أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ (۱٤) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ (۱۵) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۱۶) رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ (۱۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۱۸) مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (۱۹) بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۱) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۳)﴾
در تتمیم بحثهای قبلی، اصرار قرآن کریم بر این است که کلّ چیزی که غیر خداست، مخلوق اوست و هیچ کدام از آنها سِمَت ربوبیت ندارند. گاهی تصریح میکند که اینها مخلوقاند؛ مثل اینکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾،[1] گاهی میفرماید اینها مربوباند؛ مثل اینکه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[2] ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، برای اینکه عدهای ستاره، عدهای ماه، عدهای آفتاب، عدهای برخی از ستارههای معروف به نام «شِعْری»، اینها را میپرستیدند و قرآن کریم اصرار دارد که نام اینها را ببرد، میفرماید: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَی﴾؛ شِعرایی که شما میپرستید مربوب خداست، شمس و قمری که عدهای میپرستند مربوب خداست. گاهی از خلقت اینها، گاهی از مربوب بودن اینها، گاهی هم در حدّ نازلتر میفرماید همین آیهای مبارکهای که سجده واجب دارد میفرماید که شمس و قمر را عبادت نکنید کسی را بپرستید که شمسآفرین است، قمرآفرین است. چرا شمس را میپرستید؟ چرا شمسآفرین را نمیپرستید؟ چرا قمر را میپرستید؟ آنکه گفت: «ای یار قمر بهتر یا آنکه قمر سازد»[3] از همین آیه گرفته است. اصرار قرآن کریم بر همین است که اینها مخلوقاند، مربوباند و مسجود نیستند. گذشته از اینکه نظم را هم یادآور میشود.
مطلب دوم این است که اینکه در آن اوایل بحث یکی از «جَوَامِعَ الْکَلِم»[4] این شد که در «کان ناقصه» خدا هر چه آفرید زیبا آفرید، منظور زیبایی هنری و بصری و سمعی نیست، زیبایی حکمت نظری است؛ یعنی ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[5] که ناظر به «کان ناقصه» است، همان مطلبی را بیان میکند که موسای کلیم به فرعون فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾.[6] هر چیزی را که خدا آفرید به بهترین وجه آفرید.
پس این ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، همان طوری که طاوس را مصداق میداند خرچنگ را هم مصداق میداند، چون حُسن بصری معیار نیست، حُسن بصیرتی معیار است؛ یعنی این موجود هر چه را که از نظر علمی لازم داشته باشد، خدا به او داده است. پس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ با ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ کلیم حق یکی درمیآید؛ یعنی هر چه که یک پشه لازم داشت خدا به او داد. از این زیباتر ممکن نیست. پس زیبایی نظام خلقت زیبایی طاوس و تیهو و آهو و اینها نیست، زیبایی علمی و حِکمی است.
مطلب دیگر درباره این میزان است، فرمود ما اصل میزان را که به معنی عدل است مقرر کردیم؛ هم در نظام دنیا هم در نظام آخرت؛ منتها «لکل شیءٍ میزان». شما ببینید وقتی که بخواهند نان و گوشت را بسنجند یک ترازو میخواهد یک طرفش سنگ است یک طرفش کالا. یک طرفش وزن است یک طرفش موزون؛ اما وقتی بخواهند اندیشه را بسنجند فکر را بسنجند منطق را اختراع کردند به عنایت الهی که منطق «آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذّهن»، اصلاً فنّ منطق را میگویند فنّ میزان. این فنّ منطق دو تا کفه دارد یک کفّهاش به نام صغریٰ یک کفّهاش به نام کبریٰ است. در کفّه صغریٰ هر چه گذاشتید کبریٰ باید مطابق با آن باشد این دو تا کفّه صغریٰ و کبریٰ مثل دو تا کفّه ترازوی وزن و موزون اگر هماهنگ باشد نتیجه میدهند، اگر حد وسط تکرار نشود که نتیجه نمیدهند. تکرار حد وسط برای تعدیل آن اصغر و اکبر است. اگر حد وسط که میانجی بین اصغر و اکبر است یکسان بود؛ یعنی به همان اندازه که اصغر است اکبر شاملش میشود. این دو کفّه این دو مقدّمه مثل دو کفّه ترازوست. در ادبیات این چنین است، در علوم دیگر هم این چنین است. در بحثهای قضا و فقه و حقوق هم فرمود: ﴿وَ الجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾. فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾[7] به طور کلّی هم میفرماید: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾,[8] اینها تفصیل ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾ خواهد بود. منطق به یک نحو، ادبیات به یک نحو، فقه به یک نحو، اخلاق به یک نحو، حقوق به نحو دیگر. اینکه فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾؛ یعنی عدل. ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ یعنی عدل. ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْن﴾ یعنی عدل و اگر گفته شد: «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض»،[9] معنایش این نیست که یک محکمه قضایی هست، یک نزاع حقوقی هست و عدهای با هم درگیر هستند و خدا عادلانه حکم میکند، بلکه خدا طرزی جهان را آفرید که کسی مزاحم کسی نیست. هرچه را که این شیء لازم داشت این شخص لازم داشت به او داد. نه اینکه خصومتی هست و خدا برای رفع خصومت میزان عدل دارد، «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض». اگر چیزی کم داشته باشد چیزی زیاد داشته باشد، با هم هماهنگ نیست. نه اینکه نزاعی هست این دفع نزاع است نه رفع نزاع موجود، «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض».
اگر فرمود: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾، در مسائل اعتقادی و مانند آن که شد، میفرماید: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾، این غلو همان طغیان در میزان اعتقاد است. در مسائل اعتقادی غلو نکنید، در مسائل عملی غلو نکنید، در مسائل اخلاقی و حقوقی غلو نکنید، ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾. ببینید چهار بار این نام مبارک را بُرد، سه بار به عنوان «المیزان»، یکبار به عنوان «الوزن». میتوانست یکبار بگوید و سه بار را با ضمیر ارجاع بدهد! میشد. بفرماید «و السماء رفعها و وضع المیزان ألا تطغوا فیه»؛ اما «المیزان» را سه بار باید تکرار بکند، یکبار «الوزن» را تکرار بکند که عبارت از همان میزان است، چهار تا اسم ظاهر برای چیست؟ با اینکه یکبار اسم ظاهر و سه تا ضمیر کافی بود! برای اهمیت مسئله و اهتمام مسئله است که شما هیچگاه از میزان تعدّی نکنید و این منطق، میزان فکر است آن فقه، میزان عمل است آن حقوق، میزان رفتارهای حقالنّاسی و حقاللّهی نسبت به دیگران است.
مطلب دیگر این است که چون عقاید، اخلاق، حقوق، اعمال، اینها فرق میکنند، خوبها را با میزان خاص، بدها را با میزان مخصوص، درکات دوزخ را با میزان خاص، درجات بهشت را با میزان مخصوص میسنجند، در سوره مبارکه «انبیاء» به این صورت فرمود، آیه47: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، این «موازین» جمع است با «الف و لام»، پس معلوم میشود که چندین میزان است. هر کدام را با میزان خاص خودشان میسنجند. درکات دوزخ را با میزان خاص خودشان میسنجند. اینکه در بخشهایی از سوره مبارکه «کهف» فرمود ما برای کافران میزانی قرار نمیدهیم: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾،[10] چون آن در صورت میزان قسط و عدل بود که ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾،[11] این کسی که ﴿وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾،[12] با دست خالی میآید، کالایی ندارد که ما بسنجیم. پس این چنین نیست که ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾؛ یعنی اصلاً ما برای اینها میزان قرار ندهیم، این میزانی که کالای حق را با این میزان میسنجند ما برای او اقامه نمیکنیم؛ اما آن میزانی که کالاهای باطل و سیّئات و امثال آن را توزین میکنند برای آنها میسنجیم که درکاتش مشخص میشود.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾، با آنکه در سوره مبارکه «انبیاء» آیه47 فرمود: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾، کاملاً هماهنگ است.
پرسش: «قِسطْ» و عدل با هم فرق میکنند؟
پاسخ: بله، آن «قِسطْ»؛ یعنی جزء. سهم هر کسی را به او بدهند، میشود «قِسطْ»؛ اما عدل اعمّ از این است؛ یعنی توزیع کردن، تقسیم کردن بدون ترجیح احدی بر دیگری. «قِسطْ»؛ یعنی سهم؛ سهم هر کسی را بدهند این است، در برابر «قَسط»، «قَسط»؛ خوردنِ سهم دیگری است؛ لذا ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[13] اما «قِسطْ» سهم هر کسی را به او دادن است و عدل جامع بین همه این مطالب است.
غرض این است که اعتنای قرآن کریم و اهتمام قرآن کریم به میزان برای آن است که رفاه دنیا و آخرت در سایه عدل است؛ البته بالاتر از عدل، احسان است که در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[14] قبلاً هم به عرض شما رسید که مرحوم صاحب جواهر در ردّ بعضی از اخباریها که آنها تُندقلم بودند گاهی نسبت به مرحوم علامه حلّی و بزرگان اصولی مثل صاحب حدائق و اینها تعبیرات ناصوابی داشتند، مرحوم صاحب جواهر در جواهر دارد که اگر نبود ذیل آیه سوره «نحل» ما هم میتوانستیم دفاع بکنیم، چون در بخش پایانی سوره «نحل» دارد که ﴿وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾، فرمود این ذیل آیه سوره «نحل» نمیگذارد که ما جواب این اخباریها را بدهیم وگرنه ما میتوانستیم که از علامه طرزی دفاع بکنیم که این اخباری طغیان قلم نداشته باشد؛ البته غرض این است که احسان بالاتر از عدل است که انسان از حق خودش میگذرد برای اینکه دیگری متنبّهتر بشود.
مطلب دیگر این است که ظلمی در عالم نیست مگر اینکه کسی خودش عمداً خودش را گرفتار محرومیت بکند. اگر درباره کافر بعضی از محاکم قضایی سوگند اینها را قبول نمیکنند یا شاهد اینها را قبول نمیکنند، چون مطابق با عدل نیست و اینها عمداً خودشان را فروختند و کم آوردند. این خسارت گرچه به صورت متعدی در سوره مبارکه «الرحمن» که محلّ بحث است قرائت شد و نازل شد، فرمود: ﴿وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾، لکن به صورت متعدّی در همین ثلاثی مجردش در سوره مبارکه «انعام» به کار رفت، آیه بیست سوره مبارکه «انعام» این است که ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «أخْسَروا»! اینجا باب إفعال به کار رفته که متعدی است. آنجا ثلاثی مجرد به کار رفته است که آن هم متعدی است. فرمود خودشان را کم آوردند. این ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾؛ یعنی سرمایه را دادند و چیزی نگرفتند. یک وقت است انسان اخسارِ در ترازو دارد، یا وزنش بیشتر است یا موزونش بیشتر است تعادل نیست، این در مسائل اقتصادی خسارت میبیند مغبون میشود؛ البته ضررش هم به خودش برمیگردد. یک وقت است که در مسائل اعتقادی عمرفروشی میکند؛ یعنی عمر خود و حیات خود را میدهد و چیزی نمیگیرد. فرمود کافر: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «أخسروا»؛ یعنی خودشان را دادند و چیزی نگرفتند. معامله با شیطان بدترین خسارت است، چون عوض و معوّض هر دو را او میگیرد. معامله با خدا بهترین تجارت است: ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[15] چون عوض و معوّض هر دو را به آدم میدهد. آدم با خدا بیع میکند، بیعت را بیعت گفتند؛ یعنی همین بیع! چرا ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾،[16] بعد فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا﴾؟ برای اینکه او عوض و معوّض هر دو را به آدم میدهد. اگر کسی جان را به او تقدیم بکند او چه کار میکند؟ این جان را میپروراند، کامل میکند، در تحت شعاع اولیای الهی قرار میدهد، تحویل آدم میدهد، این طور نیست که خودش بگیرد. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ با شیطان معامله کند او چه میکند؟ این طور نیست که چیزی به آدم بدهد کمتر از آن ارزش! عوض و معوّض هر دو را او میگیرد. او را آن طوری که در سوره مبارکه «اسراء» شیطان تهدید کرد گفت من سواری میخواهم: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾،[17] قبلاً هم این «إحتنک» به باب افتعال معنا شد. «إحتنک الفرس»؛ یعنی دهنه، افسار این اسب را گرفت. این سوارکارها چه کار میکنند؟ احتناک میکنند فرس را. حنک، تحت حنک، دهنه، افسار این اسب را گرفته و سواری میگیرند. گفت من چنین کاری را میخواهم بکنم: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾. این طور نیست که اگر کسی راه شیطنت را رفت شیطان او را رها کند، باید مرتّب به او سواری بدهد؛ لذا ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «خسروا اموالهم»! خودشان را باختند. یک وقت است که کسی تجارت میکند مال میبازد، یک وقت تجارت میکند خانه و زندگی خودش را میبازد، یک وقت تجارت میکند خودش را میبازد: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾. این عوض و معوّض هر دو را او گرفته، بعد شده جزء «شیاطین الانس».
فرمود این اخسار در میزان کمکم به خسارت در جان منتهی میشود: ﴿لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾، تا مبادا به جایی برسید که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، این میشود این! آن وقت اگر کسی با ذات اقدس الهی معامله کرد، آن را ولیّ خود قرار میدهد، خلیفه خود قرار میدهد و به او آزادی عطا میکند. این میشود انسانی که خدا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه﴾.
بنابراین اینها جزء «جَوَامِعَ الْکَلِم» هستند؛ آن آیاتی که مربوط به عدل در قضا، عدل در اقتصاد، عدل در اخلاق، عدل در داوریها، عدل در دین: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾، همه و همه به منزله شرح این آیات است که ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾، آن وقت این ترازوها به آن صورت در میآیند؛ منتها ترازوی اندیشه یک کفّهاش صغریٰ است یک کفّهاش کبریٰ، آن سنگ وسط، حد وسط است که تعادل را برقرار میکند.
در این قسمتها فرمود که ما انسان را به این صورت آفریدیم، اوّلش ﴿صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ﴾ بود که بحثش دیروز گذشت. ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾ که باز هم بحثش اشاره شد. فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، گاهی ذات اقدس الهی از مشرق و مغرب مفرد یاد میکند، گاهی تثنیه یاد میکند، گاهی جمع یاد میکند. در غالب این موارد مقابل دارد: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، گاهی نظیر سوره مبارکه «صافات» بدون مقابل ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾،[18] سخن از مغارب نیست، چون عالم هر لحظه مشرق است. مغرب بودن یک امر عدمی و نسبی است. این زمین هر لحظه که دور شمس میگردد هر لحظه یک گوشهاش شمس است. آن جایی را که ترک کرده چون نیست، سایه است، ما از آن مغرب انتزاع میکنیم، وگرنه غروب که امر وجودی نیست. مغرب که جای خاصّی نیست؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. اصلاً ما مغرب نداریم در عالم. غروب یک امر عدمی است، مغرب یک امر عدمی است. زمین وقتی در این قسمت قرار گرفت روشن است، آن قسمت که نیست و تاریک است ما از آن نبود غروب را انتزاع میکنیم. نبود که امر وجودی نیست، غرب امر وجودی نیست مغرب امر وجودی نیست؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾؛ ما مغرب نداریم در عالم. هر لحظه شروق است، هر لحظه اشراق است، هر لحظه نور است. آنجا که از فقدان شما غروب را انتزاع میکنید، آن یک امر عدمی است در حقیقت.
اما این ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، گفتند مشرق اعتدالی و مغرب اعتدالی است. سالی دو بار شبانهروز تقریباً نزدیک هم میشوند. اینکه گفتند: «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[19] هر دو دوازده ساعت میشوند. ببینید در پایان پاییز و اوّل زمستان که شب یلداست، این طولانیترین شب است. کمکم شبها کوتاه میشود روزها بلند میشود، تا به اعتدال برسد. شب طولانی است یعنی چه؟ یعنی این قوس اللّیل شده چهارده ساعت مثلاً در این منطقههای ما، این قوس النّهار شده ده ساعت. آن قوس اللّیل از دو طرف این روز را بیچاره کرده؛ هم زود غروب شده هم دیر صبح شده. قوس اللّیل گرفته روز را. شب یلدا که گذشت کمکم قوس النّهار دو طرف وارد حوزه شب میشوند؛ هم دیرتر غروب میشود، هم زودتر صبح میشود. این قوس النّهار از پایین، دو طرف حمله میکند به قوس اللّیل، از تاریکی شب میکاهد میکاهد میکاهد تا اوّل فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار». مشابه این هم تا پایان خرداد این چنین خواهد بود. این میشود ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ﴾؛ یعنی مشرق اعتدالی، ﴿وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، ما دو تا مشرق داریم و دو تا مغرب داریم در این دو فصل از سال که این هم برای تنظیم اقوات و روزیهاست.
عمده این تعبیر: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ٭ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ﴾ است. عبارتی از ابن عباس نقل شده است که منظور از این «بَحرَین» وجود مبارک حضرت امیر، وجود مبارک حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیهما) هستند و حسنین هم لؤلؤ مرجانی هستند که از این دو بحر نشأت گرفتند.[20] این حرف را آلوسی در تفسیر خود نقل میکند میگوید که این سند معتبری ندارد. بعد میگوید نیازی به این حرفها نیست حالا نگاه کنید ایشان در جلد چهاردهم صفحه 129 عبارتش این است، میگوید که «و من غریب التفسیر ما أخرجه ابن مردویه عن ابن عباس قال ﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیان﴾ وجود مبارک «علی و فاطمه علیهما السلام» ﴿بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان﴾ وجود مبارک پیغمبر است ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان﴾ وجود مبارک حسنین(سلام الله علیهما) هستند. ایشان میگوید این حرف را امینالاسلام نقل کرد، «و الذی أراه أنّ هذا إن صحّ» اگر درست باشد این جزء تأویلات است نه جزء تفسیر، بعد حرفش این است: «بل هو تأویلٌ کتأویل بعضیها لکثیر من الروایات» بعد حرف خود این آلوسی این است که «و کلّ من علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام عندی أعظم من البحر المحیط»؛ ما عقیدهمان درباره اینها این است، حالا شما دنبال لؤلؤ و مرجان میگردید؟ «و کلّ من علی و فاطمه علیهما السلام عندی أعظم من البحر المحیط علماً و فضلاً و کذا کلّ من الحسنین علیهما السلام أبهی و أبهج من الؤلؤ و المجران بمراتب جاوزت حدّ الحسبان»[21] اصلاً به حساب در نمیآید، ما عقیدهمان درباره اینها این است.
اگر در علمای آنها چنین حرفی است، آن وقت جا برای وحدت اسلامی نیست؟ جا برای پرورش داعشی و سلفی و تکفیری هست؟ منتها خود ما قدری کوتاهی میکنیم. الآن بارهاست که ما این جریان روز مباهله را عرض میکنیم، ما خیلی کوتاهی میکنیم. روز مباهله را ما باید مثل روز غدیر بحث بکنیم روایاتش را مطرح بکنیم دلیلش را بگوییم. قبلاً اگر ما میشنیدیم «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[22] (سلام الله علیهما) میگفتیم: «حُسَیْنٌ مِنِّی»، چون نوه حضرت است، «وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، چون دین به وسیله عاشورا زنده شد. بعد وقتی که همه ما برخورد کردیم دیدیم این تعبیر درباره امام حسن هم هست، بعد همه ما برخورد کردیم دیدیم درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) هم هست. راه قرآنی شفاف نداشتیم که بگوییم؛ اما وقتی آیه مباهله که همه ما در خدمت هستیم وقتی فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[23] دیگر جا برای سؤال نمیماند. «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»؛[24] «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»؛[25] اگر این آیه صریحاً گفت اینها یک حقیقتاند، دیگر ما حرفی نداریم. این را ما باید بگوییم که آیه این را میگوید، ﴿أَنْفُسَنَا﴾ معنایش این است، اینها یک حقیقتاند. در اینها مردانی هم هستند مفسرانی هم هستند که عقیدهشان این است آن وقت این برای، وسیله برای اختلاف و شمشیرکشی علیه یکدیگر نیست. البته آنهایی که راه را طی نمیکنند حساب خاص خودشان را دارند. اما وقتی میبینید این میگوید وجود مبارک حضرت امیر، وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیهما) پیش من از بحر محیط افضل و اعلماند و حسنین(سلام الله علیهما) به مراتب از لؤلؤ و مرجان زیباتر هستند و ارزندهتر هستند شما چنین عقیدهای کمتر در بین علمای شیعه پیدا میکنید که این طور تصریح بکنند.
غرض این است که راه باز است برای اینکه ما با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشیم. آن اختلافات جزئی را کاملاً میشود حلّ کرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره تغابن، آیه3.
[2]. سوره اسراء، آیه102.
[3] . مولوی، غزلیات دیوان شمس، غزل شماره 628؛ «ای دوست شکر بهتر یا آنک شکر سازد ٭٭٭ خوبی قمر بهتر یا آنک قمر سازد».
[5] . سوره سجده، آیه7.
[6] . سوره طه، آیه50.
[7]. سوره بقره، آیه194.
[8]. سوره شوری، آیه40.
[9] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص103.
[10]. سوره کهف، آیه105.
[11]. سوره قارعه، آیه6.
[12]. سوره فرقان، آیه23.
[13]. سوره جن، آیه15.
[14]. سوره نحل، آیه90.
[15]. سوره صف، آیه10.
[16]. سوره توبه، آیه111.
[17]. سوره اسرا، آیه62.
[18]. سوره صافات، آیه5.
[19]. گلستان سعدی، قصاید، قصیده25.
[20]. تفسیر فرات الکوفی، ص: 459
[21]. روح المعانی، ج14، ص106.
[22]. کامل الزیارت، ص52.
[23]. سوره آل عمران, آیه61.
[24]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[25]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306.