08 02 2011 4790602 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 7 (1389/11/19)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴿10﴾ وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿11﴾ يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ ﴿12﴾ يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَي وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ ﴿13﴾ إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴿14﴾

اصول پنجگانه سنجش اعمال براساس قرآن

در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «حج»، تتمّه اصناف و گروههاي بشر را ذكر فرمود. بشر بالأخره يا ملحد است يا موحّد يا منافق؛ آنهايي كه به حسب ظاهر موحّدند و مسلمان‌اند يا ضعيف‌الايمان‌اند يا متوسط‌الايمان‌اند يا قوي‌الايمان [و] يا تابع‌اند يا متبوع [كه] همهٴ اين اصناف را در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «حج» ذكر فرمود.

تا كنون پنج اصل را از اين آيات استفاده كرديم. اصل اول اين بود كه قرآن كريم ميزان است يعني ترازوست و خداي سبحان اين ترازو را نازل كرده است. اصل دوم آن است كه هر ترازو، وزني دارد كه با آن واحد سنجش، كالا را مي‌سنجند [و] وزنِ ترازوي قرآني، حق است؛ منتها در قيامت اين مطلب روشن‌تر مي‌شود و در دنيا براي خواص روشن است كه ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾.[1] يك وزن هست و يك ترازو يعني ميزان هست، آن وقت ما بايد عقايدمان، اخلاقمان و اعمالمان را كه كالاي ماست به عنوان موزون در يك كفّه قرار بدهيم، حق كه وزن است در كفّهٴ ديگر قرار بگيرد، با ترازوي قرآن بسنجيم. اصل اول اين است كه قرآن، ميزان است؛ اصل دوم اين بود كه وزن، حق است، سنگ و چوب و متر و امثال ذلك نيست. اصل سوم آن است كه خطوط كلي را قرآن كريم مشخص كرد؛ دربارهٴ عقايد، دربارهٴ اخلاق، دربارهٴ فقه، دربارهٴ حقوق، آنچه در جهان حق است چه از نظر معرفتي چه از نظر عملي بيان كرد.

اصل چهارم آن است كه افرادي را كه با قرآن يا [از حيث] قبول يا [از حيث] نكول درگيرند را مشخص كرد؛ بعضي كافرند بعضي مسلمان‌اند بعضي ضعيف‌اند بعضي متوسط‌اند بعضي قوي‌اند. اصل پنجم آن است كه به ما دستور داد خودتان را با قرآن بسنجيد؛ اينكه از بيانات نوراني رسول گرامي و همچنين حضرت امير(سلام الله عليهما) آمده كه «زِنوا قبل أن توزنوا»[2] و «حاسِبوا أنفسكم قبل أن تحاسَبوا»[3] ناظر به همين اصل پنجم است [يا] آنكه در تحف‌العقول از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه مؤمن بايد خود را عرضِ بر كتاب خدا بكند ناظر به اصل پنجم است. ما بايد خود را بر قرآن عرضه كنيم، توزين كنيم، خود را وزن كنيم. اين اصول پنج‌گانه مكرّر بازگو شد.

رسالت انسان در عرضه خطوط کلي عقايد برقرآن

در قرآن كريم براي اينكه همهٴ افراد موظّف‌اند خود را بر قرآن عرضه كنند، تنها به كليات اكتفا نشده [بلكه] مصاديق هم ذكر شده [و] تنها خطوط كلي عقايد و اخلاق و امثال اينها ذكر نشده [بلكه] وضع اصناف و گروههايي كه در دامنهٴ اسلام‌اند يا در برابر اسلام‌اند را هم ذكر كرده است. اگر انسان تابع است خود را با آيه سه مي‌سنجد، اگر متبوع است خود را با آيه هشت مي‌سنجد و اگر جزء گروههاي ديگر است كه خود را با آيات ديگر مي‌سنجد. در اين بخش فرمود اگر كسي خواست دربارهٴ خدا سخني بگويد بايد محقّقانه و عالمانه باشد يا راه برهاني داشته باشد كه مي‌شود فلسفه و كلام؛ يا راه اُويس قَرَن و سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد و رُشيد هَجَري را طي كند كه مي‌شود راه تقوا و راه دل؛ يا بايد از دليل نقلي استفاده كند كه راه فقيهان و محدّثان و امثال اينهاست؛ فرمود: ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ﴾. اگر تابع بود تقليدش بايد تحقيقي باشد و اگر متبوع بود متبوع بودنش بايد يكي از انحاي ثلاثه باشد: يا علم يا هدايت يا كتابِ منير.

پرسش:...

پاسخ: بالأخره خداي سبحان مي‌داند كه به چه كسي سِمت بدهد كه هيچ حادثه‌اي او را منقلب نكند، اين را الله اعلم است، لذا در طول تاريخ از زمان وجود مبارك حضرت آدم(سلام الله عليه) تا انقراض عالَم هيچ كدام از پيامبران البته آنهايي كه پُستها و سِمتهاي كليدي دارند تخلّفي ندارند؛ اما افراد ديگر نظير بلعم باعور نظير سامري، ممكن است منحرف بشوند ولي چون خدا مي‌داند كه اين افراد چگونه هستند و از درون اينها باخبر است، به اينها سِمتهاي كليدي نخواهد داد، امامت را رسالت را نبوّت را خلافت را اينها را ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾.[4]

 

 

مراتب تأثير حوادث براساس درجات ايمان

مطلب ديگر اينكه افرادي كه در برابر ذات اقدس الهي خاضع‌اند و خضوعشان تام است، مطابق آيه چهارده همين سورهٴ مباركه‌ كه امروز قرائت شد، اهل سعادت‌اند اهل بهشت‌اند مرفّه در آخرت‌اند جزء اولياي الهي هستند و مانند آن؛ اما ديگران اگر كافر يا منافق‌اند كه حسابشان جداست ولي بسياري از افراد ايمان دارند و خدا را عبادت مي‌كنند اما در متن صراط مستقيم نيستند، در اين پياده‌رو و حاشيه‌اند كه كمي اگر حادثه پيش بيايد فوراً خودشان را به بيرون پَرت مي‌كنند و از اصلِ جاده فاصله مي‌گيرند. آنهايي كه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[5] هستند هيچ حادثه‌اي اينها را نمي‌لرزاند براي اينكه در سَرّاء و ضرّاء اينها صابرند: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾؛ نه تنها در سرّاء، در ضرّاء هم صابرند و ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾ هم صابرند: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ﴾؛[6] مثل اينها كه در دفاع مقدس تلاش و كوشش مي‌كردند ـ حشرشان با اولياي الهي باشد ـ كه اينها صابران بودند؛ منتها بعضيها در پشت جبهه بودند بعضي در وسط جبهه بودند بعضي در خاكريز اول، اينها كه در خاكريز اول بودند هم دو قسم بودند: بعضيها در خاكريز بودند كه اگر بيگانه حمله كرد اينها دفاع كنند [و] بعضيها در خطّ آتش بودند، اينهايي كه در خط آتش بودند را مي‌گويند: ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾ يعني حين حمله حين آتش؛ اينها اجرشان بيش از ديگران است.

اينها كه ذكر شد در متن صراط مستقيم‌اند؛ اما ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ «حرف» يعني «طرف» يعني «حاشيه»؛ وقتي گفتند اين مطلب را تحريف كرد يعني از وسط جاده و از صراط مستقيم اين را كم كم كنار كشيد و به آن لبه رساند. فلان شخص منحرف شد يعني از وسط جاده كم كم كنار رفت به آن جاده خاكي رسيد به آن لبه رسيد كه حالا دارد مي‌افتد؛ «انحراف» و «تحريف» از همين ريشه است. فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾؛ اين فرد در كنار ايستاده است در حاشيه راه است نه در متن صراط،اگر خيري از اسلام به او رسيده است خب مي‌ماند و احياناً نزديك‌تر مي‌شود و اگر خيري از اسلام به او نرسيده است اين فوراً خودش را كنار مي‌كشد و نسبت به اسلام بدبين مي‌شود. روح اين گونه از افراد روح الحاد و شرك است نه روح ايمان.

علت مُشرک تلقي شدن اکثر مؤمنين

در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «يوسف» (سلام الله عليه) آنجا اين آيه مطرح شد كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾؛[7] اكثر مردمِ اهل ايمان مشرك‌اند براي اينكه آنها نه تحقيقِ عالمانه كردند كه برهاني داشته باشند نه راه اُويس قَرن را رفتند كه هدايت دروني داشته باشند نه از آيات و روايات بهرهٴ كافي دارند كه كتاب منير، هادي‌شان باشد، يك ايمان سنّتي از پدر و مادر شنيدند بدون استقرار قلبي، لذا در حاشيهٴ دين راه مي‌روند. ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ يعني اكثر اين مؤمنين مشرك‌اند، البته ايمانشان به حسب ظاهر مقبول است و احكام اسلام و ايمان بر ايشان جاري است.

در ذيل همين آيه درباره اينكه چگونه مؤمن، مشرك مي‌شود آن روايت بود كه فرمود همين كه مي‌گويند: «لولا فلان لهلكتُ»؛[8] اگر فلان شخص نبود ما از بين رفته بوديم، اگر فلان طبيب نبود ما از بين رفته بوديم، اگر فلان شخص نبود مشكل ما حل نمي‌شد، اين كار را به غير خدا سپردن [و شرك] است؛ مؤمن اين طور حرف نمي‌زند، مؤمن مي‌گويد خدا را شكر كه به وسيلهٴ فلان شخص مشكل ما را حل كرد، خدا را سپاس كه رزق ما را از آن راه تأمين كرده است كه آن مي‌شود وسيله و ابزار، نمي‌شود مبدأ فاعلي (مؤمن آن طور حرف نمي‌زند). اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾، اين تعبيرات ناروايي هم كه كم و بيش ما داريم كه اول فلان شخص دوم خدا، اول خدا دوم فلان شخص، اينها هم مشمول همين تعبير است. خدا اوّلي است كه همان اوّل، آخر است، ديگر دوم ندارد. بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[9] بايد گفت خدا را شكر مي‌كنيم كه از اين راه، به وسيلهٴ فلان شخص مشكل ما را حل كرد. ما از فلان شخص هم قدرداني مي‌كنيم، اين دستور رسمي اسلام است: «مَن لم يَشكر المنعِمَ من المخلوقين لم يشكر الله عزّوجلّ»؛[10] خب بالأخره ادب اقتضا مي‌كند اگر كسي نسبت به ما احسان كرد و مشكل ما را حل كرد حق‌شناسي كنيم اما بايد بگوييم اين ابزار خوبي است، خداي سبحان بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[11] به وسيلهٴ فلان شخص مشكل ما را حل كرد، نگوييم اول خدا دوم فلان شخص يا «لولا فلان لهلكتُ».[12]

عواقب ايمان انساني وظاهري

مطلب سومي كه در ذيل اين آيه مي‌توان طرح كرد همين آيهٴ سورهٴ «حج» است كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾؛ اين شخص، مؤمني است كه در درونش شرك نهادينه شده است. بيان ذلك اين است كه اين شخص در لبهٴ دين حركت مي‌كند، آن بقيه كه خالي است آن را يا بي‌تفاوتي پُر كرده يا شرك، هر كدام كه باشد آسيب‌رسان است. اين شخص كه در لبهٴ صراط حركت مي‌كند وقتي تحليل بكنيد مي‌بينيد اين عملاً مثل مشركان و وثنيين و صنميهاست، براي اينكه صنمي و وثني يعني بت‌پرست چرا بتها را مي‌پرستند [و] به چه منظور بت را ستايش مي‌كنند؟ مي‌گويند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[13] (يك)، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[14] (دو)؛ اين دو جهت را قرآن كريم از مشركين نقل كرد. منظور مشركان از تقرّب إلي الله يا منظور مشركان از شفاعت عند الله، بهره‌هاي مادّي و دنيايي است براي اينكه مشرك كه به برزخ و قيامت معتقد نيست به بهشت و جهنم معتقد نيست. اينكه مي‌گويند: ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾، براي اين است كه الله كه ربّ‌الأرباب است و مديركل است و اين اربابِ جزئي را مديريت مي‌كند، إله‌الآلهه است، رزق ما را زياد مي‌كند فرزندان را براي ما حفظ مي‌كند بيماران ما را شفا مي‌دهد؛ اينها كه به قيامت و بهشت و جهنم و عرضِ اعمال و موقِف حساب و تطاير كُتب و شفاعت يوم القيامه معتقد نيستند، وقتي مي‌گويند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني شفاعتِ دنيايي [يعني] اين بتها براي ما نزد خدا شفاعت بكنند كه دامِ ما [و محصولات] كشاورزي ما زياد بشوند، مال ما زياد بشود، فرزندان ما مثلاً رشد بكنند.

بنابراين روحِ عبادت صَنمي و وثني به همين دنيا برمي‌گردد، آن مسلماني كه به دنبال خير [و منفعت] حركت مي‌كند روحاً با مشرك يكي است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ﴾؛ اين ديگر فكر نمي‌كند كه حالا من الآن خسارت ديدم، بالأخره در قيامت پاداش به من مي‌دهند، اين طبق همان فكري كه منافقان دارند انفاق را غرامت مي‌دانند. وقتي قرآن كريم منطقِ اهل نفاق را ذكر مي‌كند دارد كه ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَماً﴾؛[15] مي‌گويند اين غرامت است؛ يك عدّه مَغنَم مي‌دانند مي‌گويند بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[16] خواهد بود؛ يك عده اين را غرامت مي‌دانند مي‌گويند اين چه خسارتي است كه براي ما تحميل مي‌كني. خب اين فكرِ نفاق در كسي كه در حاشيهٴ دين دارد حركت مي‌كند هست [يعني] اگر خيري به او رسيد همان ‌جا مي‌ايستد و اگر خير دنيايي به او نرسيد فوراً مي‌رود كنار، پس ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ و «علي طرفٍ»؛ اين در لبهٴ دين است كه فوراً بيفتد آن طرف.

رسالت الهي انسان در پرتو عبوديت خالصانه

اگر فرمود: ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾،[17] در قبال آن دو وجهي كه در ذيل آيه مطرح شد اين وجه سوم هم قابل طرح است كه اين گونه از افراد مؤمن، روحاً وثني و صنمي‌اند. اگر به ما گفتند خدا را با اخلاص عبادت كنيد، تنها نهي از ريا و امثال ريا نيست. يك وقت است به ما فرمودند خدا را مخلِصاً عبادت كنيد يعني ريا نكنيد، اين درست است؛ يك وقت هم مي‌فرمايد خدا را مخلِصاً عبادت كنيد يعني به اين فكر نباشيد كه حالا نفع مادّي به شما برسد، شما مسافريد، اين‌چنين نيست كه تمام منافع را در همين محدودهٴ دنيايي به شما بدهند؛ شما اين اعمال را انجام بدهيد، سود و زيانش را در جمع حساب مي‌كنند، يك ﴿يَومُ ‌الْحِساب[18] هست [كه] در اين ﴿يَومُ ‌الْحِساب﴾ بررسي مي‌كنند. وظيفهٴ ما هم اين است كه ديگران را دريابيم، اين طور نيست كه هر چه به دست ما رسيد براي ما باشد، به ما مي‌دهد تا ديگران را دريابيم. اين آزمون الهي است، تمليك نكرده است، گرچه اصلِ مالكيّت را نسبت به يكديگر دين امضا كرده اما وقتي نسبت به خدا مي‌سنجيم مي‌فرمايد: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾،[19] بنابراين اگر مردي كسب كرد ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا﴾،[20] اگر زني كسب كرد ﴿لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ[21] [اين كسب]، مِلكِ طلق آنهاست؛ اما وقتي نسبت به خدا مطرح شد كسي نمي‌تواند بگويد مِلك من است، خدا چه كار دارد ـ معاذ الله ـ نسبت به من! اين مي‌شود حرف قارون، لذا فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛ اين مال خداست كه به شما داده است، همان خدايي كه مال خودش را به شما داد مي‌فرمايد شما فقرا را دريابيد.

بنابراين اگر كسي خود را در برابر الله ـ معاذ الله ـ مالك بداند، اين يك نحوه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[22] است و اگر دين را ابزار دنيا بداند، اين روحاً با صنمي و وثني يكي است، گرچه معبودها فرق مي‌كند ولي عبادتها يكي است؛ اگر نحوهٴ عبادت يكي شد، [اين هم] مي‌شود شرك. حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ خدا را بر اساس همين جهت قبول داشته باشد كه اگر يك وقت خداي سبحان به عنوان آزمون، مقداري بيماري يا امثال ذلك را براي او روا داشت كه فرمود: ﴿بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ[23] يك، ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً[24] دو، او فوراً از جادّه كنار بزند، بشود لامذهب، خب اين روحاً همان عبادت وثنيها را دارد. بنابراين وجه سوم از وجوهي كه مي‌تواند محمِلي باشد براي آيهٴ ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[25] همين است.

 

 

نحوه ارسال اعمال مؤمن وکافردرآخرت

مطابق آن پنج مطلب، [الآن] ما در مطلب پنجم قرار مي‌گيريم يعني خودمان را بايد عرضه كنيم بر كتاب خدا و بسنجيم كه جزء كدام يك از اين گروه‌هاييم. اگر ـ معاذ الله ـ جزء گروه نازليم، برگرديم توبه كنيم، به گروه متوسّط و كم كم به گروه عادي برسيم؛ اگر جزء گروه متوسّطيم خود را به عالي برسانيم و اگر در گروه عالي هستيم، شاكر باشيم و از خداي سبحان استقامت و دوام را طلب بكنيم.

اينكه در آيهٴ ده فرمود: ﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ يعني در صحنهٴ قيامت آثار تلخ تبهكاريِ تبهكاران را به آنها مي‌چشانند مي‌گويند اين آن چيزي است كه شما با دو دستت فرستادي. اين «با دو دستت فرستادي» يعني تمام كارها، چون مهم‌ترين كار را انسان با دست انجام مي‌دهد. هر كاري را كه انسان انجام مي‌دهد اين كار پيشاپيش قبل از اينكه انسان به مقصد برسد مي‌رود در آنجا مستقر مي‌شود. در تعبيرات مثبت دارد: ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾؛[26] خب اگر مسافري مي‌خواهد برود جايي، كسي كه قبلاً كاروان را هدايت و رهبري مي‌كند، آن مسافرخانه را آماده مي‌كند فرش را پهن مي‌كند تا اين بيايد؛ اين ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ يعني مُمَهَّد است آماده است (اين براي افراد پرهيزكار)؛ تبهكارها هم ﴿بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ﴾ است؛ يعني هر عملي پيشاپيش عامل مي‌رود جلو، آنجا منتظر است [و] انسان بر عمل خود وارد مي‌شود [و] مهمان عمل است، اگر خوب بود كه ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ اگر بد بود هم به ما مي‌گويند: ﴿قَدَّمَتْ يَدَاكَ﴾؛ تو اينها را اينجا فرستادي، ما كه اينجا اين اعمال زشت را نداشتيم اين آثار زشت را نداشتيم.

نفي جميع انحاء ظلم از باري تعالي

عمده آن ذيل است كه فرمود: ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به صورت نكره در سياق نفي آمده است كه ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾؛[27] احدي در برابر ذات اقدس الهي مظلوم نيست كه خدا نسبت به او ظلم بكند، اين راجع به شخص [و] در بخشهاي ديگر هم دارد كه ﴿شَيْئاً﴾،[28] اين راجع به نحوهٴ عذاب. ذات اقدس الهي ذرّه‌اي عذاب نسبت به احدي ندارد (اين دو مطلب)؛ نه كسي مظلوم مي‌شود نه ذرّه‌اي ظلم مي‌شود، هر دو هم نكره در سياق نفي بود: هم ﴿شَيْئاً﴾ هم ﴿أَحَداً﴾؛ اما اينجا كه دارد ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾، بياني در كتابهاي تفسيري هست و يك بيان لطيف هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند. آنكه آن آقايان دارند مي‌گويند اگر صفتي براي ذات اقدس الهي ثابت باشد بايد كامل‌ترينش ثابت باشد مثل اينكه او اهل مغفرت است به او مي‌گوييم غفّار، او پرده‌پوشي دارد رازپوشي دارد مي‌گوييم ستّار، او حَنين و عاطفه و گرايش و مِهر دارد مي‌گوييم حَنّان، اين گونه از اوصاف را به نحو مبالغه براي ذات اقدس الهي ثابت مي‌كنيم [پس] اگر صفتي براي خدا باشد بايد به نحو فعّال باشد، از اين جهت گفته شد: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ[29] يا در محلّ بحث فرمود: ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾.

آن بيان لطيفي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند اين است كه ذات اقدس الهي اگر يك ذرّه ظلم به عالَم بكند، اين ذرّه مي‌شود ظلمِ كثير، چرا؟ چون كلّ عالَم از عرش تا فرش همه چيز سرِ جاي خودش است، هيچ فُطوري هيچ شكافي هيچ خلئيي هيچ خلالي نيست: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ[30] و همه هم مهندسي‌شده است كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾؛[31] هر چه خداي سبحان انجام مي‌دهد بر اساس هندسه و معماري و قَدْر و قَدَر و اندازه است، پس تمام اشياء و تمام اشخاص سرِ جاي شان هستند [و] جا خالي نيست: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ [حال] اگر ـ معاذ الله ـ يك ذرّه ظلم بخواهد بشود يعني بايد فشار بيايد به يكي از اينها كه اين يا جلوتر برود يا دنبال‌تر برود، خب اگر كلّ اين نظام بسته است يك گوشه‌اش را شما بخواهيد فشار بياوريد كلّ اين سلسله بايد تكان بخورد، براي اينكه جاي خالي نيست. شما چيزي را مي‌خواهيد برداريد، خب اگر برداريد كلّ نظام آسيب مي‌بيند؛ يا علّت را برمي‌داريد به معلول ستم مي‌شود يا معلول را برمي‌داريد علّت مي‌شود معطّل؛ چه چيزي را مي‌خواهيد برداريد چه چيزي را مي‌خواهيد كم بكنيد چه چيزي را مي‌خواهيد زياد بكنيد؟! هر چه را بخواهيد كم و زياد كنيد در كلّ نظام اثر كرده است لذا اگر يك ذرّه ظلم در عالَم رخنه كند مي‌شود ظَلاّم؛ اين بيان لطيف ايشان است.[32]

به هر تقدير ذات اقدس الهي طبق آن دو اصل نه به احدي ظلم مي‌كند: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[33] نه ذرّه‌اي ظلم مي‌كند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً﴾؛[34] اينها اصل جامع است. اين «ظَلاّمٍ» هم يا به اين دو وجه تعبير مي‌شود يا وجوه ديگري.

خسارتهاي وارده بر اهل ايمان لساني

به هر تقدير برابر اصل پنجم كه ما موظّفيم خود را بر قرآن كريم عرضه كنيم، هيچ راهي براي بهانه نداريم؛ ما در هر صنفي كه باشيم مطابق آن صنف ذات اقدس الهي آيه نازل كرده است؛ تابع باشيم, متبوع باشيم, مؤمن باشيم يا ـ معاذ الله ـ  كافر باشيم آيه نازل كرده است.

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ﴾؛ به وسيله اين خير مي‌ماند ﴿وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ﴾؛ اگر رنج و دردي به او برسد فوراً منقلب مي‌شود [و] صورت برمي‌گرداند: ﴿انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ﴾ راه خودش را طي مي‌كند. چنين افرادي ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا﴾ براي اينكه ﴿انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ﴾، كجا مي‌خواهد برود؟! ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ[35] [و] «خَسِرَ الآخرة» براي اينكه دين خودش را از دست داد؛ اين طور نيست كه حالا اگر به غير خدا مراجعه كند راهي باشد لذا فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾.

فرمود: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾؛ يك وقت است كه انسان سرمايه را مي‌بازد، وقتي سرمايه را باخت ديگر جا براي ترميم نيست، وقتي كه سرمايه را باخت يعني عمر را از دست داد، چيزي نيست كه در برابر آن عطا بكند و مقابل را دريافت بكند لذا مي‌شود: ﴿الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ و غالب انسانها هم در معرض اين خسارت‌اند: ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾؛[36] غالباً عمر مي‌دهند و چيزي در برابر اين عمر نمي‌گيرند. اينكه مي‌بينيد انسان وقتي نماز مي‌خواند به سرعت نماز مي‌خواند ولي با دوست خودش مي‌نشيند دو ساعت حرف مي‌زند و خسته نمي‌شود براي همين جهت است. خب بالأخره اين هم حرف زدن است، خب اين حرف زدن اگر خسته مي‌كند، اين نماز كه چهار كلمه حرف زدن بيشتر نيست خسته مي‌كند ولي نشستنِ با دوست و دو ساعت حرف زدن خسته نمي‌كند، براي اينكه خداي سبحان محبوب ما نيست؛ اين را ما با كُلفت داريم انجام مي‌دهيم، اين براي ما تكليف است و منتظريم چه موقع تمام بشود، خب پس معلوم مي‌شود اين را با اجبار داريم انجام مي‌دهيم؛ اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كه موقع نماز مي‌شد به بلال(رضوان الله عليه) مي‌فرمود: «أرِحْنا يا بلال»؛[37] اذان بگو ما خستگي‌مان رفع بشود. «أرِحْنا» دستور رسمي حضرت بود مي‌فرمود: «أرِحْنا يا بلال»؛ اذان بگو تا خستگي ما رفع بشود، خب انسان با محبوب خود دارد حرف مي‌زند، لذا خستگي ندارد. اينها كه ﴿يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ چون اين‌چنين‌اند پس واقعاً معلوم مي‌شود خدا را براي دنياي خودش قبول كردند نظير بت‌پرست؛ اين عمر را داده و چيزي در برابر عمر نگرفته، براي آخرت هم كه هيچ كاري هم نكرده است، اين مي‌شود خُسرانِ مُبين. اين نسبت به مشركان است.

عبوديت غيرخدايي منشأ اضلال وضرر

بنابراين تابع مشخص شد, مَتبوع مشخص شد, ضعيف‌الإيمان مشخص شد [و] در پايان مؤمنان خالص را هم ذكر مي‌كند؛ اما اينجا مشركان و بت‌پرستان را هم به مناسبت همين ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ﴾ ذكر مي‌كند. فرمود اين كسي كه ﴿انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ﴾ ـ نه ﴿اطْمَأَنَّ بِهِ﴾، اينكه ﴿انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ﴾ ـ اينكه ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾، به دنبال غير خدا مي‌رود: ﴿يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ﴾ براي اينكه حيات و ممات به دست او نيست, نفع و ضرر به دست او نيست: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ  لانفسهم ضرّاً و لانفعاً و لا يملكون مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾؛[38] هيچ‌كاره‌اند.

پرسش:...

پاسخ: بت‌پرستي ضرر دارد نه بت؛ اين چوبي را كه انسان تراشيد هيچ‌كاره است. حالا در جملهٴ بعد هم خواهد آمد كه بت‌پرستي ضرر مي‌رساند نه بت، اين بت هيچ‌كاره است و هيچ قدرتي ندارد؛ نه نفع دارد نه ضرر دارد نه حيات به دست اوست نه موت به دست او.

﴿يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾ بتي را كه ﴿لاَ يَضُرُّهُ﴾ و بتي را كه ﴿لاَ يَنفَعُهُ﴾ و همين ضلالِ بعيد است براي اينكه انسان عقيده مي‌دهد و اخلاق و اعمالش را تقديم مي‌كند براي هيچ! ﴿قَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾.[39] در بحثهاي قبل هم بود كه فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾؛[40] فرمود شما كه مي‌گوييد: «إله»، اين لفظ را مي‌گوييد (يك) اين لفظ يك معنا دارد (دو)؛ لكن اين معنا زيرش خالي است، اين اسمي است بي‌مسمّا. ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾؛ شما مي‌گوييد «رب»، اين رب يك لفظ است درست است، معنا دارد درست است؛ اما اين معنا را شما تطبيق مي‌كنيد بر بت! ما هر چه اين معنا را در دست بگيريم و به سراغ خارج برويم مي‌بينيم اين مفهوم زيرش خالي است، چيزي در خارج نيست كه به نام رب باشد. آن‌كه ربّ‌العالمين است كه شما او را عبادت نمي‌كنيد، اين چوبهايي كه ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾،[41] اين نه اله است نه رب، اين يك اسم بي‌مسمّاست، اسم بي‌مسمّا هم كه «لا يضرُّ ولا ينفع»؛ اما به دنبال اسم بي‌مسمّا رفتن ضرر دارد عبادت اينها ضرر دارد: ﴿يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ﴾؛ اين در دسترس كسي نيست تا هدايتش بكنند. [چنين فردي] آن ‌قدر دور است كه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾؛[42] اينها دورند، در صراط مستقيم نيستند، فاصله هم زياد است.

فرمود: ﴿يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ﴾ ـ اين اثبات و نفي به يك‌ جا برنمي‌گردد تا از تناقض سر در بياورد ـ عبادت اينها ضرر دارد. خب بالأخره انسان، محبوبي دارد و در تطبيق آن محبوب، عالماً عامداً بيراهه مي‌رود [و] تمام عبادت خود را صرف مي‌كند براي پوچ! بنابراين اين ضررش اقرب از نفع آن است. اين ﴿أقْرَبُ﴾ افعل تعييني است نه تفضيلي يعني نفعِ موهومي كه شما داريد، اين ضررش نقد است و بيشتر هم است؛ نفعي در كار نيست تا اينكه ضررش بيشتر از نفع باشد، اصلاً نفع نيست به دليل اينكه فرمود: ﴿وَمَا لاَ يَنفَعُهُ﴾؛ لكن اين نفع موهومي كه شما مي‌پنداريد، در برابر ضرر قطعي آن قابل قياس نيست.

﴿لَبِئْسَ الْمَوْلَي﴾ كه آنها هستند ﴿وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ﴾ كه شما معاشرِ با آنهاييد [و] آ‌نها را معاشر خود مي‌دانيد. «عشيره» را كه عشيره مي‌گويند براي اينكه معاشرت اينها با آنهاست. فرمود با آنها بخواهيد معاشر باشيد ﴿لَبِئْسَ الْعَشِيرُ﴾ است، تحت ولاي آنها بخواهيد باشيد ﴿لَبِئْسَ الْمَوْلَي﴾ است، براي اينكه پرستش آنها [و] تقرّب آنها ضررآور است.

اراده حکيمانه الهي در سرنوشت پنج گروه از انسانها

بنابراين مشرك و ضعيف‌الايمان و تابع و متبوع همهٴ اين گروهها مشخص شد، مانده مؤمنان خالص، دربارهٴ آنها فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾؛ دربارهٴ همهٴ اينها تصميمات حكيمانه مي‌گيرد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي صحيفهٴ سجاديه يك اصل كلي است كه «يا مَنْ لا تُبَدِّلُ حكمتَه الوسائل»؛[43] خداي سبحان ارادهٴ او حكيمانه است، هر كاري انسان بكند كه بخواهد ـ معاذ الله ـ مسير ارادهٴ خدا را عوض بكند [بخواهد] كاري [يا] اراده‌اي بر خلاف حكمت بكند اين شدني نيست: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾ و هر كدام از اين پنج گروه به سرنوشت خاصّ خودشان محكوم‌اند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.

[2] . محاسبةالنفس، ص13؛ ر.ك: اعلام الدين، ص251.

[3] . محاسبةالنفس، ص13؛ غررالحكم و دررالكلم، ص236، ح4741.

[4] . سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[5] . سورهٴ انعام، آيهٴ 39.

[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 177.

[7] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[8] . تعفسير العياشي، ج2، ص200.

[9] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[10] . عيون اخبارالرضا، ج2، ص24.

[11] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[12] . تفسير العياشي، ج2، ص200.

[13] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[14] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 98.

[16] . سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[17] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[18] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[19] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.

[20] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[22] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[23] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 168.

[24] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.

[25] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[26] . سورهٴ روم، آيهٴ 44.

[27] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[28] . سورهٴ يونس، آيهٴ 44.

[29] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.

[30] . سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[31] . سورهٴ قمر، آيهٴ 49.

[32] . ر.ك: الميزان، ج9، ص101.

[33] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[34] . سورهٴ يونس، آيهٴ 44.

[35] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.

[36] . سورهٴ عصر، آيات 1 و 2.

[37] . مفتاح‌الفلاح، ص182.

[38] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.

[39] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 23.

[40] . سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[41] . سورهٴ صافات، آيهٴ 95.

[42] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.

[43] . الصحيفة السجادية، دعاي 13.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق