أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (۵۷) وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (۵۸) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ (۵۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مِلاَئِکَةً فِی الأرْضِ یَخْلُفُونَ (۶۰) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۲) وَ لَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۶۳)﴾
در این سوره مبارکه «زخرف» بعد از تبیین آن خطوط کلّی، جریان برخی از انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) را ذکر فرمود. چون در آغاز این سوره، یعنی آیه ششم فرمود: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ﴾ که این به منزله متن است، آنگاه آنچه مربوط به وجود مبارک حضرت بود را بیان فرمود، بعد قصهٴ حضرت خلیل حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) و کلیم الهی را به اجمال و تا آنجا که لازم بود مرقوم فرمود، بعد هم به قصهٴ حضرت مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) رسیدند. در اینجا چندین احتمال است که جناب فخر رازی[1] و سایر مفسّران تا به سیدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ)[2] برسد نقل کردند؛ حالا تا حدودی این بیان بشود تا به جمعبندی برسیم.
از اینکه فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً﴾، معلوم میشود ارتباطی با وحی و قرآن الهی دارد، چون اگر قصه در خارج از وحی و محدودهٴ رسالت مطرح بشود، دیگر کاری با جریان وحی و قرآن ندارد، به هر حال طرحی باید باشد. در بین مسیحیها وجود مبارک عیسای مسیح گاهی به صورت «تَثلیث»،[3] گاهی به صورت «إبْنُ اللَّه»[4] و مانند آن نام برده میشد. یک شأن نزولی برای آن ذکر کردند که سند ندارد و با محتوای قرآن هم هماهنگ نیست؛ آن شأن نزول را جناب زمخشری در کشّاف[5] پذیرفت و همراهان ایشان هم قبول کردند که آن در آیه 98 سوره مبارکه «انبیاء» به این صورت است که: ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ عابد و معبود «کِلَاهُمَا فِی النَّار» است، شما و معبودهای شما سنگریزههای جهنم هستید و در دوزخ سوخته میشوید: ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾. وقتی این آیه نازل شد، برخیها مثل «عبد اللّه بن الزبعری» گفتند که ما محاجّهای با پیامبر داریم، این آیه که نازل شد: ﴿إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ﴾، «صَدَّ، یَصِدُّ»؛ یعنی فریاد آنها از خوشحالی بلند میشود. در قرآن کلمه «صَدّ» با فعل مضارع «یَصُدُّ» به کار رفت، تنها جایی که «یَصِدُّ» به کسر «صاد» استعمال شده است همین آیه است که «صَدَّ، یَصِدُّ»؛ یعنی ضَجیج و فریاد آنها از خوشحالی بلند شد؛ آن «صَدَّ، یَصُدُّ»، یعنی «صَرَفَ، یَصْرِفُ»، «یَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسِهِم وَ یَصْرِفُونَ غَیرَهُم»، «صَدّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» این است؛ هم خودشان منصرف هستند و نمیآیند، هم دیگران را از رفتن به راه خدا باز میدارند، این را میگویند: ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾.[6] پس «یَصُدُّ» در موارد فراوانی با «ضمّ» «صاد» یاد شده است و نازل شده است؛ اما این «یَصِدُّ» به کسر «صاد»، یعنی فریاد آنها از خوشحالی و نشاط بلند میشود، گرچه برخی از مفسّران در این آیه هم باز «یَصُدُّونَ» خواندند،[7] ولی معروف فعلاً ﴿یَصِدُّونَ﴾ است.
گفتند که ما حالا احتجاج میکنیم، برای اینکه برابر آیه سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ یعنی عابد و معبود هر دو در دوزخ هستند، این مشرکین گفتند مسیحیها که عیسی(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) را میپرستند و معبود آنها عیسی است، مشمول این آیه است، پس عابد و معبود «کِلَاهُمَا فِی النَّار». بعد در آیه 101 سوره مبارکهٴ «انبیاء» فرمود این دیگر توهّم شماست! هرگز آن معبود به عبادت اینها راضی نبود و منظور مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) یا فرشتگان نیستند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَی أُولئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾، پس مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) یا فرشتگان مشمول این آیه نیستند. این برابر آن برداشتی است که جناب زمخشری و همفکران ایشان دارد که برداشت تامی نیست، این یکی از وجوهات ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً﴾ هست؛ ولی اجمال مسئله ـ همانطور که در بحث دیروز گذشت ـ این است، آنطوری که عیسی(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) در بین مسیحیها معروف است، مشرکان میگویند که آنها عیسی را تقدیس میکنند و ما فرشتگان را تقدیس میکنیم، معبود و تقدیس شدهٴ ما بهتر و برجستهتر از تقدیس شدهٴ مسیحیهاست: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ﴾؛ نشاط و هلهله میکنند، ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾؛ آیا معبودهای ما بهتر است یا عیسای مسیح؟ بعد میفرماید: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً﴾؛ اینها اصولاً مُجادل هستند، یک؛ بلکه دشمنان وحی میباشند، دو؛ اما دشمنان وحی هستند، برای اینکه تاکنون ما چند قول و مطلب از اینها نقل کردیم که نه با توحید سازگار است، نه با معاد سازگار است و نه با وحی. کلماتی که از اینها نقل شده است، یکی این است که در آیه پانزده همین سوره مبارکه «زخرف» بیان شد که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اینها قائل به ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[8] هستند، قائل به ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[9] هستند؛ هم ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ از اینهاست و هم ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ از اینهاست! بدتر از «إتخاد وَلَد»، «والِد» بودن است که قرآن کریم ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾[10] را نازل کرده است. پس اوّلین گفتار تلخ اینها این است که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾. دومی در آیه نوزده همین سوره است: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾ که فرشتگان را زن و دختر میپنداشتند، در حالی که آنها نه مرد هستند و نه زن، منزّه از خصوصیتهای مادهٴ بدنی هستند. سوم اینکه شِرک و بتپرستی خود را به خدا اسناد دادند و در آیه بیست گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ﴾ که میگفتند این بتپرستی ما مَرضیّ خداست و اگر خدا راضی نبود جلوی آن را میگرفت! برای اینکه علم و قدرت او مطلق است و میداند که ما داریم چه کار میکنیم، اگر میداند که ما چه کار میکنیم و اگر این کار بد باشد جلوی ما را میگیرد، غافل از اینکه بین ارادهٴ تکوینی و ارادهٴ تشریعی فرق است، در نظام تکوین خدا افراد را آزاد گذاشته است، فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾،[11] ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾.[12] اما در نظام تشریع واجبی دارد، حرامی دارد، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] دارد، بگیر و ببندی دارد. فرمود در نظام تکوین شما آزادید و این آزادی وسیلهٴ کمال است، ولی رها نیستید! خیری هست، شرّی هست، حقّی هست، باطلی هست، صدقی هست، کذبی هست، حَسنی هست، قبیحی هست و شما هم باید راه حَسن و حق و صدق را بروید! هم فطرتی که به شما دادیم همین فتوا را میدهد و هم انبیایی که فرستادیم همین هدایت را دارند.
بعد از اینها که گذشتیم میرسد به مسئله «قالوا»، همین آیه 31 سوره مبارکهٴ «زخرف» که فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾. پس درباره مبدأ آن حرف را زدند، درباره فرشتهها آن حرف را زدند و درباره وحی هم این حرف را میزنند که وحی را باید یک سرمایهدار مکی یا طائفی به عهده بگیرد و باید آنها پیغمبر باشند؛ تمام این دهنکجیها که بخشی به توحید، بخشی به ملائکه و بخشی هم به وحی و نبوت برمیگشت را گفتند؛ حالا اینجا هم قرآن میفرماید که اینها اصلاً مُجادل هستند! فرمود افرادی که میآیند به محضر شما دو گروه میباشند: یک عدّه میآیند که حرفهای خودشان را بزنند: ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا﴾؛[14] اینها نمیآیند که حرف تو را گوش بدهند، میآیند حرفهای خودشان را بزنند! اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا﴾؛ فرمود حواست جمع باشد، اینها برای فهمیدن نیامدند، اینها آمدند که حرفهای خودشان را بزنند و بروند. این یک گروه.
گروه دیگر که در سوره مبارکهٴ «انعام» آمده، فرمود یک عدّه مؤمنین هستند که «مُستَمعین» خوبی میباشند، میآیند در محضر تو تا بفهمند که چه میگویی! ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾؛[15] حالا یا سلام تو را تَلَقّی میکنند یا سلام ما را از زبان تو تَلَقّی میکنند، اینها که میآیند فرق میکنند.
بنابراین دو گروه واردِ محضر حضرت میشدند؛ اینجا فرمود اینها جزء گروه اول هستند که آمدند حرف خودشان را بزنند، نه اینکه براهین شما را بفهمند! فرمود: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ﴾؛ اصلاً اینها دشمن وحی هستند، نیامدند که استدلال کنند و چیزی بفهمند! ولی تو این مطلب را روشن بیان بفرما که اگر آنها خواستند بفهمند روشن بشود و هم اینکه برای دیگران حجّت تمام بشود.
بگو از نظر وحی ما و قرآن ما مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) جز بندهٴ خالص چیز دیگری نیست: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، خودش هم در کودکی گفت: ﴿قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ﴾،[16] اوّلین حرفی که انسان کامل میزند عبودیت است! ﴿قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً﴾؛ لذا به صورت حصر فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، منتها نعمت امامت، نعمت ولایت، نعمت رسالت، نعمت نبوت و اینگونه از «نِعَم» را به مناسبتهای مختلف ما به آنها دادیم، ﴿وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً﴾؛ او را الگو برای بنیاسرائیل قرار دادیم و اگر درباره فرشتهها بحث میکنید، ما میتوانیم بعضی از انسانها را به صورت فرشته خلق بکنیم! اگر «مِن»، «من تبعیضیه» باشد و اگر «مِن» به معنای بدل باشد؛ یعنی بدل از شما فرشته خلق میکنیم. فرشته بودن که کمال نیست! عبد بودن کمال است که مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) هم آن کمالها را داراست، ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مِلاَئِکَةً فِی الأرْضِ یَخْلُفُونَ﴾.
بعد فرمود مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) منشأ برکات فراوانی است؛ یکی اینکه به وسیله او مسئله قیامت حل میشود، چون بر شما دشوار است که بپذیرید مرده را خدا زنده میکند. ما مسیح را بدون پدر آفریدیم، پس این قدرت هست! روشنتر از این، اینکه خودِ مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) مردهها را در برابر شما زنده میکند؛ هم خودش میگوید: ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾،[17] هم خدا به او میفرماید: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئ الأکْمَهَ وَ الأبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾،[18] پس این یک نشانه و الگویی برای معاد است که به وسیله آن میشود انسان خوب بفهمد که چگونه مرده زنده میشود. بنابراین این حرفها که برای شما نشاطآور بود، «یَضِجّون» بود که فریاد و هَلهَله کردید ناتمام است: ﴿وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾.
برخیها گفتند آن ﴿یَصِدُّونَ﴾ هم به «ضمّ» «صاد» است که از این ﴿یَصُدَّنَّکُمُ﴾ آیه 62 خواستند کمک بگیرند. ﴿وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ﴾، این شیطان اهل «صَدّ» و اهل «صَرف» است؛ چون خودش منصرف از یاد حق بود، دیگران را هم از یاد حق مصروف میدارد، ﴿وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ﴾، چرا؟ برای اینکه یک دشمن روشنی است، دشمنیِ او که پنهان نیست! او صریحاً اعلام کرده که من سواری میخواهم! در سوره مبارکه «اسراء» گذشت که ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ﴾؛[19] آدم و ذریّهٴ او را! «إحْتَنَکَ» که باب «افتعال» است، یعنی «حَنَک» و «تحت حَنَک» این اسب را گرفته است. آن سوارکاری را که خیلی مسلّط بر اسب است، دهنهٴ اسب و گردن اسب در اختیار اوست که هر طور و هر جا بخواهد میبرد و میراند، میگویند: «إحْتَنَکَ الفَرس». شیطان گفت من سواری میخواهم! اینطور نیست که کتمان کرده باشد، گفت همه اینها را به ضلالت میکشانم! حالا کسانی را که دسترسی به آنها ندارد بحث دیگری است، بندگان مُخلَص را نه اینکه من نسبت به آنها ارادت داشته باشم، آنها در کمند من نیستند! آنها در منطقهای هستند که شیطنت راه ندارد. همانطوری که در جریان آسمان فرمود برخی از مراحل صعود بود که شیاطین قبلاً میرفتند و الآن دسترسی به آن ندارند، اینها میگویند: ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً ٭ فَمَن یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾،[20] پس اینها دسترسی ندارند؛ در جهان غیب و مرحلهٴ عالیه مُخلَصین هم همینطور است، او ابزار ندارد؛ نردبان او وَهم و خیال است، آن ذوات قدسی از وَهم و خیال بالاتر هستند؛ نردبان او شهوت و غضب است، آن ذوات قدسی از شهوت و غضب مُطَهَّر میباشند، او با چه وسیلهای به حرم امن آنها راه پیدا کند؟ اینطور نیست که حالا گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾[21] من نسبت به آنها احترام میکنم و حقشناسی میکنم، از این قبیل نیست! قدرت ندارد! آنجا که رفتند، آنجا جز حق چیز دیگری نیست؛ جای وسوسه و بطلان و امثال آنها نیست، ابزار وَهم و خیال نیست، ابزار شهوت و غضب نیست و شیطان هم که ابزار او همین است.
بنابراین تا آنجا که قلمرو وَهم و خیال است او سلطه دارد؛ البته سلطهٴ وسوسه و تا آنجا که قلمرو شهوت و غضب است او سلطه دارد، البته سلطه وسوسه، نه سلطهای که انسان را مجبور بکند، تا آخرین لحظه اختیار انسان محفوظ است.
پرسش: ... مجرد است چگونه بر روی زمین قرار میگیرد؟
پاسخ: نه، احاطه دارد و موجود مجرد هم بدن دارد! یک وقت است که موجودات مجرد بدون بدن هستند یک وقت هم مانند جنّ میباشند که مثل انس بدن و روحی دارند؛ منتها روح آنها به اندازه روح انسان کامل نیست؛ روح دارند، قوای روحی دارند، بدن دارند، قوای بدنی دارند، زاد و ولد دارند و امثال آنها.
پرسش: ... خداوند فرمود اگر ما میخواستیم به جای شما فرشتگان را در روی زمین قرار می دادیم.
پاسخ: بله، این میشود «مَلائِکَةُ الأرض».
پرسش: فرشته مگر مجرد نیست؟
پاسخ: آن در سوره مبارکه «انعام» گذشت که اگر ما انبیا را از سنخ فرشته قرار میدادیم باز اشکال محفوظ بود، شما میگویید: چرا انسان پیام خدا را میرساند و پیام خدا را باید ملائکه برسانند. در آن سوره مبارکهٴ «انعام» ـ اوایل همان سوره ـ فرمود که بر فرض نمایندهها و فرستادههای خودمان را از ملائکه قرار بدهیم، باز همین اشکال هست، برای اینکه ملائکه را شما باید ببینید، اگر شما نبینید چگونه با شما استدلال بکند؟ چگونه حرفهای آنها را میشنوید؟ اوایل سوره مبارکه «انعام» این است: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ ٭ وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾؛[22] فرمود چرا فرشتهها نیامدند؟ میفرمایند ـ البته پیامها را فرشتهها میآورند، منتها به انبیا میرسانند ـ اگر مستقیماً فرشته پیامبر ما باشد، باید سرانجام او را ببینید یا نبینید؟ احتجاج کنید یا نکنید؟ اُسوه و الگوی شما بشود یا نشود؟ پس باید به صورت بشر دربیاید، ﴿وَ لَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾؛[23] باید جامهٴ بشریت بپوشد تا شما را ببیند و شما اعتراض کنید یا قبول کنید یا نکول کنید و حرف بزنید تا اُسوهٴ شما بشود، اگر چنین شود، آیه نُه سوره مبارکه «انعام» این است: ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾. شما میگویید که چرا فرشته نیامده است؟ فرشته میآید و وحی را فرشته میآورد! میگویید چرا پیامبر به صورت فرشته نبود و فرشته پیامبر نبود؟ فرشته را باید ببینید یا نبینید؟ با او احتجاج بکنید یا نکنید؟ اُسوهٴ شما باشد یا نباشد؟ رهبری شما را قبول بکند یا نکند؟ در صلح و جنگ با شما باشد یا نباشد؟ پس باید به صورت بشر دربیاید! ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾، باز هم ﴿وَ لَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾، همان «الکلام الکلام». آن فرشته اگر به صورت بشر دربیاید، شما میگویید چرا فرشته را نفرستاد؟ این بشر هم فرشته است!
پرسش: آنها میخواستند که بال و پَر داشته باشد.
پاسخ: در بال و پَر داشتن هم فرق نمیکند، چون میخواهند بگویند که انسان نمیتواند رسالت الهی را قبول کند. مرحوم آقا سید نورالدین را خدا غریق رحمت کند! ایشان سه جلد کتاب دارد به عنوان القرآن و العقل، مرحوم آیت الله اراکی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهُمَا) همشهری ایشان بودند و این سید بزرگوار را میشناخت؛ قدرت علمی، حفظ، ضبط و همه را میشناخت، یک تقریظ پُربرکتی مرحوم آقای اراکی در همین کتاب القرآن و العقلِ مرحوم آقا سید نورالدین دارد. مرحوم آقا سید نورالدین تا جزء هیجدهم را نوشت، بعد موفق نشد و رحلت کرد، تا اینکه آن جریان جنگی که در عراق پیش آمد و انگلیس(عَلَیهِ مِنَ الرَّحمٰن مَا یَسْتَحَق) آنجا مزاحم بود، این سید بزرگوار که یک فقیه نامی و مفسّر بود در جبهه هم شرکت میکرد. بخشی از این آیاتی که تفسیر شده است، میفرماید الآن ما که اینجا در موصل هستیم و فقط یک معالم نزد من است که من برای بچهٴ خودم دارم درس میگویم، ما در میدان جنگ هستیم و کتابی نزد من نیست. حافظه ایشان هم که مرحوم آقای اراکی تعریف میکند همین است؛ ایشان بدون اینکه کتابی داشته باشد سه جلد کتاب تفسیر نوشت به نام القرآن و العقل، برابر عقل قرآن نوشت، عقل نه اینکه ـ مَعاذَ الله ـ قیاس بکند، بلکه عقلی که چراغ است، او آیات را اینطور میفهمید. روایات را آن مقداری که در حافظه شریفشان بود ذکر میکردند. ایشان در ذیل همین آیه سوره مبارکه «انعام» که چرا فرشته نیامده تا پیام خدا را برساند، میفرماید که فرشته آمده! وجود مبارک پیامبر باطن ایشان فرشته است! این ظاهر او البته بشر است: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾،[24] آن مقام قداست و مقام قُرب الهی همان مقام فرشتگی اوست! شما بال و پَر میخواهی یا قُرب الهی میخواهی؟ اگر قُرب الهی میخواهید، باطن او فرشته است؛ ظاهرش بله انسانی است مثل ما؛ ولی حقیقت او همان ملکوتی است که به وسیله آن از ذات اقدس الهی وحی را درک میکند.
به هر تقدیر آیه نُه سوره مبارکه «انعام» این است که اگر ما فرشتهای را به صورت پیامبر بفرستیم شما که نمیبینید، ناچاریم او را به صورت بشر دربیاوریم، آن وقت «الکلام الکلام». شما میگویید بشر نمیتواند به این مقام برسد، اشتباه میکنید، چون خودتان را ارزان فروختید؛ آنکه میآید باید فرشته باشد، باز هم اشتباه میکنید، برای اینکه او را که نمیبینید، نمیتوانید احتجاج بکنید، نمیتوانید استدلال بکنید و نمیتواند الگو قرار بگیرد، پیامبر کسی است که الگوی مردم باشد: ﴿کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.[25] اگر فرشته معصیت نکند که الگو نیست، انسان که همه قوا را دارد ﴿مَا هَذا إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾ میتواند الگو باشد. به هر تقدیر فرمود که در جریان وجود مبارک مسیح این برکات هست؛ یعنی برای مسئله معاد این خصوصیت را دارد خودش هم با اذن الهی ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی﴾ است و مانند آن.
فرمود: ﴿وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾، عداوت خودش را هم به صراحت میگوید، البته «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»[26] است، این نفس یک دشمن درونی و عامل نفوذ شیطان است؛ یعنی به وسیله آن شیطان نفوذ میکند. اگر فرشتهها بخواهند تأیید کنند، عقل تأیید فرشتهها را میپذیرد و اگر شیطان بخواهد نفوذ پیدا کند، از طریق نفس ـ همان نفس اماره یا نفس مسوّله یا مانند آن ـ نفوذ میپذیرد؛ یعنی عامل نفوذی است. فرمود که این عَدوّ مبین است و «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»، برای اینکه رابطه با بیگانه دارد و بیگانه را راه میدهد؛ خودش با بیگانه مرتبط است و بیگانه را به درون راه میدهد؛ حالا وقتی که به درون راه پیدا کرد، شما او را نمیبینید و او شما را میبیند و با دست شما، شما را میگیرد؛ یعنی این خصیصه را دارد که در مجاری فکری انسان اثر میگذارد، وقتی در مجاری فکری انسان اثر گذاشت، انسان حق را باطل میبیند. انسان طوری حق را باطل میبیند و باطل را حق میبیند که برخی از افراد و برخی از کفّار به صراحت گفتند که کفّار بالاتر از مؤمنین هستند: ﴿أَ لَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾، اینها میگویند که کفار متمدّنتر و عاقلتر و پیشرفتهتر از مسلمانها هستند. آیه 51 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾، اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾، البته در روایات هم مستحضرید که برای ﴿بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾ مصادیقی را هم ذکر کردند. ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾؛ میگفتند که کفّار متمدّنتر از مسلمانها هستند، همین حرفی که الآن ممکن است بعضیها بزنند. آنهایی که نظام ارزشی آنها «نقدین» است، نظام ارزشی آنها طلا و نقره است و نظام ارزشی آنها مسائل مادی است، میگویند کفّار متمدّنتر از مسلمانها هستند، این سخن آن روز هم بود. ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾، اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ﴾ این «لام»، «لام» تأکید است؛ یعنی هر آینه، این ﴿لِلَّذِینَ﴾ نه اینکه این «لام»، «لام» ملکیّت یا اختصاص باشد. ﴿لِلَّذِینَ﴾ یعنی هر آینه ﴿هؤُلاَءِ﴾ یعنی این آقایان ﴿أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾، با این تأکیدات! این سخن دیروز هم بود! اگر کسی که نظام ارزشی او ذهب و فضه باشد همین است؛ یا میگویند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾ یا میگویند کفّار بهتر از مسلمانها هستند، متمدّنتر و برجستهتر هستند و ظاهر آراستهتری دارند؛ البته درک آنها همین قدر است؛ لذا فرمود که مواظب باشید: ﴿وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: راه را بهتر شناختند! دیگران بیراهه میروند، اینها در راه هستند و اینها به مقصد میرسند، پس معلوم میشود راهی که اینها میروند راه مادی است و مقصدی که اینها میرسند مقصد زَر و زور است، «ذهب و فضّه» است، وگرنه آن هدایت الهی که منظور آنها نیست، چون هدایت الهی را که کفّار معتقد نیستند، وقتی که گفتند اینها ﴿أَهْدَی﴾ هستند؛ یعنی برابر آن نظام ارزشی که خودشان دارند میگویند ـ مَعاذَ الله ـ این کفّار بهتر، موفقتر، پیشروتر، کاملتر و در نتیجه متمدّنتر از مؤمنین میباشند.
یک قدر مشترکی بین این سه قصه است؛ یعنی قصهٴ حضرت خلیل حق، قصهٴ کلیم حق و قصهٴ مسیح حق. در جریان قصهٴ حضرت ابراهیم که بعد از بیست آیه این قصه را به پایان رساند، فرمود که به عذاب الهی گرفتار میشوند؛ در پایان قصهٴ حضرت موسی که ده آیه است، مجدد سخن از عذاب الهی نسبت به این قوم است؛ در پایان قصهٴ مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) که تقریباً پنج ـ شش آیه است و کمتر از آنهاست، به نحوی جریان توبیخ را مطرح میکند. پس اینکه در صدر این سوره، آیه شش فرمود: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ﴾، این متن بود، بعد در آیه 26 قصه حضرت ابراهیم را ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ﴾ و در آیه 51 فرمود: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ﴾ که این جریان را بعد از قصهٴ حضرت موسی ذکر کرد. در آیه 46 قصه موسای کلیم را ذکر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا﴾؛ اما قصه حضرت مسیح در حقیقت از آیه 63 شروع میشود، چون آنجا به عنوان قصه که قرآن عهدهدار جریان حضرت مسیح باشد نبود، ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَیِّنَاتِ﴾؛ حضرت با معجزات آمد، چه اینکه درباره وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود ما موسای کلیم را با معجزات فرستادیم؛ آیه 46 سوره مبارکه «زخرف» که قبلاً خوانده شد این بود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا﴾، اینجا هم درباره مسیح حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) فرمود: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَیِّنَاتِ﴾، ﴿بِالْبَیِّنَاتِ﴾ یعنی همان با معجزات.
فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ﴾؛ من با برهان و موعظه و مانند اینها آمدم، ﴿وَ لِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ﴾؛ تا مقداری از آن مواردی را که شما با هم اختلاف دارید حلّ کنم که حق چیست: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾؛ ـ این ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾ ترجیعبندی است که همه انبیا به اُمم خودشان گفتند ـ تقوای الهی را پیشه کنید، یک؛ لازمه پیشه نمودن تقوا اطاعت از پیامآور الهی است، دو؛ این ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾ تقریباً ترجیعگونه است که هر پیامبری آمد، این دو توصیه را داشت: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾، بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ﴾؛ آنکه ما را آفرید، همان ما را میپروراند؛ من و شما را او آفرید، پس ﴿فَاعْبُدُوهُ﴾؛ راهی که من آمدم و صراط مستقیم همین است. بارها ملاحظه فرمودید که عقل سِراج است، چراغ روشنی است و «شرع» صراط مستقیم است. عقل هیچکاره است، عقل شریعتآور نیست، عقل شریعتشناس است؛ عقل حاکم نیست، عقل حکمشناس است. از چراغ راه سازی و مهندسی برنمیآید، شریعت فقط برای ذات اقدس الهی است که انبیا آن را میآورند. فرمود راه مستقیم همین است! اینها هم مستحضرید که قانون نوشتهای ندارند که مثلاً شریعتی باشد یا رساله عملیهای باشد که انبیا برابر آن عمل بکنند، انسان معصوم طوری تربیت شده است که قول او، فعل او و تقریر او صراط مستقیم است. این بیان نورانی حضرت هادی(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) در زیارت «جامعه» همین است که «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم».[27] ما اگر خواستیم ببینیم که دین چیست، قانونی قبلاً نوشته شده داشته باشیم و بعد ببینیم که اهل بیت چه کار میکنند و بعد با آن بسنجیم که نیست، قانون ما فعل اینهاست؛ قول اینها، فعل اینها و تقریر اینها. فرمود این روش عملی من، این سیره من، سنت و سریرهٴ من صراط مستقیم است؛ البته آن مقداری که موسای کلیم(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) آورد و من تصدیق کردم که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ﴾، آنها سر جای خود محفوظ است، این مقداری که ﴿وَ لِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ﴾، این صراط مستقیمی است که از سیرهٴ من به شما میرسد. ﴿فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾، بعد در برابر این پیامبر الهی ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ﴾ که خدا ـ إنشاءالله ـ همه را از اختلاف نجات بدهد.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. مفاتیح الغیب، ج27، ص639.
[2]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص: 113.
[3]. سوره مائده, آیه73؛ ﴿قَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَ مَا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ إِلٰهٌ وَاحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا...﴾.
[4]. سوره توبه, آیه30؛ ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ...﴾.
[5]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص259 ـ 260.
[6]. سوره اعراف, آیه45.
[7]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص207؛ «﴿إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ﴾ قرئ بالضم، و الکسر. قال أبو عبیدة: یصُدّون یعرضون و یِصدّون: یضجون و ذلک لأنهم، یعدلون الی الصحیح و الصدید: الدم المختلط بالقیح یسیل من الجرح و الصدد. ما استقبلک و صار فی قبالتک، لأنه یعدل الی مواجهتک و الصدان: ناحیتا الشعب أو الوادی و الصداد: ضرب من الجردان یعدل لشدة تحرزه و الصداد: الوزغ، لأنه یعدل عنه استقذاراً له و أصل الباب العدول».
[8]. سوره بقره, آیه116.
[9]. سوره صافات, آیه152.
[10]. سوره اخلاص, آیه3.
[11]. سوره بقره, آیه256.
[12]. سوره کهف, آیه29.
[13]. سوره حاقة, آیه30.
[14]. سوره شوری, آیه35.
[15]. سوره انعام, آیه54.
[16]. سوره مریم, آیه30.
[17]. سوره آل عمران, آیه49.
[18]. سوره مائده, آیه110.
[19]. سوره اسراء, آیه62.
[20]. سوره جن, آیات8 و 9.
[21]. سوره حجر, آیه40؛ سوره ص, آیه83.
[22]. سوره انعام, آیات7 و 8.
[23]. سوره انعام, آیه9.
[24]. سوره کهف, آیه110؛ سوره فصلت, آیه6.
[25]. سوره احزاب, آیه21.
[26]. مجموعة ورام، ج1، ص59؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، ص314.
[27]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.