اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ ٭ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ٭ لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾
مکی بودن سوره «زمر» و ادله آن
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که گاهی از او به سوره «غُرَف» هم یاد میشود، به شهادت محتوای او در مکه نازل شده است، زیرا مسائل فقهی و بخشی از مسائل حقوقی خاص در آن مطرح نیست؛ قسمت مهم مطالب این سوره اصول دین است؛ یعنی توحید، وحی، نبوت و خطوط کلی اخلاق و فقه است.
بیان عظمت و حقانیت وحی الهی در آغاز سوره
آغاز این کتاب درباره عظمت وحی الهی است؛ فرمود این کتاب چه به صورت تفصیل نگاه شود که از او به «تنزیل» یاد میکنند یا به جهت اجمال و وحدت یاد شود که از او به «انزال» یاد میشود، در هر دو حال مبدأ نزول این کتاب ذات اقدس الهی است، منتهای نزول این کتاب قلب مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است،[1] خود این کتاب به حق نازل شده است؛ این «باء» در ادبیات یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه میباشد؛ ولی به هر تقدیر ادبیات عرب آن قدرت را ندارد که معارف وحیانی را تبیین کند. آن روزی که این کلمات وضع میشد در همین محور بود که «باء» گاهی برای مصاحبه است و گاهی برای ملابسه میباشد؛ یعنی «الف» در صحبت حق است یا «الف» در لباس حق اما گوهر «الف» حق است صدر و ساقه «الف» حق است اول و آخر «الف» حق است ظاهر و باطن «الف» حق است اینگونه از معارف برای عرب سابقه نداشت؛ لذا با شواهد دیگر باید که این کلمه ﴿بِالْحَقِّ﴾ را طرزی معنا کرد که بالاتر از ملابسه بالاتر از مصاحبه و بالاتر از اعراض و عوارض باشد؛ یعنی گوهر ذات قرآن حق است چه اینکه در خلقت آسمان و زمین هم که در آیات فراوان مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «ص» گذشت هم همین طور بود خدای سبحان گاهی به صورت موجبه کلیه میفرماید من آسمان و زمین را به حق آفریدم گاهی به صورت سالبه کلیه میفرماید در ساختار خلقت آسمان و زمین باطل راه ندارد گاهی هم باز به صورت سالبه کلیه فرمود لغو و لهو در ساختار خلقت نیست گاهی هم به صورت سالبه دائمی فرمود ما بازیگر نیستیم ما لاعب نیستیم نه جهان بازیچه است نه ما بازیگر هستیم نه بطلان در ساختار عالم راه دارد حداکثر کاری که ادبیات عرب میتواند بکند این است که بگوید این «باء»، «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه ولی محتوای قرآن بالاتر از این دو فکر است؛ یعنی ما جهان را با مصالح حق ساختیم اگر از مهندسی سؤال کنند شما این بنا را با چه چیزی ساختید میگوید مصالح ساختمانی این آهن است بتون است و سنگ است و سیمان است و مصالح ساختمانی این مسجد و این شبستان این است از خدا سؤال کنیم مصالح ساختمانی جهان خلقت چیست میگوید حقیقت است من عالم را با حقیقت ساختم این علمی نیست که در آن معرفت شناسی تجربی و مانند آن راه پیدا کند این میتواند قطب زمین را طول و عرض زمین را شرق و غرب زمین را بفهمد خاکشناسی بکند سنگشناسی بکند معدنشناسی بکند دریاشناسی بکند اما حقشناسی کار علوم تجربی نیست فرمود عالم با مصالح ساختمانی حق خلق شده است ما غیر از حق چیزی در این به کار نبردیم قرآن هم با حق نازل شده است با حق ساخته و بافته شده است؛ یعنی غیر از حق چیزی در این کتاب نیست اگر دستور میدهد سودآور است اگر گزارش میدهد حق است اگر دعوتی دارد حق است ادعایی دارد حق است.
تبیین معنای مراحل انزال قرآن و نتیجه آن
مطلب دیگر هم این است که این کتاب که از مبدأ وحی نازل شده است تا به بخش پایانیاش که قلب مطهر حضرت است برسد در آیات فراوانی این مطلب بازگو شد فرمود ما قرآن را تنزیل کردیم انزال کردیم اما نه آنطوری که باران را نازل کردیم ما باران را به زمین انداختیم قرآن را به قلب پیغمبر آویختیم بین این انزال و آن انزال خیلی فرق است هر دو جا کلمه انزال به کار رفته یا تنزیل به کار میرود اما ذات اقدس الهی قرآن را نینداخت به قلب حضرت بلکه آویخت این حبل متین میشود؛ لذا اگر کسی با قرآن تماس داشته باشد مستقیماً با حق لله ارتباط دارد و میتواند بالا برود و متزلزل نمیشود برای اینکه به سقف بلند بسته است در همان احادیث شریف «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که متعدد است در بخشی از همان آمده که «طَرَفُهُ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»؛[2] یعنی یک طرف این طناب به دست خداست چه کسی میتواند این طناب را بگسلاند اگر یک طرفش به دست خداست پس حق محض است و زوال ناپذیر؛؛ لذا میگویند اگر قرآن با شما بود و شما با قرآن بودید راه برای ترقی باز است «اقْرَأْ وَ ارْق»[3] حالا یا مطالب نازل نصیب انسان بشود یا میانی یا عالی یا اعلی بالأخره درجاتی برای فهم قرآن هست به هر تقدیر تنزیل قرآن و انزال قرآن چه به لحاظ وحدت که قرآن کتاب واحد است چه به لحاظ کثرت که صد و چهارده سوره یا چند هزار آیه است چه به لحاظ اجمال چه به لحاظ تفصیل این از مبدأ ذات اقدس الهی به قلب حضرت آویخته شد نه انداخته شد آنگاه از قلب حضرت به وسیله لبان مطهرش که ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[4] است به دست ما رسیده است؛ یعنی آنچه به دست ما رسیده است عین همان چیزی است که خدای سبحان فرمود حالا از آن به بعد مردم یا قبول یا نکول ولی آنچه خدا فرمود عین همان به دست ما رسیده است؛ لذا اول از مبدأ فاعلی سخن میگوید بعد بیان مسیر را به عهده دارد بعد فرودگاهش را بیان میکند بعد خروجیاش را که به ما میرسد مطرح میکند از آن به بعد ﴿إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً﴾.[5]
سرّ برخورداری قرآن از عزّت و حکمت
فرمود: ﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ﴾ این ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است یک، وقتی ذات اقدس الهی به عنوان عزیز و حکیم این کتاب را تدوین کرد این کتاب عزیز و حکیم میشود؛ لذا در سوره «فصلت» قرآن را به عنوان ﴿إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ ٭ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾[6] یاد کرده است کتاب کاتب عزیز، عزیز خواهد بود کلام متکلم عزیز، عزیز خواهد بود عزیز هم بارها ملاحظه فرمودید به معنای فاتح نیست عزت؛ یعنی نفوذناپذیری؛ آن زمینی که با کلنگ و بیل نمیشود در آن نفوذ کرد میگویند «ارضٌ عزاز» این زمین نفوذناپذیر است انسانی که بیگانه نتواند در او نفوذ پیدا کند میگویند عزیز است چون نفوذناپذیر است پیروز است نه اینکه معنای عزت، غلبه و پیروزی باشد معنای عزت نفوذناپذیری است لازمه نفوذناپذیری نفوذ کردن است و پیروزی است؛ ذات اقدس الهی اینچنین است کلام او اینچنین است کتاب او اینچنین است خود ذات اقدس الهی حکیم مطلق است کتاب او هم حکمت محض است. مستحضرید که حکمت در قرآن کریم به معنای حکمت در حوزهها نیست؛ یعنی به معنای فلسفه نیست هم حکمت نظری را هم حکمت عملی هر دو را قرآن حکمت میداند فقه را هم حکمت میداند علوم عقلی را هم حکمت میداند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که شاید حدود بیست حکم از احکام دینی که بخشی از آنها به اصول دین بر میگردد بخشی از آن آنها به فروع دین بر میگردد اولش توحید است بعد بخشی از مسائل فقهی را مطرح میکند حرمت قتل نفس را مطرح میکند بعضی از محرمات دیگر را مطرح میکند بعد میفرماید: ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[7] بعد میفرماید: ﴿ذلِکَ مِمّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾[8] فرمود این مطالبی که در این بیست آیه ذکر شده اینها حکمت است بعضی از اینها فقه است بعضی از اینها علوم عقلی است چه اینکه فقه هم در قرآن کریم به معنای فقه حوزوی نیست این ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾[9] هم اصول را شامل میشود هم فروع را شامل میشود نه فقهِ به کار گرفته در قرآن به معنای فقه رایج حوزوی است نه حکمتِ به کار گرفته در قرآن به معنای حکمت رایج حوزوی است ﴿مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً﴾ یکی از مصادیق بارزش فقه است؛ یعنی «من أُوتِیَ الفِقه فَقَد أُوتَِی خَیرَاً کَثیراً» به چه دلیل فقه حکمت است؟ به دلیل آیات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» چون بخش وسیعی از آیاتی که در آن سوره مطرح است حکم فقهی است؛ فلان کار حرام است فلان کار واجب است بعد ﴿ذلِکَ مِمّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ بنابراین حکمت در فقه اعم از حکمت نظری و حکمت عملی و مانند آن است خدای حکیم وقتی درس میدهد درس حکمت میدهد این نمونه هم قبلاً گذشت وقتی گفتند در فلان شبستان یا در فلان سالن یک مهندس تدریس میکند؛ یعنی درس هندسه میدهد اگر گفتند فلان ریاضیدان تدریس میکند فلان شیمیدان آنجا تدریس میکند؛ یعنی درس ریاضی و شیمی میدهد اگر گفتند در فلانجا فقیه تدریس میکند؛ یعنی درس فقه میدهد در سورهٴ مبارکهٴ «علق» که جزء عتائق سُوَر است فرمود خدای اکرم دارد تدریس میکند؛ یعنی درس کرامت میدهد ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ ٭ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[10] این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است اگر گفتند خدای حکیم دارد تدریس میکند؛ یعنی کتابش حکمت است خدای عزیز کتاب نازل میکند؛ یعنی کتابش عزیز است؛ لذا اگر در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» از خود قرآن به عنوان عزیز یاد شده است به همین مناسبت است: ﴿إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ ٭ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ فرمود این برای مبدأ فاعلی است.
جامعه بشری مخاطب نزول قرآن
مبدأ قابلیاش هم این است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ﴾ اما تو پایان راه نیستی تو بین راه هستی ما با بشر بخواهیم حرف بزنیم سه نحوه حرف میزنیم یا بلاواسطه یا به واسطه فرشته یا به واسطه یک انسان با بشر حرف میزنیم اینکه فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾[11] معلوم میشود که پایان این کتاب جامعه بشری است این کتاب به قلب مطهر حضرت نرفته که بماند این یک منزلگاه است یک بین راه است؛ لذا حضرت عین آنچه را که تلقی کرده است بر اساس ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾[12] از زبان مطهر حضرت میآید به سطح جامعه آنچه به سطح جامعه آمد بدون تحریف بدون کم و زیاد عین فرمایش ذات اقدس الهی است آنگاه ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾ است ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾[13] است از آن به بعد دو تا راه دارد وگرنه ما هم مخاطب هستیم پایان وحی به ما میرسد این طور نیست که آنچه به ما میرسد کلام بشر باشد آنچه به ما میرسد کلام الله است منتها کلام الله گاهی بلاواسطه است گاهی به واسطه فرشته است گاهی به واسطه یک رسول انسانی است: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ﴾[14] ما هم مخاطب حضرت هستیم؛ اینکه در «یا ایها الذین آمنوا» انسان مستحب است بگوید «لبیک» یا مانند آن برای همین است خدا با ما حرف میزند ما مخاطب ذات اقدس الهی هستیم پایان این خط وحی ما هستیم؛ یعنی جامعه بشری است این طور نیست که وحی به قلب حضرت برسد و قطع شود و از آن به بعد حرف حضرت به ما برسد این طور نیست بلکه از آن به بعد هم ادامه وحی است که فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ پس معلوم میشود ما هم «مُنَزَّل الیه» هستیم. در این قسمت آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بیان نشده فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾، «فالکتاب عزیزٌ، فالکتاب حکیمٌ، فالکتاب حقٌ».
باء ﴿بِالْحَقِّ﴾ نشان دهنده عدم نفوذ باطل در قرآن
پرسش: ... «مِن» هم این معنا را میرساند: ﴿خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِین﴾[15] این «مِن» هم معنا را میرساند.
پاسخ: «مِن» مبدأ قابلی را میرساند آن ملابسه و گوهر را که نمیرساند. خدای سبحان فرمود که ما انسان را از طین آفریدیم این معنایش این نیست که تمام هویت انسان تراب و طین است این طین هم هست اما چیز دیگر هم هست آن را ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[16] تأمین میکند اگر روح ذات اقدس الهی منسوب به ذات اقدس الهی گوهر هستی انسان را تشکیل میدهد منافات ندارد که بدن او از طین و تراب باشد اما این بای ملابسه و مصاحبه، آن قدرت را ندارد که بای هویت را تأمین کند قرآن این طور نیست که در لباس حق یا در صحبت حق باشد لباسش حق است صحبتاش و مصاحبش حق است ظاهرش حق است باطناش حق است اولش حق است آخرش حق است مصالح ساختمانی جهان هستی حق است مصالح ساختمانی کلمات الهی هم حق؛ لذا هیچ گوشهاش جا برای باطل نیست نه میشود گفت که فلان جملهاش عوض شود فلان حرفش عوض شود فلان نقطه آن عوض شود بهتر است این طور نیست.
کمال انسان هدف غایی نزول قرآن
فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ حالا که این است همه جا سخن از ﴿فَاعْبُدِ﴾ است این تفریع که فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ معلوم میشود هر کاری که ذات اقدس الهی میکند برای کمال انسان است و کمال انسان هم فقط در راه عبادت است که قرب الی الله است. بارها عنایت کردید که انسان مرگ را میمیراند و انسانی که در جهان فعلی دارد زندگی میکند واقعاً غافل هستند نمیدانند دارند چه میکنند ﴿فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾[17] سرگردان و سرگرم بازی هستند این حرف حرف آسمانی است که انسان مرگ را میمیراند نه بمیرد یک موجود ابدی یک رهتوشه ابدی میخواهد اگر نفرمود «کلُّ نفسٍ یذوقها الموت» و نفرمود هر کس را مرگ میچشد بلکه فرمود هر کس مرگ را میچشد و هر ذائقی مذوق را هضم میکند پس انسان است که مرگ را هضم میکند انسان است که مرگ را میمیراند این حرف انبیا تازه است برای بشر خوابیده و غفلت زده فرمود ما هر کاری کردیم برای اینکه شما عبادت کنید این فای ﴿فَاعْبُدِ﴾ تنها در این سوره نیست هر جا سخن از این است که ما کاری کردیم برای اینکه شما کامل شوید و این هم هدف مخلوق است نه هدف خالق، اینچنین نیست که ذات اقدس الهی مقصدی داشته باشد، یک و چون فاقد آن مقصد است ناقص است، دو و کاری انجام میدهد که به وسیله آن کار به آن مقصد برسد سه، اگر بندگان عبادت نکردند ـ معاذ الله ـ خدا به مقصد نمیرسد چهار، هیچ کدام از اینها نیست خدای سبحان برای چیزی کار نمیکند نه جهان را خلق کرد تا سودی ببرد نه جهان را خلق کرد تا جودی کند «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»[18] این بیان نورانی امام کاظم(سلام الله علیه) است فرمود او بدهد بخشنده است ندهد هم بخشنده است وصف او از راه فعل به دست نمیآید دیگران کاری را انجام میدهند در اثر تکرار آن کار، ملکه جود سخا و مانند آن پیدا میشود ولی ذات اقدس الهی چون جواد است کار از او صادر میشود فیض از او صادر میشود؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از زبان موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود به همه جهانیان ابلاغ کنید فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾[19] حالا بر فرض همه مردم کافر شوند این طور نیست که ما بگوییم آیه سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات»[20] چون عملی نشده خدا به مقصد نرسید خدا چون خیّر محض است از خیّر محض جز نکویی ناید نه اینکه خدا ـ معاذ الله ـ ناقص است کاری را انجام میدهد این کار واسطه است بین او و بین کمال که از راه کار خود به کمال برسد این میشود انسان این دیگر الله نیست خدا چون خیّر است کار از او صادر میشود نه کار انجام میدهد برای اینکه به مقصد برسد.
عبادت خدا تنها راه رسیدن به کمال
لذا در همه موارد تنها راه کمال انسان عبادت است هر جا سخن از فیض خاص الهی است فوراً فرمود پس خدا را عبادت کنید این عبادت کردن خدا یک قرنطینه است اینکه میگویند هر کاری میکنید مستحب است بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ»[21] این یک ادب زندگی است البته ثواب دارد و ثواب لفظی دارد و ثواب عبادی دارد این سر جایش محفوظ است اما این راه زندگی را به آدم نشان میدهد انسان هر حرفی میزند هر کاری میکند چیزی را میخواهد بنویسد چیزی را میخواهد بخواند اول میگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ« این یک قرنطینه است اگر این کار ـ خدای ناکرده ـ حرام یا مکروه باشد که نمیشود گفت خدایا به نام تو! این یک قرنطینه است یک ایست بازرسی است یک راه بسیار خوبی است برای مراقبت، اینکه دین به ما فرمود هر کاری که میکنید یک «بِسْمِ اللَّهِ» بگویید؛ یعنی وقتی میخواهید حرفی بزنید مطالعهای بکنید سخنی بگویید چیزی بخواهید بنویسید انسان باید طوری باشد که رویش بشود بگوید خدایا این کار را میکنم برای رضای تو! این کار یا واجب است یا مستحب چون اگر حرام باشد یا مشکوک باشد یا مکروه باشد که نمیشود اینچنین گفت، این معنای مراقبت است. چقدر انسان در خاطراتش مراقب باشد آن را از راه عمل میشود به دست آورد غرض این است که هر جا یک کار خیر و حسّاسی را ذات اقدس الهی بیان کرد فوراً میفرماید: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾.
پرسش: استاد! در روایت دارد که «کنزاً مخفیا»[22]... .
پاسخ: آن هم همان طور است چون معرفت نه اینکه اگر من معروف نباشم کسی من را نشناسد من به مقصد نرسیدم و ناقص هستم کمال مخلوق در این است که من را بشناسد وگرنه خدای سبحان عالم به ذات خودش است معلوم به ذات خودش است معلوم است و علم ازلی و ذاتی و همین کمال است برای او چون عین ذات اوست.
پرسش: حضرت استاد ببخشید! بعضی از صفات خدا صفات فعل خداست و اگر خداوند آن کار را انجام ندهد فعل خدا بروز پیدا نمیکند.
پاسخ: فعل خدا بروز پیدا نمیکند نه ذات خدا. این در بیان نورانی امام همین بود فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» اگر چیزی به کسی داد خیر او بود و اگر نداد خیر او بود نخواست شرّ او را انجام بدهد خدای سبحان برای هیچ کسی شرّ نمیخواهد. بنابراین الآن اگر پدر و مادر نسبت به نوجوانی که اصرار دارد با گریه و ناله از آنها موتور میخواهد آنها اگر به او موتور ندهند خیر است چون آلت قتاله را به دست چه کسی میخواهی بدهی خیلی از موارد است که انسان نمیداند که مصلحت او در چیست خیر او در چیست خیر او در این است که این سمت را داشته باشد این پست را داشته باشد این مقام را داشته باشد یا نه بعدها میفهمد میگوید خدا را شکر که ما این کار را نکردیم به ما ندادند فرمود این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) است فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» برهان مسئله را هم حضرت در ذیل حدیث دارد فرمود اگر داد چیزی که در حق او بود داد چیزی را که نداد برابر مصلحت او نداد وگرنه ذات اقدس الهی فرمود همه موجودات عائله من هستند از او مهربانتر کیست؟ فرمود تمام مار و عقرب در دفتر من حساب دارند همه حساب دارند عائله من هستند: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الارضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها﴾[23] مگر میشود ماری یا عقربی در دفتر الهی پرونده نداشته باشد سهمیه نداشته باشد روزی نداشته باشد فرمود اینها عائله من هستند این نکره در سیاق نفی است فرمود هیچ موجودی نیست مگر اینکه من معیل هستم عهدهدارم روزی او را تأمین میکنم اگر جناب سعدی گفت:
از در بخشندگی و بندهنوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا[24]
این است اینکه میبینید مرغها از هوا پر میکشند چند سانتی زیر آب را میبینند از همان جا فرود میآیند و ماهی را نصیب میکنند همین است.
از در بخشندگی و بندهنوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
همه عائله او هستند اینچنین نیست که حالا یک سال کم آبی بشود قحطی بشود ماری آسیب ببیند عقربی آسیب ببیند این طور نیست پس «فَهُوَ الْجَوَادُ» ما با این خدا رابطه داریم حالا اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی بیراهه رفت عمداً رزق خود را پشت سر گذاشت.
دلیل مقبول نبودن عبادت غیر خالص
هر کمالی که خدا ذکر میکند فوراً میفرماید: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ برای اینکه کمال انسان در تقرب به مبدأ است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ آن هم چه عبادتی؟ ما یک کتاب یک دست فرستادیم شما هم یک عبادت یکدست بکنید حداقلش این است که این عبادتتان یک دست باشد این دو طایفه از آیات در قرآن کریم است یکی اینکه کسی کار خوب میکند عبادت خالص دارد این کف عبادت است یک وقت است که مخلَص است؛ یعنی گوهر ذاتش خالص است درباره غیر خدا نمیاندیشد آن برای اوحدی است که جزء مخلَصین است اما اینکه ﴿أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾[25] این کف عبادت است که اگر از این پایینتر باشد دیگر مقبول نیست میفرماید: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ چرا ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ برای اینکه ما دینمان خالص است قدریاش حق باشد قدریاش باطل قدری جهل باشد قدری علم یک قدری سفاهت باشد قدری فقهاهت اینها نیست ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ما مگر دینی که فرستادیم ـ معاذ الله ـ کمبود دارد جهل دارد سفاهت دارد اشتباه دارد اینکه نیست اگر این دین یکدست و خالص است عبادت شما هم باید یکدست و خالص باشد حالا تا برسید به جایی که گوهر ذات خود را یکدست و خالص کنید که آن سهم اولیای الهی است.
پس ما هر کاری کردیم تا قرآن را به گوش شما رساندیم با عزیزترین و محبوبترین مخلوقاتمان با شما در میان گذاشتیم یا فرشتهها آوردند تا قلب مطهر حضرت که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾[26] این فرشته است یا از لبان مطهر عزیزترین افراد جهان به نام پیغمبر از آن راه به گوش ما رساند که فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ از طرفی هم ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ پس اینچنین نیست که ما حرف بشر را تلقی کرده باشیم یا در حاشیه قرار داشته باشیم ما هم که پایان راه هستیم بالأخره، در همین مسیر وحی هستیم ما هم اگر همین را بگیریم چون راه راست به دست ما دین خالص دین حق به دست ما رسید میتوانیم بالا برویم این راه باز است فرمود چون بالحق است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ پس شما هم ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ باشید.
استدلال بازماندگان از فرامین الهی و سقوط آنان
اما آنهایی که بیراهه رفتند آنهایی که بیراهه رفتند برخی از آنها بالا آمدند به جای اینکه در قلّه بمانند از آن طرف سقوط کردند و برخی از آنها هم نزدیک قلّه رسیدند و به مقصد بار نیافتند بعضی هم در دامنه دشت هستند فرمود این مشرکان چند گونه حرف میزنند آن جاهلهای اینها عوام اینها حرفشان این است که ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[27] چیزی را میپذیرند که نیاکانشان انجام داده باشند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ آنچه را نیاکانشان نگفته باشند اینها نفی میکنند میگویند ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾[28] پس نفی و اثبات اینها سلب و ایجاب اینها مقلّدانه است آنچه را نیاکانشان کردند اینها میپذیرند آنچه نکردند یا اینها نیافتند هم نمیپذیرند این دو طایفه از آیات نشان میدهد که اینها در سلب و ایجاب جز تقلید راه دیگر ندارند یا در اثبات میگویند: ﴿ إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ یا در قسمت سلب میگویند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ آنهایی که جزء پژوهشگران اهل شرک هستند به خیال خود جزء محققاناند آنها میگویند که این کاری است که ما انجام میدهیم نیاکان ما انجام میدادند خدا علیم مطلق است یک، قدیر مطلق هم هست دو، از کار ما باخبر است سه، اگر این کار ما بد بود خدا جلوگیری میکرد چهار، اگر این حق نبود: ﴿ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا﴾[29] اینها بین تکوین و تشریع خلط کردند.
عدم ارتباط ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ با آزادی تشریعی انسان
در نظام تکوین فرمود انسان آزاد است کسی را مجبور نکردند: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾[30] میخواهند به انسان بگویند شما آزاد هستی میخواهی سم بخور میخواهی شهد بخور آزاد هستی هر راهی را بروی آزادی انسان نه مجبور است نه مفوّض اما در نظام تشریع خیر انسان در این است که سم نخورد همین خدایی که میفرماید: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ انبیا را عقول را فطرت را همه را بسیج کرده تا به انسان بگوید کدام راه را بروید اگر با داشتن حجت بالغه الهی بیراهه رفت مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾[31] بگیر و ببند از آنجا شروع میشود این بگیر و ببند تشریعی کار با آن آزاد بودن تکوینی ندارد این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ هیچ ارتباطی به مسائل فقهی ندارد این یک مسئله کلامی است انسان آزاد است انسان آزاد است بین کفر و ایمان بین الحاد و توحید و مانند آن این طور است ولی فرمود: ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[32] آنگاه یک عده مؤمن هستند: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾[33] آنهایی که کافرند: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ﴾[34] اگر با داشتن همه حجج بالغه کسی بیراهه رفت از آن به بعد دیگر بگیر و ببند شروع میشود این طور نیست که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾، ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ ـ معاذ الله ـ با آن بگیر و ببندهای ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ معارض باشد اینها دو مبحث است آنها هم اشتباه کردند تکوین را با تشریع بله خدا میتواند میتواند جلو را بگیرد ولی راه را باز کرده اگر خدا با اجبار مردم را به فضیلت ببرد اینکه کمال نیست این گروه میانی. اما آن گروه اعلی اگر در دسترس باشد میگویند ما که به ذات اقدس الهی دسترسی نداریم آن یک حقیقت نامتناهی است باید افرادی را انتخاب بکنیم که آنها مثلاً بندگان صالح باشند مثل فرشتهها مثل قدیسین بشر که اینها هم بیراهه رفتند ما خدا را با برهان ثابت کردیم و برابر برهان خدا را عبادت میکنیم و گرایش قلبی ما هم به طرف اوست دیگر نیازی به فرشته و امثال فرشته نداریم آن فرشته و امثال فرشته هم مثل ما بنده خداست بنابراین آنهایی که غیر خدا را معبود قرار دادند از بالا تا پایین از پایین تا بالا ﴿فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾[35] هستند.
«و الحمد لله رب العالمین»