجومی در دستگاه من نیست: ﴿وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾؛[15] یعنی شما که توان شمارش جنود و سربازان مرا ندارید، ولی اگر آن توان را می‌داشتید که چند میلیارد سرباز من دارم، همه اینها پاک‌ هستند. همه اینها به دستور من عمل می‌کنند. این حرف خداست این حرف مستخلف عنه حسین بن علی است. آن وقت وجود مبارک ابی عبدالله در بین راه هنوز به کربلا نرسیده به عبید الله بن حر جحفی که آن پیشنهاد را می‌دهد و او قبول نمی‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾، در دستگاه منِ حسین آدمی که قدری این طرف برود قدری آن طرف برود نیست. اگر کسی چه تبلیغش چه با قلمش چه با بیانش چه با بنانش حسینی بخواهد زندگی کند با مضل بودن، بیراهه رفتن سازگار نیست. خیلی این حرف بلند است؛ یعنی من قیامی می‌خواهم بکنم که احدی از کسانی که در دستگاه من‌ هستند بیراهه نمی‌روند. ﴿وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ که حرف عبید الله بن حر جحفی را به او برگرداند.

غرض این است که ما هستیم و این مکتب! این مکتب برای همیشه می‌ماند، این مکتب تا روز قیامت به دست حضرت ادامه پیدا می‌کند. این مکتب طرزی قواعد علمی را بیان می‌کند که با قوانین عملی دوخته است. اگر امام فرمود خانه‌ای با طلاق ویران شده به این آسانی ساخته نمی‌شود، برای آن است که عدل الهی اقتضا می‌کند خانه براساس مِهر بماند هم از آن طرف گفتند زن موظّف است که سکینت و آرامش منزل را به عهده بگیرد: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾،[16] مسکن را مرد تهیه می‌کند، ولی سکینت را زن. از این طرف هم حرمت مرد و حرمت زن را هم متقابلاً بیان کرده است. الآن متأسفانه شما شاهد هستید در کشور عزیز و دلپذیر ما متأسفانه این طلاق هست. این دفاع مقدس میلیون‌ها برکات را به همراه خود داشت، ولی ما نباید اشتباه بکنیم، این گلوله برای برون‌مرزی است، این مُشت برای برون‌مرزی است. در درون ما آنچه باید حکم بکند مصافحه است. ما همان خوی رزم‌آوری را الآن در داخله شهر داریم، این جمع نمی‌شود. این البته هم سن ازدواج را تأخیر می‌اندازد هم طلاق را گسترش می‌دهد. این پانزده میلیون پرونده‌ای که متأسفانه در دستگاه قضایی هست این را که همه قبول داریم، پانزده میلیون است. این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند، این می‌شود سی میلیون. این سی میلیون هم که در آسمان‌ها زندگی نمی‌کنند، در همین شهر زندگی می‌کنند در کشور زندگی می‌کنند. حداقل با یک نفر هم رابطه داشته باشند می‌شود شصت میلیون. ما شصت میلیون شب و روز بدگویی و عیب‌جویی در خانه‌ها داریم. یقیناً طلاق زیاد می‌شود یقیناً ازدواج سر نمی‌گیرد وقتی آدم زبانش عادت نکرده به محبت، قلبش عادت نکرده به مِهر، این همین طور است. اگر بخواهیم جامعه ما جامعه دینی بشود حوزه و دانشگاه که مسئول این کارند و به لطف الهی هزارها کارهای علمی و خدماتی انجام دادند و انجام می‌دهند مسئول‌ هستند که این مِهر، این محبت، این سلام را که گفتند به یکدیگر سلام بکنید آن وقت جامعه می‌شود جامعه مِهر.

این بیان بینید چقدر بیان لطیفی است! امام صادق(سلام الله علیه) می‌فرماید که «تَزَاوَرُوا»؛[17] یکدیگر را ترک نکنید، قهر نکنید، اختلاف نداشته باشید. چرا «تَزَاوَرُوا»؟ «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ شما شیعیان ما هستید، وقتی به سراغ یکدیگر می‌روید خانم‌ها با هم، آقایان با هم، به سراغ یکدیگر می‌روید ارحام و همسایه‌ها به سراغ یکدیگر می‌روید، وقتی شما شیعیان ما دور هم جمع شدید حرف‌های ما را می‌زنید و حرف‌های ما: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض»؛ عاطفه ایجاد می‌کند محبت ایجاد می‌کند. به یکدیگر سلام می‌کنید گرایش دارید مشکل یکدیگر را حلّ می‌کنید خاصیت حرف ما ایجاد محبت است.

همه ما می‌دانیم و می‌گوییم که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، این یعنی چه؟ یعنی اگر کسی خواست خانه‌ای بسازد برجی بسازد قصری بسازد طبقه اوّل را که سنگ گذاشت طبقه دوم سنگ روی سنگ بیاید بند نمی‌شود. یک ملات نرم لازم است که بین این دو سنگ باشد تا سنگ روی سنگ جمع بشود بعد بشود برج، بعد بشود خانه. امام می‌فرماید فرمایشات ما آن ملات نرم است می‌خواهید خانه بسازید با این می‌سازید، برج بسازید با این می‌سازید. با ادب یعنی ادب! با محبت، با آرام حرف زدن. با پرخاش سنگ روی سنگ بند نمی‌شود می‌شود طلاق زیاد.

در جریان طلاق اصرار دین این بود که «أَبْغَضُ الْحَلال»[18] است، اصرار دین این بود که این خانه را ویران می‌کند. اوّلین رسالت شما بزرگواران این است که این بیانات نورانی از یک سو و بیانات نورانی ابی عبدالله از سوی دیگر بیان بشود کشور اگر بخواهد ساخته بشود براساس ﴿وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ باید ساخته بشود. اگر این بیان نورانی حسین بن علی شد، دیگر خبری از اختلاس و نجومی و زیرمیزی و اینها دیگر نیست. فرمود من نیامدم فقط بکُشم و کشته بشوم، من آمدم یک سازمان و مکتبی را به رهبری انبیای گذشته که الآن به دست من سپرده شد احیا کنم که «الی یوم القیامة» می‌ماند. اینکه زینب کبری(سلام الله علیها) سوگند یاد کرد که ما می‌مانیم برای همین است. اینکه «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ»، همین طور است. «فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة»،[19] این به جِدّ قسم می‌خورد مثل دو دو چهار تا که ما می‌مانیم. این همه سلاطین آمدند و رفتند، هیچ اثری از آنها نیست. نظام با حق هست، با عدل هست. خیلی این بیان، بیان بلندی است این کلام، کلام خداست و حسین خلیفه خداست، فرمود من آدم قیامی بکنم که کار الهی انجام بدهم، در دستگاه خدا خلاف نیست در دستگاه منِ حسین بن علی هم خلاف نیست. خیلی این حرف بلند است، ﴿وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾. پیشنهاد عبید الله را هم رد کرد.

این طلاق با همین بدگویی‌ها پیدا می‌شود. به ما گفتند به یکدیگر رسیدید سلام بکنید، ما طلبه‌ها به یکدیگر رسیدیم سلام نمی‌کنیم چه رسد به جامعه. جامعه با سنگ روی سنگ بند نمی‌شود این خطرات را دارد. یک ملات نرم لازم است، فرمود این ملات نرم را ما آوردیم، ما اصرار کردیم، شما در کدام مکتب می‌بینید؟ در کدام کشور می‌بینید؟ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» مستحب است که یکدیگر را سلام بکنید، مستحب است مصافحه بکنید، اینها حرف‌های دین است. با اینها ساخته می‌شود جامعه. همسایه‌ها را آدم مواظب باشد اینکه شب بلند می‌شود چهل نفر از همسایه‌ها را دعا می‌کند روز به فکر چهل نفر هست. ما می‌خواهیم راحت زندگی کنیم، خیلی هم نمی‌خواهیم زاهدانه باشد، نه! یک زندگی راحتِ راحت می‌خواهیم داشته باشیم، نه زاهدانه. مرفّهانه می‌خواهیم زندگی کنیم. آن پدر یا مادری که ـ خدای ناکرده ـ دختر برگشته دارند یا پسر جدا شده دارند، شبانه‌روز در غصّه هستند این دیگر زندگی نیست. حالا خود آن جوان ممکن است خیلی تشخیص ندهد، اما دائماً این پدر در غصّه مادر در غصه، این یک مرگ تدریجی است. ما نمی‌خواهیم زاهدانه زندگی کنیم، ما می‌خواهیم خوش بگذرانیم، همین! خوب زندگی کنیم! خوب زندگی کردن غصّه نداشتن، عمر با برکت داشتن، سکته نکردن، فلج نشدن، در همین است که مشکل عصبی ما نداشته باشیم. اینها به ما گفتند شما حسنه دنیا حسنه آخرت به ما نگفتند به غار برو! این جریان عثمان بن حُنیف هست جریان دیگر هست که شخصی خواست زاهدانه زندگی کند، فرمود این چه زندگی است که شما دارید می‌کنید؟ این عطر مصرف بکنید خودتان را معطّر بکنید، هم به زن‌ها گفت هم به مردها گفت خوب زندگی بکنید. نه اشرافی، راحت زندگی کنید، راحت زندگی کردن به همین است.

این مایه نمی‌خواهد، فقط یک عقل می‌خواهد. این قسمت طلاق را هم فرمود بدانید در همان حال طلاق هم حق کسی را ضایع نکنید؛ نه او را از منزل بیرون کنید، نه از نفقه او کم بکنید، نه از حق مسکن او کم بکنید. شما نمی‌دانید شاید دوباره برگشتید، به هر حال این رابطه‌تان را حفظ بکنید. ببینید فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾؛ مواظب عده هم باشید، حالا مسئله طلاق خُلع یا لعان حرفی دیگر است. ﴿وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ﴾، این مدت را خوب کاملاً بدانید، چون حقوق را باید حفظ بکنید حق زن باید حفظ بشود حق مرد باید حفظ بشود این تاریخ بخواهد محفوظ باشد. ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ﴾، ببینید در هیچ جای فقه شما مسئله فقهی را با مسئله اخلاقی کنار هم نمی‌بینید. تنها کتابی که آن بحث‌های علمی را با بحث‌های عملی هماهنگ می‌کند ردیف ذکر می‌کند، قرآن کریم است که ضامن اجراست. ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ﴾، این هنوز علاقه بیتی دارد، گرچه خانه خانه او نیست، آن وقتی هم که بود خانه خانه او نبود. اما مرتّب این اِسناد را، این اضافه‌ها را می‌دهد که این گرایش را این بیت را این عُلقه را حفظ بکنند؛ وگرنه آن وقتی هم که بود خانه خانه او نبود. ﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَ لَا یَخْرُجْنَ﴾؛ آنها هم قهر نکنند، آنها هم در اینجا بمانند، بلکه اوضاع برگردد آن مادر به مادری‌اش برگردد آن پدر به پدری‌اش برگردد. ﴿إِلاّ أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ﴾؛ مگر ـ خدای ناکرده ـ یک ناسازگاری یک ناروایی غیر قابل تحمّلی رخ بدهد که آن حسابش جداست. ﴿وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ﴾؛ اینها حدود الهی است؛ یعنی عدل چیز خوبی است، عقل می‌فهمد عدل بر همه ما لازم است؛ اما نمی‌فهمد عدل به چیست؟ می‌فهمد معنای عدل «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه» است؛ اما جای اشیا را نمی‌داند؛ لذا وحی می‌شود ضروری. این عقلانیت وحیانی در این زمینه ظهور می‌کند. عقل می‌گوید الا و لابد خدا باید وحی بفرستد، برای اینکه جای اشیا را او باید معین کند جای اشخاص را او باید معین کند.

﴿وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾؛ اگر کسی بیراهه رفته است، دارد به طرف چاه می‌رود آسیبی به کسی نمی‌رساند. ﴿لاَ تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً﴾، شاید یک گرایش قلبی از طرف مرد یا از طرف زن یا از هر دو طرف پیدا بشود دوباره این بافت فرسوده به دست خود اینها ساخته بشود که امیدواریم روزی این کشور ولیّ عصر چهره منحوس طلاق را نبیند.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الْعُرْسُ وَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشیعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِیمَةِ أَیِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُعْمَرُ بِالنِّکَاحِ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَکَّدَ فِی الطَّلَاقِ وَ کَرَّرَ الْقَوْلَ فِیهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[2] . نهج الفصاحة، ص157.

. سوره مائده، آیه6.[3]

. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص117.[4]

[5]. سوره مائده، آیه1.

[6]. سوره بقره، آیات194، 196و 231.

[7]. سوره بقره، آیه129.

[8]. دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمی‌باشد ٭٭٭ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست».

[9]. سوره انعام، آیه76.

[10]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[11]. سوره نازعات، آیه24.

. سوره فتح، آیه4.[12]

[13]. سوره مدثر، آیه31.

[14]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

[15]. سوره کهف، آیه51.

[16]. سوره روم، آیه21.

[17]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص186.

[18]. نهج الفصاحة، ص157.

[19]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏45، ص164.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق