04 01 2005 4857794 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 10

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ (9) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (10)

همان طوري كه قرآن كريم هم داراي علوم قرآني است هم داراي مفاهيم قرآني كه بخش علوم قرآني جداي از بخش تفسير است قصص انبيا(عليهم‌السلام) هم همين طور است يك بخشي مربوط به علم آن پيامبر است كه موقعيت او و وضع او در چه فضايي بود و مانند آن و پيامد داستانش از كجا شروع شد به كجا ختم شد يك بخشي هم مربوط به بررسي داخلي سيره آن پيامبر است جريان قصه وجود مبارك يوسف(سلام‌الله‌عليه) هم همين دو فصل را دارد كه در بحث ديروز اشاره شد كه فصل اول نظير علوم قرآن است فصل دوم نظير تفسير در فصل اول از بيرون به اين قصه نگاه مي‌شود در فصل دوم از درون مطلب ديگر آن است كه گاهي ذات اقدس اهي يك سلسله مطالب را به انبيا(عليهم‌السلام) القا مي‌كند و آنها ياد مي‌گيرند گاهي آنها را محور عمل قرار مي‌دهد كه با عمل يك چيزي را ياد بگيرند چه اينكه خود آنها هم نسبت به شاگردانشان اين‌چنين بودند گاهي يك سلسله مفاهيم كلي را ارائه مي‌كردند گاهي از راه عمل يك چيزي را مي‌فهماندند جريان حضرت ابراهيم(سلام‌الله‌عليه) از همين قبيل است گاهي به يك پيامبري گفته مي‌شود كه اگر شما مقاومت كنيد پيروزيد گاهي عملاً در برابر بت‌شكني و ﴿قَالُوا وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ[1] و امثال ذلك اين پيامبر صابر و بردبار است و پيروزي را احساس مي‌كند خيلي فرق است بين اينكه به يك پيامبري بگويند اگر صابر بودي پيروزي و بين يك پيامبري كه عملاً و علناً ﴿قَالُوا وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را تجربه بكند چه اينكه جريان جهاد هم همين طور است از همين قبيل مي‌توان گفت قصه و رؤيا و اينها هم همين طور است گاهي به يك پيامبري و انسان كاملي مي‌گويند رؤيا منشأ عقلي دارد اگر برخاسته از اضغاث احلام نباشد مبدئي دارد منتهايي دارد بعضي بي‌تعبيرند بعضي با تعبير حاصل مي‌شوند گاهي همين مطلب را عملاً به يك پيغمبر مي‌فهمانند جريان حضرت يوسف(سلام‌الله‌عليه) از همين قبيل بود مثل جريان حضرت ابراهيم درباره احياي موتا از همين قبيل است يك وقتي يك كسي از خداي سبحان سؤال مي‌كند كه چگونه مرده‌ها را زنده مي‌كني خداوند در برابر او مرده‌ها را زنده مي‌كند او مي‌فهمد يا خود او را مي‌ميراند دوباره زنده مي‌كند يا بالاتر از اين به دست او مرده‌ها را زنده مي‌كند مثل جريان حضرت ابراهيم كه فرمود اين چهار مرغ را بگيريد و اينها را ذبح كنيد و بكوبيد و بخوانيد و زنده مي‌شوند اين تعليم مسئله احياست از راه عمل يك وقتي مي‌فرمايند خداي سبحان كه قادر مطلق است وقتي اين موجود را كه معدوم بود آفريد الآن كه متفرق شد يقيناً مي‌تواند مثل حالت اول برگرداند اين يك استدلال است يك وقت است كه نه عملاً به دست او مرده را زنده مي‌كند جريان حضرت يوسف از نظر رؤيا از همين قبيل است كه نه تنها تأويل رؤيا را از ديگر يا از راه غيب به آن حضرت آموخت بلكه عملاً در حوزه هستي او پياده كرد يعني او را خواباند و در خواب رؤيا را نصيبش كرد و او را بيدار كرد و در بيداري آنچه را كه در رؤيا ديد عمل كرد بالأخره خواباندن هم به عهده اوست بيداركردن هم به عهده او اين دعاهايي كه مي‌گويند بعد از بيدارشدن بگوييد «الحمد لله الذي احياني بعد ما أماتني»[2] همين است انسان كه مي‌خوابد هر چه هم بخواهد بخوابد ولو با قرص خواب هم بخواهد بخوابد تا آن خداي سبحان كه محيي و مميت است نخواهد كسي به خواب نمي‌رود چه اينكه تا او نخواهد كسي هم بيدار نمي‌شود چون اصل هستي كه در اختيار اوست نوم و يقضه هم در اختيار اوست در جريان حضرت يوسف(سلام‌الله‌عليه) بخش مهمي از اين معارف عملي بود يعني در درون حوزه هستي او مسئله رؤيا و مسئله تعبير رؤيا و اينها پياده شد مطلب ديگر اينكه برادران يوسف احساس كردند كه وجود مبارك يعقوب نسبت به يوسف و برادرش مهربان‌تر از ديگران است اين نه براي آن است كه حالا حضرت يعقوب(سلام‌الله‌عليه) اظهار محبت بيشتري مي‌كرد اين يك مسئله خلاف اخلاقي است بالأخره يك پدر بعضي از فرزندها را بر ديگري ترجيح بدهد در اظهار اول مي‌گويند اين روشي كه مثلاً حضرت يعقوب داشت باعث ‌حسادت شد ظاهراً اين طور نبود بيت شريف و رفيع حضرت يعقوب بيت نبوت و رسالت و مرجعيت و فقاهت و اينها بود.

پرسش ... پاسخ: مرجع دستورات هم همين بود عده زيادي هم مراجعه مي‌كردند اگر بيت، بيت نبوت و رسالت و مرجعيت باشد هم كارهاي علمي زياد است هم كارهاي اجرايي زياد است بنابراين ارباب رجوع زياد بوده است مراجعات زياد بود شئون و مشاغل زياد بود و در غالب اين كارها وجود مبارك يوسف يا پيشنهاد خوبي مي‌داد حرف خوبي مي‌‌زد خوب اداره مي‌كرد خوب امانت‌داري مي‌كرد خوب برخورد مي‌كرد در هر كاري هم تشويق مي‌شد اين يك ترجيح معقول است خب اگر كسي در بين فرزندان يك كار خوبي كرد انسان نسبت به او قدرداني كرد اينكه ديگر ترجيح بي‌جهت نيست يك حرف خوبي زد انسان او را تشويق كرد يك سؤال خوبي كرد انسان او را تشويق كرد يك طرح خوبي ارائه كرد تشويق كرد رفتنش آمدنش نشستنش به موقع سؤال‌كردنش به موقع جواب‌دادنش همه كارها كارهايي بود كه تحسين‌برانگيز بود خب قهراً وجود مبارك يعقوب كه نمي‌تواند در برابر كارهاي فراوان تحسين‌برانگيز بي‌تفاوت باشد اين هم دستورات ديني ماست اين تعبير جزء رواياتي است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) به ديگران آموخت كه اين مضمون حديث معتبري است كه «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجل»[3] بالأخره اگر كسي نسبت به ما احسان كرد ما هيچ تشكر نكنيم يا بكنيم؟ منتها بدانيم كه اين وسيله‌اي است خداي سبحان او را فرستاده در همه موارد همين طور است «من لم يشكر المنعم من المخلوقين» «يعني لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق» نه من يشكر زيد اگر ما هيچ برخورد نكنيم خب اين بر خلاف ادب اجتماعي ماست با اينكه نبايد گفت فلان كس وظيفه‌اش را انجام داد بله فلان كس وظيفه‌اش را انجام داد ولي وقتي او وظيفه‌اش را انجام داد ما هم يك وظيفه داريم در سورهٴ مباركهٴ توبه فرمود آنها موظف‌اند وجوه شرعي را مثلاً زكوات را به تو بپردازند تو هم از اينها بگير وقتي ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا[4] شد ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ[5] برخيها مختص حضرت دانستند برخيها تعميم دادند قائلين به تعميم گاهي فتوا به وجوب دادند گاهي فتوا به استحباب دادند كه بالأخره اين مراجع كه وجوه مي‌گيرند دعا بكنند آنها كه زكات دريافت مي‌كنند دعا بكنند حتي بعضي فتوا به وجوب دادند چون امر است بعضي مي‌گويند درست است ولي مخصوص پيغمبر است بعضيها مي‌گويند نه پيغمبر اسوه است براي ديگران فرمود: ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ[6] دعا بكن تشكر بكن خب اين دعا تشكر است ديگر آن «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجلّ»[7] هم همين است منتها ما بايد بدانيم كه اين فرستاده خداست «من لم يشكر المنعم من المخلوقين» يا ان لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق همان طوري كه در نهج البلاغه اين جزء احاديث نوراني آن حضرت است كه «المسكين رسولالله»[8] روي همين مبنا هم مي‌شود گفت «المعطي رسول‌الله» فرمود اين مستمند اين مسكيني كه به شما مراجعه كرده است اين فرستاده خداست رسول‌الله نه يعني پيامبر يعني اين را خدا فرستاده خدا از يك سو به شما قدرت داده مال داده از يك سو هم يك مستمندي را به در خانه شما فرستاده ببيند چه مي‌كنيد «المسكين رسولالله» يك وقت است يك گداي حرفه‌اي است خب گدايي حرفه‌اي را خيليها گفتند تكدّي حرام است ديگر يك وقتي گداي حرفه‌اي نيست يك فقير آبرومندي است آمده در خانه شما، شما بدان او را خدا فرستاده اين از آن غرر روايات وجود مبارك حضرت امير است در نهج البلاغه «المسكين رسولالله» نه يعني پيامبر است يعني فرستاده خداست خب از آن طرف خداي سبحان نعمت داد از اين طرف هم يك مستمندي را به در خانه شما فرستاد ببيند چه مي‌كنيد خب اگر «المسكين رسولالله» است آن هم كه آمده معطي بكند آن هم رسول‌الله است ديگر پس بنابراين «من لم يشكرالمخلوق» يعني «لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق» نه زيد اين بازگشتش به شكر به خداست منتها اين آقا هم خوشحال مي‌شود ادب اجتماعي هم محفوظ است خب بيت رفيع وجود مبارك يعقوب(سلام‌الله‌عليه) مركز مراجعات مردم آن منطقه بود هم مراجعات علمي داشتند هم مراجعات اجتماعي و سياسي داشتند هم مراجعات اخلاقي داشتند و آنهايي كه گردانندگان اين بيت‌اند برخوردهايي دارند آن كسي كه بهتر از همه برخورد مي‌كند جواب قانع‌كننده مي‌دهد مهمان را خوب پذيرايي مي‌كند ورود و خروج مهمانها را درست كنترل مي‌كند هر كاري كه انجام مي‌دهد بالأخره شايان تشويق و تشكر است ديگر وجود مبارك يوسف(سلام‌الله‌عليه) در بيت رفيع حضرت يعقوب سمتهايي داشت برادران هم بودند اين هم بود در برابر هر كاري خيري كه انجام مي‌داد جا براي تشكر بود آنها مي‌ديدند كاري كه يوسف مي‌كند بهتر و بيشتر از ديگران است قهراً در برابر كارهاي فراواني كه انجام مي‌دهد اگر چند تايش را وجود مبارك يعقوب تشكر نكند دو تايش را كه بايد تشكر بكند همين باعث مزيد لطف و احسان پدر نسبت به اين پسر است از اين راه فهميدند كه اين محبوب‌تر است اين‌چنين نيست كه او بي‌خود و بي‌جهت يك اضافه لطفي نسبت به او داشته باشد يا اظهار ناروايي داشته باشد كه حسد‌برانگيز باشد.

پرسش ... پاسخ: احتمالش كافي است همين كه ما احتمال داديم بيت مرجعيت بود بيت رفيع فقاهت بود اين مي‌تواند چون با اخلاقيات كلي انبيا هم بايد هماهنگ باشد خب يك پيامبر كه بهانه به دست بيگانه نمي‌دهد كه به ما گفتند بچه‌ها را يكسان نوازش كنيد در عطا و سخا يكسان اينها را بپرورانيد اگر وارد شديد هم دختر در منزل داريد هم پسر اول دختر را نوازش كنيد بعد پسر را اينها همه را به ما گفتند تحمل پسربچه بيشتر از دختربچه است خب اينها را گفتند برابر اين دستور هم آدم انجام مي‌دهد اين ديگر مشكل نيست اما بي‌جهت يك پيامبري يكي از اين بچه‌ها را ترجيح بدهد بر ديگري كه زمينه حسد و فساد باشد كه آن كار را نمي‌كنند كه خب اين را مي‌گويند مخصص لبي متصل.

پرسش ... پاسخ: بله ابراز محبت مي‌كرد اما بي‌جهت نبود اين مي‌تواند جهت‌دار باشد يك وقت است سؤال در اين است كه چرا وجود مبارك يعقوب اين همه لطف زايد را نسبت به يوسف اعمال مي‌كرد كه زمينه حسد فراهم بكند چرا بهانه به دست ديگري مي‌داد اين سؤال با آن بيان تحليلي پاسخ مي‌يابد كه بيت رفيع مرجع و رسول و نبي جاي مراجعات فراوان و كارهاي فراوان است و اين پسر بهتر از ديگران خدمات ارائه مي‌داد گفتنش نشستنش آمدنش بهتر و لطيف‌تر و زيباتر از ديگران بود در برابر هر كاري هم خب جاي تشكري يك لبخندي اظهار علاقه‌اي هست اين طور نبود كه وجود مبارك يعقوب بي‌جهت يك احسان زايدي محبت زايدي داشته باشد تا زمينه حسد باشد مطلب ديگر هم اين است كه

پرسش ... پاسخ: نه اين را گفتند دوازده ساله بوده خب آنها وقتي كه يك كسي باشد ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً[9] اگر كوچك هم باشد بالأخره ادب و كوچك هم باشد لطف و صفا و ادب كامل داشته باشد اين احسان‌برانگيزتر از آن است كه يك ميانسال اين كارها را انجام بدهد وقتي كه اين كارها را وجود مبارك يوسف انجام ‌مي‌داد خب محبوب‌تر از ديگران جلوه مي‌كرد جريان حسد خدا كسي را به آن مبتلا نكند اين اگر شكوفا شد ديگر كنترلش مشكل است در درون خب مثل يك ويروسي است كه ايمان خود شخص را مي‌خورد اين هم در بيانات نوراني اهل بيت(عليهم‌السلام) هست كه «إن الحَسد يأكل الإيمان كما تأكل النار الحَطَب»[10] اين براي درون است اما اگر گل كرد و بيرون كرد و ظاهر شد ديگر نمي‌شود آن را كنترل كرد لذا گفتند استعاذه كنيد ﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ[11] اين ﴿إِذَا حَسَدَ﴾ ديگر هيچ طوري كنترل‌بردار نيست مرحوم محدث قمي نقل كرده بعضي از بزرگان اهل معرفت نقل كردند شيعه‌ها نقل كردند سنيها نقل كردند حالا ممكن است اصلش به عنوان تاريخ نه به عنوان روايت هم در كتابهاي اهل سنت است هم در كتابهاي شيعه است به عنوان تاريخ نه به عنوان روايت يك كسي در اثر حسادت نسبت به همسايه‌اش به غلامش گفت شب كه شد من را مي‌بري پشت بام حلق‌آويز مي‌كني بعد اين جسدم را مي‌اندازي يا خودش رفته اين كار را كرده حلق‌‌آويز كرده به ديگري گفته مرا بينداز پشت بام همسايه تا بعد از مرگ من دو روز او را ببرند زندان من راحت بشوم همين كه او اين را كشته اين را هم محدث قمي نقل كرده هم ديگري اين خطر هست براي حسد و در برخي از طوايف هم متأسفانه اين حرف بيشتر است مرحوم شيخ صدوق(رضوان‌الله‌عليه) در كتاب شريف خصال در باب سته كه خداوند شش گروه را با شش امر آزمود يا مثلاً مبتلا كرد يكي هم بعضي از فرق هستند بالحسد لذا اگر خداي ناكرده انسان گرفتار حسادت شد و اين حسادت ظهور كرد كنترلش مشكل است ﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ﴾ و وجود مبارك پيغمبر(صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) روزانه از شش چيز به خدا پناه مي‌برد البته در بعضي از روايات دارد هشت چيز اينها مثبتانند معارض هم نيستند «أعُوذُ باللهِ مِنَ الشِرّك و الشَكِ وَ الحَميّةِ وَ الغَضَب وَ البَغي وَ الحَسَد» از اين امور سته به خدا پناه مي‌برد اين حسد وقتي شكوفا شد ديگر كنترلش مشكل است چون اين‌چنين است وجود مبارك يعقوب بهانه به دست اينها نمي‌داد حداقل اين تشويق و محبت را اعلام مي‌كرد اما اينكه چطور درباره برادر يوسف اين تصميم گرفته نشد براي اينكه قسمت مهم آن فضيلتي كه آن برادر يوسف داشت به وسيله همين حضرت يوسف بود چون او هم با اين مأنوس بود در سايه تعليم و تربيت اين بود و او محور اصلي بود لذا تصميم گرفتند يوسف را از سر راه بردارند و قهراً برادر يوسف هم ديگر جايگاهي نداشت اينها كه گرفتار اين حسد شدند گفتند كه چون او احب است ﴿إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾ ما هم محبوبيم منتها او محبوب‌تر است و ما ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ يك جماعتي هستيم كه «يتعصب بعضنا لبعض»[12] هم نيرومنديم هم هماهنگ باهم هستيم اين ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ در چند جا است يكي اينجاست يكي در موقع پيشنهاد به ميدان مسابقه رفتن به حضرت يعقوب عرض كردند كه ما آنجا مي‌رويم ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ و يوسف محفوظ مي‌ماند از گرگ و امثال گرگ خب اولين كاري كه كردند اين بود كه نسبت به وجود مبارك يعقوب(سلام‌الله‌عليه) آن ادب را رعايت نكردند گفتند ﴿إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾ اين اولين اثر ظهور حسد است خب حالا تصميمي كه گرفتند چه كار كردند بعضيها كه تندروي داشتند پيشنهادشان اين بود كه يوسف بايد معدوم بشود يا به قتل يا آوارگي اين دو پيشنهاد اين گروه بود گفتند: ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ اين ﴿أَرْضاً﴾ كه نكره است يعني يك جاي ناشناسي او را گم كنيد كه نه او بتواند بيايد نه كسي به او دسترسي داشته باشد نه او به كسي دسترسي داشته باشد قهراً نابود خواهد شد ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ در قبال پيشنهاد ديگر ديگري آن پيشنهاد برادر ديگر كه در بحث ديروز اشاره شد كه مشخصات چاه را مشخص كرد كه چه چاهي باشد چگونه باشد و كجا باشد و براي چه من پيشنهاد مي‌دهم كه او را در آن چاه بيندازيد آن سه، چهار نكته‌اي كه در بحث ديروز بود خب خيلي فرق دارد با اين پيشنهاد ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ كه گم بشود بالأخره نه بتواند بيايد نه كسي به او دسترسي داشته باشد آن روز هم كه وسيله نقليه نبود بيابان بود و گرگ يا راهزن ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ پس دو پيشنهاد بود يا مرگ يا به منزله مرگ

پرسش ... پاسخ: بله ديگر ضمير

پرسش ... پاسخ: نه ديگر ﴿أَرْضاً﴾ نمي‌گويند كه .... خب ﴿يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ﴾ يعني الآن چهره پدر فارغ نيست تخليه‌شده نيست مشغول است قلب او مشغول است محبت يوسف و برادر اين قلب را پر كرد ما مي‌خواهيم اين قلب را تخليه كنيم وقتي اين قلب تخليه شد خب متوجه شما مي‌شود ديگر ﴿يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ﴾ فقط شما را دوست دارند مخصوص شما خواهد بود الآن فارغ نيست پر است مي‌خواهيم تخليه‌اش كنيم وقتي محبوب از بين رفت محبت هم از بين مي‌رود اين دل خالي مي‌شود اين چهره خالي مي‌شود وقتي چهره خالي شد شما مي‌رويد پر مي‌كنيد ﴿وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ﴾ البته احتمال اينكه هم صلاح آخرت باشد و توبه و اينها را مطرح كردند كه بعيد نيست و هم قسمت مهم آن اينكه وقتي او پيغمبر است مرجع امور است همه مردم به او مراجعه مي‌كنند و بيت او محل رفت و آمد است او متوجه شما باشد شما نه تنها پيروزيد بلكه ملت پيروزيد نگفتند «تكونوا من بعده صالحين» گفتند ﴿وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ﴾ درباره چه گروهي مي‌گويند قوم صالح؟ به گروهي گفته مي‌شود قوم صالح كه صلاح و فلاح مقوم آنها باشد مي‌شوند ملت اين‌چنين يك وقتي مي‌گوييم اينها بزرگوارند يك وقتي مي‌گوييم ملت بزرگوار است يعني بزرگواري مقوّم اينهاست اين كلمه ﴿قَوْماً﴾ سهم تعيين‌كننده‌اي دارد در آن پرورش معنا ﴿وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ﴾ اين پيشنهاد عده‌اي از آنها بود

پرسش ... پاسخ: صالح؟

پرسش ... پاسخ: بله ديگر توجه داشته باشند توجه هم نشأت گرفته از قلب است كسي كه رويش كه منظور نيست كه به طرف شما باشد كه چهره قلبش متوجه شما باشد اين چهره قلب الان پر است ما مي‌خواهيم خالي كنيم آن وقت چه كسي در آن چهره خالي جايگزين بشود محبت شما، شما و محبت شما.

پرسش ... پاسخ: همين كه اول گفته شد ديگر ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ﴾ خب اين پيشنهاد با آن پيشنهاد دوضلعي مرگبار خيلي فرق دارد آن پيشنهاد دو ضلع داشت و گفتند يا مرگ يا در حكم مرگ يا بكشيد يا [در] يك بياباني اين را گمش كنيد ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ اين يكي گفت كه نه هر دو را نفي كرد گفت اولي كه نبايد باشد ﴿لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ هر دو پيشنهاد را رد كرد يك پيشنهاد سوم داد منتها آن پيشنهاد سوم را ضمن طرح پيشنهاد دوم بيان كرد فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ پس اينكه گفتيد: ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾ آن كار را نكنيد و اين كه گفتيد ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ نه خير يك جاي ناشناسي اين را نفرستيد كه گم بشود كه كسي به او دسترسي نداشته باشد ﴿وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ﴾ كدام جُبّ، جُبّ يعني چاه چاه را گفتند جُبّ چون جُبّ و جَبّ يعني قطع‌كردن از اين جهت كه اين خاكها را قطع مي‌كنند فاصله مي‌دهند و مي‌ريزند دور اين را گفتند جُبّ مثل آن قاعده كه «الاسلام يجب ما قبله»[13] يعني «يقطع ما قبله الجَب والجُب» همان قطع است خب چه چاهي باشد ديروز سه، چهار نكته‌اي كه مربوط به چاه بود اشاره شد ﴿فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ﴾ آنها چاههاي فراواني مي‌كندند كه عابران كه از اين مسير رسمي مي‌گذرند اين آب باران آنجا جمع مي‌شود اينها استفاده مي‌كنند خب پس معلوم مي‌شود يك چاه عميقي كه انسان در منزلها و اينها مي‌كند كه چند متر گود است از آنها نبود براي رفع نياز سيّاره بود سيّاره يعني قافله جمع سيّار است سيّار يعني مسافر سيّاره جمع است اين سيّاره اين قافله كه مي‌آيد اينكه همه‌شان دلوهاي طولاني و طنابهاي طولاني و اينها كه ندارند همين يك متر دو متر سه متر فاصله باشد كافي است مثلاً يا حالا يك قدري بيشتر آن چاههاي عميق كه خطرناك باشد نيست در دسترس باشد اين آب در دسترس است كه اينها مي‌آيند مي‌گيرند رفع تشنگي مي‌كنند اين بايد سر راه باشد نه جاي ديگر گرچه آب باران مي‌تواند جاي ديگر هم جمع بشود ولي بر جاده كه باشد اين قافله مي‌بينند اين قافله چون رفت و آمد مي‌كنند مي‌بينند آن چاههايي كه در منطقه‌هاي دوردست مي‌كنند نه يك راه باريك روستايي كه گاهي رهگذر مي‌گذرد نه راه رسمي كه سالي يك‌بار حاجيان مي‌روند مثل راه مكه آن هم نه راه رسمي روزانه خب چون مصر مركز بود ديگر پايتخت بود مركز بود سر همين راه تمام اين قافله‌ها و كاروانها كه مي‌آيند از همين جاها مي‌گذرند ديگر اينها هم آب مي‌خواهند هم سري به اين چاه مي‌زنند هر قافله‌اي كه آمده مي‌گيرند آبشان را مي‌گيرند نيازشان برطرف مي‌شود پس اين زود اين پسر نجات پيدا مي‌كند اين بزرگوار گفت شما آن ﴿أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً﴾ آن كار را نكنيد در چاههاي دوردست هم نيندازيد در چاههاي عميق هم نيندازيد يك چاهي بيندازيد كه آن يك مخفي‌گاه هم دارد كه ايشان مي‌تواند خودش را حفظ بكند وقتي قافله مي‌آيد اين را بگيرد همين كار را بكنيد ﴿وَأَلْقُوهُ﴾ غيابت جب يعني آن مخفي گاه جب آنجا بگذاريد كه خودش محفوظ بماند ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ﴾ اين قافله‌اي كه مي‌آيد اين را بگيرد التقاط بكنند نيندازيد كه بكشيد طوري هم نيندازيد كه بميرد در آن مخفي‌گاهش بگذاريد آرام بگذاريد كه قافله مي‌آيد اين را بگيرد

پرسش ... پاسخ: خب همان مقدار هم البته اعانت جبرئيل لازم است ولي ظاهر قرآن اين است كه قابل دسترسي اين سيّاره است اين‌چنين نيست كه اين قدر عميق باشد كه فقط اينها بيايند چاه آب بگيرند و بروند دسترسي نداشته باشند اگر آن قدر چاه عميق باشد كه خب هم اين در معرض تلف است هم آنها دسترسي ندارند حفر چاه عميق براي قافله‌اي كه سر راه است مي‌خواهد آب بگيرد براي چيست؟ و چه كسي مي‌آيد اين هزينه را تحمل بكند كه چاه عميق بكند براي قافله‌اي كه سر راه است آب مي‌خواهد براي قافله‌اي كه سر راه است همين چاههايي كه «تناله الأيدي و دلاء» است اين را درست مي‌كنند كه به آساني اين قافله بتواند آب بگيرد و اين نوجوان هم محفوظ مي‌ماند و در دسترس آب‌گيران قرار مي‌گيرد و نجات پيدا مي‌كند اگر ظاهر قرآن اين است بايد آن روايات را برابر ظاهر قرآن كرد گرچه روايات هم معتبر نيست

پرسش ... پاسخ: ﴿يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ در جريان ﴿قَالَ قَائِلٌ﴾ آنجاهايي كه قبلاً اين هم مي‌افتد در بخش علوم قرآني يعني به منزله علم قصه وجود مبارك يوسف(سلام‌الله‌عليه) است نه تفسير اين اصل كلي حالا جزئياتش مي‌افتد در مسئله تفسير در قرآن كريم بين قصه‌اي كه خودش فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ[14] با تاريخ فرق است در تاريخ مشخص مي‌كند چه كسي آمده چه كسي رفته پيشنهاددهنده چه كسي بود كدام يك از برادران اين حرفها را زدند در حالي ‌كه اصلاً در قرآن كريم از اينها سخني نيست براي اينكه اينها تأثيري ندارد آنجايي كه مشخص است گوينده كيست حالا گوينده پيامبر است يا امام است اينها را مشخص مي‌فرمايد يا جبهه مخالف مثل فرعون و امثال اينهاست آنها را هم مشخص مي‌فرمايد اما افراد عادي كه طرحي دارند يا به نفع يا به ضرر چون دانستن نام آنها «لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه»[15] آنها را ذكر نمي‌كنند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ يس آمده آنجا دارد كه ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي[16] خب اينكه ﴿مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ يك مردي آمده آن مرد چه كسي بود اصلاً ذكر نمي‌كند در جريان سورهٴ مباركهٴ يس دارد كه آيه 20 ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي﴾ نام اين شخص چه كسي بود مطرح نمي‌كند در سورهٴ مباركهٴ غافر هم همين طور است آيهٴ 28 اين است: ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ﴾ اينها چون ما بدانيم چه كسي بود يا ندانيم نه علمش سودآور است نه جهلش زيانبار اينها را ذكر نمي‌كند ولي آنجايي كه بايد لازم است مثل اينكه پيامبر فرمود يا وجود مبارك يوسف فرمود يا وجود مبارك يعقوب فرمود آنها را ذكر مي‌كند لذا فرمود: ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ برخيها در ذيل اين آيه نقل كردند كه اصلاً قصد اين برادر اين بود كه شبانه يا مثلاً فرداي آن روز خودش برود و يوسف را نجات بدهد خب البته آن بايد ثابت بشود لكن از آيه بيش از اين برنمي‌آيد كه اين بايد در دسترس باشد گفتند در دسترس باشد چاه سر راه باشد مردمي كه از شام و غير شام مرتب مي‌آمدند به طرف مصر هر روز مي‌آمدند با فاصله‌هاي كم هم اين قافله‌ها از اينجا رد مي‌شدند لذا اين ممكن بود به زودي نجات پيدا كند چه اينكه به زودي هم نجات پيدا كرده.

پرسش ... پاسخ: نه فايده ندارد آن كار حالا الآن ما چند قرن از آن صحنه گذشته نه آنها هستند نه فرزندان آنها بودند و مي‌شناسيم حالا بازگو كند براي چه بر فرض طبق برخي از نقلهايي كه در تفسير است اسم فلان برادر روبين بود خب حالا نه از احوال آنها خبري است نه از نبيره‌هاي آنها خبري است يك چيزي نيست كه آدم بداند بر معلوماتش افزوده مي‌شود نداند يك نقصي باشد آن ستارالعيوب‌بودن در صحنه حضور يك جامعه است البته خداي سبحان تا آنجايي كه ممكن است ستاري مي‌كند و اگر كسي خودش هتك حيثيت ديگري را به عهده گرفت يا حتك حيثيت اسلام را آن‌گاه خداي سبحان ممكن است كه پرده‌دري بكند

پرسش ... پاسخ: آن براي چه؟ خود حضرت يعقوب فهميد اينها دروغ مي‌گويند ديگر ﴿وَجَاءُوا عَلَي قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ[17] وجود مبارك حضرت يعقوب فرمود اين دروغ است چه مي‌گوييد شما؟ چه مي‌گوييد شما؟ شايد تا بيايند قافله آمده آنها را گرفته برده ولي اين حضرت يعقوب(سلام‌الله‌عليه) فرمود اينكه شما مي‌گوييد دروغ است ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ[18] اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود كه البته بحث خوبي است بعد هم مي‌آيد كه چطور وجود مبارك يعقوب(سلام‌الله‌عليه) از فاصله چند فرسخي از وجود مبارك يوسف باخبر مي‌شود ﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ[19] آن وقت فرمود ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ[20] اما فاصله چند كيلومتري كه بالأخره اين در اطراف كنعان بود در حواشي شهر كنعان بود كه بردند به عنوان مسابقه و بازي اين بچه به اين وضع مبتلا شد قبلاً هم اشاره شد كه خداي سبحان فيض را مي‌رساند اما بعضي از فيضها به آزمون تكيه مي‌كند حتي اگر بخواهد اين مقام باطني را به وجود مبارك يعقوب(سلام‌الله‌عليه) بدهد كه او بگويد: ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ آن را بعد از آزمايشهاي زياد به فراق يوسف مبتلاكردن كه ببينيد اين در تمام حالات به چه كسي متوجه است به درد هجران مبتلاكردن بعد گرچه برخي از اهل تفسير گفتند اين در حقيقت مشتاق لقاي حق بود و اين بنده صالح حق بود و از آن راه وجود مبارك يعقوب آسيب ديد ولي بالأخره بايد امتحان بدهد كه در اين فراز و نشيب به چه كسي پناه مي‌برد آيا حرفي مي‌زند كه بر خلاف آن منطق ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ[21] باشد بر خلاف ﴿أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ[22] باشد يا نه وقتي كاملاً آزموده شد امتحان شد در تمام حالات يا مي‌گفت: ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾ يا مي‌گفت: ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾ يا مي‌گفت: ﴿صَبْراً جَمِيلاً[23] همه كلمات نوراني از او صادر مي‌شد آن‌گاه خداي سبحان اين شامه او را باز كرد گفت: ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ همين طور رايگان آن كمال را به هر كسي نمي‌دهند اين نه نظير علم ظاهري است كه انسان بايد سي، چهل سال درس بخواند و بفهمد و مجتهد بشود و كامل بشود نه نظير مال است اين مفاهيم را خدا ممكن است به خيليها بدهد اما آن مقام را كه شامّه را باز بكند باطن را آدم ببيند اين چيزي نيست كه به هر كسي بدهد اگر انبيا را هم بخواهد بدهد بالأخره آزمايش مي‌كند جريان ايوب(سلام‌الله‌عليه) هم همين طور بود اين طور نبود كه به دست مبارك ابراهيم(سلام‌الله‌عليه) همان در طليعه امر مرده‌ها زنده بشوند بايد يك آزمايشي بشود يك آزموني بشود يك تبري در دست بگيرد بت‌شكني بكند چهار تا خطر را تحمل بكند ﴿حَرِّقُوهُ[24] را تحمل بكند تا كم‌كم اين دست آن دستي بشود و اين زبان آن زباني بشود كه وقتي بخواند بگويد يا فلان اين حيوان زنده بشود همين طور كه از راه آدم برسد خدا به او معجزه بدهد كه نيست خب گاهي البته معجزات ابتدايي هست نظير آنچه كه وجود مبارك حضرت عيسي در گهواره داشت خب آن [را] ضرورت اقتضا مي‌كرد اما هر كمالي را در هر مقطع از عمر به انبيا بدهند چنين چيزي نيست حالا تتمه‌اش براي روز بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 68.

[2]  ـ كافي، ج 2، ص 539.

[3]  ـ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 24.

[4]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.

[5]  ـ همان.

[6]  ـ همان.

[7]  ـ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 24.

[8]  ـ نهج البلاغه، حكمت 304.

[9]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.

[10]  ـ كافي، ج 2، ص 306.

[11]  ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 5.

[12]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 220.

[13]  ـ عوالي اللآلي، ج 2، ص 54.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.

[15]  ـ كافي، ج 1، ص 32.

[16]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 20.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 16.

[19]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[21]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 86.

[23]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 5.

[24]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 24.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق