اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ عَزیزٌ ﴿25﴾ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ ﴿26﴾
ضرورت وحی و نیاز انسان به رسالت را تبیین فرمود و انگیزه افرادی که در برابر وحی و رسالت به مقاومت برخواستند که همان غرور دنیا است, ذکر فرمود; مسئله روشن بودن حق و اینکه انسان در مسائل علمی و عملی نیازمند به میزان مشخص است و آن میزان را باید خالق انسان تعیین کند, آن را مطرح میفرماید; فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾; با قَسم این مطلب را ذکر میکند. قَسمهایی که خدا در قرآن یاد میکند, قَسمی نیست که انسانهادر برابر بیّنه یاد میکنند, چون در محاکم اگر کسی بیّنه نداشت, سوگند یاد میکند; بیّنه در یک طرف و سوگند در طرفی دیگر است؛ اما نوع سوگندهای قرآن کریم به بیّنه است; یعنی خدا که قسم یاد میکند, «مُقسمٌ به» خدا, همان بیّنه و شاهد مطلب است, نه اینکه قَسمی در برابر بیّنه باشد. یک وقت انسان چون دلیلی ندارد سوگند یاد میکند, یک وقت به همان دلیل سوگند یاد میکند. این سوگند به دلیل مطلب را روشنتر میکند; مثلاً یک وقت کسی ادعا میکند الآن روز است و چون در یک اتاق تاریکی به سر میبرند و دلیلی ندارد که ثابت کند الآن روز است, سوگند یاد میکند; میگویند به فلان شیء سوگند که الآن روز است, یک وقت به آفتابی که طلوع کرده اشاره میکند, میگوید به این آفتاب قسم که الآن روز است. این سوگند به شاهد به بیّنه است, سوگند به همان دلیل است, نه سوگند به چیز دیگر. سوگندهای خدای سبحان در قرآن کریم به خود بیّنه است, نه سوگندی است در برابر بیّنه; این باید در قسم های قرآنی فحص بشود تا به خوبی ثابت بشود که قسم خدا به بیّنه است و در برابر بیّنه نیست. مسئله ضرورت وحی و رسالت را با «لام» قَسم در اینجا ذکر میکند که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾. این نقش نبوت عامه را تبیین میکند, اختصاصی به یک نبوت و نبوت شخص معینی ندارد. فرمود انبیا را ما فرستادیم که هم جنبه علمی مردم را تأمین کنند, هم جنبه عملی مردم را. انسان وقتی کامل است و کامل میشود که خوب بفهمد و بر اساس آن فهمیدههای خوب، خوب هم عمل بکند. اگر عالم بود و عمل نداشت به مقصد نمیرسد, اگر عمل میکند؛ ولی نمیداند چه بکند, باز هم به مقصد نمیرسد; نه علم بدون عمل راه گشاست, نه عمل بدون علم راهنما; انسان هم باید خوب بفهمد و هم فهمیدهها را خوب اجرا کند, لذا قرآن کریم برای تربیت و هدایت انسان, هم معیارهای علمی فرستاده و معین کرده است و هم معیارهای عملی را ارائه داده تا انسان هم معارف و حقایق را خوب درک کند و هم درک کردهها را خوب اجرا کند, لذا فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾.
اصل رسالت آنها بهطور بیّن و روشن تصویب میشود; یعنی با معجزات باهر و بیّن که هر کسی که بخواهد تدبر کند, جای ابهام داری نمیماند, هیچ شیء مبهمی و مورد مبهمی وجود نخواهد داشت, زیرا معجزه حقانیت وحی و رسالت آن پیامبر را بهطور بیّن روشن میکند, لذا میفرماید ما انبیا را با بینات فرستادیم; یعنی با معجزاتی که بیّن و روشن است فرستادیم: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾. پس اصل رسالت انبیا را با معجزات, خدای سبحان تأمین کرده است; این اصل اول. در اینکه آیا ما احتیاج به پیغمبر داریم یا نه؟ این مطلب را باید عقل بفهمد, نه از نقل بگیریم. در این مطلب عقل مستقل است که انسان نیازی پیغمبر دارد. این اصل را عقل بهطور استقلال باید بفهمد, و به اثبات برسد. اصل دوم اینکه پیامبر یعنی آن انسان کاملی که از طرف خدای سبحان مأمور و مبعوث شده است تا مردم را هدایت کند, انسانی است که میتواند وحی دریافت کند. وحی چیست؟ آیا وحی ممکن است؟ آیا ممکن است انسانی با خدای سبحان از راه علم غیب و وحی رابطه برقرار کند یا نه؟ این را هم باید عقل بالاستقلال ثابت کند. پس هم امکان نبوت و رسالت و وحی را باید عقل بالاستقلال ثابت کند و هم این امر ممکن ضروری است باید باشد.
بعد از اینکه این دو اصل را عقل بالاستقلال تثبیت کرده است; آنگاه میگوید این مقام بلند را ممکن است عدهای گزاف ادعا کنند. آن کسی که نبی است که دعوای رسالت او حق است, با آن کسی که متنبّی است و ادعای رسالت او کاذب است, فرقشان چیست؟ برای صدق دعوای نبوت علامتی لازم است به نام معجزه. فرق این معجزه با علوم غریبه چیست؟ این را عقل باید اثبات کند. بعد از اینکه فرق اعجاز با علوم غریبه روشن شد; چگونه اگر کسی معجزه آورد دلیل آن است که پیغمبر است؟ این رابطه را هم عقل باید اثبات کند. در این گونه از مسائل انسان هرگز نمیتواند به قرآن استدلال کند یا به روایت تمسک کند, برای اینکه اصل مسئله وحی و رسالت مورد بحث است. انسان نمیتواند بگوید که به فلان آیه پیغمبر باید اینچنین باشد, به فلان آیه معجزه دلیل است, زیرا اصل قرآن برای طرف هنوز ثابت نشد, اصل معجزه و رابطه معجزه با وحی و رسالت هنوز برای او اثبات نشده; نمیشود به آیه قرآن استدلال کرد و گفت که به فلان آیه مطلب اینچنین است. اگر این گونه از اصول و اصولی همانند این را عقل بالاستقلال ثابت کرد و فهمید که معجزه چیست و فهمید که اگر کسی دارای اعجاز بود چرا پیامبر است, آنگاه درباره شخص خاصی که ادعای رسالت میکند به بحث مینشیند. آن معیارهای کلی را در این مورد طبیق میکند, اگر دید آن معیارهای کلی بر این مورد منطبق شد, یقین پیدا میکند که او پیامبر است و اگر دید آن معیارهای کلی بر این مورد منطبق نیست, او را به عنوان یک متنبّی میداند و او را رد میکند. پس قبول و نکول دعوای نبوت به عقل مستدل بسته است. قرآن کریم میفرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾ ما انبیا را با معجزات بیّن و روشن فرستادیم که اگر شما بیاندیشید هیچ تردیدی در شما پیدا نمیشود. شما هستید و اندیشه نمیگوییم بپذیرید, میگوییم تدبر کنید! اگر تدبر کردید یقیناً به مقصد میرسید. اینها ناظر به اثبات رسالت مرسلین که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾; این فراز اول.
وقتی رسالت فرستادهای ثابت شد او برای این آمده و میآید که انسان را کامل کند. تکمیل انسان این است که هم علوم و معارف را به انسان بیاموزاند و هم راه عملی را به انسان ارائه بدهد; چه چیزی بفهمند و چه کاری بکنند. اگر علم و عمل انسان تنظیم شده باشد به مقصد میرسد.
در مقام دوم جنبههای علمی جامعه را تبیین میکند: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ یعنی ما انبیا را با کتاب و معارف و قوانین و سُنن الهی فرستادیم و همراه او این کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم بفهمند, وقتی فهمیدند به این فهمیدهها عمل کنند: ﴿لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. پس این سطر آیه کریمه به سه اصل از اصول اسلامی اشاره میکند: اول لزوم وحی و رسالت و اثبات رسالت از راه معجزه و بینات; دوم کار انبیا در تبیین معارف و تعلیم انسان به علوم الهی; سوم هدایت عملی انسان در قیام به قسط که انسان بعد از اینکه آَشنا شد حق چیست, باید از حق حمایت کند و حق را احیا کند, لذا فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾ رسالت افراد به وسیله بینات و معجزات اثبات میشود, چون بشر اینچنین نیست که از خودخواهی و خودپرستی هرگز بیرون برود. اگر قدرتی پیدا کرد و دست او رسید که همه مقدسات را منکر میشود و خود حکومت میکند و اگر دست او نرسید و قدرتی در جامعه به قداست شناخته شد, خود را مظهر آن قدرت میداند. معمولاً طُغات اینطور بودند اول درباره اصل ربوبیت انکار داشتند که ربی در کار نیست; بعد از اینکه انبیا قیام کردند و مردم را به «رب العالمین» آَشنا کردند و مردم را تحت تدبیر و تربیت رب دانستند, طاغوت هر عصری اگر توانست میگوید, گرچه رب هست بشر رب میخواهد؛ ولی رب این مردم ما هستیم: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾[1] یا ﴿ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾;[2] اگر ممکن است که اصل ربوبیت را نفی میکنند. اگر ممکن نشد و مسئله اعتقاد به ربوبیت در جامعه جا افتاد, اینها میگویند ما رب هستیم بشر رب میخواهد؛ ولی تحت تدبیر ماست: ﴿أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾[3] یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ یا ﴿ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ اگر قدرتی این مرحله نداشت و نتوانست بگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾, میگوید «انا ظلّ الله», ادعای ظلّیت میکند. اینطور نیست که این آرام بنشیند یا اصل ربوبیت را انکار میکند یا داعیه ربوبیت را در سر میپرواند یا میگوید من «ظلّ الله» هستم که سلطان «ظلّ الله» است, مدتهاجا افتاده بود; کار اینها در مراحل ربوبیت این است.
در مراحل نبوت هم همین نقشهها را دارند تا ممکن باشد با اصل وحی و نبوت مبارزه میکنند و میگویند بشر ممکن نیست نبیّ بشود; اگر نبوتی هست برای فرشتههاست, فرشتگان هستند که میتوانند رسالت الهی را داشته باشند. اگر در اثر مقاومت و پیگیری انبیا اعتقاد به وحی و رسالت در جامعه جا افتاد, طاغوت هر زمان میکوشد که برای خود متنبّی درست کند; یعنی در برابر انبیای راستین, متنبّیهای دروغینی جعل میکنند که بگویند نبوت حق است؛ ولی نبی این شخص است, نه شما, نه موسای کلیم, بلکه این شخصی که به دربار فرعون رابطه دارد او نبی است, لذا سلسله متنبیان کمتر از سلسله انبیا نیست; یعنی در هر عصری که نبی بود, در برابر او تنبی دروغین هم بود, برای اینکه کسی بین نبی و متنبّی اشتباه نکند, قرآن کریم انبیا را با بینات معرفی میکند که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾ اگر انسان درست بیندیشد, هرگز بین نبی و متنبّی اشتباه نخواهد کرد, بین نبوت راستین و تنبی دروغین فرق میگذارد; این فراز اول ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾.
اگر در تعبیرات دیگر قرآن کریم آمده که ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾[4] که پیامبر میگوید من با بیّنه الهی آمدم, بیارتباط با ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾ نیست; یعنی با معجزه الهی آمدم, برای من نبوتم روشن شده است و شما هم با این اعجاز میتوانید نبوت مرا تشخیص بدهید. بیانی را امیر المؤمنین(علیه السلام) در خطبه قاصعه نهج البلاغه دارد[5] که عدهای از کفار به حضور رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شرفیاب شدند و گفتند شما اگر امر کردی این درخت از جا کنده شود و به حضور شما بیاید, ما ایمان میآوریم. امیر المؤمنین(علیه السلام) میفرماید من در خدمت حضرت بودم, به فرمان حضرت درخت از جای خود کنده شد, آمد به طوری که شاخههای آن روی دوشها افتاد. شاخههای این درخت اینها دیدند و ایمان نیاوردند و بعد گفتند اگر دستور دادی این درخت دو نیم بشود نیمی بماند و نیمی به جای اول برگردد, ما ایمان میآوریم. این کار را هم حضرت کرد, باز اینها ایمان نیاوردند. فرمود باز پیشنهاد دادند که اگر دستور بدهید, این نیم دوم به نیم اول در همان جای خود ملحق بشود و قرار بگیرد ما ایمان میآوریم, این کار را هم حضرت کرد و اینها ایمان نیاوردند. این جریان را در خطبه قاصعه امیر المؤمنین میفرماید: من خودم شاهد این معجزه بودم.
افراد عادی و اوساط از مردم معجزههای فعلی را بهتر میپذیرند و تمکین میکنند. خواص و اوحدی از مؤمنین, معجزات قولی را میپذیرند. هرگز اصحاب خاص رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حضرت معجزه نخواستند که سوسمار حرف بزند یا درخت حرکت کند و مانند آن. همان معارفی را که به نام علوم غیبیه از حضرت میشنیدند, جزم پیدا میکردند که این معارف و علوم غیبیه جز از معصوم نخواهد بود. معجزه قولی برای خواص مؤثرتر است; معجزه فعلی است که برای توده مردم اثر بخشتر است. در بین همه معجزاتی که پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است, از همه قویتر قرآن کریم است. قرآن کریم را خواص متوجه میشوند؛ اما توده مردم اگر مریضی را یک معصوم شفا بدهد, آنها زودتر گرایش پیدا میکنند؛ اما خواص این را مقام نازل میدانند, مقام کامل ایشان همان ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾[6] و معارفی اینچنین است, پس ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾ معلوم میشود که اصل وحی و رسالت ضروری است با بینات باید تثبیت بشود.
آنگاه برنامه مرسلین را قرآن در دو بُعد علم و عمل چنین میفرماید که مرسلین میآیند: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ ما با مرسلین کتاب نازل کردیم و به همراه ایشان میزان فرستادیم, زیرا مردم باید عقاید, اخلاق و اعمال خود را با یک معیار بسنجند که اگر مطابق آن معیار بود حق باشد و اگر مطابق با آن معیار نبود باطل باشد و طرد شود, لذا هر پیامبری دارای یک معیار و میزان الهی است یا خود کتاب میآورد یا حافظ کتاب پیامبر پیشین است. کتاب, مجموعه معارف و احکامی است که مسائل علمی و حکم و احکام مردم را در بردارد. میزان, همان دین الهی است که هرگز تخلفبردار نیست و اختلافپذیر هم نیست و خود صراط مستقیم است. انسان در بُعد عقاید, عقیده خود را باید با این میزان تطبیق بدهد, در بُعد اخلاق صفات نفسانی خود را با این کتاب و با این میزان تطبیق کند, اعمال خود را هم برابر این میزان قرار بدهد; اگر مطابق این میزان بود حق است و اگر مطابق این میزان نبود باطل است. میزان, یعنی وسیله سنجش, چون این الفاظ برای ارواح معانی وضع شده است برای هر چیزی میزان خاصی است; یک وقت انسان میخواهد نانی را بکشد وزن کند, برای کشیدن نان یا میوه میزان خاصی است, ترازوی مخصوصی است که در یک کفه ترازو سنگ میگذارند و در کفه دیگر ترازو میوه میگذارند; آن ترازو, میزان است; سنگ, وزن است و میوه, موزون است. یک وقت خواست پارچهای را میزان کند, وزن کند, از کمیّت آن آگاه بشود, آن را دیگر در ترازو نمیگذارد, میزان, آن همان متر اوست. بنابراین با مساحت مشخص میشود, زمین را با متر اندازه گیری میکنند و مانند آن که میزان تشخیص مساحتهاو امتدادها همین متر و طول است. اگر کسی خواست درجه حرارت و برودت هوایی را تشخیص بدهد, آن دماسنج و «میزان الحراره» را اعمال میکند که میزان تشخیص برودت و حرارت هوا, آن دماسنج است. یک وقت میخواهد این شعر را اندازهگیری کند که این شعر به چه وزنی است, برای توزین این شعر و طرح میزان برای این اشعار, وزن مخصوصی قالبگیری میشود, اشعار را با آن اوزان مخصوص میسنجند; اینطور نیست که میزان شعری با میزان نان و میوه یکی باشد و همچنین اگر کسی خواست در تلفظ این کلمات صحیح بگوید, میگوید این کلمه باید به وزن فلان کلمه باشد تا صحیح باشد وگرنه غلط است. برای تنظیم اخبار, علمی به نام منطق است که میزان سنجش اخبار است و همچنین برای هر مطلبی میزانی است؛ اما برای سنجش عقاید و اخلاق و اعمال چه میزانی است؟ اینکه یکی از مواقف قیامت این است که در آنجا با میزان میسنجند, عامل سنجش چیست؟ با چه چیزی میسنجند؟ عقیده را با چه چیزی میسنجند؟ اخلاق را با چه چیزی میسنجند؟ عمل را با چه چیزی میسنجند؟ اینکه فرمود ما اعمال اینها را در قیامت میسنجیم, اگر سنگین بود اهل بهشت هستند, اگر سبک بود اهل جهنم هستند; با چه چیزی میسنجند؟ این را در اوائل سوره «اعراف» بیان فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[7] در آن روز که عقاید و اعمال و اخلاق را میسنجند, واحد سنجش وزن است; آیه هشت سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ «الحق» با «الف و لام» ذکر شده, نه یعنی «الوزن حق» که وزنی هست; مثل اینکه میگوییم: «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ و النَّارُ حَقٌ»،[8] که وزنی هست یعنی میسنجند و سنجشی هست, نه ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی همه را با حق میسنجند, نه اینکه نماز را مثل میوه با سنگ بسنجند, علم, اعتقاد و صفات نفسانی را مثل زمین یا پارچه با متر مساحت کنند; برای اینکه روشن بشود این نماز درست بود یا نه, آن را با حق میسنجند اگر با اعتقاد بود با نیت پاک بود با خلوص بود کذا و کذا معلوم میشود, این نماز سنگینی است; اگر با خلوص نبود, معلوم میشود نماز سبکی است, چون در میزان یک وزن لازم است و یک موزون عقاید و اخلاق و اعمال ما موزون است و حق, وزن است نه سنگ, متر و دماسنج: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ با حقیقت اعمال را میسنجند نه با سنگ و متر; بنابراین این حقیقت هم از خداست. در سوره «آل عمران» و جای دیگر فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾[9] این حق از خداست, از آنجا نشئت میگیرد و از آنجا صادر میشود و تأمین میشود. دیگران که جزء اولیای خاص الهی هستند «مع الحق» هستند; مثل آنچه درباره امیر المؤمنین(علیه السلام) وارد شده است که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[10] معصوم «مع الحق» است که در مدار حق دور میزند, خدا با حق نیست, بلکه مبدأ حق است: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾; چنانچه علی(علیه السلام) «مع الحق» است. معصوم(علیه السلام) با حق است که «یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»؛ اما حق از خداوند سبحان است, خداست که این حق را تعیین میکند, چون خود حق محض است. حق در مقام عقیده و قول و عمل را هم او باید تعیین کند, پس فرق است بین اینکه حق از یک مبدأ باشد و اینکه حق با کسی باشد. آنچه که در آیه هشت سوره «اعراف» است این است که در قیامت اگر میزانی هست و ترازویی هست و انسانها را و عقیده و اخلاق و اعمال ایشان را میسنجند, وزن, در آنجا حق است و موزون, عقیده و خُلق و عمل است; اعمال را با امور مادی نمیسنجند با حقیقت میسنجند: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾.
اگر انسان آنچنان کامل شد که همه دستورهای الهی در او ظهور کرد و خود مُمَثل آن احکام و حِکَم الهی شد, جامعه موظف است که عقیده و اخلاق و اعمال خود را با عقیده و خُلق و عمل او بسنجد, او میشود «میزان الاعمال»; اینکه درباره امیر المؤمنین(علیه السلام) آمده که «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال»;[11] یعنی اگر شما خواستید ببینید عقیده شماحق است یا نه؟ ببینید اگر برابر عقیده من بود حق است. اگر اخلاق شما خوب است یا نه, خواستید تشخیص بدهید؟ ببینید آیا برابر با اخلاق من هست یا نه؟ اگر عمل شما برابر عمل من است, بفهمید خوب است: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال», «نحن الْمَوازِین الْقِسْط»[12] اگر در قرآن کریم آمده که خدای سبحان موازین قسط دارد, میزانهای عدل دارد, این اولیای الهی که انسانهای کامل هستند, هر چه که وحی گفت در اینها پیاده شد, چون هر چه که وحی دستور داد در اینها پیاده شد بدون کم و زیاد, پس خود میزان هستند; این انسان کامل میزان جامعه است. حضرت فرمود: خدا همه معارف را در قرآن کریم گفت «وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُم»[13] همه جریانها در قرآن کریم هست؛ اما «وَ لَنْ یَنْطِقَ»[14] قرآن که هرگز با کسی سخن نگفت, «وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه»[15] من هستم که از قرآن سخن میگویم و سخنگوی قرآن هستم; هرچه در قرآن است من فهمیدم و پیاده کردم: «وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه» من هستم که شما را آگاه میکنم, میگوییم که در قرآن اینچنین گفت. سیره من علم, من اعتقاد من, اخلاق و عمل من, مفسر قرآن کریم است; شما که نمیدانید در قرآن کریم چه است و کتابی نیست که درک آن بدون احاطه به سراسر آن کتاب ممکن باشد. انسان کاملی که به همه علوم قرآن آگاهی دارد و عمل کرده است, لازم است تا مُبیّن قرآن باشد و آن علی و اولاد علی(علیهم السلام) هستند; لذا فرمود: ««نحن الْمَوازِین الْقِسْط» ما ترازوی قسط و عدل هستیم, هرچه که در این کتاب است در ما هم هست, لذا نه قرآن از اهل بیت جدا میشود, نه اهل بیت از قرآن جدا میشوند. اینکه گفته شد اهل بیت از قرآن جدا نمیشوند و قرآن از اهل بیت جدا نمیشود, نه یعنی هر وقت امام هست قرآنی در دست اوست یا قرآنی در جیب اوست: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ... وَ لَنْ یَفْتَرِقَا»[16] یعنی هرگز قرآن, اینچنین نیست که مسئله امامت, مسئله ولایت, مسئله خلافت و مسئله جانشینی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حذف کند و نادیده بگیرد و آن چنان نیست که امام بدون قرآن باشد; امام همه علوم و اخلاق و کمالات خود را از قرآن دارد و با قرآن است, نه امامت از قرآن جدا میشود, نه قرآن از امامت جدا میشود; جداشدنی نیست «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض» در آنجا که همه تشنهها, آنجا باید سر بسپارند و سیراب بشوند, آن روز معلوم میشود که در کنار حوض این دو عامل سیراب کننده به هم میپیوندند و اینها بودند که به مردم آب حیات میدادند و انسانها را از عطش نجات میدادند و زنده میکردند. پس میزانی لازم است که انسان عقیده و عمل و خُلق خود را با آن میزان بسنجد و لذا فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ .
و اما معنای اینکه نازل کردیم چیست؟ معنای نازل کردن یک نازل کردن مادی است; مثل اینکه باران را از بالا نازل میکند. در إنزالهای مادی که باران از بالا نازل میشود به صورت تجافی است; یعنی وقتی که باران در بالا است در پایین نیست, وقتی که این قطرات باران پایین آمد در بالا نیست; این خاصیت انزالهای مادی است. وقتی گفتند این کتاب را از قفسه بالا پایین آوردند, نازل کردند و فرود آوردند, لازمه آن این است که کتاب مادامی در قفسه بالا بود در پایین نبود, وقتی هم که پایین آوردند فرود آوردند و انزال کردند, دیگر این کتاب در قفسه بالا نیست. انزالهایی که خدای سبحان به خود نسبت میدهد, درباره این نِعَم الهی و معارف, درباره قرآن کریم میفرماید: ﴿إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[17] به این معنا نیست که ما کتابی را در شب قدر به وسیله جبرئیل(سلام الله علیها) یا پیک دیگر پایین فرستادیم که قرآن را وقتی از بالا به پایین آوردند دیگر در بالا نباشد یا حمله عرش مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) که تنزل میکند برای آوردن وحی, اینچنین نیست که دیگر در عرش نباشد یا عزرائیل(سلام الله علیه) که برای قبض ارواح تنزل میکند, اینچنین نیست که دیگر در عرش نباشد. این گونه از انزالهابه عنوان تجلی است, نه به عنوان تجافی; یعنی در عین حال که در بالا هستند در پایین هستند, مرتبه نازله ایشان در پایین است و بهترین تعبیر همان تعبیر کتاب و سنت است به نام تجلی. در نهج البلاغه امیر المؤمنین(علیه السلام) درباره قرآن کریم اینچنین میفرماید که «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْه»؛[18] خدای متعالی برای بندگان در قرآن خود تجلی کرده است, لکن مردم خدا را نمیبینند. در خطبه دیگر نهج البلاغه به عنوان اینکه خلقت اصولاً تجلی است, اینچنین میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[19] خدای سبحان برای بندگان خود با خود بندگان تجلی کرده است; چه اینکه درباره کوه طور و جریان موسای کلیم(علیه السلام) میفرماید: ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾.[20] در صحیفه سجادیه در کیفیت قبض ارواح مؤمنین قبض ارواح حضرت میفرماید فرشته مرگ عزرائیل(سلام الله علیه) از مَکمَن برای قبض ارواح غیب تجلی میکند: «تَجَلَّی مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُیُوبِ»[21] این مضمون را دارد که در همه این موارد چه در قرآن, چه در نهج البلاغه, چه در صحیفه سجادیه, سخن از تجلی است یعنی او ظهور میکند نه به نحو تجافی باشد, نه اینطور که باران از بالا میآید قرآن اینچنین آمده باشد یا میزان الهی اینچنین آمده باشد, بلکه به نحو تنزل و ظهور است, نه به نحو تجافی و فرود آمدن مادی.
همه این نعم را قرآن کریم, تنزل یافته مخزن الهی میداند. اصل کلی را در سوره «حجر» بیان میکند فروعات آن را در سور متعدّده بیان میکند در سوره مبارکه حجر میفرماید: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[22] یعنی هیچ چیزی نیست, مگر اینکه برای او نزد ما خزائنی است, نه تنها یک خزینه، نزد ما خزائنی است و ما آن را تنزیل نمیدهیم مگر به اندازه معلوم, به قدر معلوم, با هندسهگیری و اندازهگیری مشخص و معلوم: ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ این در قرآن کریم اصل کلی است. آنگاه بر اساس این اصل نمونههایی را ذکر میکند, چه درباره قرآن میفرماید: ﴿إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ چه درباره میزان میفرماید: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ چه درباره گوسفندها و گاوها و امثال ذلک در سوره «زمر» میفرماید: ﴿وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾[23] چه درباره پر و پشم و مو میفرماید: ما ﴿أَنْزَلْنا﴾ برای شما ﴿ریشًا وَ لِباسُ التَّقْوی﴾[24] پرهای مرغ را هم ما از آسمان نازل کردیم. درباره آهن هم میفرماید: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ﴾ که در همین آیه مبارکه است. ما آهن را نازل کردیم; یعنی تنزل دادیم; یعنی همه آنچه که در جهان ماده و خلقت است مخزن آن نزد ما است, ما از آنجا تنزل دادهایم و از آنجا تنزل یافت به دست شما رسیده است: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾. پس مسائل اصل ضرورت وحی روشن و مسائل علمی و معارف هم روشن؛ اما مرحله سوم مرحله عمل است: ﴿لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. پس انبیا آمدند با معجزات و معارف, تنزل کرده و رسالت یافتهاند, ﴿لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ تا مردم در همه ابعاد به قسط قیام کنند; یعنی عقیده ایشان نه تند باشد نه کُند, بلکه در حدّ وسط باشد و قِسط باشد; اخلاق ایشان نه تند و کُُند باشد, بلکه در حدّ وسط باشد اعمال ایشان نه تند و کند باشد, بلکه در حدّ وسط باشد: ﴿لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾.
منظور از قیام در قرآن کریم نوعاً به معنای مقاومت است نه ایستادن عمودی این ایستادن یعنی ایستادگی; مردم برای اقامه قسط ایستادگی کنند: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾[25] در آن آیه قرآن کریم میفرماید خدا یک موعظه میکند خدای سبحان به رسول خود فرمود: بگو! من شما را به یک امر موعظه میکنم و آن این است که برای حفظ احکام و حِکم الهی ایستادگی کنید, نه بایستید. الآن که شما در حوزه بحث قرآن نشستهاید, ایستادهاید و آن که ایستاده است و دارد گناه میکند نشسته است. منظور از ایستادن همان مقاومت است, نه یعنی ایستادن عمودی, چون انسان حالاتی دارد از قیام و قعود و اضطجاع و استلقا و مانند آن و در بین این شئون و حالات, قویترین حالت، حالت ایستادن است که انسان هم به کار خود میرسد, هم جلو بیگانه را در حال ایستادن میگیرد, از آن به قیام و مقاومت و امثال ذلک تعبیر شده است; یعنی ایستادگی کنید, برای حفظ قسط و عدل قیام کنید, یعنی مقاومت کنید. آن که مقاوم نیست نشسته است, گرچه ایستاده عمودی باشد; آن که مقاوم است ایستاده است, گرچه نشسته باشد. ﴿لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ به قسط قیام بکنید; یعنی این ستون فقرات شما باشد که عامل قیام شما باشد. قسط و عدل در همه امور و برای اینکه این قیام معنای کامل خود که همان مقاومت است نشان بدهد, چون قسط و عدل را انسان بخواهد زنده کند و برای قسط و عدل مقاومت کند, کار دشواری است, فرمود ما به شما کمک فرستادیم و آن این است که آهن را خلق کردیم که با این آهن جلو بیگانه را بگیرید و نگذارید به این قسط و عدل شما آسیب برساند: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ﴾. شما اگر بخواهید قسط و عدل را قیام بکنید, همانطور که در صدر بحث مطرح شد دشمن اول درباره ربوبیت میایستد, بعد ادعا میکند من ربّ هستم, اگر مقدور او نشد ادعای «ظلّ الله» دارد; شما با شمشیر باید جلوی او را بگیرید. ما شمشیر و آهن را خلق نکردیم که شما فقط تیر و آهن و اتاق درست کنید, گرچه ﴿مَنافِعُ لِلنّاسِ﴾ از آهن منافع فراوانی نصیب مردم میشود؛ اما هدف اولی و اصلی آهن همان ﴿بَأْسٌ شَدیدٌ﴾ است. این آهن است که یار و یاور شماست و شما را قائم به قسط میکند و جلو هر بیگانهای را میگیرد. آهن را تنها برای این نیافریدیم که ﴿مَنافِعُ لِلنّاسِ﴾, بلکه برای این آفریدیم که ﴿فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ﴾ اول بعث شدید است. شما اگر بخواهید رسالت را بپذیرید, کتاب را بپذیرید, میزان را بپذیرید, طُغات زمانه نمیگذارند یا از ریشه منکر هستند و میگویند ربوبیتی نیست یا اگر مقدور ایشان نشد میگویند ما خود خدا و خدایگان هستیم. اگر آن هم مقدور نشد میگویند ما «ظل الله» هستیم. اینچنین نیست که این یک افسانه باشد, این گذشته روشن است; همواره اینطور بود. اینچنین نیست که طاغی اجازه بدهد که یک انسان موحد خدا را بپرستد; او یا اصلاً خدا را منکر است یا وقتی دید فکر خداپرستی در جامعه جا افتاد، میگوید خداپرستی حق است; ولی مرا بپرستید، چون من خدا هستم و اگر این معنا هم مقدور نبود، میگوید خداپرستی حق است و باید او را پرستید; ولی چون به او دسترسی ندارید، به «ظلّ الله» توجه کنید و من «ظلّ الله» هستم. آنها که ادّعای ربوبیت میکردند کم نبودند؛ چه اینکه آنها که ادّعای نبوّت داشتند به نام متنبّیان، فهرست آنها هم کمتر از فهرست انبیا(علیهم السلام) نیست. اینها تا میتوانند با اصل مقاومت میکنند؛ اگر نشد، بدلی میسازند. شما در هر دو بُعد از آهن کمک بگیرید، نگذارید کسی با اصل مقاومت کند مخالفت کند، نگذارید کسی ادّعای بدلی کند. نگذارید کسی بگوید: ﴿مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾،[26] یا بگوید: ﴿وَ مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾،[27] سخن از خدا نیست. نگذارید چنین حرفی کسی بزند و همچنین نگذارید کسی بگوید: ﴿أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ﴾،[28] یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[29] یا ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾،[30] و نگذارید کسی بگوید: «أنا ظلّ الله»، حرف مرا بپسندید، بپرستید، من خدایگان هستم! درباره متنبّیان هم «بشرح ایضاً»؛ لذا میفرماید: ﴿وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾، بعد ﴿وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾، آنجا که منافع مردمی را نقل میکند و نِعَم الهی را ذکر میکند، سوره مبارکه «نحل» است. در سوره «نحل» نوع این نِعَم را تذکر میدهد؛ آنجا سخن از ﴿بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ و امثال آن نیست. در سوره «نحل» از آیه سه به بعد، شروع میفرماید به ذکر نعمتهای الهی؛ هم دامداری را، هم کشاورزی را، هم کشتیرانی را; همه این نِعَم را در سوره «نحل» ذکر میکند. اول جریان دامداری را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْکُلُونَ﴾[31] و به این هنر دامداری هم احترام گذاشت، فرمود نه تنها شما از رمههای گوسفند بهرههای مادی میبرید, بلکه آن وقتی که این گوسفندها به چرا میروند یا شبانگاه از چرا برمیگردند، یک حالتی هم دارند، شما ازآن جمال و آن حالت لذت هم میبرید: ﴿وَ لَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ﴾.[32] بعد از اینکه جریان دامداری را به طور گسترده بیان میفرماید، به جریان کشاورزی میرسند که ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ ٭ یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الأعْنَابَ وَ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾،[33] این بخش را هم که تمام فرمود، وارد مسائل کشتیرانی و استفاده از نعمت دریا میشود: ﴿وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛[34] بهرههایی که از ظاهر دریا، بهرههایی که در عمق دریا، بهرههایی که از کشتیرانی در دریا نصیب شما میشود، همه اینها را به عنوان نِعَم ذکر کرده؛ آنگاه میفرماید: ﴿وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾؛ نِعَم الهی قابل احصا نیست و اما در مسئله آهن که وارد میشود میفرماید: تنها آهن برای منافع نیست که شما از آن استفاده کنید و خانه بسازید؛ این آهن برای آن است در درجه اول که جلوی این تجاوز را بگیرید و نگذارید این چراغ را کسی خاموش کند. ما کتاب فرستادیم, انبیا فرستادیم, کتاب نازل کردیم, میزان الهی دادیم, تا مردم به قسط و عدل قیام بکنند و اگر طاغوتی جلوی این فضیلت را گرفت، ما آهن را خلق کردیم که ﴿فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾. این ﴿بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ را اول ذکر فرمود، بعد فرمود: ﴿مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾؛ البته از آهن خیلی استفاده میشود; اما آنچه در طلیعه مصرف آهن مطرح است, مسئله نبرد است وگرنه تناسب ندارد, اینکه بفرماید ما قرآن نازل کردیم و آهن نازل کردیم. مسئله ارسال رُسل, با انزال کتابها مناسب است؛ اما مسئله انزال, کتاب با انزال آهن مناسب نیست. در آیات سوره «نحل» که سخن از بیان نعمهای الهی است، آنجا مناسب است, از دامداری، از کشاورزی، از کشتیرانی و از دیگر نعَم آنجا مطرح شد؛ اما اینجا در یک آیه بفرماید ما قرآن نازل کردیم، آهن نازل کردیم، اینها مناسب هم نیستند. فرمود ما آهن نازل کردیم که ﴿بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ داشته باشد، نگذارد که بیگانه در این قرآن طمع بکند و باز در همین بخش فرمود که ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ﴾، قرآن نازل کردیم تورات و انجیل نازل کردیم، ﴿وَ آتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾[35] و همچنین کتابهای آسمانی و صُحف و و کتابهای دیگر نازل کردیم، تا خدا امتحان کند, ببیند چه کسی یار و یاور خدا و پیامبر است؟ ﴿مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ﴾، چه کسی است که ناصر کتاب الهی و یاور و معین میزان الهی است؟ ما برای این نازل کردیم. آن کسی که میفهمد و عمل میکند و میگوید و منتشر میکند, در بُعد فرهنگی, ناصر الهی است. آن کسی که میرزمد میکشد، شهید میشود، خون میریزد، غنیمت میگیرد، غرامت میدهد، در بُعد نظامی, یاور الهی است. هر دو یار و یاور الهی هستند: ﴿مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ﴾. این در مدینه نازل شد، آیاتی که در سوره «آلعمران» آمده، آنها هم در مدینه نازل شد.
در مدینه احیاناً عدهای بودند میگفتند چه کسی از ما باسعادتتر است؟ برای اینکه ما نماز پنج وقت را پشت سر بهترین پیشنمازان عالَم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است, میخوانیم. در مسجدی نماز جماعت را برگزار میکنیم که بعد از مسجد الحرام از همه مساجد روی زمین افضل است، از ما سعادتتر چه کسی است؟ پای موعظه و سخنان حضرت هم که مینشینیم، دست حضرت را هم که مصافحه میکنیم، فشار میدهیم، میبوسیم احیاناً، حضرت را زیارت میکنیم، از ما سعادتمندتر چه کسی است؟ خدای سبحان در چند جای همین سوره «آلعمران» اینها کافی نیست, گرچه مرتّب در حضور پیغمبر هستید، گرچه با حضرت هستید ـ آیه 142 سوره «آلعمران» ـ به این اکتفا نکنید که نمازهای پنج وقت را پشت سر بهترین پیشنمازان عالم میخوانید، در بهترین مسجد، اینها کافی نیست. اگر رفتید جبهه و جنگیدید و کشتید و کشته شدید و فشار دیدید, معلوم میشود درست میگویید؛ والا اینجا بودن و نماز جماعت را پشت سر حضرت خواندن کار سادهای است: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾؛[36] به همین سادگی خیال کردید که بهشت میروید؟ هنوز روشن نشد که کدام یک از شما مجاهد «فی سبیل الله» هستند! روشن نشد که کدام یک از اینها صابر «فی سبیل الله» هستند! این یک دیانت بدوی و سهل است که شما الآن آن را دارید و انجام وظیفه میکنید، این لازم است؛ ولی کافی نیست. با این مقدار نمیشود خود را بهشتی دانست: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾. هنوز روشن نشد که چه کسی مجاهد است و چه کسی صابر است و چه کسی فراری است و چه کسی جزوع! اگر امتحان ندهید که معلوم نمیشود که چه کسی اهل بهشت است. این را در مدینه به مردمی که از این فضائل برخوردار بودند فرمود. فرمود به این اکتفا نکنید که نماز پنج وقت را پشت سر حضرت میخوانید, به این اکتفا نکنید که پای سخنان حضرت مینشینید و دست حضرت را فشار میدهید و حضرت را زیارت میکنید, اینها یک مقدار از فیض و فضیلت را تأمین میکند. ﴿وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾،[37] شما بارها میگفتید ای کاش! ما توفیق شهادت «فی سبیل الله» را پیدا میکردیم و مانند آن! توفیق جهاد را، توفیق یاری دین الهی نصیب ما میشد! حالا که جریان امتحان پیش آمد از دور تماشا میکنید, مگر شما نبودید که وقتی دستور جهاد میآمد، دستور دفاع و نصرت دین میآمد, آرزو داشتید ای کاش ما یاور دین خدا میبودیم؟ الآن که یاوری دین خدا لازم است، چرا نگاه میکنید؟ بروید! اگر کسی در زیارت وارث و دیگر زیارتهای سالار شهیدان(علیه السلام) و دیگر معصومین گفت: «وَ فُزْتُمْ وَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً، یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ مَعَکُمْ»[38] ای کاش! من با شما بودم! یعنی ای کاش! صحنهای پیش میآمد که من در آن صحنه حضور پیدا میکردم و دین را یاری میکردم! این که اُمنیّه کاذبه نیست، این یک دستور دینی است. دستور دینی تعلیم و تربیت است نه هوس. ای کاش من در کربلا میبودم! نه ای کاش من با شما بودم در هر صحنهای که شما حضور داشتید! الآن اگر شما حضور دارید ای کاش! من با شما میبودم! این چنین است.
در جای دیگر هم فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ﴾،[39] فرمود آیا فکر کردید با همین سادگی وارد بهشت میشوید, در حالی که فشار گذشتگان به شما نرسید و شما همانند گذشتگان فشار ندیدید؟! میفرماید کار به آرزو و هوس نیست این گمان هم باید در مقام عمل پیاده شود.
بنابراین در آیه محل بحث سوره «حدید» بعد از انزال کتاب، مسئله انزال آهن را مطرح کرده است. فرمود ما این کارها را کردیم ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ﴾ که ﴿بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ﴾، آنها که ایمان به غیب دارند, ناصر خدا و پیامبر هستند. آهن برای آن است که انسان, ناصر خدا و پیامبران او باشد در اثر ایمان به غیب. حالا نه تنها انسان غایب از انبیاست یا نبی او غایب از اوست که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج آمده که عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا»،[40] ما الآن در یک مرحلهای به سر میبریم که الآن حضرت در بین ما نیست، پیامبر در بین ما نیست، ما از او غایب هستیم; منظور آن است که در زمان غیبت معصوم، انسان باید امتحان خود را خوب پس بدهد, یار دین و یاور خدا و پیامبر باشد یا آن که ایمان به غیب دارد, خدا و انبیا و دین او را یاری میکند, پس آهن برای این نازل شده است.
در پایان آیه فرمود این چنین نیست که حالا اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدا نیاز داشته باشد و دین خدا آسیب ببنید، شما نشد دیگری: ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾.
در مسائل مالی همان طوری که ملاحظه فرمودید و بحث آن هم گذشت فرمود شما ندادید ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ﴾،[41] او هم بینیاز است هم همه نِعَم مال اوست; شما ندادی دیگری میدهد.
در مسائل نبرد و مبارزه و جنگ علیه باطل و یاری دین فرمود، شما کمک نکردید, دیگری میکند. این طور نیست که خدا دست از دین خود بردارد; منتها تمام تلاش برای این است که ما به این مقصد برسیم، ما را به مقصد برساند؛ وگرنه در سوره «ابراهیم» از لسان موسای کلیم این چنین آمد: ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾،[42] حالا بر فرض شما نکردید، اگر همه مردم روی زمین کفر بورزند, باز خدا بینیاز است و میتواند از راههای دیگری دین خود را یاری کند: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾،[43] اگر بخواهد شما را میبرد یک عده آدمهای خوب میآورد; ﴿وَ مَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾،[44] این طور نیست که برای خدا سخت و دشوار باشد. آن خدای سبحان که شما را پاک بودید آورد اینجا، آنها را پاک میکند یک عده آدمهای خوب میآورد: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ ٭ وَ مَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾، این طور نیست که برای خدا سخت باشد. اگر در مسائل مالی است، برای نفع خود شماست؛ چه بُخل بورزید، چه جود، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾.[45] در مسائل نظامی چه غایب باشیم, چه قائم, ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾. در مسائل اعتقادی چه کافر باشید, چه مؤمن, ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾.[46] بنابراین تمام این تلاشها و کوششهایی که انبیا(علیهم السلام) به عهده گرفتند، برای تأمین سعادت انسانهاست.
پرسش: ...
پاسخ: عدل یعنی میانهروی، قِسط یعنی آن سهم. اگر انسان چیزی را برابر عدل تقسیم بکند, آن جزء را میگویند قِسط; اقساط یعنی آن اجزاء. اگر کسی این اجزاء را و این ابعاد را که یک مقدار خود اوست و یک مقدار سهم دیگران است، برابر عدل عمل کرد و توزیع کرد، این اهل قِسط است و میشود مُقسِط و محبوب خداست: ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾.[47] مقسطین کسانی هستند که قسطها و سهمهای دیگران را به دیگران میدهند سهم خود را میگیرند و قاسط کسی است که قَسط میکند, نه قِسط. قَسط دیگران و سهم دیگران را هم میگیرد. قَسط یعنی جَور؛ قِسط یعنی سهم تعیین شده؛ عدل یعنی میانهروی در توزیع و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نازعات، آیه24.
[2]. سوره قصص، آیه38.
[3]. سوره بقره، آیه258.
[4]. سوره انعام، آیه57.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.
[6]. سوره نمل، آیه6.
[7]. سوره اعراف، آیه8.
[8]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا(علیه السلام)، ص177.
[9]. سوره بقره، آیه147; و سوره آلعمران، آیه60; و سوره یونس، آیه94; و سوره هود، آیه17; و سوره حج، آیه54; و سوره سجده، آیه3.
[10]. الفصول المختاره، ص135.
[11]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص287.
[12]. تفسیر الصافی، ج2، ص182.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت313.
[14]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه158.
[15]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه158.
[16]. المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(علیه السلام)، ص559.
[17]. سوره قدر، آیه1.
[18]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.
[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[20]. سوره اعراف، آیه143.
[21] . الصحیفة السجادیة، دعای42.
[22]. سوره حجر، آیه21.
[23]. سوره زمر، آیه6.
[24]. سوره اعراف، آیه26.
[25]. سوره سبأ، آیه46.
[26]. سوره جاثیه، آیه24.
[27]. سوره جاثیه، آیه24.
[28]. سوره بقره، آیه258.
[29]. سوره نازعات، آیه24.
[30]. سوره قصص، آیه38.
[31]. سوره نحل، آیه5.
[32]. سوره نحل، آیه6.
[33]. سوره نحل، آیه10 و 11.
[34]. سوره نحل، آیه14.
[35]. سوره نساء، آیه163.
[36]. سوره آلعمران، آیه142.
[37]. سوره آلعمران, آیه143.
[38]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط _ الحدیثة)، ج2، ص66.
[39]. سوره بقره، آیه214.
[40]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه15.
[41]. سوره ابراهیم، آیه8.
[42]. سوره ابراهیم، آیه8.
[43]. سوره ابراهیم، آیه19.
[44]. سوره ابراهیم، آیه20.
[45]. سوره ابراهیم، آیه8.
[46]. سوره عنکبوت، آیه6.
[47]. سوره ممتحنه، آیه8.