بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
براي ورود در مباحث تفسيري و بهره جستن از قرآن، شناخت معيارها و اصول كلي لازم است كه در اين مقال بدانها پرداخته شده است:
خداوند برترين معرف قرآن کريم
1. خداي سبحان كه متكلم قرآن و نازل كنندهٴ آن است، از هر موجود ديگري قرآن را بهتر ميشناسد و در تعريف او شايستهتر از هر صاحب نظر ديگر است؛ بلكه سزاوار بودن ذات اقدس الهي قابل سنجش با صلاحيت ديگران نيست؛ زيرا آنان يا اصلاً قرآن شناس نيستند و يا در پرتو معرّفي خداوند آن را شناخته و ميشناسند؛ بنابراين، برجستهترين تعريف، همانا تعريفي است كه خداوند دربارهٴ اين كتاب عظيم آسماني نموده است.
روشن وروشنگر بودن قرآن کريم
2. خداي سبحان، قرآن كريم را به عنوان نور به جهانيان شناسانده و چنين فرمود: ﴿يا أيّها الناس قد جاءكم برهانٌ من ربّكم و أنزلنا إليكم نوراً مبيناً﴾[1]؛ ﴿قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين﴾.[2]
خاصيت نوراني بودن قرآن آن است كه هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تيرگي است و هم جوامع بشري را از هرگونه تاريكي اعتقاد يا تيرگي اخلاقي يا ابهام در شناخت يا سرگرداني در انتخابِ راه يا تحيّر در ترجيح هدف و مانند آن ميرهاند و به شبستان روشن صراط مستقيم و هدف راستينِ بهشتِ «عدن» ميرساند؛ ﴿كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور﴾.[3]
تناسب تجلّي خداي سبحان در قرآن كريم، اقتضاي چنين سمتي را براي اين كتاب آسماني دارد؛ زيرا كلام مبدئي كه ﴿نور السموات و الأرض﴾[4] است، حتماً بايد روشن و روشنگر باشد.
بيان موجبات سعادت در قرآن
3. خداي سبحان، قرآن كريم را به عنوان تبيان همه چيز به انسانها شناسانده و چنين فرموده است: ﴿و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء و هديً و رحمةً و بشري للمسلمين﴾؛[5] يعني هر چيزي كه در تأمين سعادت انسان سهم مؤثر دارد، در اين كتاب الهي بيان شده است و اگر انجام كاري عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده و اگر ارتكاب عملي مايهٴ شقاوت بشري ميگردد، پرهيز از آن به صورت يك دستور لازم در آن تعبيه شده است.
اشتمال قرآن بر همهٴ معارف و اخلاق و اعمال الهي و انساني به طور رمز يا ابهام يا معمّا و مانند آنها كه از قانون محاوره و اسلوب تعليم و تربيت جداست، نميباشد؛ بلكه به طور روشن است؛ زيرا خداي سبحان از جامعيّت قرآن نسبت به همهٴ اصول اسلامي به عنوان «تبيان» ياد كرده است.
پس هيچگونه كمبودي در اين كتاب نيست تا از خارج جبران شود؛ نه كمبود قانون و دستورهاي انساني و نه كمبود شناخت و معارف اسلامي و نه قصور در تبيين آنها؛ يعني هم از لحاظ محتوا و مضمون، بينياز از مطالب بيگانه است و هم در تعليم و تفهيم آنها بياني رسا و لساني گويا دارد كه از زبان ديگران بينياز و از قلم بيگانگان مستغني است؛ زيرا خاصيت «تبيان كل شيء» بودن، همين است.
تعليم قرآن و بيان، سرآغاز نعم الهي
4. خداي سبحان خود را معلّم بالذات و بالإصالهٴ اين كتاب آسماني ميداند: ﴿الرّحمن ٭ علّم القران ٭ خلق الإنسان ٭ علّمه البيان﴾[6] و در اهميّت علوم قرآني ميتوان به اين نكته استشهاد كرد كه خداي سبحان، سرآغاز همهٴ نعمتهاي مادّي و مجردِ ظاهري و باطني را كه در سورهٴ «الرحمن» يادآور شده و همهٴ مكلفان را به اعتراف فرا خوانده و راه هرگونه تكذيب منكران را مسدود كرده، نعمت تعليم قرآن و نيز تعليم بيان انسان كه محصول آموزش قرآن كريم است، ميشمارد.
اسم شريف رحمان كه حاكي از جامعيت همهٴ شئون رحمت است و در مشهد بعضي از ارباب شهود، اين نام همانند نام مبارك «اللّه» از عظمت خاص برخوردار است و جامع همهٴ اسماي حسناي ديگر ميباشد، مبدأ تعليم قرآن قرار گرفت تا انسانها در مكتب خداي رحمان درس رحمت مطلقه بياموزند و از قيد انتقام آزاد شوند و از بند غضب رها گردند و از دام سَخَط پرواز كنند و از زندان ستم بيرون آيند و همچون آورندهٴ اين كتاب، ﴿بالمؤمنين رءؤف رحيم﴾[7] شوند و همچون همراهان و اصحاب راستين او ﴿رحماء بينهم﴾[8] گردند و قبل از رحمت به ديگران بر جان خويش ترحّم نمايند و بر بدن ناتوان خود رحم كنند كه نه جان را طاقتِ ﴿نار اللّه الموقدة ٭ الّتي تطّلع علي الأفئدة﴾[9] است و نه جسم را توانِ تحمّلِ ﴿كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب﴾[10] ميباشد.
ناتواني انسان عادي از درک مستقيم وحي
5. خداي سبحان، اين كتاب عظيم الهي را از مبدأ تنزّل تا پايان نزول، در كسوت حق و در صحبت حقيقت قرار داد تا به جايگاه اصيل خود كه قلب انسان كامل و محقق در آن و متحقق به آن فرود آيد؛ ﴿و بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل﴾[11]، ﴿نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبك لتكون من المنذرين﴾[12] و قبل از آنكه به قلب مبارك انسان كامل نزول كند و از آن جايگاه پاك به ديگران منتقل شود، ادراك معارف آن، بلاواسطه ميسور انسانهاي عادي نيست؛ چون هر قلبي ظرفيت خاصّ به خود دارد و هرگز نميتواند قرآن را كه به تعبير الهي قول سنگين و وزين است: ﴿إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً﴾[13]، تحمّل نمايد.
از اين جهت، پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) كه مظهر تامِّ خداوند است، سمت تعليم قرآن و تبيين معارف آن را دارد؛ لذا حضرت حق تعالي رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان معلّم كتاب و حكمت و مبيّن قرآن كريم معرّفي نمود؛ ﴿كما أرسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكّيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمة و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾.[14]
از اينكه فرمود: پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) كه حامل قرآن است، به شما انسانها چيزي ميآموزد كه شما نميتوانيد آن را از نزد خود ياد بگيريد، استفاده ميشود كه عقل بشر براي تشخيص راه، گرچه نورافكن نيرومندي است، ولي هرگز به تنهايي كافي نيست؛ زيرا براي تأمين سعادت انسان، چيزهايي لازم است كه هيچ انساني به فكر بشري خود به آن راه نمييابد و اين آيه همانند آيهٴ ﴿رسلاً مبشّرين و منذرين لئلاّ يكون للناس علي اللّه حجة بعد الرسل وكان اللّه عزيزاً حكيماً﴾[15]، از ادلّهٴ ضرورت نبوّت عامه است.
زيرا اگر عقل انسانها به تنهايي كافي بود، نيازي به پيام آوران الهي نبود و حجّت خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود؛ در حالي كه خداي سبحان ميفرمايد: اگر پيامبران فرستاده نميشدند، انسانها ميتوانستند احتجاج كنند و به خداوند بگويند: ما اگر گمراه شديم، براي آن بود كه تو براي ما راهنما نفرستادي؛ ﴿و لو أنا أهلكناهم بعذابٍ من قبله لقالوا ربّنا لولا أرسلت إلينا رسولاً فنتّبع اياتك من قبلِ أن نذلّ و نخزي﴾.[16]
خلاصه آنكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) چيزهايي به جوامع انساني ميآموزد كه هرگز به فكر آنان نخواهد رسيد و چون آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) همهٴ علوم الهي را از قرآن، بدون واسطه فرا ميگيرد و دست ديگران به آنها نميرسد، لذا وظيفهٴ تفسير و تبيين اين كتاب عظيم نيز به عهدهٴ آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) قرار گرفت؛ ﴿و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نُزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون﴾[17] و انسانهاي هر عصري مأمورند كه از سنّت و سيرت آموزندهٴ آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) در همهٴ شئون، مخصوصاً در بحثهاي تفسيري استفاده نمايند؛ ﴿و ما اتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانْتهوا و اتقوا اللّه إنّ اللّه شديد العقاب﴾.[18]
اين سمت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) كه تبيين قرآن كريم است، با نور بودن قرآن و با تبيان او منافات ندارد؛ چون همين كتاب نوراني و مبين، در كمال ظهور، رسول گرامي را مفسّر و بيانگر خود ميداند و بسياري از معارف روشن قرآن است كه فقط ديدهٴ بينا و باصرهٴ نيرومند و درونْبين پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ميبيند، نه ديگران.
بنابراين، در عين حال كه قرآن كريم نور و تبيان است، بهرهبرداري مردم از همهٴ احكام و معارف آن نيازمند به تبيين رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين ائمهٴ اطهار(عليهمالسلام) كه جانشينان رسولگرامي اسلاماند، ميباشد.
مرجع تفسيرهاي معصومين(عليهمالسلام) به اين است كه از مخزن بيكران قرآن و از باطن عميق آن استنباط ميكنند و براي ديگران بيان مينمايند؛ نه اينكه مطالب بيگانه و خارج از قرآن ميآورند؛ گذشته از آنكه بسياري از رواياتي كه در زمينهٴ تفسير آيات قرآن رسيده است، ناظر به تطبيق محتواي آنها بر مصاديق خارجي است كه جداي از تبيين معنا و تفسيرِ مفهوم آنهاست.
چون آراي مفسّران ديگر كه معصوم نيستند حجّت نميباشد، از اين جهت محذوري در پذيرش يا نفي آنها نيست؛ البته به عنوان يك نظر علمي و رأيِ فنّي، مورد احترام خواهند بود و از اين حيث نيز با نوراني بودن قرآن و تبيان بودن او منافاتي ندارد.
جاودانگي قرآن کريم
6. خداي سبحان، اين كتاب عظيم الهي را شايستهٴ بقا و لايق خلود و جاودانگي معرّفي كرد و او را از گزند هر مانعي مصون دانست و چنين فرمود كه: ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه﴾.[19]
ممكن است توهّم شود كه نسخ بعضي از احكام بادوام و ابديّت مطالب قرآن مناسب نيست، زيرا نسخ يك حكم و از بين بردن يك قانون، همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضي از احكام قرآن راه دارد، پس بطلان به حريم قرآن راه مييابد، در حالي كه چنين ادعا شده است كه هرگز بطلان به حريم قرآن راه ندارد.
پاسخ اين شبهه آن است كه گرچه نسخ قانون يا حكم از طرف بعضي از قانونگذاران يا حكّام، همراه با ابطال آن است، ليكن اين از خصوصيت مورد است؛ نه لازمهٴحقيقت نسخ.
توضيح آنكه گاهي در اثر جهل يا فراموشيِ قانونگذار، قانون باطل و ناروايي جعل ميشود و در حين عمل، به جهل يا اشتباه آن پي برده ميشود، آنگاه نسخ و زوال آن قانون اعلام ميگردد و به جاي آن، قانون ديگري جعل ميشود و گاهي در اثر اقتضاي زمينه و مناسب بودن شرايط، قانون خاصّي جعل ميشود تا شرايط عوض شود با علم به اينكه قانون محدود است و براي شرايط مخصوص است و هنگامي كه شرايط دگرگون شد، همانطوري كه قانونگذار ميدانست و پيشبيني ميكرد، نسخ قانون قبلي اعلام ميشود و قانون جديدي به جاي آن جعل ميگردد و روح نسخ به اين معنا، همان تخصيص زماني قانون است؛ ليكن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود، چنين پنداشته ميشود كه آن قانون نسخ شد؛ در حالي كه عصارهٴ آن اين است كه آن قانون، تخصيص زماني يافت؛ نه نسخ شد.
بنابراين، در حقيقت نسخ چنين اخذ نشده است كه امر باطلي در اثر جهل يا نسيان قانونگذار به عنوان قانون، جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشكار شد؛ بلكه تمام نسخهايي كه در قوانين الهي يافت ميشود از قبيل تخصيص زماني خواهد بود؛ زيرا قانونگذار آنها خداي سبحان است كه چون ذات اقدسش عين علم و شهود به ذات خود و به حقايق تمام اشياست، نه جهل در او راه دارد: ﴿و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّة في الأرض و لا في السماء﴾[20] و نه فراموشي را به حرم امن آن ذات اقدس راهي است؛ ﴿و ما كان ربّك نسيّاً﴾.[21]
همين معنا كه روح نسخ در قوانين الهي، همان تخصيص زماني است، گاهي در متن قانون قبلي يادآوري ميشود؛ يعني در هنگام وضع قانون اول گفته ميشود كه اين قانون تا اطّلاع ثانوي قابل اجراست و بعداً عوض ميشود؛ نظير آنچه يك طبيب حاذق و آگاه از همهٴ خصوصيات بيمار و مطّلع بر كيفيت درمان تدريجي او، اعلام ميدارد كه اين داروي معيّن تا اعلام نتيجهٴ آن، مورد استفاده قرار ميگيرد و گاهي هم ممكن است كه به بيمار اطلاع ندهد كه بهرهبرداري از اين داروي مشخص، موقّت است.
غرض آنكه در حقيقت نسخ اخذ نشده است كه قانونگذار بايد جاهل يا ناسي باشد و در نتيجه، قانون اوّلي باطل بوده و در اثر جهل يا فراموشي وضع شده است؛ بلكه ممكن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعي ايجاب كند كه يك قانون موقّت وضع گردد تا با دگرگوني شرايط، قانون جديد ديگري جعل شود؛ حتّي ممكن است همين توقيت هم در متن قانون قبلي اعلام شود؛ مثل اينكه خداي سبحان در جريان بزهكاري بعضي از زنان چنين فرمود: ﴿فأمسكوهنّ في البيوت... أو يجعل اللّه لهنّ سبيلاً﴾؛[22] يعني حدّ خطاي آنان حبس ابد است، تا اينكه راه ديگري و قانون جداگانهاي وضع گردد و اين تعبير، مثل آن است كه در حين جعل قانون اوّلي اعلام شود كه ارزش اين قانون تا اطلاع ثانوي است؛ چنانكه دربارهٴ حدّ گناه، قانون ديگري جعل شد كه مشروح آن در كتاب حدود آمده است.
بهره مندي صاحبان قلب سالم از درک قرآن
7. خداي سبحان، ادراك معارف اين كتاب عظيم الهي را مخصوص كساني دانست كه داراي قلباند و آن را مركز علم حقيقي ميداند و گروهي كه قلب خود را از دست دادهاند يا آن را بيمار كردهاند، از فهم اسرار قرآني محروماند. منظور از قلب در تعبيرهاي عربي يا عنوان دل در تعبيرهاي فارسي، همان روح مجرّد و لطيف الهي است كه خداوند به انسانها مرحمت نموده و استعداد دريافت هرگونه كمالي را داراست و تعلق به دنيا و هرگونه تبهكاري او را از اوج كمال يا لياقتِ تكامل اسقاط ميكند و پردهٴ ضخيمي جلوي آن ميآويزاند كه حقايق را نبيند و فقط به خاطرات نفساني و آرمانهاي شيطاني كه از قواي دروني يا وسوسههاي شيطان سر بر ميآورند، مينگرد و به تحقّق بخشيدن آنها ميكوشد.
چون انديشه و علم، يك وجود مجرد است، نيل به آن، نه در اختيار مغز مادّي است و نه در عهدهٴ قلب مادّي كه در تمام حيوانها وجود دارد؛ بلكه مخصوص روح مجرّد انساني است كه دستگاه مادّي مغز و مانند آن كارهاي فيزيكي و مقدمات مادّي آن را به عهدهدارند و وجود متافيزيكي آن فقط به عهدهٴ روح مجرّد است.
گرچه بحث تفصيلي تجرّد روح و اينكه قلب كه در قرآن و حديث استعمال ميشود، همان روح مجرّد انساني است، به محل مناسب خود موكول ميشود، ولي برخي از شواهدي كه دلالت ميكند بر اينكه منظور از قلب، همان روح مجرّد است، نقل ميشود.
تجرد محتواي قرآن و فرشته وحي
الف. قرآن بر قلب پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است: ﴿نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبك لتكون من المنذرين﴾[23]؛ يعني فرشتهٴ وحي كه از هر جهت، امين از تعدّي و دگرگون كردن است، قرآن را بر قلب تو (اي پيامبر) فرود آورد.
شك نيست كه هم معارف و علم و اخبار غيبي كه قرآن حاوي آنهاست، مجرّد از طبيعت و مادّهاند و هم حضرت جبرئيل(عليهالسلام) و ممكن نيست اين امورِ مجرّد از ماده و منزّهِ از تنگناي طبيعت بر قلب صنوبري يا بر مغز مادّي فرود آيند. گاهي در هنگام نزول بعضي از سورهها هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جايگاه اصيل خود كه قلب مطهّر رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است مستقر شود و هرگز نميتوان اين نزول را امر مادّي دانست و آن همه نازل شوندگان را مادّي پنداشت. پس، قلب كه محل تجلّي آن علوم و حاملان آن معارف است، يقيناً مجرد است.
اسناد اطاعت و عصيان به قلب
ب. كتمان شهادت در محكمهٴ عدل، گناه دل است؛ ﴿و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فإنّه اثم قلبه﴾؛[24] يعني از اداي شهادت حق در حضور حاكم عادل خودداري نكنيد و آن را كتمان ننماييد؛ زيرا هركس شهادت حق را مستور كند، قلب او گناهكار است.
ترديدي نيست كه اطاعت و عصيان، مخصوص روح آدمي است؛ نه اعضا و جوارح او كه ابزار امتثال اوامر يا تمرّد از آنها هستند و شك نيست كه قلب طبيعي و مادّي كه عهدهدار پالايش خون و ساير كارهاي طبيعي است، اطاعت و عصيان تشريعي ندارد. پس، مراد از قلب در اينگونه از موارد، همان روح انساني است كه حقيقت انسان به اوست.
دل هوا پرست از ياد خداوند غافل است؛ ﴿و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان أمره فرطاً﴾[25]؛ يعني از كسي كه ما قلب او را از ياد خودمان در اثر تداوم تبهكاري و استمرار هوا پرستي غافل نموديم، پيروي نكن و او تابع هواي خويش است و كار او تجاوز از مرز بندگي و تعدّي از عدل است.
اشكالي در اين جهت نيست كه ياد حق، امر مادّي نيست و غفلت از آن هم امر طبيعي و محسوس نخواهد بود؛ اگرچه ريشه آن تعلّق به عالم طبيعت دارد و چون خداي سبحان، مجرّد از هر قيد مادّي است، ياد خداوند كه همان توجه به سوي او و گرايش به سمت اوست، يقيناً منزّه از مادّه است و قلبي كه به ياد اوست، حتماً مجرّد است و قلبي كه از ياد او غافل است، از تجرّد خود بهره نميبرد و بر چهرهٴ جانِ مجرّد انسانِ غافل، پردهٴ پندار باطل آويخته است، چنانكه رخسار جان انسان متذكّر، از پوشش پردهٴ وَهْم و حجابِ خيال، مصون است؛ ﴿و اذكر ربّك في نفسك تضرّعاً و خيفةً و دون الجهر من القولِ بالغدوّ والاصال و لا تكن من الغافلين﴾[26] . در اين كريمه، ياد خداوند را به نفس نسبت داده است كه همان نفس ناطقهٴ انساني است و همان در حقيقت، عهدهدار ياد خدا و مسئول غفلت از ياد حق تعالي است.
اسناد سلامتي و بيماري به قلب
ج. براي دل در فرهنگ قرآن كريم، سلامت و مرضي است كه هيچ ارتباطي به قلب مادّي ندارد و خداوند سبحان، بعضي از امور را مرض قلب ميداند و برخي از دلها را بيمار ميشمارد. گاهي عقيدهٴ تباه و جهانبيني باطل و ايمان ناصواب را مرض ميشمارد و گاهي روابط سياسي و برخوردهاي سوء آن را مرض قلب ميداند.
مثلاً نفاق را مرض ميداند؛ ﴿في قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً﴾[27] و همچنين گرايش مرد به آهنگ زن نامحرم و اجنبي را مرض ميشمارد و به همسران پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) دستور ميدهد كه در هنگام سخن گفتن، صدايتان را رقيق نكنيد تا مردي كه قلب او مريض است، طمع نكند؛ ﴿فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذي في قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً﴾.[28]
همين طور گرايش سياستمداران كاذب را به بيگانگان، مرض دل ميشمارد و به آنان كه رابطهٴ مرموزي با بيگانگان دارند، اعلام مينمايد كه اين گرايش سياسي مرض دل است و هشدار ميدهد كه همين مايهٴ رسوايي آنها خواهد شد: ﴿فتري الذين في قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشي أن تصيبنا دائرة فعسي اللّه أن يأتي بالفتح أو أمرٍ من عنده فيصبحوا علي ما أسرّوا في أنفسهم نادمين﴾[29]؛ يعني ميبيني (تو اي پيامبر) كساني را كه در دلهاي آنان مرض است، به سَمْت كفّار و بيگانگانْ شتابزده گرايش دارند و بهانهٴ آنان كه به عنوان منطق سوء آنها مطرح است، اين است كه ميگويند: ما ميترسيم برگشت وضع سياسي به ما اِصابت كند و ما را آسيب برساند (احتمالاً وضع سياسي دگرگون ميشود و مشركان پيروز ميگردند و مسلمين شكست ميخورند).
خداوند در ابطال اين پندار و از بين بردن اين بيماري سياسي فرمود: اميد آن ميرود كه پروردگار، فتح مهمّي نصيب مسلمين كند يا كار ديگري پيش آورد و اينگروه بيمارْ دل بر آنچه در نهادشان مستور داشتند، پشيمان گردند.
در موارد ياد شده و مشابه آن كه فراوان است منظور از قلب، همان روح انساني است؛ وگرنه هيچ متخصص قلبي، اثر مرض را در دل منافق نمييابد و هيچ قلبشناس حاذقي اثر بيماري را در دل مردي كه به زن نامحرم طمع دارد، مشاهده نميكند و هيچ طبيب محققي كه ساليان متمادي در شناخت امراض گوناگون قلب كار كرده است، و راههاي درمان آن را ميشناسد، اثر مرض را در قلب سياستمداري كه به بيگانگان گرايش سوء دارد، احساس نميكند؛ بلكه گاهي همهٴ اين گروههاي ياد شده يا در عنفوان شبابند و از سلامتي كامل قلب برخوردارند و يا اگر به دورهٴ كهولت رسيدهاند، از گزند مرضهاي مادّي قلب و از آسيب بيماريهاي قلب مادّي، مصون ماندهاند.
معلوم ميشود كه منظور از قلب در اين موارد كه گاهي به مرض و زماني به سلامت متصف ميشود مانند: ﴿إذ جاء ربّه بقلب سليم﴾[30]، ﴿إلاّ من أتي اللّه بقلب سليم﴾[31] همانا نفس ناطقهٴ آدمي است؛ چنانكه در ذيل آيهاي كه گرايش سوء سياسي را مرض قلب ميداند، ميفرمايد: ﴿فيصبحوا علي ما أسرّوا في أنفسهم نادمين﴾[32]؛ يعني بر آنچه در نفوسشان نهان كردهاند، پشيمان ميشوند. پس، مراد از قلب، همان روح مجرّد انساني است.
تعليم و تزکيه، محور اساسي قرآن
8. خداي سبحان، قرآن كريم را تبيان همه چيز دانست. گرچه ممكن است منظور از ﴿تبياناً لكل شيء﴾[33] اين باشد كه هرچه در جهان تكوين و عالم خارج وجود دارد، قرآن كريم از لحاظ علمي حاوي آنهاست؛ زيرا اين كتاب عظيم الهي از مبدأ اعلا تنزيل يافت و در آن مقام، همهٴ حقايقْ وجودِ جمعي دارند: ﴿إنْ من شيء إلاّ عندنا خزائنه﴾[34] و براي قرآنْ همان طوري كه ظاهِر أنيق است، باطنِ عميق ميباشد و برخي از روايات نيز همين اشتمال قرآن بر همهٴ علوم جهان هستي را تأييد ميكند؛ ليكن محور اساسي قرآن، همان تعليم و تزكيهٴ انسانها در راه عقيده و اخلاق و اعمال شايسته است، تا از اين رهگذر، سعادت خود را تحصيل نموده، به هدف نهايي كه لقاي خداوند سبحان است، نايل گردند.
امّا ساير دانشهاي مادّي و علوم و صنايع تجربي و حرفههاي هنري و آداب و سنن اعتباري و مانند آن، دور از هدف اصيل آن است لذا آنچه بيش از هر چيزْ مورد عنايت اين كتاب عظيم الهي است، تشريح اصل شناخت و تعليل معيارهاي اساسي آن و اعلام طرز تعقّل و كيفيّت استنتاج از مقدمات عقلي و پرهيز از تقليد جاهلي و نيز اجتناب از مغالطه در تفكّر و مانند آن است كه به عنوان شرط درست انديشيدن يا مانع آن خواهند بود.
آنگاه به اصيلترين معلوم و مهمترين معروف كه خداي سبحان و اسماي حسناي آن حضرت و تعريف جمال و جلال آن ذات اقدس و تبيين صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعليل توحيد ذاتي و صفاتي و فعلي و نيز تشريح توحيد ربوبي و عبادي و مانند آن ميباشدْ ميپردازد و همچنين به كيفيّت تدبّر خداي سبحان نسبت به جهان آفرينش، توسّط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات و اُمّ الكتاب و فرشتگاني كه مدبّر امورند و نظاير آن پرداخته و از آنها بحث ميكند.
نيز دربارهٴ آفرينش انسان و تركّب وي از روح مجرّد و جسم مادّي و تطوّر او در عوالم متعدّد، از آنچه قبل از دنيا داشت و آنچه هماكنون در نشأهٴ طبيعت دارد و آنچه بعد از ارتحال از دنيا پيدا ميكند و اينكه انسان گرچه از علوم مادّي و تجربي تهي بود، ولي از دانش فطري برخوردار بود و با همان سرمايهٴ آگاهي از فجور و تقوا به جهان مادّه ديده گشود و در انتخاب راه آزاد است و نه جبر در كار است و نه تفويض و مسائل فراوان ديگري كه بخش مهمّ از تعاليم قرآن را تشكيل ميدهد.
همچنين دربارهٴ وحي و نبوّت و رسالت و سيرهٴ پيامبران و سنّت مردان الهي در مبارزه با نفس در جبههٴ جهاد اكبر و جنگ با ظالم در صحنهٴ نبرد اصغر و كيفيّت پيروزي صابران و علّت انحطاط ظالمان و مترفين و مسرفين و كيفيت ولايت تكويني و كرامت و اعجاز انبياي عظام و اولياي كرام و نيز ولايت تشريعي مردان الهي در ادارهٴ امور امّتهاي اسلامي و تشكيل حكومتهاي ديني و مانند آن مبسوطاً گفتوگو ميكند.
بي نيازي محتوا و دلالت قرآن از علوم ديگران
9. خداي سبحان، قرآن كريم را به عنوان نور و هدايت و اوصاف كمالي ديگر معرّفي نمود و لازمهٴ اين توصيف، آن است كه قرآن حاوي همهٴ معارف و قوانين سعادت بخش بشري است و در روشن نمودن آنها نيز همانند نورافكن نيرومند، قوي و غني است؛ يعني هم در محتوا بينياز از علوم ديگران است و هم در دلالت بر آنها مستغني از چارهجويي اغيار. لذا كسي نميتواند مطلبي از خود بر مطالب قرآن كريم بيفزايد يا از آن بكاهد و نيز نميتواند روش تبيين و دلالت خاصّي را بر او تحميل كند.
ليكن اين معنا مستلزم آن نيست كه انسان با قرآن كريم برخورد جاهلانه نمايد و آنچه از علوم و معارف كه اندوخته است، آنها را ناديده بگيرد و همانند يك فرد بسيط تحصيل نكرده، در حضور اين كتاب عظيم الهي قرار گيرد؛ زيرا بين تحميل كردن و تحمّل نمودن فرق است. آنچه صحيح است آن است كه كسي حق ندارد، چيزي از يافتههاي بشري را بر آن وحي الهي تحميل نمايد و در نتيجه، قرآن را بر هوا و ميل خود معطوف دارد و بر رأي خاص خويش تفسير كند؛ ولي تحصيل علوم، ظرفيت دل را گسترش ميدهد و مايهٴ تحمّل صحيح و قابل توجّه معارف قرآن ميسازد و مايهٴ شرح صدر خواهد بود؛ «إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها».[35]
هر قلبي كه از انديشههاي مستدلْ برخوردار است، آمادگي آن قلب براي تحمّل و دريافت علوم قرآني بيشتر است و هرچه انسان در مدرسهٴ جهان آفرينش از آيات كتاب تكويني خداوند بهره ميبرد و آگاه ميشود، قدرت تحمّل او نسبت به آيات كتاب تدويني افزونتر ميگردد؛ زيرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و به سوي او انصات و همچنين گرايش پيدا ميكند.
خلاصه آنكه تحميل فرضيهٴعلوم تجربي و مانند آن كه در طيّ اعصار دگرگون ميگردد، بر علوم قرآني كه معصوم از تحوّل و مصون از بطلان است، صحيح نيست؛ ولي تحمّل علوم قرآني در پرتو علوم و معارف انساني رواست.
تقوا و عدم تمرد از دستورات الهي،شرط فراگيري علوم قرآني
10. خداي سبحان، خود را معلّم قرآن كريم معرفي نمود و تقواي انسانها را شرط فراگيري علوم حقيقي قرار داد و چنين فرمود: ﴿إنْ تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً﴾[36] ؛ يعني اگر با تقوا بوديد و با پرهيز از تمرّد، دستورات الهي را همواره رعايت كرديد، خداوند نوري كه با آن فرق بين حق و باطل ميسور است، به شما ميدهد و مهمترين عاملي كه فارِق بين صواب و ناصواب است، همانا قرآن كريم ميباشد و از جمع اين دو مطلب، نصاب آشنايي با قرآن كامل ميگردد.
زيرا از يك طرف مبدأ فيض ياب، قلب انسان پارساست كه در استفاضهٴ معارف از هر گزندي مصون است و چون انسانْ همانند موجودات ديگر ذاتاً نيازمند به خداي سبحان است، و اين نيازمندي مقوّم ذات هستي اوست، همانطوري كه بينيازي عين ذات خداوند است، بنابراين، انسان وقتي ميتواند از خداي سبحان فيض دريافت دارد كه همواره وارسته از گناه و پيراسته به پرهيزگاري باشد؛ يعني شرط مذكور، هم در حدوثْ دخيل است و هم در بقا و اگر لحظهاي خود را بينياز از پروردگار پنداشت، همين پندار شركآلودْ زمينهٴ هبوط او را فراهم ميكند و از پيك سخط خداوند، فرمانِ ﴿فاهبط منها﴾[37] فرا ميرسد.
زيرا تنها شرط بهرهبرداري از باطن قرآن و آشنايي با آن نور مخصوص، همان پرهيز از گناه است و كسي كه در ابتداي امر، خود را نيازمند مشاهده كند و با فراگيري پارهاي از علوم و آيات حق، خود را مستغني بپندارد و از كسوت زرّين آيات الهي به در آيد: ﴿فانسلخ منها﴾[38] و اِخلاد به زمين و گرايش به عالم طبيعت پيدا كند: ﴿أخلد إلي الأرض﴾[39]، هرگز صلاحيت شاگردي خداوند را نخواهد داشت؛ چون طبق همان آيهٴ ياد شده، وقتي خداوند فرقان عطا ميكند كه انسان با تقوا باشد. پس، اگر تقوا اصلاً حاصل نشد يا دوام نداشت، فيض خداوند قطع ميگردد.
نتيجه آنكه گرچه فاعل (خدا) تامّ الإفاضه است، ولي قابليت قابل هم لازم است؛ زيرا قرآن كريم، همان طوري كه تقوا و سرسپردگي را شرط لازم براي فيضيابي انسانها از خداوند دانست، طغيان و سركشي از دستورهاي الهي را مانع هرگونه بهرهبرداري از فيض الهي دانست و در قبال ﴿هُديً للمتقين﴾[40] چنين فرمود: ﴿أفلا يتدبرون القران أم علي قلوب أقفالُها﴾[41]؛ يعني تقوا مايهٴ اهتداي متقيان است و طغيان و تمرّد، مايهٴ محروميت طاغيان.زيرا پرهيز از گناه، مايهٴ شرح صدر و گسترش دل است، و تمرّد از دستورهاي الهي، پايهٴ ضيق صدر و بستن در دل و قفل شدن آن ميباشد. لذا فرمود: ﴿لا تطغوا فيه فيحلّ عليكم غضبي و من يحلل عليه غضبي فقد هوي﴾[42]؛ يعني دربارهٴ حكمْ طغيان نورزيد؛ زيرا طغيان، مايهٴ غضب خداست و كسي كه مغضوب خدا شد، سقوط ميكند.
اين مطلب عميق به صورت قياس منطقي، چنين تبيين ميشود: «كلّ من طغي يحلل عليه غضب اللّه و كلّ من يحلل عليه غضب اللّه فقد هوي». پس، اگر تقوا شرط صعود به سوي كمال است، طغيانْ مايهٴ سقوط از آن خواهد بود، و چگونه كسي كه اصلاً واجد تقوا نبوده يا قبلاً واجد آن بوده، ولي بعداً به دام خيال افتاده و خود را بينياز پنداشته و در اثر اين پندارِ سرابي، خود را ساقط كرده است، توان بهرهمندي از قرآن را دارد؟!
تأثير سوء طغيان به قدري زياد است كه در آيهٴ ياد شده، از سقوط قطعي طاغيان به فعل ماضي ياد شده است. پس، قرآن كه حبل خداست، تنها با تقوا ميتوان به آن اعتصام نمود و در نتيجه رفعت يافت، چنانكه وعدهٴ الهي به ترفيع مؤمنان، مخصوصاً عالمان از اهل ايمان، در قرآن تثبيت شده است؛ ﴿يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين أُوتوا العلم درجات﴾[43] و طغيان، عبارت از رهايي آن حبل الهي است و چون تمام نعمتها و قدرتها از ناحيهٴ خداوند است، كسي كه با ترك طناب تقوا و رها كردن ريسمان الهي ارتباط خود را از مبدأ كمال و هستي بُريد، يقيناً سقوط كرده، هلاك ميشود.
اميدواريم خداي سبحان به همگان قلب سليم و تقواي كامل اعطا فرمايد تا از معارف قرآن و سخنان اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) بهرهمند گردند.
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[4] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[6] ـ سورهٴ الرحمن، آيات 1 ـ 4.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 128.
[8] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[12] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[13] ـ سورهٴ مزّمّل، آيهٴ 5.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[16] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 134.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 42.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.
[21] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[25] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 28.
[26] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 205.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[28] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[29] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84.
[31] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.
[32] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[33] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[34] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[35] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[36] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[37] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 13.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[39] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[41] ـ سورهٴ محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)، آيهٴ 24.
[42] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 81.
[43] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.