أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقینَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبینَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکافِرینَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقینِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیمِ (52)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «حاقه» درباره صیانت قرآن کریم از هر گونه افزایش و کاهش است. تنها اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. آنها درباره قرآن کریم ـ معاذالله ـ میگفتند خود حضرت یا ساحر است یا شاعر است یا کاهن است یا مفتری است و مانند آن و قرآن ـ معاذالله ـ یا سحر بود یا شعر بود یا کهانت بود یا فریه بود و مانند آن. ذات أقدس الهی میفرماید این اساس دین الهی است و انسانیت انسان به این دین وابسته است. کسی بخواهد به حریم این دین تجاوز کند، ما به او مهلت نمیدهیم؛ مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)، زیرا او در اثر دریافت معجزه ما مقامی پیدا کرده است، حرف او مقبول است و کسی که در کنار سفره ما نشسته و مقبولیتی به برکت مائده ما پیدا کرده، اگر بخواهد به دین ما دسترسی پیدا کند، ما به او مهلت نمیدهیم.
درباره پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت روشن، درباره عالمان دین که در کنار سفره دین نشستهاند و مقبولیتی را از راه دین پیدا کردند، احترامی را از راه دین پیدا کردند، اگر ـ خدای ناکرده ـ بخواهند به دین آسیب برسانند، مهلت نمیدهد برخلاف متنبّیان؛ متنبّیان از همان راه که رسیدند، مبارزه با دین را شروع کردند، یک مسیلمه کذّابی درآمد و دیگری درآمد، مدتها مهلت پیدا کردند، درباره آنها چنین تهدیدی نیست؛ اما درباره کسی که در کنار سفره دین نشسته و خدا به او مقبولیت داد، او اگر ـ معاذالله ـ بخواهد افترا ببندد، در امان نیست.
مطلب دیگر این است که در جریان مجنون و ساحر؛ چه این دو کلمه یکی قبل مجنون باشد و یکی ساحر بعد، یا ساحر قبل باشد یا مجنون بعد، این دو با هم جمع نمیشوند، زیرا سحر از آن علوم دقیق علمی است، گرچه کسب آن محرّم است و جنون با سحر سازگار نیست؛ یعنی کسی که دیوانه است، آن توان را دارد که یک دقت عمیق ریاضی به کار ببرد، بشود ساحر. این جمع بین سحر و جنون یا در اثر تعدّد قائل است که برخیها اینطور تهمت میزدند، برخی آنطور، یا در اثر تعدّد قول است که گاهی اینطور تهمت میزدند، گاهی آنطور، ولو قائل واحد باشد. گاهی در زمان اتّصاف است که مثلاً میگفتند قبلاً او ساحر بود ـ معاذالله ـ و الآن در اثر استدامه فنّ سحر به جنون رسیده است. این تلفظ و گفتنش معقول است، ولو سخن باطلی است؛ اما با وحدت قائل و وحدت قول و زمان اتّصاف جمع شدنی نیست؛ یعنی یک نفر گوینده، در زمان واحد، شخصی را متّصف کند، بگوید این شخص هم ساحر است هم دیوانه، این فرض ندارد، مگر اینکه بخواهد فقط فحش بدهد، چون آن فحش انشاء است، إخبار که نیست. نمیخواهد از واقع خبر بدهد، اگر کسی، کسی را فحش میدهد که از حقیقت خارج خبر نمیدهد که ما بگوییم جمع بشود یا نمیشود او فقط میخواهد اهانت کند. اگر بخواهد اهانت کند، فحش بدهد، فحش انشاء است نه إخبار، کاری به واقع ندارد؛ اما اگر کسی بخواهد خبر بدهد، کسی را معرفی کند، این جمع نمیشود.
مطلب بعدی آن است که درباره کعبه فرمود اگر کسی بخواهد به حریم کعبه تعدّی کند: ﴿مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾،[1] مگر اینکه ظلمش به دین و کعبه و اینها برنگردد، وگرنه در جریان ابرهه مهلتی نداد که به حیات همه آنها پاسخ داد.
بعضی از کارها است که چون خیلی مهم است خدا به آنها مهلت نمیدهد. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) دارد که پدرم امام سجاد(سلام الله علیه) در آخرین وصیتی که نسبت به من میکرد، میگفت پسرم! من تو را در این لحظه به امری وصیت میکنم که پدرم سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در آخرین مرحله وداعش مرا به آن امر وصیت و نصیحت کرد و آن این است که «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»،[2] فرمود: درست است ظلم حرام است و کیفر تلخی دارد؛ اما به کسی ظلم بکنی که او هیچ پناهگاهی جز خدا ندارد، از آن ظلم بپرهیز! «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، چرا؟ چون بعضیها هستند که مظلوم هستند، به آنها ظلمی شده، قدرت مالی دارند یا فرزند دارند یا عشیره دارند یا قبیله دارند یا حزب دارند یا جایگاهی دارند، میگوید من به هر حال جبران میکنم. این شخص در انتقامگیری موحّد نیست، به قدرتهای خودش تکیه میکند؛ اما کسی که هیچ پناه و پناهگاهی جز خدا ندارد، اگر مورد ستم قرار بگیرد، میگوید «یا الله»! این دعا، دعای موحدانه است و این دعای موحدانه را خدا زود اجابت میکند. این روایت هم قبلاً به عرض شما رسید که عدهای از شام آمدند خدمت وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که فاصله بین آسمان و زمین چقدر است؟ در بعضی از نقلها دارد که خود حضرت جواب داد، در بعضی از نقلها دارد که وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیه) نشسته بودند، حضرت به این کودکش فرمود تو جواب بده! آنها سؤال کردند که «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ حضرت طبق یک نقل،[3] وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیهما) طبق نقل دیگر[4] فرمودند: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ یعنی اگر منظور شما آسمان ظاهری است تا چشم میبیند، این را که نمیشود مساحتی برای آن ذکر کرد، «مَدُّ الْبَصَرِ». اگر منظور آسمان باطنی است، آه مظلوم! آه مظلوم به آن آسمانی که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾؛[5] ﴿وَ أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[6] به آن آسمان میرسد. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، این برهانش مشترک است؛ یعنی اگر کسی مشکلی دارد به هیچ جا متّکی نیست. یک وقت مشکل مالی هم داشته باشد؛ به کسب خود، به موجودی بانک خود، به قدرت مزرع و مرتع خود، به هیچ وجه تکیه نکند. این جملههای نورانی امام سجاد در صحیفه را بخواند، این جمله هم در نهجالبلاغه حضرت امیر است هم در صحیفه سجادیه که خدایا آبروی مرا حفظ کن! این دعا مستجاب میشود: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ»؛[7] هم در نهجالبلاغه جزء ادعیه خاص وجود مبارک حضرت امیر است، هم در صحیفه سجادیه حضرت سجاد: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ»؛ خدایا آبروی مرا حفظ کن! این دعا یقیناً مستجاب میشود؛ اما کسی که یک چشمش به کسبش است، یک چشمش به موجودی بانکش است، یک چشمش به مزرعه و مرتعش است، یک چشمش به بچههایش است، به قدرتهایش است، به زیر مجموعهاش است، این دعای مشترک و مشرکانه کمتر مستجاب میشود؛ اما آن دعایی که حضرت امیر دارد در نهجالبلاغه، همین دعا در صحیفه سجادیه است که خدایا آبروی مرا حفظ کن: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ»! اقتار و تقتیر در قبال غناست. حالا لازم نیست عربی باشد، فارسی هم کافی است. هر دعایی که موحدانه باشد، مستجاب است. هم «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، هم «دعوة المحتاج»، هم «دعوة الداعی»؛ این بیان نورانی حضرت تمثیل است و نه تعیین، یعنی آن ناله موحدانه به «الله» میرسد؛ حالا خواه این علم بخواهد، خواه آبرو بخواهد، خواه مال بخواهد که حیثیت خود را حفظ بکند، این دعای موحدانه را خدا رد نمیکند.
بنابراین اگر کسی با دین درافتاد، ذات أقدس الهی به او مهلت نمیکند، چون این دعاها مستجاب است، پس «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، از یک طرف. «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، از طرف دیگر. اگر کسی یک ارتباط تنگاتنگ موحدانه با «الله» داشت، دعایش مستجاب است. درباره تقوّل هم همینطور است حالا یا خود آن مطلب مهم است؛ مثل اینکه اهانت به دین بشود ـ معاذالله ـ یا آن قلب شکسته مورد قبول الهی باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اینها تهمتهای فراوانی زدند. این سوره در مکه نازل شد، سورهای که در مکه نازل شده باشد، بخشی از آن با این گرفتاریها روبهرو هست. چندجا در غیر این سوره موارد دیگری هم قرآن فرمود، اگر انبیا ـ معاذالله ـ چیزی را به ما نسبت بدهند که ما نگفتیم: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾[8] هست. ﴿وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾[9] هست که مربوط به انبیاست. آنها در مکه این تهمتها را میزدند، در مدینه کمتر بود یا نبود. در مکه این حرفها زیاد بود؛ لذا فرمود، اگر این کار را بکند: ﴿بَعْضَ الْأَقاویلِ ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ﴾ این را مستحضر هستید که به دو وجه معنا کردند؛ یعنی ما به قدرت که این متعلّق است به «أخذ»، به یمین و با قدرت او را میگیریم یا مفعول است؛ یعنی قدرت او را، توان او را میگیریم یا محکم او را میگیریم یا آن قدرت و توان او را میگیریم: ﴿لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ﴾. بعد هم رگ قلبش را، رگ حیاتش را قطع میکنیم: ﴿ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ﴾، حرفی را زمخشری دارد که اگر کسی بر دشمن مسلط شد و از پشت حمله کرد، دست چپش را میگیرد، چون دست راست او را بخواهد بگیرد، دست راست خودش درگیر میشود. چنین چیزی را ایشان در آنجا نقل کردند.[10] فرمود احدی نمیتواند از قبیله شما، حزب شما، دوستان او، هیچ کسی نمیتواند از او حمایت کند که احد هم در مفرد استعمال میشود هم در جمع، آنجا ﴿لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾[11] در مفرد استعمال شد، اینجا که ﴿فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ﴾، که حاجزین جمع است، درباره «أحد» به کار رفت، جمع استعمال شد. آنجا ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾[12] که ﴿مِنْ رُسُلِهِ﴾ جمع است، بیان «أحد» است، معلوم میشود «أحد» هم در مفرد به کار میرود هم در جمع.
﴿وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾ که این را ـ قبلاً ملاحظه فرمودید ـ فرمود: ﴿مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[13] این حقوق بشر است، اختصاصی به گروهی ندارد؛ منتها متقیان از آن استفاده میکنند؛ مثل اینکه قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[14] است؛ ولی متقیان از آن بهره میبرند: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾[15] با اینکه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾،[16] هم ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است، هم ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است، هم ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[17] است، هم ﴿کَافَّةً﴾[18] است؛ اما آن که بهره میبرد؛ مؤمنین هستند، متقین هستند و مانند آن.
پرسش: این تعابیر سنگین به خاطر بیان جایگاه وحی و اثبات مقام پیغمبر در برابر مشرکان است؟
پاسخ: بله درست است، این مقام پیغمبر است؛ ولی اگر کسی به این مقام اهانت کند، خود آنها بدترین اهانت را کردند، خدا مهلت داد. آنها نسبت به این مقام گفتند سحر است، جادو است، کهانت است و افترا است، همه اهانتها را کردند؛ اما خدا به آنها مهلت داد؛ ولی اگر خود پیغمبر ـ معاذالله ـ که حرفش سکه قبولی دارد، این کار را بکند، به او مهلت نمیدهد. متنبّیان همینطور بودند، این مسیلمه کذاب آمده در برابر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن حرف را زده و قرآن را ـ معاذالله ـ فریه دانست، گفت کتاب اوست، من هم کتاب میآورم. بنابراین اگر کسی به دین اهانت بکند، ممکن است چند روزی خدا به او مهلت بدهد؛ ولی کسی که در کنار سفره دین نشسته، حرمتش را از دین گرفته، بخواهد با دین بازی کند، خدا به او مهلت نمیدهد.
﴿وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبینَ﴾، میدانیم که شما تکذیب میکنید، میگویید این درست نیست ـ معاذالله ـ ولی ما امتحان میکنیم. ﴿وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکافِرینَ﴾؛ در روزی که تمام تلاش و کوشش شما گرفته شد، آن وقت معلوم میشود که متحسّر هستید و بسته هستید، محسور هستید، محسور با «سین»؛ یعنی دو طرف بسته است. غیر از محصور با «صاد» است که معنای خاص خود را دارد.
پرسش: نمیشود این حسرت را به پیامبر یا قرآن زد؟
پاسخ: نه، «تقوّل» مربوط به شخص پیغمبر است که اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بخواهد این کار را بکند، ما به او مهلت نمیدهیم، به خود پیغمبر بخواهید آسیب برسانید، او در امان ماست.
پرسش: حسرت نمیتواند برای پیغمبر باشد؟
پاسخ: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ﴾، نه خیر! حسرت بر کافرین است، خسارت برای کافرین است، حسرت برای کافرین است، یوم حسور بودن همین است، محسور بودن، در فشار بودن برای اینهاست که اینها محسور هستند، محسور با «سین» نه محصور با «صاد» و حضرت البته افسوس میخورد، نگران هست؛ اما اینطور نیست که این حسرت برای او باشد.
فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقینِ﴾، ما «حق الیقین» را در بیماریها، در سلامتها اینها احساس میکنیم، مرحله ضعیفش را. یک بیمار مسئله سلامت را به نحو «علم الیقین» میداند که قبلاً هم تجربه کرده است سلامت را، که انسان سالم است؛ یعنی چه. اما فعلاً مریض است. این «علم الیقین» دارد به سلامت. وقتی که تحت معالجه قرار گرفت، کمکم آثار سلامت را دارد مشاهده میکند، چون علم حضوری پیدا میکند، اوّلش آن سردردش برطرف میشود، درد دستش برطرف میشود، درد پایش برطرف میشود، اینها را کمکم مشاهده میکند. وقتی که مریض است، مفهوم سلامت اعضا را درک میکند؛ اما وقتی تحت درمان قرار گرفت، خود سلامت را یکی، پس از دیگری دارد مشاهده میکند با علم حضوری. فرق طبیب و بیمار این است که بیمار درد را با علم حضوری درک میکند، طبیب درد او را با علم حصولی درک میکند. طبیب میفهمد؛ این مفهوم نزد طبیب روشن است که این شخص درد دارد؛ اما خود این شخص درد را مییابد با علم حضوری نه با علم حصولی. این سلامت کلّ را کمکم دارد مشاهده میکند. وقتی بهبودی کامل یافت، میشود «عین الیقین»؛ یعنی تمام اعضای او سالم است، این درباره سلامت.
درباره خواب هم همینطور است کسی که قبل از اینکه بخوابد، معنای بیداری را میدانست؛ چه اینکه خودش هم احساس میکرد، وقتی که خواب رفت، کمکم دارد بیدار میشود، این «عین الیقین» پیدا میکند، کمکم دارد مشاهده میکند، وقتی بیدار محض شد، دیگر «حق الیقین» است. در مرحله کامله اینها را در باب مرگ گفتند. معنای مرگ را همه با «علم الیقین» میدانند که موت یعنی چه. کسی که در حال احتضار هست، دارد مشاهده میکند، در خودش که فرشتهها حالا آمدند، این حالت را دارد در خودش مشاهده میکند، این «عین الیقین» است. وقتی که مُرد میشود «حق الیقین». در معارف توحیدی اینها را به کار بردند، حالا این سه، چهار مثالی که ما زدیم، برای تبیین آن مطلب است به زبان عادی، وگرنه آنها که موحد هستند، این «حق الیقین» را طور دیگر، «عین الیقین» را طور دیگر و «علم الیقین» را طور دیگر معنا میکنند. آنها که در جریان دوزخ قرار گرفتند، فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾،[19] کسی معنای جهنم را میداند به علم حصولی. وقتی که در آستانه محکومیت است: ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[20] و مانند آن، جهنم را مشاهده میکند به او میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[21] میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾،[22] این با علم حضوری مییابد. مرحله سوم بر اساس اینکه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[23] خود این ظالم هیزم جهنم است و گُر میگیرد، وقتی گُر گرفت و مشتعل شد میشود «حق الیقین»، پس جهنم سه مرحله دارد: یک مرحله «علم الیقین» دارد که انسان از بیرون میفهمد که کسی که محکوم است و ستم کرده و بیراهه رفته، این گرفتار عذاب میشود. این معانی را با «علم الیقین» میداند. وقتی که وارد قیامت شد و جهنم را از نزدیک دید و به او گفتند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، گفت: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾، این میشود «عین الیقین». وقتی گُر گرفت، میشود «حق الیقین»، چون ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.
درباره بهشتیها هم همینطور است. درباره بهشتیها معنای بهشت و تنعّم بهشت را اینها با «علم الیقین» میدانند. وقتی وارد صحنه قیامت شدند از نزدیک بهشت را میبینند، وقتی وارد بهشت شدند، خودشان میشوند بهشت، طبق بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» و اما اگر کسی از مقرّبین شد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾، نه «فله جنة نعیم» یا «له روح». همانطوری که جهنمی خود میشود هیزم و گُر میگیرد، این بهشتی خود میشود جنت، خود میشود روح، خود میشود ریحان؛ البته نعمتهای فراوان دیگری هم هست که بیرون از ذات اوست. آنها «الی ما شاء الله»؛ اما خود همین شخص ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾؛[24] در مسائل توحید همینطور است، در مسائل دینی همینطور است.
پس ما یک «علم الیقین» داریم، یک «عین الیقین» داریم، یک «حق الیقین». آنجا فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾، «حق الیقین» این است این سه مرحله. پس این راه باز است که اگر کسی «علم الیقین» او کافی بود به «عین الیقین» میرسد و از «عین الیقین» به «حق الیقین» میرسد.
بعد فرمود حالا که این چنین است، نام مبارک حق را که عظیم است، او را تسبیح بکن! مستحضرید ما موظف هستیم نام «الله» را اکرام بکنیم، اجلال بکنیم، تسبیح بکنیم، تنزیه بکنیم، این یک وظیفه دینی ماست؛ اما آنچه مهم است، این اسمای لفظی نیست، این اسمای لفظی برای ما حرمت خاص دارد، بدون وضو نمیشود مثلاً دست زد و امثال آن. اما آن اسمی که در «دعای کمیل»[25] است، در «دعای سمات»[26] هست، در «دعای ندبه» است: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»؛[27] خدایا تو را قسم میدهیم به آن اسمی که با موسای کلیم در طور چه گفتی! با فلان پیغمبر در فلان منطقه چه گفتی! آن اسم دیگر لفظ نیست و اسم اعظم هم لفظ نیست که کسی مثلاً این لفظ را بگوید تا بتواند مُرده را زنده کند یا از شهری به شهری برود و «طیّ الأرض» داشته باشد. اسمای الهی کلّ جهان را پُر کرده است، همان فیض الهی است، فعل الهی است، کار خداست، آنها هستند که جهان را پُر کردند. اگر کسی با آن فیض و کار خدا تماس داشته باشد، بله میتواند خیلی از کارها را انجام بدهد. این اسمایی که ما داریم «اسماء الأسماء الأسماء» است؛ یعنی این الفاظی که ما داریم، اسم است برای آن مفاهیم. آن مفاهیم اسم هستند برای آن حقایق خارجیه. آن حقایق خارجیه مظاهری دارند که بهترین و برترینش اهلبیت هستند. این اهلبیت(علیهم السلام) میشود مرحله چهارم. آن حقایق الهی که به توحید برمیگردد، حقیقت سوم است. این مفاهیم که در ذهن ماست، مرحله دوم است. این الفاظی که ما میگوییم، مرحله اوّل است. اینها «اسماء الأسماء الأسماء الأسماء» هستند. آن وقت درباره خود این ذوات قدسی، میگوییم شما اسم اعظم هستید، اسمای الهی هستید. آن حقایقی که به «الله» برمیگردد و اینها مظاهر آن حقایق هستند، آن مرحله سوم است. این مفاهیم مرحله دوم است. این الفاظ مرحله اوّل. ما همه این مراحل چندگانه را باید تسبیح بکنیم، تقدیس بکنیم، تنزیه بکنیم.
پرسش: ضمیر در ﴿إِنَّهُ﴾ به قرآن برمیگردد یا به قیامت؟
پاسخ: چون مستحضرید قرآن در قیامت ظهور میکند؛ چه اینکه در عصر ظهور حضرت قرآن ظهور میکند که گویا حضرت دارد قرآنِ جدید میآورد. قرآن ظهور میکند، بگوییم به قرآن برمیگردد، درست است، بگوییم به دین برمیگردد درست است. قیامت مظهر ظهور اینهاست، نه قیامت ظهور میکند؛ قیامت مظهر ظهور وحی، نبوت و دین و قرآن «أو مَا شِئْت فسمِّه» است.
درباره علم دینی قبلاً هم بحث شد که چون تمایز علوم به تمایز موضوعات است، علمی که موضوع آن فعل خدا، قول خدا، اثر خدا و وحی خدا، نبوت خدا باشد، دینی است؛ اما علمی که موضوعش فعل انسان است، این اگر مطابق با دین بود، دینی است. مطابق نبود، دینی نیست. علم مثل صنعت، تجارت، سیاست، اقتصاد، کشاورزی، دامداری، مدیریت، اینها علوم انسانی هستند، علومی هستند که موضوع این علوم فعل انسان است. این اگر مطابق با دین بود، میشود دینی و اگر مطابق نبود، میشود غیر دینی. اما آنچه در نظام هستی است از زمین تا آسمان، از آسمان تا زمین و «ما بینهما» که فعل خداست، بحث درباره اینها چون بحث درباره فعل خداست، دینی است؛ اما قرآن کریم هرگز فعل انسان را به طور مطلق به خود اسناد نمیدهد. آنجا که به ولایت برمیگردد، به معجزه برمیگردد، به پیروزی برمیگردد، آنجا خدا به خود اسناد میدهد؛ مثل ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[28] یا ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾،[29] ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[30] آنجا که به تأیید الهی است، خدا به خود اسناد میدهد. آنجا که مطابق با دستورهای دینی نیست، میفرماید: ﴿بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾[31] کار ما نیست. در سوره مبارکه «اسراء» چند تا گناه را میشمارد از شرک و سایر معاصی: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾.[32] در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾، اینجا که فعل مطابق با دین نیست، ذات أقدس الهی میگوید کار ما نیست. آنجا که تأیید الهی است، معجزه الهی است، خدا به خودش نسبت میدهد؛ اما در جریان همان سوره مبارکه «اسراء» که میفرماید: ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هؤُلاَءِ﴾،[33] معنایش این نیست که کار آنها به عهده ماست، فرمود ما هم تبهکارها را کمک میکنیم، مال میدهیم، فرزند میدهیم، قدرت میدهیم، هم مؤمنین را. ما ابزار کار را در اختیار شما قرار میدهیم؛ منتها از آن به بعد اگر کار توفیق بود که به ما برمیگردد، اگر عصیان بود که ﴿بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾. این دو تا کار را ذات أقدس الهی در سوره مبارکه «اسراء» با فاصلهای مشخص کرده این است که آنچه را که شما انجام دادید، اگر مربوط به سیّئات باشد: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾، این آیه 38 سوره مبارکه «اسراء» است که بعد از شمارش عدهای از معاصی که فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾،[34] فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾، هر چه حرام است به ما برنمیگردد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، منتها شرّ به تکوین برمیگردد. تکوین اگر باشد که فعل خداست.
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن مثل شیطان، یعنی اصل آفرینش شیطان فعل خداست که او وسیله آزمایش است. اگر وسیله آزمایش باشد، چیز لازمی است، چون هر کسی به هر جایی رسیده است در اثر جنگ با شیطان است، تمام مجاهدان که به مقامات عالیه رسیدند در اثر نبرد با دشمن است. اگر دشمنی در عالم نبود، جنگی نبود، ما دیگر فضیلت جهاد و شهادت و اینها را نداشتیم. اگر شیطانی در عالم نبود، دیگر فضیلت تهذیب نفْس و تزکیه نفْس و مبارزه و ریاضت و اینها نبود. اصل آفرینش شیطان که وسیله آزمایش است، کار خداست؛ اما وسوسههای او و خیانتهای او و استکبار او که گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[35] اینها به خود او برمیگردد.
در سوره مبارکه «اسراء» آیه هجده و نوزده این است: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾؛ کسی دنیا میخواهد ما ابزارش را فراهم میکنیم. ﴿مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ﴾، ما ابزارش را فراهم میکنیم. ﴿کُلاًّ نُمِدُّ﴾؛ یعنی کلّ واحد این دو گروه را ما وسیلهاش را فراهم میکنیم، نه کارش به ما برمیگردد، کارش به خود آنها برمیگردد. اگر توفیق و عنایتی بود که به برکت الهی است و اگر ضلالت و گمراهی بود که به اغوای خودش است.
نتیجه اینکه علمی که موضوع آن کار خدا باشد، این حتماً دینی است، این علوم انسانی اینطور است؛ اما علمی که موضوعش فعل انسان است؛ مثل تجارت، کشاورزی، هنر، گویندگی، نویسندگی، سازندگی، معماری، علمی که موضوعش فعل انسان است، این اگر مطابق با دستور دین بود، میشود دینی و نبود میشود غیر دینی.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حج، آیه25.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص331.
[3]. الغارات(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص112.
[4]. الخصال، ج2، ص441؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج1، ص268؛ «وَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَر».
[5]. سوره ذاریات، آیه22.
[6]. سوره فصلت، آیه12.
[7]. نهج البلاغه، خطبه225؛ الصحیفة السجادیة، دعای20.
[8]. سوره زمر، آیه65.
[9]. سوره انعام، آیه88.
[10]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص607.
[11]. سوره احزاب، آیه32.
[12]. سوره بقره، آیه285.
[13]. سوره مدثر، آیه31.
[14]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.
[15]. سوره اسراء، آیه82.
[16]. سوره بقره، آیه185.
[17]. سوره فرقان, آیه1.
[18]. سوره سبأ, آیه28.
[19]. سوره تکاثر، آیات5 ـ7.
[20].سوره صافات، آیه24.
[21].سوره طور، آیه15.
[22]. سوره سجده، آیه12.
[23]. سوره جن، آیه15.
[24]. سوره واقعة, آیات88 و 89.
[25]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844؛ «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء».
[26]. جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص533؛ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْعَظِیمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَکْرَم».
[27]. بلد الأمین و الدرع الحصین، ص188.
[28]. سوره انفال, آیه17.
[29]. سوره توبه، آیه14.
[30]. سوره انفال, آیه17.
[31]. سوره یونس, آیه41؛ سوره شعراء، آیه216.
[32]. سوره اسراء، آیه38.
[33]. سوره اسراء، آیه20.
[34]. سوره إسراء، آیه36.
[35]. سوره اعراف, آیه12.