15 04 2006 4820475 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 39

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۲) قَالَ لَمْ أَكُن لأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (۳۳) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (۳٤) وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ (۳۵) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ (۳۷) إِلَي يَوْمِ الوَقْتِ المَعْلُومِ (۳۸) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۳۹) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ (٤۰) قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (٤۱) إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ (٤۲)

ذات اقدس الهي كل نظام را آفريد سماوات ارضين ما فيهن ما بينهن اينها را خلق كرد و اينها را هم مسخَّر قرار داد براي خليفه خودش يعني اينها را طرزي قرار داد كه خليفه‌اش بتواند از همه اينها استفاده كند اگر نجوم مسخرات‌اند اگر سماوات و اهلش مسخرات‌اند اگر زمين و گياهان و معادن و حيواناتش مسخرات‌اند مسخِّر و تسخير كننده ذات اقدس الهي است و مسخَّرٌ له انسان است يعني انسان توان آن را دارد كه از تخوم ارض الي عنان السماء بهره برداري صحيح بكند اين مطلب اول وقتي ذات اقدس الهي انسان را با اين تشريفات خواست بيافريند به فرشته‌ها فرمود كسي را من خلق مي‌كنم كه خليفه من است قهراً احترام به او به دستور من است و او يك جسمي دارد و جاني وقتي جسمش را تسويه كردم و از روح منسوب به خودم به او افاضه كردم همه شما در برابر او سجده كنيد ابليس هم در جمع اين ملائكه بود كه بر او هم مَلَك اطلاق مي‌شده است تغليباً در يكي از خطبه‌هاي نوراني نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه بهشتي كه خدا مَلَكي از ملائكه را در اثر تمرد بيرون كرد هرگز كسي را كه اهل تمرد باشد وارد آن بهشت نخواهد كرد كه در آن خطبه بر ابليس مَلَك اطلاق شده است و اين در جمع ملائكه بود از اين جهت تغليباً ملائكه گفته مي‌شود نمي‌شود گفت خطاب يا ملائكة اذا ﴿ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ[1] شامل ابليس نمي‌شد مگر از باب اولويت كه مثلاً ابليس بگويد وقتي ملائكه مأمور به سجده‌اند من كه پايين‌تر از ملائكه هستم به طريق اولي كه از راه اولويت خود را مشمول خطاب بداند براي اينكه اين شخص مستكبر خود را بالاتر از انسان مي‌داند وقتي بالاتر از انسان بداند بالاتر از فرشته‌هايي مي‌داند كه مأمور سجده‌اند مسئله اولويت با چنين موجود مستكبري تام نيست كه ما بگوييم ابليس از اينجا فهميد بايد سجده كند كه وقتي به بالاتر از او گفتند سجده بكن يقيناً به خود او هم گفته‌اند سجده بكن خطاب شامل او مي‌شود اين براي كسي است كه خوي استكبار نداشته باشد باور داشته باشد اولويت را باور داشته باشد كه فرشته‌ها از او اعلي هستند اين گفت حالا فرشته‌ها در برابر او سجده كردند كردند ولي من نبايد بكنم چنين موجودي است

‌پرسش: اين استكبار نوعي بوده يا شخصي يعني نوع جنها را هم انسانها ... يا فقط خودش را ...

پاسخ: آن قياسش قياس باطلي است ديگر اگر قياسش صحيح باشد يا ديگري هم اهل اين قياس باشد و آن جنبه روح الهي را در انسان نبيند گرفتار همين اجتهاد در مقابل نص مي‌شود مي‌گويد ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ[2] و قياس كرده و بعد گفته كه آتش از خاك بالاتر است

‌پرسش: همين قياس نمي‌شود استثنائاً فهميد كه اصل روح خدا را قابل سجده مي‌دانسته يا فقط در جنس

پاسخ: نه آن استكبار نگذاشت كه ببيند عظمت انسان در چيست وگرنه ذات اقدس الهي اصلاً به او جواب نداد وقتي خداي سبحان از او سؤال كرد او را استيضاح كرد زير سؤال برد كه ﴿مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ گفت من چون از آتشم او از خاك است آتش از خاك بالاتر است من از او بالاترم ديگر خداي سبحان از بس جواب او سست و بين الغي بود كه پاسخ نداد فرمود برو بيرون من مي‌گويم چرا براي كسي كه ﴿إِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ سجده نكردي؟ تو هنوز در آن آب و گل گرفتاري من كه نگفتم براي كسي كه از طين خلق كردم سجده كن كه گفتم ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ[3] از بس جوب ابليس سست و موهون و بين الغي بود كه ذات اقدس الهي فوراً فرمود برو بيرون آخر اين جواب ندارد كه فرمود من كه نگفتم در برابر اين صلصال كالفخار سجده كنيد كه گفتم كه روح منسوب من در اوست ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ آن وقت تو مي‌گويي آتش از خاك بهتر است در هيچ جا شما مي‌بينيد ذات اقدس الهي به اين پاسخش بها نداد سؤالي كرد جوابي خواست كه فرمود خب چرا سجده نكردي؟ او از بس حرف بين‌الغي زد كه قابل شنيدن هم نبود فوراً فرمود برو بيرون شاهد در سوره «اعراف» اين‌طور است در سورهٴ «ص» اين‌طور است در سورهٴ «حجر» اين‌طور است در همه اين شش هفت موردي كه اين قصه مبسوطاً بازگو شد مطلب همين است خب اگر كسي گرفتار چنين اجتهاد در مقابل نص باشد اين هم به همين بليه مبتلا است اصلاً اين از موضوع پرت است از موضوع بيرون است خارج است فرمود ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾ بعد نوبت به اين مطلب مي‌رسد فرمود ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين تعيبر به ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ براي اين است كه آيا غايت در مغيا نيست يعني ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ در روز معاد لعنت نيست؟ در حالي كه آنجا ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا[4] هر كدام از اين دوزخيها وقتي وارد جهنم شدند يكديگر را لعنت مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي تو باعث شدي تو باعث شدي تو باعث شدي چنين لعنتي هست اگر منظور اين است كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ كنايه از تعبيد است يعني لعن دائمي است خب قابل توجيه است قابل قبول اگر ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ براي آن است كه آنچه در ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ مي‌گذرد عذابي است كه ﴿لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ[5] آن‌قدر عذاب الهي دردناك است كه لعنت در برابر او كالعدم است اين هم يُحتمل اما خب آن هم نوعي از لعنت خداست لعنت يعني بُعدِ از رحمت در يكي از توجيهات سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اين است كه چون ظرف معصيت ظرف لعنت است ظرف اطاعت و ظرف معصيت ظرف لعنت است وقتي صحنه اطاعت و عصيان برچيده شد ديگر كسي خلافي نمي‌كند تا منشأ خلاف را اغوا كننده را لعنت كند اما وقتي وارد دوزخ مي‌شود يكديگر را لعنت مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي كه ما به اين روز سياه مبتلا شديم اگر غايت داخل در مغيا نباشد براي اين جهت است كه ظرف لعنت ظرف اطاعت و عصيان است در دنيا جا براي اطاعت و عصيان هست لذا انسان فرشته‌ها را بر آنها درود مي‌فرستد و نسبت به ابليس لعنت مي‌كند براي اينكه فرشته‌ها در اطاعت سهيم‌اند و ابليس در زمينه عصيان وقتي ظرف اطاعت و عصيان رخت بربندد ديگر ظرف لعنت هم رخت برمي‌بندد اين است معنايش كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ به معناي انقطاع باشد ديگر غايت داخل در مغيا نيست يا نه همان تعبير معروف كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ كنايه از ابديت است ما وقتي خواستيم چيزي را ابدي بگوييم مي‌گوييم تا قيامت معنايش اين نيست كه وقتي قيامت شد ديگر اين منقرض مي‌شود اين پنج شش وجه هست كه بخشي در تفسير رازي آمده بخشي هم در تفسير سيدنا الاستاد آمده نظير بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «يونس» و «هود» كه آنجا گفتند ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ[6] منتها آنجا ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ چند توجيه شده كه سماوات و ارض برزخي است يا معاد است اگر معاد است براي تأبيد خواهد بود عمده اين است كه اين ﴿إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ كه ذات اقدس الهي فرموده ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين هم گفت حالا كه تا آن روز لعنت دامنگير من است پس تا آن روز من را مهلت بده ﴿قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ نگفت و «انظرني» گفت ﴿فَأَنظِرْنِي﴾ حالا كه اين چنين است من در اثر سجده نكردن براي انسانيت به اين لعنت ﴿إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ مبتلا شدم پس به من مهلت بدهيد ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ يعني ﴿إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين يك خواسته مرموزي هم به دنبال دارد اگر كسي ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ مهلت داشته باشد مي‌شود ابدي و مي‌شود نمير چون در قيامت كه كسي نمي‌ميرد اين شخص هم كه تا قيامت زنده است خب مي‌شود حيات ابدي و اين با نظام سازگار نيست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ[7] ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ[8] جن هم همين‌طور است اگر كسي تا روز قيامت مهلت داشته باشد يعني از مرگ مصون باشد براي اينكه قيامت كه ديگر روز بعث و حيات عمومي است ديگر مرگي در كار نيست و اين شدني نيست

‌پرسش ...

پاسخ: بالأخره تا حالا يا زمان ظهور حضرت است در رجعه است بالأخره هر كسي ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ اين آيه هم تخصيص‌بردار نيست لسانش هم آبي از تخصيص است به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ[9] اصلاً ما جاودانه بودن را در دنيا براي كسي قرار نداديم ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ بنابراين جريان ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ جزء عمومات غير قابل تخصيص است حالا اين در رجعه است يا در زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) است بالأخره عمر طولاني ممكن است داشته باشند ولي ابديت در كار نيست اگر كسي تا قيامت نميرد قيامت هم كه همه زنده مي‌شوند ديگر جا براي مرگ نيست آن وقت لازمه‌اش اين است كه چنين موجودي موجود نمير باشد و اين با ساختار عالم سازگار نيست

‌پرسش: دو آيهٴ قبل جواب را مي‌دهد؟

پاسخ: كه چه؟

‌پرسش: ﴿إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

پاسخ: بسيار خوب پس ﴿يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ نيست اگر ﴿يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ بود ذات اقدس الهي بايد امضا مي‌كرد كه تو موجودي هستي نمي‌ميري لذا فوراً خدا رد كرد فرمود نه خير ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ نيست ﴿إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ است آن روزي كه خود من مي‌دانم حالا يا رجعت است يا زمان ظهور حضرت حجت(سلام الله عليه) است بالأخره عمر طولاني دارد ولي عمر دائمي نخواهد داشت خود خدا مي‌داند حالا او ممكن است نداند و همين ندانستن باعث مي‌شود كه هميشه مواظب باشد

پرسش: اگر ﴿إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ مطلق بود بالأخره آن اول قيامت همه را اول مي‌كُشد بعد ...

پاسخ: نه ديگر يوم البعث همه زنده‌اند نگفت ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ[10] كه آن نفخه صور است كه همه مي‌ميرند ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأرْضِ[11] بله اين نفخ صور هست محتمل است كه اين يوم وقت معلوم منطبق بر نفخ صور باشد بالأخره در نفخ صور اول همه مي‌ميرند ديگر «موت كل شيء» هم «بحسبه» ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ[12] در نفخ صور دوم بعد همه زنده مي‌شوند مثل اينكه آدم با يك فوت آتش را خاموش مي‌كند با فوت ديگر شعله را روشن مي‌كند دو گونه فوت كردن است يك گونه فوت كردن براي خاموش كردن است ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأرْضِ﴾ يك گونه فوت كردن است كه مشتعل مي‌كند ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾ ممكن است اين ﴿يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ منطبق بشود به همان نفخ صور اول كه بالأخره بايد محكوم به مرگ باشد و بميرد اما اگر ﴿إِلَيٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ باشد يعني تا روز معاد خب وقتي همه مبعوث شدند همه زنده شدند از آن به بعد ديگر مرگي نيست كه

‌پرسش ...

پاسخ: بله منتها مي‌گويد من از او بالاترم نبايد سجده بكنم اين شش هزار سال گرفتار همين عبادتهاي مرموزانه بود اينها را كه قبول دارد آن علم دارد مشكل عملي دارد نه مشكل علمي اين عقد علمي دارد آن باوري كه او را روشن بكند ندارد يعني كاملاً مي‌داند خدا هست و قيامتي هست و جزايي هست آدم مستكبر اين طور نيست كه نداند كه وقتي حق براي او روشن شد باور نمي‌كند يعني به دل نمي‌سپارد وگرنه علمش هست اين مشكلش جهل علمي نيست مشكل او جهالت عملي است همان كاري كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون ملعون فرمود براي تو روشن شد كه اينها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ[13] فرمود براي تو معلوم شد كه اين سحر نيست خب چرا باور نمي‌كني اين خوي استكبار در درون برخيها يا خيليها نهفته است الا عباد مخلص لذا آنچه را كه قبلاً گفته شد و در اين سؤالها آمده كه اگر وجود شيطان لازم است پس چرا شيطان را ما لعن مي‌كنيم؟ وجود شخص معين لازم نيست در عالم ابليسي لازم است مثل اينكه در عالم مرض لازم است مرض از بركات عالم است كه اگر بيماري در عالم نمي‌بود هرگز پزشكي و داروسازي با همه علوم وابسته‌اش پيشرفت نمي‌كرد اين همه پيشرفتهاي پزشكي مديون مرض است پس اصل مرض در عالم خير و رحمت است اما همه ما مواظب بايد باشيم كه مريض نشويم ديگر اصل وسوسه در عالم خير و رحمت است همه ما بايد مواظب باشيم كه نه كسي در ما وسوسه كند نه ما موسوس ديگري باشيم اصل وجود ابليس يعني منشأ وسوسه در عالم لازم است يك مطلب است اما اين شخص بايد ابليس باشد چنين ضرورتي نيست

‌پرسش ...

پاسخ: بله خب ما چه مي‌دانيم اگر اين نبود يك فرد ديگر يك فرد ديگر يك فرد ديگر

‌پرسش: به مقامي برسد كه آن مقامي كه ابليس رسيد برسد در حالي كه ...

پاسخ: بله ما چه مي‌دانيم از قدرت خدا چه خبر داريم ولي بالأخره چنين چيزي در عالم هست يك وسوسه‌اي بايد باشد تا مسئله جهاد و تهذيب نفس باشد اگر انسان مثل جن بود او نيازي شايد به مبدأ بيروني نداشت همان انگيزه استكباري دروني او كافي بود براي سركشي او اما انساني كه با سرمايه فطرت خلق شده از يك سو با الهام ﴿َنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[14] خلق شده از سوي ديگر اين اگر رها كني بالطبع به طرف خير مي‌رود گرچه مسئله شهوت و غضب و وهم و خيال و قياس و مانند آن زمينه طغيان را فراهم مي‌كند اما اينها به آن نصاب نمي‌رسد كه انسان را از آن فطرت بيرون ببرد يك مبدأ بيروني مي‌خواهد به نام ابليس ولي ابليس جن است او ديگر مبدأ بيروني نمي‌خواهد آن خوي آتشي استكباريش كافي است كه حرف را گوش ندهد بنابراين اين‌چنين نيست كه همه معصيتكاران نياز به عامل بيروني داشته باشند تا كسي بگويد نقل كلام در ابليس مي‌كنيم كه ابليس را چه كسي وسوسه كرد بله اگر ابليس هم مثل انسان بود نوع انسان بود از سنخ انسان بود جن نبود اين نقل كلام جا داشت اما او نوع ديگري است او اصلاً طبعاً براي استكبار آماده است اين سرمايه‌گذاري كه نظام خلقت براي انسان كرده است كه  او را با فطرت الهي آفريد به او نفس ملهمه دارد ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[15] شد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً[16] شد اينها كه درباره جن نيست

‌پرسش: شما مي‌خواهيد بفرماييد شيطان ذاتاً پليد است؟

پاسخ: نه ذاتاً هيچ موجودي پليد نيست ولي اگر بخواهد بيراهه برود نيازي به عامل بيروني ندارد همين انسان اگر بخواهد بيراهه برود مبدأ بيروني مي‌خواهد كه اين را وسوسه كند اين شوري كه در دل انسان پيدا مي‌شود ناشي آن وسوسه است آن شربت و شهدي هم كه پيدا مي‌شود ناشي از القائات و الهامات فرشته‌هاست گاهي انسان تصميمهاي خير مي‌گيرد به طرف خير حركت كند كار خير بكند حرف خير بزند اين را بايد فوراً گوش بدهد ديگري دارد با او حرف مي‌زند چه اينكه اگر وقتي شوري در او پيدا شده است شري در او پيدا شده وسوسه كرده كه اين حرف را بزن اين خيال را بكن اين مال را بگير اين باند را به هم بزن يا باند بساز فوراً بايد استعاذه كند ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ[17] بالأخره اينكه در درون آدم پيدا مي‌شود مبدئي دارد ديگر انسان مبدأ قابلي است ولي آن مبدأ فاعلي اگر خير و رحمت باشد كه فرشته‌ها هستند اگر شرور و شر باشد كه ابليسها هستند كه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ[18] خب پس

‌پرسش: لازمه اين حرف اين نيست كه مؤمنان، مسلماناني از جن بهتر از بشر باشند؟

پاسخ: مومنان از جن؟

‌پرسش ...

پاسخ: اگر پيدا بشوند خب آن كسي كه ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ[19] اين است ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ[20] آنها از خيلي از مسلمانها بله بالاترند از بشر بهترند خيلي از آنها مكتب سليمان را خوب درك كردند اما كسي كه در برابر سليمان صف مي‌كشد خب البته آن بهتر از اين است اين تربيت شده مكتب سليمان است اين را قبول كرده ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ﴾ بود و ﴿كَالْجَوَابِ﴾ بود ﴿قُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ[21] بود خدمتگزار او بودند بنّاهاي خوبي بودند كارگزاران خوبي بودند شاگرد مخصوص سليمان(سلام الله عليهم) بودند كه «سخرنا له الجن» كه ﴿قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ﴾ خب اگر كسي تربيت شده آنها باشد البته از مسلمانهاي فاسق بالاترند آن روايت را كه آن روز از جلد اول اصول كافي مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) خوانديم كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) و ائمه ديگر(عليهم الصلاة عليهم السلام) مي‌فرمايند اينها مي‌آيند نزد ما احكامشان را ياد مي‌گيرد مسائلشان را ياد مي‌گيرند برمي‌گردند خب اينها بهتر از اين صداميان هستند كه يقيناً بهترند

‌پرسش ...

پاسخ: مؤمنين هم همين‌طور است مؤمنين متوسط اما مقام عالي كم پيدا مي‌كنند

‌پرسش ...

پاسخ: آن كساني كه به مقام عالي برسند در بين آنها كم است اما ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ معلوم نبود كه از جن بود كه اين همان ﴿عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ اين حرف را زده آنها آن رشد را ندارند كه به مقامات عاليه برسند اگر به مقامات متوسط رسيده‌اند نسبت به مسلمانهايي كه بيراهه مي‌روند البته بالاترند خب

‌پرسش ...

پاسخ: ديگر در درونش آن خوي استكبار بود اين لرزان بود براساس پايه استكبار اين كار را مي‌كرد نه پايه خلوص خب گفت ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَيٰ يَوْمِ الدِّينِ[22] پس بنابراين ذات اقدس الهي كل نظام را مسخر كرد ملائكه را امر كرد و ابليس هم جزء اين گروه بود كه مَلَك بر او تغليباً اطلاق مي‌شد و او هم كسي نبود كه از راه مفهوم اولويت و اينها تن در بدهد و خودش را اُولي مي‌دانست و ذات اقدس الهي بالصراحه به او خطاب كرد امر شامل حال تو شد و تو استكبار كردي و اما اينكه

‌پرسش ...

پاسخ: نه واقعاً شده ديگر حالا نحوه گفتگو در آنجا چه بود محاوره چه بود ادبياتش چه بود آن روشن نيست ولي وقتي تنزل كرده تجلي كرده به عالم طبيعت آمده به اين صورت آمده حالا گاهي ممكن است در زبان عبري و سرياني به الفاظ ديگر و ادبيات مناسب آن فرهنگها آمده باشد

مطلب بعدي آن است كه تبرّي از شيطان به همان انزجار دروني اوست يك اين تعبيرات لعن و اينها هم هست دو اما سبّ و اينها كه خب وارد نشده عمده آن است كه انسان كاري كه آنها انجام دادند يعني شيطان انجام مي‌دهد انسان تبرّي كند و به خداي سبحان پناه ببرد و او را رجم كند ﴿ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ٭ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ[23] اينها را در قرآن كريم فرمودند هنگامي كه احساس خطر كرديد بگوييد مسئله استمهال كه ﴿فَأَنظِرْنِي﴾ اين ممكن است شامل حال ذريه او هم بشود يعني من و باند من تا آن روز باشيم باندش هم همان‌طوري كه در سوره «كهف» آمده ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ[24] و اينها هم از جن هستند كه قبلاً هم اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» آن آيه‌اش اشاره شده است آيه پنجاه سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ﴾ اين ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ ديگر بيان صريح است كه ملك نبود ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً﴾ خب اين امهال استمهال ممكن است شامل حال ذريه‌اش هم بشود بالأخره تا منشأ وسوسه الي يوم القيامة ادامه داشته باشد

پرسش: آن لعنت حتميه كه در قرآن است بر خود ابليس هم همان است ...

پاسخ: آن لعنت ﴿إِلَيٰ يَوْمِ الدِّينِ﴾ براي ابليس است وگرنه ذات اقدس الهي فرمود كسي كه پيامبر را آزار كند دين را تحت سخريه قرار بدهد ﴿أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ[25] خيليها را خدا ﴿يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ[26] آنهايي كه ﴿يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ[27] اينها مكرر در قرآن كريم ذكر شده اما آن لعنت ويژه كه ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين البته مخصوص ابليس است

مطلب ديگر اينكه در نوبتهاي قبل اشاره شد كه ﴿كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[28] ناظر به آن است كه همه فرشته‌ها سجده كردند و با هم هم سجده كردند اين به آن معنا نيست كه اين ﴿أَجْمَعُونَ﴾ حال است يعني در حالي كه جمع بودند سجده كردند تا اشكال بشود به اينكه اگر حال است بايد منصوب باشد نه مرفوع بلكه اين تأكيدي است كه ويژگي خاص خودش را هم دارد يعني ضمن اينكه ﴿أَجْمَعُونَ﴾ معناي ﴿كُلّهُمْ﴾ را مي‌رساند خصوصيت ديگر هم مي‌رساند كه اينها در حال اجتماع اين كار را كردند نه اينكه از نظر ادبي ﴿أَجْمَعُونَ﴾ بشود حال تا اشكال بكنند كه اگر حال است پس چرا مرفوع است و منصوب نيست اين نكته ادبي بود كه مربوط به بحثهاي گذشته بود خب

مطلب ديگر اينكه چون اصلاً با نوع انسان دشمن است گفت كه من را مهلت بدهيد تا روزي كه همه زنده مي‌شوند براي اين است كه او فهميد بايد در برابر انسانيت خاضع باشد نه شخص آدم حالا اگر كسي جزء انبيا و معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) شد اين ابليس بايد خضوع بيشتري داشته باشد مومنين عادي شدند خضوع كمتري بايد داشته باشد ولي بالأخره نسبت به انسان مقام انسانيت بما هو مقام انسانيت اين بايد خاضع باشد لذا با انسان درگير است گفت ﴿قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ نگفت تا آدم زنده است من را مهلت بده كه من آدم را فريب بدهم الآن سخن از آدم بود ولي در جريان استنذار و استمهال ابليس گفت تا بشريت روي زمين است به من مهلت بده معلوم مي‌شود اين با بشر كار دارد اين دشمن بشر است نمي‌خواهد انتقام پدر را از پسر بگيرد نمي‌خواهد انتقام آدم را از افراد ديگر بگيرد اين ﴿إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ[29] است اين با مقام انسانيت درگير است حالا اين تمثيل است چيست آن عالم چگونه شد ما نمي‌دانيم ولي اين مقدار را مي‌دانيم كه حقيقت انساني هست مركب از روح و بدن حقيقت مَلَكي هست حقيقت ابليسي هم هست حقيقت دستوري هم هست حقيقت امتثالي هم هست حقيقت تمردي هم هست حقيقت عداوتي هم هست حقيقت محبتي هم هست اين مجموعه مي‌شود داستان انسان و فرشته و ابليس و اينها اين به صورتهاي گوناگون بيان شده اينكه در آنجا چه لفظي واقع شد چه تعبيري واقع شد اين روشن نيست لكن در آنجا حالتي واقع شد كه شئون متعدد دارد يك آن شئون متعدد را قرآن كريم با عبارتهاي گوناگون بيان مي‌كند اگر يك جا فعل ماضي هست اگر يك جا اسم فاعل هست اگر يك جا امر هست اگر يك جا قضيه خبريه هست اگر يك جا قضيه انشائيه هست براي اينكه آنچه در آنجا واقع شده شئون متعدده است يك، يك لفظ توان رساندن پيام همه آن شئون را ندارد دو لذا در چند جاي قرآن به صورتهاي گوناگون به تأديه آن شئون پرداخته شد اين سه اينكه مي‌بينيم گاهي فعل ماضي است گاهي به صورت امر است گاهي گزاره خبري است گاهي دستور انشايي است سرّش به اين شئون متعدده آن امور برمي‌گردد و اما اينكه سرانجام ابليس پيروز مي‌شود نه فرشتگان براي اين كه ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ[30] «اكثرهم لا يشعرون»[31] كذا و كذا اين‌چنين نيست اين ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾ ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾  به لحاظ دنياست اين اشكال كلامي به لحاظ جهان‌بيني و كلامي است اگر اشكال جهان‌بيني و كلامي است اين ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾  ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾ به آن مسئله آسيب نمي‌رساند بيان ذلك اين است كه انسان در بحثهاي كلامي خودش را از دنيا و آخرت و اينها بيرون مي‌كشد درباره كل جهان بحث مي‌كند كل جهان كه شما بحث بكنيد مي‌بينيد به رحمت و عدل و احسان و گذشت و خير پيش مي‌رود چرا؟ براي اينكه اينهايي كه تبهكارند گرچه ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ «اكثرهم لا يشعرون»[32] و اينها هستند آن كسي كه حق براي او روشن شده باشد و او جزء ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[33] باشد خيلي نيستند ظلم در عالم زياد است اما نه ظالم زياد باشد مظلوم زياد است نه ظالم يك چند نفري الآن در دهكده عالم دارند غارتگري مي‌كنند معنايش اين نيست كه اكثر اينها ظالم‌اند اكثر اينها مظلوم‌اند اقلّي جلوي اين اكثري را گرفتند نمي‌گذارند حق به اينها برسد پس بسياري از مردم اينها مستضعف‌اند و قابل رحم اين يك شما بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد غارتگرها كم‌اند غارت شده‌ها زيادند ظلم زياد است نه ظالم زياد باشد ظالم چند نفرند خب اين ... اما اينهايي كه در اثر جهل يا جهالت چند صباحي بيراهه مي‌روند اينها كيفرشان را بخشي از اينها در دنيا كيفرشان را مي‌بينند و سرانجام پاك مي‌شوند و مي‌ميرند بخشي از اينها در حالت احتضار مشكل پيدا مي‌كنند و تطهير مي‌شوند و وارد برزخ مي‌شوند بخشي از اينها در برزخ كه دوزخ برزخي است كه «القبر اما ... حفرة من حفر النيران»[34] آسب مي‌بينند سرانجام وقتي قيامت كبرا شد همه اينها ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأجْدَاثِ إِلَيٰ رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ[35] پاك مي‌شوند برخيها چون عذابشان بيشتر است تا صحنه قيامت هم معذب‌اند آن روز هم در عذاب‌اند در روز پنجاه هزار سال تا سرانجام عندالحساب پاك مي‌شوند و وارد بهشت مي‌شوند برخيها كه خيلي گناهشان زياد است عندالحساب محكوم مي‌شوند وارد جهنم مي‌شوند بعد از يك مدت سوخت و سوز از جهنم بيرون مي‌آيند وارد بهشت مي‌شوند ولي وقتي وارد بشهت شدند چون همه اينها سرانجام وارد بهشت مي‌شوند حالا يا در دنيا عذاب مي‌بينند يا در حال احتضار عذاب مي‌بينند يا در برزخ عذاب مي‌بينند يا در قيامت عذاب مي‌بينند يا در جهنم عذاب مي‌بينند بعد از اينكه اين مراحل به پايان رسيد تطهير شدند وارد بهشت مي‌شوند و بهشت مي‌شود ابدي آنجا يك ميليارد سال و هزار ميليارد سال يك بيليارد سال و اينها نيست مي‌شود ابدي بنابراين «از رحمت آمدند و به رحمت مي‌روند باز» «من رحمة بدا و الي ما بدا يعود» اين يك مسئله پس براساس جهان‌بيني اصل بر رحمت است اما نسبت به اينهايي كه گفته شد بعضيها در دنيا پاك مي‌شوند بعضي در احتضار مگر ممكن است آدم عذاب الهي را تحمل بكند ولو يك روز وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) دارد كه شما به همان اندازه كه مي‌تواني آتش را در كف دست نگه بداري به همان اندازه گناه بكن چه كسي مي‌تواند تحمل بكند گرچه مسئله كلامي سرانجام اين شد كه در جهان‌بيني غلبه با حق است عظمت الهي رأفت الهي در بهشت ظهور مي‌كند اين بحث جهان‌بيني اين ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾ بالأخره يا در دنيا پاك مي‌شوند يا عندالاحتضار پاك مي‌شوند يا عندالبرزخ پاك مي‌شوند يا عند القيامة پاك مي‌شوند يا عندالنار پاك مي‌شوند بالأخره پاك مي‌شوند كسي كه در جهنم مخلد باشد جز منافق و كافر لدود كس ديگر نيست آنها مخلدند بله آنها خيلي كم‌اند انگشت شمارند در عالم هيتلر و استالين و لنين و منافق اينها در عالم كم‌اند كل اينها را شما جمع بكنيد يك گروه مخصوصي‌اند اينها مخلدند مگر هر كافري مخلد در نار است بسياري از كفارند كه بالأخره حق براي‌شان روشن نشده يا نتوانستند اظهار بكنند و مانند آن منتها مشكلشان اين بود كه مهاجرت نكردند نمي‌دانستند يا نخواستند ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا[36] آن را عمل بكند

‌پرسش ...

پاسخ: همين ديگر آن هم همين را تأييد مي‌كند و هر كدام از شفعا وقتي كه كم آوردند «آخر من يشفع هو ارحم الراحمين» است غرض آن است كه در بحثهاي كلامي بحث كلان مطرح است در بحث كلان آدم از دنيا و آخرت ديگر خودش را كنار مي‌كشد كل جهان را كه مي‌بيند مي‌بينيد سرانجام رحمت است

‌پرسش: اگر منظور از تقسيم شما مؤمنين و شيعيان باشند اينها هم كه اقليت‌اند اگر تمام عالم باشند اين تكثّر مي‌شود؟

پاسخ: نه آنجا آنها هم بالأخره معذورند خب آنجا سخن در درجات بهشت نيست مومن و شيعيان را به درجات برتر مي‌برند آن مفروغ عنه است غرض اين است كه اينها از دوزخ نجات پيدا مي‌كنند وارد رحمت الهي مي‌شوند حالا رحمت الهي درجات بيشماري دارد اينها كه به درجات مؤمنين و شيعيان نمي‌رسند ولي منظور آن است كه بالأخره وارد دارالرحمة مي‌شوند اكثري  مردم مشمول رحمت الهي‌اند در كل جهان‌بيني و كلان‌نگري نه در محدوده طبيعت و در محدوده دنيا خب ابليس داراي روح است و درك مي‌كند اين‌چنين نيست كه مثل اينكه تمام شد

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 11.

[2]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.

[3]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29

[4]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.

[5]  ـ سورهٴ فجر، آيات 25 ـ 26.

[6]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[8]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 36.

[9]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 30.

[10]  ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 18.

[11]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.

[12]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.

[13]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.

[14]  ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.

[15]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[16]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[17]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.

[18]  ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 5.

[19]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.

[20]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 39.

[21]  ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 13.

[22]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.

[23]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 97 ـ 98.

[24]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.

[25]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 161.

[26]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.

[27]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 57.

[28]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 30.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.

[30]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 103.

[31]  ـ كافي، ج 1، ص 15.

[32]  ـ كافي، ج 1، ص 15.

[33]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[34]  ـ بحار الانوار، ج 6، ص 275.

[35]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.

[36]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 97.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق