07 01 2017 461851 شناسه:

تفسیر سوره ذاریات جلسه 08 (1395/10/18)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ (20) وَ فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ (23)﴾

سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد، معمولاً سُور مکی درباره اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و حقوق است. در آغاز این سوره بعد از سوگندهای فراوان، مسئله معاد را مطرح کردند، چون معاد مهم‌ترین اصلی است که بشر در تعلیم و تربیت به آن نیازمند است، زیرا اگر مقصدی در عالَم نباشد حساب و کتابی نباشد، هر کس هر کاری کرد رها باشد، چنین جامعه‌ای هرگز به سعادت نخواهد رسید. بعد از اثبات مسئله معاد و تبیین برخی از مسائل حقوقی و مالی، نسبت به توحید الهی و نظم خلقت سخنانی فرمود؛ فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ؛[1] کسانی که به دنبال یقین‌ میباشند و یقین‌جو هستند، آیات فراوانی در زمین هست که بررسی آنها اینها را به یقین می‌رساند. یقین کمترین چیزی است که خدا خلق کرده است. یقین عبارت از آن است که انسان جزم داشته باشد به ثبوت محمول برای موضوع بالضّرورة، و جزم داشته باشد به استحاله زوال محمول از موضوع بالضّرورة. قضیه ضروری غیر از قضیه دائمی است؛ ممکن است محمولی برای موضوع دائم باشد، ولی امتناع انفکاک نداشته باشد. فرمود در زمین آیات فراوانی است.

 در بخش‌هایی از قرآن کریم مخصوصاً در ذیل سوره مبارکه «فصّلت» که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[2] و بخش‌های دیگری که از آیت سخنی به میان آمد، آنجا روشن شد که آیت و علامت چند قسم است: یک قسم اعتباری است؛ چرپم هر کشوری آیت و علامت استقلال آن کشور است. برخی از فلزها که روی دوش برخی از مسئولان و امرا هستند علامتِ درجه آنهاست، آیت و علامت گاهی اعتباری است مثل این امور. گاهی تکوینی است که اگر ما اینجا چمنی دیدیم این علامت است که آبی وجود دارد یا دودی دیدیم این علامت است بر اینکه آتشی وجود دارد. پس آیت و علامت یا اعتباری است یا تکوینی. موجودات زمین که آیت و علامت وجود خدای سبحان‌اند از سنخ تکوین‌اند نه از سنخ اعتبار که این قبلاً گذشت.

باز قبلاً بیان شد که آیت‌های تکوینی چند قسم است: یک سلسله آیت‌هایی هستند که در شرایط خاص آیت است، اگر دگرگون بشود دیگر آیت نیست؛ مثل چمن وقتی سبز است آیت و علامت آب است؛ اما وقتی پژمرده شد و به صورت خاک در آمد دیگر نشانه وجود آب نیست، یا دود مادامی که دود است علامت وجود آتش است، وقتی تبدیل به هوا شد دیگر چنین علامت و آیت بودن برای آن نیست. پس علامت بودن اینها مقطعی است. برخی از امور هستند که قدری بیشتر این آیت بودن را به همراه دارند؛ اما وقتی که فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ، یعنی شما به هر چیزی دست بزنید هر چیزی را نگاه بکنید در هر شرایطی آیت حق است، چون آنچه آیت حق است هستی اوست، نه خصوصیت وصف او. چمن از آن جهت که هست است چمن‌آفرین می‌خواهد که فرمود ما به وسیله باران به وسیله خاک، این گیاهان را رویانیدیم: ﴿أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾،[3] روییدنی‌ها را ما رویانیدیم، هستی این شیء، آیتِ هستی‌آفرین است؛ خواه سبز باشد خواه زرد باشد خواه تبدیل به خاک بشود خواه تبدیل به کود بشود، در تمام حالات آیت و علامت است.

بنابراین آیت‌های الهی تکوینی‌اند نه اعتباری و تکوینی بودن آنها هم به هستی اینها بر می‌گردد نه به خصوصیت وصف ایشان یا خصوصیت ماهوی آنها، هر گونه تبدّلی در اینها پیدا بشود باز اینها آیت حق تعالی هستند.

پرسش: چرا برای مؤمنین آیت هستند؟

پاسخ: برای اینکه مؤمن بهره می‌برد، اهل ایقان بهره می‌برند، آنکه خواب است بهره نمی‌برد اصلاً فکر نمی‌کند. پرسش: شاید اینها مقدمهای برای یقین و ایمان باشند؟

پاسخ: نه، کسی که دنبال یقین است. یک وقت کسی شکّاک دارد شبهه دارد هر چه هم آیات الهی برای او بیاورند او باور نمی‌کند، یک چنین انسانی در مسیر هدایت نیست. فرمود: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾،[4] آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه «قاصعه» که مشرکان حجاز آمدند از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معجزه خواستند،[5] حضرت درباره آن درخت این معجزه را به کار بُرد، اینها یک معجزه «بیّن الرشدی» را دیدند، با این وجود گفتند سِحر است و شعبده است و کهانت است و امثال آن. کسی که اعوجاج فکری دارد خودش بالصّراحه می‌گوید: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾.[6]چنین گروهی طَرْفی نمی‌بندند، کسانی که ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾؛[7] اما کسانی که در صدد یقین هستند در صدد برهان‌اند در صدد جزم و علم هستند اینها می‌توانند بهره ببرند، برای اینکه ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾.[8] قرآن کریم از این قبیل آیات فراوان ذکر می‌کند؛ گاهی برای توحید گاهی هم برای نظم و حکمت. بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر هم چند قسم است.

 در بخشی از بیانات حضرت در نهج البلاغه از برهان حدوث استفاده می‌کنند که چون این موجودات نبودند و پیدا شدند، پس آفریدگار دارند، چون با نظم و دقّت خلق شدند معلوم می‌شود آفریدگارشان علیم است و حکیم است و امثال آن. در بخشی از خطبه‌ها برهان امکان را مطرح می‌کنند؛ در خطبه 185 حضرت فرمود: «فَالْوَیْلُ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی حُجَّةٍ فِیمَا ادَّعَوْا وَ لَا تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ أَوْ جِنَایَةٌ مِنْ غَیْرِ جَان»؛ فرمود این نظم را می‌بینند بهره نمی‌برند. خیال می‌کنند که یک علف خودرو هستند خودبهخود سبز شدند خوبهخود هم زرد می‌شوند! آیا می‌شود نهالی بدون باغبان باشد؟ آیا می‌شود بنایی بدون بنّا باشد؟ یعنی هر حادثی محتاج است به کسی که او را پدید آورده است ما در جهان هر چه می‌بینیم حادث است، یک وقت نبودند یک وقت پیدا شدند. پس برهان حدوث دلیل است بر اینکه آفریدگاری وجود دارد، فرمود اینها نه خودشان سخنی گفتند «وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی حُجَّةٍ فِیمَا ادَّعَوْا» اینها می‌گویند ـ معاذالله ـ جهان خالقی ندارد، دلیلی ندارند، «وَ لَا تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا»؛ آنها این چه را که در وعاء و ظرفیتی ارائه کردند تحقیقی نشان ندادند، فقط گفتند ـ معاذالله ـ انسان مثل یک علف خودرو است، خودبهخود می‌روید. بعد در بخش‌های پایانی همین خطبه 185 فرمود آیا می‌شود بنایی بدون بنّا باشد؟ چرا شما نمی‌پذیرید؟ آیا می‌شود اثری بدون مؤثر باشد؟ چرا نمی‌پذیرید؟ ممکن نیست زمین آسمان و مانند آن بدون آفریدگار باشد. این تقریباً برهان حدوث را تداعی می‌کند.

در خطبه 186 دقیق‌تر از این را فرمود؛ صدر خطبه این است: «مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏» بخشی مربوط به معرفتشناسی است که فعلاً از بحث ما خارج است یک بخش مربوط به نظام علّی است. فرمود این شیئی که هست یا هستی او برای خود اوست یا برای خود او نیست؛ اگر هستی شیء برای خود شیء باشد نه سابقه عدم دارد نه لاحقه عدم، حتماً بالضّرورة موجود است. اگر هستی شیء برای او نیست، برای اینکه سابقه عدم دارد و لاحقه عدم دارد این شیء خودبهخود عرضه نمی‌شود «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»، این نظام علّی قانون علّیت ومانند آن را به همراه دارد.

بارها به عرض شما رسید این حدیث و این جمله مثل «لا تنقض الیقین بالشک» نیست، بار علمی این در آن حدّ نیست که بشود آن را با «لا تنقض» قیاس کرد. با اینکه فاصله علمی این جمله با «لا تنقض» زیاد است، چون «لا تنقض» در حوزه‌ها بحث شد، حداقل پنجاه کتاب درباره آن نوشته شده، با حذف مکرّرات. این رساله‌هایی که بزرگان ما درباره قاعده «لا تنقض الیقین بالشک» نوشتند بعد از حذف مکرّرات، این چهل پنجاه سال اخیر، حداقل پنجاه جلد کتاب است؛ اما این «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏» این شبهه نظیر شبهه عبائیه مرحوم نائینی نیست که آخرین شبهه باشد، ممکن نیست این حرف، خوب جا بیفتد، مگر اینکه حرف کانْت و دکارت و امثال آن که شبهاتی را بر قانون علّیت دارند کاملاً مطرح بشود. اگر این قانون عرضه شد و درسی شد و شبهات زمینگیر کننده حلّ شد، آن وقت عظمت نهج البلاغه معلوم می‌شود. فرمود اگر شیء هستی او برای خود اوست نباید سابقه عدم یا لاحقه عدم داشته باشد، اگر هستی او برای او نیست تصادف، اتفاق و شانس و اینها که محال است.

 یک بیان نورانی مرحوم کلینی از امام صادق(سلام الله علیه) در کافی نقل می‌کند که به اصل تناقض اشاره می‌کند، حضرت فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»[9] به هر حال یا هست یا نیست! رفع نقیضین که محال است. این اجتماع نقیضین آن قدر بیّن الغی است که ارتفاع نقیضین به اجتماع نقیضین بر می‌گردد. ما یک قضیه بدیهی داریم و یک قضیه اوّلی؛ قضیه بدیهی این است که دلیل دارد ولی نیازی به دلیل نیست؛ مثل اینکه اربعه زوج است دو دوتا چهارتاست همه اینها شکل اوّل، دلیلش است؛ به چه دلیل دو دوتا چهارتاست؟ به چه دلیل اربعه زوج است؟ می‌شود دلیل اقامه کرد با شکل اوّل؛ منتها نیازی نیست برای اینکه بدیهی است نه اوّلی. اوّلی آن است که برهانپذیر نیست؛ مثل اینکه اجتماع نقیضین محال است اجتماع نقیضین محال است اوّلی است که حتی بدیهیات هم به این برمی‌گردد؛ یعنی استحاله دور، استحاله تسلسل، استحاله تضاد، استحاله جمع مثلین همه محال‌ها به این برمی‌گردد که یک شیء هم باشد هم نباشد! اصلاً اگر کسی بخواهد سؤال بکند، خود این شخص زیر سؤال است که سؤال او با عدم سؤال او پس جمع می‌شود. آن قدر مسئله اجتماع نقیضین اوّلی است که حتی ارتفاع نقیضین هم به اجتماع نقیضین بر می‌گردد، هر دو اوّلی‌اند؛ منتها یکی اوّلی‌تر است. چرا ارتفاع نقیضین به اجتماع نقیضین بر می‌گردد؟ برای اینکه اگر «الف» و «باء» نقیض هم باشند، «الف» نباشد؛ یعنی «باء» هست، «باء» نباشد؛ یعنی «الف» هست، بازگشت رفع «الف» به وجود «باء» است، بازگشت رفع «باء» به وجود «الف» است، هر ارتفاع نقیضینی به اجتماع نقیضین بر می‌گردد و حال اینکه آن هم اوّلی است ولی این اوّلی‌تر است؛ لذا آنچه مرحوم کلینی نقل کرده است از حضرت در احتجاجاتش، فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ».

مشابه این تعبیر نه این صراحت در آن مناظره و گفتگوی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) با آن متکلم خراسانی در بخش پایانی کتاب شریف توحید[10] این آمده که اگر چیزی نیست، پس نقیضش هست، پس اگر نقیضش نیست خودش هست. اگر شیئی هستی عین ذات او نیست، این ممکن نیست بدون سبب به وجود بیاید. اگر هستی او عین ذات اوست نباید سابقه عدم یا لاحقه عدم داشته باشد، خودش می‌شود واجب الوجود. اگر هستی او عین ذات او نیست حتماً سبب دارد «وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏» و هر چه که معلول نیست معلوم می‌شود که قائم بالذّات است که عکس نقیض او هم درست است، هر چه که به غیر تکیه ندارد معلوم می‌شود که ذاتاً اصل است مثل واجب. هر چه که به غیر تکیه دارد معلوم می‌شود که معلولِ غیر است، چون هستی او عین ذات او نیست. این همان قانون امکان است که فرمود: «وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏».

در قرآن کریم به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) دلیل روشنی برای اثبات اصل هستی خدای سبحان نیست، او گویا با ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] حلّ شده است، هیچ کسی درباره اصل خدا شک ندارد. آن بیانی که مرحوم کلینی در همان اوایل کافی نقل می‌کند: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِل‏»؛[12] هر خدانشناسی خداشناس است، به هر حال به جایی تکیه می‌کند؛ منتها نمی‌داند. قبل از انقلاب ما به این فکر گرفتار بودیم که الآن جهان سه قطبی است: یک قطبش را موحّدان، مسلمان‌ها و مسیحی‌ها و یهودی‌ها و زردتشتی‌ها تشکیل می‌دهند؛ یک قطبش را هم براهمه و هندوهایی که  به جایی معتقدند؛ قطب سوم را هم کمونیست‌ها تشکیل می‌دهند آن هم میلیاردی‌اند؛ هم اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق کمونیستی بود، هم چین و هم بخشی از کشورهای دیگر. بخش‌های میلیاردی ملحد هستند، بخش‌های میلیاردی موحد‌اند، بخش‌های میلیاردی هم به جایی پناهنده‌اند و تکیه می‌کنند یا به موش یا به گوساله، به جایی تکیه می‌کنند. نگرانی ما این بود که با پیشرفت جریان موش‌پرستی و گوساله‌پرستی و هندویی و برهمایی و اینها به هم می‌خورد، اینها هم میلیاردی‌اند. اگر ـ خدایی ناکرده ـ اینها با پیشرفت علم به کفه کمونیستی بچربند، آن وقت حساب ما موحدان می‌شود یک سوم، ملحدانی که خدا را قبول ندارند می‌شوند دو سوم، با این جمعیت چند میلیاردی منکر خدا چه باید کرد؟ این همیشه نگرانی ما بود یک کار مقطعی و موضعی و کشوری و مشورتی و اینها که نبود، این برای کلّ جهان بود آن هم در سطح میلیارد.

 بعد از انقلاب به برکت انقلاب، طولی نکشید که این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مثل آدم برفی آب شد نه کودتایی شد نه جنگی شد نه قیام مردمی شد، هیچ کس فکر نمی‌کرد که بساط کمونیستی این گونه جمع بشود، بساط الحاد جمع شد. قهراً چین و کشورهای کمونیستی هم حسابشان را کردند؛ اما موش‌پرستی هنوز هست، گوساله‌پرستی ترقی کرد، بشر تکیه‌گاهی می‌خواهد؛ منتها ابوریحان بیرونی معاصر مرحوم ابن سیناست، مدتی هم در هند بود، آن کتاب قوی و غنی تحقیق مال اللهند را نوشت. ایشان گفت من در خاورمیانه فحصی کردم، نبوغی در یونان دیدم و هبوطی در هند؛ نبوغی که در یونان دیدم این بود بعد از جریان وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که حضرت در همین خاورمیانه برهان اقامه کرد: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[13] برهان اقامه کرد که شمس و قمر و امثال آن هیچ کارهای نیستند اثری نکرد. تبر برداشت بت‌ها را ریزریز کرد: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم‏﴾[14] شاید مختصری اثر کرد، جریان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم‏﴾[15] رخ داد، آن مراسم آتش‌سوزی سامان پذیرفت و خلیل حق در کمال طمأنینه با منجنیق یا غیر منجنیق وارد آتش شد، آن فرمان ﴿قُلْنا یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[16] صورت پذیرفت کلّ آن صحنه را بیدار کرد، گرچه آن روز خبر، دیر به منطقه‌های دور می‌رسید؛ اما این خبر از بس قوی و غنی بود در کمترین فرصت به کشورهای دیگر رسید. حرف ابوریحان این است که تنها کشوری که در خاورمیانه پیام ﴿یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً﴾ را دریافت کرد یونان بود و اوّل کسی که بر الحاد و شرک و بت‌پرستی خط کشید سقراط بود، سقراط مردم را به توحید دعوت کرد، علیه حکومت قیام کرد، علیه خواسته‌های مردم قیام کرد، علیه مسئولین قیام کرد، مردم را به توحید دعوت کرد، او را با زهر شهید کردند، سقراط که جنگی نکرد او اسلحه‌ای نداشت او که مشکل سیاسی نداشت، او را برای چه شهید کردند؟ این سقراط بود که با مسمومیت خود به استقبال شهادت رفته است، بعد افلاطون را تربیت کرده، بعد ارسطر را تربیت کرده بعد فکرهای توحیدی به کشورهای دیگر منتشر شده است. حرف ابوریحان بیرونی این است که این سقراط که شهیدِ راه توحید بود، این آمده یونان را پرفروغ کرده، ولی علمای هند متأسفانه قیام نکردند که جلوی موش‌پرستی را بگیرند. یکی دو سال قبل بود که این علمای هند آمدند قم، من همین حرف را از ابوریحان برای اینها نقل کردم اینها اشک ریختند، گفتند آری! گذشتگان ما اگر محققانه کار می‌کردند ما امروز گرفتار موش‌پرستی و گوساله‌پرستی نبودیم. من سال 1334 که خواستم بیایم قم، رفتم خدمت مرحوم آیت الله آملی بزرگ، آملی هم شاگرد ممتاز مرحوم آقا ضیاء بود هم شاگرد ممتاز مرحوم آقای نائینی. تقریرات درس مرحوم آقای نائینی مکاسب را جامعه مدرسین چاپ کرده، در آنجا در تقریض ایشان نوشته است «صفوة المجتهدین العظام»، تقریظی که مرحوم آقا ضیاء نوشته، نوشته «کهف المجتهدین العظام» این گذشته از اینکه در فقه و اصول شاگرد مرحوم آقا سید ابوالحسن بود هم شاگرد این بزرگواران، از نظر معارف اعتقادی هم آیت الله قاضی را درک کرده بود. من از ایشان سؤال کردم که اجازه بدهید من بروم قم، قم رفتم چه درسی بخوانم؟ فرمود یک فقه، یک اصول، یک معقول. بعد فرمود آنجا گذشته از کریمه اهل بیت که مضجع ملکوتی دارد، علمای بزرگ و مراجع و فقهای بزرگ دفن‌اند، کنار قبور آنها منشأ برکت است. بعد این جمله را فرمودند که از دیر زمان کنار قبر بزرگان می‌رفتند برکت می‌گرفتند، چند هزار سال قبل شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی داشتند می‌رفتند کنار قبر ارسطو بحث می‌کردند، این مشکل برایشان حلّ می‌شد. اوّلین بار ما این بیان را از ایشان شنیدیم. من آن روز قبسات داشتم منتها قبسات چاپ سابق بود، خیلی کتاب بالینی ما نبود. بعد وقتی قبسات جدید چاپ شد جزء کتاب‌های بالینی ما بود، حرف‌های مرحوم میرداماد این طور بود، در بحث مزار و زیارت و قبور و اینها که رسیدیم، دیدم مرحوم میرداماد در قبسات همین مطلب را دارد که قبور بزرگان منشأ برکت است و شاگردان ارسطو برای حلّ برخی از مسائل علمی در کنار قبر او مباحثه می‌کردند و مطلب برایشان حلّ می‌شد. خود مرحوم میرداماد این حرف را از المطالب العالیه فخر رازی نقل می‌کنند، هم جلد و صفحه قبسات مشخص است هم جلد و صفحات المطالب العالیه جناب فخر رازی مشخص است. فخر رازی هم که برای چندین قرن قبل است، او می‌گوید کنار قبور بزرگان برکتی است از سه هزار سال قبل یا بیشتر این رواج داشت که کنار قبر ارسطو می‌رفتند و مطالب را یاد می‌گرفتند. امروز شما وقتی که نام ارسطو را می‌شنوید با اینکه او فلسفه آورده نه طبیعیات، طبیعی جزء علوم تجربی است فلسفه جزء علوم انسانی است، او با تجرّد کار دارد این با تجربه کار دارد، طبیعیات هم مثل بسیاری از امور در تغیّر و تبدّل است در همه علوم ما اثر گذاشته است. من نمی‌دانم این را در این بحث تفسیری مطرح کردیم یا در بحث فقه! شما السماء و العالم مرحوم مجلسی را که می‌بینید آن چاپ‌های رحلی جلد چهاردهم بود، الآن جلدش فرق کرده است، در السماء و العالم چند تا روایت است درباره فاصله بین نفخ صور اوّل و نفخ صور دوم؛ در آن روایات دارد که فاصله بین نفخ صور اوّل و نفخ صور دوم چهارصد سال است. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) بخواهد این را معنا کند، برابر هیأت بطلمیوسی معنا کرد دستش خالی است همه ما همین طور بودیم، الآن هم دست ما با حرف‌های گالیله و نیوتن و آنها پُر است، بعد پس‌فردا که تجربه عوض بشود ما هم دستمان بر می‌گردد. اینها جزء تجربیات جدید هست، ما جزم فلسفی نداریم نسبت به اینها. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) وقتی می‌خواهد این چهارصد سال را معنا کند، می‌گوید چون افلاک نُه تا هستند و نهمین فلک که فلک اطلس و «فلک الافلاک» نام دارد با گردش او طبق هیأت بطلمیوسی شب و روز پدید می‌آید، آیه‌ای که دارد: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾؛[17] زمین طی می‌شود، هشت فلک و هشت آسمان طی می‌شود، آن آسمان نهم می‌ماند با گردش آن شب و روز درست بکند و سال درست می‌کند؛ لذا بین نفخ اوّل و نفخ دوم چهارصد سال فاصله است. این حرف، امروز گفتنی نیست چه رسد به اینکه کسی باور کند. فقهای ما این طور بودند محدثین ما این طور بودند، مفسرین ما این طور بودند.

 شما شیخ طوسی را ببینید وقتی که به افلاک می‌رسد چه طور معنا می‌کند؟ امین الاسلام را ببینید چه طور معنا می‌کند؟ فیض را ببینید چه طور معنا می‌کند؟ همه ما برابر با تجربیات روز داریم حرف می‌زنیم، ولی به عهده آنهاست؛ اما این کجا و فلسفه کجا! فلسفه چیز دیگر است طبیعی چیز دیگر است، این را که نه به حساب تفسیر می‌شود آورد، نه به حساب بحار مرحوم مجلسی می‌شود آورد تا ماـ معاذالله ـ بگوییم علم حدیث و علم روایت مثلاً  روز ندارد، برای اینکه مجلسی این طور گفته! نه آن حدیث را باید معنا کرد.

بنابراین آن حرف‌هایی که به فهم عادی نمی‌آید حرف‌های ارسطو است، طبیعیات چیزی دیگر است، حرف‌های ارسطو چیزی دیگر است، این حرف‌ها حرف‌های انبیای ابراهیمی است، نه نهج البلاغه آورده نه توحید مرحوم صدوق آورده نه اسلام آورده، ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام‏﴾[18] اسلام به آن معنا آورده است. شما بحث‌های نوح(سلام الله علیه) را، آیات نوح را که بررسی کنید می‌بینید که همین براهین در آن در می‌آید. حرف‌های ابراهیم خلیل را که می‌گوید خدا فرمود ما ملکوت را به او نشان دادیم ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾،[19] بعد به ما می‌فرماید شما چرا درباره ملکوت نگاه نمی‌کنید؟! به او نشان دادیم او اهل بصر شد، شما بنگرید تا اهل نظر بشوید. نگاه کنید شاید دیدید، برخی از امور ممکن است نصیب شما بشود ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ﴾ «نری» یعنی «نری» ﴿إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾ در سوره «اعراف» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی‏ مَلَکُوتِ‏﴾[20] شما چرا نگاه نمی‌کنید؟! این نگاه برای اینکه مقدمه است برای آن رؤیت، ما را به ملکوت دعوت کردند ما را به برهان دعوت کردند، ما را به استدلال دعوت کردند، ما را به عقل دعوت کردند، تجربه چیز دیگر است، تجرید چیزی دیگر است. این بیان نورانی حضرت امیر اگر حوزوی بشود آن‌گاه معلوم می‌شود که هر فکری آن را نمی‌کشد، این امکان یعنی چه؟ امکان فقری است، امکان ماهوی است، چه امکانی است؟ به کجا بند است این مسئله «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»، چرا هر چیزی معلول است غیر از ذات اقدس الهی؟ این بزرگواران یعنی ائمه(علیهم السلام) طرزی ما را هدایت کردند که ما اوّل خدا را ثابت می‌کنیم، بعد می‌گوییم تسلسل باطل است، نه اینکه چون تسلسل باطل است سرسلسله خداست. نه اینکه ما سلسله‌ای داریم آن سرسلسله خداست! اگر سلسله‌ای هست سلسله‌جنبان از اوّل تا آخر خداست. او مدبّر امور است در همه موارد، ما اوّل خدا را ثابت می‌کنیم، بعد تسلسل باطل می‌شود؛ اوّل هستی بالذّات ثابت می‌شودّ بعد دور و تسلسل، این برهان کجا و براهین دیگر کجا!

به هر تقدیر وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» با علوم تجربی هم اگر بخواهیم یقین پیدا کنیم به برکت اصل تناقض است، تجربه برای ما دوام می‌آورد نه ضرورت، یقین نمی‌آورد مگر اینکه بگوییم چون هست جمعِ هست و نیست محال است پس محال است این شیء برود در ظرف هستی، پس بالضّرورة هست. جزم به یک شیء بدون اصل تناقض ممکن نیست؛ لذا فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی‏ أَنْفُسِکُمْ﴾ شما سر تا سر در آیت الهی غرق هستید. اگر راه خلیل حق نصیب شما شد، آن وقت می‌فهمید که آیت یعنی چه! اگر نه، راه شاگردان خلیل حق نصیب شما شد، در حدّ ضعیف متوجه می‌شوید که آیت یعنی چه!

در بیانات نورانی حضرت امیر هست که جهان مرایای حق است، مراعی حق است، آینه‌ها حق است، یک؛ ما اسمای خدا را در این آینه‌ها می‌بینیم، دو؛ آینه هم یک معنای عرفی دارد که می‌روند بازار آینه می‌خرند، می‌گویند این «مرآة» اسم آلت است، اسم آلت است یعنی چه؟ یعنی به وسیله او ما صورت خود را در آینه می‌بینیم این آینه عرفی است که بازاری است و قابل خرید و فروش است، «المرآة ما بها ینظر» است، ما صورت را در آینه می‌بینیم که آینه ابزار دیدن صورت است، این معنای آینه است، این شیشه است و پشت آن جیوه است و قابی دارد و قیمتی هم دارد؛ اما وقتی به علوم بالاتر رسیدیم این شیشه و جیوه و قاب و اینها را نمی‌گویند آینه، آن صورتی که در آن هست به او می‌گویند آینه، چون او ابزار کار است که ما صاحب صورت را میبینیم.

 اینکه فرمود سراسر جهان مرایای حق‌اند، آینه‌های حق‌اند، این در خطبه‌های نورانی حضرت امیر است، هم مراعی حق‌اند هم مرایای حق‌اند، مرآتی که نهج البلاغه میگوید شیشه و جیوه نیست، آن صورت مرآت است آن صورت صاحب صورت را نشان می‌دهد، جهان، آینه است جهان‌آفرین را نشان می‌دهد، اگر کسی جهان را آینه دید، می‌شود خلیل حق که فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾ و اگر جستجو کرد که شاید ببیند شاگرد خلیل حق است ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی‏ مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏﴾ این نظر، مقدمه رؤیت است و این کار هم کار محالی نیست تا ما بگوییم تشکیل حکومت محال است، همین که عادل باشیم کافی است. وجود مبارک حضرت امیر در تشکیل حکومت که نگفت شما مثل من باشید، صریحاً گفت مقدورتان نیست مثل من باشید؛ اما همین که عادل باشید نه بیراهه بروید نه راه کسی را ببندید همین! این بر ما واجب است، این سخت نیست ما چون عادت کردیم به خلاف برای ما سخت است وگرنه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآن‏﴾[21] قرآن که کار سهلی است. درست است که این کتاب، کتاب وزین و سنگین است: ﴿سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾؛[22] علمی است وزین است سنگین است؛ اما از نظر عمل آسان است ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ وزین بودن، علمی بودن معنایش سنگین بودن در مقام عمل نیست. این وزنه دارد، یک؛ دلپذیر است و قابل عمل است، دو. حالا لازم نیست انسان مثل حضرت امیر باشد، همین که معتدل باشد عادل باشد نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد، این اختلاس نکردن که سخت نیست حالا ما عادت به اختلاس کردیم خیال می‌کنیم سخت است.

بنابراین اینکه فرمود ما آیت را نشان دادیم به خلیل حق، شما هم بنگرید تا ببینید، پس معلوم می‌شود دیدنی است. اگر انسان ببیند دیگر راحت است، حالا همین که نظر کرده نشانه‌های اینکه او دیدنی هم هست می‌بیند، آن نشانه‌ها را می‌بیند؛ لذا آرام می‌شود، آن بحث‌های توحیدی یک وقت دلپذیر است که آدم را آرام کند. شما ببینید جریان کَندوسازی، عسل‌سازی، زنبور عسل، ممکن است کسی استاد باشد زنبورشناس باشد کَندوساز باشد همه اینها را بگوید کتاب هم بنوسید شاگرد هم تربیت کند، ولی دهنش شیرین نیست، چون آنکه شیرین می‌کند عسل است که به دهن بیاید، ممکن است کسی سالیان متمادی درس توحید بگوید، ولی آرام نباشد. آن مفاهیم توحیدی حتی برهان صدّیقین، آن آرام نمی‌کند؛ آن که دهن را شیرین می‌کند ﴿أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏﴾[23] است.

غرض آن است که قرآن کریم دقیق‌ترین برهان را دارد، نهج البلاغه دقیق‌ترین برهان را دارد؛ منتها این براهین مطرح نیست و این بزرگان هم از سه هزار سال قبل این حرف‌ها را یکی پس از دیگری برای ما گفتند تا اینکه در دوره اسلامی البته تکمیل شده، یونان حکیمی داشت به نام ارسطو، طبیبی داشت به نام جالینوس، اسلام هم به جای ارسطو، فارابی را نشاند، هم به جای جالینوس، خوارزمی را، بعد مرحوم بوعلی آمد به تنهایی جای هر دو نشست؛ هم تفکر فلسفیِ ارسطو را تأمین کرد و هم تفکرِ طبّی را جالینوس را؛ هم حکیم بود هم طبیب بود، هم شفا نوشت هم قانون.

«و الحمد رب العالمین»

 


[1]. سوره فصلت، آیه53.

[2]. سوره نوح، آیه17.

[3]. سوره بقره، آیه6؛ سوره یس، آیه10.

[4]. سوره بقره، آیه6؛ سوره یس، آیه10.

[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه192.

[6]. سوره شعراء، آیه136.

[7]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[8]. سوره ق، آیه37.

[9]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص84.

[10]. التوحید (للصدوق) ، ص449 .

[11]. سوره ابراهیم، آیه10.

[12]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص91.

[13]. سوره انعام، آیه76.

[14]. سوره انبیا، آیه58.

[15]. سوره انبیا، آیه68.

[16]. سوره انبیا، آیه69.

[17]. سوره انبیا، آیه104.

[18]. سوره آلعمران، آیه19.

[19]. سوره انعام، آیه75.

[20]. سوره اعراف، آیه185.

[21]. سوره قمر، آیات17،22و32.

[22]. سوره مزمل، آیه5.

[23]. سوره رعد، آیه28.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق