اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ﴿13﴾ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً ﴿14﴾ مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ﴿15﴾
بحثهايي كه مربوط به ﴿كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾[1] است اين بازگو شد و شبيه مطلبي بود كه در همين سوره قبلاً گذشت كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[2] قرآن تبيان كلّ شيء است اين ﴿فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ هم مناسب با آن جمله است.
در جريان ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[3] بخشي از بحثها گذشت بحث مبسوطش مربوط به خود اين آيه است كه انشاءالله در پيش داريم در ذيل همان آيه بازگو ميشود.
چون قبلاً مسئله وعد و وعيد مطرح شد تبشير مؤمنان و انذار تبهكاران الآن به كيفيت اجراي آن بشارت و اين انذار ميپردازد قبلاً فرمود: ﴿يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[4] كذا ﴿وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ﴾[5] يا ﴿لِلظَّالِمِينَ﴾[6] كذا. الآن دارند به كيفيت حضور عمل، ارتباط عمل با عامل، سودمندي يا زيانباري عمل را تشريح ميكنند ميفرمايند ﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ يك اصل كلي است هر انسان چه مؤمن و چه كافر عمل او زنده است و اين عملِ زنده به عاملش مرتبط است و ارتباطشان هم به نحو ضروري است نه به نحو موقّت يا زوالپذير لذا از او به طائر ياد كرده است كه با ادبيات عُرف و محاورات خود عرب هماهنگ باشد وقتي گفتند طائر او يعني همراه اوست حالا يا ميمون است يا مشئوم، يا با يُمن و بركت است يا به شئامت و زشتي يا ايمان است و عمل صالح يا كفر است و عمل طالح ولي بالأخره هست و پرنده هم بالأخره يا سانح است به تعبير عربها يا بارح است اگر با يُمن و بركت بود از آن پرنده به سانح ياد ميكنند و اگر مشئوم و با شهامت و شرّ بود از آن پرنده به بارح ياد ميكنند و اصطلاح آنها هم اين بود كه اگر پرندهاي به طرف شكارچي بنشيند طرف راستش به طرف شكارچي باشد اين سانح است و صيدش آسان است و خير و بركت را براي شكارچي دارد و اگر طرف چپش به شكارچي باشد يا به شخصي باشد اين بارح است و زيانبار است و مشئوم است و بيبركت.
علي ايّ حال آنچه كه در بين عرب رايج بود اين بود كه طائر انسان را رها نميكند چه خوب چه بد، چه ميمون چه مشئوم لذا به عنوان موجبهٴ كليه فرمود: ﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾.
مطلب دوم اين است كه اگر اين خير بود نظير كه فلات است كه قلاده است «في جيد الفتاة»[7] است يا اين علامتهاي تبشيري و تبريكي كه به گردن اين المپياديها آويزان ميكنند اين ميشود طاير خير در عُنق يك انسان خيّر و اگر شرّ باشد و فساد آن طوق لعنتي است كه گردنگير اوست اين هم ميشود ﴿طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ پس آن موجبهٴ كليه دوتا موجبه جزئيه را زيرمجموعه خود دارد آن موجبه كليه اين است كه هر انساني چيزي در گردن او آويخته است يا جايزهٴ اوست كه به گردن او آويخته است، اگر ايمان و عمل صالح باشد يا طوق لعنت است كه گردنگير اوست اگر كفر و عمل طالح باشد ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ اين موجبهٴ كليه كه دوتا موجبهٴ جزئيه را به همراه دارد درباره شرّ در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه افراد بخيل و پَست و آزمند اين بُخلشان طوق لعنتي است به گردن اينها كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آيه 180 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آنچه را بخل ورزيدند به عنوان يك طوق لعنت گردنگير اينهاست وقتي گفتيم گردنگير يعني اين را رها نميكند پس اگر خير باشد كه خود انسان علاقهمند نيست كه جدا بشود، اگر شرّ باشد اين عمل شرّ به عنوان طوق لعنت گردنگير اوست او را رها نميكند ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يعني همان طوق لعنتي است كه ما در تعبيرات فارسي هم داريم.
خب، پس آن موجبهٴ كليه دوتا موجبهٴ جزئيه را به همراه دارد و در تبيين اين موجبههاي جزيي آيه 180 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» يك گوشهاش را خوب تشريح كرده كه اين شرّ كفر و عمل طالح طوق لعنتي است كه گردنگير آنهاست ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾.
مطلب ديگر اينكه تعبير عُنق در ادبيات عرب از همان هويّت انسان است اين تعبير در روايات ما هم ظهور كرده براي اينكه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به لسان قوم خود سخن ميگويد اينكه ميبينيد در قرآن كريم آمده، در روايات آمده به تَبع قرآن و روايات در كتب فنّي فقه و اصول آمده به عنوان عِتق رقبه، تحرير رقبه، عِتق رقبه، تحرير رقبه، همين است رَقبه يعني گردن، گردن را آزاد بكن يعني خود شخص را. در قرآن كه يكي از مصارف هشتگانه زكات رقاب است ﴿وَفِي الرِّقَابِ﴾[8] يعني درباره رقبهها، رقبهها درباره يَد و رِجل و امثال ذلك نميگويند كه دست او را آزاد بكن، پاي او را آزاد بكن ميگويند گردن او را آزاد بكن آزاد كردن گردن يعني خود شخص.
پس بنابراين اگر يك وقت گفتند به رقبه او مرتبط است يعني به تمام هويت او، اگر گفتند «عِتقُ رقبةٍ»، «تحرير رقبةٍ»، يا ﴿وَفِي الرِّقَابِ﴾ يعني همهٴ شخص و اگر در كتابهاي اصول مثال رايج مطلق و مقيّد «اعتق رقبة مؤمنةً» «أعط رقبة» است از همينجاست پس ﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ يعني «فيه» يعني «في نفسه» «في هويّته»، خب.
پرسش: در سورهٴ «يس» هم دارد كه ﴿تَعالوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ ﴾[9]
پاسخ: بله، حالا آن درباره طائر است كه طائر چيست اينها ميگفتند كه اين از كجا آمده در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد كه با خود شما بود ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾.
خب، پس آن موجبهٴ كليه يك طايفه، طايفه دوم دوتا موجبهٴ جزئيه، طايفه سوم تبيين بعضي از اين موجبات جزئيه، طايفه چهارم، نكته چهارم سرّ تعبير از هويّت به رقبه يا عُنق همين رعايت فرهنگ و ادبيات عرب است ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾.
حالا چرا تعبير به طائر شده چه خوب چه بد؟ براي اينكه اين طائر كارش پريدن است و دفعتاً ميبينيد از جايي به جايي ميپَرد انسان دفعتاً ميبيند از درون او همه اين اعمال پريده و ظهور كرده از جاي ديگر كه نيامده تلّي از كتابها و نوشتهها در نزدش حاضر است و اين اول ملفوف بود، بعد منشور شد نشرش هم تدريجي نيست دفعي است منشور شدن آن ملفوف هم به طَيران است.
بيان اين سه، چهار نكته اين است كه الآن انسان كاري را كه انجام ميدهد در درون او نهادينه ميشود و روشن نيست يك وقت ميخواهد ظهور بكند آنچه كه از قوّه به فعل ميآيد ميخواهد ظهور بكند چون همهاش آماده است نيازي به تدريج نيست يك وقت است كه درخت گردو ميخواهد از هستهٴ گردو ظهور بكند، خب اين تقريباً بيست سال، سي سال يا كمتر و بيشتر وقت ميخواهد يك درخت گردو كه تنه دارد، ريشههاي فراوان دارد، ساقه دارد، شاخهها دارد، برگ دارد و كذا و كذا همه اينها بالقوه در يك هسته گردوست وقتي باغبان اين هسته را بذرافشاني كرد به دل خاك سپرد همه اين ريشهها و شاخهها و تنه در اين يك حبّه گردو بالقوّه هست با آبياري و تلاش و كوشش كشاورزانهاش چند سال طول ميكشد تا اين ملفوف، منشور بشود وقتي شما وارد باغ شديد ميبينيد فضاي باغ را تمام اين شاخهها گرفته اين منشور همان ملفوف است منتها در ظرف بيست سال، سي سال. اعمال ما كه يومالنشور بخواهد منشور بشود و هماكنون ملفوف است اين سال و ماه نميخواهد چون همه اعمال الآن هست لذا فرمود: ﴿ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ دفعتاً ميبينيم كه هزارها كتاب است، هزارها صفحه است، هزارها اعمال است و دفعتاً پَر ميكشد از درون به بيرون و صحنه را پُر ميكند هيچ راهي هم براي اين كار نيست از آن جهت كه بالفعل است منتها تنيده آن چون تنيده است ميشود ملفوف است، وقتي شفاف است ميشود منشور، خروج از مرحلهٴ لَف به نشر چون زمان نميخواهد با سرعت انجام ميشود از آن به طَيَران تعبير شده است كه ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً﴾ كه ﴿يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ قبلاً ملفوف بود ما اين لَف را نشر كرديم و اين ملفوف كه بخواهد منشور بشود به نحو طَيران است و گردنگير اوست يا نظير كبوتر اهلي است كه به دوش او مينشيند يا نظير طوق لعنتي است كه گردنگير اوست بالأخره يا نظير اين جايزههاي المپيادي است كه به گردن او آويخته ميشود «ان كان ايمانا و عملا صالحا» يا طوق لعنت است كه گردنگير اوست «ان كان كفراً و عملاً طالحا».
پس ﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً﴾ كه ﴿يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ اين كتاب قبلاً ملفوف بود به نظر او و هماكنون منشور است.
مطلب بعدي آن است كه اين عمل
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر كتاب است ديگر خود انسان در حقيقت مينويسد يا املا ميكند ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[10] آنها دارند مينويسند انسان هر كاري كه انجام ميكند به منزلهٴ املا كردن اوست ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾ اينها مينويسند ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[11] و اشتباه هم نميكنند بعد هم مأمور به ضبط و كتابتاند مينگارند.
خب، مطلب بعدي آن است كه اين عمل فعلاً غايب است عندالتحقيق معلوم ميشود كه عامل غايب است نه عمل، عامل نميبيند نه عمل ديدني نيست ولي فعلاً به حساب ما اعمال ما از ما غايب است اين يك طايفه كه نميبينيم.
در صحنهٴ قيامت اين عمل ظاهر ميشود بعضي از آيات قرآني ناظر به اين است كه اين عمل ظاهر ميشود و حاضر ميشود قبلاً خِفا داشت اكنون ظهور، قبلاً غيبت داشت اكنون حضور ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِر﴾[12] اين يك طايفه.
در طايفهٴ ديگر ميفرمايد كه اين خود عمل خود به خود حاضر نميشود بالأخره كسي هست كه او را احضار بكند اين در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[13] درست است كه انسان ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ كه در سورهٴ «كهف» است اما خود به خود عمل حاضر نميشود كسي بايد او را احضار كند به دليل سورهٴ «آلعمران» كه فرمود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾[14] پس آن حضور مرهون احضار است اين هم يك طايفه.
طايفه ديگر رواياتي است كه ميگويد خود انسان احضار ميكند نه بيگانه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[15] خود ماييم كه حاضر ميكنيم از جاي ديگر كه نميآورند كه، ديگران كه نميآورند كه ما خودمان آنچه را داريم نقد ميكنيم نه اينكه كسي براي ما حاضر بكند ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از جايي كه نكره در سياق اثبات بر خلاف معروف مفيد عموم است همينجاست به قرينه حال يعني هر كسي ميفهمد چه چيزي آورده ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ پس خود ما حاضر ميكنيم چون خود ما حاضر ميكنيم، خود ما با او بوديم ذات اقدس الهي ميفرمايد خودت داور باش ما چرا داوري كنيم؟ ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ ما چرا از جاي ديگر قاضي و شاهد بياوريم اين اعضا و جوارح تو شهودند، خودت هم قاضي باش چه كار بكنيم؟ ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ﴾ يعني «كنَقْتك»، «كفت نفسك حسيبا» و چون اين نفس به منزلهٴ قاضي است و در غالب اين موارد شخص بدهكار است با «عليٰ» تعبيه شده ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ در عين حال كه حسابرس است ﴿عَلَيْكَ﴾ است خودت حسابرس خودت باش
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس چرا بايدت ديگري مُحتسب
اگر ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ است براي آن است كه خودت كردي، خودت نگهداري كردي، خودت جاسازي كردي، خودت آوردي، خودت هم بررسي كن كسي كه اين عمل را نكرد، كسي كه جاسازي نكرد، كسي هم كه در صحنه قيامت غير از تو نياورد ما گفتيم عمل حاضر است يك، گفتيم عمل را احضار ميكنند دو، اما گفتيم خودت حاضر ميكني خب خودت هم بررسي كن چون كم و زياد شدنش به اين است كه يك وقت بگويم من اين كار را كردم ولي دادم به دست ديگري اينها كم و زياد كردند در اين مدت در درون تو بود به ديگري نبوده خودت كردي، خودت نگهداري كردي، خودت هم آوردي، خودت هم حساب بكن اين ميشود چهار بخش.
يك وقت است كسي عملي انجام ميدهد ميگويد من اين كار را كردم محصول كار ما در فلان كارخانه مانده اينها كم و زياد كردند اين طور كه نيست يا در هنگام بررسي و بازرسي و حسابرسي آنها كه ميخواستند از انبار بياورند كم و زياد كردند اينچنين كه نيست يا در كار مشارك داشتي اينچنين كه نيست هر چهار بخش فرمود خودت بودي، اگر خودت بودي و خودت كردي و خودت جاسازي كردي در درون نگهداشتي و خودت به همراه خود حفظ كردي و بُردي در قبر و در برزخ و در ساهرهٴ قيامت هماكنون خودت آوردي خب خودت هم بررسي كن.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» اصل حضور را خبر داده است كه فرمود: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[16] آن روز هم تعجّب ميكند.
پرسش:...
پاسخ: عمل؟ ريا؟ خب چون بر اساس تجسّم اعمال خود انسانها چطور ظاهر ميشوند در قيامت؟ در ذيل آيه ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً ٭ وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[17] آنجا هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل كرده از ما و هم جناب زمخشري نقل كرده از اهل سنت كه عدهاي به صورتهاي گوناگون درميآيند به صورت حيوان درميآيند اما «انسانٌ حيوانٌ» كدام علم است كه اينها را بتواند حل كند يك وقت است كه شخص واقعاً ميشود بوزينه، خب بوزينه شدن كه عذاب ندارد مگر اين بوزينهها عذاب ميبينند بوزينه از زندگي خودش، از نگاهش، تناسلش، توالدش، تغذيهاش، مسكندانهاش همان اندازه لذت ميبرد كه طيهو و آهو لذت ميبرند حالا اگر كسي بوزينه مگر اين عذاب است؟ خير «انسانٌ قردٌ» اين انساني كه الآن ما او را نوع اخير ميدانيم در تعبيرات قرآني اين نوع متوسط است و جنس سافل «وتحته انواع» اين نوع اخير نيست سير وجودي با رسيدن به انسانيت تمام نميشود انسان سر چهارراهي است اگر انشاءالله سير و سلوك داشت به طرف فرشتهها ميرود و با مقرّبين محشور ميشود، اگر خداي ناكرده راه شيطنت و مكر و حيله داشت ميشود جزء شياطين الانس، اگر خداي ناكرده گرفتار اجوفين بود يا گرفتار غضب بود ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾[18] ميشود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[19] انسان نوع متوسط است نه نوع اخير «و تحته أنواع كثيره» و در قيامت اينها ظهور ميكند لذا اين شخص انسان است ميفهمد كه بوزينه شده است لذا عذابش شروع ميشود و اگر انسان مسخ مُلكي بشود نه مسخ ملكوتي كه چنين چيزي محال است اگر انسان بشود بوزينه، خب عذابي احساس نميكند كه و همچنين آن رباخواري كه ديوانه محشور ميشود ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[20] مُخبّطانه و مجنونانه وارد صحنه قيامت ميشود خب مجنون چه عذابي دارد؟ فقط بستگان مجنوناند كه شرمندهاند وگرنه ديوانه چون ادراك ندارد عذاب ندارد كه، خجالت نميكشد كه، با هر جامهاي هم بيرون ميآيد، اما رباخواري كه ديوانه محشور ميشود «عاقلٌ مجنونٌ» ميفهمد كه ديوانه است و درد از اينجا شروع ميشود كدام علم است كه اين حرفها را حل كند «عاقلٌ مجنونٌ» آن وقت مجنون ميشود فصل اخير نه ناطقٌ در «انسانٌ قردٌ» يا «انسانٌ خنزير» آن خنزير ميشود فصل الفصول نه ناطقٌ، ناطقٌ ميشود فصل متوسط و انسان ميشود نوع متوسط، اگر جوهرهٴ انسان اينچنين است اعمالش هم بشرح ايضاً [همچنين] عقايدش، اخلاقش، اعمالش اگر صالح بود به صورتهايي و اگر طالح بود به صورتهاي ديگر درميآيد.
در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» بدون «باء» و حرفهاي ديگر در آيه هفت سورهٴ «تحريم» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ﴾ امروز عذرخواهي نكنيد ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كنتم تعملون» اين متن عمل شماست به اين صورت درآمده حالا چطور ميشود؟ ريا و سُمعه به چه صورت درميآيد، آن نماز شب به چه صورت درميآيد اين را مصوّر كه ذات اقدس الهي است ميداند و اولياي او مستحضرند ولي بالأخره به صورتهايي درميآيد اين بركات بهشت به وسيله همين اعمال صالح است ديگر وگرنه آنجا كه كندو و زنبور عسل نيست ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾[21] نه تنها يك شيشه و ده شيشه نهرهايي از عسل روانه است آنجا كه دامداري نيست ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ يا ﴿مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾[22] و مانند آن اينها همان اعمال صالحه است كه به آن صورت درميآورند، به هر تقدير.
طايفه اُوليٰ آياتي است كه دلالت ميكند بر اصل حضور عمل كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به اصل حضور اشاره كرد فرمود اينها در قيامت متن عمل را حاضر ميبينند و كتماني هم برايشان مقدور نيست آيه 49 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ﴾ اينها هراسناكاند ﴿وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ اين يك طايفه كه از اصل حضور اعمال خبر ميدهد.
طايفه دوم آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به عنوان آيه سي گذشت كه عمل، خود به خود حاضر نميشود بلكه عمل را حاضر ميكنند سخن از احضار است آيه سي سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ﴾ آنجا هم مفعول محذوف است او را هم ﴿مُحْضَراً﴾ پس سخن از احضار است نه حضورِ خود به خود.
طايفه سوم آياتي است كه دلالت ميكند كه حاضركننده خود نفس است همان آيه معروف ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[23]، پس ما با قافلهاي در راه هستيم ماييم و عقايد ما و اخلاق ما و اعمال ما و گفتار و رفتار قافلهاي در حركتيم اين قافله ملفوف بسته در يومالقيامه ميشود منشور باز يا به صورت آن جايزهٴ گردنآويخته به ما عطا ميكنند يا خداي ناكرده نظير آيه سورهٴ «آلعمران» كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[24] طوق لعنت به گردنگير ما خواهد شد لذا انسان با اعمالش خواهد بود، اگر اين خروج از لَف و نشر به صورت پرواز است و سريع مصحّح دارد كه بفرمايد: ﴿وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ مصدّر كند اين را به اين جمله كه ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ كه اين گردنگير بود و مناسب اوست و از او جدا هم نخواهد شد.
بعد فرمود: ﴿فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً﴾ كه ﴿يَلْقَاهُ﴾ اين شخص آن كتاب را باز، قبلاً بسته بود، باز شد بعد به او گفته ميشود كه همه كارها را كه خودت كردي همه اين چهار، پنج بخش به عهده خودت بود ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾ كتابت را بخوان. آن روز انسان برابر با عقيده و اخلاق و اعمال حرف ميزند و حرف ميشنود كسي كه اهل سواد نبود، اهل خواندن و نوشتن نبود اين تلقين را شما با هر جملهٴ عربيِ مُتقن، با هر آيه، با هر روايت مبسوطاً بخواهيد بخوانيد كاملاً ميفهمد نبايد گفت اين مُرده كه اهل سواد نبود، خير بعد از مرگ همهٴ اين مجاري ادراكي به رهبري عقيده و ايمان شكل ميگيرند اگر كسي مؤمن بود حقيقتاً قرآن ميخواند، حقيقتاً قرآن ميفهمد، حقيقتاً آيات الهي را چون به آيات عمل كرده حالا شما آيه بخوانيد كاملا ًميفهمد خودش هم ميتواند بخواند نبايد گفت اين شخص كه فارسي متوجه نميشد حالا چگونه عربي ميفهمد، نه خير عربي را خيلي خوب ميفهمد تمام آياتي كه در مدت عمر عمل كرده شما برايش بخوانيد كاملاً ميفهمد، تمام رواياتي كه در مدت عمر به او عمل كرده بخوانيد كاملاً ميفهمد او كاملاً ميفهمد و كاملاً گوش ميدهد وقتي ميگوييد «اسمع افهم» خيلي بهتر از اينهايي كه كنار قبر او به عنوان تشييع قبر او آمدند لذا اينكه گفته ميشود ﴿اقْرَأْ﴾ نبايد كسي بگويد كه خب حالا اينها كه در دنيا سواد نداشتند چه چيزي را بخوانند؟ خير اينها كه سواد نداشتند برابر عقيده باسواد ميشوند اين يكي.
بعد خواندن هر عمل هم مشخص است گاهي ممكن است انسان سواد پيدا كند اين عمل را بخواند، اما اينجا منظور آن سوادِ عميقِ عميق است اين عمل به هر صورتي درآيد اين ميتواند بفهمد كه اين رياي او به اين صورت درآمده، آن سُمعه او به اين صورت درآمده و آن رباخواري او به صورت جنون درآمده كه ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[25] و اين دغلبازي او به صورت بوزينه درآمده كاملاً ميتواند اينها را بخواند يعني اگر بوزينهاي را ديد خودش را يا ـ معاذ الله ـ به آن صورت ديد ميتواند بخواند بفهمد كه اين محصول آن دغلبازيهاي او، آن مكافات او بود ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾.
خب، وقتي كه خوانديد آن هم ميگويد ﴿يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[26] بعد ميفرمايد امروز، روز حساب است ديگر ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾.
پرسش:...
پاسخ: در اين دنيا هم ميفهمد اما در اين دنيا ممكن است با يك سلسله توجيهاتي خودش را قانع كند ولي وقتي كه «بينه و بين الله» همه اين علل و عوامل كنار برود خودش ميفهمد كه چه كاره است در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» دارد كه در قيامت ما اخبار او را، كارهاي او را به او گزارش ميدهيم ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾[27] تنبئه مثل انباء يعني او را با نبأ باخبر ميكنيم ميگوييم اين كارها را كردي، اين كار را كردي، اين كار را كردي ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ اين آيه قبل است، بعد استدراك ميكند ميفرمايد چرا ما تنبئه كنيم، چرا انبا كنيم، چرا گزارش بدهيم ﴿بَلِ﴾ اين ﴿بَلِ﴾ كلمهٴ اضراب است ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾[28] انسان خودش ميفهمد چه كار كرده ما چرا آنها را گزارش بدهيم اين «تاء» ﴿بَصِيرَةٌ﴾ هم ملاحظه فرموديد «تاء» علامت مبالغه است مثل «تاء» علامه وگرنه انسان مذكر است بايد گفته ميشد «بل الانسان علي نفسه بصير» اگر گفته شد انسان ﴿عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ مثل اينكه بگوييم «الانسان علامة» يعني خيلي بصارت دارد، خيلي علم دارد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ أَ لْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[29] ولو عذرتراشي بكند بخواهد توجيه كند ديگران را قانع كند اما خودش ميداند چه كار كرده ديگر، انسان خودش آگاه است بر نفس خودش، بر عقيده خودش، بر كار خودش چنين كسي در قيامت داور كار خودش ميشود لازم نيست كه به او بگويند تو چنين كار را كردي، اگر مَلكات دنيا بخواهد آنجا ظهور كند و انكار بكند آنگاه همه اعضا و جوارح ميشورند عليه او همه اعضا و جوارح ميشورند دست شهادت ميدهد، پا شهادت ميدهد، اعضا و جوارح ديگر شهادت ميدهند.
خب، حالا اگر در اين تلقيحهاي صناعي كه شده در اين جراحيهاي پلاستيك كه شده دست كافري را به مؤمن، دست مؤمني را به كافر اين كدام دست شهادت ميدهد اين دست شهادت ميدهد اينكه دست كافر بود تازگي به اين شخص ملحق شد، آن دستش كه رخت بربست و تكّهپاره شد كدام دست شهادت ميدهد علمي بايد باشد كه به اين مسائل پاسخ بدهد البته مسائل قيامت آن قدر پيچيده است كه هر چه اين معارف عقلي، حكمت و كلام پيشرفت بكند توان آن را ندارد كه آن را حل بكند مثل فقه و اصول ما اين همه تلاش و كوششي كه شما ميبينيد همه فقها دارند روزانه انجام ميدهند باز معذلك «احوط»، «احوط» در خيلي از فتاوا هست آنجا كه يك فقيه بزرگوار ميگويد «أحوط» يعني به نتيجه نرسيدم سرّ اينكه ميگويند هر جا فقيه گفت «أحوط» مقلّدانش ميتوانند به غير مراجعه كنند اين است كه او در آنجا فتوا ندارد «أحوط» كه فتوا نيست.
يك وقت است كه فتوا به احتياط ميدهد مثل اطراف علم اجمالي اينجا جزم دارد كه حُكم خدا اين است خودش هم عمل ميكند، مقلّدانش هم عمل ميكنند رجوع مقلّدها از او به غير او جايز نيست چون آنجا فتوا دارد فتوا به احتياط داده است يك وقت فتواي احتياطي است «أحوط» اين است كه انسان چه كار بكند اين فتواي احتياطي يعني «لا أدري» مرجع او در اينجا فتوا ندارد احتياط هست علي كلّ حال چون مرجع تقليد او فتوا ندارد او ميتواند به مرجع تقليد ديگر مراجعه كند سرّ رجوع مقلّد از مرجع خودش در احتياطي، در فتواي احتياطي نه فتوا به احتياط اين است كه او فتوا ندارد، خب شما ميبينيد دهها مسئله است با اينكه فقه بيش از هزار سال است كه روي آن كار شده آن هم چه كاري، مهمترين كار روي فقه شده ديگر روزانه بر چند هزار فكر عرضه ميشود يك سلسله مسائل فقهي حداقل روزي بر بيست هزار، سي هزار فكر عرضه ميشود اين علم با اين پختگي كه از سطوح گرفته تا خارج حداقل روزي اين مسائل فقهي بر بيست هزار فكر عرضه ميشود، خب نقد و ابرام و نقض و جواب و اشكال و سؤال و خيلي پخته شد ديگر اما معذلك خيلي جاهايش هم احتياط است فلسفه، كلام علمي است تقريباً در حاشيه حاشيه ميداندار اين مسائل اوست چطور ميشود انسان به آن صورت درميآيد؟ عمل كجاست؟ رابطه عمل و عامل چگونه است؟ در قيامت چطور ميشود اين «وشبهة الآكل والمأكول ٭٭٭ يدفعها من كان من فحولي» همين است حالا اگر الآن جراحيهاي پلاستيك كه كاملاً عوض شد مؤمني با اين مرگهاي مغزي ممكن است كلاً اعضا و جوارح انسان عوض بشود پايش يك وقت تصادف بكند پاي ديگر بگذارند، دستش تصادف بكند دست ديگر بگذارند، چشم و گوشش تصادف بكند بگذارند حتي قلبش را و كليههايش را عوض بكنند در قيامت ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[30] كدام دست؟ كدام پا؟ علمي بايد باشد كه بسياري از اين مشكلات را حل كند يعني آن فشار مشكلات و شبهات را بگيرد البته بعضي از جاهايش هم ميماند و اساسش هم پذيرفتن قول قرآن و سنّت است باقي كه حجت نيست هر چه هم كه مطابق اينهاست حجت است، مطابق اينها نباشد «مضروب علي الجدار» است ولي بالأخره اين علم بايد از حاشيه حاشيه به حاشيه بيايد، كمكم به متن بيايد بعد روزانه بر هزار فكر عرضه بشود تا اين بخشها حل بشود «المعاد ما هو» «البرزخ ما هو» «الحشر ما هو» «النشر ما هو» «الطائر ما هو» «خروج الملفوف من اللفّ الي النشر ما هو» همه اينها بحثهايي است كه در آن علوم عقلي بايد حل بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 37.
[6] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[7] . ر.ك: بحارالأنوار، ج44، ص336.
[8] . سورهٴ توبه، آيهٴ 60.
[9] . سورهٴ يس، آيهٴ 19.
[10] . سورهٴ انفطار، آيات 10 ـ 11.
[11] . سورهٴ ق، آيهٴ 18.
[12] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 30.
[14] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 30.
[15] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 14.
[16] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[17] . سورهٴ نبأ، آيات 18 ـ 19.
[18] . سورهٴ حشر، آيهٴ 3.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[21] . سورهٴ محمد، آيهٴ 15.
[22] . سورهٴ محمد، آيهٴ 15.
[23] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 14.
[24] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 180.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[26] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[27] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 13.
[28] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.
[29] . سورهٴ قيامت، آيات 14 ـ 15.
[30] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.