18 03 2006 4820091 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 26

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيَهامَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ (20) وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)﴾

در ضمن بررسي آيات الهي كه نشانه توحيد حق تعالي است بخشي از مطالب را قبلاً فرمودند بخشي از مطالب را در آيات ديگر كه ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[1] شروع مي‌شود بيان مي‌فرمايند اين وسط يك اصل كلي را ذكر مي‌كنند كه رابط بين گذشته و آينده است يعني هم جريان آفرينش زمين گستره زمين انبات و روياندن گياهان و امثال گياهان در زمين به اندازه لازم آن را پوشش مي‌دهد و هم مسئله فرستادن رياح و تلقيح و آنها را هم تأمين مي‌كند فرمود ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ مستحضريد كه ظواهر الفاظ حجت است مگر اينكه دليل عقل معتبر يا نقلي معتبر بر خلافش اقامه بشود وگرنه ظاهر آيه حجت است آيه مباركه به نحو عموم كه از حرف نفي ﴿إِن﴾ به آن نكره‌اي كه در سياق نفي است بنام ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ استفاده مي‌شود اين است كه جميع اشياء خزائني دارند ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ هيچ چيز نيست مگر اينكه چندين خزينه دارد يك و اين خزائن متعدد هم عندالله است اين دو و هر چه در جهان خارج هست مسبوق به آن خزائن است و از آن خزائن تنزل مي‌كند اين سه و تنزلش هم برابر با اندازه و هندسه الهي است اين چهار اين ترجمه تحت اللفظي اين آيه تنها چيزي كه از اين عموم اطلاق خارج مي‌شود خود خزائن است كه ديگر براي خزائن، خزائن نيست و صاحب خزينه است كه خداي سبحان است غير از اين دو امر كه دليل لبي متصل و لفظي متصل لبي او را همراهي مي‌كند غير از اين چيزي از اين اطلاق يا عموم خارج نيست ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ پس خزائن از اين عموم خارج است ديگر للخزينة، خزينة للخزينة خزينه فيتسلسل اين‌چنين نيست و ﴿عِنْدَنا﴾ هم خارج است يعني كسي كه خزائن نزد اوست او در خزينه نيست او خزينه ندارد او صاحب‌خزينه است و آن خداي سبحان است اما مانده مسئله ﴿عِنْدَنا﴾ و مسئله خزائن و مسئله ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ منظور از ﴿عِنْدَنا﴾ ذات اقدس الهي است كه از خودش بر اساس عظمتي كه دارد با متكلم مع الغير ياد مي‌كند البته آنجا كه موهم هست همه‌اش ضمير مفرد است و متكلم وحده مثل ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ[2] ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا[3] و مانند ان ديگر «لا اله الا نحن» و مانند آن نيست كه به مقام ذات برمي‌گردد اما آنجايي كه به اوصاف ذاتي هم برمي‌گردد همچنين است اما آنچه كه به فعل برمي‌گردد يعني بعد از اينكه ما از آن دو منطقه ممنوعه تنزل كرديم منطقه هويت ذات كه ممنوعه مطلقه است احدي راه ندارد از او صرف نظر كرديم اكتناه صفات ذاتي كه عين ذات است آن هم منطقه ممنوعه است كسي به مقام اكتناه راه ندارد از آن هم تنزل كرديم مي‌ماند وجه‌الله، ظهورالله، فيض‌الله، افاض‌الله كه او «دائم الفضل علي البرية»[4] است اگر بر اساس وجه‌الله است فيض خداست در اينجا جاي تعبير به متكلم مع الغير است ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ[5] ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ القَدْرِ[6] ﴿إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ اين عظمت و جلال و شكوه فاعل در مقام فعل ايجاب مي‌كند كه از خودش به ضمير متكلم مع الغير ياد بكند پس منظور از «عند» نزد خداست و از ذات اقدس الهي هم بر اساس جلال و شكوه بر اساس منطقه سوم نه منطقه اول و دوم كه ممنوعه است به متكلم مع الغير ياد شده است.

مطلب ديگر اين است كه آنچه كه در مخزن هست فرو نمي‌ريزد نزولش به نحو تجافي نيست كه از آنجا چيزي خارج بشود نظير مخازن بشري نيست نظير مخزن بانك نيست يا نظير مخزنهاي زير زمين نيست يا نظير مخازن دريايي نيست يا نظير مخازن نفت و گاز نيست كه به نحو تخليه باشد به نحو تجافي باشد چيزي از اين مخزن بيرون بيايد چرا؟ براي اينكه اگر خروج از اين مخزن به نحو تنزل نباشد به نحو تجلي نباشد به نحو تخليه باشد به نحو تجافي باشد اين لازمه‌اش اين است كه كم بشود كم كم از بين برود اگر چيزي را ولو اقيانوس آب فراواني داشته باشد چيزي از اقيانوس گرفته بشود بالأخره كم مي‌شود ديگر پس تنزل از مخزن به نحو تخليه، تجافي و مانند آن نيست كه برون رفت و خروجي داشته باشد بلكه به نحو تجلي است، تبلور است و مانند آن كه در بحث ديروز اشاره شده حالا ممكن است توضيحهاي ديگري هم او را همراهي بكنند به چه دليل به چه دليل اين تنزل به نحو تخليه نيست به نحو تجافي نيست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ[7] صغرا و كبرا هم با همين دو آيه كنار هم تأمين مي‌شود آيه 95 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ بعد آيه 96 ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ آنچه در نزد شماست نفاد و زوال‌پذير است بالأخره اگر معدن نفت و گاز است زوال‌پذير است تازه اين چرخه سوخت هسته‌اي هم نفاد و زوال‌پذير است اين طور نيست كه خود شمسي كه منشأ پيدايش اين قدرتهاست يك روزي ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت[8] او را تهديد مي‌كند چيزي در عالم طبيعت نيست كه تخليه‌پذير نباشد زوال‌پذير نباشد نقصان‌پذير نباشد فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[9] چيزي كه نزد شماست مثل خود شماست كه ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ[10] مخازن و معادني هم كه در اختيار بشر هست فناپذير است مثل خود بشر اما مخازن و معادني كه نزد خداست «تبعاً لله سبحانه وتعالي» به حفظه اياه اين مصون از زوال است فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ صغراي قياس در آيه سوره «حجر» است كه محل بحث است كبرا هم در سورهٴ مباركهٴ «نحل كه خزائن عندالله است اين يك و هر چه عندالله است ثابت است و محفوظ اين دو پس خزائن محفوظ و ثابت است اين سه چيزي از خزائن كم نمي‌شود.

‌پرسش: ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ ... منفعل بشود تا بتواند باقي بماند.

پاسخ: اگر چنانچه چيزي كم بشود يقيناً نفادپذير است ديگر نفاد يعني كم آوردن كم شدن و كم كم نابود شدن اين كم مي‌شود اگر چيزي را شما از اقيانوس گرفتيد به همان اندازه از اقيانوس كم شد به تدريج همه مردم كه از اقيانوس مي‌گيرند بالأخره اين اقيانوس تمام مي‌شود آخر همه مردم از آن اقيانوس دارند مي‌گيرند اگر اين اقيانوس اقيانوس كبير است مردم هم مردم چند ميلياردي‌اند ديگر  مرتب از آن آب مي‌گيرند خب اين تمام مي‌شود فرمود چيزي كه عندالله است تمام شدني نيست معلوم مي‌شود كم نمي‌شود از او. از اينجا كه صغرا در آيه محل بحث است كبرا در سورهٴ مباركهٴ «نحل» است معلوم مي‌شود كه معناي تنزيل و تنزل به نحو تجلي است و به نحو تبلور است نه به نحو تخليه و به نحو خروجي و به نحو تجافي جريان «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[11] خيلي كمك مي‌كند به اين مسائل كه واقعاً «من عرف نفسه» بسياري از مسائل الهي براي او حل مي‌شود چون خود انسان و ملكات نفساني انسان و ذات انسان و وصف انسان و كار انسان همه اينها نموداري از ظهور حق و وجه حق براي منطقه سوم است نه منطقه اول و دوم كه منطقه‌هاي ممنوعه است ما هر كدام از ماها مي‌بينم افرادي را كه داراي يك ملكه علمي‌اند حالا يا در فقه است يا در اصول است يا در حكمت و كلام است يا در رشته‌هاي ديگر است وقتي يك چيزي را ابدا مي‌كند چيزي را مي‌نويسد چيزي را مي‌گويد از آن مخزن علمي گرفته آنچه را كه نوشته يا گفته تنزل يافته آن ملكه اجتهاد اوست اين ملكه اجتهاد تخليه نشد بيايد روي كتاب يا اين مطالب كتاب خروجي آن ملكه اجتهاد نيست كه از آن ملكه اجتهاد كم بشود بيايد روي كتاب يا آهنگ بشود و بشود در نوار آنچه را كه يك مجتهد مي‌گويد تنزل مي‌دهد تجلي مي‌دهد تبلور مي‌دهد نه تخليه كند نه تجافي كند.

‌پرسش: حاج آقا تخليه هم مي‌شود تازه.

پاسخ: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ يك فقيه يك حكيم مي‌گويد آنچه را كه در اين كتابها هست مثلاً صاحب جواهر (رضوان الله عليه) مي‌تواند اين ادعا را بكند كه آنچه در اين چهل جلد جواهر هست هيچ كلمه و حرفي نمي‌بينيد «الاّ عندي خزينته و ما انزلته الاّ بقدر معلوم» خزينه‌اش كه ملكه اجتهاد مطلق است نزد من بود من به مقدار لازم كه كجا نفي كنم كجا اثبات كنم كجا تاييد كنم كجا تصديق كنم كجا تكذيب كنم و مانند آن با اين اندازه‌هاي فقهي و اصولي اين كتاب را تنظيم كرده‌ام خب اين به نحو تجلي است به نحو تبلور است نه به نحو تجافي يا به نحو تخليه و خروجي از آنجا چيزي خارج نشده اين علم مثل اشك چشم نيست كه از بيرون بريزد ديگر در آن شبكه چيزي نباشد كه خروجي باشد و تخليه باشد و تجافي بلكه تجلي است اين همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه در نهج‌البلاغه فرمود خلقت عالم به نحو تجلي است «الحمد لله المتجلّي لخلقِهِ بخلقه»[12] اين را در يك خطبه فرمود منتها چون قرآن تجلي خاص ذات اقدس الهي است او را جداگانه در خطبه ديگر فرمود: «فتجلّي لهم سبحانه [وتعالي] في كتابه من غير ان يكونوا رأوه»[13] ذات اقدس الهي در قرآن كريم متجلّي شد تجلّي كرد ولي مردم متكلم را نمي‌بينند فقط كلام را مي‌شنوند براي قرآن يك خصيصه‌اي قائل شد يك تجلي ويژه‌اي براي ساير خلقتها تجلّي عام است بنابراين مخزن الهي بايد جاي تحقق جميع اشيا باشد يك و ثابت هم باشد اين دو ظاهر ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ آن حرف نفي و اين نكره در سياق نفي شمول جميع اشياست هم انواع و هم اشخاص اين طور نيست كه كليات نزد ذات اقدس الهي باشد جزئيات نباشد كلي و جزئي هر چيزي آنجا وجود دارد منتها مناسب با آن نشئه و ملايم با آن نشئه.

‌پرسش: ...

