22 11 2015 449622 شناسه:

تفسیر سوره شوری جلسه 42 (1394/09/01)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثاً وَ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ (٤۹) أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَاناً وَ إِنَاثاً وَ یَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۵۰) وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (۵۱) وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (۵۲) صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (۵۳)

فراهم شدن اسباب خلقت در صورت تعلق اراده الهی

بعد از بیان اینکه «مُلکِ» آسمان و زمین در اختیار خداست، فرمود هر چه را که بخواهد و طبق مشیّئت او حکیمانه است میآفریند و هر چه را بخواهد به افراد هِبه میکند. مستحضرید که «إنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَیَّأَ أَسْبَابَهُ»؛[1] ذات اقدس الهی اگر بخواهد چیزی را بیافریند، علل و اسباب آن را هم فراهم میکند؛ اگر آن شیء ظاهر یا صادر اوّل بود که علت آن «بلاواسطه» خود حضرت است و اگر صوادر ثانی و ثالث و رابع و امثال آنها بودند، علل و اسباب آنها را قبلاً فراهم میکند، بعد آن مسبّبات را به دنبال اسباب میآفریند؛ لذا میشود «مسبّب الاسباب»، پس هیچ چیزی بیسبب در عالَم خلق نمیشود!

بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در نهج‌البلاغه[2] و همچنین بیان نورانی امام رضا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در کتاب توحید[3] مرحوم صدوق این است که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»؛ یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست حتماً علت دارد، چون تصادف که «مُستحیل» است و اگر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، بخواهد خود بهخود موجود شود، این جمع بین «نقیضین» است؛ لذا هر چه که هستی او عین ذات او نیست، الّا و لابد علت دارد: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»، بنابراین «إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَیَّأَ أَسْبَابَهُ».

وظیفه انسان تقاضای فرزند صالح و تهیه اسباب آن بر عهده خدا

 اگر بخواهد به کسی پسر عطا کند، علل و اسباب آن را فراهم میکند، حالا یا غذای خاصی است که پدر و مادر مصرف میکنند یا اعمال خاصی است که پدر و مادر انجام میدهند، به هر حال وسایل طبّی و طبیعی آن را ذات اقدس الهی فراهم میکند، این‌طور نیست که بدون سبب، خدای سبحان به کسی فرزند بدهد یا بدون عامل طبیعی به کسی پسر بدهد یا دختر عطا کند، حتماً علل و اسبابش را فراهم میکند؛ فکر افراد را هم هدایت و راهنمایی میکند که چه کاری انجام دهند و چه غذایی را میل کنند. خیلی از موارد است که انسان نمیداند که به چه جهت به این سَمت گرایش پیدا کرده است یا این غذا نصیب او شده است، او نمیداند؛ ولی «إنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَیَّأَ أَسْبَابَهُ». درباره عقیم بودن هم هیچ‌کس نمیداند که مصلحت الهی در عُقم اوست؛ لذا انسان تا زنده است، درخواست فرزند صالح میکند؛ اگر ببیند که یک بچه و فرزند خوبی در جامعه پیدا شد، او هم رغبت پیدا میکند که فرزند خوب داشته باشد.

رغبت زکریای پیامبر به فرزند صالح و فراهم شدن اسباب آن

 زکریا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) وقتی مریم(عَلَیْها السَّلَام) را دید، از آن به بعد ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ؛[4] یعنی ای کاش من هم چنین فرزندی میداشتم! وقتی دید که ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً؛[5] هر وقت وارد بر مریم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) میشود، غذای بهشتی روبهروی او حاضر است، از آن به بعد رغبت پیدا کرد که فرزند داشته باشد: ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُو هرگز هم ناامید نبود!

بعد عرض کرد که محکمترین عضو بدن انسان استخوان اوست[6] و استخوان من پوسیده، وهن و سُست شد،[7] دیگر از بدن من کاری ساخته نیست، همسر من که پیر است و آن وقتی هم که جوان بود نازا بود: ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً.[8] آن بخشی که دارد ﴿وَ امْرَأَتِی عَاقِرٌ،[9] این نمیفهماند آن وقت که جوان بود عاقر بود، امّا آیه دیگر که دارد: ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً﴾؛ یعنی آن وقتی که جوان بود و دوران زایمان او بود، نازا بود؛ ولی «حکم آنچه تو فرمایی»،[10] من از او فرزند صالح میخواهم: ﴿فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً ٭ یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ،[11] غرض این است که بعد از این، ذات اقدس الهی به او فرزند عطا کرد. این‌طور نیست که انسان تصور کند که باید عقیم بماند؛ لذا انسان تا زنده است درخواست فرزند صالح برای او دعای خوبی است و ذات اقدس الهی اگر مصلحت بداند عطا میکند. ﴿وَ یَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً معنای آن چنین نیست که اگر کسی چند سال گرفتار ناباروری شد، بگوید که من باید عقیم باشم، این‌طور نیست! درِ رحمت الهی برای همیشه باز است؛ البته خدا وقتی بخواهد وسایل آن را فراهم میکند، «کما تقدّم».

پرسش: ممکن است عاقر بودن به خاطر اعمال خود انسان باشد؟

پاسخ: البته! ممکن است که خدا نخواهد این شخص فرزند داشته باشد و او را «منقطع النّسل» میکند؛ دعای وجود مبارک نوح هم همین ‌طور بود که اینها ﴿لاَ یَلِدُوا إِلاّ فَاجِراً کَفَّاراً؛[12] لذا گفتند برای اینکه در زمان طوفان بچهای در کار نباشد که بیگناه به حساب بیاید، سالیان متمادی اینها نازا بودند، دیگر کودکی به دنیا نیامد، بعد طوفان آمد و به حیات همه خاتمه داد، پس این هم ممکن است.

کلمات وجودی خلقت جزء آیاتِ الهی با حفظ قوّت و ضعف

مطلب بعدی آن است که هر چه نشانهٴ قدرت الهی است، هم آیهٴ الهی است و هم مخلوق الهی و مانند آن است و هم ﴿کَلِمَةُ اللَّه﴾[13] است؛ البته آیات فرق میکنند، بعضی از آیات ضعیف و بعضی قوی هستند. در بیانات نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی‏»؛[14] خدای سبحان هیچ آیهای از من بزرگتر ندارد! البته اهل بیت(عَلَیْهِم السَّلَام) تفاضل در داخل آنها نیست، چون نور واحد می‌باشند[15] و بیرون آنها هم کسی نیست که از آنها بزرگتر باشد. این را مرحوم مجلسی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ)[16] و سایر محدّثان از وجود مبارک حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نقل کردند که فرمود: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی‏»؛ برای خدا «آیت الله»ی در عالَم از من بزرگتر نیست و درست هم فرمود! اینها آیات و کلمات الهی هستند: «نَحنُ کَلِمَاتِ الله التَّامَّات‏»،[17] «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»[18] و مانند آن. پس آیت گاهی ضعیف است، گاهی متوسط است، گاهی قوی است و گاهی اقویٰ است، کلمات الهی هم همین‌طور است. درباره مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه)، خود مسیح شده «کَلِمَةُ الله» که ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ؛[19] عیساست، روح‌الله است و مانند آن.

تقسیم «کلمةالله» به تدوین و تکوین

 هر چه که نشانهٴ قدرت الهی است، هم آیت الهی است و هم «کَلِمَةُ الله» است. «کَلِمَةُ الله» هم گاهی تکوینی و گاهی هم تدوینی است. آیات الهی که در خدمت آن هستیم، این کلمات تدوینی خداست؛ آسمان و زمین «ما فیهما و ما بینهما» اینها آیات تکوینی ذات اقدس الهی هستند و کلمات تکوینی الهی هستند که اگر ﴿لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی؛[20] ولو اینکه مُرکّبهایی از دریاها فراهم بشوند و به آن دریای اوّلی کمک کنند، اینها کلمات تکوینی الهی هستند.

درجات تکلّم الهی به درجات مطلب و مخاطب

 آیاتی که انسان قرائت میکند، کلمات تدوینی الهی می‌باشند و خدای سبحان با هر کسی، برابر مصلحتی که هست تکلّم دارد. درجات گوناگون تکلّم الهی، گاهی به درجات خود مطلب برمیگردد، گاهی به مخاطب برمیگردد و گاهی به دخالت هر دو. آن مطلب عقلی محض را که مربوط به جریان حقیقت عَرش و امثال آن است، حتماً باید «بلاواسطه» باشد، مگر اینکه مراحل تنزّل یافته آن را بخواهد تفهیم کند که آن «مع الواسطه» است. غرض آن است که این تعدّد و تفاوت مراتب، گاهی به تعدّد و تفاوت خود مطلب برمیگردد و گاهی به تعدّد و تفاوت مخاطب برمیگردد که خدای سبحان گاهی «بلاواسطه»، گاهی ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ و گاهی با ارسال رسول تکلّم دارد. همین سه مطلب درباره فرشتهها هم هست؛ منتها چون محلّ ابتلا انسان بودند و سوره مبارکهٴ «شوریٰ» با وحی انسانی شروع شد و پایان آن هم مربوط به وحیای است که خدای سبحان به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) خطاب میکند، لذا درباره انسان سخن گفته شد که فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ؛ درباره فرشتهها هم همینطور است، بعضی از وحیها را ممکن است فرشته «بلاواسطه» درک کند، بعضی ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ درک کند و در بعضی فرشتهای را رسول فرشته دیگر قرار بدهد، چون ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ؛[21] بعضی از فرشتهها «مُطاع» و بعضی «مُطیع» هستند، پس درجاتی دارند. گاهی میبینید ذات اقدس الهی «توفّی» را به عزرائیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نسبت میدهد که فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ[22] که حضرت عزرائیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است و گاهی همین «توفّی» را به زیر مجموعه عزرائیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نسبت میدهد که فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا،[23] این ﴿رُسُلُنَازیر مجموعه حضرت عزرائیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هستند؛ مثل اینکه خیلی از فرشتگانی که مأمور رساندن علم می‌باشند، زیر مجموع جبرئیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) و همچنین اسرافیل و میکائیل هستند. پس گاهی ممکن است خدای سبحان با فرشتهای «بلاواسطه» سخن بگوید، گاهی هم ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ سخن بگوید و گاهی هم با ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ.

مطلب بعدی آن است اینکه گفتند وحی مخفی است و سریع است، نه یعنی لفظ سریعاً میگذرد، بلکه فهم سریعاً پدید میآید! نه اینکه آن تُندحرف زدن را وحی بگویند. وحی طوری است که آمدن آن همان و فهمیدن آن همان! دقیقترین و مشکلترین مطلب را انسان به آسانترین وجه و سریعترین وجه میفهمد؛ لذا قرآن کریم بین «ثِقل» و «یُسر» جمع کرده است. فرمود این حرفها حرفهای وزین و سنگین است، اما آسان است! ما یک سنگین داریم در برابر سبک و خفیف، یک آسان داریم در برابر دشوار؛ این چهار امر، دو به دو روبهروی هم هستند. فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً؛[24] این حرف وَزین است، محتوا دارد، حرف سبکی نیست که بشود «یَسْتَخِفّونَّکَ». این سنگین است؛ یعنی وزین و با محتواست، سبک نیست؛ امّا همین سنگین آسان است و سخت نیست ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ،[25] بین «یُسر» و «ثِقل» را جمع کرده است؛ فرمود سنگین هست، ولی آسان است! سبک نیست، بیمغز نیست و سخت نیست، چرا آسان است؟ چون فطرت‌پذیر است، دل‌پذیر است و مطابق با فطرت است؛ ما طبق ساختار انسان با او حرف میزنیم و طبق آنچه با انسانیت او هماهنگ است، با او حرف میزنیم. انسان، انسان است، او که برتر از فرشته است و او که پایینتر از خودش نیست! انسانی که دارای فطرت است و دارای قدرت درک عمیق است، این مطالبِ وزین را درک میکند و چون فطرت‌پذیر است آسان است. پس سنگین هست و سبکمغز نیست، یک؛ آسان هست و سخت نیست، دو: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ. اینکه در حقیقت وحی گفته شد با سرعت انجام میگیرد، نه یعنی زود این کلمات را القا میکنند، بلکه زود فهمیده میشود؛ سنگینترین و وزینترین مطلب، به اسرع وجه درک میشود.

چگونگی تشخیص وحی توسط پیامبر و تفکیک آن از الغائات شیطانی

مطلب بعدی آن است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی نقل کرده است، از معصوم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) سؤال کردند که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) از کجا میفهمد که این چه که به او شده القا شده وحی و نبأ الهی است؟ درباره امام هم سؤال کردند که شما از کجا میفهمید که امام شدید؟ دو باب است، دو مسئله است و دو جواب که کاملاً از هم جدا هستند؛ امّا درباره اوّل که پیغمبر از کجا میفهمد؟ حضرت فرمود: «یُوَفَّقُ‏ لِذَلِک‏»؛[26] موفق میشود که خوب تشخص بدهد. این یک جواب اجمالی بود، اگر آن سائل قدری دقیقتر سؤال می‌کرد و عرض میکرد «زِدْنِی بَیَاناً»، حضرت توضیح بیشتری میداد؛ ولی قرآن عهدهدار تبیین این قسمت است، فرمود دو قسم عالَم داریم: عالَمِ مخلوط و عالَمِ خالص. در دنیا، حق آن با باطل مخلوط است؛ یعنی جایی است که بَدل‌سازی در آن ممکن است، برای اینکه بشر باید امتحان بشود! اگر بدلسازی و جعل‌سازی در عالم طبیعت راه نمیداشت، بشر امتحان نمیشد. عالَمِ خالص، عالمَی است که در آن‌جا بَدلسازی و جعل‌سازی و امثال آنها نیست، عالمَی است یکدست، آن عالَم یکدست که ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ،[27] آن‌جا افرادِ یکدست راه پیدا میکنند؛ یعنی بارها باید بکوشند تا بشوند مُخلص و در بین مخلِصین خدای سبحان یک عدّه را انتخاب میکند. «مجتبیٰ»؛ یعنی «جبایه» و برچینشده، در طَبَق میوه وقتی که دهها میوه در آن هست، انسان سعی میکند که آن سالمتر و درشتتر را بَرچین کند. «مجتبیٰ» و «جبایه» یعنی بَرچینشده و «مصطفیٰ» هم یعنی برگزیده، در بین انسانهای سالم، خدا یک عدّه را بَرچین میکند و یک عدّه را برمیگزیند که در بین مُخلِصین افرادی به نام مُخلَص پیدا میشوند که «إسْتَخْلَصَهُمُ اللهُ لِنَفْسِه»؛ این افراد مُخلَص در یک فضای از هستی زندگی میکنند که آن‌جا هیچ باطلی نیست، برای اینکه منشأ بطلان، وَهم، خیال، نیرنگ و فریب شیطان است، شیطان هم نظیر فرشتههای مجرّد نیست که به بارگاه مُخلَصین راه داشته باشد، او حدّ محدودی دارد؛ بازیهای او، مکّاریهای او، بدلسازیهای او، شیطنت و «تَسویل» او همه محدود است، این اعمال او تا یک مرز خاصی است؛ اینکه گفت من نسبت به مُخلَصین کاری نمیکنم، نه برای اینکه نسبت به آنها احترام میکنم؛ یعنی نمیتوانم کار بکنم! برای اینکه ابزار من بَدَلی است، آن‌جا که جای بَدَلی نیست، بَدَلی خریدار ندارد و آنها میفهمند.

اگر ما وارد کتابخانهای شویم ـ بارها این مثال زده شد ـ که میلیونها کتاب دارد و همه هم قرآن است، ما هر کتابی را از نزدیک یا دور ببینیم یقین داریم که آن قرآن است، چون در این‌جا غیر از قرآن کتاب دیگری نیست؛ امّا اگر در کتابخانهای هم قرآن باشد و هم کتاب‌های دیگر، ما اگر از دور کتابی را ببینیم شک میکنیم، نمیدانیم قرآن هست یا غیر قرآن است؛ در آن نشئه هم غیر از حق چیز دیگری نیست؛ لذا هر چه آنها میبینند حق است، برای اینکه آن‌جا شیطان راه ندارد! وسوسه و مَکر و فریب و بَدلسازی و جعل‌سازی راه ندارد، آن‌جا حق محض است؛ لذا در فضای مُخلَص راه برای شیطنت نیست، چون آنچه ابزار کار شیطان است را مُخلَصین زیر پا گذاشتند و آنچه را آنها میطلبند، شیاطین نمیفهمند، حدّاکثر تجرّد شیطان مادون حدّ مُخلَصین است؛ لذا آن‌جا اصلاً راه نیست! در مدرسهٴ ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ[28] آن‌جا راه برای بَدلی نیست که حالا شیطان در آن‌جا حضور داشته باشد، شیطان در عالَم مثال و در بهشت و آن‌جا که سخن از درخت و امثال آن است حضور پیدا میکند: ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لَّا یَبْلَی،[29] امّا آن‌جا که سخن از «شَجَر» و «حَجَر» و «مَدَر» و در و دیوار و آسمان و زمین نیست، آن‌جا که سخن از عقل محض است، شیطان راه ندارد تا در مدرسه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَراه پیدا کند، یا در مدرسهٴ ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[30] راه پیدا کند، یا در آن مرحله سؤال و جواب فرشتهها با ذات اقدس الهی راه پیدا کند، این است که شیطان اعتراف کرد به عَجز خود و گفت من در حوزه مُخلَصین راه ندارم، نه اینکه نسبت به آنها احترام میکنم، بلکه نسبت به آنها مقدورم نیست.

وقتی انسان به مقام مُخلَصین رسید، جا برای شک نیست! اگر ما دو چیز داشته باشیم شک راه دارد، امّا اگر یک چیز داشته باشیم، مثلاً فقط «الف» باشد، شک فرض ندارد! شک برای جایی است که دو چیز باشد و انسان نداند این را که میبیند اوّلی است یا دوّمی، امّا اگر ما یک چیز بیشتر نداشتیم شک فرض ندارد. در حوزه اخلاص شک فرض ندارد، چون در آن‌جا جز حق چیز دیگر نیست، هر چه میشنوند حق است، هر چه میبینند حق است، هر چه میبویند حق است، هر چه میگویند حق است، این حق محض است و این حوزه مُخلَصین است که نصیب هر کسی نخواهد بود.

پرسش: آیا پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در دریافت وحی مختار است؟

پاسخ: بله، مختار است؛ ذات اقدس الهی به او اختیار داد، او هم عقل و درایت دارد و این را درک میکند. جبری در کار نیست؛ ولی معصومانه این فضیلت را هر عاقلی میپذیرد، مخصوصاً اینها! اینها که عقل کُلّ و صادر نخستین[31] هستند، حق را خوب تشخیص میدهند و این حق را در قبال باطلی که در نشئهٴ طبیعت است ـ نه نشئهٴ بالا ـ تشخیص میدهند و کاملاً به استقبال وحی میروند.

بنابراین سرعتی که گفته شد، سرعت در لفظ نیست و این «تَثلیث» هم درباره انسان راه دارد و هم درباره فرشتهها؛ منتها چون فرشتهها محل بحث نبودند، فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍو در مرحله مُخلَصین جا برای شیطان نیست؛ لذا اینها یقیناً وحی را تشخیص میدهند و میپذیرند.

چگونگی تشخیص رسیدن به مقام امامت توسط امام(علیه السلام)

امّا درباره امام(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) سؤال کردند که شما از کجا میفهمید؟ امام شدید. فرمودند ما ذلّتی را در خود احساس میکنیم، معلوم میشود که به مقامی رسیدیم.[32] بیان نورانی امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) ـ در صحیفه سجادیه ـ  در دعای عرفه این است: خدایا! از من پَستتر اَحدی در عالَم نیست: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»،[33] چه میشود آن وقت؟! معلوم میشود به مقامی رسیدند، چون وقتی انسان به مقامی رسید، معلوم میشود که هیچ چیزی از خودش ندارد! فرمودند ما آن وقتی که احساس ذلّتی پیشگاه ذات اقدس الهی داشته باشیم و بفهمیم که ذلیل هستیم، آن وقت معلوم میشود که به مقامی رسیدیم؛ این نشانه آن است که هیچ‌گاه انسان با حجابِ خودبینی به جایی نمیرسد، این را مستحضرید که اتلاف عمر حقیقت شرعیه نمیخواهد؛ یعنی ما منتظر باشیم آیهای نازل شود که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» این‌طور درس خواندن، این‌طور عوامی حرف زدن و آن‌طور دنبال عوامها راه افتادن اتلاف عمر است، این نیست! یعنی حقیقت شرعیه داشته باشد که «یَا أَیُّهَا النَّاس» این‌طور درس خواندن اتلاف عمر است، این چیز «بیّن الرّشد»ی است که چه چیزی اتلاف عمر است و چه چیزی اتلاف عمر نیست. خودمان میدانیم این عمری را که دادیم، داریم چه میگیریم و برای چه کسی درس میخوانیم؟! چه کسی میخواهد دنبال ما راه بیفتد؟! به دنبال چه لقبی هستیم؟! این را خودمان کاملاً میفهمیم و مثل روز برای ما روشن است، این‌طور نیست که حالا منتظر باشیم که برای ما شرح بدهند، یا آیه و روایتی بیاید که بگوید اتلاف عمر چیست! غرض این است همان‌طوری که این‌جا چیز مشخصی است، آن‌جا هم جای مشخصی است!

رسیدن معصومین به مقام مخلَصین نافی شک آنان در وجود «حق»

مطلب بعدی آن است که وقت انسان به مقام اخلاص رسید، نه در بخش اندیشهٴ او شک هست و نه در بخش انگیزهٴ او تردید. وجود مبارک حضرت امیر را ببینید که چگونه سخن میگوید: «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُه‏»،[34] این بیان نورانی حضرت در نهج‌البلاغه است؛ فرمود از آن وقتی که حق را به من نشان دادند ـ حالا چه درباره «الله»، چه درباره اسمای او، چه درباره اوصاف او، چه درباره اقوال او، چه درباره افعال او و چه درباره آثار او ـ من در حق اصلاً شک نکردم! از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند: «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُه‏»؛ در جبههها، در جنگها، ریختن کدام خون و نریختن کدام خون من اصلاً در حق شک ندارم! ما که حق را نفهمیدیم، حق را دیدیم! نفرمود «مَا عَلِمْتُهُ»، فرمود «مَا اُریدُهُ»؛ به ما نشان دادند! اگر درباره خلیل حق که گفته شد: ﴿وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ،[35] درباره ولیّ حق هم همین‌طور است؛ فرمود به ما نشان دادند، وقتی به ما نشان دادند که ما شکی نکردیم.

بنابراین اگر یک وقت کسی به این مقام رسید اهل شک نیست، چون شک فرع وجود دو چیز است؛ یکی حق و دیگری باطل، جایی که حق محض است و باطل اصلاً راه ندارد، جا برای شک نیست.

استعطاعی بودن سئوال ابراهیم (علیه السلام) از چگونگی احیای مردگان

پرسش: اگر ملکوت را به حضرت ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نشان دادند، برای این بود که درخواست سوال برای منع قبلی دارد... .

پاسخ: سؤال نکرد! سؤال دو قسم است: یک سؤال استفهامی است و دیگری سؤال استعطایی است. سؤال استفهامی، مثلاً این یعنی چه؟ مشکل را برای من حلّ کنید. سؤال استعطایی، یعنی این را به من بدهید. وجود مبارک ابراهیم خلیل بارها و قبلها قبل از اینکه ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی[36] را بفرماید، در برابر نمرود برهان قطعی اقامه کرد که ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَ یُمِیتُ،[37] برهان اقامه کرد و قرآن هم نقل کرد، او هیچ تردید نداشت که خدا «احیاء» و «اماته» میکند، امّا این‌جا به خدا عرض کرد نشان بده! که من هم این کار را بکنم، نه تو چگونه این کار را میکنی؟! لذا خدا گفت این کار را بکن، این کار را بکن، مثل شاگردی که از استاد خود سؤال میکند که من چگونه این مطلب را بفهمم؟ استاد میگوید این‌طور بفهم، او هم این کار را میکند و او هم میگوید من فهمیدم. «خلیل من همه بت‌های آزری بشکست»،[38] او گفت خدایا من هم میخواهم مظهَر تو بشوم و مُردهها را زنده کنم، گفت این کار را بکن، این کار را بکن و مُردهها را زنده بکن، او هم کرد، آن کجا و این کجا؟!

به هر تقدیر، وقتی که فرشتهها از ذات اقدس الهی چیزی میخواهند، ذات اقدس الهی این مراحل را برای اینها یکی پس از دیگری تأمین میکند؛ حالا آن‌جایی که «بلاواسطه» باشد.

مقام فنا از برترین مقامات کمال انسان و مقصود از آن

 در هر حال درباره خود انسان حجاب هست، برای اینکه انسان محدودهای است که با خدای سبحان دارد سخن میگوید و این بیان نورانی «أَبِی إِبْرَاهِیم‏» امام کاظم از غُرَر روایات ماست که «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»[39] که مرحوم صدوق این را در کتاب توحید نقل کرد؛ یعنی بین انسان و خدا، خود انسان حجاب است؛ وقتی که در محدودهٴ حجاب باشد، چگونه میتواند خدا را درک کند؟ حالا بر فرض به مقام فنا رسید، نه خود را دید و نه غیر خدا را دید، امّا به هر حال خودش وجود دارد! مقام فنا این نیست که این شخص نابود بشود، نابودی که کمال نیست! مقام فنا از برترین مقامات کمالی است. مقام فنا این است که نه خودش را میبیند و نه غیر خدا را میبیند، پس خودش هست! این را بزرگان اهل معرفت تبیین کردند، بعد در چهار قرن قبل نوبت به مرحوم صدر‌المتألهین رسید که او در اسفار بیان کرد: انسانی که به مقام فنا رسید خودش را نمیبیند و غیر خدا را هم نمیبیند.[40] اگر گفته شد: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[41] این میشود وحدت شهود ـ وحدت وجود چیز دیگری است ـ او نمیتواند بگوید که غیر از خدا چیزی دیگر نیست، او فقط غیر از خدا چیزی را نمییبند، آنچه مقدور این بزرگان است وحدت شهود است؛ یعنی «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»، نه به جز خدا نیست!

رسیدن به «وحدت شهود» ثمره رسیدن به مقام فنا

 آنگاه وحدت شهود نصیب او میشود و خود را نمیبیند؛ خود را نمیبیند، ولی هست و فقط خدا را میبیند. حرف آن بزرگان این است که این پیغمبر یا امامی که به مقام فنا رسید، به هر حال هست و معدوم که نشد! او هست و به اندازه خودش خدا را درک میکند؛ لذا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) وفاقاً با این عرفا و حکما، فرمود شناخت خدا آن‌طوری که او هست، مُستحیل است عقلاً، نه هیچ پیغمبری میتواند خدا را بشناسد، نه هیچ امامی، نه هیچ فلکی و نه هیچ مَلکی، ولو به مقام فنا هم برسند! ولی بالاخره این موجود هست و این موجود به اندازه خود خدا را میبیند، به اندازه خود او که شد، خدا که اندازه ندارد! پس به آن مقداری که تجلّی کرد و فیضی داد او را میبیند؛ لذا آن منطقه «بالقول المطلق»، منطقه ممنوعه است؛ نه اینکه حرمت تکلیفی دارد، حرمت تکلیفی ارشادی است، فرمود آن‌جا نروید که سرگردان و متحیّر میشوید؛ ولی آن‌جا راه باز نیست، برای هیچ‌کس راه باز نیست! در هر حال این شخص که به مقام فنا رسید نابود نمیشود، یک؛ به اندازه خود چیز میفهمد، دو؛ خدا اندازه ندارد، سه؛ لذا اگر کسی صادر اول هم باشد و به معراج هم برسد، به اندازه خود خدا را میبیند، او همچنان موظف است بگوید: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‏»،[42] چه اینکه گفتند. بنابراین ذات اقدس الهی منطقه ممنوعه است؛ صفات ذات که عین ذات است، آن‌جا هم منطقه ممنوعه است؛ ما هستیم و فیض او، ما هستیم و ظهور او، ما هستیم و تجلّی او، ما هستیم که به اندازه دهان خودمان حرف میزنیم، ولو نبیّ یا ولیّ! آن‌جا ممکن نیست!

تقسیم حجاب معرفتی انسان به دو قسم و معنای آن

حجاب هم دو قسم است: یا حجاب ظلمانی است یا حجاب نورانی. ما که سرانجام از حجابمان درنمیآییم! ما هستیم! منتها این را نمیبینیم، اگر ندیدیم بهتر خدا را درک میکنیم؛ ولی حجاب خدا، حجاب نورانی است؛ یعنی اصلاً نمیشود او را نگاه کرد! وقتی نور او نامتناهی بود، کدام چشم، کدام عقل و کدام قلب است که میتواند نور نامتناهی را ببیند؟! لذا «وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم»،[43] نه اینکه از نزدیک ذات اقدس الهی را ببیند، به هر تقدیر ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. لطایف الإشارات(قشیری)، ج‏1، ص 628.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه186.

[3]. التوحید(للصدوق)، ص35.

[4]. سوره آل عمران, آیه38.

[5]. سوره آل عمران, آیه37.

[6]. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‌8، ص175؛ « عظم ... هو ما یقابل الحقیر و هو ما یکون متفوّقا فی القوّة و السودد، فی مادی أو معنوی و بهذه المناسبة تطلق علی العظام فی قبال اللحم، فانّ العظم أشدّ عضو و أقواه من أعضاء البدن».

[7]. سوره مریم, آیه4؛ ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً﴾.

[8]. سوره مریم, آیات5 و 8.

[9]. سوره آل عمران, آیه40.

[10]. دیوان حافظ، غزل493؛ «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی».

[11]. سوره مریم, آیات5 و 6.

[12]. سوره نوح, آیه27.

[13]. سوره توبه, آیه40.

[14]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(صلی الله علیهم)، ج‏1، ص77.

[15] . الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِد...».

[16]. بحارالانوار، ج‏23، ص206.

[17]. تفسیر القرآن الکریم(صدرا)، ج‏2، ص403.

[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص144.

[19]. سوره آل عمران, آیه45.

[20]. سوره کهف, آیه109.

[21]. سوره تکویر, آیه21.

[22]. سوره سجده, آیه11.

[23]. سوره انعام, آیه61.

[24]. سوره مزمل, آیه5.

[25]. سوره قمر, آیات17 و 22 و 32 و 40.

[26]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص177.

[27]. سوره زمر, آیه3.

[28]. سوره بقره, آیه31.

[29]. سوره طه, آیه120.

[30]. سوره بقره, آیه33.

[31]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[32]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص381؛ «...عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِی الْیَوْمِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلَام) فَقَالَ‏ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏﴾ مَضَی أَبُو جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلَام) فَقِیلَ لَهُ وَ کَیْفَ عَرَفْتَ قَالَ لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِی ذِلَّةٌ لِلَّهِ‏ لَمْ‏ أَکُنْ‏ أَعْرِفُهَا».

[33]. الصحیفة السجادیة، دعای47.

[34]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه4.

[35]. سوره انعام, آیه75.

[36]. سوره بقره, آیه260.

[37]. سوره بقره, آیه258.

[38]. دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمی‌باشد ٭٭٭ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست».

[39]. التوحید(للصدوق)، ص178.

[40]. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة(حاشیه سبزواری)، ج‏1، ص13؛ «الأسفار الأربعة و اعلم ... فإذا وصل السالک إلی المقصود برفع تلک الحجب المذکورة یشاهد جمال الحق و یفنی ذاته فیه و ربما یقال لذا مقام الفناء فی الذات...».

[41]. دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».

[42]. بحارالانوار، ج68، 23.

[43]. دیوان حافظ، غزل320؛ «روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود ٭٭٭ وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم».

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق