25 05 2011 4783219 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 24 (1390/03/04)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴿62﴾ بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ ﴿63﴾ حَتَّي إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ ﴿64﴾ لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ ﴿65﴾ قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون ﴿66﴾ مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ ﴿67﴾ أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿68﴾ أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ ﴿69﴾ أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ ﴿70﴾

بيان نوع نظام ارزشي مردم از نظر جهان‌بيني

بعد از اينكه خطوط كلي معارف اعتقادي و وحي و نبوّت را تبيين فرمود, بيان فرمود كه مردم از نظر جهان‌بيني دو گروه‌اند عدّه‌اي تمام هستي را در دنيا خلاصه مي‌دانند و مرگ را پايان راه مي‌پندارند و حقيقتِ انسان را بين گهواره و گور خلاصه مي‌كنند و سعادت را در لذّت اَجوفين مي‌دانند و مانند آن. آنها كه جهان‌بيني‌شان همين است, نظام ارزشي‌شان اين است كه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ[1] اما آنها كه معتقدند جهان مبدئي دارد آغاز و انجامش ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ[2] است, وقتي آغازي بود انجامي بود اوّلي بود آخري بود قهراً بين اول و آخر راه است آن راه به نام صراط است آن صراط به نام دين است آن راهنما به نام پيغمبر است كه ما را از مبدأ به معاد و از معاد به مبدأ آشنا مي‌كند راه را به ما نشان مي‌دهد اُسوهٴ ما در پيمودن اين راه است و مانند آن. نظام ارزشي آنها اين خواهد بود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ[3] تا بخش پاياني كه خوانده شد.

قدرت, شرط اساسي در تحقق تكليف

بعد مي‌فرمايد در صحنهٴ قيامت نامهٴ اعمالي هست كه هيچ ظلمي در آن نامه نيست نقصي نيست در صحنهٴ داوري هم نقصي نيست در دنيا تكليف هست در آخرت حساب كه «إنَّ اليومَ عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[4] در نظام دنيا چيزي كه بر خلاف استعدادها و خواسته‌هاي دروني باشد تنظيم نشده فرمود: ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ هيچ كس را به بيش از مقدار استطاعتش ما تكليف نمي‌كنيم نه فردي و نه جمعي. به انسان غرايزي داديم براي تأمين غرايز آنها راههاي حلال فراوان است ما هرگز دستور نداديم كه غريزه‌اي را تعطيل كند يا بر او چيزي را تحميل كند هر غريزه‌اي كه خداي سبحان به انسان عطا كرد راهِ حلالِ تأمين آن غريزه را هم در جلوي او گذاشت و اگر يك وقت در يك مقطع زماني در سفر يا غير سفر در حالت استثنايي ضرورتي پيش آمد تكليف را هم از او برمي‌دارد كه «رُفِعَ... ما اضطرّوا إليه»[5] كه اگر يك وقت ضرورت نبود به مقدار نياز, تكليف تأمين‌كننده است پس هيچ غريزه‌اي را اسلام تعطيل نكرده (يك) بلكه دستور تعديل داده است (دو) اگر ضرورت پيش‌بيني‌نشده‌اي بر او تحميل شد تكليف هم از او گرفته مي‌شود (اين سه) پس ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ منتها

بازتاب آزمون‌هاي تلخ و شيرين در زندگي انسان

انسان اگر بخواهد زندگيِ گياهي نداشته باشد زندگيِ بالاتر از گياه و زندگيِ حيواني نداشته باشد بالاتر از حيوان يعني زندگيِ انساني داشته باشد بايد يك سلسله كوششها را تحمل بكند يك سلسله آزمونها را هم پشت‌سر بگذارد بعضيها زندگي گياهي دارند اينها نباتِ بالفعل‌اند ناميِ بالفعل‌اند و حيوانِ بالقوّه هنوز مسائل عواطف و پدر و مادر و رَحِم و امثال ذلك براي او جا نيفتاد اين در سنّي است كه فقط مي‌تواند خوب تغذيه كند, بندسازي كند, خرامان باشد, جامهٴ فاخر بپوشد و بيارايد اين يك گياهِ بالفعل است حيوانِ بالقوّه چون هنوز به حياتِ عاطفي و امثال ذلك نرسيد. از اين مرحله كه رشد كرد مي‌شود حيوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه يعني اَكل و شرب دارد غريزه دارد به فكر نكاح و امثال ذلك است به فكر عاطفهٴ في‌الجمله‌اي كه مناسب با فضاي حيواني او باشد است چون اين عاطفه را همهٴ حيوانات نسبت به فرزندانشان دارند نسبت به امور خانوادگي دارند ولي اين حيوانِ بالفعل است و انسانِ بالقوّه. اگر در سايهٴ عقل و نقلي كه از وحي كمك گرفتند هدايت بشود اين انسانيّتش كه بالقوّه بود كم كم بالفعل مي‌شود. در اين مقطع سوم است كه به او فرمودند: «حُفّت الجَنّة بالمكاره و حُفّت النّار بالشهوات»[6] فرمودند اگر بخواهي از مرز حيوانِ بالفعل به انسانِ بالفعل برسي يك سلسله آزمونهايي هست در اين آزمونها بهشت در وسط هست اطرافش آزمونهاي تلخ, جهنم در وسط هست اطرافش آزمونهاي شيرين, بهشت محفوف به رنجهاي آزمونيِ موقّت است كه كاملاً قابل تحمّل است, جهنم محفوف به لذّتهايي كه داراي جاذبهٴ كاذب‌اند. اگر كسي گرفتار اين جاذبه‌هاي كاذب شد هر چه جلوتر رفت به جهنم نزديك‌تر مي‌شود دفعتاً مي‌بيند مشتعل شد هر چه اين آزمونهاي به حسب ظاهر دشوار را تحمل كند براي او آسان‌تر مي‌شود دفعتاً متوجّه مي‌شود كه روح و ريحان نصيب او شد پس «حُفّت الجَنّة بالمكاره و حُفّت النّار بالشهوات» اينكه با مكروهها همراه است از نظر نظري و انديشه نسبت به وهم و خيال ممكن است مكروه باشد نسبت به عقل محبوب است, نسبت به شهوت و غضب ممكن است مكروه باشد نسبت به عقلِ عملي كه «عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[7] محبوب و ممدوح است لذا بسياري از افراد «حُبّاً لله»  اين وظايف ديني را انجام مي‌دهند لذا در بخش اول اين آيه فرمود: ﴿وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ تا اينها بشوند انسانِ بالفعل,

بررسي ديدگاه فخررازي درباره حقيقت نامه اعمال

بعد فرمود اين‌چنين نيست كه عقايد و اخلاق و اعمال از بين رفته باشد و ما در صحنهٴ قيامت راهي براي محاسبه نداشته باشيم اين طور نيست همهٴ اينها محفوظ است ما كتابي داريم كه اعمال در آن كتاب محفوظ است. جناب فخررازي مي‌گويد كه اين كتاب براي چيست؟ اگر كسي خداي سبحان را به عنوان صادق پذيرفت كه ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾,[8] ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً[9] اين نيازي به كتاب ندارد و اگر كسي خدا را به عنوان امينِ صادق قبول نكرد خب در قيامت ممكن است اعتراض بكند كه اينها نوشتهٴ خود شماست اين اشكال, بعد پاسخ مي‌دهد بر اساس همان ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ[10] كه بالأخره خداي سبحان اين صحنه را تنظيم كرده است كه نامهٴ اعمالي را تنظيم كند و به مردم نشان بدهد[11] لكن جريان كتاب از قبيل اين دفترهاي عادي نيست در قرآن كريم فرمود هر كس هر كاري انجام بدهد او را مي‌بيند ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[12] حقيقتِ عمل را مي‌بيند (اين يك) چه كسي اين حقيقت را به او نشان مي‌دهد؟ فرمود اين عمل حاضر مي‌شود او مي‌بيند ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً[13] يك عدّه مأموراني هستند كه عمل را حاضر مي‌كنند به او نشان مي‌دهند (اين دو طايفه). خب يكي از آن كساني كه عمل را حاضر مي‌كند يا مهم‌ترين كسي كه عمل را حاضر مي‌كند خود عامل است براي اينكه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾,[14] ﴿مَا أَحْضَرَتْ﴾ يعني ﴿مَا أَحْضَرَتْ﴾ يعني خود انسان با اردويي مي‌آيد همهٴ اعمال را همراه خودش دارد اين از جاهايي است كه نكره در سياق مثبت مفيد عموم است انسان كه تنها نمي‌آيد, وقتي انسان وارد صحنهٴ قيامت شد از درون او همهٴ اين اعمال پَر مي‌كشد اين صحيفهٴ نفس چيست؟ اين جايگاه كجاست؟ اين كتاب چيست كه ﴿نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾؟[15] الآن بسته است يوم القيامه باز مي‌شود كه آن «يوم ‌النشور»[16] است نسبت به افراد «يوم ‌النشور» است نسبت به اعمال همهٴ اعمالها باز مي‌شود انسان متن عمل را مي‌بيند. خب اگر خود انسان اعمال را مي‌آورد به چه كسي اعتراض كند؟! اين جناب فخررازي خيال كرده كه اين هم نظير دفتر بازرگاني است كه مي‌نويسند فلان كس اين قدر نقد برده اين قدر نسيه برده اين قدر مانده خيال كرده كتابت يعني اين. خب اگر خود انسان اعمال را به همراه مي‌آورد اين كتاب الله است ديگر, شهود هم كه همراه اوست اعضا و جوارح شهودند مراحل شهودند آن زمين شاهد است آن زمان شاهد است جا براي انكار نيست تا شما بگوييد كه اين شخص خدا را يا صادق مي‌داند يا غير صادق به آنجاها نمي‌رسد انسان متنِ عمل را در درون خودش دارد خب اگر ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ هست اعضا و جوارح هم شاهدند گذشته از شهودِ بيروني جا براي ظلم  نيست فرمود اصلاً ظلم در قيامت ذاتاً منتفي است ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ[17] به نحو نفي جنس خب جا براي انكار نيست لذا فرمود ما كتابي داريم كاملاً حرف مي‌زند و اينها هم مورد ظلم قرار نمي‌گيرند

دليل انكار و مبارزه منكرين با رسالت انبيا

 پس راهي براي انكار اينها نيست.

چرا حالا اين حرفها را نمي‌فهمند؟ فرمود انبيايي كه ما فرستاديم مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها دو عنصر محوري را ارائه كردند يكي دعوا, يكي دعوت; دعوايشان اين است كه ما پيغمبريم يعني ادّعايشان اين است دعوتشان هم به معارف اعتقادي است و به اخلاق است و به احكام است و به حقوق كه يعني دين, پس دعوايي دارند ادّعايي دارند كه ما پيامبريم دعوتي دارند كه به اصول و فروع دين دعوت مي‌كنند و در دعوا صادق‌اند در دعوت صادق‌اند براي دعوا بيّنه دارند براي دعوت بيّنه دارند يكي معجزه است يكي برهان است با دست پُر آمدند خب چرا آنها نمي‌پذيرند؟ براي اينكه آنها در قبال مؤمنين دو گِير دارند درباره مؤمنان فرمود اينها هم حُسن فاعلي دارند هم حُسن فعلي; هم آدمهاي خوبي‌اند باورشان درست است عقيده‌شان درست است هم كارِ خوب مي‌كنند چون معتقدند در برابر حق موضع نمي‌گيرند حق‌پذيرند حُسن فاعلي دارند مستكبِر نيستند متواضع هستند در برابر حق و اينها, حُسن فعلي‌شان هم اين است كه به اعمال صالح ﴿وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ حُسن فعلي دارند اين گروه هم سوء فاعلي دارند هم سوء فعلي هم بدعقيده‌اند هم بدعمل; بدعقيده‌اند چون حق را انكار مي‌كنند بدعمل‌اند چون به فساد و گناه مبتلايند فرمود: ﴿بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذَا﴾ دل فرورفته است نسبت به اين كتاب آسماني و دعوا و دعوتش اين راجع به سوء فاعلي, ﴿وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ﴾ اين مربوط به سوء فعلي; هم كافرند هم معصيت‌كار هم منكر حقّ‌اند هم بدعمل, در برابر مؤمنان كه هم حُسن فاعلي داشتند براي اينكه ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ[18] بودند, ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ[19] بودند هم حُسن فعلي داشتند كه ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ[20] اما اين گروه الحادي هم قبح فعلي دارند چون در هر جا معصيت است اينها حضور دارند ﴿وَهُمْ لَهَا عَامِلُونَ﴾ اينها عاملِ معصيت‌اند در برابر مؤمنان كه عاملِ حسنات‌اند مي‌فرمايد ما به اينها مهلت مي‌دهيم تا روزي كه كيفر الهي برسد

بيان كيفيت عذاب مترفين در قيامت

﴿حَتَّي إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم﴾ البته ديگران هم معذّب هستند اما مترفين بيش از ديگران يا اول آنها را تعذيب مي‌كنند. در اين قسمت به ضمير غايب اكتفا شده بعد به خطاب منتقل شده فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴾ «جُئار» آن ناله و استغاثه است يك حيوان وقتي به تَله افتاد ناله‌اش بلند است و كمك مي‌طلبد اين را مي‌گويند «جُئار» خب فرمود: ﴿إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴾ بعد از غيبت به خطاب التفات شده فرمود شما ناله مي‌كنيد از چه كسي كمك بگيريد؟ آنها كه مي‌گفتيد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[21] كه كاري از آنها ساخته نيست آنها كه مي‌گفتيد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[22] كه كاري از آنها ساخته نيست كار فقط از ذات اقدس الهي است و به دستور خدا مأموران الهي بايد انجام بدهند كه ﴿لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ﴾ ناله نكنيد براي اينكه محصول سيّئات اعتقادي و عمليِ خودتان را داريد مي‌چشيد. حالا براهيني كه خدا اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ آيات الهي بر شما تلاوت مي‌شد كه عناصر محوري دين مخصوصاً دعوت و دعوا كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مدّعي نبوّت است و دعوت هم مي‌كند ﴿بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ[23] و جدال احسن آيات الهي بر شما تلاوت مي‌شد شما چند گروه بوديد يا در چند مقطع چند كار مي‌كرديد يا يك نفر در فرصتهاي مناسب گرفتار همه اين سيّئات بود يك ﴿فَكُنتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون﴾ به جاهليّت نُكوص داشتيد رجوع داشتيد ارتجاع داشتيد مي‌شديد مرتجع و همين ارتجاعتان را تمدّن تلقّي مي‌كرديد ﴿فَكُنتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون﴾ اين «كان» مفيد استمرار است يعني سنّت سيّئه شما اين بود كه هميشه به عقب برمي‌گشتيد اين يك, دو: ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ﴾ در برابر وحي الهي در برابر قرآن برخورد مستكبرانه داشتيد, سه: شبها محفلي داشتيد مجلسي داشتيد دور هم مي‌شديد براي دوتا كار: يكي براي فحش دادن يكي براي مسخره كردن. «سامِر» عضو شب‌نشين را مي‌گويند مُسامره يعني شب‌نشيني اين سامر مثل حاضر, مفرد و جمع در او يكسان است اين سامر مثل حاضر، مفرد و جمع در او يكسان است اين مسامره كردن و محفلي بودن و عضو شب‌نشيني بودن براي دو كار بود: يكي براي هُجر بود يكي براي هَجر بود هُجر يعني فحش دادن هَجر يعني مسخره كردن «إنّ الرجل لَيَهْجُر» كه گفته شد يعني دارد هذيان مي‌گويد يعني حرف باطل مي‌زند ـ معاذ الله ـ خب

علت مهجور بودن قرآن و وحي نزد مشركين

اين هم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً[24] اين يا مِن الْهُجر است يا مِن الْهَجر يعني هَجر به معني هذيان نه هَجر به معني ترك. آن گروه از مؤمنان كه قرآن را پذيرفته بودند اينها تا آنجا كه ممكن بود در خدمت قرآن بودند در نمازها و غير نمازها سعي مي‌كردند قرآن را حفظ بكنند تلاوت بكنند در نماز بخوانند و مانند آن اينها كه پيروان حضرت‌ بودند قرآن را مهجور نكردند آنها كه قوم بي‌دين بودند يعني قريش كه ايمان نياوردند آنها قرآن را مهجور كردند يا مِن الْهُجر و الفحش يا من الْهَجر و الهذيان اينجا فرمود: ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ بعد فرمود مگر تدبّر نكرديد ما كه گفتيم ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ[25] چرا تدبّر نكرديد با برهان با شما حرف زديم, اگر بگوييد كه در گذشته نبود ما هيچ وقت ملّتي را بدون وحي نگذاشتيم يا پيغمبر بود يا امام بود يا علماي ربّاني بودند بالأخره كتاب در بين مردم بود ولو زمان فترت, پيغمبر نبود ولي آثار ديني او بود شما عمداً «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[26] كرديد علماي‌تان را رهبران مذهبي‌تان را خانه‌نشين كرديد وگرنه هيچ ملّتي بدون رهبر الهي نيست حالا يا پيغمبر است يا امام است يا عالمان ربّاني‌اند بالأخره دين در بين مردم هست حالا يك وقت خود شما عمداً اين را ترك كرديد پشت‌سر گذاشتيد «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» حرف ديگر است. فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ يا يك حرفِ تازه‌اي آمد كه گذشته سابقه نداشت اين هم كه نبود گذشته هم سابقه داشت الآن هم سابقه دارد.

تقليدمحوري اساس معتقدات مشركين

در نوبتهاي قبل اشاره شد كه اين گرفتار جاهليّت اينها كه تقليدمحور بودند مي‌گفتند چيزي را كه نياكان ما بپذيرند اين حق است چيزي را كه نياكان ما نپذيرند اين باطل است اينكه دوتا حرف داشتند يكي حق بودنِ جاهليّت و بت‌پرستي يكي بطلان وحي ـ معاذ الله ـ بر اساس اين دوتا جمله‌اي كه از اينها مانده است يكي دربارهٴ حق بودنِ بت‌پرستي مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[27] ﴿مُقْتَدُونَ[28] يكي دربارهٴ بطلان دعوا و دعوت انبيا(عليهم السلام) ـ معاذ الله ـ مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ[29] نياكان ما كه اين كار را نمي‌كردند خب چون آنها نمي‌كردند معلوم مي‌شود اين دين ـ معاذ الله ـ باطل است توحيد باطل است اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ دليل بطلان حرف انبيا بود, چرا؟ براي اينكه جامعهٴ تقليدمحور يعني تقليدِ كور تقليد از آباء نه تقليدِ حق, جامعهٴ تقليدمحور مي‌گويد آنچه را كه پدران ما مي‌كردند به عنوان آثار باستاني براي ما حق است آنچه را اينها نمي‌كردند باطل است اين دوتا جملهٴ موجبه و سالبه براي اثبات حق بودنِ بت‌پرستي و حق نبودن توحيد بود (اين يكي). از طرفي هم ممكن بود آن محقّقينشان اين‌چنين برهان اقامه كنند كه اگر اين دين هست از طرف خداست و خدا مربّي بشر است براي بشر برنامه مي‌فرستد چرا براي نسل قبل نفرستاد خب اگر حق بود بايد در نسلهاي گذشته باشد و چون در نسلهاي گذشته نبود پس معلوم مي‌شود ـ معاذ الله ـ حق نيست اين يك تقريب ديگر,

پاسخ بهانه‌هاي مشركين با ارسال رسل و انزال كتب

براي اين تقريب فرمود نه, ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ[30] (يك) ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا[31] (دو) هرگز هيچ زمان و زميني از حجّت الهي خالي نبود منتها حالا يا پيغمبر بود يا امام بود يا عالمان ربّاني بودند آنجا آن زماني هم كه پيغمبر بود مگر خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) حالا يا حضرت ابراهيم يا حضرت موسي يا حضرت عيسي(سلام الله عليهم) مگر خودشان به همهٴ روستاها مي‌رفتند اينها نماينده‌هايشان را مي‌فرستادند اگر علماي ربّاني از طرف انبيا به منطقه‌اي بروند همان وصلِ قول خداست ديگر, بيان خدا را به اينها مي‌رسانند پس نمي‌شود گفت زمانِ فترت يعني نه كتاب بود نه عالِم ديني بود هيچ نبود البته ممكن است در زماني پيغمبر نيايد ولي نماينده‌هاي پيغمبر, علماي دين, كتاب الهي هست مگر اينكه عدّه‌اي به سوء اختيار خود «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[32] بشوند. فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ ما گفتيم تدبّر كنيد ﴿يَتَدَبَّرُونَ﴾,[33] ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾,[34] ﴿يَعْقِلُونَ[35] گفتيم ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ كه بخواهيد بگوييد كه چون پدران ما نداشتند اين باطل هست يا اگر حق بود خدا براي پدران ما مي‌فرستاد كه به هر دو تقريب, قابل دفع است ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ ما كه پيامبر را به زبان شما فرستاديم ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[36] شما سابقهٴ او لاحقهٴ او اول او آخر او را مي‌شناختيد بهترين بيت, بيت او بود بهترين آبا و اجداد, آبا و اجداد او بود, بهترين روش, روش او بود اين را هم كه مي‌شناسيد ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ﴾ كم كم اين «أم» ديگر آن اتّصالش را از دست مي‌دهد به صورت «أم» منقطعه ظهور مي‌كند ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾ مي‌گويند ـ معاذ الله ـ اين ديوانه است ديوانه يعني ديوزده يعني جن‌زده چون آن كه نَكراست را حق مي‌دانند اينكه حق است را باطل مي‌پندارند وقتي الله را معبود ندانند ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ[37] را معبود بدانند دربارهٴ انساني كه مهدِ عقل است هم تعبير به جنون دارند بعد فرمود: ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ اين حق آورد هم در دعوت حق است هم در دعوا حق است هم اينكه فرمود: ﴿إنِّي رَسُولُ اللَّهِ[38] حق آورد چون معجزه در دست اوست هم اينكه فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ[39] توحيد را آورد معاد را آورد دعوتش برهاني است دعوتش حق است پس او حق آورد. ذات اقدس الهي در بخشهاي گوناگون از باب سبر و تقسيم بهانه‌هاي آنها را پاسخ مي‌دهد در اين آيه بهانه‌هاي آنها را به اين صورت پاسخ داد كه تا حدودي روشن شد.

پاسخ قرآن به اعراض مشركين در برابر حق

در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم به يك نحوه سبر و تقسيم فرمود, فرمود: ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾ اما ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ٭ وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ اگر آنها را به محكمهٴ دين دعوت بكنيم اينها اعراض مي‌كنند اگر يك وقت احساس بكنند حق با اينهاست فوراً در محكمه حضور پيدا مي‌كنند ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ چرا اين طورند. بر اساس سبر و تقسيم مي‌فرمايد: ﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اينها مشكل سوء فاعلي دارند مريض‌القلب‌اند حالا يا مرض به معناي نفاق است يا كفر است يا ضعفِ ايمان ﴿أَمِ ارْتَابُوا﴾ يا نه, در ترديدند و نمي‌دانند دين حق است يا باطل كه ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ[40] ترديد, آن ردّ مكرّر است يك وقت است انسان نابيناست به قسمت شرق مي‌رود مي‌بيند ديواري است بسته به قسمت غرب مي‌رود مي‌بيند ديواري است بسته چون نمي‌بيند راه خروج را گُم كرده است مي‌گويند ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ ترديد, باب «تفعيل» اين ردّ مكرّر است چند بار مي‌رود و برمي‌گردد چون راهي براي خروج ندارد, اما فرمود اين گروه ﴿أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾ حيف و ميل يعني ظلم يعني انحراف از حق تجاوز از حق سهم ديگري را گرفتن مي‌گويند حيف كرد «حاف» يعني اين, عَصْف هم به همين است. فرمود اينها مي‌ترسند كه ـ معاذ الله ـ خدا حيف كند يعني ظلم كند پيغمبر حيف كند يا ظلم كند با اينكه اينها عدلِ محض‌اند ﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ هيچ كدام از اينها نيست بر اساس سبر و تقسيم اينها ظالم‌اند هم به خودشان ظلم كردند هم به جامعه اما در قبال ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ اينها مي‌گويند ﴿سَمِعْنَا وَأطَعْنا[41] خب بنابراين دربارهٴ جنون, سورهٴ مباركهٴ «حجر» قبلاً بحثش گذشت آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين بود: ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ به صورت فعل مجهول ياد كردند گفتند اينكه مي‌گويند قرآن بر شما نازل شده است ولي از نظر ما ديوزده‌ايد ديوانه‌ايد. اين حرفِ رسمي همين افراد جاهلي بود كه اين را تمدّن مي‌پنداشتند و وحي را كه بالاتر از عقل است جنون تلقّي كردند.

تفكر باطل مشركين مبني بر بي‌نيازي از دين با وجود عقل و علم

مطلب بعدي آن است كه در اين قسمتها قرآن كريم يك مقدار بر اساس علم و انديشه تكيه مي‌كند و يك مقدار بر اساس عمل و انگيزه تكيه مي‌كند با علم, انسان هر چه ترقّي كند يك سلسله مفاهيم نصيبش مي‌شود براهين نصيبش مي‌شود علمِ حصولي نصيبش مي‌شود با عقلِ نظري و با انديشه هر چه پيشرفت بكند بالأخره برهان نصيبش مي‌شود, اما عقلِ عملي كه شأني از شئون نفس است «عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجنان»[42] كارِ عالمانه مي‌كند كاري است شاهدانه. دست يا پا به حسب ظاهر طبق فرمان وهم و خيال يا عقلِ نظر كار انجام مي‌دهند اما دست يا پا نمي‌فهمند كه دارند چه كار مي‌كنند به حسب ظاهر, حالا به حسب باطن البته اعضا و جوارح ادراك دارند ولي بالأخره دست يا پا نمي‌فهمند دارند چه كار مي‌كنند اين كاري است كه فاعل مي‌داند ولي مباشر نمي‌داند در جريان عقلِ عملي خود اين فاعلِ مباشر كاملاً آگاه است كه دارد چه مي‌كند اما نه اينكه بفهمد بلكه مي‌يابد علمش شهودي است نه علم حصولي, اگر كسي عقلِ نظر را تقويت كرد ممكن است حكيم بشود مفسّر بشود فقيه بشود و مانند آن, ولي يك سلسله براهين دست اوست اما اگر عقلِ عملي را تقويت كرد هر چه رشد مي‌كند شهود دست اوست نه مفهوم, علمِ حضوري دست اوست نه علمِ حصولي خود عقلِ عملي كارِ او مثل اراده, مثل محبت, مثل مَلكهٴ عدل, ملكهٴ تقوا اينها مشهودند اينها مفهوم نيستند, موجودند (يك) در صحنهٴ نفس موجودند (دو) اينها را نمي‌گويند موجودِ ذهني اينها موجود خارجي‌اند منتها جايش نفس است ولي علمي كه صاحب انديشه دارد علم جايش در ذهن است نه در خارج با اينكه علم است اما وجودِ ذهني دارد عدل, موجود در نفس است ولي عدل موجود ذهني نيست موجود خارجي است براي اينكه جايش نفس است تقوا وجود خارجي است عقلِ عملي وجود خارجي است اراده وجود خارجي است اينها جايشان نفس است بنابراين ما يك وجود ذهني داريم كه در فلسفه در قبال علم قرار دارد در حقيقت, اين يك سلسله مفاهيمي است كه در ذهن است وجود خارجي ندارد يعني اگر براي درخت صد اثر باشد براي مفهوم شجر هيچ كدام از آن آثار صدگانه نيست ولي اگر براي عدل صد اثر باشد همهٴ آثار صدگانه براي اين عدل هست چون عدل, مَلكهٴ نفساني است و وجود خارجي دارد عقلِ عملي با وجود خارجي كار مي‌كند (يك) و در سطح نفس قرار دارد (دو) و آ‌نچه در آن سطح قرار دارد با معرفت همراه است (سه) معرفتش هم معرفت شهودي است (چهار) چون معرفت شهودي است اسفار اربعه با اين جناح انجام مي‌شود نه با جناح عقلِ نظر نه با راهِ مدرسه نه با راه فلسفه و حكمت و تفسير و فقه اينها آن سفر را به همراه ندارد آن ممكن است انسان خصِّيص در فن باشد در همهٴ اينها مجتهد باشد ولي اين سفر نيست سفر يك وجود خارجي است يك حركت است اين فقط يعني فقط با عقلِ عملي انجام مي‌شود لذا مي‌گويند با ايمان, شهود, نصيب مي‌شود با عقل, علم نصيب مي‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

  1. سوره مؤمنون، آيات55و56

[2] . سورهٴ حديد, آيهٴ 3.

[3] . سورهٴ مؤمنون, آيات 57 و 58.

[4] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 42.

[5] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.

[6] . مجموعه ورّام, ج1, ص190.

[7] . الكافي, ج1, ص11.

[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 122.

[9] . سورهٴ نساء, آيهٴ 87.

[10] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 23.

[11] . التفسير الكبير, ج23, ص284.

[12] . سورهٴ زلزله, آيات 7 و 8.

[13] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 30.

[14] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 14.

[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 13.

[16] . بحارالأنوار, ج7, ص198.

[17] . سورهٴ غافر, آيهٴ 17.

[18] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 58.

[19] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 59.

[20] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 61.

[21] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[22] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[23] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.

[24] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 30.

[25] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82; سورهٴ محمد, آيهٴ 24.

[26] . الكافي, ج1, ص203.

[27] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 22.

[28] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 23.

[29] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.

[30] . سورهٴ قصص, آيهٴ 51.

[31] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.

[32] . الكافي, ج1, ص203.

[33] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82; سورهٴ محمد, آيهٴ 24.

[34] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 176.

[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 164.

[36] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 4.

[37] . سورهٴ صافات, آيهٴ 95.

[38] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 158.

[39] . سورهٴ صافات, آيهٴ 35.

[40] . سورهٴ توبه, آيهٴ 45.

[41] . سورهٴ نور, آيات 47 ـ 51.

[42] . الكافي, ج1, ص11.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق