17 01 2018 466607 شناسه:

تفسیر سوره حدید جلسه 16 (تدریس:مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ (22) لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور (23) الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ (24)﴾

بعد از اینکه انگیزه کفر و تکذیب کفار را بیان فرمود و دنیا را که عامل مهم کفر و تکذیب است در پنج مرحله خلاصه فرمود و همه مراحل پنج‌گانه را لهو و لعب دانست و متاع غرور معرفی کرد، زیرا فرمود: ﴿وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾،[1] آن‌گاه می‌فرماید همه این حوادثی که در زمین یا در جان شما رخ می‌دهد، قبلاً تنظیم شده بود و برای امتحان شماست که یکی پس از دیگری این حوادث راه پیدا می‌کند تا شما را در حال عیش و نوش بیازماییم، در حال سختی و آسانی آزمایش کنیم، ببینیم در حال سختی چه می‌کنید؟ در حال نشاط چه می‌کنید؟ آن کسی که نشاط و رضا او را از حق خارج نکند و آن که غضب و دشواری او را به باطل نکشاند، او در هر دو حال امتحان را داده است، همه این حوادث قبلاً تعیین شد و به منظور امتحان یکی پس از دیگری محقق می‌شود تا عاقل از مختال جدا شود.

 انسان از نظر قرآن کریم به دو قسمت تقسیم می‌شود: یا زندگی او  بر اساس عقل است یا زندگی او بر اساس خیال، آن انسانی که همه پدیده‌ها را آزمایش می‌داند و در هر آزمونی هم به خوبی از عهده بر می‌آید، او عاقل است. آن انسانی که در حوادث نشاط‌آور را خود را گم می‌کند و در حوادث دردناک گرفتار بی‌صبری و جزع هست، او انسانی است که در خیال زندگی می‌کند. از اول قرآن کریم به عنوان عاقل و مؤمن نام می‌برد و از دوم به عنوان مختال نام می‌برد. مختال کسی که خیال زده است، در خیال زندگی می‌کند؛ قهراً طرز راه رفتن و حرکت او هم خویلاست، با غرور و با تکبّر حرکت می‌کند، خود را گم می‌کند. این گروهی که مختال هستند و خیال زده هستند و در خیال کار می‌کنند، هرگز محبوب خدا نخواهند بود، آنها که با عقل به سر می‌برند، محبوب خدایند، زیرا به مقتضای عقل احسان را إقساط را یعنی مقسط بودن را و دیگر فضایل را فراهم می‌کنند که قرآن کریم صاحبان آن فضایل را محبوب خدا معرفی می‌کند، فرمود: ﴿ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ﴾، هیچ حادثه‌ای در زمین برخورد نمی‌کند؛ مصیبت یعنی چیزی که اصابت می‌کند، برخورد می‌کند؛ خواه بد، خواه خوب؛ منتها اصطلاحاً آنچه که شرّ است، مصیبت نامیده می‌شود، و الّا خیر هم مصیبت است، شر هم مصیبت، هر دو اصابت می‌کنند، هر دو برخورد می‌کنند، می‌فرماید هیچ رویدادی که به شما اصابت می‌کند و برخورد دارد با شما نیست؛ خواه برخوردها و مصائب زمینی، مانند جنگ و صلح گرانی و ارزانی، قحطی، کم آبی و دیگر مشکلاتی که مربوط به زمین است: ﴿وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ﴾، منظور از این زمین آنچه که در مقابل نفس است، آنچه که در بیرون رخ می‌دهد یا آنچه که در درون پیدا می‌شود؛ مانند مرگ، بیماری و اندوه و نظایر آن، حوادث بیرونی و حوادث درونی، هر دو مصیبت است. می‌فرماید هیچ پدیده‌ای رخ نمی‌دهد؛ خواه در بیرون، خواه در درون ﴿إِلاّ فی کِتابٍ﴾، مگر اینکه همه در آن کتاب مبین در آن امّالکتاب مضبوط است.

 قرآن کریم دو کتاب برای اینگونه از حوادث قائل است: یک کتاب مبین است که مطالب او به عنوان اصول کلی و قضاست و ثابت است و «لایتغیر»، یک کتاب محو و اثبات است که قابل تغییر و تبدیل است، با دعا با صدقه، با صله رحم، با تغییر روش زندگی و مانند آن تغییرپذیر است. به این دو کتاب در پایان سورهٴ «رعد» اشاره شده است، فرمود: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾؛ یعنی خدای سبحان هر چه را که بخواهد، محو می‌کند و هر چه را که بخواهد، اثبات می‌کند؛ ولی امّالکتاب نزد خدای سبحان است، آیه 39 سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾، اولی کتاب محو و اثبات است، دومی امّالکتاب، در لوح محو و اثبات تغییر راه دارد؛ ولی در لوح محفوظ تبدّل راه ندارد، آن اصول کلی غیر قابل تغییر را در امّالکتاب تنظیم می‌کنند؛ مثل اینکه ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾،[2] هر کسی باید بمیرد در دنیا ابداً کسی جاوید نمی‌ماند، همه باید یکی ـ پس دیگری رخت بربندند، این اصل کلی است به عنوان قضای الهی که «لا یتغیر و لا یتبدل»، این اصل کلی وقتی نسبت به افراد می‌رسد، می‌شود قدر، زید چقدر باید عمر بکند، عمر چقدر باید عمر کند، فلان شخص در جوانی، فلان شخص در پیری رخت بربندند، اینها جزء قدر هستند، اندازگیری شده‌اند که قدر قابل تغییر است، ممکن است با وسیله صله رحم و صدقه و دعا و دیگر کارهای خیر، عمر کسی اضافه بشود، ممکن است در اثر شرور و عوامل فساد، عمر کسی کم بشود، اینها قابل تغییر است، آنجا که جای قدر است و اما اصل کلی قضا او محفوظ است. قرآن کریم آنچه را که در نزد «الله» می‌داند، او را مصون از تغیّر می‌داند، چون می‌فرماید: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾،[3] در سورهٴ «نحل» فرمود: هر چه در دسترس شما است؛ مانند خود شما زوال‌پذیر است و تغییر‌پذیر و هر چه «عندالله» است، ثابت است: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ﴾؛ اما ﴿و ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾، در آیه سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾؛ اما ﴿وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾، آن کتابی که امّ است، به منزله اصل است، ریشه است، مادر دیگر کتب سماوی است، او «عندالله» است، او تغییر‌پذیر نیست. از محتوای آن کتاب که قرآن کریم سخن می‌گوید، می‌فرماید این تحویل‌پذیر نیست، تبدیل‌پذیر نیست و مانند آن، از محتوای کتاب محو و اثبات که سخن می‌گوید، راه تغییر را هم نشان می‌دهد که اگر این‌طور کردید، وضع عوض می‌شود، اگر آن‌طور کردید، وضع عوض می‌شود و مانند آن، پس یک کتاب محو و اثبات است، یک کتاب محفوظ، لوح محفوظ و لوح محو و اثبات، ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ﴾، برای لوح محو و اثبات ﴿وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾، برای لوح محفوظ، فرمود همه مصائب؛ چه در درون شما، چه در بیرون شما که یافت بشود، ریشه‌اش در کتاب الهی است، ما قبلاً می‌دانیم همه اینها را تنظیم کردیم و این به نظر شما دشوار است؛ اما ﴿إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ﴾، برای خداوند سبحان یسیر است و سهل است و آسان است، برای شما دشوار است. ما همه این کارها را با نظم پیش‌بینی کردیم، برای آزمایش هیچ یک از این امور عامل فخر نیست، نه دادن اینها کسی را مفتخر می‌کند، نه گرفتن اینها کسی را ذلیل و خوار می‌کند، دادن نعمتهای دنیا اگر کسی از نعم دنیا برخوردار باشد، دلیل آن نیست که پیش خدا مکَّرم است و اگر کسی محروم از نعم الهی شد، دلیل آن نیست که پیش خدا ذلیل و خوار است.

 در سورهٴ «فجر» فرمود همه اینها آزمایش الهی است؛ منتها انسان عادی می‌پندارد که اگر خدا او را متنعم کرد، او را گرامی و محترم شمرد و اگر به عنوان آزمایش مقداری او را از مال دنیا محروم کرد، خیال می‌کند که او را خدای سبحان اهانت کرد، اینکه نیست. نه آن است که خدا به کسی نعمت داد، او را گرامی شمرده باشد، محترم کرده باشد، نه آن است که اگر نعم را از او گرفته باشد، او را تحقیر و اهانت کرده باشد؛ «کلا»، نه آن است نه این، هر دو ابتلا است؛ لذا از هر دو به عنوان ابتلا تعبیر کرده است: ﴿فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَهانَنِ﴾،[4] در سورهٴ «والفجر» این مضمون است. فرمود انسان دو حال دارد: یا مبتلای به ثروت و سلامت است یا مبتلای به فقر و مرض، همان‌طور که مریض مبتلا است، سالم هم مبتلا است، مریض مبتلا است؛ یعنی ممتهن است به مرض، سالم مبتلا است ممتهن است به سلامت؛ همان‌طور که یک انسان فقیر مبتلا به فقر است، یک انسان مال‌دار و متمکن هم مبتلا به ثروت است، هردو مبتلا هستند. ابتلا یعنی امتحان، از هر دو قرآن به عنوان امتحان تعبیر می‌کند؛ ولی انسان عادی یک امتحان را به عنوان تکریم می‌شمارد، امتحان دیگر به عنوان تحقیر، نه هر دو امتحان است: ﴿فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَهانَنِ﴾، اگر خداوند سبحان روزی او را تنگ کند و سخت بگیرد، خیال می‌کند خدا او را اهانت کرده است، نه در هر دو حال ابتلاست، امتحان است؛ خواه نعم بیرونی، خواه نعم درونی، گاهی که انسان سالم است، مبتلا به سلامت است و گاهی که بیمار می‌شود، مبتلا به مرض است، هر دو حال امتحان است، اگر در زمان سلامت عمر به بطالت گذراند، از عهده امتحان خوب برنیامد و اگر در زمان مرض جزع کرد، از عهده امتحان به خوبی برنیامد، هر دو حال امتحان است.

 بیانی که به امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلام) نسبت داده شده، این است که «الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّه‏»،[5] در دنیا معلوم نیست که چه کسی فقیر است، چه کسی توانگر، چون هنوز حساب پس داده نشده، فقیر و غنی در قیامت معلوم می‌شود نه در دنیا، «الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّه‏»، وقتی انسان بر خدا عرضه شد و حساب داده شد، معلوم شد چه کسی بدهکار است، چه کسی بستانکار، پس فقر و غنای قیامت مهم است، نه فقر و غنای دنیا، فقر و غنا دنیا امتحان است، نه فقر نشانه تحقیر و اهانت است و نه غنا نشانه تکریم و تجلیل.

 بیانی را امام سجاد(سَلامُ الله عَلَیْه) در صحیفه سجادیه دارد که «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الرِّضَا إِذَا نَظَرَ إِلَی أَصْحَابِ الدُّنْیَا»، در ذیل این دعا است، عرض می‌کند خدایا آن توفیق را به من بده که من هر سرمایه‌دار و متمکّن را شریف و عزیز ندانم و آن توفیق را به من بده که من هر ندار و فقیری را هم حقیر نپندارم! «وَ اعْصِمْنِی مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِی عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا فَإِنَّ الشَّرِیفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُکَ وَ الْعَزِیزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُک»،[6] عرض می‌کند؛ خدایا من را حفظ بکن، از اینکه کسی که ذی‌عدم است، چیزی را ندارد، او را به عنوان خسیس و پست بدانم، من را از این خیال باطل حفظ کن! زیرا عزت و شرافت به داشتن و نداشتن نیست، عزت و شرافت به اطاعت و معصیت است، اگر بود انسان عزیز و شریف است، اگر معصیت بود و اطاعت نبود، انسان خسیس و پست است «وَ اعْصِمْنِی مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِی عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا فَإِنَّ الشَّرِیفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُکَ وَ الْعَزِیزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُک»، این مضمون آن دعا است.   

در همان آیات سورهٴ «فجر» می‌فرماید: این خیال شما باطل است، «کلّا» شما وظیفه‌ای دارید و آن این است که از این مالتان استفاده کنید، یتیم را اطعام کنید و مانند آن، این مال نشانه کریم بودن و شریف بودن شما نیست، اگر به شما مال دادند باید امتحان پس بدهید، امتحانتان این است که یتیم را گرامی بدارید و مانند آن، مبادا خیال‌زده بگوید، چون ما پیش خدا عزیز بودیم، خدا ما را مال‌دار و متمکن کرد! خدا شما را مبتلای به ثروت کرد، همان‌طور که فقرا مبتلای فقر کرد، انسان در هر دو حال مبتلاست، بعضی مبتلا به مال هستند، بعضی مبتلا به فقر هستند، بعضی مبتلا به سلامت صحت مزاج هستند، بعضی مبتلا به مرض هستند، در هر دو حال امتحان است تا ببینیم از این امتحان به خوبی برمی‌آیم یا نه، بنابراین همه این حوادث و رویدادها؛ خواه در داخله جان آدم، خواه در بیرون همه و همه در کتاب الهی تنظیم شده است و از پیش روشن شد، به ما گفتند اگر این راه را رفتید، وضعتان این خواهد بود و اگر آن راه را رفتید، وضعتان آن خواهد بود، همه این اصول کلی و جزیی آن جا معین شده است، این‌طور نیست که انسان را رها کرده باشند، به انسان می‌گویند اگر این راه رفتی پایانتان خیر است و آن راه را رفتید، پایانتان شر و همه اینها با همه مبادی و مقدمات اختیاری انسان در کتاب آسمانی تنظیم شده است و این برای خداوند سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطٌ﴾[7] است، آسان است. مبادا بپندارید که چیزی که هنوز نیامده، چگونه برای خدا معلوم است!؟ ما که در افق زمانیم برای ما ماضی و حال و آینده دارد، کسی که فوق زمان است و زمان در اختیار او است و آفریده او است، ماضی و مضارع و حال برای او یکسان است، او آینده را می‌ببیند و در آینده چه خواهد شد، چه اینکه گذشته معلوم را هم بالفعل می‌یابد و می‌داند: ﴿ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ﴾، حوادث بیرونی ﴿وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ﴾، حوادث درونی ﴿إِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها﴾، آن مصبیت و آن حوادث را، خدای سبحان باری است؛ یعنی خلق با نظم در اختیار او است: ﴿هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾،[8] او باری است؛ یعنی خلق حساب شده، خلق منظم، خلق اندازه گیری شده را به عهده دارد: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ﴾، بر خدای سبحان آسان است. همه کارها نسبت به خدای سبحان آسان است، هیچ کاری برای قدیر محض دشوار نخواهد بود، فرض ندارد دشوار باشد.

 ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾،[9] فرمود تمام این حوادث و برخوردها که قبلاً تنظیم شده است، برای امتحان است که مبادا چیزی که از دست شما فوت می‌شود، گرفتار أسو و حزن و اندوه بشوید! چیزی که به دستتان می‌رسد، گرفتار فرح و سرور و نشاط بیجا بشوید! وقتی سخن از ثروت متمکنین را مطرح می‌کند، می‌فرماید: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾،[10] اینها اگر بخواهند مسرور و خوشحال بشوند، به رحمت الهی خوشحال میشوند، زیرا رحمت الهی چیزی است ماندنی و امور مادی چیزی است زایل شدنی است، از دستی به دست دیگر منتقل می‌شود: ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏﴾، همه این امور برای آن است که چیزی که از دست شما می‌رود، غمگینتان نکند و غمگین نشوید و چیزی هم که به دست شما می‌آید یا به شما می‌دهند، خوشحال نشوید؛ هر دو امتحان است. یک وقت کسی را در جای خنک و آرام می‌گذارند؛ ببینند شرایط آن محیط آرام و خنک را انجام می‌دهد یا نه یک وقت هم در جای سختی، هر دو کلاس امتحان است، هر دو مرکز امتحان الهی است، هیچجا جای تکریم نیست، فرمود چیزی که از دستتان رفت غمگین نشوید و چیزی هم به شما دادند، خوشحال نشوید. رفتن را به خدا نسبت نداد فرمود: ﴿ما فاتَکُمْ﴾؛ اما رسیدن را به خدا نسبت داد، فرمود: ﴿آتاکُمْ﴾، نفرمود «أتاکم»، گرچه «أتاکم» قرائت شده، آنچه که از دست انسان می‌رود در اثر بی‌لیاقتی خود آدم است، آنچه که به انسان داده می‌شود روی عنایت الهی است؛ لذا فوت را به ثلاثی مجرد ذکر کرده، فرمود: ﴿ما فاتَکُمْ﴾؛ اما آمدن را باب افعال ذکر کرده، فرمود: ﴿بِما آتاکُمْ﴾، نه «بما أتاکم» نه آمد، بلکه خدای متعال به شما داد: ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ ﴾، خوشحال نباشید.

 یکی از کارهای نماز آن است که انسان را از این خطرها حفظ می‌کند: ﴿خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾،[11] نماز یک قدرت الهی است که انسان را از این دو حال حفظ می‌کند نه با رسیدن نعمت منوع می‌شود که به دیگران خیر نرسد، نه با فرا رسیدن نقمت جزوع و غیر صبور می‌شود، خاصیت نماز این است، اگر کسی نماز خواند؛ ولی هنگام شدائد جزوع بود و هنگام حوادث گوارا و ملایم منوع بود، معلوم می‌شود نماز او مقبول نیست، چون نماز را قرآن کریم با اوصاف معینی معرفی کرد، یکجا فرمود نماز آن است که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾،[12] یک‌جا فرمود نمازگزاران کسانی هستند که در حوادث بردبار باشند، اگر فرمود: ﴿خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا﴾، مصلین را استثنا فرمود. برای مصلین هم اوصافی ذکر کرده، اگر آن اوصاف در انسانی نبود، معلوم می‌شود او نمازگزار واقعی نیست و اگر بود، معلوم می‌شود نمازگزار واقعی است. یکی از چیزهای که برای نمازگزارها در آن سورهٴ مبارکهٴ ذکر کرد، این است که در هر دو حال بردبار هستند و به فکر دیگران و به فکر دیگران، این خاصیت نمازگزارها است. نماز واقعیتی است که اگر نمازگزار به آن واقعیت برسد؛ یعنی به نماز واقعی برسد، اثر نماز آن است که مصلی و نمازگزار از هر زشتی می‌پرهیزند و در شدائد، بردباری را از کف نمی‌دهد و در حوادث گوارا هم فخرفروش نخواهد بود.

پرسش: ...

پاسخ: مصلی «بما انهم مصلی»، به حقیقت صلات برمی‌گردد؛ مثل اینکه می‌گویند انسان عادل این معصیت را نمی‌کند؛ یعنی خصوصیت عدالت این است، انسان عاقل این حرف را نمی‌زند؛ یعنی خصوصیت عقل این است، این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. اگر گفتند مصلی این کار نمی‌کند؛ یعنی «لان الصلاة کذا»، این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت آن وصف است، اگر کسی مصلی واقعی باشد «لاینفک» است؛ اما اگر کسی مصلی است؛ اما ﴿فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ﴾،[13] آن چون مصلی نیست، «ینفک» است؛ ولی آن مصلی که «الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّه‏»،[14] از او «لاینفک» است، از امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) که «الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّه‏»، مصلی با پرودگارش در مناجات است، این نمازگزار واقعی و این نمازگزار راستین هرگز آلوده نخواهد شد، همه آن اوصافی که قرآن کریم برای صلات ذکر کرده است، در این مصلی یافت می‌شود؛ اما می‌فرماید: ﴿فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ﴾، نمازگزاری است که اول و وسط و آخر نماز، حواسش پیش خدای او نیست، می‌خواهد رفع تکلیف کند وای بر چنین نمازگزاری! این نماز او ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ نیست. در حدّ رفع تکلیف است؛ یعنی دیگر قضا و اعاده ندارد؛ اما مرحله قبول نمی‌رسد، در فقه بین صحت و قبول فرق گذاشته شده، یک نمازی است صحیح و یک  نمازی است گذشته از صحیح مقبول، اگر نماز با تقوا بود، مقبول است، چون ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾،[15] حالا یا اصل قبول یا کمال قبول مربوط به تقوا است، ممکن است عملی صحیح باشد؛ یعنی قضا و اعاده فقهی نداشته باشد؛ اما مقبول نباشد. کسی که صبح نماز خواند و تا ظهر به چند گناه آلوده شد، این مطمئن باشد که نماز صبح او مقبول نیست، چون نماز آن است که انسان را از زشتی باز بدارد، کسی که منزل نماز می‌خواند، در بین راه نامحرم نگاه می‌کند، او باید یقین داشته باشد که نماز او قبول نشده، چون نماز خاصیتش این است که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ﴾، چگونه حقیقتی که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾، در انسان است و انسان گرفتار فحشا و منکر می‌شود، اینکه رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) و امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلام) به ما فرموند: «وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا»،[16] قبل از اینکه شما را به حساب بکشند خودتان را به حساب بیاورید و به حساب بیاورید: «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا»، قبل از اینکه شما را وزن کنند، شما خودتان را وزن کنید. این میزان را هم به ما دادند، معلوم می‌شود ما می‌توانیم به خوبی خودمان را بسنجیم که آیا این کارمان درست بود یا کارمان درست نبود؟ این کارهای است که در قرآن کریم به خوبی روشن شده است، اگر پیچیده بود، بله؛ اما وقتی که به‌طور روشن فرمودند: ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[17] خیلی صریح و روشن ذکر کردند، بعد گفتند کار خود را با میزان الهی بسنجید، معلوم می‌شود انسان به خوبی می‌تواند بفهمد، این نمازی که خواننده قبول شده یا نشده، این روزه‌ای که گرفته قبول شده یا نشده و مانند آن؛ ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾.

آن‌گاه می‌فرماید که اگر چیزی به نام نِعَم الهی به شما رسید، شما خوشحال نشوید. چون امتحانی است، زیرا اگر خوشحال شدید، این نشاط و سرور کاذبتان شما را از صراط مستقیم دور می‌کند، شما را از عقل بیرون می‌برد، گرفتار محدوده خیال می‌کند: ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾، خدا هم انسان خیال‌زده را دوست ندارد، انسان فخرفروش را دوست ندارد. انسان وقتی که از نِعم الهی برخوردار است یا در داخله خود توهماتی دارد که من آن هستم که مورد عنایتم، خدا مرا گرامی داشت، من پیش خدا عزیزم و مانند آن، یا نسبت به دیگران فخر می‌فروشد، این نسبت به خودش اختیال است؛ یعنی خیال‌بافی است که در محدوده خیال چیزهای را می‌بافد که در بافته خود غرق می‌شود یا نسبت به دیگران فخر می‌فروشد و متکبرانه برخورد می‌کند. نسبت به خود مختال، نسبت به دیگری فخور که منشأ آن فخر هم همان اختیال است. این شخص در خیال زندگی می‌کند؛ «کدود کدود القز ینسج دائما»[18] گفتند؛ نظیر دود غزّ است، کرم ابریشم است که به دور خود می‌تند و جای دیگر را نمی‌بیند، این انسانی که در محدوده خیال فکر می‌کند، از عقل بهره‌ای ندارد، از خیال بالاتر نمی‌آید و به مرحله عقل نمی‌رسد که ببیند اینها به عنوان آزمایش است و اگر اینها علل فخر بود و کرامت بود، خدای متعالی چندین برابر اینها را به کفار داده بود و کفاری که در برابر انبیا می‌ایستادند، چندین برابر اینها را داشتند و در سورهٴ «سبأ» فرمود به مشرکین و سرمایه‌داران و متمکنین مکه اخطار کن، ما کسانی را از بین بردیم که شما یک عُشر ثروت و قدرتهای آنها را نداشتید و ندارید: ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾،[19] به رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) فرمود: به اینها بگو! ریشه‌کن کردنتان آسان است، زیرا خدای متعالی افراد و اقوامی را قبل از شما به خاک سپرد که شما معشار ثروت و قدرت آنها را نداشتید: ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾؛ یعنی یک عشر قدرتها و مکنتهای پیشنیان را سرمایه‌داران معاصر نداشتند، آیه 45 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾، به اینها بفرما که قبل از شما مقتدرینی بودند که وحی الهی را تکذیب کرده‌اند و شما‌ معشار آنها را ندارید، نه یک عشر قدرت آنها را دارید، نه یک عشر ثروت آنها را دارید، نه یک عشر جاه و جلال آنها را دارید: ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾، شما عشری از اعشار آنها را ندارید: ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلی﴾، آنها انبیای ما را تکذیب کردند: ﴿فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ﴾، دیدید که ما با آنها چگونه برخورد کردیم و آنها را چگونه خوار کردیم. در سورهٴ «زخرف» هم می‌فرماید، اگر نبود که همه به طرف کفر گرایش پیدا کنند، ما این قدر به کفار مال می‌دادیم که اینها سقف خانه را از نقره درست کنند: ﴿لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ﴾،[20] زخرف و دیگر ثروتها که بتوانند: ﴿لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ﴾، به جای تیر آهن، تیر نقره بگذارند، اگر دنیا می‌ارزید که خدا به کفار به اندازه «جَناحِ بَعُوضَه» نمی‌داد و فرمود در آیه سورهٴ «زخرف» خوف آن است که همه به طرف کفر گرایش پیدا کنند و اگر نبود به کفار آن قدر می‌دادیم که آنها را سرگرم این مال کنیم که از فیض ملاقات و مناجات الهی محروم باشند، پس این نشانه فخر نخواهد بود.

انسانی که از داشتن خود را بزرگوار می‌داند و نسبت به دیگران فخرفروش است، این «بالقیاس الی نفسه»، مختال است، «بالقیاس الی الغیر» فخور که البته منشأ آن فخر هم خیال‌بافی درونی است: ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾، طرز راه رفتن، طرز برخورد و مانند آن، معلوم می‌شود که گرفتار خیال است. نشانه‌ای اختیال و فخر‌فروشی این است، چون او ماده و ثروت را اصیل می‌داند و هر کسی از این ماده برخوردار است، اصیل خواهد بود؛ لذا می‌کوشد مال خود را از دست ندهد، دیگران را هم وادار کند که انفاق نکنید و مال را از دست ندهید. مختال فخور را به عنوان بیان مصداق ‌چنین می‌فرماید: ﴿الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ﴾،[21] هم خود بخل می‌ورزند هم دیگران به بخل وادار می‌کند. بخل آن است که انسان حقوق لازم را ادا نکند؛ خواه در امور مالی، خواه در غیر مال. یک وقت مسئله مال مطرح است، وقتی مسئله جاه و قدم و قلم مطرح است، یک وقت مسئله بنان و بیان مطرح است، یک مسئله حضور در یک امر ضروری مطرح است و مانند آن، آنجا که انسان باید خدمت کند، نه خود خدمت کند نه بگذارد دیگری به دیگران خدمت کند؛ اما خود خدمت نمی‌کند، چون گرفتار خیال است و می‌گوید این مال که باعث شرافت من است، چرا از دست بدهم و اما نمی‌گذارد دیگری خدمت کند، زیرا اگر دیگری انفاق کرد او یا مجبور می‌شود مانند دیگران انفاق کند یا به بخل و امساک متهم خواهد شد و رسوا می‌شود؛ لذا می‌کوشد دیگران هم خدمت نکنند، زیرا اگر دیگران انفاق کردند یا او باید مانند دیگران انفاق کند که محبوبش را از دست می‌دهد؛ یعنی مال را یا دیگران انفاق می‌کنند؛ ولی او انفاق نمی‌کند، او مشهور به بخل و امساک خواهد شد و مفتضح می‌شود؛ لذا سعی می‌کند دیگران هم انفاق نکنند. اصل کلی این مطلب را در سورهٴ «انعام» آیه بیست و ششم درباره کفار و مانند آن ‌چنین فرمود: ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾، اینها هم نائی است و هم ناهی. نائی؛ یعنی دور؛ مثل اینکه می‌گویند حج تمتع برای نائی است، ناهی؛ یعنی بازدارنده، فرمود اینها نه می‌آیند، نه می‌گذارند کسی بیاید، نه خودشان به اسلام کمک می‌کند، نه می‌گذارند کسی به اسلام کمک کند: ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ﴾ از اسلام و از خدمت به اسلام ﴿وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ هم ناهی هستند، نمی‌گذارند کسی خدمت کند، هم نائی هستند، دور هستند، خود حاضر نیستند، این خاصیت کفر و نفاق است که خود انسان به اسلام خدمت کند و نه بگذارد دیگری به اسلام خدمت کند. بر اساس آن اصل کلی که در سورهٴ «انعام» تبیین شده، اینجا می‌فرماید در مسایل مالی هم یا دیگر مسایل ﴿الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ﴾، هم خود بخل می‌ورزند هم دیگران را به بخل وادار می‌کنند: ﴿الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ﴾؛ ولی در پایان این آیه فرمود، اینها که به اسلام و مسلمین خدمت نمی‌کنند چه می‌پندارند؟ می‌پندارند که با خدمت نکردن آنها اسلام آسیب می‌ببیند و از بین می‌رود، خدای سبحان غنی محض است، بی‌نیاز است، از راه‌های فراوان می‌تواند دینش را احیا کند و خیال می‌کنند که این مالها و نعم مال آنها است، این‌ هم باطل است برای اینکه خدا حمید مطلق است، محمود مطلق است، همه نِعم از آن اوست و هر جا شکری است، صاحب شکر خداست؛ منتها انسان نمی‌داند که صاحب نعمت کیست تا از او قدردانی کند؛ مثل یک تشنه‌ای که به پای شیر آب می‌رود، این شیر آب را باز می‌کند و سیراب می‌شود و از شیر و لوله و سه راهی و پیچ و مهره تشکر می‌کند، در حالی که آن چیزی که سیراب کرد، آبی است که از چشمه آمده، اینها وسیله هستند، اینها راه هستند، هرگز لوله و سه راهی سیراب نمی‌کند. آن آب چشمه است که از این راه آمده و انسان را سیراب کرده، فرمود خدای سبحان حمید محض است، محمود صِرف است، محمود کسی است که در برابر نِعم حمد برای او باشد، چون در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾،[22] هر نِعمی که به شما برسد، از ناحیه خداست و نعمت از هر جایی که آمده، شکر هم برای همان جاست، پس خدا حمید محض است، چون حمد در برابر نعمت است و همه نعمت از خداست، پس همه حمدها از آن خداست، پس ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾.[23] بیانی را ثامن الحجج(عَلَیْهِمُ السَّلام) دارد که عرض می‌کند: خدایا «مَا اَصَابَنی مِنْ نِعْمةٍ فَمِن إحْسانِک وَ مَا اَصَابَنی من سَیئةٍ فَمن نَفسی لا صُنع لی وَ لا لغَیرهِ اِحْسانِک»![24]‏ نه تنها من نقش ندارم، دیگران هم نقش ندارند: «لا صُنع لی وَ لا لغَیرهِ اِحْسانِک وَ لا قُدرَه لی سائتک»، اگر هم بد کردم معذور نیستم: «بِمَا سَأَلْتُکَ مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی‏».[25]

 در پایان بر اساس رحمت عامه حق‌تعالی عرض می‌کند؛ خدایا مؤمنین و مؤمنات مشرق و مغرب عالم را بیاموز که ادب دعا را هم به ما می‌آموزند که اگر خواستیم دعا کنیم، چگونه دعا کنیم و برای چه کسی طلب مغفرت کنیم: ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّ﴾، اگر کسی روی برگرداند و انفاق نکرد: ﴿فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ﴾ که باز مسئله انفاق مطرح شد، برای چندمین بار چون آن مضمون برجسته سورهٴ مبارکهٴ «حدید»، انفاق «فی سبیل الله» است.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»

 

 

 

 

 



[1]. سوره حدید، آیه20.

[2]. سوره آلعمران، آیه175؛ سوره انبیا، آیه35؛ سوره عنکبوت57.

[3]. سوره نحل، آیه96.

[4]. سوره فجر، آیه15 و 16.

[5] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت463.

[6] . الصحیفة السجادیة، دعای35، ص158.

[7]. سوره نساء، آیه126؛ سوره فصلت، آیه54.

[8]. سوره حشر، آیه24.

[9]. سوره حدید، آیه23.

[10]. سوره یونس، آیه58.

[11]. سوره معارج، آیه19 ـ 22.

[12]. سوره عنکبوت، آیه45.

[13]. سوره ماعون، آیه4 و 5.

[14]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏68، ص216.

[15]. سوره مائده، آیه27.

[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه90، ص123؛ بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏74، ص181.

[17]. سوره بقره، آیه256.

[18]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص316 ؛ «کدود کدود القز ینسج دائما ٭٭٭ فیهلک غما وسط ما هو ناسجه».

[19]. سوره سبأ، آیه45.

[20]. سوره زخرف، آیه33.

[21]. سوره حدید، آیه24.

[22]. سوره نحل، آیه53.

[23]. سوره فاتحه، آیه2؛ سوره انعام، آیه45.

[24]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص152 ؛«﴿ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ‏ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ﴾‏ وَ ذَاکَ أَنِّی أَوْلَی بِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَوْلَی بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی‏».

[25]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام، ص142.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق