21 02 2005 4858949 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 51

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ (۵۶)  وَلأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (۵۷) وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (۵۸)  وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ المُنْزِلِينَ (۵۹) فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلاَ تَقْرَبُونِ (۶۰)  قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (۶۱)  وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۶۲)

ذات اقدس الهي از عظمت يوسف(سلام الله عليه) به عبارتهاي گوناگون ياد كرده است در آيات قبل براي اثبات نزاهت وجود مبارك يوسف فرمود ما بدي را از او برطرف كرديم ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ آيهٴ 24 اين سوره اين بود ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ نه تنها او مخلِص است بلكه مخلَص است و اين مخلَص بودن او هم به عنوان ملكه يك وصف مستمر است نه وصف مقطعي اين تعبير مخلَصين پيامش همان است در اين آيات محل بحث كه فرمود ﴿وَ لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾ يعني وجود مبارك يوسف از محسنين بود ما هرگز اجر محسنين را ضايع نمي‌كنيم و اين محسن هم باز صفت مُشْبِهه است نشانه استمرار وصف احسان است در آيهٴ بعد فرمود ﴿وَ لأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ﴾ كساني كه ايمان آوردند و سيره و سنت آنها تقوا بود ﴿وَ كَانُوا يَتَّقُونَ﴾ يعني بر تقوا مستمر بودند اجر آخرتشان بيش از اجر دنياست يعني وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) جزء مصاديق ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ﴾اند اينها براي آن است كه سيره آن حضرت را با اخلاص با احسان با تقوا معرفي كند مهم‌ترين مقطعي كه احتمال تخلف هست همان برخورد با امرئه عزيز است اگر قرآن كريم از وجود مبارك يوسف به عنوان وصف ملكه با كلمات مفيد استمرار سه جا گاهي به اخلاص گاهي به احسان گاهي به اتّقا به عنوان ﴿عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ[1] ﴿أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾ ﴿كَانُوا يَتَّقُونَ﴾ ياد مي‌كند نشانه تحفظ وجود مبارك يوسف بر ملكه تقوا احسان و اخلاص است مطلب ديگر اين است كه نفس مُلَهمه گرچه از نظر بينش و آگاهي نسبتش به فجور و تقوا علي‌السواء است يعني خداي سبحان هم فجور را و هم تقوا را به نفس انساني الهام كرده است علمش نسبت به تقوا و فجور علي‌السواء است لكن گرايشش نسبت به اين دو علي‌السواء نيست بينشش علي‌السواء است ولي گرايشش يك جانبه است او هم فجور را مي‌داند هم تقوا را ولي طبعاً و فطرتاً تقوا طلب است نه فطرتاً و طبعاً فجور طلب هست نه طبع و فطرتش نسبت به فجور و تقوا مساوي و برابر است پس از نظر بينش نسبت شهود و علم و آگاهي‌اش به تقوا و فجور علي‌السواء است ولي در جريان گرايش، گرايشِ نفس نسبت به فجور بسيار كم است نسبت به تقوا بسيار زياد است.

پرسش ...

پاسخ: نه فجور نسبت به تقوا عدمي است وگرنه دروغ گفتن شهوت بطن داشتن شهوتهاي غريزي  داشتن اينها يك امر وجودي است نسبت به عقل و نسبت به شرع كه انسان مي‌سنجد مي‌بيند نقص است و عيب وگرنه نسبت به خود آن قوه حيواني يك امر وجودي است قرآن كريم انسان را فطرتاً حق طلب مي‌داند آن‌گاه در اثر إغواي ابليس و وسوسه‌هاي درون به كار گيري قوهٴ واهمه و قوهٴ خيال در بخشهاي انديشه به كار گيري قوهٴ شهوت و قوهٴ غضب در بخشهاي انگيزه او را فريب مي‌دهد و او را به اين دام مي‌اندازد غزالي و ديگران كتابي در همين زمينه نوشته‌اند به نام كسر الشهوتين شهوت بطن و شهوتهاي غريزي را چگونه انسان كنترل بكند هرگز انسان به حرام مايل نيست به چيزي مايل است كه هم حلال در آن هست هم حرام و حلالش را ذات اقدس الهي فراهم كرده است بنابراين با حلال آن نياز طبيعي برطرف مي‌شود فتحصل كه بينش نقس نسبت به فجور و تقوي علي‌السواء است يك، گرايش فطرت نسبت به اين دو علي‌السواء نيست بلكه به تقوا گرايش دارد نسبت به فجور منزجر است دو، همين طبع يا فطرتي كه نسبت به فجور گرايش ندارد با اغواي ابليس از بيرون و نفس مسوِّله از درون اول او را فريب مي‌دهد يك توجيهي مي‌كند يك راه حلي برايش ذكر مي‌كند مي‌گويد اين همان حلالي است كه شما مي‌طلبيد وقتي او را معتاد كرد كم كم او را به شبهات بعد به بَيّنُ الغَيّ اينكه در اين حديث تثليث آمده است «انما الامور ثلاثة ... حلال بيّن و حرام بيّن و شبهات بين ذلك»[2] اول با شبهات مي‌گيرد بعد با بين‌الغي مي‌گيرد نفس مُسَوِّله يك ابزار خوبي است براي شيطنت شيطان كه انسان را فريب مي‌دهد توجيه مي‌كند مي‌گويد اين همان كار خيري است كه شما مي‌طلبي

مطلب بعدي آن است كه اگر چنانچه انسان اين  جزئيات را ترك كند گناه كبيره را ترك كند از جزئياتش صرف نظر مي‌شود كم كم وارد مرحله احسان مي‌شود وارد مرحله تقوا مي‌شود هم از اجر دنيا برخوردار است هم از اجر آخرت حالا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بعد از اينكه از زندان آزاد شد و گفتگو كرد و به سمت وزارت اقتصاد و دارايي كشور پهناور مصر رسيد هنوز كنعاني‌ها و فلسطيني‌ها باخبر نيستند كه يوسف(سلام الله عليه) مسئوليت دارد تقريباً اين سالها حالا شايد مثلاً هفت سال در خانه عزيز مصر بود هفت سال هم كه تقريباً در زندان بود الآن بيش از هفت سال است كه تصدي وزارت كشور مصر را دارد براي اينكه وقتي از زندان آزاد شد و به مسئوليت رسمي باريافت آن هفت سال اول وزارت او كه هفت سال فراواني نزولات آسماني بود و رشد كشاورزي و دامداري و اينها بود ديگر كسي از اطراف مصر به مصر براي تأمين آذوقه نمي‌آمدند هفت سال دوم كه شروع شد حالا فرض اولين سال از سال هشتم كه بالأخره قحطي شروع شد كم كم جريان توزيع عادلانه آن جيره‌ها و ذخيره‌ها فرا رسيد اين قحطي و خشكسالي مخصوص كشور مصر نبود همسايه‌ها هم گرفتار همين وضع بودند كنعاني‌ها و فلسطيني‌ها هم گرفتار همين وضع بودند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) كه در كنعان به سرمي‌بردند با فرزندانشان گفتار همين خشكسالي و قحطي و اينها شدند مردم منطقهٴ فلسطين مي‌آمدند مصر چون شنيده بودند كه عزيز مصر عادلانه گندم را ذخيره كرده است و ارزاق را مي‌فروشد اينها هم فاصله طولاني فلسطين تا مصر را حالا يا هفده روز يا هجده روز يا نوزده روز كمتر و بيشتر طي كردند اين برادران يوسف از فلسطين آمدند مصر تا ديدار داشته باشند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم مسئوليت مستقيم توزيع اين كالاها را به عهده داشت اين‌چنين نبود كه به ديگران واگذار بكند وقتي اينها آمدند وجود مباركِ يوسف اينها را شناخت آنها نشناختند آنها اصلاً احتمال نمي‌دادند براي اينكه 21 سال كه از اين قضيه گذشت آنها هم كه چاه انداخته بودند فكر نمي‌كردند كه ديگر آن حضرت ديگر زنده باشد آن هم به اين مقام والا برسد كه بشود وزير رسمي مصر، مصر در آن منطقه جزء مهم‌ترين كشورهاي آن بخش بود كه كشورهاي كوچك يا بخشهاي كوچك بالأخره از آنها كمك مي‌گرفتند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همه مهمانها را به خوبي پذيرايي مي‌كرد و پيمانه همه را هم پر مي‌كرد ديگر تطفيفي در كار نبود در روزگاران گذشته كالا اگر كم بود وزن مي‌كردند اگر زياد بود كيل مي‌كردند ﴿إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَ زَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[3] همين بود ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَ زَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[4] معمولاً مراكز خريد اينها با پيمانه مي‌خرند چون كلي مي‌خرند در هنگام فروش گاهي به فروشنده‌هاي خودشان مي‌فروشند كه با پيمانه مي‌فروشند گاهي به ارباب رجوع مي‌فروشند به خريدارهاي جزء مي‌فروشند با وزن مي‌فروشند لذا فرمود ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ٭ الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَ زَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[5] اينها انباردارهاي بزرگ و تاجران بزرگ بودند كه اجناس را روي كيل و پيمانه از شتردارها و اسب دارها مي‌خريدند وزن نمي‌كردند روي كيل مي‌خريدند در هنگام خريد اكتيال مي‌كردند فقط با كيل ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾ كاملاً مواظب بودند كه پر بگيرند كم نگيرند اما در موقع فروش گاهي هم به دست فروشها و كسبه جزء مي‌فروشند كه آنها به ديگران بفروشند گاهي هم به ارباب رجوع مي‌فروشند لذا در موقع فروش گاهي با كيل مي‌فروشند گاهي با وزن ﴿وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَ زَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾ پس در موقع فروختن يا كيل است يا وزن در موقع خريدن فقط اكتيال است در سابق كالاهاي مهم را با كيل حل مي‌كردند يك ترازويي كه بتواند بار يك شتر را يكجا وزن بكند دشوار بود كم بود يا سخت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) براساس كيل اينها را توزيع مي‌كردند با پيمانه نه با وزن لذا سخن از اكتيال است هم كيلش كافي بود تطفيفي در آن نبود طفّي قلّتي نقص و عيبي در آن نبود هم از مهمانها به خوبي پذيرايي مي‌كرد مُنزِل يعني ميزباني كه اينهايي كه نازل شدند خوب از اينها پذيرايي مي‌كند آنها وقتي اين وضع را از وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ديدند گفتند ما يك پدر پيري هم داريم يك برادري هم داريم سهميه ما را به ما داديد ما خريديم اما آنها كه نتوانستند بيايند چه كنيم؟ فرمود حالا پدر پيرتان نمي‌تواند بيايد آن برادرتان بايد بيايد من از نزديك ببينم سهميه او را به خود او بدهم يك راه حلي روشن شد كه يك برادر ديگري هم دارند بالأخره اين‌چنين نبود كه مستقيماً بفرمايد برادرتان را بياوريد تا آنها سؤال بكنند كه شما از كجا مي‌دانيد ما برادري داريم آنهايي كه هنوز ناشناس‌اند هنوز وجود مبارك يوسف را نشناختند وجود مبارك يوسف آنها را شناخته و بنا شد اين اسرار همچنان مستور بماند تا يك مدتهاي مديدي كه خداي سبحان يعقوب را بيازمايد بعدها به جايي برسد كه بگويد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ[6] درست است انبياي الهي به مقاماتي مي‌رسند اما خداي سبحان اينها را مي‌آزمايد همان يعقوب قبلاً هم اين بحثش گذشت همان يعقوب(سلام الله عليه) كه از اطراف كنعان كه دامداران آنجا مي‌رفتند براي چَرا بچه را به چاه انداختند و حضرت استشمام نكرد و نفرمود ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ هيچ نگفت الآن از فاصله هشتاد فرسخي يا بيشتر ﴿وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ با جمله اسميه با تأ كيد بالصراحه بگويد بوي يوسف است كه به مشامم مي‌رسد اين بعد از آزمونهاي فراوان است گرچه ذات اقدس الهي نِعَم ابتدايي فراواني دارد و همه نعم او ابتدايي است «منتك ابتداء»[7] اما اگر بخواهد دري از غيب به روي كسي باز بكند بالأخره آزمون مي‌طلبد يك امتحان مي‌طلبد ولو انبيا هم باشند اين طور است اين نشئه، نشئه آزمون است نشئه رايگان بخشي نيست بعد از آن آزمونهاي زياد بالصراحه گفت ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ هنوز هم هنوز است آن شامه باز نشد ولي خب مي‌دانست بالأخره زنده است علم غيب بر اساس آن تعبير رؤيا داشت گفت ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ[8] و مانند آن به هر تقديري كه بود برادران يوسف(سلام الله عليه) او را نشناختند ولي اعضاي خانوادگي و شناسنامه خودشان و زندگي داخلي خودشان را به عرض حضرت يوسف رساندند كه ما يك پدر پيري داريم يك برادري هم داريم كه با او مأنوس است و برادر ابويني ما هم نيست برادر ابي است مأنوس است پدر با او، او هم با پدر مأنوس است او با ما نمي‌آيد لذا وجود مبارك يوسف همه اين بخشها را در كلامش رعايت كرد فرمود ﴿ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ اين برادر پدري كه شما مي‌گوييد برادر ابويني شما نيست برادر پدري شماست اين حتماً بايد بيايد بالأخره اين سهميه خودش را بايد بگيرد اين‌چنين نبود كه ارتجالاً وجود مبارك يوسف بفرمايد كه شما برادرتان را بياوريد حالا در اين مقطع ﴿وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ﴾ اينها از راه دور آمدند مثل شهروندان ديگر از مجاوران مصر آمدند كه داد و ستدي داشته باشند آذوقه‌اي تهيه كنند ﴿وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ﴾ حالا يا تك تك اين مسافران وارد مي‌شدند يا اينها كه از راه دور آمدند هيجده فرسخ راه آمدند برخلاف يك روستايي است كه صبح مي‌آيد و عصر برمي‌گردد تا ظهر در راه است و عصر برمي‌گردد اينكه هجده روز از راه دور آمدند شايد جاي تفقّد داشت وقتي كه آمدند بر وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) وارد شدند ﴿فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ﴾ نه اينكه ديگران معرفي كردند و گزارش دادند اينها خاندان يعقوب‌اند از كنعان آمده‌اند خود يوسف(سلام الله عليه) ﴿عَرَفَهُم﴾ نه عرّفهم له بلكه ﴿عَرَفَهُم﴾ خود يوسف(سلام الله عليه) اينها را شناخته اما ﴿وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ﴾ آنها يوسف را نشناختند نكره بود يوسف براي آنها انكر يعني لم يعرفه ﴿وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ﴾ بعد از اينكه معلوم شد اينها چقدر گندم مي‌طلبند چقدر بودجه آوردند همه كارها انجام شد بار اينها را تجهيز كرد ﴿وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ بار يك كسي را مي‌گويند جهاز وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هر شب بعداز نماز عشا مردم كه مي‌خواستند از مسجد خارج بشوند مي‌فرمود بارهايتان را ببينيد «تجهزوا رحمكم الله»[9] نه يك شب و دو شب هر شب بعداز نماز عشا وقتي مي‌خواستند از مسجد خارج بشوند مي‌فرمود «تجهزوا رحمكم الله» بار را مي‌گويند جهاز ولي تجهيز كرد يعني بارهايشان را بست ﴿وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ در اين گفتگوها از پدر پير باخبر شد به حسب ظاهر از برادر ابي با خبر شد فرمود ﴿قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ اينكه مي‌گوييد ما يك برادر پدري داريم كه از نظر مادر دوتاست و از پدر يكي هستيم اين بايد بيايد كه سهميه خودش را بگيرد يا جهاتي تعريف كردند كه وجود مبارك يوسف به حسب ظاهر رغبت پيدا كرد آن راز دروني را كه نمي‌تواند هنوز مصلحت نيست كه براي اينها بازگو كند فرمود به دو دليل شما اين برادر ابي را بياوريد يكي اينكه بالأخره ما سهم هر كسي را به اندازه كافي به او مي‌دهيم هيچ كسي در گرفتن سهميه نااميد نيست نقصي يا عيبي در اين سهميه نيست يك، دوم اينكه اينجا هم كه آمدند ما هم خوب پذيرايي مي‌كنيم حالا اگر كاروانسرا است كه زير نظر ماست خوب پذيرايي مي‌شود اگر مهمانسرا است كه خوب پذيرايي مي‌شود اگر در اتاق شخصي خود ماست كه خوب پذيرايي مي‌شود خانه شخصي ماست كه خوب پذيرايي مي‌شود ما مُنزِل خوبي هستيم يعني كسي كه بر ما نازل مي‌شود ما مُنزِل خوبي هستيم اين نازلها را خوب پذيرايي مي‌كنيم پس به اين دو دليل شما برادر ابيتان را هم همراهتان بياورد ﴿أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ[10] حالا ممكن است زير مجموعه و كارگزاران ديگر اين ﴿أُوفِي الْكَيْلَ﴾ را ﴿خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ بودن را فاقد باشند اما من كه شخصاً مسئول اين كارم هم خوب كيل و پيمان دارم هم مهمان پذير خوبي هم هستم.

پرسش...

پاسخ: بله همين كار را هم كرده ديگر حالا يا شرط در ضمن عقد لازم است يا مقدمه شرط است و قرارداد و مقاوله همين حرف را زده ديگر اين در راه تهديد و الزام أما قبلاً راه تحبيب و وعده و تبشير آن مقدم بر تهديد است اول از راه تحبيب دوم از راه تهديد فرمود چون ﴿أُوفِي الْكَيْلَ﴾ هستم چون ﴿خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ هستم بياوريد حالا اگر اين دو عامل كه من در خريد و فروش اهل تطفيف نيستم كيل را وفا مي‌كنم بدون نقص و عيب پيمانه را به شما در قبال پيمانه گندم مي‌دهم و از شما پذيرايي هم مي‌كنم خير المنزل هستم اگر آن عوامل تهديد و جذب در شما اثر نكرد ﴿فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ﴾ هيچ كدام از اين دو فضيلت براي شما نيست ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ اين يك، ﴿وَ لاَ تَقْرَبُونِ﴾ نزديك من هم نمي‌آييد كه من مهماندار شما بشوم اين دو وارد شهر بشويد بالأخره از هر كسي شد ممكن است بخريد قهراً گران هم گيرتان مي‌آيد يا كم گيرتان مي‌آيد يا ناقص گيرتان مي‌آيد يا معيب و ناقص است يا گران است بالأخره اما يك قيمت رايج با كيل وافي با مهمان پذيري اينها براي من است اگر نيامديد پيش من اين دو فضيلت ديگر براي شما نيست حالا از راه ديگر خودتان مختاريد.

پرسش...

پاسخ: بله خب آن در طليعه امر مشخص شد كه اين احسن القصص بودن قرآن كريم باعث اين است كه فقط آن نكات مهم را ذكر مي‌كند قرآن يك كتاب تاريخي كه نيست كه همين جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) كه از شعيب از مدين آمدند مصر اين در كدام زمان بود در چه تاريخي بود چند روز طول كشيد اصلاً در قرآن نيست چون آنها قسمت تاريخي اين جريان است و اينها كه كاري به سيره انبيا ندارد قصه يك امر هدفمندي است آن مقاطع حساسش را قرآن ذكر مي‌كند الآن تقريباً نزديك سي سال از جريان حضرت يوسف گذشت ايشان دو، سه صفحه فقط آن مقاطع حساس را ذكر كردند خب در طي اين هفت سالي كه در زندان بود حوادث فراواني اتفاق افتاد در آن هفت سالي كه در بيت عزيز بود حوادث فراواني رُخ داد در اين هفت سالي كه حالا وزير اقتصاد شد و سالهاي پربركت و نزول بارش و باران فراواني بود حوادث فراواني رُخ داد ممكن است كسي وزير اقتصاد باشد هفت سال روي كار باشد حادثه‌اي پيش نيايد؟ اصلاً قرآن آنها را نقل نكرده فقط از سال هشتم شروع كرده كه قحطي آمده برادران يوسف حركت كردند اين كتاب قصه نيست كتاب تاريخ نيست اين وحي است لذا به آن نكات حساس مي‌پردازد اشاره شد به اينكه وقتي آنها آمدند گفتند ما پدر پيري داريم يا برادري داريم از اين راه گفتگويي كردند وجود مبارك يوسف را به حسب ظاهر باخبر كردند وگرنه خود حضرت يوسف ﴿فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ﴾ اما از زبان آنها شنيده براي اينكه سهميه آنها را هم به آنها بدهد گفتند ما يك پدر پيري داريم يك برادر پدري هم داريم سهميه آنها را هم به ما بدهيد چنين چيزهايي اگر در قسمتهاي تاريخ نقل شده دور از ذهن نيست دور از واقعيت نيست اينها در كتابهاي تاريخ هست بعضي از مفسراني كه تاريخ گرا هستند اينها را نقل كردند اينها نمي‌تواند دروغ باشد يا چيز باطلي باشد طبع قضيه هم همين طور است اما خود يوسف(سلام الله عليه) از خودش اين حرفها را به آنها تلقين نكرده تا آنها بگويند خب شما از كجا مي‌دانيد ما يك برادر پدري داريم ﴿فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ﴾ اگر آن برادر پدري‌تان را نياورديد هيچ كدام از اين دو نعمتي كه شما برخورداريد به شما نمي‌رسد ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ آنكه قبلاً مي‌گفتند ﴿أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ﴾ ديگر منتفي است ﴿وَ لاَ تَقْرَبُونِ﴾ ديگر من مهمان‌پذير شما نيستم شما مهمان من نيستيد من ميزبان شما نيستم شما به دستگاه من مقرَّب نيستيد برابر ﴿وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ دو، حالا اين يا شرط در ضمن عقد است يا گفتگوي قبل از عقد است يك مقاوله‌اي است كه طرفين حق دارند چنين شرط حلالي را بكنند آنها برادرها در پاسخ گفتند كه ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ ما رايزني مي‌كنيم مراوده مي‌كنيم رأي پدرش را درباره اين برادر أبيمان مي‌گيريم تا او موافقت كند كه او را ما به همراه بياوريم اين قصه كه يك برادر ابي داشت وجود مبارك يوسف يك برادر ابي داشت در طليعه داستان حضرت يوسف گذشت يعني آيهٴ هشت همين سورهٴ «يوسف» اين بود كه برادران يوسف در جريان كيد و حسد گفتند ﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا[11] يوسف و برادر ابويني يوسف كه برادر ابي ماست ولي برادر ابويني يوسف است اين دو نفر پيش پدر خيلي عزيزند حالا خصوصيتهايي در آنها بود امانتي بود تقوايي بود رشد فكري بود و مانند آن كه تعبير مي‌كردند كه اين برادر يوسف است اينجا هم ﴿بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾ مطرح شد آن‌گاه گفتند ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ نه ابانا اين چون ابويني ما نيست يك و يك خصوصيتي دارد كه ما نداريم لذا پدر به او دل بسته است دو، گفتند ما با پدر او رايزني مي‌كنيم با پدر او مراوده مي‌كنيم كه بلكه نظر مثبت بدهد نگفتند نراود ابانا براي اينكه اين ابويني نبود و با اينها هم فرق داشت ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَاعِلُونَ[12] اين را هم با جمله اسميه و با تأكيد ذكر كردند براي اينكه خب ما در سالهاي قحطي دوتا نعمت به ما رسيده است يكي كيل وافي يكي مهمان پذيري و پذيرايي خوب خب چرا اين نعمت را ما از دست بدهيم ما اين كار را مي‌كنيم

پرسش...

پاسخ: من كه نمي‌شنوم

پرسش...

پاسخ: چرا قطع كند؟ بله گفت آخر شما او را بياوريد، بياوريد من ببينم درست مي‌گوييد درست نمي‌گوييد اگر شما چنين چيزي مي‌گوييد ما پدر پيري داريم يك برادر ابي داريم و مي‌خواهيد سهميه آنها را هم بگيريد خب معلوم مي‌شود كه مثلاً مي‌خواهيد خلاف بگوييد اگر خلاف‌كار باشيد خب ما سهميه به شما نمي‌دهيم برويد از بازار آزاد تهيه كنيد اينكه شما مي‌گوييد ما پدر پيري داريم برادري هم داريم ابي است مورد علاقه اوست از ما سهميه مي‌طلبيد يا الآن ما همين سهميه را هم به شما داديم اين معلوم است كه حضرت چيز زايدي نداده باشد خب معلوم مي‌شود شما درست نگفتيد وقتي درست‌كار نباشيد كيلي هم نداريد مهمان ما هم نيستيد بايد از بازار آزاد تهيه كنيد

پرسش...

پاسخ: بله براي ايجاد انگيزه يك قسمت ديگر است براي اينكه ايجاد انگيزه بشود فرمود به اينكه ﴿وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ فرمود اينهايي كه آمدند بالأخره يك پولي آوردند يا يك جنسي آوردند يا جنس را با گندم معامله كردند چه اينكه امام رازي مي‌گويد سال اول با چه سال دوم با چه كالا سال سوم با چه كالا بالأخره اجناس و دراهم و دنانير و كالاهايي را از آنها گرفتند يا درهم و ديناري كه آنها آوردند همان را برگردانيد يا كالايي كه به عنوان ثمن آوردند آنها را برگردانيد ظاهراً آن دينار و درهم بايد باشد وگرنه كالايي كه مثلاً اينها بار كردند آوردند در قبال اين كالا گندم ببرند كه نمي‌شود آن كالا را در همان كيسه شان در جوالشان گذاشت ﴿وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ﴾ يعني يوسف به كارگران زير مجموعه خود به غلامان خود گفت ﴿اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ﴾ يعني اين كالا و متاعي كه آوردند با او گندم خريدند اينها را به اينها برگردانيد اما الآن برنگردانيد اينها را بگذاريد در رحل آنها در همان كيسه و خورجين يا ظرف ديگري كه داشتند رحال اينها ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اينها وقتي ببينند كه كيل وافي گرفتند يك، پذيرايي خوبي هم شدند دو، وزير رسمي با آنها ملاقات خصوصي داشت سه، پول اينها را هم به آنها برگرداند چهار، اين انگيزه مي‌شود كه تلاش و كوشش كنند دوباره بيايند با برادر هم بيايند فرمود اين كار را بكنيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا﴾ اين را بشناسند اين بضاعتشان را وقتي برگشتند به فلسطين تا شايد دوباره برگردند آخر برگشت از فلسطين به مصر هيجده روز در آن بيابان قَفْر كار آساني نبود آن هم با برادري كه پدر(سلام الله عليه) حضرت يعقوب به اينها اطمينان ندارد كه برادر را به دست اينها بدهد وقتي برادر قبلي را يعني يوسف را حاضر نشد يك روزه در اختيار اينها قرار بدهد گفت مي‌ترسم مشكل پيش بيايد حالا هيجده روز رفتن هيجده روز آمدن چند روز هم آنجا ماندن اين تقريباً چهل روز طول مي‌كشد كه دو روز هم آنجا بمانند اين قافله‌اي كه هيجده روز در راه است بالأخره يك هفته بايد آرامش داشته باشد اين بيش از چهل روز طول مي‌كشد آن هم بيابان قَفْر اين‌چنين نبود كه رستوراني باشد راه پذيرايي باشد چايي باشد اينها باشد اين كار بسيار دشواري بود اما با اين انگيزه‌هاي فراواني كه ايجاد شده است رغبت كردند يعني كيل تام بود پذيرايي تام بود ملاقات خصوصي بود همه پولها برگشت گفت اين كار را بكنيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

پرسش...

پاسخ: نه خب هنوز اسراري در كار است تا اگر اينها مي‌دانستند و بعد مي‌رفتند به حضرت يعقوب(سلام الله عليه) مي‌گفتند كه يوسف زنده است و اينها ديگر آن معجزه پيرهن ظهور نمي‌كرد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ[13] ظهور نمي‌كرد هنوز معجزات در پيش است هنوز كرامات در پيش است گفتند يوسف گرچه زيباست اما كار از پيراهن ساخته است بالأخره ده‌ها و صدها معارف حكمت و كلام در همين پيراهن و كه با پيراهن كار مي‌شود كرد گرچه جمال يوسف برهنه‌اش بهتر است ولي كار گفته‌اند از پيراهن ساخته است.

پرسش...

پاسخ: خب اگر اين باشد كه همان يك روزه خود اين صحنه حاصل مي‌شود اين آزمايش الهي از كجا دربيايد اين‌قدر بايد وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) رنج ببيند تا ﴿وَ ابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم[14] بعد دوباره چشم بينا بشود اين امتحانهاي الهي براي همين جهت است جريان ايوب(سلام الله عليه) همين طور بود جريان ابراهيم(سلام الله عليه) همين طور بود جريان موساي كليم(سلام الله عليه) همين طور بود فرمود اينها را برگردانيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ حالا اينها كه آمدند پيش حضرت يعقوب(سلام الله عليه) اسرار را بازگو كردند جناب فخر رازي ايشان مي‌‌گويد وقتي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از زندان آزاد مي‌شد دستور داد در كتيبه زندان مطلبي نوشته بشود كه ترجمه عربي آن مطالب اين است «كَتَبَ يوسف» اين را فخر رازي در ذيل اين آيه نقل مي‌كند «علي باب السجن الذي كان فيه أربع كلمات هذه محل البلوي و قبور اهل الدنيا و شماتة الاعداء و تجربة الاصدقاء»[15] يعني اينجا منزل بلوي و امتحان الهي است و قبر انسانهاي زنده است چون اينها آثار حيات در زندان براي آنها نبود و عامل خوشحالي دشمنان است شماتت همين است ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ[16] كه هارون(سلام الله عليه) به موسي(عليه السلام) دارد كه ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاَ بِرَأْسِي[17] كذا و كذا ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ﴾ يعني إِشْمٰات نكن وسيله شماتت دشمنان را فراهم نكن اين كسي كه به زندان افتاده است مايه شماتت اعداست و  دوستان هم با اين كار تجربه مي‌شوند كه چه كسي دوست انسان است چه كسي دوست انسان نيست حالا اين تعبير، در عبري به چه صورت بود سرياني به چه صورت بود ولي ترجمه‌اي كه جناب فخر رازي از اين عبارت دارد اين است اما اينكه سؤال شده ما جريان جبر و گفتار مرحوم آخوند و اينها را بازگو كنيم يك مقداري در همان جلد اول تسنيم بحث شده است چون در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيات مناسب جبر و تفويض آنجا هست حالا اينها آمدند و باز كردند پيشنهاد خودشان را به وجود مبارك يعقوب به اين صورت بيان كردند ﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[18] اينها اولين بار كه آمدند قبل از اينكه آن متاعها را باز كنند وقتي ﴿وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَ جَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَ نَميرُ أَهْلَنَا وَ نَحْفَظُ أَخَانَا وَ نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ[19] قبل از اينكه باز كنند ببينند پول اينها به آنها برگشت آن شرط ضمن عقد را يا شرط ابتدايي را به عرض يعقوب(سلام الله عليه) رساندند گفتند ما كه رفتيم از ما تعهد گرفتند كه ديگر به شما پيمانه‌ٴ گندم نمي‌دهيم مگر اينكه اين برادر ابي را با ما بفرستي اين را اولين بار با پدرشان در ميان گذاشتند ﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ﴾ ظاهراً قبل از باز كردن اين ظروفشان بود ﴿قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ يعني ديگر گفتند ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي[20] به ما نمي‌دهند پيمانه ﴿مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ يعني مكيل يعني آن گندمي كه با كيل مي‌دادند از ما تعهد گرفتند كه گفتند اگر ما برادر ابي را نبريم به ما نمي‌دهند ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا﴾ كه ما اكتيال بكنيم برويم گندم را با كيل دريافت بكنيم ما هم حافظ اوييم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[2]  ـ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 10.

[3]  ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 3.

[4]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 2 ـ 3.

[5]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 1 ـ 3.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[7]  ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 45.

[8]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 87.

[9]  ـ نهج البلاغه، حكمت 204.

[10]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 59.

[11]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 8.

[12]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 61.

[13]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.

[15]  ـ معدن الجواهر، ص 43.

[16]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 150.

[17]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 94.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 63.

[19]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 65.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 60.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق