04 12 2006 4828198 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 24 (1385/09/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ (22) لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23) وَ إِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُونَ (25)﴾

بعد از اقامهٴ برهان بر توحيدِ خالق و بيان تلازم بين توحيد خالق و توحيد رب و بيان تلازم بين توحيد ربّ و توحيد معبود از وحدت خالق به وحدت ربّ و از وحدت ربّ به وحدت اله و معبود پي برده شد و نتيجه اين شد كه ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ چون «ربكم رب واحد» چون «خالقكم خالق واحد».

ديگران در اثر جهل علمي يا جهالت عملي غير خالق را به حساب خالق آوردند غير ربّ را به حساب ربّ آوردند غير اله و معبود را به حساب اله و معبود آوردند با اينكه تفاوت بين خدا و غير خدا به نحو غيرمتناهي است اين تفاوت غير متناهي را به بيانهاي گوناگون فرموده است گاهي مي‌فرمايد به اينكه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ ﴿أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ كه آيهٴ هفدهم همين اين سوره است گاهي مي‌فرمايد به اينكه خدا آن است كه عالم سرّ و علن باشد براي اينكه شما مشكلاتتان را با او در ميان مي‌گذاريد او بايد بداند که شما چه چيزي مي‌خواهيد يك، آيا با اخلاص مي‌خواهيد يا با ريا اين دو، اگر كسي اصل اطلاع را نداشت و از سرّ و علن آگاه نبود او چگونه مي‌تواند به خواسته‌هاي شما پاسخ بدهد؟

گاهي مي‌فرمايد به اينكه ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ اين ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ گذشته از اينكه مفيد تأكيد است مطلب مهم ديگري را هم در بر دارد يا اينكه بعضي از موجودات حي‌اند گرچه سابقهٴ ممات يا لاحقهٴ ممات داشته‌اند بعضي قبلاً مرده بودند و زنده شدند بعضي هم ‌اكنون زنده‌اند و بعد مي‌ميرند ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ﴾[1] اين هست اما بعضيها ميّت محض‌اند نه سابقهٴ حيات دارند نه لاحقهٴ حيات از اين گروه تعبير مي‌شود به ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ پس اين ﴿غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ گذشته از اينكه معناي تأكيدي را فايده تأكيد را به همراه دارد اين نكته را هم مي‌فهماند كه بتها اين اصنام و اوثان نه سابقهٴ حيات داشتند نه لاحقهٴ حيات.

مطلب مهم آن است كه خدا كه خالق است و رب است و اله است و معبود كسي است كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾[2] باشد شما هو الميت الذي لم يكن حيا و لا يصير حيا» را به جاي ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ گذاشتيد چه جهلي از اين بدتر خدا ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است چون اگر ـ معاذ الله ـ خودش يك وقتي سابقهٴ ممات داشت بعد زنده شد محيي مي‌طلبد يا اگر لاحقهٴ ممات داشته باشد معلوم مي‌شود حيات او ذاتي نيست، پس خدا كسي است كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ آن وقت شما «الميت الذي لم يكن حيا و لا يصير حيا» اين ميّت دايمي را به جاي ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ گذاشتيد اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اين است كه در حقيقت اين اصنام و اوثان موات‌اند نه اموات شما به اين اراضي بيگانه كه افتاده است كه نمي‌گوييد [كه] اينها اموات‌اند كه مي‌گوييد اينها موات‌اند اين چوب موات است اين سنگ موات است اينكه ميّت نيست، ميّت يك عدم ملكه است در برابر حي آنكه لايق حيات بود شايسته حيات بود قبلاً حيات داشت يا بعداً حيات دارد و هم اكنون فاقد حيات است مي‌گوييد ميّت اما اين بيابانهاي افتاده را كه نمي‌گوييد ميّت كه مي‌گوييد موات بايد تعبير مي‌شد كه اينها اصنام و اوثان موات‌اند نه اموات اما از اينكه چون بت‌پرستها اينها را معبود مي‌دانند و كارهاي ذوي‌العقول را از اينها توقع دارند و آثار ذوي‌العقول را بر اينها بار مي‌كنند تعبيرات قرآني براي رعايت ادب آنها ضمير جمع مذكر سالم مي‌آورد و الفاظي كه مناسب با ذوي‌العقول است به كار مي‌برد نمي‌فرمايد اينها موات‌اند مي‌فرمايد اينها ميت‌اند، اموات‌اند تعبير ﴿لاَ يَخْلُقُونَ﴾[3] دارد ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾[4] دارد كه ضمير جمع مذكر سالم به اينها ارجاع بشود براي رعايت همان ادبيات قوم.

﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ يعني اينها نمي‌فهمند، بتها نمي‌فهمند كه اين بت‌پرستها چه زماني مبعوث مي‌شوند اصل بعث را نمي‌دانند زمان بعث را نمي‌دانند خب اگر اصل بعث را نمي‌دانند زمان بعث را نمي‌دانند چگونه از درون اينها باخبرند مشكلات بعد از بعث را مي‌توانند حل كنند البته مشركان اينها جريان بعث را نمي‌پذيرند اصلاً مي‌گفتند انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد و تمام مي‌شود و وقتي مي‌خواستند از جريان معاد خبر بدهند مي‌گويند يك كسي پيدا شده كه مي‌گويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[5] وقتي تمزيق شديد، تخريق شديد، تكه‌پاره شديد دوباره زنده مي‌شويد يك كار حرف عجيبي است كه ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ دوباره زنده مي‌شويد ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[6].

پرسش...

پاسخ: بله، ديگر مي‌فرمايد كه اين بتهايي كه شما مي‌پرستيد از آنها تعبير به ﴿الَّذِينَ﴾ شد يك، ﴿أَمْوَاتٌ﴾ شد دو، ﴿لاَ يَخْلُقُونَ﴾ شد سه، ﴿بَلْ يَخْلُقُونَ﴾ شد چهار، ﴿يَشْعُرُونَ﴾ شد پنج، اين ضمير جمع مذكر سالم از يك سو، تعبير به اموات از سوي ديگر تعبير به موصول ذوي‌العقول مثل ﴿الَّذِينَ﴾ از سوي سوم همه اينها براي رعايت ادبيات وثني و صنمي است وگرنه اينها نه جاي ﴿الَّذِينَ﴾ دارند نه جاي ﴿يُخْلَقُونَ﴾ دارند نه تعبير ﴿أَمْوَاتٌ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بحث گذشت كه فرمود: ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾[7] اين ﴿الَّذِينَ﴾ يعني آن بتها ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ سبّ و بد نگوييد بتهايي را كه وثني مي‌پرستند ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ﴾ يعني بتها ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ وثني آنها را ﴿مِن دُونِ اللّهِ﴾ آن وقت ﴿فَيَسُبُّوا﴾ كه جواب نهي است ﴿فَيَسُبُّوا﴾ كه جمع است يعني ﴿فَيَسُبُّوا﴾ اين بت‌پرستها خداي شما را، شما اگر خداي آنها را فحش بگوييد آنها هم مي‌گويند شما با برهان رد كنيد اگر فحش گفتيد خب آنها هم فحش مي‌گويند از بتها تعبير به ﴿الَّذِينَ﴾ شده است از اين تعبيرات در قرآن كريم زياد هست براي رعايت ادبيات خود بت‌پرستها اين هم يك نحوه ادب است وگرنه ضمير جمع مذكر سالم آوردن و آن موصولي كه براي ذوي‌العقول است به كار بردن و مثل ﴿الَّذِينَ﴾ تعبير اموات كه براي ذوي‌العقول و يا سابقهٴ حيّ داشتن است اينها همه نشانهٴ رعايت ادبيات آنهاست.

پرسش...

پاسخ: بله ميّت هم همين طور است چون آن بالأخره بلد است زمين است حيات و مماتش به نصاب خودش است با قرينه همراه است اين گاهي ميّت است گاهي حي ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾[8] فرمود اين زمين ميّت بود ﴿فَأَحْيَيْنَاهُ﴾[9] اين قرينه خاص خودش را دارد كه حيات و ممات ميّت بودن او به اينكه گياهي نروياند و اگر گياهي رويانيده‌ اين مي‌شود سرزمين زنده حيات نباتي منظور است اما اينجا حيات انساني منظور است در آنجا چون حيات نباتي منظور است اگر گفتند ميّت يعني حيات نباتي ندارد اگر گفتند حيّ است يعني حيات نباتي دارد با قرينه همراه است مثل اينكه حيوان را هم مي‌گويند حيوان او داراي حيات است اما حي در برابر ميّت بالقول المطلق دربارهٴ ذوي‌العقول به كار برده مي‌شود خدايي كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾[10] است اين را فراموش كردند آن وقت «الميت الذي لم يكن حيا و لا يصير حيا» اين را به جاي آن الله گذاشتند، خب.

پرسش: بحث اين اموات ...

پاسخ: اين بتها اين‌طورند خدا آن است كه «حيّ لا يموت» باشد اين اصنام «ميّت لا يكون حيا» هستند.

پرسش: راجع به بعث آنها

پاسخ: بعث آنها، بعث، بعث معمولي است ديگر فرمود به اينكه شما چه بد باشيد چه خوب آنها كه نمي‌دانند شما چه زماني زنده مي‌شويد اصل بعث را نمي‌دانند زمان بعث را نمي‌دانند تا كار شما را به عهده بگيرند شما براي چه آنها را احترام مي‌كنيد اگر احترام نكنيد چه مي‌شود آخر يك وقت است كه انسان مي‌گويد اگر من او را احترام نكنم در روز جزا كيفر مي‌بينم او كه از جزا بي‌خبر است.

پرسش: بعث براي بتهاست در حقيقت

پاسخ: نه خير، براي بت‌پرست است فرمود: ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾[11] اين بتها ﴿أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ اين وثني فرمود آنها كه نمي‌دانند شما چه زماني مبعوث مي‌شويد كه آن احتمال اينكه هر دو ضمير به يك‌جا بر بگردد احتمال ضعيفي است آن احتمال راجح اين است كه اين بتها ﴿مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ اين بت‌پرستها وقتي اينها ندانند كه چه زماني شما مبعوث مي‌شويد چگونه مي‌توانند مشكل شما را حل كنند خدا آن است كه ﴿يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾[12] سرّ و علن شما را مي‌داند اين بتها سرّ و علن شما را نمي‌دانند.

پرسش...

پاسخ: نه آنها التفات از خطاب به غيبت است در خيلي از موارد ﴿وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ يعني همه اين ضميرها از قبيل التفات از خطاب به غيبت است ما الآن اينجا هر چه داريم همين است فرمود: ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اين يعني همين بتها ﴿قُلُوبُهُم﴾ كه ضمير غايب آورده ﴿وَ هُم﴾ ضمير غايب است ﴿مُسْتَكْبِرُونَ﴾ يعني دربارهٴ التفات از خطاب به غيبت شد در اينها، خب.

فرمود: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ﴾ اينها دلهايشان انكار كرده، چرا؟ براي اينكه چيزي را مي‌پرستد كه مطابق باب ميل ايشان باشد كسي كه هوامدار است بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اينها «يدور مدار هواه حيث ما دار» اينكه مي‌گويد هر چه مي‌خواهم مي‌كنم هر چه مي‌خواهم مي‌گويم به هر جا مي‌خواهم مي‌روم اين معنايش ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين «يدور مدار هواه حيث ما دار» از وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آلاف التحية و الثناء» رسيده است «دوروا مع كتاب الله حيث ما دار»[13] هر جا قرآن دور مي‌زند شما همان‌جا باشيد قرآن‌مدار باشيد متن حديثي كه از آن حضرت نقل شده اين است «دوروا مع كتاب الله حيث ما دار» اما آنهايي كه هوامدارند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ «يدور مدار هواه حيث ما دار» اگر دربارهٴ شهوت بود همان طوري در بحث ديروز از سورهٴ «قيامت» نقل شد خداي سبحان مي‌فرمايد اينها شبههٴ علمي دربارهٴ معاد ندارند بلكه شهوت عملي دارند اينها كه منكر معادند دليلي ندارند، شبهه‌اي هم ندارند چون ما همه اين شبهات را بازگو كرديم و حل كرديم ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[14] يعني اين براساس شهوت عملي منكر معاد است اين مي‌خواهد جلويش باز باشد امام و پيش‌روي او فجور آزاد باشد اين مرزي نداشته باشد اين براي شهوت عملي.

دربارهٴ استكبار كه خوي عدل‌ستيزي و ظلم‌گري و اينهاست در همين آيه است كه فرمود: ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ جامع بين شهوت عملي و غضب عملي در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحث شد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 87 به اين صورت بود فرمود به اينكه ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ قَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ﴾ «أيُّ رسولٍ كان» چه ابراهيم(سلام الله عليه) چه موسي(سلام الله عليه) چه عيسي(سلام الله عليه) چه وجود مبارك پيامبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اگر مطابق ميل شما نبود قبول نمي‌كنيد پس معلوم مي‌شود معبود شما ميل شماست اين مي‌شود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[15].

آن اصل كلي يك، آيهٴ 87 سورهٴ مباركهٴ «بقره» زيرمجموعهٴ آن اصل كلي اثر عملي را بازگو مي‌كند دو، آيهٴ سورهٴ «قيامت» و آيهٴ سورهٴ «نحل» يكي دربارهٴ عمل شهوت است يكي دربارهٴ عمل غضب و خوي استكباري و ستيز با عدل و امثال ذلك است سه، اين دو بخش يعني شهوت عملي يا غضب عملي زيرمجموعهٴ اين آيه‌اند كه ﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اين آيه زيرمجموعه آن اصل كلي است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ انسان اگر بخواهد ببيند كه بندهٴ خداست يا بندهٴ هوا ببيند تابع ميل است يا تابع حكم شرعيه ديني، خب.

اينجا هم فرمود چون مستكبرند دين را انكار مي‌كنند وگرنه ما خب از اينها حرفها ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[16] ديگر ما همه اينها را به صورت شكل اول منطقي گفتيم بعضيها را به صورت شكل دوم منطقي گفتيم خدا آن است كه خالق باشد الله تعالي خالق است، الله رب است، الله معبود است اين بتهاي شما نه رب‌‌اند نه خالق‌اند نه عالم‌اند هيچ كاري از آنها ساخته نيست كسي كه هيچ‌كاره است معبود نيست، پس اينها معبود نيستند اينها را با اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ فرمود اينها چون هوامدارند نمي‌پذيرند، خب.

در اين بخش فرمود به اينكه ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ بعد مي‌فرمايد ﴿لاَ جَرَمَ﴾ اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ هم معني تحقيقاً و يقيناً هست هم صبغهٴ سوگند دارد، دارد سوگند ياد مي‌كند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ﴾ خدا آن است كه بداند الله مي‌داند پس الله رب است و معبود اينها نمي‌دانند اين اصنام و اوثان كسي كه نمي‌داند معبود نيست پس اينها معبود نيستند و وثنيين در اثر استكبار حق را نمي‌پذيرند و مستكبر محبوب خداي سبحان نيست ﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ گاهي نفي محبت است گاهي تهديد به عذاب است ﴿فَلَبئسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ﴾[17] در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» است كه در آينده مي‌خوانيم ان‌شاءالله جايگاه اينها بد است و امثال ذلك.

استكبار يك وقت است كه اين «الف» و «سين» و «تاء» به معني طلب است كه انسان در طلب بزرگي است اين چيز خوبي است يك وقت است نه بزرگ نيست ولي ادعاي بزرگي دارد اين استكبار اينجا ديگر به معناي طلب نيست اظهار كبريايي و بزرگي است اين مذموم است اين يك، از نظر اخلاقي هيچ كسي حق ندارد خود را بزرگ‌تر از ديگران بداند ولو فعلاً يك فضلي دارد چون نه از آيندهٴ خود باخبر است نه از آيندهٴ ديگري اين دوتا روايتي كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) نقل كرده است يكي از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) يكي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در همين زمينه است.

وجود مبارك سيدالشهداء دربارهٴ ائمه ديگر(عليهم السلام) هم نقل شده است داشتند عبور مي‌كردند يك عده از تهيدستان حضرتش را دعوت كردند به كنار سفرهٴ سادهٴ همان مستمندان حضرت نشست و با آنها غذا خورد و بعد اين آيه را تلاوت كرد ﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ خب، اين معنايش اين است كه اگر كسي دعوت تهيدست را نپذيرد با فقرا همنشين نباشد بگويد ما با اينها چه ارتباطي داريم اين يك نحو استكباري است كه مذمّت را به همراه دارد.

از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هم رسيده است كه «من ذهب الي أنه أفضل من غيره قريب مذموم» كسي به اين راه حركت كند كه من از او بالاترم اين من از او بالاترم بالأخره تريبون شيطان است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[18] بسيار خب، اگر كسي اعلم بود، افضل بود آينده كه معلوم نيست خيلي از موارد است كه به اندك چيزي گفت «چه آيد به مويي تواني كشي *** چو برگشت زنجيرها بگسلد» خيليها عواقبشان بد شد مگر انسان از آينده باخبر است مگر اين كمالات و فيضهايي كه آمده در اختيار خود آدم بود وجود مبارك حضرت فرمود از آينده كه خبري نداريد كه امور هم به خواتيم اوست نه به الآن، خب حالا چرا مي‌گويي من از او بالاترم شاكر باش خب بسيار خب يك علمي خدا به شما داد كمالي را خدا به شما داد همين كه آدم دهن باز كرد گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[19] اين بداند تريبون ديگري است هر جا سخن از من بهترم بود معلوم مي‌شود گوينده ديگري است آدم بلندگوي اوست اين بلندگوي شيطان بودن در همين بيان است.

وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبهٴ نهج‌البلاغه كه آن خطبه را ايراد فرمودند دربارهٴ فضيلت تقوا و ديگري به حضرت اعتراض كرد گفت كه اگر تقوا اثر مي‌كند و جان همّام را مي‌گيرد پس چرا در شما اثر نكرد حضرت فرمود كه «نفث الشيطان علي لسانك»[20] با زبان تو يا «علي لسانك» يعني تو در حقيقت بلندگوي او هستي اينها مبالغه نيست اينها تشبيه نيست بالأخره وسوسه در نفس هست يك، هيچ امري بي‌عامل نيست دو، اين چون شرّ است مبدأ شرّ مي‌طلبد سه، و اين همان شيطان است اين‌چنين نيست كه يك امر وهمي باشد فرشته‌ها هم همين طورند كارهاي خيري كه در انسان پيدا شده تحقيقاتي در انسان پيدا شده مطالب علمي در انسان پيدا شده اينكه خود به خود پيدا نشده يك معلمي دارد و آن فرشته‌ها هستند مدبّرات امرند «باذن الله»، خب.

بنابراين حضرت فرمود تو بلندگوي شيطاني او دميده تو بوقي او دميده «نفث الشيطان علي لسانك» خب آنكه حرف مي‌زند او را بايد گرفت نه بلندگو را در حقيقت شيطان اين حرف را زده خب معلوم نيست عاقبت امر چيست تا آدم بگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ همان حرف است منتها اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ يك اصل كلي است در هر جايي به نحو خاص ظهور مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه آن ملأ بني‌اسراييل آن ملأ اسراييلي در برابر طالوت گفتند كه ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[21] اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ زيرمجموعه همان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هست اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه اين حديث شريف را مرحوم فيض نقل كرده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود اگر كسي به اين سمت حركت كند كه من از ديگري برتر و بالاتر و افضلم اين هم يك نحو استكبار است، خب.

﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ اين نفي محبت كم‌كم شروع مي‌شود به آن بيان غضب و تهديد و عذاب و امثال ذلك.

پرسش: هوا مداري و دين‌مداري ...

پاسخ: خب، اگر هوامداري اصل نباشد مقطعي باشد بله در همان آيهٴ مباركهٴ ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[22] همين طور است ديگر ظاهر آيه اين است كه اكثر مؤمنين مشرك‌اند در ذيل اين آيه آن چندتا روايت هست كه به حضرت(سلام الله عليه) عرض مي‌كنند به امام معصوم(عليه السلام) كه چطور مؤمن، مشرك مي‌شود فرمود همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[23] اگر فلان ‌كس نبود كار زار بود ما از بين رفته بوديم فرمود خب اين معنايش چيست يا همين تعبيرات عُرفي كه متأسفانه رايج است مي‌گوييم اول خدا دوم فلان كس خب خدا اولي نيست كه دومي داشته باشد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[24] از آن طرف هم از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه اين مضمون هست در روايت «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله»[25] خب اگر نعمتي از كسي به ما رسيد ادب اقتضا مي‌كند كه ما تشكر كنيم، تشكر معنايش اين است كه خدا را شكر كه به وسيله او اين نعمت به ما رسيد خدا را شكر مي‌كنيم كه به وسيله طبيب بيمار ما را درمان كرد خدا را شكر مي‌كنيم كه به وسيله معلم مشكل علمي ما را حل كرد خدا را شكر مي‌كنيم به وسيله همسايه اين مشكل منزلي ما را حل كرد خدا را شكر مي‌كنيم به وسيله فلان كس اين كار حل شد، خب.

اين تشكر از مخلوق است با حفظ توحيد اما بگوييم اول خدا، دوم فلان شخص يا «لولا فلان لهلكت» اين همان است كه حضرت فرمود اينكه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت» اين همان جمع بين ايمان و شركت است يك بخش ضعيفي از ايمان در او هست يك بخش ضعيفي از شرك ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم﴾ يعني اكثر مؤمنين، مشرك‌اند منتها حالا بايد مواظب زبان بود، مواظب نيّت بود، مواظب قلب بود، مواظب تعبيرات بود خدا را شكر كه به وسيله فلان كس اين كار ما را حل كرد اين هم تشكرِ از ديگران است ادب اجتماعي محفوظ است هم توحيد محفوظ است، خب.

فرمود به اينكه اين مستكبران با مؤمنان تفاوت اساسي‌شان اين است در برابر سؤال ما دوتا پاسخ گوناگون مي‌دهند ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ شما اين آيه را بعد ملاحظه بفرماييد با آيه‌اي كه بعداً در پيش داريم كه اگر از مؤمنان سؤال بكنند ﴿مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ آنها جوابي ديگر مي‌دهند اگر از مشركان سؤال بكنيم كه خدا چه چيزي نازل كرد آنها يك طور جواب مي‌دهند كه در آيهٴ 24 همين سوره هست كه الآن داريم مي‌خوانيم در آيهٴ سي همين سوره مي‌فرمايد همين سؤال را نسبت به مؤمنان بكنيد آنها طور ديگر جواب مي‌دهند ﴿وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾[26] آنها يك طور ديگر جواب مي‌دهند تفاوت ايمان و كفر در اين دوتا جواب روشن است سؤال يكي است مؤمن يك طور جواب مي‌دهد كافر يك طور حالا ملاحظه بفرماييد.

﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُم﴾ يعني به اين كفار و مشركين ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه چيزي نازل كرده است ﴿قَالُوا﴾ چه مي‌گويند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ نه «اساطيرَ الاولين» اينها به رفع جواب مي‌دهند ما سؤال كرديم خدا چه چيزي را نازل فرموده است اين سؤال، آنها در جواب مي‌گويند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ با اين جواب منحوس دوتا كار كردند يكي اينكه اصل انزال را منكرند خدا چيزي نازل نكرده يكي اينكه اينها هم افسانه است اگر مي‌گفتند «اساطيرَ الاولين» يعني ـ معاذ الله ـ خدا نازل كرده وحي هست ولي اسطوره است اما وقتي كه به رفع جواب مي‌دهند جواب ﴿مَاذَا أَنزَلَ﴾ نيست چيزي نازل نكرده اينها را مي‌گويي، اينها افسانه است اما مؤمنان در برابر همين سؤال به اين دو نكته عنايت كردند كه به نصب جواب بدهند يك، و آن جواب هم يك چيز معقولي باشد دو، در آيهٴ سي ﴿وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾ اصل انزال را قبول دارند اولاً، آ‌ن نازل شده هم خير و رحمت و بركت است ثانياً، خب.

حالا اگر ما ادبيات ندانيم، نحو ندانيم اين نكات ادبي و معاني بيان را ندانيم اين مطالب قرآني كه حل نمي‌شود منطق، خود منطق يك ميزان يك ترازويي است كه انسان در انديشه‌ها نلغزد نحو و صرف يك ترازويي است كه دهن را باز نكند هر طوري حرف نزند اينها بالأخره ميزان است ديگر منطق ميزان انديشه است نحو و صرف ميزان ادبيات و گفتن و قلم زدن و امثال ذلك است با يك دانه نصب و رفع اين مطلب عميق در او در مي‌آيد اگر آنها گفته بودند «اساطيرَ الاولين» يعني ما قبول داريم خدا نازل كرده است اما «انزل اساطيرَ الاولين» را اما آنها چون به رفع جواب دادند هم اصل انزال را انكار كردند هم خير بودن نازل را، حق بودن نازل را مؤمنان هم اصل انزال را پذيرفتند هم خير بودنش را.

اما برخي از مطالبي كه مربوط به سؤالهاي سال گذشته است در جريان عقل و نقل اين سه تا اختلاف هست نقلها با هم مختلف‌اند همان طوري كه از عدة الاصول مرحوم شيخ طوسي نقل كرديم عقلها هم با هم مختلف‌اند همان طوري كه مشهود است عقل و نقل هم با هم مختلف‌اند اين سه اختلاف، در هر اختلافي كه في طرفي نقيض باشد احدهما حق است و ديگري باطل پس هم در عقل حق راه دارد هم در نقل اين دو بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در كلمات قصارشان هست «ما اختلفتْ دعوتان الا كانت احداهما ضلاله»[27] ناظر به همين است.

مطلب بعدي آن است كه حكيم و فقيه اشتباه مي‌كنند در نحوهٴ برداشت از ادله و مبادي وگرنه وحي و آورندهٴ وحي معصوم و مصون از غفلت و سهو است و هيچ كسي با انسان كامل معصوم سنجيده نمي‌شود يك، و هيچ كتابي و نقلي با قرآن سنجيده نمي‌شود دو، عقل در برابر وحي نيست، حكيم در برابر وليّ خدا نيست عقل در برابر همين ادله نقلي است كه الي ما شاء الله شما مي‌بينيد در هر عصري بين فقها اختلاف فتوا هست همهٴ اينها از كتاب و سنت استفاده كرده‌اند ديگر عقل در برابر نقل است هر دو در پيشگاه وحي خاضع‌اند آنچه را كه پيامبر مي‌يابد معصوم است آنچه را كه بر پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نازل مي‌شود معصوم است.

بنابراين اشتباهات را بايد با منطق حل كرد تا آنجا كه مقدور انسان است اما شهود قلبي حضرت امير هم قبلاً بازگو شد و آن مرحلهٴ نازلهٴ شهود قلبي براي اولياي الهي و مؤمنان ممكن است اما شهود مثالي يا بصري مستحيل است چه در دنيا چه در خواب چه در حالت منامي و چه در برزخ.

علم مانند ايمان نيست، علم را چه ما اضافه بدانيم چه انفعال بدانيم چه كيف نفساني بدانيم كه فعل نيست آنها هم كه فعل مي‌دانند مبادي آن را مختار مي‌دانند وگرنه انسان در برابر يك امر ضروري يعني بديهي قرار گرفته است بعد بگويد كه من نمي‌خواهم بفهمم، نمي‌خواهم بفهمم ديگر مقدور انسان نيست اگر مقدمات يقيني شد علم به نتيجه ضروري است ولو در حدّ «يجب صدوره عن العالم» باشد اما ايمان تا آخرين لحظه فعل نفس است انسان مختار است مي‌خواهد ايمان بياورد مي‌خواهد ايمان نياورد كه فعل اختياري نفس است بين نفس و ايمان اراده فاصله است.

اما اين مطلب كه تكبّر، استكبار بد است در بدي استكبار حرفي نيست منتها بدترين استكبار آن است كه انسان در برابر خداي سبحان مستكبر باشد بگويد من از او برترم چون بازگشت حرف شيطان تنها اين نبود كه من از آدم بهترم، بازگشت حرف شيطان اين است كه من از تو ـ معاذ الله ـ بهتر مي‌فهمم معناي ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين است كه شما ـ معاذ الله ـ درست تشخيص نمي‌دهيد اين است كه استحقاق لعنت ازل و ابد پيدا كرده است وگرنه يك گناه كردن، يك استكبار كه من از زيد بهترم بالأخره عذاب هست مثواي جهنم در آن هست اما حالا ازل و ابد را به همراه داشته باشد براي چه اين بالصراحه در برابر ذات اقدس الهي گفتن اينكه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[28] ـ معاذ الله ـ معنايش اين است كه شما تشخيصتان ـ معاذ الله ـ درست نيست من تشخيصم درست است اين است كه گرفتار لعن ازل و ابد است گاهي ـ معاذ الله ـ انسان به اين صورت در مي‌آيد آن وقت مي‌شود جزء ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[29] يك وقت است انسان معصيت مي‌كند مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[30] آن يك طرف است اما جزء ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾ مي‌شود آن يك خطر ديگري است.

تكبّر حقيقي و غيرحقيقي هم گفته شد حالا اگر مطالب ديگري هم باشد ان‌شاءالله در روزهاي بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 28.

[2] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 58.

[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 20.

[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 26.

[5] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.

[6] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 3.

[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.

[8] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.

[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.

[10] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 58.

[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 26.

[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 19.

[13] ـ سمتدرك الوسائل، ج2، ص148.

[14] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.

[15] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[16] ـ سورهٴبقره، آيهٴ 256.

[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 29.

[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.

[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.

[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.

[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.

[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[23] ـ وسائل الشيعه، آيهٴ 15، ص215.

[24] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[25] ـ وسائل الشيعه، ج16، ص313.

[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 30.

[27] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 183.

[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.

[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.

[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق