27 01 2016 441144 شناسه:

تفسیر سوره زخرف جلسه 27(1394/11/07)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ (۸۱) سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸٤) وَ تَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵) وَ لاَ یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یُؤْفَکُونَ (۸۷) وَ قِیلِهِ یَا رَبِّ إِنَّ هٰؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ یُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (89)﴾

بخش پایانی سوره مبارکهٴ «زخرف»، هم ناظر به صدر این سوره است و هم ناظر به عصارهٴ مطالب این سوره میباشد. مشرکان گاهی چنین میگفتند که ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً،[1] گاهی میگفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾،[2] گاهی متّهم بودند یا تصریح میکردند که برای خدا جزئی است و از آن جزء به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾.[3] اگر ذات اقدس الهی بسیط است، جزء ندارد، پس یقیناً چیزی از او به عنوان فرزند جدا نمیشود. «اتخاد ولد» هم برای او روا نیست، چون نیازی به این کار ندارد، او غنی محض است و هر چه که «ماسوای» اوست فقیر و مخلوق اوست، پس نه سخن از ﴿وَلَدَ اللَّهُ است، نه جزء داشتن است و نه «اتخاذ ولد».

در همین سوره مبارکهٴ «زخرف» سخنِ جزء داشتن خدا را مطرح کردند، آیه پانزده این بود: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾. تعبیرات آنها به چهار قسمت تقسیم میشد؛ گاهی میگفتند که جزئی از خدا ـ مَعَاذَ الله ـ برای شخصی نظیر مسیح یا غیر مسیح(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) است که این آیه پانزده سوره «زخرف» ناظر به آن است که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، یک؛ گاهی میگفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، دو؛ گاهی میگفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ، سه؛ تعبیر چهارم آنها دربارهٴ فرشتهها این بود که فرشتهها ـ مَعَاذَ الله ـ دختران خدا هستند و اینها «شُفَعاء» هستند، ما اینها را میپرستیم تا اینها شفاعت کنند. پس هم سخن از «جزء» داشتن بود، هم سخن از «اتّخاذ» بود، هم سخن از «تولید» بود و هم سخن از «شفیع» داشتن. برای این اینها را عبادت میکردند تا نزد خدا «شفیع» باشند.  مستحضرید که طبق شفاعت و تقریبی که مشرکین قائل بودند، میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی[4] یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ،[5] این قُرب معنوی یا شفاعت در قیامت مراد نبود، چون اینها منکر قیامت بودند و معاد را نمیپذیرفتند، بلکه همان تقرّب در دنیا، از لحاظ منافع مراد آنها بود و شفاعت در دنیا هم از لحاظ درمان بیماریها و حلّ مشکلات و توسعه رزق و امثال آن موارد بود. اینها که میگفتند «عند الله» شفیع ما باشند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ، منظور شفاعت در محکمهٴ عدل معاد نبود، زیرا به قیامتی معتقد نبودند! فقط معتقد بودند که خدای سبحان در دنیا، به وسیله شفاعت شافعان مشکل اینها را حلّ میکند.

بعد از اقامهٴ برهان در همین محل بحث به پیامبرش فرمود به آنها بگو: ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ که به صورت قضیه شرطیه است، حتی تعبیر به «إِن» فرمود، تعبیر به «لو» نفرمود که از همان اول دلالت بر امتناع داشته باشد. تنزّل و مماشات در کلام را با کلمهٴ «إن» شرطیه شروع کرد، نه با «لو» امتناعیه. فرمود: ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ حالا یا از باب جزء داشتن است ـ در آیه پانزده همین سوره ـ یا از لحاظ «اتخاذ ولد» است یا از لحاظ ﴿وَلَدَ اللَّهُ است ـ طبق این سه تعبیری که در سه بخش از آیات آمده است ـ اگر خدا یک جزء و فرزندی داشته باشد که معبود شما باشد و شما این شخص و این جزء را عبادت میکنید، چون اتخاذ شده است، چون جزء ـ مَعَاذَ الله ـ خداست و چون زاییده خداست؛ اگر چنین چیزی باشد، من اوّلین کسی هستم که آن را عبادت میکنم؛ یعنی راه شما را میپذیرم؛ اگر این راه شما صحیح باشد، من اولین کسی هستم که راه شما را طی میکند! لکن تالی محال است و باطل؛ «اتخاذ ولد» محال است، جزء داشتن محال است، ﴿وَلَدَ اللَّهُ بودن محال است، در نتیجه خدا در معبود بودن شریکی داشته باشد محال است، نه تنها آن علل را ما محال میدانیم، آن رهآورد را هم مستحیل میدانیم؛ هم جزء داشتن، هم «اتخاذ ولد»، هم ﴿وَلَدَ اللَّهُ هر سه محال است و هم نتیجه سوئی که شما گرفتید و گفتید از این جهت اینها معبود هستند را هم ما محال میدانیم، چون خدا سبّوح از همه این عناوین چهارگانه است؛ او سبّوح از جزء داشتن است، سبّوح از «اتخاذ ولد» است، سبّوح از ﴿وَلَدَ اللَّهُ است و چهارم سبّوح از آن است که شریک در عبادت داشته باشد؛ یعنی همانطوری که خودش معبود بالذات است، کسی شریک او در عبادت باشد، چرا؟ چون او هم خالق است و کان تامّه را داده، هم «ربّ» است و کان ناقصه را داده، هم همه را آفرید، یک؛ هم همه را میپروراند، دو. در بین این عناوین چهارگانهای که شما قائل شدید، جزء داشتن، «اتخاذ ولد»، ﴿وَلَدَ اللَّهُ، یعنی این سه طایفه از آیاتی که مستحیل است، مسئله شفاعت را شما خیلی مطرح میکنید که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ؛ ولی اگر پذیرفتید که «اتخاذ ولد» محال است، جزء داشتن محال است، ﴿وَلَدَ اللَّهُ محال است و اینکه ملائکه «بنات الله» باشند محال است، میماند مسئله شفاعت که شفاعت حق است؛ یعنی عدّهای حق دارند که شفاعت کنند؛ اما دو عنصر محوری هست که شما فاقد هر دو آنها هستید: هم شَفیع باید مأذون باشد و هم «مَشفوعٌ له» باید «مُرتضی المذهب» باشد؛ ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَی،[6] اگر «مَشفوعٌ له» «مُرتضی المذهب» بود، اگر ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ بود، یعنی شَفیع مأذون بود و «مَشفوعٌ له» «مُرتضی المذهب» بود، ما این را امضا میکنیم. «مُرتضی المذهب» ما مشخص است، در بخشهای اوّلیه سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً؛[7] دین خداپسند همین است که دین ولایت و عترت و قرآن و عصمت است، بعد از جریان ﴿أَکْمَلْتُ فرمود دینی که خداپسند است همین است! دین خداپسند غیر از قرآن و عترت نیست! بعد از اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، فرمود: ﴿وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً. پس دین خداپسند، میشود دین قرآن و عترت و کسی که معتقد به قرآن و عترت باشد میشود «مُرتضی المذهب» که او میتواند «مَشفوعٌ له» باشد؛ اما چه کسی میتواند شَفیع باشد؟ کسی که خدا به او اذن داده است، این «صَنَم» و «وَثَن» را که خدا اذن نداده است! ستاره یا غیر ستاره را که اذن نداده است! میماند مسئله ملائکه؛ ملائکه مأذون هستند! اما نه تنها مأذون نیستند که از هر کسی شفاعت کنند، مأذون در حرف زدن هم نیستند! فرمود دهان ملائکه بسته است و تا خدا اذن ندهد قدرت حرف ندارند: ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً؛[8] اجازه حرف زدن ندارند و حالا که میخواهند حرف بزنند: ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ،[9] پس شما این دو عنصری را که فاقد هستید، باید تأمین کنید. شما میگویید این «صَنَم» و «وَثَن» شفیع هستند، چه کسی گفت که اینها شفیع هستند؟ یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی بیاورید که اینها شفاعت دارند. شما «مَشفوعٌ له» هستید و باید دلیل بیاورید، یا عقلی یا نقلی؛ کسی «مَشفوعٌ له» است که «مُرتضی المذهب» باشد: ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ، همه این براهین را به صورت قیاس استثنایی تبیین کرد و تالی فاسد همه اینها را ذکر کرد. پس ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ، «إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ جُزءٌ»، «إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ إتخاذٌ»، «لِلَزِمَ اُمُور مَحال» و « لِلَزِمَ تَوالی» و «تَالی بِأسْرِهِ مُسْتَحیلٌ فَالْمُقَدِمُ مِثلُه».

پرسش: ...

پاسخ: شفاعت آنها فقط در منافع مادی بود، چون آنها به معاد معتقد نبودند.

پرسش: ... یعنی اینکه وقتی من این مطلب را میبینم یک حالت حضور قلبی را نسبت به آن دارم.

پاسخ: نه، این حضور قلب را که خود آنها برای اینکه فکر میکنند اینها شفیع هستند و کاری از اینها ساخته است دارند، اینها یا میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ[10] یا بزرگان اینها میگفتند که این کار را خدا میبیند و خدا میداند و اگر این کار بد بود خدا جلوی ما را میگرفت: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَیْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا،[11] این مغالطهٴ تکوین و تشریع بود که نیاکان آنها مبتلا بودند و آیندگان هم از گذشتگان خود تقلید کور میکردند. اینها میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ؛ ما رزق میخواهیم به وسیله اینها، درمان بیماری میخواهیم به وسیله اینها، یا حلّ مشکلات میخواهیم به وسیله اینها. آن مسئله خضوع و حضور و اینها برای آنها مطرح نبود، فقط میگفتند اینها شَفیع هستند تا خدا مشکل ما را حلّ بکند، که همه این تالی فاسدها را این کریمه ابطال کرد، فرمود: ﴿قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ که مناسب برای اینجا «لو» بود، ولی تنزّل داد و فرمود «اگر». در همین سوره مبارکه «زخرف» آیه پانزده این بود که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، در اینگونه از سُور، سخن از ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً بود، سخن از ﴿وَلَدَ اللَّهُ بود که این سه تعبیر را فرمود مستحیل است. ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ؛ حتی ملائکهای که شما میگویید دختران خدا هستند و در اثر اینکه اینها «وَلَد» خدا هستند ما اینها را میپرستیم، اگر یک چنین چیزی که شما میگویید حق بود، اوّل کسی که این دین را میپذیرفت من بودم! ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ به «احد انحاء» یاد شده، ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَهمین راه شما، نه اینکه عابدین «اوّل المنکرین» باشد که برخیها به این صورت گفتند که اگر یک چنین چیزی باشد، اوّل کسی که تکذیب میکند من هستم؛ از این وجوه که مرحوم امین الاسلام نقل کرد، اینها تام نیست.[12]

پرسش: ما در تعریف «الله» میگوییم: «ذاتٌ، مجردٌ، بسیطٌ عن المادة» ... آنها در تعریف «الله» چه میگویند؟

پاسخ: اینها برای تعلیم «الله» همین گرفتاریها را دارند، این اسلام و وحی است که «الله» را منزّه کرده، فرمود او سبّوح و قدّوس از جزء داشتن، از «اتخاذ ولد»، از تولید و مانند آن است. فرمود ﴿سُبْحَانَ«لکن التالی باطل» او منزّه از آن است که جزء داشته باشد، یا «اتخاذ ولد» کرده باشد، یا تولید کرده باشد، یکی؛ و منزّه از آن است که شریک در عبادت داشته باشد، این دو. همه اینها با «سبّوحٌ» حلّ میشود، او ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ در عناوین چهارگانه است.

پرسش: مگر عبودیت همان عابد بودن است؟

پاسخ: بله، او منزّه از آن است، تالی باطل است و ما با این کار عبادت نمیکنیم، چرا؟ برای اینکه هرکدام از اینها که مصحّح عبادت و دلیل عبادت باشد، باطل است.

﴿فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا؛ یعنی برهان را با انذار همراه کرد، اینها رفتار و منش و کردار باطلی دارند و دارند در حقیقت با لُعاب بازی میکنند، ﴿حَتَّی یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ که این برهان با انذار همراه شد. بعد دلیل دیگر که از ربوبیّت سخنی نیست، بلکه از الوهیّت سخن است؛ حدّ وسط آن بطلان تالی ربوبیّت بود و حدّ وسط این دلیل الوهیّت است. ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ؛ اینها میگفتند که ـ مَعَاذَ الله ـ برای آسمانها خدایی است، برای زمین ـ مَعَاذَ الله ـ خدایی است، فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ.

«أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِی»‏ با «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم»‏ که گفتگو میکند، میگوید اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌـ مَعَاذَ الله ـ مُشعر به این است که خدایی در آسمان است و خدایی هم در زمین است. «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم»‏ میگوید من در این جواب مقداری ماندم، آمدم حجاز خدمت وجود مبارک امام(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) اشکال و شبهه «أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِی»‏ را به عرض حضرت رساندم. حضرت فرمود شما به او بگویید یا خودتان مستحضر باشید که اسم شما در بصره چیست، در کوفه چیست، در حجاز چیست یا در مکه چیست؟ یک اسم دارید و یک حقیقت هستید در همه جا! این ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ معنای آن این نیست که ما خدایی داریم در آسمان و خدایی هم داریم در زمین، نه! همان «الله» «اله السماء» است و همان «الله» «اله الارض» است. وقتی «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم»‏ این حرف را از حجاز به عراق برد و به «أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِی»‏ رساند، گفت: «هَذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَاز»؛[13] گفت این طریقهٴ برداشت از قرآن از اهل بیت به شما رسیده است. فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ و همان خدا حکیم است، کارهای مُتقن انجام میدهد و چون علیم محض است به مصالح و مفاسد ملاکها آگاه است. در ادامه چند آیه پشت سر هم است که برای تبیین بطلان تالی است. ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا؛ خدای سبحان با برکتتر از آن است که به چیزی احتیاج داشته باشد؛ شما گفتی ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، برای چه «اتخاذ» میکنند؟ در حالی که مُلک «سماوات و أرض» برای اوست! انسان کسی را وَلَد میگیرد که برخی از کارها را به او بسپارد، یا او مشکلات این را حل بکند، وقتی او غنیِّ محض است و همه را او دارد اداره میکند، چه آسمان و زمین، چه «مَن فِی السَّماء»، چه «مَن فِی الأرض»، چه خود انسان و مانند آن. اگر ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، او نه تنها مالک است، بلکه مَلِک است! نه تنها خالق هست، بلکه فرمانروا است! ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِی، اینجا حدّ وسط مُلک و قدرت و مدیریت است ﴿مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. اینکه قبلاً گفتیم: ﴿حَتَّی یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ؛ او میداند که ساعت و قیامت چه وقت قیام میداند و او میداند که همه شما به طرف او برمیگردید.

اما درباره شفاعت؛ پس جزء داشتن محال است، «اتخاذ» محال است، ﴿وَلَدَ اللَّهُمحال است، میماند مسئله شفاعت. در سوره مبارکهٴ «سبأ» آنجا ملاحظه فرمودید که قرآن چهار قسم کرد، فرمود که غیر خدا اگر بخواهد در دستگاه الهی سهمی داشته باشد که در اثر آن سهم، شما برای آنها استحقاق عبادت قائل باشید و آنها را عبادت کنید، اگر این باشد لابد «بأحد امور اربعه» هست، این تالی سه قسم آن محال است و یک قسم آن ممکن، آن قسمی که ممکن است برای «صَنَم» و «وَثَن» شما نیست.

بیان مطلب این است که اگر کسی را شما میپرستید و استحقاق عبادت داشته باشد، یا برای آن است که ذرّهای را در نظام هستی «بالاستقلال» مالک است یا برای آن است که یک ذرّه را «بالاستقلال» مالک نیست، بلکه در یک ذرّه شریک خدا است در مالکیت، یا برای آن است که نه «بالاستقلال» مالک است و نه «بالشرکة»، بلکه «مُظاهر» است «ظَهیر» و دستیار است، کمک خداست در آفرینش آن ذرّه، یا اینکه حق شفاعت دارد و «بأحد انحای اربعه» است؛ آن سه قِسم مستحیل است؛ یعنی غیر خدا «بالاستقلال» مالک ذرّهای از ذرّات نظام هستی باشد محال است، «بالمشارکه» محال است، «بالمظاهره» و دستیاری محال است، میماند مسئله شفاعت، شفاعت حق است؛ اما دو عنصر محوری دارد که بعضیها حق شفاعت دارند، نه همه و نه «صَنَم» و «وَثَن» شما، یک؛ دوم کسی «مشفوعٌ له» است که «مُرتضی المذهب» باشد، در حالی که شما فاقد هر دو عنصر هستید؛ این بحث در سوره مبارکه «سبأ» مبسوطاً گذشت.

پرسش: ﴿وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ چه ربطی به ... .

پاسخ: برای اینکه اگر سؤال بکنند پس چه زمانی ما برمیگردیم و چه زمانی کیفر میبینیم؟ فرمود: ﴿وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ.

پرسش: خداوند انبیای خود را فرستاد و در مورد قیامت با همه انبیای خود سخن گفت؛ اما حکمت ﴿وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ چیست؟

پاسخ: خود حضرت فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، خدای سبحان فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا؛[14] از تو سؤال میکنند که قیامت چه زمانی قیام میکند و خیال میکنند که تو میدانی! قیامت که آمد تویی نمیمانی! نه زمان میماند، نه زمین میماند، خود مجموعه و حتی انبیا و مرسلین در دالان انتقال هستند! اینطور نیست که انسان بیرون از صحنه ساعت باشد و بعد خبر بدهد، فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ تَأْتِیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا؛ این بار آن قدر سنگین است که تو را هضم میکند! تو هم در این هول و وَلا داری جابهجا میشوی، نه اینکه بیرون هستی و از قیامت خبر دهی، چنین عالمی است!

در آیه 22 سوره «سبأ» فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ؛ غیر خدا را که شما میپرستید، برای ما برهان اقامه کنید! اینها ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَ لاَ فِی الأرْضِ «بالاستقلال»، این قسم اوّل. ﴿وَ مَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ «بالمشارکة»، این قسم دوم. ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ؛ دستیار هم نیستند، این قسم سوم. پس هیچکاره میباشند! اگر قبول کردید که هیچکاره هستند، پس اینها سهمی ندارند تا معبود شما بشوند. اگر بگویید اینها هیچکاره هستند؛ ولی حق شفاعت دارند، میگوییم بله شفاعت حق است؛ اما شَفیع باید مأذون باشد که این «صَنَم» و «وَثَن» نیستند، «مشفوعٌ له» باید «مُرتضی المذهب» باشد که شما چنین نیستید؛ لذا در آیه 23 «سبأ» فرمود این قسم چهارم، یعنی شفاعت حق است؛ ولی ﴿وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ؛ لذا در مقام بحث فرمود آن سه قسم مستحیل است، پس میماند مسئله شفاعت. بله فرشتگان حق شفاعت دارند، چه اینکه انبیا، اولیا و اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) حق شفاعت دارند، ولی با اذن خدا، یک؛ از «مشفوعٌ لهِ مُرتضی المذهب»، دو. فرمود: ﴿وَ لاَ یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ که به اینها اذن میدهد و آنها هم میدانند که از چه کسی شفاعت بکنند، ما هم «بالصّراحه» به اینها گفتیم که ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَی.

بنابراین اگر از شفاعت فرشتهها بخواهید سخن بگویید، آنها دو ویژگی دارند که درباره شما و معبودهای شما نیست. آن فرشتههایی را که شما معتقد هستید ـ مَعَاذَ الله ـ دختران خدا هستند که چنین چیزی وجود ندارد و آن فرشتههایی هم که حق شفاعت دارند، شما که آنها را نمیشناسید! در سوره مبارکهٴ «نجم» آیه 26 فرمود: ﴿وَ کَم مِن مَلَکٍ فِی السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً؛ آنها شفیع هستند، اما شما که از آنها استفاده نمیکنید! شما فرشتههایی را معتقدید که دختران خدا باشند، پس از شفاعت آن فرشتگان معنوی که فقط برای «مُرتضی المذهب»ها شفاعت میکنند، شما سهمی ندارید. در سوره مبارکه «انبیا» هم آیه 28 فرمود: ﴿وَ لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَی؛ اگر کسی «مُرتضی المذهب» باشد، او «مَشفوعٌ له» است و شما که «مُرتضی المذهب» نیستید! «مُرتضی المذهب» هم در اوایل سوره مبارکه «مائده» مشخص شد، فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دینا، ما دین خداپسندمان همینهاست! اگر دینِ خداپسند، قرآن و عترت هست، شما که هیچکدام از اینها نمیپذیرید، پس شما «مُرتضی المذهب» نیستید و از شفاعت فرشتهها سهمی نمیبرید؛ نه فرشتهشناس هستید و نه از آن فرشتههایی که حق شفاعت دارند سهمی میبرید، آنها هم البته مواظب هستند که ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ، چون آن روز أحدی بدون اذن خدای سبحان سخن نمیگوید، در آن روز ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾،[15] اصلاً دهنها بسته است و هیچکسی حق حرف ندارد، مگر اینکه ذات اقدس الهی به آنها اجازه بدهد؛ البته در بخشهای دیگر هم همین مضمون سهگانه هست. بنابراین فرمود شما راهی برای پرستش غیر خدا ندارید، آن مقدم بود و این هم استحالهٴ تالی.

بعد فرمود که علم قیامت نزد خداست، چه اینکه قول پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم نزد خدا معلوم است: ﴿وَ لاَ یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ، از باب «رد العجز الی الصدر»[16] که از زیباییهای بدیع کلام است، پایان سوره «زخرف» به آغاز آن برمیگردد؛ در اوایل سوره مبارکه «زخرف» آمده است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ[17] که براساس فطرت میگویند خالق نظام هستی خداست، الآن از خودشان سؤال میکنند که شماها را چه کسی خلق کرده است؟ سخن از آسمان و زمین جداست، شماها را چه کسی خلق کرده است؟ ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، پس کجا دارید میروید؟ شیطان شما را به کجا دارد میبرد؟ «مأفوک» یعنی «مصروف»، «أینَ ﴿یُؤْفَکُونَ﴾» «أینَ یُصْرَفُون» چه کسی شما را جابهجا میکند؟ بعد در آیه 85 فرمود: ﴿وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و اینجا فرمود: ﴿وَ قِیلِهِ، «قیل» همان «قال» است، مصدر است؛ «قَالَ، یَقُولُ، قَوْلًا و قِیلاً». در سوره مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً؛[18] یعنی «قولا» یا در سوره «مزمل» دارد که ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِیلاً؛[19] یعنی انسان میخواهد حرف بزند با خدا، در سحر آسانتر، محکمتر، متقنتر، آرامتر و دلپذیرتر حرف میزند. «قیل» مصدر«قالَ ،یقولُ» است، «قَالَ، یَقُولُ، قَوْلًا و قِیلاً»؛ ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً از این قبیل است، ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِیلاً از این قبیل است، ﴿وَ قِیلِهِ یعنی «قوله»؛ یعنی «عِندَ الله سُبحانَهُ وَ تَعالی» قول پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که میگوید: ﴿یَا رَبِّ إِنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ یُؤْمِنُونَ، من هر اندازه که باید در تبلیغ انجام وظیفه بکنم کوشا هستم؛ ولی اینها ﴿لاَ یُؤْمِنُونَ هستند! به صورت فعل مضارع آن هم منفی، یعنی مستمرّاً بر عدم ایمان تأکید دارند. این استغاثهای را که وجود مبارک پیغمبر کرد، پاسخ آن چیست؟ فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ﴾؛ صفحهٴ خاطرات را برگردان! «صَفح» داریم و «عَفو» داریم، حرفت را بزن! ولی صفحه خاطرات خود را برگردان، اینطور نیست که همیشه همین صفحهٴ ضجّه و ناله را مطالعه کنی! شما تا زندهای موظف به تبلیغی یا قبول میکنند و یا نکول. ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ، این یک؛ ﴿وَ قُلْ سَلاَمٌ این دو؛ اینها را آنطوری که یونس رها کرد، رها نکن. میبینید که مکرّر در قرآن کریم فرمود که ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ،[20] یا ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی،[21] با این انبیا باش! خیلی از انبیا بودند که شربت شهادت نوشیدند که ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ[22] دامنگیر اینها شد، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ[23] دامنگیر اینها شد، با مردم باش! ﴿وَ اذْکُرْ﴾ ﴿وَ اذْکُرْ﴾، یعنی سیرهٴ آنها را به یاد بیاور! فقط یکجا فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ؛[24] مثل یونس نباش که قوم خود را رها کنی، ولی دو گونه میتوانی داخل قوم باشی: یکی با اینها ـ مَعَاذَ الله ـ بسازی که این مستحیل است، دیگر اینکه «هَجر جمیل» کنی: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً؛[25] البته یک روح والا و بلندی را میخواهد که آدم در بین این قوم باشد و عصبانی نشود و رنگ نگیرد و رنجور نشود و فاصله نگیرد و قهر نکند، فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل یونس نباش که فاصله بگیری؛ اما «هَجر جمیل» کن که این یک روح بلند نَبوی میخواهد تا آن وضع را ببیند و اینها را رها نکند.

بعد هم فرمود: ﴿وَ قُلْ سَلاَمٌ به کفّار سلام کردن دیگر چه سلامی است؟! این سلام تبریک، تهنیت، گرامیداشت و امثال اینها نیست. انسان یک وقت وارد میشود که میگوید سلام؛ اما یک وقت سلام خداحافظی و سلام تودیع است؛ یعنی از نظر فکری، روش و منش ما از شما جداییم! شما یک راه دیگری دارید و ما یک راه دیگری داریم، ولی اینطور نباشد که اینها را «بالکلّ» رها کنی، یک؛ ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً، دو؛ این دو پیام نسبت به حضرت بود، در پیام سوم که نسبت به قوم است، میفرماید: ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ که اعلام خطر کرد، فرمود سرانجام شما چند روزی بیش نیستید، خیلی روشن نیست که چه وقتی به کیفر الهی مبتلا میشوید.

در مسئله شفاعت مستحضرید که شَفیع را که گفتند جناحِ انسانِ طالب هست ـ اگر کسی با شفاعت وارد محکمه بشود؛ مثل انسانی که با پَر و بال وارد میشود، انسانی که تنها برود؛ مثل کسی است که بیبال و پَر وارد بشود ـ این شَفیع باید به اذن خدا باشد؛ یعنی ذات اقدس الهی اذن میدهد که چه کسی شفاعت کند و از چه کسانی شفاعت کند. مسئله شفاعت با توحید سازگار است، مسئله توسل با توحید سازگار است، مسئله تبرّک با توحید سازگار است، همه اینها در راستای دستور و امر خداست. این روزها به لطف الهی و به برکت کار امام و خونهای پاک شهدا(رِضوانُ الله عَلَیهِم)، همایشها و جلسات علمی دربارهٴ مسئله سلفیها، تکفیریها، وهابیها، اینگونه از مسائل کلامی مطرح است؛ اینها جزء برکات حوزه است که اگر ذات اقدس الهی این برکات را وسعت بدهد، بهرهٴ فراوانی نصیب مسلمین خواهد شد و این جنگهای خانمان برانداز برطرف خواهد شد، دشمن شناخته خواهد شد و این اسلحهها را به جای اینکه به جان یکدیگر به کار ببرند، علیه استکبار و صهیونیسم به کار میبرند.

«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»

 



[1]. سوره بقره, آیه116.

[2]. سوره صافات, آیه152.

[3]. سوره زخرف, آیه15.

[4]. سوره زمر, آیه3.

[5]. سوره یونس, آیه18.

[6]. سوره انبیاء, آیه28.

[7]. سوره مائده, آیه3.

[8]. سوره نبأ, آیه38.

[9]. سوره بقره, آیه255.

[10]. سوره زخرف, آیات22 و 23.

[11]. سوره نحل, آیه35.

[12]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص87؛ «أقوال (أحدها) أن معناه إن کان للرحمن ولد فی قولکم و علی زعمکم فأنا أول العابدین أی أول من عبد الله وحده فقد دفع أن یکون له ولد و المعنی فأنا أول الموحدین لله المنکرین لقولکم عن مجاهد (و ثانیها) أن إن بمعنی ما النفی و المعنی ما کان للرحمن ولد...».

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص128 و 129.

[14]. سوره اعراف, آیه187.

[15]. سوره نبأ, آیه38.

[16]. اگر کلمه‌ای که در اول بیت یا مصرع یا در ابتدای یک نثر آمده باشد و در پایان هم آورده شود، «رد العجز علی ‌الصدر» صورت گرفته است. به‌عبارت ساد‌ه‌تر، «رد العجز علی‌ الصدر» یعنی یک کلمه را یک بار در اول جمله بیاوریم و بار دیگر هم در پایان، آن‌ را تکرار کنیم.

[17]. سوره زخرف, آیه9.

[18]. سوره نساء, آیه122.

[19]. سوره مزمل, آیه6.

[20]. سوره مریم, آیه41.

[21]. سوره مریم, آیه51.

[22]. سوره آل عمران, آیه181؛ سوره نساء, آیه155.

[23]. سوره بقره, آیه61؛ سوره آل عمران, آیه21.

[24]. سوره قلم, آیه48.

[25]. سوره مزمل, آیه10.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق