أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ (20) وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ (23)﴾
سوره مبارکه «ذاریات» همان طوری که ملاحظه فرمودید چون در مکه نازل شد، مطالب محوری آن اصول دین است؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و بخشی از خطوط کلّی اخلاق و فقه. صدر سوره درباره معاد بود که ملاحظه فرمودید، بعد برای اثبات توحید میفرماید در زمین آیات فراوانی است.
در بحث قبل اشاره شد که آیت و علامت یا اعتباری است یا تکوینی، تکوینی هم بخشی از آنها مقطعی است و بخشی از آنها مستمر است، این سه قسم قبلاً گذشت. در قرآن کریم فرمود مطالب ما جهانی است: ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾[1] است ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[2] است و امثال آن؛ لکن بهرهای که از این معارف برده میشود مخصوص مؤمنین، متقین و آنهایی که اهل بصر و نظر هستند استفاده میکنند وگرنه دعوت ما جهانشمول است این تعبیر ﴿ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ یا تعبیرهای ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾[3] این نشانه اتمام حجت برای همه انسانهاست؛ لکن کسانی که بهره میبرند مردان متفکر و عاقلاند، در عین حال که قرآن ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾[4] در عین حال که شفا برای همه مردم است ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾ اما ﴿لِلْمُؤْمِنینَ﴾[5] ولی اینها بهره میبرند. در بخشهای پایانی سوره مبارکه «ق» گذشت که ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾[6] یا انسان باید خودش مثل چشمه، جوشان باشد یا اگر مجتهد و محقق نیست مثل چشمه از درون نمیجوشد جدولی به چشمه داشته باشد مثل استخرهایی که از چشمه آب میگیرند، اگر نه این باشد نه آن میخشکد. به هر حال انسان یا باید مثل چشمه از دل بجوشد ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا از راه گوش، حرف شنوایی داشته باشد نسبت به کسانی که اهل این کار هستند. اگر کسی نه مثل استخر بود نه مثل چشمه میخشکد. جمع هر دو ممکن است ولی «مانعة الخلو» است، ممکن است چشمهای باشد همان جا استخر بسازند که از درون این استخر چشمه در میآید، خود این استخر را پُر آب میکند و سرریز میکند، این عیب ندارد؛ اما نه چشمه نه استخر این خشک است، نه قلب نه سمع این مشکل دارد. لذا در معاد، اینها میگویند ای کاش خودمان مثل چشمه جوشان بودیم یا گوش شنوا داشتیم! ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾؛[7] چون نه عاقل بودیم نه سمیع، نه از درون آب داشتیم نه از بیرون آب گرفتیم؛ لذا خشکیدیم. در این بخش از سوره مبارکه «ق» فرمود که ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ با اینکه دستور به جهانی است، در این بخش از سوره مبارکه «ذاریات» هم میفرماید: ﴿آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ کسانی که اهل یقیناند یا از درون خودشان محققانه این معارف میجوشد؛ مثل مجتهد یا اهل تقلید است که تقلیدش براساس تحقیق است که میداند از چه کسی حرف گوش بدهد.
پرسش: این لام ﴿لِلْمُوقِنینَ﴾ چه معنایی دارد، چون موقنین که دارند میبینند.
پاسخ: بله، برای کسی که اهل یقین است در صدد یقین است؛ مثل اینکه خود آنها گفتند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾ در اوّل سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾؛ یعنی کسانی که در صراط تقوا هستند، اهل این هستند، میپذیرند که اگر حجت تمام شد قبول بکنند، دیگر طوری نیست که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾. در بخشهایی از سوره مبارکه «انعام» ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود یا رسول من! یک عده میآیند نزد شما که حرفهای خودشان را بزنند نه حرف تو را گوش بدهند، این معلوم است که نه چشمه است نه استخر. اگر عدهای در مکه بودند که فقط میآمدند حرفهای خودشان را بزنند، بگویند ـ معاذالله ـ تو ساحری، تو شاعری، تو کاهنی، تو مفتری هستی اینها را بگویند. نیامدند که حرفهای حضرت را با استدلال گوش بدهند؛ اما یک عده آدمهای منصفی هستند، اهل عقل و عدلاند که حرفها را گوش میدهند و وقتی برهانی شد میپذیرند ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ﴾؛[8] آنها آمدند استماع بکنند، حرفهای تو را گوش بدهند. اگر عدهای ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾[9] اینکه قبلاً رسم بود خطبا و اهل منبر وقتی منبر میرفتند اوّل به مستعمین سلام میکردند، الآن آن رسم برطرف شد فقط خطبای نماز جمعه سلام میکنند، این اصلش در سوره مبارکه «انعام» است که بحث آن گذشت، فرمود تو ای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی وارد مسجد شدی داری سخنرانی میکنی، اوّل به مستمعین و مخاطبان خود سلام بکن، برای اینکه آنها آمدند حرف تو را گوش بدهند ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ بعد درس خود را شروع کن. اما آنهایی که میآیند حرفهای خودشان را بزنند، اینکه فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾ راجع به آن گروه است، ﴿لِلْمُوقِنینَ﴾ راجع به آن گروه است، ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ راجع به آن گروه است؛ اما یک عده اصلاً میآیند یا ﴿یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ﴾[10] یا اصلاً میآیند اهانتهایشان را به تو ابلاغ بکنند، این معنایش این نیست که اینها که یقین دارند میآیند سؤال میکنند، نه اینها که اهل یقیناند؛ یعنی در صدد یقین هستند.
فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ گاهی خود زمین آیت است گاهی موجودات زمین برکتهای زمین روزیهای زمین، اینها هر کدامشان آیه است؛ لذا جمع آورده برای اینکه خود زمین هم آیه است، خلقت زمین آیه است، چه اینکه معادن زمین آیه است، این طور نبود که ذات اقدس الهی در اوّل یک سلسله معدن طلا و نقره در زمین خلق کرده باشد، همه اینها را پرورانده است. اینکه آن بزرگوار گفت «سالها باید که یک تکه سنگ لعل گردد در بدخشان» یعنی کوههای افغان «یا عقیق اندر یمن»،[11] این خاک را با تدبیر حکیمانه خود یا فیروزه میکند یا نفت میکند یا گاز میکند یا لعلِ بدخشان میکند یا عقیق یمن میکند، اینها هم مربّی اوست با نظم علمی این کار را میکند، هر خاکی، هر زمینی گاز ندارد، نفت ندارد، هر خاکی هم لعل نمیشود، هر خاکی هم فیروزه نمیشود، هر خاکی هم طلا و نقره نمیشود، نظم حکیمانه اوست که اینها را برای رزق مردم تأمین کرده است، فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾. در بخشهای سوره مبارکه «فصلت» و اینها هم بود که ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِم﴾،[12] این «سین» تحقیق است نه تسویف، «سین» نیست در برابر «سوف» باشد؛ یعنی ما هر روز داریم این علامتها را از درون و بیرون نشان میدهیم. درون را نشان میدهیم که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[13] یک بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد فرمود یک تکه پیه، خدا در باصره انسان قرار داد انسان انواع و اقسام دید را دارد پردههای رنگارنگ و گوناگون دارد، این اشک از پشت چند پرده به بازار میکشد:
« اشک حرم نشین نهانخانه مرا ٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار میکشی »[14]
مگر کار آسانی است؟! این پردهها را، این اشک، این راه آب باید عبور بدهد و بگذرد تا به گونه بریزد. فرمود یک تکه پیه با آن انسان بینا شد، دَهها رشتههای تشخیص پزشکی است تا اینکه انسان پردههای چشم را بفهمد، هر کدام از اینها رشتههای تخصصی دارند دانشگاههای متعدد دارند، در عین حال مجهولات فراوانی دارند بسیاری از بیماریهای چشم است که هنوز کشف نشده است، بخشهای وسیعی از داروهای چشم است که هنوز کشف نشده است گوش همین طور است، حلق همین طور است، حنجره همین طور است، فرمود درون خودتان را نگاه کنید، این تازه درباره بدن شما است؛ اما جان شما حساب دیگری دارد؛ هم زمین خودش آیه است هم ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ﴾ هم روح خودش آیه است هم «و فی النَّفس آیات» اینکه فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ یعنی «النفس آیةٌ ما فی النَّفس آیةٌ، الارض آیةٌ ما فی الارض آیةٌ» کسی که در صدد تحقیق باشد این نظم دقیق را میگوید آیت و علامتِ یک ناظم حقیقی است، ذات اقدس الهی گاهی به این افعال قسم میخورد که در طلیعه بحث اشاره شد که خدا به غیر خود قسم نخورده است، اگر به زمین قسم بخورد به شمس و قمر قسم بخورد برای اینکه آیت او هستند، علامت او هستند، نشانه او هستند مثل اینکه بفرماید به عکس خودم قسم! به خط خودم قسم! به حرف خودم قسم! اینکه فرمود ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَئهَا﴾[15] به بیگانه قسم نخورد. اگر کسی بگوید به امضای خودم قسم، به خط خودم قسم، یعنی به خودم قسم! حالا گاهی بالصّراحه این چنین است گاهی هم میفرماید: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾ به خودم قسم! ﴿وَ اللَّهِ﴾ ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾ پس اگر فرمود: ﴿وَ الذَّارِیات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾، ﴿فَالجَْارِیَاتِ﴾ مثل اینکه کسی بگوید به خط خودم قسم، به نقشه خودم قسم، به آهنگ خودم قسم، یعنی به خودم قسم! به بیگانه قسم نخورد. اگر به «تین» و «زیتون» و امثال آن قسم میخورد، او اینها را پرورانده است ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتا﴾[16] او انواع میوهها را خلق کرد. پس قَسمی در قرآن به غیر خدا نیست یا بالصّراحه به خودش قسم میخورد، مثل اینجا که فرمود: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾؛ قسم به پرونده آسمان و زمین، گاهی به خود سماء، گاهی به موجودات سماء، هر کدام از اینها باشد، بالاخره به صنع خدا قسم یاد شده است، به خلقت خدا قسم یاد شده است به وصف خدا قسم یاد شده است یا به خود «الله» قسم یاد شده است.
پرسش: خداوند همه را مساوی خلق کرده است، پس چرا عدهای قبول نمیکنند و عدهای قبول میکنند؟
پاسخ: همین نشانه اختیار است، مختار خلق کرده، فرمود: ﴿ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[17] ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾[18] مختار هم خلق کرده است. انسان اوّل یک نفس ملهمه دارد که این میتواند بدون انحراف حرکت کند بشود راضیه و مرضیه و مطمئنّه، از آن به بعد با جذبه برود. چون همه راهِ الهی با دست و پای عقل و فکر و شعور انسان نیست ولو انسان، نفس مطمئنّه پیدا کند به مقام نبوت و امامت برسد، بقیه راه را با جاذبه باید برود. غیر از سرمایه اوّلی به نام نفس ملهمه هیچ چیزی در درون انسان نیست، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر ـ خدای ناکرده ـ این مواظب نبود گاهی به چپ افتاد گاهی به راست افتاد «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ»[19] کمکم این وهم و خیال جان میگیرند، در بخش اندیشه یا شهوت و غضب جان میگیرند در بخش انگیزه، کمکم به فکر مکر و حیله و خیانت و خدعه میافتند، با صاحبشان درگیر میشوند از اینجا نفس لوامه پیدا میشود، آن صاحبْ نفس که ملهمه است از طرفی هم اینها را سرزنش و ملامت میکند که این نفس لوامه است، نفس لوامه وقتی ملامتش را شروع میکند وقتی خودش ظهور میکند که این نفس مسوّله نیرنگبازیهایش را شروع بکند. اگر نفس مسوّله پیدا نشود نفس لوّامهای هم در کار نیست، این شخص مثل امام و پیغمبر(سلام الله علیهما) مستقیماً از نفس ملهمه مستقیم «راضیةً مرضیةً مطمئنةً» بعد ﴿فَادْخُلی فیِ عِبَادِی﴾[20] نه نفس لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، نه نیرنگی در اینها هست نه سرزنشی در اینها، چه رسد به اماره. اما اگر کسی در بخش اندیشه گرفتار وهم و خیال شد، گرفتار مغالطات و شبهات فکری شد، اینکه دامنگیر حوزوی و دانشگاهی میشود، یا نه گرفتار شهوت و غضب شد که آن یک گرفتاری مشترک است، کمکم این نیرنگ را میخواهند حق جلوه بدهند این بازیگری را میخواهند حق جلوه بدهند؛ مثل اینکه چاه انداختن برادرشان یوسف را زیبا دیدند یا کار سامری را خدای سبحان فرمود او زیبا دید، خود سامری میگوید که ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾[21] این متنبّیها این احمد بن الحسن الیمانیها اینها که حالا کمکم دجّالیتی راه افتاد، اینها خود را کمکم حق میپندارند، این خیال است، این یک نیرنگ است ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾ اگر این نفس مسوّله که نیرنگباز است به جایی برسد دیگر فرمانروا میشود، میشود أمّاره بالسّوء. این چنین نیست که همه اماره بالسوء داشته باشند یا لوامه داشته باشند یا مسوله. اوّلین کاری که ذات اقدس الهی کرد فقط، همین نفس ملهمه بود که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ گرایشهای خوبی هم داد. از نظر گرایش مساوی نیست، از نظر بینش مساوی است، فرمود حق و باطل را اینها خوب و یکسان میفهمند؛ اما گرایش اینها به طرف خیر است. ما الآن خوب و بد را یکسان میبینیم شامه ما بوی بد را بوی خوب را یکسان تشخیص میدهد؛ اما گرایش آن به طرف بوی خوب است به طرف گل است، این طور نیست که حالا ما بوی گل را بهتر از بوی زباله تشخیص بدهیم هر دو را میفهمیم ولی به این طرف گرایش داریم، درست است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ هم بد را میفهمیم هم خوب را میفهمیم؛ اما این طور نیست که از نظر آفرینش ما به طرف هر دو یکسان گرایش داشته باشیم، این طور نیست. مثل اینکه ذائقه ما سمّ و عسل هر دو را تشخیص میدهد؛ اما ذائقه ما به طرف عسل گرایش دارد، ما هرگز به طرف زباله گرایش نداریم، ما طبعاً آدم خوبی هستیم همین! هیچ بچهای تا دروغ نگویند دروغ نمیگوید اصلاً دروغ بلد نیست.
بنابراین دستگاه را درست است که از نظر بینش و گرایش و اندیشه فرمود بد و خوب را یکسان میفهمد؛ اما از نظر گرایش هرگز به طرف بد مایل نیست. اگر راه بیگانه را تحمیلش کردند یا خودش درست آن آسانها را طلب کرد کمکم در بخش اندیشه مشکل پیدا میکند وهم و خیال بر عقلش مسلط میشوند گرفتار شبهه و مغالطه و امثال آن میشود یا عوام میشود یا عوامفریب میشود یا از استقبال عوام لذت میبرد از عقل و علم گریزان است یا در بخشهای عمل گرفتار شهوت و غضب میشود، اگر این مکرها پیدا شد زمینه ظهور نفس مسوّله است یا سر از برادر به چاه انداختن در میآید که یعقوب(سلام الله علیه) به فرزندانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً﴾[22] یا سر از مذهبتراشی در میآورد که سامری گفت: ﴿ سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾. اگر این چنین شد اوایل مقداری که بیراهه رفت نفس لوامه سرزنشش میکند، اگر این رشوه داد به این قاضی درون و نفس لوامه را خاموش کرد سرانجام درون را در تحت تسخیر قرار میدهد، میشود امیر. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» همین است. وقتی در جهاد درونی این وهم و خیال عقل نظر را به اسارت گرفتند، یا شهوت و غضب عقل عملی را به بند کشیدند از آن به بعد میشوند اماره بالسوء وگرنه ما اماره بالسوء نداشتیم. مردان الهی نه اماره بالسوء دارند نه لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، مستقیم از همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ حرکت میکنند در راه دین، «راضیةً مرضیةً مطمئنةً» آن وقت از آن به بعد را ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿یَا أیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾؛[23] در حالی که راضی هستی در حالی که مرضی هستی بقیه راه را من رهبری میکنم، حالا برگرد! انسان آن قدر قدرت ندارد که «تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو»[24] اما به بارگاه الهی نه با سر میتوان رفت نه با پا، از آن طرف مجذوبانه میرود. فرمود شما یک مقدار محبانه بیایید بقیه را محبوبانه جذب میکنیم. حالا اگر ـ إنشاءالله ـ یک وقت فرصت شد، فرق بین سالکان محبّ و سالکان محبوب، آنهایی که بخشی از راه را با محبت میروند، بخشی از راه را محبوبشان میبرد نه بروند، بقیه راه رفتنی نیست؛ لذا فرمود بیایید. تا اینجا آمدید ﴿یَا أیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ﴾ که راضی هستی که مرضیّ حق هستی ﴿ارْجِعِی﴾ از این به بعد بیا! از این به بیا یعنی با جاذبه بیا. یک مقدار با حرکت یک مقدار با جاذبه، اینها اصلاً نفس لوّامه ندارند، نفس مسوّله ندارند، نفس امّاره ندارند. اما غرض این است که ذات اقدس الهی همه را مستوی خلق کرد، فرمود قسم به کسی که انسان را مستوی الخلقه خلق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ ما هیچ کسی را با نقص خلق نکردیم، بدن حساب دیگری دارد، هیچ کسی را با نقص خلق نکردیم، به همه آنها این نعمت را دادیم؛ البته درجاتش فرق میکند و به اندازه تفاوت درجات، مسئولیتها هم فرق میکند. اینکه گفتند عاِلم لب جهنم است اگر لغزید به جهنم میرود، جاهل هفتاد قدم یا هفتاد متر یا هفتاد ذراع فاصله دارد، برای همین است. فرمود ما کسی را ناقص الخلقه خلق نکردیم، قسم به خدا که نفس را مستوی الخلقه خلق کرد و استوای خلقت او به این است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، بعد فرمود انسان را ما مختار آفریدیم ﴿فَمَنْ شاءَ﴾ اصلاً کمال در این است، اگر او مجبور بود به احد طرفین که کمال نبود. فرمود: ﴿وَ فیِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فیِ أَنفُسِکم﴾ این ﴿أَ فَلَا تُبْصِرُون﴾ نظیر آن بخشی که در سوره مبارکه «ق» گذشت که ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾، بعد فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ گاهی خود «سماء» رزق است خود أرض رزق است، گاهی فرمود رزق شما در آسمان و زمین است، این چنین نیست که در «سماء» فقط رزق باشد و در زمین رزق شما نباشد. آیه 24 سوره مبارک «سبأ» این است که ﴿قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ البته آنجا که «سماء» مفرد است منظور جنس است که سماوات را شامل میشود، فرمود «روزی» از آسمانها و زمین است، اگر باران باید بیاید از بالاست و اگر رویش گیاهان و نهالها و مزرعههاست از همین زمین است ﴿مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، اینجا هم فرمود روزی شما از آسمان و زمین به دست ذات اقدس الهی است: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ هم وعدههای الهی از آسمان است هم وعیدهای الهی. اگر منظور از این باران و امثال آن باشد منظور از سماء همان فضاست، در این دعای نورانی شبهای جمعه یا شبهای قدر جوشن کبیر «یَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاء»[25] این هوا و فضا برای اوست، در هوا و فضا این ابرها سامان میپذیرد این بارانها سامان میپذیرد و میریزد؛ اما آن سمایی که رزق انسان هست در سوره مبارکه «حجر» گذشت که فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[26] این خزائن جمع است، فرمود هر چیزی چندین مخزن دارد و نزول آنها از این چند مخزن که عبور میکنند به نحو تجلّی است نه تجافی، این طور نیست که حالا ما از مخزن روزی دادیم به شما چیزی در مخزن نباشد. شما وقتی که چیزی را درس میگویید جز آن است که از مخزن عقل شما چیزی مینویسید یا میگویید، این طور نیست که آنچه شما در مخزن عقل دارید آن بیاید پایین به مخاطب شما برسد که دیگر چیزی در مخزن شما نباشد. این نظیر کمک مالی نیست که شما از جیب در آوردید به جای دیگر دادید این به نحو تجلّی است نه تجافی. یک وقت است انسان چیزی را از بالا به پایین میآورد مثل قطرات باران که اگر بالا هست پایین نیست وقتی پایین هست بالا نیست این را میگویند تجافی، جا خالی کردن. یک وقت است که در بالا هست در عین حال که بالا هست مرتبه رقیقهای دارد در مرحله میانی هست مرتبه ضعیفتری دارد که در مرحله پایین هست، روزیِ ما که در آسمان است آن طور نیست که حالا روزی ما را که به ما دادند در آن آسمان نباشد، چون فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ این را در سوره «حجر» فرمود. بعد در سوره «نحل» هم فرمود هر چه نزد ما هست همیشه هست: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ﴾، پس آنچه از مخزن الهی به ما میرسد به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی که آنجا هست مرحله نازلهاش به ما میرسد، این که فرمود نزد خدا هست و نقصپذیر نیست از همین قبیل است. فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ حالا یا منظور از هوا و فضا، باران و اینهاست یا آن مخزن الهی است. فرمود رزق شما در آسمان است چه اینکه در زمین است.
سوگندهایی که در قرآن است ملاحظه فرمودید، گاهی به آثار خود قَسم میخورد، گاهی به خودش قسم میخورد؛ به آثار خود در آغاز این سوره قسم خورد که فرمود: ﴿وَ الذَّارِیَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾ ﴿فَالجَْارِیَاتِ﴾ ﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾ اینها آثار الهیاند، گاهی به خود خدا قسم میخورد فرمود: ﴿ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ﴾ این یک بحث. بحث دیگر این است که گاهی قسم قبل از مطلب است، گاهی مطلب قبل از قَسم. گاهی با قسم ثابت میکند که این مطلب حق است، مثل اینکه در آغاز سوره فرمود: ﴿وَ الذَّارِیَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾ ﴿فَالجَْارِیَاتِ﴾ ﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾ ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّینَ لَوَاقِع﴾ که اوّل قسم است بعد آن مطلب. اما در مقام ما فرمود ﴿وَ فیِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فیِ أَنفُسِکمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ ٭ وَ فیِ السَّمَاءِ رِزْقُکمُْ وَ مَا تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ﴾؛ قسم به خدا اینهایی که ما گفتیم حق است. پس گاهی مطلب که مورد قسم است اوّل ذکر میشود مثل همین بخش که فرمود: ﴿وَ فیِ السَّمَاءِ رِزْقُکمُْ﴾ قسم به خدا این حق است! گاهی قَسم قبل از مطلب است فرمود: ﴿وَ الذَّارِیَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾ ﴿فَالجَْارِیَاتِ﴾ ﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾، ﴿وَ إِنَّ الدِّینَ لَوَاقِع﴾ که قسم آن آخرین مرحله است، برای کسی که برهان اثر نکند برای کسی که دلیل و شاهد اثر نکند آن آخرین مرحله قسم است، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَی».
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنکه تحصیل حاصل است. فرمود ما این علامتها را گذاشتیم برای چه کسی؟ برای کسی که اهل نظر باشد، نه اینکه کسی که ایمان دارد، کسی که ایمان دارد این برای او فایده ندارد، اینکه تحصیل حاصل است؛ مثل همان اوّل قرآن که دارد ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین﴾[27] کسی که اهل تقواست دیگر احتیاجی به هدایت این ندارد. کسی که تقوای فطری دارد، یک آمادگی دارد، جهلی ندارد، جمودی ندارد، در صدد مراء و جدال نیست؛ یعنی انسان با انصاف، اگر کسی انسان با انصاف باشد این برای او صدق میکند؛ اما اگر کسی انسان با انصافی نباشد، مثل همان آیات سوره مبارکه «انعام» که ذات اقدس الهی فرمود که یک عده میآیند که فقط به تو بد بگویند: ﴿حَتَّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾؛ اصلاً میآیند تا به تو بگویند ساحری، شاعری، بیاعتنایی کنند. یک عده صبح میآمدند مسجد که بگویند ما ایمان آوردیم، عصر برگردند بگویند کافر شدیم تا به دیگران بگویند ما رفتیم دیدیم خبری نبود. ﴿آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَه﴾[28] این توطئهای بود در حجاز که یک عده صبح میآمدند مسجد میگفتند ما ایمان آوردیم، در خدمت حضرت مثلاً مسلمان شدیم و اینها، بعد عصر میرفتند نزد مشرکین میگفتند ما رفتیم خبری نبود. اصلاً این یک نقشه بود گفتند بروید آنجا ﴿ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾؛ یعنی اوّل روز مسلمان بشوید ﴿وَ اکْفُرُوا آخِرَه﴾، این نقشه بود این معلوم است که حضرت برای ایمان آوردن نیامده؛ اما اگر کسی منصف باشد ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ﴾ باشد، این برای ایمان آوردن میآید.
پرسش: ...
پاسخ: آن ادب دعاست برابر روایاتی که آمده دعای ابتهال داریم، تبتّل داریم. گاهی بعضی از حالات دعا است که کف دست باید روی زمین باشد؛ مثل حالت سجده، گفتند این دعای در حال سجده وقتی است که کف دست روز زمین است. یک وقت کف دست روی زانوهاست؛ مثل در حال سجده، گاهی کف دست به طرف آسمان است، این مربوط به دستورات خاصی است که ائمه(علیهم السلام) دادند. وقتی هم که دست به طرف خدا دراز شد وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) این دست را به صورت میمالید، میفرمود دستی که به طرف خدا بلند شد هرگز خالی بر نمیگردد، یقیناً خدا چیزی میدهد اگر همان شیء مصلحت بود همان را میدهد، نبود سیّئهای از سیّئات و بلایی از بلاها را دفع میکند، اگر این بلاها دفع شده بود حسنهای بر حسنات اضافه میکند، حضرت فرمود هیچ ممکن نیست!
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن هم دارد، چون ارزاق معنوی را وجود مبارک شعیب و امثال شعیب اشاره کردند، فرمود: ﴿وَ رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾؛[29] وقتی از نبوت خود میخواهد یاد کند میگوید این یک رزق حسنی است که به ما دادند و ارزاق معنوی را ذات اقدس الهی فرمود جهتی ندارد، اصلاً مردان متّقی در عین اینکه آسمان و زمین را آیات الهی میدانند در تمام این قسمتها تمام تلاش و کوشش آنها این است که از راه ناشناخته روزی بگیرند، این چه برکتی است؟ فرمود ما همه را روزی میدهیم؛ اما این مردان با تقوا در کنار سفره که نشستند کنار سفره توحید نشستند ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا ٭ وَ یَرْزُقْهُ﴾ این ﴿وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ﴾[30] خیلی بار دارد! این یعنی همیشه مهمان ماست. یک وقت است کسی کاسب است تمام چشمش به همین است که امروز مشتری دارد یا مشتری ندارد این خیال میکند که از این راه دارد روزی میخورد! یک وقت است که کسی کاسب است متقی است، میگوید من وظیفهام این است که بروم درِ مغازه را باز کنم مشتری آمد به او جنس بدهم، همین! من کارم این است این بر من واجب است، کسب هم باید بکنم، عائله هم دارم؛ اما روزیِ من این نیست. فرمود مردان باتقوا همیشه رزقشان را از دست غیب میگیرند: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ﴾ یعنی این همیشه مهمان توحید است.
یک بیان نورانی باز از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که شما سعی کنید که راه توحید را طی کنید همیشه از راهی که امید ندارید امیدوارتر باشید: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»[31] این از بیانات نورانی اهل بیت است. فرمود ما وظیفهای داریم باید کار انجام بدهیم بشر هستیم؛ اما یک راه نگفتهای هم هست، به آن راه نگفته امیدوارتر باشیم، فرمود از راهی که امید ندارید امیدوارتر باشید: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو» آن وقت سه تا استدلال کرد از سه آیه: فرمود وجود مبارک موسای کلیم در آن شب تار به امید نار رفت نور نصیبش شد، او که امید نور نداشت به امید نار رفت ﴿آتیکُمْ بِشِهابٍ قَبَس﴾[32] نور نصیبش شد. ملکه صبا به امید مذاکرات حکومت و سلطنت و اینها از یمن به کنعان آمد؛ اما اسلام نصیبش شد: ﴿وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینََ﴾[33] سَحره فرعون به امید جایزه علیه موسای کلیم سحّاری کردند؛ اما ایمان نصیبشان شد که گفتند هر کاری میکنی ﴿فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ﴾؛[34] ما ایمان آوردیم به خدای موسای کلیم. این راههای غیبی همیشه هست؛ اما گاهی انسان عمداً عالماً عامداً این راههای غیبی را ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِم﴾[35] میشود، اگر با این روحِ امید انسان حرکت کند همیشه مهمان خداست، احساس میکند در کنار سفره الهی است: «بر سر هر سفره بنشستی خدا رزاق بود»[36] فرمود این حق است؛ منتها گاهی از همین راه خواستند سوء استفاده کنند. شما جریان احنف بن قیس را در این کتابهای رجالی ملاحظه کردید. احنف بن قیس به درایت معروف بود در این اسد الغابه از این احنف بن قیس به نیکی یاد میشود، در این بخشها البته. معاویه یک وقت گرانی بود، کمتولیدی بود، کارهای ربوی بود، مشکلات اقتصادی بود، مردم را جمع کرد خواست اینها را ساکت کند، مدام برای اینها آیات تحویل میداد که رزق شما در آسمان و زمین است: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ به اندازهای که خدا مصلحت میداند روزی برای شما فرستاده چرا از گرانی گِله میکنید؟ چرا از کمبود گله میکنید؟ این حرفها چیست که میزنید؟ آن روز هم تفکر جبری را همینها راهاندازی کردند. خدا حاج آقا رضای همدانی را غریق رحمت کند! حشرش با علی و اولاد علی، یک فقیه نامی بود؛ البته قبل از او دیگران گفتند ولی این توانست این را خوب بپروراند. در مسئله طهارت و نجاست جبریها فرمود شما میدانید اصلاً تفکر جبری را چه کسی ساخت و چه کسی بافت و چه کسی به خورد چه کسی داد؟ این تفکر اشعری را اینها زمینهاش را فراهم کردند. این تفکر جبری از زمان بنیامیه شروع شد؛ یعنی انسان ـ معاذالله ـ مجبور است، همه کارها را خدا دارد انجام میدهد بدون دخالت انسان. اینکه میبینید ابن زیاد ملعون در کوفه گفت علی بن حسین را که خدا کُشت، این نشأت گرفته از تفکر جبری رایج شده دربار معاویه بود، این میدانست و لشکریان فرستادند، خدا کُشت یعنی چه؟! این میگوید هر کس هر کاری میکند ـ معاذالله ـ خدا کرده است! این فکر را حالا از کجا آمد، برای تحکیم نظام اموی دیدند فکر خوبی است، بنی العباس هم از این شیوه مشئومه مدد گرفتند، بسیاری از معتزله را که به امامیه نزدیک بودند و آزاداندیش بودند اعدام کردند گردن زدند. الآن شما سنّی معتزلی ندارید، هر چه هستند اشعری هستند، تفکر هم تفکر فخر رازی و جبری است، این ماندن در اثر آن گردنزدنهای داعشیهای عباسی بود. غالب معتزله را گردن زدند، متفکران آزاداندیش را گردنزدند، این جبری را گذاشتند. همین معاویه که تفکر جبر را دامن زد و پسرش بیشتر دامن زد و ابن زیاد(علیهم من الرحمن ما یستحقون) صریحاً گفت علی بن الحسین را ـ معاذالله ـ خدا کُشت[37] مرحوم حاج آقا رضای همدانی را خدا غریق رحمت کند! فرمود اینها ساخته و دستپخت همین بین امیه بود، چون سلطنت را او نگه میداشت، شما میگویید جبریه فلان است و فلان است یعنی چه؟ این را حتماً یعنی حتماً کتاب طهارت حاج آقا رضا بحثِ نجاست جبری و تفویضی این نکته را نگاه کنید. حالا این معاویه آمده این را راهاندازی کرده. احنف بن قیس در بین جمعیت بود بلند شد گفت معاویه! اینجا سه مطلب است و تو داری مغالطه میکنی: مطلب اوّل این است که تمام نعمتها و روزیها در مخزن الهی است ما باور داریم: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾. مطلب دوم آن است که هر چه ذات اقدس الهی مسئلت بداند نازل میکند ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ این رزق ماست این را قبول داریم. ما در مطلب سوم با تو درگیری داریم. روزیِ ما را ذات اقدس الهی به اندازه کافی برای ما فرستاد و تو در خزینه خودت داری مصرف میکنی، ما اشکالمان این سومی است؛ لذا احنف بن قیس را گرفتند. غرض این است که این تفکرهای جبری از همان دیرزمان بود، گفتند ما درباره مطلب اوّل و دوم هیچ مشکلی نداریم ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ درست است ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ درست است اشکال ما در مطلب سوم است که خدای سبحان به اندازه کافی برای ما فرستاده است و تو در مخزن خودت قرار دادی. اگر روزی روشن بشود که اقتصاد اسلامی سرمایه و مال، نه دولتی است نه خصوصی است نه خصولتی است بلکه عمومی است، فرمود در سوره مبارکه «حشر» که ما اموال را فرستادیم ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم﴾؛[38] یعنی این مدار 360 درجه این خون باید همه جای بدن بگردد، هر کسی که استعداد دارد به اندازه او بگردد، نه اینکه در دست یک گروه خاصی باشد سرمایه، آن وقت همه به اندازه خودشان تجارت میکنند تولید میکنند و زندگی را راهاندازی میکنند. فرمود این حق است، ما این را عادلانه تقسیم کردیم، مواظب باشید که به بیگانهها نرسد، حرف احنف بن قیس هم همین بود، فرمود: ﴿ وَ فیِ السَّمَاءِ رِزْقُکمُْ وَ مَا تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض﴾ این حق است.
یک بیان نورانی سیدنا الاستاد دارد که تقریباً یک صفحه است که رزق و مرزوق همتای هم هستند،[39] خدا به اندازه نیاز مردم روزی میفرستد و روزیها هم به اندازه نیاز مردم است، آن طور نیست که به سطل بریزند، بیش از اندازه نمیریزد کمتر از اندازه نمیریزد، توازن رزق و مرزوق این حق است. اینکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ﴾ نه یعنی اصل رزق هست، نه، توازن رزق و مرزوق، به اندازه نیاز باید نازل بکند حق است.
در بیانات نورانی امام سجاد است که خدای سبحان به اندازه نیاز هر بوته گیاه باران میفرستد، فرمود حالا کارهای شما بینظم است حرفی دیگر است، گاهی هم دارد که ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛[40] ما راهنمایی میکنیم کجا ببرید، بعضی از مواقع همین آبها را به دریا میریزیم این قصه الآن من یادم نیست که کجاست! وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) با همراهانشان مسافرت میکردند، شتری بود که باید او را نحر میکردند و ماندن آن مصلحت نبود. آن کسی که در خدمت حضرت بود عرض کرد اینجا روستایی است ما این شتر را اینجا نحر بکنیم اینها بهره میبرند، فرمود نه اینجا جای نحر نیست. رفتند بیابان و فرمود حالا اینجا این شتر را نحر کن[41] عرض کرد آنجا یک روستایی بود، فرمود اینها همانهایی بودند که اگر شمشیر به دستشان برسد کربلا به پا میکنند، این حیوانات بخورند بهتر از آنهاست. این گونه هم هست، فرمود اینها از همان قبیلهاند، شما بخواهید ما گوشت قربانی بدهیم به کسانی که علیه ما شمشیر میکشند، این هم هست. غرض این است که ذات اقدس الهی به اندازه نیاز هر بوته باران میفرستد، هیچ ممکن نیست، این بیان المیزان خیلی بیان عمیقی است، که رزق و مرزوق همتای هم هستند: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ﴾ این است.
یک وقت میگوییم «أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَق»؛[42] یعنی بهشت هست، جهنم هست این یک بیان است. یک وقت میگوییم: «ان الرزق حق»؛ یعنی خدای سبحان روزی میدهد این حق است، یک وقت میگوییم رزق و مرزوق مکافی و همتا و همسان هم هستند، این مطلب دیگری است که ایشان در صدد این بیان هستند، نه چیزی زائد میفرستد نه چیزی را کم میفرستد، «لِکُلِّ ذِی رَمَقٍ قُوتٌ»،[43] این آیه شش سوره مبارکه «هود» ببینید چقدر است! فرمود شما چه کار دارید فلان خرس قطبی نجس العین است یا حرام گوشت است، این عائله من است، من موظف هستم روزی او را تأمین کنم. فرمود شما این حرفها را نزنید ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ با «علی» تعبیر کرده ﴿إِلاَّ عَلَی اللَّهِ﴾[44] این خرس قطبی حرام گوشت است باشد، نجس است باشد، این عائله من است پرونده دارد، تمام مار و عقرب نزد من پرونده دارند، من اینها را خلق کردم باید روزی آنها را بدهم، آن وقت این خدایی که به فکر خرسهای قطبی هست به فکر ما نیست؟! اگر یک عده ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[45] نبودند ما که مشکلی نداشتیم. فرمود اینها عائله من هستند شما دست به نظام تکوین نزنید ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ نفرمود من روزی آنها را میدهم فرمود من موظف هستم روزی آنها را بدهم، خودم را موظف میدانم ﴿إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾ این خداست.
بنابراین فرمود این حق است؛ یعنی «لِکُلِّ ذِی رَمَقٍ قُوتٌ» هر کسی نفسی میکشد یا زمین روزی میخواهد روزی اینها را هم من باید بدهم و روزی اینها را هم من میدهم، فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ قسم به خدای آسمان و زمین این حق است. ﴿مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ﴾ شما حرف میزنید یک امر بدیهی است برای شما، ولی شما حرف میزنید، یک وقت فکر کردید که این حرف از کجا درآمده؟ مخزنی دارید، یک؛ از آن مخزن در مجاری فم و فکّ شما ظهور میکند، دو؛ به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی، این سه؛ شما فقط میبیند که حرف میزنید، اما وقتی بررسی کردید حرف زدند یعنی چه! این سه چهار مطلب را شما در حرف زدن باید بررسی کنید کسی که حرف میزند معنایش این نیست که آنچه در ذهن است همان را میگوید؛ مثل اینکه اشک تجافی میکند اشک از شبکه چشم میآید بیرون، این طور نیست که آن مطالبی که در ذهن شما است آن طور بیاید از کانال دهن بگذرد! آن سر جایش هست، بعد در قوه خیال ترسیم میکنید که فارسی بگویید، تازی بگویید، عبری بگویید، عربی بگویید، اینها را بررسی میکنید، از آنجا عبور میکند به دهن شما به نحو تجلّی میگذرد. پس حرف زدن شما به نحو تجافی نیست، و این طور نیست که او از بین برود و دفعی نیست،بلکه تدریجی است مگر شما همه حرفها و مطالبی که در ذهن شماست، یکجا میتوانید بگویید یا به تدریج و کلمه به کلمه میگویید؟ روزی شما هم همین طور است؛ شما امروز زندهاید روزی میخواهید حالا میخواهید آیندهنگر باشید برای چه؟ فرمود برای من تفاوت نمیکند من هر که را آفریدم باید روزی او را بدهم، چه موش و مور چه طائر و تیهو و آهو، ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾[46] فرمود حواستان جمع باشد! چه آنها که پسانداز دارند؛ مثل موش مثل مور، من روزی میدهم، چه آنها که اهل پسانداز نیستند مثل آهو، تیهو، مرغها، من روزی میدهم: ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾ همین آیه نورانی، مهاجرین را وادار کرده از مکه به مدینه بیایند. میگویند خدا میگوید شما روزی را ذخیره نکردی هر جا باشی نفس میکشی من روزی را میدهم، اینها هم با دست خالی، اینها مقداری مِلک و خانهای داشتند کسی از آنها نمیخرید، یک تکه فرش داشتند که اجازه نمیدادند این منقولها را ببرند، نه منقولها را اجازه میدادند نه غیر منقول را کسی از اینها میخرید! اینها وقتی این آیه را شنیدند راه افتادند، گفتند این مرغها شما میبینید این مرغها گاهی هزار کیلومتر کمتر یا بیشتر از جایی به جای دیگر پرواز میکنند، روزیشان را که به همراه ندارند. فرمود هر جایی که ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾ ما چرا نرویم مدینه؟ نمیخرند خانه ما را، نخرند! فرش ما را اجازه نمیدهند ندهند! با دست خالی آمدند در صفوه مدینه نشستند و آن گونه مقام الهی پیدا کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره مدثر، آیه31.
[2]. سوره فرقان، آیه1.
[3]. سوره بقره، آیات21و168؛ سوره نساء، آیه1.
[4]. سوره بقره، آیه2.
[5]. سوره اسراء، آیه82.
[6]. سوره ق، آیه37.
[7]. سوره ملک، آیه10.
[8]. سوره یونس، آیه42.
[9]. سوره انعام، آیه54.
[10]. سوره بقره، آیه19.
[11]. دیوان سنایی، قصاید، قصیده134.
[12]. سوره فصّلت، آیه53.
[13]. سوره قیامت، آیه37.
[14]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل459.
[15]. سوره شمس، آیات1و2.
[16]. سوره نوح، آیه17.
[17]. سوره بقره، آیه256.
[18]. سوره کهف، آیه29.
[19]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج8، ص68.
[20]. سوره فجر، آیه29.
[21]. سوره طه، آیه96.
[22]. سوره یوسف، آیات18و83.
[23]. سوره فجر، آیات27و28.
[24]. دیوان ملا هادی سبزواری, غزل150.
[25]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص407.
[26]. سوره حجر، آیه21.
[27]. سوره بقره، آیات1و2.
[28]. سوره آلعمران، آیه72.
[29]. سوره هود، آیه88.
[30]. سوره طلاق، آیات2و3.
[31]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج5، ص83.
[32]. سوره نمل، آیه7.
[33]. سوره نمل، آیه44.
[34]. سوره طه، آیه72.
[35]. سوره آلعمران، آیه187.
[36]. ر.ک: دیوان حافظ، غزلیات، غزل206: «بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد ٭٭٭ گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود»
[37]. وقعة الطف، ص241.
[38]. سوره حشر، آیه7.
[39]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص139و140.
[40]. سوره سجده، آیه27.
[41]. سوره
[42]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج6، ص181.
[43]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج8، ص23.
[44]. سوره هود، آیه6.
[45]. سوره اعراف، آیه179؛ سوره فرقان، آیه44.
[46]. سوره عنکبوت، آیه60.