پاسخ: اما حالا مي‌رسيم به آن كه يكي از وجوه گفته شده است و آن هم چندتا اشكال دارد حالا ان‌شاء‌الله به آن هم مي‌رسيم خب پس ظاهر آيه اين شد كه جميع اشيا هم انواع هم اشخاص اين يك و اينها خزائني دارند دو و اين خزائن هم عندالله است سه و چون عندالله است زوال و فنا و نفادپذير نيست چهار فقط عندنا خود ذات اقدس الهي وجه‌الله اين مستثناست كه اين ديگر خزينه ندارد با خود خزائن ديگر خزائن خزائن ندارد حتي يتسلسل ﴿عِنْدَنا﴾ كه الله است صاحب خزيه ديگر خزينه ندارد چون اين امور چهارگانه از متن خود كريمه استفاده مي‌شود قهرا تنزل به معناي تجافي خواهد بود تنزل به معناي تبلور خواهد بود نه تنزل به معناي تخليه و خروجي و تجافي اين قرينه لفظي و لبي كه خود اين آيه را همراهي مي‌كند اما ديگران چند وجه براي اين آيه ذكر كردند يكي اينكه گفتند منظور از اين ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ مطر است كه بسياري از مفسرين اين را ذكر كردند حرف جناب فخررازي اين استه كه عامه مفسران گفتند منظور از ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ مطر است يعني هيچ باراني نمي‌آيد مگر اينكه اصلش نزد ماست ما اين را نازل مي‌كنيم بعد مي‌فرمايد اين حرف درست نيست براي اينكه شما چگونه اين عموم را با اين وسعت يا اين اطلاق را با اين گسترش و سعه تقييد يا تخصيص مي‌زنيد به خصوص مطر اين ديگر حرف جناب فخررازي نيست در بعضي از روايات ما عنوان مطر ذكر شده است اما اين به عنوان مصداق روشن است اينكه در صدد تحديد آيه و تخصيص آيه و اينها كه نيست خب پس اين وجه اول كه اطلاق آيه عموم آيه اين را همراهي نمي‌كند وجه دوم اين است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ كه خود فخررازي پذيرفته زمخشري پذيرفته، هم بزرگان اشاعره قبول كردند هم بزرگان معتزله قبول كردند گفتند اين تشبيه است تمثيل است تخيل است يعني هر چيزي كه شما فرض بكنيد مقدور خداست خداي سبحان قادر است اين قدرت بي‌كران الهي تشبيه شده به مخزن و خزينه و مقدورات الهي تشبيه شده‌اند به مخزون در اين خزينه و از اين تشبيه و مجاز اين آيه ساخته شده كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ و بازگشت اين آيه بعد از تشبيه و تخييل و تمثيل كه عبارتهاي گوناگون فخررازي و جناب زمخشري است اين است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ يعني الله «علي كل شيء قدير» منتها مجازاً به اين صورت آمده است به جاي اينكه بفرمايد الله علي كل شيء قدير فرمود هر چيزي در مخزن ماست مخزني است كه مخزنش نزد ماست خب اين تخييل اين تمثيل اين تشبيه اين مجاز بالأخره دليل مي‌خواهد شما اگر دليل عقلي معتبر اقامه كرديد كه آيه را نمي‌شود بر ظاهرش حمل كرد يا دليل نقلي معتبر داشته باشيد كه ظاهر آيه مراد نيست آن گاه مي‌توان اين مجاز را تحمل كرد اما بي‌سند يك آيه‌اي را بر تخييل و تمثيل و تشبيه و مجاز حمل كردن نارواست اين وجه دوم. وجه سوم توجيه علمي اين آيه است نه تفسير اين آيه. تفسير آيه بالأخره با زبان قرآن با ادبيات قرآن بايد مانوس باشد اين توجيه علمي اين آيه است و منظور از علم هم علم مصطلح است نه علم به معني اعم علمي كه در مقابل حكمت و كلام و فقه و اصول است يعني علوم تجربي و آن همين است كه هر چه در عالم بخواهد خلق بشود مواد اوليه‌اش را خدا آفريده بالأخره يا از آب است يا از خاك است يا از هواست كه قبلاً مي‌گفتند يا از نار است چهار عنصر الآن به چهارصد عنصر يا بيشتر اين مواد خامش را ما آفريديم اين مواد خام كم و زياد نمي‌شود و از اين مواد خام هر چه بخواهيم مي‌سازيم اگر بخواهيم ارزاق معدني بسازيم موادش در اختيار ماست گياهي بسازيم در اختيار ماست حيواني و انساني بسازيم در اختيار ماست همه اينها مواد خامش اينجاست خب اين مشكلش اين است كه «عندكم» است نه «عند الله» اين مواد خام مثل خود زمين مثل خود اهل زمين روزي فناپذير است ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ[14] اين «جمعت الارض و السماء» است ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً[15] بالأخره تمام شدني است كوبيدني است نفادپذير است تا چه وقتي مي‌ماند اين يك و ثانياً خب شما علوم معارف اوصاف اخلاقيات ارواح اينها را چه كار كرديد اينها مگر جزء مواد اصلي است اين ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ شامل ارواح انبيا اوليا مقام عصمت مقام ولايت مقام خلافت اينها را هم دربرمي‌گيرد چرا همه‌اش به فكر آهن شدن هستيد بخش ضعيفي از موجودات اين است كه شما گفتيد بخش قوي موجودات مربوط به ارواح است و مقامات است و منازل انبيا و اولياي الهي است و بهشت است و اينها. اينها چه؟ اينها هم در زير زمين است اينها هم مثل معدن نفت و گاز است اين كه عرض شد اين توجيه علمي است نه تفسير براي اينكه اصلاً صبغه تفسيري ندارد اين حرف آن هم «عندكم» است نه «عند الله» اين ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ ولايت را شامل مي‌شود روح را شامل مي‌شود علم را شامل مي‌شود عدل را شامل مي‌شود تقوا را شامل مي‌شود فرمود همه چيز اينها مخزنش نزد ماست ما به خدا مي‌گوييم: «اهل التقوي و المغفرة» اين تقوايي كه ما داريم مخزنش نزد الهي است «اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوي و المغفرة»[16] او اهل تقواست چون خودش با تقواست به ما گفت متقي باشيد مگر او خلاف مي‌كند مگر او ظلم مي‌كند مگر او بد كسي را مي‌خواهد مگر بد مي‌كند «اتقي الاتقياء» ذات اقدس الهي است چون او اهل تقواست به ما گفت: «اتقوا» او چون اهل عدل است به ما گفت «اعدلوا» خب اينها چه اينها مخزنش كجاست آن وقت اين وسعت و عظمت معارف را همه را بگذاريم كنار بچسبيم به گاز و نفت و آهن. اين توجيه علمي است اصلاً صبغه تفسيري ندارد سيدنا الاستاد رحم كرده فرمود كه آيه كه هيچ كدام از اينها نيست آن وقت معناي دقيقي كه در بحث ديروز از ايشان نقل شده است آن معنا را باز امروز هم بازگو مي‌شود آن را مي‌گويند مي‌گويند اين معنا به ذهن خيليها شايد نيايد اما اگر بنا شد اين معناي لطيف آيه در اثر چون ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[17] اين وزين است سنگين است قول سنگين به آساني به ذهن نمي‌آيد مخصوصاً اين آيه كه از غرر آيات قرآن كريم است و غرر اين سوره است يقيناً اين قول ثقيل اين قول وزين به ذهن هر كسي نمي‌آيد اين قدر مثلاً ببينيد يك شهاب سنگ اين بايد صدها كوه را بشكافد تا اگر يك تركشش به يك كسي رسيد او بتواند تحمل بكند اين مخازن را طي كرده فرشته‌ها را طي كرده قلوب اوليا را طي كرده قلب مقدس رسول خدا (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را طي كرده فشارش گرفته شده قلب سيزده معصوم ديگر را طي كرده فشارش گرفته شده قلب حكما و فقها و علما و بزرگان را طي كرده فشارش گرفته شده آن گاه تركشش حالا اينجا به دست ما رسيده چگونه اشيا در مخزن الهي است چگونه دارد تنزل مي‌كند  چگونه دارد تجلي مي‌كند از همان‌جا «فتجلي لهم سبحانه» فرمود قرآن تجلّي خاص خداست خب چگونه يك گوشه خداي سبحان ﴿تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً[18] همين خدا را وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد اين كه ديگر تاريخ بيهقي و ناسخ التواريخ نيست كه وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد كه «فتجلّي لهم سبحانه [وتعالي] في كتابه من غير ان يكونوا رأوه»[19] خب در كتابش تجلي كرده همان كوه طور را با تجلي ريز ريز كرده موسي را مدهوش كرده و نه بيهوش خب اين اگر تركشش به ما هم برسد «كفي به فضلاً و شرفاً» ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[20] مبادا كسي ترجمه را خيال بكند تفسير است خيلي از تفسيرها ترجمه است خيلي از تفسير التفسيرها ترجمه ترجمه‌اند. فرمود اين از بالا دارد مي‌آيد يك گوشه را خداي سبحان از تجلياتش معرفي كرده كوه طور آن طور شده اگر اين كتاب را ذات اقدس الهي مثلاً دستور داده بود اين كلمات را شما اين طور بنگاريد خب اما فرمود حرف من است من دارم حرف مي‌زنم من دارم تجلي مي‌كنم «فتجلّي لهم سبحانه [وتعالي] في كتابه» منتها ﴿من غير ان يكونوا رأوه»[21] خب تجلّي به اين معناست پس بنابراين اين توجيه علمي اصلاً صبغه تفسيري ندارد كه ما بگوييم ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ يعني مواد خامش نزد ماست خب اينكه عندناست يك آن وقت ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ اشخاص را شامل مي‌شود شما فقط به انواع برگردانديد دو معارف و حكم و اينها را كه  اصل مسئله‌اند آنها را گذاشتيد كنار سه بنابراين اين معنا نمي‌تواند منظور آيه باشد قهراً ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ يعني هر چيزي كه در عالم فرض بشود چه مجرد چه مادي چه نوع چه شخص اينها خزائني دارند نه يك خزينه و ثابت هم هستند و اشيا مسبوق به آن مخازن‌اند و از آنجا تنزل مي‌كند و ما برابر هندسه‌اي كه حكيمانه تدوين مي‌كنيم اين اشيا را تنزل مي‌‌دهيم اين خزائن بايد طولي باشد نه عرضي براي اينكه تنزل بايد صادق باشد اگر در عرض هم باشند اين‌چنين نيست كه هر شيئي از چندين خزينه نازل بشود هر شيئي يك مخزن خاص دارد از آنجا نازل مي‌شود ولي ظاهر آيه اين است كه هر چيزي نفرمود «ان من الاشياء لها خزائن» نفرمود اشيا خزائني دارند كه جمع در مقابل جمع باشد فرمود هيچ چيزي در عالم نيست مگر اينكه همان چيز بعينه داراي چندين خزينه است اگر اينها عرضي باشند كه فايده‌اي ندارد خزينه كردن يك شيء مشخص بعينه در چند جا اين چه فايده‌اي دارد اما در چند درجه در چند مرتبه در چند مرحله جا دارد معقول است و مقبول هم هست و از همه آنها تنزل مي‌كند بعضيها تنزل يافته مراحل نازله آن خزائن را درك مي‌كنند بعضيها از بالاتر درك مي‌كند بعضي از بالاتر و بالاتر ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ شما اين روايت لطيف را كه در تفسير شريف كنزالدقائق است ملاحظه بفرماييد كه مرحوم مفيد (رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل كردند كه آن حضرت از آباي كرام و گراميشان اين جمله را نقل كردند.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه ديگر آن شر ﴿وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ[22] اين را فرمود كه ما خير مي‌فرستيم اينجا شر پديد مي‌آيد و شر در اينجا نيست اينجا اين بشر است كه اين را شر درست مي‌كند وگرنه آنچه كه نازل مي‌شود قدرت است و علم است و حيات است و كمال خب در همين جلد هفتم كنزالدقائق صفحه 113 ذيل همين آيه محل بحث ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ مي‌فرمايد و في روضة‌الواعظين للمفيد (رحمه الله) مرحوم شيخ مفيد مي‌فرمايد كه «روي جعفر محمد عن ابيه عن جده (عليهم الصلاة و السلام) انه قال في العرش تمثال جميع ما خلق الله من البر و البحر» در عرش خدا تمثال و نقشه جميع اشياست چه بري چه بحري اين تمثال نه يعني نقشه نه يعني صورت يعني وجود مثالي‌اش آنجاست اگر سخن از مشاهدات اهل معرفت است كه ما مشاهده كرديم هر چيزي را در مخزن يافتيم ناظر به اين گونه از بحثهاست اينها يعني اين گونه از روايات براي اهل معرفت و حكما همان سنديت را دارد كه «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[23] براي اصولين آن روايت را علماي بزرگوار اصول دين ما گرفتند بحثهاي فراوان كردند اين گونه از روايات را عرفا و حكما گرفتند بحثهاي ادق ارائه كردند آنها هم شاگردان همين روايات‌اند فرمود در عرش خدا نقشه تك تك اشيا هست از اينجا پاسخ آن توهم معتزله و اشاعره و آنها حل مي‌شود آنها به آيات برخورد كردند ديدند كه قرآن دارد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[24] يا ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[25] اين آيات را ديدند كه ذات اقدس الهي فرمود اگر خداي سبحان خواست چيزي را خلق بكند مي‌فرمايد ﴿كُن﴾ اين كان، كان «ياء» تامه است آن هم ﴿فَيَكُونُ﴾ يعني موجود باش آن هم موجود مي‌‌شود اينها ديگر نه آن ﴿كُن﴾ اول خبر ‌مي‌خواهد نه كن دوم هر دو كان «ياء» تامه است ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ از اينجا آمدند گفتند مگر اشيا در حال عدم ثابت‌اند اين ثابتات ازليه و اينها كه در كتابهاي كلامي است از آشنا نبودن به كيفيت معاني قرآن است در اثر عدم رجوع به اهل بيت (عليهم السلام) ثابتات ازليه قائل بودند ثبوت در حال عدم قائل بودند واسطه بين وجود و عدم قائل بودند شيء در حال عدم ثابت است قائل بودند همين حرفهايي كه كم و بيش در كتابهاي عقلي مأنوس‌ايد و بعد هم اضافه كردند گفتند فرق بين خطاب خدا و خطاب خلق فرق بين خطاب تكويني و خطاب تشريعي و مانند آن، آن است كه در خطاب خدا خطاب اصل است و مخاطب فرع اول خطاب است بعد مخاطب خلق مي‌شود در خطاب بشر مخاطب اصل است و خطاب فرع اول مخاطب موجود است بعد خطاب متوجه مخاطب مي‌شود گفتند خداي سبحان با خطاب مخاطب آفرين است با «كن» با امر مأمور آفرين است با «كن» او «يكون» پديد مي‌آيد بشر اگر بخواهد خطاب بكند خطاب به معدوم محال است بايد مخاطبي باشد تا به مخاطب خطاب بكند خب اين فرق غير دقيق از كجا پيدا شد خطاب به معدوم محال است فرق نمي‌كند چه درباره خداي سبحان چه درباره غير مگر مي‌شود به معدوم خطاب كرد مگر مي‌شود معدوم را امر كرد تا ما بگوييم امر، امر معدوم اصل است معدوم فرع اين اصل بعد موجود مي‌شود يك چيزي كه لايق نيست ممكن نيست فرق ندارند اين همان نظير آن روايت دوم نه روايت اول روايت دومي است كه مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در توحيدشان نقل كرده شايد دهها بار اين روايت را شنيديد وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) در برابر آن مردي كه آمده به حضرت عرض كرده كه آيا خداي سبحان مي‌تواند كره زمين را در پوست تخم مرغ جا بدهد كه نه پوست تخم مرغ بزرگ‌تر بشود نه كره زمين كوچك‌تر آن سائل اولي كه آدم ساده لوحي بود حضرت جواب مناسب با او را داد فرمود چشمت را باز كن «افتح عينك فانظر ماذا تري»؟ چشمت را باز كن ببين چه مي‌بيني عرض كرد آسمان مي‌بينم زمين مي‌بينم فرمود خداي سبحان بزرگ‌تر از زمين را در كوچك‌تر از تخم مرغ جا داد اين هم خوشحال شد و صلوات فرستاد و رفت اما آن دومي كه يك آدم محققي بود وقتي كه آمد از حضرت سؤال كرد كه مي‌شود خداي سبحان كره زمين را در پوست تخم مرغ جا بدهد نه پوست تخم مرغ بزرگ‌تر بشود نه كره زمين كوچك‌تر ذات مقدس حضرت (سلام الله عليه) فرمود كه قدرت خداي سبحان نامتناهي است اما «و الذي سألتني لا يكون»[26] خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ[27] است محال شيء نيست لاشيء است مثلاً اجتماع نقيضين يك لفظ است يك مفهوم دارد اما زيرش خالي است دو، دو تا پنج تا يك لفظ است و يك مفهوم ولي زيرش خالي است تاريك محض است تاريك محض لاشيء است شئ نيست ديگر نمي‌شود گفت آيا خدا مي‌تواند دو دوتا را پنج تا كن دو تا پنج تا شيء نيست تخصصاً از عموم ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ[28] خارج است نه تخصيصا آنكه تخصيص‌پذير نيست خطاب به معدوم مستحيل است فرق نمي‌كند چه متكلمش خدا باشد چه غير خدا اما غافل از اينكه ذات اقدس الهي براي اينها وجود مخزني ثابت كرد فرمود همه اينها در مخازن نزد ما هستند ما به معدوم خطاب نمي‌كنيم ما به موجود خطاب مي‌كنيم اينها كه در مخزن هستند مي‌گوييم تنزل كنيد برويد پايين مي‌آيند پايين يك مجتهد به آن ملكه اجتهادش كه در مخزن است فرمان مي‌دهد كه به صورت مكتوب يا ملفوظ دربيا اين مي‌شود جواهر يا آن مي‌شود تفسير مجمع اين به آن موجود علمي خطاب مي‌كند كه موجود علمي موجود عيني بشود خطاب متوجه موجود است منتها موجود علمي است در نشئه علم و در مخزن وجود دارد موجود عيني نيست اين موجود عيني شد اينها خيال مي‌كنند تمام عالم محصور در عالم طبيعت است چيزي كه در عالم طبيعت نيست و در خارج ماده وجود ندارد معدوم علي الاطلاق است خير در مخازن الهي وجود دارد فناپذير هم نيست و شما هم به آنجا خواهيد رسيد به او خطاب مي‌كند كه تنزل كن تنزل مي‌كند نه به او خطاب مي‌كند «اهبطوا الي الارض» اين نظير آدم و حوا نيستند كه «اهبطا الي الارض» يا نظير آن سه نفر نيستند كه «اهبطوا الي الارض» اين هبوط به اين خروجي نيست هبوط تجافي نيست هبوط تخليه‌اي نيست هبوط برون رفت و خروجي نيست هبوط تجلي است اگر تجلي است خطاب به موجود است و آنچه كه مخزون در خزينه الهي است خطاب مي‌كند ﴿كُن﴾ آن هم ﴿فَيَكُونُ[29] فوراً يافت مي‌شود فاصله‌اي در كار نيست وقتي شاگرد يكي از انبياي او مي‌تواند آن تخت را از فاصله هشتاد فرسخي با شكوه و جلالي كه دارد ﴿وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ[30] آن تخت را طرفة العين از يمن به فلسطين بياورد ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي[31] اينكه شاگرد يكي از اوليا و انبياي الهي است اينها هر چه دارند از قدرت الهي دارند آن وقت ذات اقدس الهي بخواهد يك كار را طرفة العين انجام بدهد مشكل است به آن موجود در مخزن كه معدوم در عالم طبيعت است خطاب مي‌كند ﴿كُن﴾ اين هم ﴿فَيَكُونُ﴾ پس هميشه خطاب فرع است و هميشه مخاطب اصل هرگز ثابتات ازليه ثابت نمي‌شود موجود بودن معدوم ثابت نمي‌شود واسطه بين وجود و عدم ثابت نمي‌شود آن چنان كه برخي را اشاعره پنداشتند و برخي را معتزله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 [1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.

 [2] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.

 [3] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 14.

 [4] ـ مفاتيح الجنان، اعمال شب جمعه.

 [5] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.

 [6] ـ سورهٴ قدر، آيهٴ 1.

 [7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

 [8] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.

 [9] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

 [10] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 26.

 [11] ـ بحارالانوار، ج58، ص99.

 [12] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.

 [13] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 147.

 [14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.

 [15] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 14.

 [16] ـ مفاتيح الجنان، نماز عيد فطر.

 [17] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

 [18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.

 [19] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 147.

 [20] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

 [21] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 147.

 [22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.

 [23] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.

 [24] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 82.

 [25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ.

 [26] ـ توحيد شيخ صدوق، ص130.

 [27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

 [28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

 [29] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 82.

 [30] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 23.

 [31] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق