اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ المَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (۵٤) قَالَ اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (۵۵) وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ (۵۶) وَلأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (۵۷)﴾
در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) آنچه كه مهم بود قرآن كريم نقل كرد و دأب قرآن هم همين است و آنچه كه صبغه تاريخي محض دارد و آموزنده نيست آنها را به روايات و اخبار ارجاع ميدهد و هرگز در بين چيزهايي كه نقل نكرد منافي با آنچه كه نقل فرمود وجود ندارد زيرا آنچه را كه نقل فرمود حق است و صدق ﴿و الله يقول الحق﴾[1] يك ﴿من أصدق من الله قيلا﴾[2] دو اين گونه از آيات كه حقبودن و صدقبودن وحي را تبيين ميكند معلوم ميشود كه در بين آن امور جزئي كه نقل نشد هرگز مطلبي يافت نميشود كه با آنچه نقل شده است منافي باشد
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را به عنوان اينكه مخلص الهي است ﴿انه من عبادنا المخلصين﴾[3] معرفي كرد بعد فرمود زشتي و گناه را از او دور داشتيم نهتنها او به طرف گناه نرفت بلكه گناه هم به طرف او نرفت ﴿كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء﴾[4] نه «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» طبق اين بيانها اگر در بحث تاريخي يا روايي مطلبي باشد كه نشان بدهد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) معاذالله فاقد اخلاص بود يا فاقد عصمت بود آنها حجت نيستند زيرا روايات را بايد بر قرآن عرضه كرد اگر مخالف قرآن بود حجت نيست بنابراين در بين اموري كه نقل نشد يا مهم نبود يكي و حتماً هم مخالف با مطالب قرآني نيست اين دو اما وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از زندان بيرون آمدن را امتناع كرد به آن پيك و گماشته فرمود: از سلطانتان بپرسيد يعني سلطانتان تحقيق بكند ببيند كه وضع من چگونه بوده است من چرا به زندان افتادم ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب﴾[5] بفهمد كه من يعني سلطان اين مسئول رسمي مملكت بفهمد كه من به همسر اين زن خيانت نكردم او بايد بفهمد كه فرمود: ﴿قال ارجع الي ربك فاسئلْه﴾[6] ضمير را به رب برگرداند يعني او بايد بفهمد بعد از اينكه مسلم شد او امين است و خيانت نكرده است هم زنها شهادت دادند هم زليخا اعتراف كرد آنگاه دستور داد او را از زندان آزاد كنيد كه جزء اعضاي رسمي حكومت من بشود ﴿ و قال الملك ائتوني به استخلصه لنفسي﴾ نه تنها براي دولت بلكه براي شخص خودم جزء امينان اختصاصي مشاوران مخصوص معاونان مخصوص و مانند آن باشد لذا بار دوم كه پيك وارد زندان شد با وجود يوسف صديق گفتگو كرد اين صحنه را اطلاع داد كه ملك تحقيق كرد هم آن زنها شهادت دادند هم امرئهٴ عزيز اقرار كرد و براي ملك ثابت شد كه شما امينيد گفت ايشان را از زندان آزاد كنيد كه جزء مشاوران مخصوص من باشد نهتنها به كار اولياش باشد يا جزء كارگزاران مهم دولت باشد بلكه ﴿استخلصه لنفسي﴾ پيك و گماشته وقتي كه دوباره برگشت به زندان و اين حرفها را به يوسف صديق(سلام الله عليه) گفت يوسف آزاد شد حاضر شد كه از زندان بيرون بيايد وقتي از زندان بيرون آمد با ملك ديداري داشت ﴿ و قال الملك ائتوني به﴾ كه ﴿استخلصه لنفسي﴾ نه به كار قبلي برگردد نه اينكه جزء دولتمردان متعارف باشد بلكه جزء مشاوران مخصوص خود من باشد ﴿ فلما كلّمه﴾ وقتي با او گفتگو كرد ديد او هم معبر خوبي است هم مدبر خوبي است طهارت روح دارد تدبير هوشمندانه دارد ﴿ قال انك اليوم لدينا مكين امين﴾ از اين تاريخ به بعد تو در دستگاه ما نافذي متمكني و به عنوان يك مشاور امين در دستگاه من مطرحي در پيش ما مطرحي براي اينكه ما امانت تو را احراز كرديم تو كه گفتي ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه﴾[7] من فهميدم كه خيانت نكردي چون فهميدم خيانت نكردي در دستگاه ما اميني و صاحب نفوذ هم هستي در اينجا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به جاي اينكه مثلاً بگويد بسيار خب خوشحال بشود و قدرداني بكند فوراً آمادگياش را براي پذيرش پست اقتصاد در يك كشور پهناوري كه در آستانه بحران است قبول كرد ﴿ قال اجعلني علي خزائن الارض﴾ كه «خزائن» جمع است و «ارض» هم يعني محدوده وسيع كشور مصر تمام مسائل مالي زير نظر من باشد نه اينكه «علي خزينة مصر» و مانند آن يعني تمام درآمدهاي اين سرزمين زير نظر من باشد يك وقت خزينه است يك وقت خزاين يك وقت خزينه دولت است يك وقت خزينه مملكت حرف وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) سخن از خزينه نيست سخن از خزاين است سخن از دولت نيست سخن از مملكت است يعني تمام درآمدهاي مملكت زير نظر من باشد ﴿اجعلني علي خزائن الارض﴾ چرا؟ براي اينكه در يك مسئول دو خصوصيت معتبر است و هر دو را من دارم يكي اينكه بتواند آنها را خوب حفظ بكند امين باشد خيانت نكند يكي اينكه كارشناس فني رشته خودش باشد اين همان است كه در اوايل انقلاب مطرح بود تخصص و تعهد تخصص و تعهد اين است هم من متخصصم هم متعهد هم كارشناسم ميدانم چگونه درآمد توليد بشود چگونه درآمد نگهداري بشود چگونه درآمد توزيع بشود كه محرومي نماند در مملكت هم كارشناسم و هم امين خب اگر يك كسي هم در كار خودش متخصص است هم در كارش متعهد بايد كار را به او سپرد ديگر و من هر دو رشته را دارم مشابه اين در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) مطرح است كه فرزندان شعيب گفتند كه ﴿يٰأبت استئجره ان خير من استئجرتْ القوي الأمين﴾[8] قويِ امين هم همين حفيظِ عليم را ميرساند يعني كسي در كار خودش نيرومند باشد يك كارشناس آن رشته باشد متخصص باشد و امين باشد و خيانت نكند دو يعني متخصص و متعهد در جريان چوپاني كه سادهترين مشاغل يك مملكت است همين دو اصل تخصص و تعهد معتبر است در جريان وزارت آن هم در يك كشوري كه در آستانه بحران اقتصادي است كه جزء عاليترين مشاغل يك كشور است او هم همين تخصص و تعهد معتبر است و بينهما هم مراتب قرآن كريم وضع چوپاني را كه مطرح ميكند آنجا سخن از تعهد و تخصص است وضع وزارت را كه معين ميكند آنجا هم سخن از تخصص و تعهد است اينطور نيست كه انسان رمهها و دامها را به دست يك چوپان غير متخصص يا متخصص غير امين بسپارد كه دامداري هم همينطور است خلاصه چه پشت ميز در مملكت چه پشت كوه در دامداري هر كسي در هر رشتهاي كه هست بايد در رشته خود متخصص و متعهد باشد وگرنه آنكه شئون وزارت نبود كه در جريان حضرت موساي كليم گفت: ﴿استئجره انّ خير من استئجرت القوي الامين﴾[9] آن هم زير پوشش اجير اختصاصي به اجير شدن در جريان دامداري نيست يك كارگر يك مزدور يك اجير در هر سطحي كه باشد بايد در كار خودش كارشناس و در اموري كه زيردست اوست امين و پاك باشد خب اگر قرآن يك نمونهاي از ضعيف به عنوان چوپاني و دامداري نقل ميكند يك نمونهاي هم از قوي به عنوان وزارت نقل ميكند بينهما هم مراتب است ديگر شئوني كه بين وزارت و بين چوپاني و دامداري است [در] آنها هم حفيظِ عليمبودن قويِ امينبودن لازم است ﴿اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم﴾ و همين كار را هم كردند آنگاه ذات اقدس الهي بر اساس توحيد افعالي ميفرمايد: اينها ابزار كار بود در حقيقت ما او را به اينجا رسانديم ﴿ و كذلك مكنا ليوسف في الارض﴾ اين ارض دوم مثل ارض اول الف و لامش عهد است يعني سرزمين مصر يك وقت است كه از ارض استفاده عموم و جهاني ميشود نظير جريان طوفان كه خواستند استفاده جهانيشدن بكنند كه عالمي بود يك وقتي همين ارض گفته ميشود منظور ارض بهشت است مثل اينكه بهشتيها وقتي وارد بهشت شدند ميگويند: ﴿الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن﴾[10] ﴿و أورثنا الارض نتبوأ من الجنة حيث نشاء﴾[11] آن زمين بهشت است كه ما در سرزمين بهشت متمكنيم هر كجا بخواهيم به سر ميبريم
پرسش ... پاسخ: بالأخره اين كارگزار هر رشته باشد متخصص باشد اگر نبي و معصوم است خب الهامي است نشد بايد فرابگيرد ياد بگيرد يا از آن راه يا از اين راه بالأخره بايد هم كارشناس باشد هم امين اگر خداي سبحان يك كمالي را به يك انسان درسنخوانده داد معنايش اين نيست كه آنهايي كه درس خواندهاند و ميتوانند درس بخوانند لازم نيست اين درس را بخوانند ولو متخصص هم نباشند ميتوانند اين رشته را به عهده بگيرند اين دو صفت لازم است حالا يا با هبه الهي يا با تحصيل خود افراد ﴿و كذلك مكنا ليوسف في الارض﴾ ما براي يوسف(سلام الله عليه) در اين سرزمين امكاناتي فراهم كرديم بالأخره ما او را به اينجا رسانيدم اگر ملك مصر گفت: ﴿انك اليوم لدينا مكين امين﴾ بالأخره جزء مجاري ماست چون ﴿لله جنود السمٰوٰت و الأرض﴾[12] اينطور نيست كه ملك مصر او را متمكن كرده باشد بلكه ما او را به اينجا رسانديم و آنها مجاري قدرت ما و تدبير ما بودند ﴿و كذلك مكنا ليوسف في الارض﴾ «مكنا امرا ليوسف» يا «مكنا» يوسف را در سرزمين يعني «جعلناه مكينا متمكنا» كه «يفعل فيها ما يشاء» ﴿و كذلك مكنا ليوسف في الارض﴾ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم وقتي ميخواهد حقشناسي بكند در پايان دوران عمر پربركتش آيه 101 اين است ﴿رب قد ءاتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث فاطر السمٰوت و الأرض انت وليّ في الدنيا و الأخرة توفني مسلماً و الحقني بالصّٰلحين﴾[13] عرض ميكند: خدايا همانطوري كه تأويل احاديث را تو به ما دادي تمكن در سرزمين مصر را هم تو به ما عطا كردي ما اين را از كسي نگرفتيم گرچه ملك مصر گفت: ﴿انك اليوم لدينا مكين امين﴾ ولي او جزء مجاري فرمان توست ﴿لله جنود السمٰوت و الارض﴾[14] هم خداي سبحان ميفرمايد: ما اين كار را كرديم هم وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اعتراف دارد در آن نيايش پايانياش عرض ميكند: خدايا اينها را تو به ما دادي بنابراين يك موحد هرگز نعمت را از اين اواسط و مجاري وسطا نميبيند اينها را ابزار كار ميبيند در حد ابزار و در حد وسيله و ﴿لله جنود الله السمٰوٰت و الارض﴾ تلقي ميكند ﴿ و كذلك مكنا ليوسف في الارض كه يتبوأ منها حيث يشاء﴾ در همين محدوده يك روزگاري گذشت كه او هيچ جايي نداشت الا ته چاه كه ﴿القوه في غيٰبت الجب﴾[15] بعد هم در همين سرزمين يك روزگاري گذشت كه او هيچ جايي نداشت مگر ته زندان گفت: ﴿رب السجن احب الي﴾[16] الآن به جايي رسيده كه در تمام اين سرزمين هر كجا بخواهد حضور پيدا كند آزاد است همه جا در اختيار اوست ﴿يتبوأ منها حيث يشاء﴾ هر جا بخواهد در اين كشور پهناور مصر در اختيار اوست ﴿ و كذلك مكنا ليوسف في الارض يتبوأ منها حيث يشاء﴾ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) سرّ اينكه خزاين ارض را به عهده گرفته آن روزها محور اصلي اقتصاد مردم كشاورزي و دامداري بود مسئله صنعت و اينها كه بعدها پيدا شد كه محور اقتصاد باشد در جريان، آن رؤياهايي هم كه ديدند در همين راستا بود وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) مأموريت او مثل مأموريت ساير معصومين(عليه السلام) بر همان اساس صراط مستقيم است يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) بارها نقل شد كه وجود مبارك اميرالمؤمنين فرمود: «من وجد ماء و ترابا ثمّ افتقر فأبعده الله»[17] ملتي كه زمين دارد و آب دارد مع ذلك نيازمند به بيگانگان باشد «فابعده الله» خدا آنها را از رحمت خود دور كند خب بايد آبها را مهار كرد و كشاورزي را و دامداري را توسعه داد تا مردم همانطوري كه در گندم خودكفا شدند در خيلي از مسائل كشاورزي هم خودكفا بشوند «من وجد ماء و ترابا ثمّ افتقر فأبعده الله»[18] اين روايت لطيف را مرحوم صاحب وسائل نقل كرد ديگران هم نقل كردند در مكاسب در ترغيب به كسب از آن طرف هم روايات فراواني هست كه اگر كسي جلوي فقر و مصيبت و مشكلات مردم را بگيرد «وجبت له الجنة» «من رد عن قوم من المسلمين عادية ماء أوْ نار وجبت له الجنة» «من رد عن قوم من المسلمين ماء أوْ نار وجبت له الجنة»[19] اگر آتشسوزي شد يك عدهاي كمك كردند نگذاشتند خانه كسي بسوزد اهل بهشتاند اگر سيل ويرانگر دارد ميآيد عدهاي كمك كردند نگذاشتند سيل خانه كسي را از بين ببرد اهل بهشتاند همه اينها را از دو طرف روايات فرمودند: «من رد عن قوم من المسلمين عادية ماء او نار وجبت له الجنة» عاديه يعني آب تعديكننده همان سيل را ميگويند عاديه كه تعدي ميكند آتشي كه دارد خانه كسي را ميسوزاند اين نار عاديه است «من رد عن قوم من المسلمين عادية ماء او نار وجبت له الجنة» وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم بر اساس «من وجد ماء و ترابا»[20] هم بر اساس «من رد عن قوم من المسلمين عادية ماء او نار» احساس مسئوليت كرد كه اين كار را انجام بدهد اينها گفته شد براي اينكه ضرورت اگر اقتضا بكند انسان ميتواند كمالات خودش را بازگو كند يكي از نامههايي كه در نهجالبلاغه هست وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) براي دربار اموي(عليهم اللعنه) نوشت در آن نامه مرقوم فرمود كه «تزكية المرء نفسه»[21] اين نهي است و اگر اين نهي نبود من گوشهاي از اسرار خانوده خود را هم ذكر ميكردم كه ما چه كسي هستيم اما حالا ضرورت ايجاب ميكند كه من بعضي از آن فضايلمان را بگويم فرمود: خيليها به جبهه ميروند كشته ميشوند ولي از دودمان ما اگر كسي رفت ميشود سيد شهدا كه عموي ما اين است خيليها ميروند در جبهه اعضايشان را از دست ميدهند جانبار ميشوند اما از خاندان ما اگر كسي برود جبهه اعضايش را از دست بدهد مثل برادرم جعفر «فابدله الله عزوجل بهما جناحين» كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنة»[22] دو بال خدا به برادرم داد كه با فرشتهها همپروازند اين ميشود جعفر طيار اينها را گفت و گفت و گفت «لولا» اينكه «تزكية المرء نفسه»[23] من خيلي چيزها را ميگفتم ولي ضرورت اقتضا ميكند كه اين مقدار را بازگو كنم در روايات ما هم همينطور وارد شده است در ذيل اين آيه كه خودستايي چيز بدي است آنچه كه فضيلت است خودستاني است يعني آدم خودي خود را از خودش بگيرد اين غرور و تكبر و خودي و خويشتنخواهي و اينها را از خود بستاند نه خودش را بستايد خودستاني چيز بسيار خوبي است خودستايي چيز بسيار بدي است لكن گفتند در مورد ضرورت عيب ندارد به همين جريان هم استشهاد كردند كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در ضرورت گفت: ﴿اني حفيظ عليم﴾ و اگر شما تمام خزاين اين مصر را به من بدهي من هم كارشناسي را آشنا هستم هم حافظم همه اينها را آشنا هستم چگونه حفظ بكنم و خيانت نميكنم
پرسش: درباره فرشتهها در آيه كريمه هست ﴿اولي اجنجه﴾[24] اينها ...؟ پاسخ: بله ديگر جناح كه به معناي پر كبوتر و اينها نيست كه در نهجالبلاغه وقتي براي اجنحهٴ اين فرشتگان تعبيراتي دارد اين اجنحه را هم مسبحات الهي معرفي ميكند كه اينها مسبحاند تسبيحكنندگان الهياند اجنحه يعني شئون آنها داراي پرهاي متعددند يعني شئون زيادي دارند البته ممكن است كه از آن مقام عقلي كه تنزل ميكنند به مقام مثالي ميرسند وقتي متمثل ميشوند به صورت يك موجود پردار متمثل ميشوند اين محذوري ندارد اما يك موجود مادي پردار نيست كه وارد قلب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله سلّم) بشود چون در جريان سورهٴ مباركهٴ انعام دارد هفتاد هزار فرشته اين سورهٴ مباركهٴ را بدرقه كردند خب سور قرآني مهبطش قلب پيغمبر است ﴿نزل به الروح الامين ٭ علي قلبك﴾[25] اين هفتاد هزار فرشته نظير هفتاد هزار كبوتر كه نيامدند در دل كه آن هفتاد هزار فرشته معنوي بله اينها در قلب مطهر جا دارند اگر به مرحله تمثل برسند و وجود مثالي پيدا كنند ممكن است البته به صورت پردار و يك مرغ پردار تمثل پيدا كنند به هر تقدير آنكه قلب مطهر ميشود ديگر پر و بال ندارد ﴿و كذلك مكنا ليوسف في الارض يتبوأ منها حيث يشاء﴾ چون در جريان حضرت يوسف فرمود كه در قصه حضرت يوسف ﴿ءايٰت للسائلين﴾[26] چه اينكه ﴿عبرة لاولي الابصار﴾ هم است در بخش پاياني همين سوره ميفرمايد كه اين سوره را ما بازگو كرديم ﴿لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الألبٰب﴾[27] آيه 111 همين سورهٴ مباركهٴ يوسف كه اين آيه در پيش است قبلاً هم در اوايل اين سوره گذشت كه ﴿لقد كان في يوسف و اخوته ءايٰت للسائلين﴾[28] بنابراين كساني كه جريان حضرت يوسف را تعقيب ميكنند بايد بدانند كه اين يك قصهاي است قضيه شخصيهاي است كه تاريخ مصرفش گذشت يا هماكنون زنده است ميفرمايند قصص انبيا داستان اوليا سرنوشت معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هرگز تاريخ مصرف مشخص ندارد براي هميشه زنده است يوسف يك شخصي بود برابر يك قانوني ما به او عمل كرديم آن قانون هميشه زنده است انبياي قبلي اولياي قبلي معصومين قبلي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اشخاصي بودند در مقاطع تاريخي زندگي ميكردند برابر با قانوني با آنها عمل شد كه آن قوانين هماكنون زنده است فرمود: ﴿نصيب برحمتنا من نشاء و لا نضيغ اجر المحسنين﴾ ما هرگز كسي كه قدم نيكو برداشت كار خيري كرد و داراي مقام احسان بود هرگز اجرش را ضايع نميكنيم حالا چه يوسف چه غير يوسف بنابراين اين قصه هماكنون زنده است يعني هر كسي عفيف بود بالأخره به جايي ميرسد هر كسي امين بود به جايي ميرسد هر كسي مقاوم بود به جايي ميرسد هر كسي صبور بود به جايي ميرسد و خود يوسف(سلام الله عليه) هم به همين اصل كلي اعتراف كرد و برادران خود را به همين اصل كلي هشدار داد آنها در آيه نود همين سورهٴ مباركهٴ يوسف كه بعداً بايد بخوانيم اين است وقتي برادران يوسف به آن حضرت گفتند: ﴿أءِنّك لانت يوسف﴾[29] آيه نود همين سوره وجود مبارك يوسف فرمود: ﴿أنا يوسف و هٰذا اخي قد من الله علينا﴾[30] اما اين تاريخ مصرفش نگذشت چرا؟ براي اينكه ﴿انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين﴾[31] اين يك اصل كلي است خب اگر بيان خداي سبحان است فرمود: ﴿و لا نضيع اجر المحسنين﴾ از همين بيان كلي وجود مبارك يوسف استدلال كرد استفاده كرد فرمود: اين برادرم به من رسيد اين اختصاصي به من و برادر و خانواده يعقوب و ابراهيم ندارد اصل كلي اين است كه ﴿من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين﴾ بنابراين اين قصه هماكنون هم زنده است ﴿و كذلك مكنا﴾ كار خداست ﴿نصيب برحمتنا من نشاء و لا نضيع اجر المحسنين﴾
مطلب بعدي آن است كه دنيا به منزله كمكهزينه است آن اجر نهايي در آخرت است فرمود: آنچه را كه شما در دنيا مشاهده كرديد كه ما به عنوان پاداش به مردان صالح عطا كرديم اين يك كمك نقدي بود وگرنه اجر نهايي در آخرت است ﴿ولأجر الأَخرة خير للذين ءامنوا و كانوا يتقون﴾ آنها كه اهل ايماناند و اهل تقوايند و سيره مستمره آنها همين فضيلت تقواست نه «آمنوا و اتقوا» ﴿ءامنوا و كانوا يتقون﴾ اگر «يتقون» ميفرمود يعني اينها چون فعل مضارعه است دائماً اهل تقوايند اما اين «كان» از آن سنت و سيرت خبر ميدهد مرداني كه سيره آنها سنت آنها تقوا باشد اجر آخرت براي آنها خيلي بهتر از دنياست يعني ما در دنيا به آنها اجر ميدهيم اجر آخرت بيشتر است يك آنها به اجر آخرت دلگرمتر از اجر دنيايند دو چون اجر دنيا هم با مسئوليت همراه است هم زودگذر و اصولاً در دنيا چيزي نيست كه اهلالله بخواهند لذت ببرند او كه از اين امور ميپرهيزد دنيا چه كالايي دارد كه براي اولياي الهي عزيز و جالب باشد لذا فرمود: ﴿و لأجر الأَخرة خير للذين ءامنوا و كانوا يتقون﴾ البته ايمان درجاتي دارد تقوا درجاتي دارد به يك عده آخرت ميدهند اجر آخرت نه يعني آخرت اجري كه در آخرت ميدهند در آخرت به بعضيها آخرت ميدهند يعني همان ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[32] اين ميشود ﴿و الاخرة خير لكم من الاولي﴾[33] يك وقت است در آخرت به انسان لقاءالله ميدهند يا ما عندالله ميدهند قبل از لقاء الله اين است كه ميفرمايد: ﴿وما عند الله خير﴾[34] كذا و كذا اين مقام دوم يك وقت است كه اجر آخرت اين است كه نهتنها به آنها ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾ ميدهند نهتنها به آنها ﴿ما عند الله خير﴾ ميدهند بلكه ﴿الله خير و أبقيٰ﴾[35] را مشاهده ميكند اين سه درجه سه درجه يعني سه درجه بهشت يك حساب است ما عند الله يك حساب است لقاء الله حساب ديگر است سه طايفه آيات است سه نحوه خير است سه درجه است براي سه گروه پس اينكه گفته شد ﴿لأجر الآخرة﴾ يعني اجري كه در آخرت ميدهند حالا يا خود آخرت را ميدهند مثل ﴿جنات تجري﴾ يا ﴿ما عند الله﴾ را ميدهند كه آن هم ﴿ما عند الله خير﴾ يا بالاتر از همه ﴿و الله خير و ابقي﴾ آن را عطا ميكنند
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 52.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 52.
[8] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 26.
[9] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 26.
[10] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 34.
[11] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 74.
[12] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[14] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[17] ـ قرب الاسناد، ص 55.
[18] ـ قرب الاسناد، ص 55.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 142.
[20] ـ قرب الاسناد، ص 55.
[21] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 28.
[22] ـ امالي صدوق، ص 462.
[23] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 28.
[24] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.
[25] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 7.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 7.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 90.
[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 90.
[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 90.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[33] ـ ؟؟؟.
[34] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 60.
[35] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 60.ر