29 01 2005 4858382 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 31

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)

در جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) كه مهم‌ترين عامل نجات او رويت لقاي رب بود يك بياني را سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد كه اگر يك كشوري به اصطلاح بخواهد به صورت مدينه فاضله دربيايد چه اينكه در عصر ظهور وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) اين‌چنين خواهد بود راه عملي‌اش چيست؟ در چهار فصل مطالبي را بيان فرمودند عصاره آن فصول چهارگانه گذشت خلاصه‌اش اين بود كه مدينه فاضله و كشوري كه پر از عدل و داد باشد اين تنها به قانون نمي‌شود اكتفا كرد قانون است و اخلاق است و اعتقاد اين عصاره مقام اول فصل اول بود كشورهاي ديگر قانون خودشان را يا روي قراردادها مي‌گيرد يا روي فرهنگها يا روي عادات و آداب و رسوم مي‌گيرند ولي در مكتب انبيا (عليهم السلام) قانونشان را برابر با ساختار نظام آفرينش مي‌گيرند چون انسان يك حقيقت منسجمي در درون خود دارد چه اينكه عالم هم يك حقيقت منسجمي به همراه دارد و رابطه انسان و جهان هم يك حقيقت منسجمي دارد آن قانون وقتي مي‌تواند عهده دار مدينه فاضله ملتي باشد كه اين مثلث ميمون را در برداشته باشد يعني ره‌آوردش مطابق با ساختار هويت انسان از يك سو با ساختار هويت جهان از سوي دوم با تنظيم روابط بين انسان و جهان از سوي سوم باشد و خود مكتب وحي اين قانون را به عهده دارد و براي اينكه قانون به خوبي اجرا بشود اخلاق لازم است و براي اينكه اخلاق سايه افكن داشته باشد و ضامن اجرا داشته باشد اعتقاد توحيد لازم است يعني انسان معتقد باشد يك مبدائي هست در جميع احوال او را مي‌بيند و هرگز غافل نيست و حضور فعال دارد و مي‌تواند هر آني او را رسوا كند اين در بعضي از روايات دارد كه اگر يك كسي يك بيراهه‌اي رفته است خدا يك مدتي او را مهلت مي‌دهد ولي در جوف بيت او او را رسوا مي‌كند همين است اين روايات را كه ملاحظه مي‌فرماييد نشانه‌اش اين است كه او قدرت بيكران دارد خب پس فصل اول اين بود كه كشور با قانون و اخلاق و اعتقاد اداره مي‌شود فصل دوم اين بود كه اخلاق از سه راه بدست مي‌آيد يا خوفاً من النار است يا شوقاً الي الجنة است يا حباً است در فصل سوم فرمودند اگر كسي اين راه محبت را طي كرده است به مقام اخلاص مي‌رسد در فصل چهارم فرمودند اگر كسي راه اخلاص را طي كرد از مقام مخلصين به مقام مخلَصين مي‌رسد مقام مخلصين مقامي است كه خداي سبحان وصف خود را به احدي اجازه نداد مگر به مخلصين فضايلي براي مخصلين ذكر كرد كه بعضي از اينها جزء فضايل مياني است اما فضايل نهايي نائلان مقام مخلص اين است كه احدي حق وصف خداي سبحان را ندارد مگر مخلصين اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ صافات و مانند آن هست كه ﴿سبحان ربك رب العزة عما يصفون[1] آن جريان ﴿انهم محزونون الا عباد المخلصون[2] يا ﴿ولأغوينهم اجمعين * الا عبادك منهم المخلصين[3] و مانند آن، آن جزء مقامهاي مياني مخلصين است شيطان به آنها دسترسي ندارد آنها در قيامت احضار نمي‌شوند جلب نمي‌شوند اينها اما مقام نهايي آنها ظاهراً اين فرمايشي كه سيّدنا الاستاد دارند در آن رساله اربعين منسوب به سيد بحرالعلوم (رضوان الله عليه) هم هست آن رساله منصوب به سيد بحر العلوم اين است كه در آن رساله آمده است عالي‌ترين مقام مخلصين اين است كه خداي سبحان وصف خود را به احدي اجازه نداد فقط مخلصانند كه مي‌توانند خدا را وصف كنند ﴿سبحان ربك رب العزة عما يصفون[4] بندگان مخلص مي‌توانند خدا را وصف كنند براي اينكه آنها به جايي رسيدند كه بر اساس قرب نوافل و قرب فرايض خداي سبحان در قرب نوافل لسان اينها شد «ولسانه الذي يتكلم به»[5] اگر بر اساس قرب نوافل خداي سبحان در مقام فعل مجاري ادراكي و تحريكي اينها را تهيه كرده است و تأمين كرده است پس اينها «لا يتكلمون الا بلسان الله لا ينظرون الا بعين الله»[6] يكي دو سه بار يا بيش از دو سه بار اين روايت نوراني خوانده شد اين هم طريق حسن دارد هم طريق صحيح دارد هم طريق موثق هم مرحوم كليني نقل كرد هم ديگران از خاصه در جوامع روايي اهل سنت هم كم نيست يعني اين روايت نوراني را فريقين از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) نقل كردند مرحوم كليني در جلد دوم اصول كافي نقل كرد ديگران هم آوردند كه بنده به وسيله نوافل به خداي سبحان متقرب مي‌شود وقتي جزء مقربان الهي شد محبوب خدا مي‌شود تا كنون محب خدا بود از اين به بعد محبوب خدا هم هست وقتي محبوب خدا شد خدا مجاري ادراكي و تحريكي او را تأمين مي‌كند كه فرمود «وَلسانه الذي يتكلم به»[7] «سمعه الذي يسمع به و بصره التي يبصر به ولسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها»[8] و مانند آن اين به عنوان حديث قدسي هم نقل شده است مرحوم جلسي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف مرآة العقول اسناد اينها را كه بررسي كرده است گفته است هم طريق صحيح دارد هم طريق حسن دارد هم طريق موثق خب اگر يك انسان معصوم به انسان كامل به اين مقام رسيده است خداي سبحان در مقام فعل و نه در مقام ذات زبان او مي‌شود پس اين شخص «يتكلم بلسان الله» وقتي يتكلم به لسان خدا شد آن گاه مي‌داند و مي‌تواند خداي سبحان را به چه وصف كند و چگونه وصف كند كه شايسته مقام ذات اقدس الهي باشد از اينجا معلوم مي‌شود اگر يك روايتي آمده است كه «انا عين الله و أنا يدالله وَ انا جنب الله»[9] بايد ديد اين روايتها سندشان تام است يا نه وگرنه مشكل متني و دلالي ندارد چه اينكه بخشي از اينها را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود «انا جنب الله»[10] منتها همان‌طوري كه در بحثهاي قبل گذشت ما آن دو منطقه ممنوعه را كه دورش سيم خاردار است آن را بايد حفظ بكنيم در تمام مباحث يعني مقام هويت و مقام ذات اقدس الهي آنجا جزء منطقه ممنوعه است احدي راه ندارد يك كنه صفات ذات كه عين ذات است آنجا هم منطقه ممنوعه است احدي راه ندارد دو از آن به بعد مقام فعل است و ظهور است وجه الله است و مقام امكان است خارج از ذات است در اين محدوده انسان كامل راه دارد شما در اين محدوده ببينيد الان به هر كسي بگويند شما آفتاب را مي‌بينيد مي‌گويد بله آفتاب ديدم همين آفتاب است آفتاب آمد دليل آفتاب آن محققين مي‌گويند آقا شما اينكه مي‌بينيد شعاع شمس است مگر آفتاب قابل ديدن است آن وقتي كه كسوف شده است و قمر بين زمين و آفتاب فاصله شد و او را ما در حجاب قمر مي‌بينيم تازه مي‌گويند اگر ديدي چشمت كور مي‌شود شمس قابل ديدن نيست حالا اگر فرض اين شمس نامتناهي بود شمس كه بالأخره در كل مجموعه نظام كيهاني يك وجب قدش است اگر اين شمس نسبت به اين همه كواكبي كه بعد كشف كردند چندين برابر آفتابند آنها وقتي شما اين شمس را نسبت به مجموعه نظام كيهاني حساب مي‌كنيد مي‌بينيد اين يك مشت است همين يك مشت را گفتند اگر وقتي هم كه كسوف شد پشت پرده قرار گرفت كره ماه بين شما و ماه فاصله شد اگر بخواهي بدون حجاب و بدون عينك و شيشه ببيني چشمت كور مي‌شود اينهايي كه ما مي‌بينيم شعاع شمس است خود شمس كه نيست اما ما ترديدي نداريم مي‌گوييم آفتاب را مي‌بينيم آفتاب آمد دليل آفتاب وگرنه آفتاب كه ديدني نيست با اينكه اين يك مشت بيش نيست در نظام كيهاني حالا اگر نامتناهي بود چطور هرگز قابل ديدن نبود تازه يك موجود مخلوق جسماني است كه در عالم ملك است مگر خدا را مي‌شود درك كرد آن مقام ربوبيت و اسماي حسناي الهي است كه فرمود «ما كنت اعبد ربا لم اره»[11] يك بيان لطيفي سيّدنا الاستاد امام (رضوان الله تعالي عليه) دارد در آن مصباح الهدايه آنجا مي‌فرمايد نه انبيا راه ندارند اوليا راه ندارند زهاد راه ندارند معبود احدي نيست مقصود احدي نيست، مشهود احدي نيست. چه كسي مي‌تواند آنجا راه پيدا كند ما در نوشته‌هايمان فراوان اين حرف را داريم ما يعني مجموعه كساني كه در بحثهاي توحيدي حرف مي‌زنند اين حرف را داشتيم و بعداً هم همين ‌طور حرف مي‌زنيم اين طور مي‌نوشتيم بعداً هم همينطور مي‌نويسيم ما يك طور حرف مي‌زنيم يك طوري مي‌نويسيم اما در آن بخشها نهايي يك طور ديگر فكر مي‌كنيم ما مي‌گوييم هر كسي خدا را همه ما اين‌طوريم خدا را به اندازه خودمان مي‌شناسيم به اندازه خودمان ممكن است مشاهده بكنيم وجود مبارك حضرت امير خدا را به اندازه خودش مشاهده كرده است اين بهترين تعبيري كه ما داريم آن وقت در كنارش هم آن شعر را مي‌خوانيم «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد» همه ما هم قانع مي‌شويم با اين طرز حرف زدن اما يك وقتي جلوتر رفتيم مي‌بينيم حرف اينها نيست ما بگوييم خداي سبحان ـ معاذالله ـ شبيه درياي نا‌متناهي است كه ما به اندازه خودمان آبش را مي‌كشيم اگر نمي‌توانيم آب دريا را بكشيم به اندازه تشنگي مان آب دريا بكشيم اين مثال درست است ولي ممثل با اين مثال خيلي فرق دارد دريا يك موجود مركي ذات الاجزاء است اولاً اگر غير متناهي باشد كه صدر و ساحل ندارد سطح و ساحل داشتن براي اقيانوس متناهي است اقيانوس اگر نامتناهي باشد شما وقتي جسم متناهي باشد سطحي ندارد وقتي سطحي نداشت به هيچ شكلي درنمي‌آيد حالا بر فرض اقيانوس از طرف ما متناهي باشد يعني سطحي داشته باشد ساحلي داشته باشد ولي عمقش نامتناهي باشد در چنين اقيانوس نامتناهي‌ا‌لعمق اين فرض دارد كه ما به ساحلش برويم به مقدار تشنگي آب بگيريم اگر نمي‌توانيم آبش را بكشيم به مقدار تشنگي مي‌توانيم بچشيم آن شرب همين مي‌شود حالا اگر يك دريايي داشتيم كه ساحلش عين عمق بود سطحش عين عمق بود همه جايش عين عمق بود ما اگر برايمان محال است كه يك ليوان آب از عمقش بگيريم به همان معيار محال است كه يك ليوان آب از سطحش بگيريم اينكه ما از سطحش مي‌گيريم از عمقش نمي‌گيريم براي اينكه سطحش غير از عمقش است اگر يك اقيانوسي بود كه ﴿هو الاول و الاخر﴾ بود ﴿و الظاهر و الباطن﴾[12] بود ساحلش عين عمق بود سطحش عين عمق بود ظاهرش عين عمق بود عمقش هم ناپيدا بود آن وقت از كجاي اين دريا آدم مي‌تواند يك ليوان آب بگيرد خدا يعني اين اينكه مي‌گويد يك قدري مي‌شناسيم اين يك قدري ندارد كه اين يك قدري عين هم است وقتي بسيط الحقيقه شد آن يك قدري‌اش هم يعني همه ظاهرش هم يعني باطن اولش هم يعني آخر اگر دسترسي به آخرش محال است دسترسي به اولش هم محال است اگر دسترسي به عمقش محال است دسترسي به ظاهرش هم محال است آنجا راه نيست عنقا شكار كس نشود دام بازچين احدي را انبيا راه ندارد چه رسد به ديگري خب ما هر چه بحث مي‌كنيم در مقام سوم است آن دوتا مقام را بايد بدانيم مقام منطقه ممنوعه است اين بيان نوراني سيّدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) در مصباح الهدايه خواندني است كه انبيا آنجا راه ندارند ائمه راه ندارند آن بسيط محض است اولش عين آخرش است ظاهرش عين باطنش هست شما مي‌گوييد من به مقدار خودم او را مي‌شناسم مگر او مقدارپذير است شما مي‌گوييم من يك كمي از او مي‌گيرم اين كمش عين همه است شما خيال كردي او مركب از اجزاست گوشه‌هاي فراواني دارد يك گوشه‌اش را مي‌گيريد به اندازه خودتان مشكلتان حل مي‌شود مثل اقيانوس نامتناهي است خب اين مثال با ممثل فرق نمي‌كند اين ليس كمثله شيء است اگر شما يك اقيانوسي داشته باشيد كه بسط الحقيقه باشد اولش سطحش و ساحلش و سطحش عين باطن باشد آن وقت يك ليوان آب هم نمي‌توانيم بگيريد كجايش مي‌خواهيد يك ليوان آب بگيريد به فرض محال اگر اقيانوسي داشتيم كه ساحلش عين عمقش بود به همان دليل كه از عمقش نمي‌شود آب گرفت از ساحلش هم نمي‌شود آب گرفت پس تمام اين حرفها مي‌ماند مقام سوم مقام سوم محذوري ندارد مقام فعل است مقام امكان است وجه الله است خارج از ذات است موجود ممكن هم هست.

پرسش ... پاسخ: كدام؟

پرسش ... پاسخ: بله خوب آنها اصل اين مقام سوم را هم انكار مي‌كنند آنكه دسترسي ندارد ديگران كه نمي‌گفتند ما كنه ذات را مي‌شناسيم تا معطله بگويد كنه ذات را نه كنه ذات را نمي‌شناسيم اينها بگويند كنه ذات را مي‌شناسيم. معطله مي‌گويند اصلاً عقل نسبت به آنها دسترسي ندارد مي‌گويند بله عقل دسترسي به مقام اول و دوم ندارد اما اسماي حسنايي كه در قرآن كريم است غالبش ناظر به مقام سوم است ديگر اين خالق است اين رازق است اين باسط است همه اينها اسماي حسناست ديگر خالقيت گاهي هست گاهي نيست خب اگر گاهي هست گاهي نيست معلوم مي‌شود امر ممكن است ديگر اين خالقيت براي وجه الله است براي فيض الله است يك بيان لطيفي مرحوم آقاي كليني (رضوان الله عليه) دارد در همان جلد اول اصول كافي يك چيزي كه دو طرف دارد و خداوند به هر دو طرفش متصف مي‌شود معلوم مي‌شود بيرون از مقام ذات است ديگر خدا «قد يخلق قد لا يخلق يد يحيي قد لا يحيي قد يغضب قد لا يغضب» معلوم مي‌شود بيرون از ذات است ديگر اما نمي‌توانيد بگوييد قد يعلم قد لا يعلم اين كه يك طرفه است فقد اثبات است معلوم مي‌شود عين ذات است اين كه دو طرفه است و خدا به هر دو طرفش هم متصف است معلوم مي‌شود بيرون از ذات است ما با خالق با محيي با رازق با اينها مأنوسيم اگر هم علم دارد يك علم فعلي هم دارد كه در موارد امتحان ما اين كار را كرديم تا بدانيم چه كسي مجاهد است ﴿لنعلم اي الحزبين أحصيٰ لما لبث أمدا[13] يا ما اين كار را كرديم ﴿منكم ويعلم الصابرين[14] ما شما را به جبهه و جنگ آزموديم تا معلوم شود چه كسي صابر است چه كسي نستوه است چه كسي به ستوه درمي‌آيد اينها علمهاي فعلي خداست ما با اينها سر و كار داريم بالاتر از اين‌كه كنه ذات است يا صفات ذاتي كه كنه ذات است چون آنجا  بسيط است قدرپذير نيست تجزيه‌پذير نيست خب آنجا منطقه ممنوعه است مي‌شود

پرسش ... پاسخ: اينها نه از همين اسماي حسنا حكايت مي‌كند آن يكي مي‌گويند من مي‌فهمم اين يكي مي‌گويد حق با شماست شما مي‌بيني ولي من دركم به آنجا نمي‌رسد كه ببينم من خالق را نمي‌بينم من خالق را با برهان مي‌فهمم ديدن آن كار بسيار سنگيني است حرف حكما نسبت به عرفا خاضعانه است اينها او را نفي مي‌كنند آنها وقتي كه مي‌خواهند تعبير بكنند مي‌گويند قال بعض المحجوبين و اينها هم از پايين تحمل مي‌كنند آن عرفاي بزرگ وقتي مي‌خواهند از حكما مثل مرحوم بوعلي و مرحوم فارابي از اينها ياد بكنند مي‌گويند قال بعض المحجوبين نه قال بعض الحكما اينها هم تحمل مي‌كنند مي‌گويند بله حق با شماست خب آنها كه مدعي‌اند كه خارج از بحثند آنها كه بالأخره نظير حارثة بن زيدند كه مرحوم كليني قصه‌اش را نقل كرده در حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) عرض كرد «وكاني انظر الي عرش ربّي»[15] و خيلي از اين مطالب را گفت حضرت فرمود بله اصبحت درست است «عبد نور الله قلبه»[16] اينها كساني كه مي‌گويند من عرش خدا را مي‌بينم الان كه اينجا نشسته‌ام بهشت و اهل بهشت را مي‌بينم جهنم و قواي كلاب نار را مي‌شنوم زوزه سكان جهنم را دارم مي‌شنوم اين كار آدم عادي نيست حكما مي‌گويند حق با شماست اما به اينجا رسيدن جان كندن مي‌خواهد عرفا وقتي مي‌خواهند از حرف حكما نقل بكنند ديگر نمي‌گويند قال بعض الحكما مي‌گويند قال بعض المحجوبين اينها بيچاره‌ها را هم تحمل مي‌كنند فقط تمام حرفها در محدوده اسماي حسناي خداي سبحان است اگر كسي ـ معاذالله ـ اين مسائل برايش حل نشود گرفتار ثالث و ثلاثة بشود يا مانند آن خب آن را هم بكشند آن تصاوير را هم مي‌كشند راه آلوده را هم طي مي‌كنند اما اگر كسي به راه توحيدي رسيده است همه اينها را مظهر خداي سبحان مي‌داند خب فصل سوم اين شد كه محبت باعث اخلاص است فصل چهارم اين شد كه اخلاص باعث مخلص شدن است و بالاتر از مخلص شدن ديگر مقامي نيست البته در خود مخلصان هم ممكن است تفاوتي باشد ولي بالاترين مقام مقام مخلصان است كه خداي سبحان فرمود اينها حق وصف دارند.

خب در قرآن كريم چون در جريان مبارك يوسف (سلام الله عليه) جمال يوسف در اين نبود كه خوش چهره بود اين با يك تبي از بين مي‌رود جمال يوسف در همان است كه ﴿ولقد همّت به وَهم بها لولا ان رأي برهان ربه[17] اين رويت برهان رب جمال يوسف است در حقيقت وگرنه آن كه با يك تب و با بك سرماخوردگي از بين مي‌رود ديگر جمال نيست يك داستاني را جناب عطار نيشابوري در همان منطق الطير نقل مي‌كند كه مي‌گويند اينها كه به دنبال زرق و برق ظاهري‌اند اينها گرفتار چيز ديگر‌اند يك كسي خواست آن عاشقش را بيازمايد اين زن يك مقداري تب كرده يك مقداري تصادف كرده يك مقداري هم عادت زنانه‌اش پيش آمده خونريزي بيش از حد كرده اين خونها را توي تشتي جمع كرده بعد آن كسي كه دنبال او مي‌گشت و عاشق او بود آمد ديد كه اين رنگ و رويش را باخته و اين فوراً اين تشت خون را به او نشان داده كه تو تا حال مشتاق يك چيزي خوني بودي اين خون در من بود يك رنگ و رويي داشتم دنبال من مي‌آمدي حالا من را رها كردي تو در حقيقت مشتاق اين هستي خيلي‌ها هم همينند حالا شما اصلش افسانه باشد اما جناب عطار كه مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) در همان شرح من لايحضره الفقيه از او به عنوان حكيم عطار نيشابوري ياد مي‌كند اين را تبيين كرده شما خيلي‌ها را كه بگرديد مي‌بينيد دنبال همين زباله‌ها هستند كه اگر اين زباله برود رها مي‌كنند همينند اينكه محبت نيست فرمود جمال يوسف در اين است كه ﴿ان راي برهان ربه﴾[18] سر اينكه سيّدنا الاستاد اين فصول چهارگانه را اينجا ذكر كرده كه اين جمال الميزان است در حقيقت براي آن است كه جمال يوسف را تبيين كند جمال يوسف آن نبود كه زليخا به دنبالش بود جمال يوسف او بود كه يعقوب به دنبالش بود كه او را نابينا كرده است خب در اين قسمت ايشان فرمودند اينهايي كه به مقام محبت مي‌رسند تمرينات تقوايي دارند يعني آن خوفاً من النار است يا شوقاً الي اجنة است آنها مقدمات اولي است در آن بخشهايي اساسي وقتي خوب تمرين كردند به مقام مخلصين مي‌رسند راه تمرين چيست حالا؟

پرسش ... پاسخ: بله گاهي انسان مغالطه مي‌كند يك چيزي را كه به جاي اينكه به اصل برسد يا به بدل آن اصل رسد به دنبال بدلي مي‌گردد اين شهوت است نه عشق بله زيبايي يك چيز خوبي است اما انسان اگر بداند چه چيزي زيباست به دنبال هر كسي را نمي‌افتد در بحثهاي قبل داشتيم ما يك حقيقت داريم يك مجاز داريم يك غلط مجاز آن است كه مجوز باشد معبر باشد انسان را به آن حقيقت برساند اين از عشق مجازي قنطره عشق حقيقي است عشق به قرآن عشق مجازي است عشق به پيغمبر عشق به اهل بيت اينها عشق مجازي است عشق به ذات اقدس الهي عشق حقيقي است اينها مجوزند معبرند محل جواز و عبور آن حقيقتند اما عشق به درو ديوار عشق به زيد و عمرو اينكه نه حقيقت است نه مجاز مي‌شود غلط فرق بين غلط يك مجاز دو حقيقت سه اينها قبل از تعطيلات محرم گذشت حالا خود قرآن كريم هم قانون را به عهده دارد هم اخلاق را به عهده دارد هم اعتقاد به توحيدي را به عهده دارد هم محبت را تبيين مي‌كند هم مقام اخلاص را تبيين مي‌كنند هم مخلصين را مي‌پروراند اين قرآن كريم راه‌هاي گوناگون را هم فراسوي اين سالكان نشان مي‌دهد كه اينها چگونه اين راه‌ها را طي كنند به اين مقام برسند فرمود بالأخره ما محتاجيم يك كسي هم بايد احتياج ما را حل بكند اين درست است ما جمال پسنديم يك جميلي باشد باشد كه اين پذيرش و پسند جمال پسندي ما را تأمين كند اين درست است اما بيراهه نرويم به آسمان و زمين ديگر مراجعه نكنيم آنچه كه در جهان خلقت است ناقص است يك همه مي‌فهمند كه چه كسي مشكلشان را حل مي‌كند دو همه ثناگوي اويند سه ما چرا بيكار باشيم دنبال اينها برويم به همراه اينها برويم چرا دنبال اينها برويم اين چهار اين را سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) از آيات سورهٴ مباركهٴ اسراء و انعام كمك گرفتند فرمودند سراسر جهان خلقت احتياج و نياز است و احتياج و نياز اينها را ذات اقدس الهي برآورده مي‌كند لذا اگر ديگران گفتند «توحيدگوي او نه بني آدمند و بس» براي همين آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء است كه فرمود ﴿وَان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم[19] سورهٴ مباركهٴ اسراء آيه 44 اينكه فرمود ﴿وَان من شيء الا يسبح بحمده[20] تسبيح با تحميد همراه است براي اينكه هر موجودي به نقص و نياز خود پي مي‌برد يك، يك موجود ناقص به دنبال موجود كامل است كه نقص او را برطرف كند دو، وقتي نقص او را برطرف كرد ثناگوي او مي‌شود اين سه اين سه مطلب را اين يك جمله بيان كرده ﴿وَان من شيء الا يسبح[21] خدا را تسبيح مي‌كند چرا؟ به خدا عرض مي‌كند من ناقصم تو منزه از نقصي و كمال و رفع نياز خود را از او دريافت مي‌كنند او را در برابر اين انعام ستايش مي‌كند آن تسبيحش با اين تحميد آميخته است ﴿وَان من شيء الا يسبح بحمده[22] اين سبحان الله والحمد لله شعار همه موجودات است خب اگر قرآن يك چينن راهي را فراسوي ما مي‌گذارد مي‌گوييم اينكه نياز همه را مي‌داند و برآورده مي‌كند و برآورده مي‌كند خب ما چرا از او نخواهيم اينكه در بحثهاي قبل داشتيم هم از قدرت خود خبر دارد فرمود ﴿تبارك الذي بيده الملك[23] هم از مسئوليت خود خبر داد فرمود ﴿وَما من دابة في الأرض الا علي الله رزقها[24] اين منافات ندارد به اينكه يك ملتي در گرسنگي بماند براي اينكه اين ملت قيام نكرده حق خود را بگيرد اين سيل آسا روزي او را فراوان كرده ديگري آن را گرفته ذخير ه كرده خب بنابراين نيست كه خداي سبحان اين روزي را از غيب و شهود بياورد در دهن آدم بگذارد كه به ما فرمود روي دوش زمين سوار شو روزي بگير ﴿فامشوا في مناكبها[25] مگر روي دوش اسب سوار شدن كار آساني است؟ اين كوهها دوش زمين است فرمود اين زمين را من ذلول و نرم قرار دادم روي دوشش سوار بشود و روزي‌ات را بگير وگرنه اين مي‌شود اينجا اتاق سالمندان اتاق سالمندان مي‌طلبد كسي با قاشق غذا بدهد يا نه ﴿فامشوا في مناكبها﴾ روزي‌ات را بگير اگر روزي فراوان است و يك بيگانه‌اي آمده مسلط شده و اين هم زيرسلطه رفته و در فقر و فلاكت اتيوپي به سر مي‌برد خب تقصير خودش است اين قصه هم قبلاً هم بازگو شد در اين اسد الغابة در شرح حال احنف قيس احنف معروف آمده است كه يك روزي معاويه در زمان گراني و قحطي و اينها كه قحطي ساختگي و گراني مصنوعي بود در يك سخنراني رسمي گفت كه شما كه همه ما مثلاً معتقديم خودش هم به حساب مسلمان مي‌آورد معتقديم كه تمام اشيا در مخزن الهي است و خداي سبحان به اندازه مصلحت از مخزن الهي روزيهاي مردم را تأمين مي‌كند خب روزي كه خدا از مخزن غيب براي شما تهيه كرده همين است چرا اعتراض مي‌كنيد احنف برخواست در بين جمع گفت معاويه اينجا سه تا مسئله است چرا مغالطه مي‌كني ما درباره مسئله اول و دوم هيچ جرفي نداريم در مخزن الهي همه موجود نعم الهي فراوان است يك دو ذات اقدس الهي از مخزن غيب به اندازه نياز ما روزي نازل كرده سه آنچه را كه خدا براي ما نازل كرده از مخزن غيب در خزينه خودت جا دادي ما در اينجا جمع شديم به آن امر سوم اعتراض مي‌كنيم تو جلويش را گرفته‌اي ما نسبت به كار خدا اعتراضي نداريم الان اين است شما اگر بسياري از اين بيچاره‌ها هستند كه روي سطل زباله تغذيه مي‌كنند و بسياري از اين مسرفين و مترفين هستند كه كل غالب غذاي اينها يكبار مصرف است يعني وقتي صبحانه پهن مي‌كنند هر چه از كره و عسل مانده است همه را يكجا مي‌ريزند اينها اين‌طور نيست كه كره را يك قدري صبح بخورند يك قدري صبح فردا كه همه‌اش را مي‌ريزند در سطل زباله كم نيستند اغنيايي كه اين‌گونه زندگي مي‌كنند بسياري از اينها غالب غذاي اينها يكبار مصرف است يعني فرض كنيد غذاي ده بيست نفر را درست مي‌كنند دو سه نفر مي‌خورند اين را در سطل مي‌ريزند هر چيزي روي ميز مانده مي‌ريزند داخل سطل اين‌طورند از آن طرف مي‌شود اتيوپي از اين طرف هم مي‌شود اين وجود مبارك حضرت امير آن ناله‌ها كه كرده فرمود من هر كجا نگاه مي‌كنم مي‌بينم بي عدالتي است شرق مي‌بينم غرب مي‌بينم مي‌بينم بي عدالتي است اين در همين شيوخ خليج هم همين‌طوراند خيلي از اين اعراب هم همين‌طور‌اند غالباً اينها يك بار مصرف دارند يعني كل اين سفره را مي‌ريزند توي سطل زباله ده بيست نفر هم مي‌توانند از آن تعذيه كنند اينهايي كه از آن غرب برگشتند گفتند ما اين سياه‌هاي بيچاره را مي‌ديديم كه خيلي از اينها از اين سطل روزي درمي‌آورد همين سطل زباله اين است كه احنف به معاويه گفت كه ما روي اصل سوم اشكال داريم وگرنه كار خداي سبحان جاي اشكال نيست او داده تو گرفتي دست ما هم به تو نمي‌رسد غرض اين است كه اين آيه سورهٴ مباركهٴ اين فصول چهارگانه را خود قرآن هم تأمين مي‌كند ﴿وان من شيء الا يسبح بحمده[26] در بحث ديروز داشتيم كه خداي سبحان در يك اصلي فرمود هر چه مصداق شيء است مخلوق الله است يك الله خالق كل شيء در اصل ديگر در سورهٴ مباركهٴ سجده فرمود هرچه آفريد زيبا آفريد اين دو انسان زيباپسند وقتي به اين صحنه نگاه مي‌كند مي‌گويد كه كل صحنه زيباست از اين زيباتر ممكن نيست او زيبايي را در يك چيز ديگر مي‌بيند اين عارف زيبايي را در چيز ديگر مي‌بيند اين غرق در نشاط است اين هميشه مسرور است براي اين كه خدا فرمود من اين را خيلي زيبا آفريدم از اين زيباتر ديگر ممكن نيست آن وقت كسي كه به او دل باخته است اين صحنه را كه نگاه مي‌كند هميشه فرحان است بعد فرمود ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[27] جبهه و جنگ هم مي‌روند شهيد هم مي‌دهند اما محزون نيستند چون دائماً در روضة من رياض الجنة به سر مي‌برند اگر دائماً در روضه من رياض الجنة به سر مي‌برند در سورهٴ مباركهٴ يونس خوانديم ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[28] اين دائماً در نشاطند اين جريان زينب كبري (سلام الله عليها) كه در مجلس كوفه فرمود «ما رايت الا جميلا»[29] همين است اين هم كه ـ معاذالله ـ نخواست اغراق بكند براي اينكه وجود مبارك امام زمانش يعني امام سجاد (سلام الله عليه) به حضرت فرمود «وَأنت بحمد الله عالمة غير معلمة فهمة غير مفهمة»[30] ولايت زينب كبري (سلام الله عليها) را امام زمانش امضا كرده آن وقت يك چنين ذاتي در كوفه وقتي ابن زياد ملعون گفت كيف رايت صنع الله باخيك فرمود «ما رايت الا جميلا»[31] نفرمود صبر مي‌كنيم نفرمود كار بدي نبود نفرمود كار خوبي بود جمله حصر است فرمود ما كه جز خوبي چيزي نديديم اين همان درد است «ما رايت الا جميلا»[32] بله انسان جمال‌پسند است اما جمال اين است نه جمال آن كه عطار گفته كه آن يك تشت خون درمي‌آيد گفت تو تا حال به دنبال تشت خون بودي اين خون كه از من رفت من را رها كردي خيلي از مسائل را كه تحليل مي‌كنيد همين است آن زينب كبري مي‌طلبد بگويد «ما رايت الا جميلا» آن مي‌تواند تحمل بكند البته در مراحل نازل‌تر مراحل عاطفي خب اشك هست ناله هست گريه هست سرجايش محفوظ است اما «ما رايت الا جميلا»[33] كنارش هست ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[34]

خب پس ﴿الله خالق كل شيء﴾[35] اصل است ﴿الذي احسن كل شيء خلقه﴾[36] اصل ديگر است اولياي الهي اين دو تا اصل را مي‌بينند و زيبا پسندند ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[37] اينها در فضاي نور حركت مي‌كنند آن وقت آن مدينه فاضله عالمان اين چنين مي‌پروراند وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) كه ظهور كرد 313 تن شاگردان اين چنين دارد اينها ﴿وَجعلنا له نورا يمشي به في الناس[38] آن وقت مردم وقتي اينها را مي‌بينند نور دارد حركت مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ انعام وقتي قصه اينها را نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها نوراني‌اند و جامعه از نور اينها استفاده مي‌كند آيه 122 سوره مباركه انعام اين بود ﴿وَمن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس[39] اين در مردم نور است مردم وقتي اين را مي‌بينند مي‌گويند درست است ما اينها را بايد ببينيم نه آن بيگانه‌اي كه زير ميزي غذاي اوست خب بله فاسدها در عالم زيادند مگر آدم بخواهد گشت‌وگذار داشته باشد مي‌رود آنجا كه سطل زباله‌ها را مي‌ريزند يا مي‌رود پارك پارك هم هست بالأخره در عالم اما شما پاركها را ببينيد اما چرا آنجايي كه زباله‌ها را آنجا مي‌ريزند آنجا عبور مي‌كند ﴿و جعلنا له نورا يمشي به في الناس[40] در سورهٴ مباركهٴ مجادله هم فرمود اينها گذشته از اينكه از آن مراحل قبلي برخوردارند خداي سبحان لوح دلشان را با ايمان و تأييد خاص نوشته است آيه 22 سورهٴ مباركهٴ مجادله اين است كه ﴿اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه[41] اين روح نفخي ندارد كه به همه داده‌اند آن روح نفخي كه به همه داده‌اند ﴿ونفخت فيه من روحي﴾ است اما فرمود ﴿كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه[42] اين به روح ويژه الهي تأييد شده است اين وقتي كه جوان هست زيبا هم هست عذب هم هست آن زن خودش را آرايش كرده مقتدرانه آمده و هيچ كسي هم نيست و ﴿وَخلّقت الابواب[43] در چنين فضاي بازي براي گناه ﴿و هم بها لولا أن رايٰ برهان ربه[44] اين مي‌شود خب يك جمال برتري را ديد كه از اين لذت رها شده ديگر اين مدينه فاضله مي‌سازد اين روحيه در زمان ظهور وجود مبارك ولي عصر كم نيست وگرنه كشور را هرگز با كشتن و با زندان و اينها نمي‌شود اداره كرد خب اين بيان نوراني پاياني سورهٴ مباركهٴ مجادله نشان مي‌دهد خداي سبحان در قلب اينها نوشته خب اگر چيزي را خدا با قلم قدرت بنويسد كه زايل نمي‌شود اما اختيار را نگرفت تا آخرين لحظه تهديد هم كرده اين تهديدها نشان مي‌دهد كه انسان معصوم مختار است نه مجبور در سورهٴ مباركهٴ انعام كه بحثش گذشت آنجا فرمود ما اين سلسله جليله انبيا را از بركات فراواني متنعم كرديم اما اينها دير بجنبند كل كارهايشان از بين رفته است كمي كوتاه بيايند كارشان از بين رفته است آيه از آيه 84 تا 89 و نود مربوط به اين انبيايي است كه در سورهٴ مباركهٴ انعام از نامهاي مبارك آنها سخن به ميان آمده است ﴿و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم علي قومه نرفع درجات من نشاء إن ربك حكيم عليم * و وهبنا له إسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسيٰ و هارون وكذلك نجزي المحسنين * و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كل من الصّالحين * واسمٰعيل و الْيسع و يونس و لوطاً و كلاً فضلنا علي العالمين * من آبائهم و ذرياتهم و اخوان واجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم * ذلك هدي الله يهدي به من يشاء من عباده[45] اما ﴿و لو أشركوا﴾ همين‌ها بخواهند دست از توحيد بردارند ﴿لحبط عنهم ما كانوا يعملون[46] همه كارهايشان باطل مي‌شود معلوم مي‌شود اينها مختاراً راه حق را طي مي‌كنند عصمت يك ملكه‌اي نيست كه جلوي گناه را بگيرد عصمت چه در بخشهاي جزم و علم يك علم نوراني است با علوم ديگر فرق مي‌كند چه در بخش عزم و اراده و تصميم يك اراده‌اي نيست تخلف‌پذير با اراده‌هاي ديگر فرق مي‌كند اين ملكه فضل است فرمود اينها معصومانه ومختارانه گناه نمي‌كنند اگر يك مقداري ـ معاذالله ـ تخلف بكند تمام كارهايشان باطل خواهد شد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ حاقه هم آن تهديد تام را دارد در آيه 113 سورهٴ مباركهٴ نساء فرمود اين فضل ما نسبت به اينها عظيم است اما ما فضل داريم فضل با مسئوليت است و اختيار آنها آزادند يك مسئول هم هستند دو چون دنياست دنيا دار تكليف است ديگر آيه 113 سورهٴ مباركهٴ نساء اين است كه ﴿و لولا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شيء و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما[47] اما با اين فضل عظيم اگر يك لحظه خداي ناكرده تغول بكني چيزي را كه ما نگفتيم به نام ما بگويي چيزي را كه ما گفتيم كتمان بكني ﴿لقطعنا منه الوتين﴾[48] است كه در سورهٴ مباركهٴ حاقه تهديد كرده بنابراين قانون را اخلاق اخلاق را توحيد و پيدايش اين ملكات از سه راه است و محبت انسان را به اخلاص مي‌رساند اخلاص اگر ادامه پيدا كرد انسان مي‌شود مخلص حالا يك بيان لطيفي هم از جلد اول الميزان دارند كه آن مسالك اخلاقي است حالا اگر لازم بود آنها را انشاءالله در نوبت فردا مطرح بكنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 180.

[2]  ـ ؟؟؟؟؟.

[3]  ـ سورهٴ حجر، آيات 39 ـ 40.

[4]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 180.

[5]  ـ كافي، ج 2، ص 174.

[6]  ـ ؟؟؟؟.

[7]  ـ كافي، ج 2، ص 174.

[8]  ـ كافي، ج 2، ص 352.

[9]  ـ كافي، ج 1، ص 145.

[10]  ـ توحيد، ص 165.

[11]  ـ كافي، ج 1، ص 98.

[12]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[13]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 12.

[14]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 142.

[15]  ـ كافي، ج 2، ص 54.

[16]  ـ كافي، ج 1، ص 54.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[19]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[20]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[21]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[22]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[23]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.

[24]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.

[25]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.

[26]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[27]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 62.

[28]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 62.

[29]  ـ لهوف، ص 160.

[30]  ـ احتجاج، ج 2، ص 305.

[31]  ـ لهوف، ص 160.

[32]  ـ لهوف، ص 160.

[33]  ـ لهوف، ص 160.

[34]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 62.

[35]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[36]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[37]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 62.

[38]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.

[39]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.

[40]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.

[41]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[42]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[43]  ـ سوره يوسف، آيه 23.

[44]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[45]  ـ سوره انعام، آّيات 83 ـ 84.

[46]  ـ سورهٴ انعام، آيه 88.

[47]  ـ سورهٴ نساء، آيه 112.

[48]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 46.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق