04 05 2011 4782527 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه9 (1390/02/16)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تبيين برخي از ادعيه نوراني صحيفه فاطميه

بحثهاي اين ايام با قصد قربت ـ ان‌شاءالله ـ انجام مي‌شود و ثواب خالصش به روح مطهّر صديقهٴ كبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) اهدا مي‌شود. قبل از شروع بحث چند جمله نوراني از دعاي حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) بخوانيم. وجود مبارك فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) صحيفه‌اي دارد همان طوري كه صحيفهٴ نبوي هست, علوي هست, حَسني و حسيني هست, سجّادي هست منتها صحيفهٴ سجاديه رواج بيشتري دارد صحيفهٴ فاطميه(سلام الله عليها) هم هست.

اول: مفهوم طلب اخلاص از خدا در بيان حضرت زهرا(سلام الله عليها)

يكي از ادعيه نوراني صحيفهٴ فاطميه كه از وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها) است اين است كه آن حضرت براي طلب مكارم اخلاق اين جمله‌ها را دارد «اللهمّ بعلمِك الغِيب و قدرتك علي الخَلق أحْيِني ما عَلِمْت الحياة خيراً لي» خدايا! تو كه عالِم غيبي و قدرت بر آفرينش داري مادامي كه مي‌داني زندگي من خير و رحمت و بركت است مرا زنده نگه دار «و توفّني إذا كانت الوفاةُ خيراً لي» اگر رحلت براي من خير است مرا قبض روح كن «اللهمّ إنّي أسئلك كلمة الإخلاص» اين كلمه در برابر كلام نيست مي‌گويند «كلمةُ لا إله إلاّ الله حِصْني»[1] عرض كرد خدايا! من كلمهٴ اخلاص را از شما مسئلت مي‌كنم يعني توحيدِ كامل. در روايات هست كه «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دخل الجَنّة و إخلاصه أن تَحْجُزَهُ لا إله إلاّ الله عمّا حرَّم الله عزّ و جلّ»[2] هر كس مخلِصاً اين كلمهٴ طيّبه را بگويد وارد بهشت مي‌شود و اخلاصِ اين كلمه هم اين است كه اين كلمهٴ طيّبه مانع ارتكاب گناه باشد

دوم: درخواست خشيت الهي حتي در حال غضب

عرض كرد: «اللهمّ إنّي أسئلك كلمة الإخلاص و خشيتك في الرّضاء والغضب» چه در حال غضب چه در حال رضا, خشيت و هراسِ تو را در نظر داشته باشيم. چنين انساني غضبش مي‌شود غضبِ الهي و رضاي او مي‌شود رضاي الهي و آنچه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ حضرت زهرا(سلام الله عليها) آمده است كه خداي سبحان به غضب او غضب مي‌كند به رضاي او راضي مي‌شود[3] كه نشانهٴ عصمتِ كبراي آن حضرت است براي آن است كه آن حضرت در رضا و غضب, خشيت الهي را در نظر داشت يعني به هيچ چيزي راضي نبود مگر اينكه خدا راضي باشد, از چيزي غضبان نبود مگر اينكه خدا خشم داشته باشد «و خشيتك في الرّضاء والغضب والقصد في الغِنيٰ والفقر» در توانمندي و تهيدستي، من اقتصاد را رعايت كنم, اعتدال و ميانه‌روي را رعايت كنم «و أسئلك نَعيماً لا يَنفَد» از شما نعمتي مي‌خواهم كه زوال‌ناپذير باشد.

مستحضريد كه همهٴ نِعَم دنيا زوال‌پذير است چون در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ[4] پس نعمتِ الهي را مي‌طلبد.

سوم: تقاضاي قرةالعين از خداوند

«و أسئلك قرّةَ عينٍ لا تَنقطِع» چيزي كه باعث روشنايي چشم من باشد و دائمي باشد آن را مسئلت مي‌كنم. در مسئلهٴ قرةالعين ملاحظه فرموديد كه قُرّه به معناي روشني نيست هواي سرد را مي‌گويند قارّ. اصطلاحاً اشكِ شوق را اشكِ خُنك مي‌دانند و اشك مصيبت را اشك گرم. ممكن است برخي از دقّتهاي علمي اين را تأييد نكند ولي بالأخره اصطلاح اين است كه اشكِ شوق را مي‌گويند قُرّه و اشك مصيبت را مي‌گويند اشكِ گرم. از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم رسيده است كه «و قرّة عيني في الصلاة» براي اينكه آن وجود مبارك در نماز، محبوب خود را مي‌بيند و از مشاهدهٴ محبوب اشكِ شوق مي‌ريزد اين گريه‌هاي اهل بيت(عليهم السلام) در نماز «خوفاً مِن النار» نبود «شوقاً» بود لكن «شوقاً إلي الجنّة» نبود, «شوقاً إلي المحبوب» بود كه در ذيل همين دعا آمده است. عرض كرد «و أسئلك قرّة عينٍ لا تنقطع و أسئلك الرضاء بالقضاء و أسئلك بَرْد العيش بعد الموت و أسئلك النظر إلي وجهك و الشّوق إلي لقائك»[5] من از تو طلب مي‌كنم كه به سَمت تو نگاه كنم كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ[6] وجوه نظر مي‌كند نه عيون چون ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[7] عين به طرف خدا نظر نمي‌كند چون ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ وجه به طرف خدا نظر مي‌كند, اگر ﴿فأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً[8] اين چهرهٴ هستي به طرف خدا نظر مي‌كند, معلوم مي‌شود نظرِ حسّي نيست. عرض كرد «و أسئلك النّظر إلي وجهك و الشّوق إلي لقائك» معلوم مي‌شود كه آن قرّةالعين سخن از خوفِ مِن النّار نيست, سخن از شوقِ إلي الجنّة نيست سخن از شوقِ إلي لقاء ربّ است كه وجود مبارك موساي كليم و ساير انبيا همان را طلب مي‌كردند كه اميدواريم دعاي نوراني آن حضرت براي همهٴ شيعيان مخصوصاً شما بزرگواران مستجاب شود! اما حالا آياتي كه محلّ بحث است.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بيان مقدار سنخيت ايمان در رابطه با علم و عمل

در طليعهٴ اين سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ[9] اوصاف فراواني را براي آ‌نها ذكر كرده بعد فرمود: ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[10] بعد به خلقت انسان پرداخت. تا كنون روشن شد كه ايمان از سنخ عمل است نه از سنخ علم, ايمان مثل تقوا, مثل عدالت, مثل محبّت, مثل تولّي و تبرّي از سنخ عمل است; به هيچ صورت, سنخِ او سنخ علمي نيست وقتي گفته مي‌شود هيچ يعني در كمال دقّت اگر كسي خواست بحث كند اين طور حرف مي‌زند وگرنه انساني كه موجود متفكّر است علمش با عمل و عملش با علم آميخته است [اما] آن ديگر حرفِ عادي است حرف عرفي است حرف دقيقِ عقلي نيست در مراحل علمي بايد موشكافي كرد مويي كه خيلي رقيق و دقيق است از كمر مي‌شود اين را شكافت ولي از بالا شكافتن سخت است. ايمان به هيچ وجه از سنخ علم نيست فقط عمل است مثل عدل, مثل تقوا, مثل محبّت, محبّت مگر علمي است؟ از سنخ عمل است اما يك ارتباط تنگاتنگ با علم دارد انسان يك موجود متفكّر است مگر مي‌شود كارِ غير عالمانه كند صد درصد همهٴ اينها با علم ارتباط دارند, پس دو مطلب است: يكي اينكه هيچ ارتباطي بين ايمان و علم نيست دوم اينكه صد درصد با هم مرتبط‌اند اما چرا هيچ ارتباطي نيست؟ براي اينكه اين كار است مثل تقوا, مثل عدالت, مثل محبّت، اينها نه تصوّر است نه تصديق, اگر علم باشد بايد تصوّر باشد يا تصديق, محبّت يك گرايش است نه تصوّر است نه تصديق اما صد درصد ارتباط دارند براي اينكه انسان يك موجود متفكّر مختار است كاري كه مي‌‌كند عالمانه است, اين يك مطلب.

تبيين درجات و محدوده علم و تصديق در برابر ايمان

مطلب ديگر اين بود كه علم درجاتي دارد علمِ حسّي چون تصديق به همراه آن نيست به حساب نمي‌آيد علم از وهم و خيال شروع مي‌شود به عقلِ نظري مي‌رسد يا خيالي است يا وهمي يا عقل نظري. اينها فرق نمي‌كند خواه در حكمت نظري باشد خواه در حكمت عملي هر دو را عقل نظري ادراك مي‌كند كما هو المقصود. مصطلحِ رايج آن است كه عقلِ نظري, حكمت نظري را ادراك مي‌كند عقلِ عملي حكمتِ عملي را ولي موافق با اصطلاحِ «العقل ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» كارهاي علمي را اعم از بود و نبود كه حكمتِ نظري است و بايد و نبايد كه حكمتِ عملي است همه را عقلِ نظري ادراك مي‌كند, عمل را عقل عملي به عهده دارد.

مطلب بعدي آن است كه تصديق يا در محدودهٴ وهم است يا در محدودهٴ خيال يا در محدودهٴ عقل نظري هر كدام از اينها هم يا به حكمت نظري برمي‌گردد يا به حكمت عملي. مطلب بعدي آن است كه ايمان كه از سنخ عمل است نه تصديق و گِره زدنِ در حكمتِ نظري است (يك), نه تصديق و گِره زدن موضوع و محمول در حكمتِ عملي است (دو), نه تصديق و گِره زدنِ قياس مؤلّف از حكمت نظري و حكمت عملي است (سه), آنجا كه تصديق مي‌كند در مسئلهٴ بود و نبود, آ‌نجا كه تصديق مي‌كند در مسئلهٴ بايد و نبايد, آنجا كه قياس مؤلَّفي تشكيل مي‌دهد از بود و نبود و بايد و نبايد كه نتيجه مي‌شود بايد, در هيچ كدام از اين مراتب، عمل نيست همه‌اش علم است حتي آنجايي كه تصديق مي‌كند كه ايمان, سعادت دنيا و آخرت مي‌آورد پس من بايد ايمان بياورم باز اين هم تصديقِ علمي است اين ايمان نيست اما وقتي عصارهٴ اين قضيه را به جانِ خود گِره زد با دستي داد با دست ديگر گرفت يعني مرحله‌اي از جان گِره مي‌زند مرحله‌اي از جان مي‌پذيرد اين دوتا كار است اين دوتا كار را مي‌گويند ايمان, ولو بگويد من بايد مؤمن شوم اين هنوز در حوزهٴ علم است اما وقتي حرف نزد تصوّر و تصديق نكرد شروع كرد به فعاليّت, ايمان آنجا شروع مي‌شود پس ايمان, گِره زدن بين انديشه و انگيزه هم نيست نه گره زدن بين انديشه‌هاست نه بين انگيزه‌ها نه بين انديشه و انگيزه, ايمان, گِره زدن عصارهٴ مطالب است به جان خود آدم مثل محبّت؛ انسان كسي را دوست دارد مثل عدالت مثل تقوا, وقتي به جان خود گِره زد اين مي‌شود مؤمن.

مطلب بعدي آن است كه چون انسان يك موجود متفكّر است بي‌‌علم هرگز كار نمي‌كند اگر كاري را غير عالمانه انجام داد آن مورد فعل است نه مصدر فعل, ديگر فعل انساني نيست. هر كاري را كه انسان انجام مي‌دهد مبدأ علمي دارد, اگر ايمانِ بالله بود مبدأ علمي‌اش عقلِ نظري است اگر ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ[11] بود مبدأش خيال و وهم است اين همان ايمان است منتها عقلِ نظري را گذاشته كنار گفت اين افسون و فسون و فسانه است با خيال و وهم, قياس تشكيل داد گفت هؤلاء شفعاء ما هستند[12] تصديق كرد كه اينها مقرِّب‌اند اينها شفيع‌اند بعد به جانِ خود گِره بست شده مؤمن و بت‌پرست چون ايمان به جِبت و طاغوت دارند. كفر هم اين چنين است, اگر كفر به معناي لامذهبي باشد كه فعل نيست اما اگر اعتقاد به يك مكتبِ غير الهي بود خب بله آن فعل است و گِره زدن است, پس هيچ ارتباطي بين ايمان و علم نيست با اينكه صد درصد به هم مرتبط‌اند مثل اينكه هيچ ارتباطي بين تقوا و عدل با علم نيست با اينكه صد درصد به هم مرتبط‌اند, اگر شهوت و غضب بنا شد ايمان بياورند تابع وهم و خيال‌اند اگر عقلِ عملي بنا شد گِره ببندد و ايمان بياورد كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»,[13] تابع عقلِ نظري است.

هماهنگي افعال با دسيسه‌ها و غرائز نفساني

مطلب بعدي آن است كه انسان هيچ كاري را بدون ترجيح, بدون كمال نمي‌كند تا كارگر آن كار چه كسي باشد انسان يك موجودِ واحدِ واقعي است كه دارد كار مي‌كند. در اين مديريتهايي كه مي‌كند بعضيها را معزول مي‌كند بعضيها را منصوب مي‌كند بعضيها را حاكم مي‌كند بعضيها را محكوم مي‌كند ولي جمع‌بندي‌ شده‌اش خود نفس است كه دارد كار مي‌كند. اين نفس اگر هر كدام از اينها را پذيرفت و با هر كدام از اينها هماهنگ شد ديگري را دفع مي‌كند زنده به گور مي‌كند. تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[14] اين ﴿دَسَّاهَا﴾ كه چند بار معنا شد باب تفعيل است اصلش «تَدْسيس» است يكي از اين «سين»ها به «ياء» تبديل شد «دسَّسَ» شده «دَسَّي» بعد اين «ياء» تبديل به «الف» شد, شده«دسّي», ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين تَدسيس با توجه به اينكه از باب تفعيل است براي مبالغه و تكثير است اصلش دسيسه است معناي دسيسه اين است كه انسان اين خاكها را كنار ببرد چيزي را در خاك دفن كند بعد يك مقدار خاك رويش بريزد معلوم نباشد ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ[15] اين است. دسيسه‌ عبارت از اين است كه اغراض را كنار مي‌زند غرايز را كنار مي‌زند آن فتنه را در اين اغراض و غرايز جاسازي مي‌كند بعد يك سلسله اغراض و غرايز را روي اين مي‌گذارد توجيه مي‌كند (اين مي‌شود دسيسه). فرمود اينها دسيسه كردند ما فطرت به اينها داديم, عقل به اينها داديم, خداشناسي به اينها داديم. اين فطرت را كسي نمي‌تواند بكُشد چون ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[16] ولي مي‌تواند دسيسه كند اين فطرت را در اغراض و غرايز دفن كند اين اغراض و غرايز بيايد روي فطرت، آن بيچاره زنده به گور است نفسش در نمي‌آيد اين روي قبر فطرت نشسته دارد عيّاشي مي‌كند چرا؟ براي اينكه كمال مي‌خواهد. كمال او چيست؟ ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ[17] اين خلود و جاوداني و مانا و ماندگاري و پويا و پويندگي و اينها مي‌خواهد و خيال مي‌كند با مال، اينها حل است, چرا براي اينكه انديشهٴ او عقل نظري نيست وهم و خيال است و انگيزهٴ او هم با شهوت و غضب كار مي‌كند خب شهوت و غضب اگر بنا شد مقلِّد باشند كه مقلِّد عقل نظر نيستند مقلّد وهم و خيال‌اند اين مقلِّد آن هم مرجع, آن مرجع اين هم مقلِّد; خيال و وهم فتوا مي‌دهند شهوت و غضب هم عمل مي‌كنند.

عمل به خيالات نفساني باعث ايجاد فتنه و معصيت

پس در تمام امور خود نفس دارد كار مي‌كند و اگر اين شهوت و غضب خيلي عادي بود در سطح اموال و گناهان عادي بود اين كاري به آن عقل نظر و رشته‌هاي علمي ندارد از رشته‌هاي وهم و خيال كمك مي‌گيرد و سوار كار خود مي‌شود و اما اگر اين شيطنت كرد كه حالا بعد خواهيم گفت كه منشأ اين شيطنت چيست اگر اين خواست شيطنت كند نه تنها آن عقلِ نظر را دسيسه نمي‌كند او را روي كُرسي مي‌نشاند خيلي مجلّل, مزيّن, موقّر, تمام جلال و شكوه را براي او رعايت مي‌كند مرتّب از او فتوا مي‌گيرد از او علم مي‌گيرد منتها اين علم را در راهي كه خودش مي‌خواهد صرف مي‌كند كم و زياد مي‌كند, نفي و اثبات مي‌كند اين كار را مي‌كند سخن از دسيسه نيست. بعضيها مي‌روند حوزه درس مي‌خوانند فقيه مي‌شوند براي اينكه معصيت كنند براي اينكه در فقه بالأخره هر كاري كه باشد يك موارد استثنايي دارد فلان چيز حرام است الاّ در فلان مورد, فلان كار حدّ دارد الاّ در فلان مورد، اينها اصلاً درس مي‌خوانند براي فلان مورد, مگر ما هيچ داريم چيزي كه حرام باشد و موارد استثنا نداشته باشد؟! اينها مي‌خوانند براي همان موارد استثنا كه توجيه كنند كه ما داريم اين كار را مي‌كنيم با اينكه عالماً عامداً دارند دروغ مي‌گويند مي‌دانند خلاف است. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا» اين فتنه‌گر يعني شهوت و غضب اگر در مسائل عادي باشد از وهم و خيال مدد مي‌گيرد كار خودش را انجام مي‌دهد اما اگر خواست دين بياورد اين ديگر از وهم و خيال كمك نمي‌گيرد, از تمام درسهايي كه خوانده است مدد مي‌گيرد كه چگونه شبهه ايجاد كند چگونه بهائيت را ترويج كند چگونه وهابيّت را ترويج كند و مانند آن, آن وقت اين عقلِ نظري رايگان در خدمت شهوت است يعني تمام درسهايي كه خوانده را به او مي‌دهد اين كم و زياد مي‌كند مي‌شود نِحله. ملل را انبيا آوردند نِحل را همينها از آن جريان مسيلمه كذّاب در زمان وجود مبارك حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) گرفته تا بهائيت، اينكه رها نمي‌كند اين سخن از ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ نيست اين عقلِ نظري را دسيسه نمي‌كند خيلي هم پَر و بال مي‌دهد از مرجعيّت از فقاهت از وحي از همهٴ اينها حمايت مي‌كند مي‌گويد وحي حق است اما بر ما آمده اين منكر وحي نيست منكر خدا نيست منكر قيامت نيست منكر ملائكه نيست اين همه درسها را خوانده تا علي محمد باب درست كند اينجا كه عقلِ عملي فعّال نيست اينجا شهوت و غضب فعّال است و آن عقلِ نظري را دفن نكرده او را روي كُرسي نشانده از او روزانه فتوا مي‌گيرد. اين عقلِ نظري بيچاره يك فقيهِ كامل, حكيمِ كامل, مفسّر كامل ولي معزول است كار به دست او نيست اين بخش فرهنگي را به عهده دارد بله اين همه چيز را بلد است همه چيز را مي‌دهد به شهوت و غضب آنها جابه‌جا مي‌كنند به اين صورت در مي‌آيد.

شهوت عملي مشكل اساسي منكرين قيامت

در بيان نوراني سورهٴ مباركهٴ «قيامت» دارد اينها كه منكر قيامت‌اند حرفِ علمي دارند؟ نه, شبههٴ علمي دارند؟ نه, نقد علمي دارند؟ نه, مشكلشان چيست؟ فرمود مشكل اينها شبههٴ علمي نيست شهوتِ عملي است اينها از ما سؤال مي‌كنند كه آيا مي‌شود خدا دوباره زنده كند؟ بگوييم شما كه خدا را قبول كردي خدا هيچ را به صورت انسان در آورده الآن كه همه چيز موجود است چيزي از بين نرفته روحش كه از بين نرفته بدنش خاك شده دوباره خلق مي‌كند شما مشكلتان چيست؟ مشكلِ علمي داريد؟ يك وقت مي‌گويد ما خدا را قبول نداريم بسيار خوب آن مي‌شود ملحد اما شما ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[18] شما كه خدا را قبول داريد آسمان و زمين را او خلق كرده انسان را او خلق كرده ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[19] را كه قبول داريد انسان را كه او خلق كرده خب اگر هيچ را خدا به اين صورت در آورده الآن كه همه چيز موجود است منتها پراكنده است روح كه از بين نمي‌رود بدنش پراكنده شد دوباره جمع مي‌كند ديگر, پس شما مشكل علمي نداريد مي‌خواهيد جلويتان باز باشد اين را در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» مشخص كرده كه علم, هيچ‌كاره است براي انسانِ شهوي. در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» آيه يك به بعد اين است: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ٭ أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ شما خيال مي‌كنيد ما اين استخوانها را جمع نمي‌كنيم؟! ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ نه تنها استخوانها را, انگشتها را, سرانگشتها را, خطوط ريز و ظريف سرانگشتها همه را جمع مي‌كنيم پس شما هم كه قبول داريد ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ شما مي‌گوييد خالق همه خداست خب بسيار خوب, اين انگشتهاي ريز و ظريف را خدا آفريد استخوانها را هم خدا آفريد از خاك به اين صورت در آورد خاك را هم خدا آفريد پس شما شبههٴ علمي نداريد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ[20] اين مي‌خواهد جلويش باز باشد اين معلوم مي‌شود اين علمِ يقيني و صد درصد بيكاره است چرا؟ چون بخشِ فرهنگي كاري به بخش اجرايي ندارد حالا كسي مرجع تقليد شد خب علمش محفوظ ولي كار به دست او نيست. وجود مبارك حضرت امير فرمود: «لا رأي لِمَن لا يُطاع»[21] اگر كسي در درون خود يك علي‌بن‌ابي‌طالب دارد, غدير دارد و در درون خود يك سقيفه هم دارد خب كار به دست سقيفه است نبايد گفت كه انسان بدون ترجيح كار نمي‌كند بله, انسان بدون ترجيح كار نمي‌كند ترجيحِ احدالمتساويين محال است چه رسد به ترجيح مرجوح بر راجح, حتماً ترجيح مي‌دهد اما چه كسي بايد ترجيح بدهد؟ سقيفه, چه كسي بايد كمال بداند؟ سقيفه, چه كسي بايد به دنبال هدف برود؟ سقيفه. شما حالا هر چه فرياد بزن غدير حق است كار به دست سَقفي است نه غديري. اگر كار به دست شهوت بود كار به دست غضب بود يعني نفس في مرحلة الغضب, يعني نفس في مرحلة الشهوة او گوش به غدير نمي‌دهد. تمام كارها را نفس مي‌كند حالا بياييم به سراغ نفس,

آثار بهره‌مندي نفس از عقل نظري منهاي عقل عملي

بنابراين قرآن راه را مشخص كرده فرمود بعضيها هيچ مشكل علمي ندارند گاهي اين علوم را دفن مي‌كنند گاهي اين علوم را بر كُرسي مي‌نشانند حالا آنهايي كه مي‌خواهند بمب اتم درست كنند مگر اين عقلِ نظر را دفن مي‌كنند اين را روي كرسي مي‌نشانند تمام زواياي دقيق رياضي را روي كار مي‌برند كه چگونه بمب درست كنند اينها كه بمب درست مي‌كنند بر اساس وهم و خيال درست نمي‌كنند بر اساس آن عقلِ نظريِ دقيق رياضي درست مي‌كنند مي‌خواهند هواپيماي بي‌سرنشين بمب‌افكن درست كنند اين ديگر عقل نظري و دانشِ سي, چهل ساله را دفن نمي‌كند اين هر روز اين را رنگ و روغن مي‌كند و روي كرسي مي‌نشاند و از او فتوا مي‌گيرد او فتوا داد كه اگر بخواهي جايي را منفجر كني اين است. عقل مي‌گويد اگر بخواهي براي مردم راه درست كني, آب بياوري, بخواهي كوهها را منفجر كني مردم تشنه را سيراب كني راهش اين است, همين را شهوت و غضب مي‌گيرد مي‌گويد اگر خواستي شهري را ويران كني, اگر خواستي بيگناهان را بكُشي, اگر جايي را منفجر كني راهش اين است خب اين شهوت و غضب از تمام مطالب دقيق رياضي كمك مي‌گيرد تا هواپيماي بي‌سرنشين درست كند بمب‌افكن باشد اينكه او را دفن نمي‌كند منتها فتوا را اين [عقل نظري] بيچاره مي‌دهد اما كار به دست او نيست كار به دست نفس است كه الآن روي كرسي شهوت نشسته كار به دست نفس است كه الآن روي كرسي غضب نشسته.

هويت انسان از منظر حكمت متعاليه

مطلب بعدي آن است كه اينكه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[22] دريايي از ابهامات در اين صحنه نفس هست گرچه راههاي فراواني هست براي توجيه اينكه بالأخره چطور مي‌شود انسان با داشتن همهٴ مراحل علمي دست به اين عمل بزند بخشي از اين راهها را حكمت متعاليه رفته. معروف اين است كه انسان، نوعِ اخير است نوع‌الأنواع است و مانند آن و تحت او اصناف است حكمت متعاليه مطابق كمكهايي كه از ادلهٴ نقلي گرفته روشن كرده كه انسان جنسِ سافل است نه نوعِ اخير, نوع متوسّط است نه نوعِ اخير و «تحت الإنسان أنواعٌ أربعه» انسان سرِ چهارراه است و اين تعارف نيست كه بعضيها حيوان مي‌شوند اين حقيقت است انسان سرِ چهارراه است يا به طرف شيطنت مي‌رود يا به طرف بهيميت مي‌رود يا به طرف سَبُعيّت مي‌رود يا به طرف فرشته‌خويي مي‌رود. اگر افتاد در سياست‌بازيها نه سياست‌مداري, اگر افتاد در بازي و كلك و امثال ذلك با مكر و حيله زندگي كرد اول اين مكر و حيله براي او حال است بعد كم كم مَلكه است بعد به منزلهٴ فصل مقوِّم بعد مي‌شود جزء شياطين الإنس در برابر شياطين‌الجن در رديف شياطين است و حقيقتاً شيطان است چون «انسانٌ شيطانٌ» شما سلسله اجناس و فصول را كه بررسي مي‌كنيد وقتي مي‌گوييد «الانسان ما هو» از بالا كه شروع مي‌كنيد مي‌گوييد كه «جوهرٌ جِسمٌ نامٍ حسّاسٌ متحرّكٌ بالارادة ناطقٌ» اينجا مي‌ايستيد. نقل و حكمت متعاليه مي‌گويد اين جاي ايستادن نيست بايد جلوتر برويد «ناطقٌ بهيمةٌ, ناطقٌ سَبعٌ, ناطقٌ شيطانٌ, ناطقٌ مَلَكٌ» اين انسان, جنس است تحتش چهار نوع است يا نوعِ متوسّط است تحتش چهار نوع, حقيقتاً اين طور است منتها فرق خنزيري كه در جنگل است با خنزيري كه انسان به آن صورت آمده اين است كه اين «انسانٌ خنزيرٌ» آن «خنزيرٌ» آن اصلاً نمي‌فهمد اما اين مي‌فهمد كه چه بلا به سرش مي‌آيد در ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً[23] كه دارد بعضيها به صورت حيوان در مي‌آيند[24] اگر او واقعاً حيوان شود كه عذاب ندارد, مگر كلب و خنزير معذّب‌اند از اينكه به اينها بگويند ﴿اخْسَئُوا[25] اين انسان است مطالب انساني را درك مي‌كند و خنزير است وقتي مي‌گويند ﴿اخْسَئُوا﴾ اين رنج مي‌برد اين فصل اخير نيست جزء فصول متوسّط است اين نوعِ اخير نيست جزء نوع متوسّط است واقعاً مي‌شود شيطان چون در مسير شيطنت حركت كرد واقعاً مي‌شود بهيمه كه ﴿كَالْأَنْعَامِ﴾ و واقعاً سَبُع ضاريٴ مي‌شود و واقعاً مي‌شود فرشته.

بيان برخي مفاخر بني‌هاشم در برابر احكام اموي در كلام حضرت علي(عليه السلام)

تصميم‌گيرنده‌ شخص انسان است (يك), ساير قوا را سركوب كرده يا بي‌اعتنا كرده يا دسيسه كرده يا از آنها فتواي باطل خواسته (دو), براي اينكه كار به دست آنها نيست كار به دست اين است مي‌گويد تو گفتي حق است بله اما به درد من نمي‌خورد من شهوت مي‌خواهم تو علم تحويل من مي‌دهي. آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «قيامت» اين است كه اينها هيچ مشكل علمي ندارند يك وقت است كه با ملحدان شما بحث مي‌كنيد بله, ملحد مي‌گويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[26] اما با مشركان حجاز وقتي بحث مي‌كني ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ او هيچ ترديد ندارد كه انسان را خدا آفريد و همين انساني كه هيچ بود و خداي سبحان او را به اين صورت در آورد خب يقيناً مي‌تواند دوباره خلق كند دوباره كه اصلاً كاري ندارد; فرمود اينها هيچ مشكل علمي ندارند فقط مي‌خواهند جلويشان باز باشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ

عدم سنخيت كامل ايمان از روي علم محض

خب فتحصّل انسان موجودي است واحد و مختار و مريد و متحرّك همان طوري كه تقوا, عدل, محبّت, به هيچ وجه سنخشان سنخ علم نيست ايمان هم اين چنين است نه گِره زدنِ علمي بين انديشه‌هاست نه تصديقِ علمي بين انگيزه‌هاست يعني بايد و نبايد نه تصديق علمي در قياس مؤلّف از بايد و بود به هيچ وجه از سنخ علمي نيست نظير محبّت است نظير تقواست كه بايد به جان خود گِره بزند باور كند اين مي‌شود عمل, البته چون انسان يك موجود متفكّر مختار است صد درصد عمل او و علم او رابطه دارد منتها گاهي فتوا را از وهم و خيال مي‌گيرد گاهي فتوا را از عقلِ نظر.

مسئلهٴ ارث هم مي‌دانيد لفظ براي ارواح معاني وضع شده يا به تعبيري ديگر براي مفاهيم عامّه وضع شده اگر گفتند مؤمنان وارث فردوس‌اند اين مجاز نيست اين حقيقت است چون اگر لفظ براي موجود مادّي يا دنيايي وضع مي‌شد ما نمي‌توانستيم اين الفاظ را دربارهٴ ذات اقدس الهي به كار ببريم مگر اينكه مشترك لفظي باشد يا مجاز باشد ولي چون لفظ براي روحِ معنا وضع شد يا به تعبير ديگر براي مفاهيم عامّه وضع شد هم دربارهٴ ذات اقدس الهي رواست هم دربارهٴ بعدالموت.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . كشف الغمّة, ج2, ص308.

[2] . التوحيد (شيخ صدوق), ص27 و 28.

[3] . الامالي (شيخ صدوق), ص384.

[4] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.

[5] . بحارالأنوار, ج91, ص225.

[6] . سورهٴ قيامت, آيات 22 و 23.

[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 103.

[8] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 1.

[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 11.

[11] . سورهٴ نساء, آيهٴ 51.

[12] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[13] . الكافي, ج1, ص11.

[14] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.

[15] . سورهٴ نحل, آيهٴ 59.

[16] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[17] . سورهٴ همزه, آيهٴ 3.

[18] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38.

[19] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[20] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 5.

[21] . الكافي, ج5, ص6; نهج‌البلاغه, خطبه 27.

[22] . متشابه القرآن, ج1, ص44.

[23] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 18.

[24] . مجمع‌البيان, ج10, ص642.

[25] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 108.

[26] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق