29 12 2004 4857656 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 5

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (3) إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (4) قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)

فرق بين غفلت و سهو اين است كه سهو مسبوق به علم است و غفلت اين‌چنين نيست ممكن است مسبوق باشد ممكن است نباشد معناي غفلت حتماً اين نيست كه قبلاً مي‌دانست و الآن يادش رفت آن مي‌شود سهو يا نسيان و اگر چيزي قبلاً اصلاً اعلام نشده بود گرچه وجود داشت و اين شخص آگاه نبود تعبير غفلت درست است در جريان يوسف (سلام الله عليه) آن طور كه بعضي از مفسران مثل بيضاوي و زمخشري، اينها نوشتند بعضي از مطالبي نقل كردند كه خيلي مسند نيست اما نقلش هم شايد بي‌فايده نباشد بيضاوي نقل مي‌كند كه يوسف (سلام الله عليه) در دامن پدر بزرگوارش يعقوب (عليه السلام) خوابيده بود و وجود مبارك يعقوب آن صورت را ديد گفت اين صورت بهتر است يا شمس و قمر در همان حال وجود مبارك يوسف از خواب بيدار شد و رؤيايي كه ديده بود براي پدر خودش نقل كرد و اين هم در سن دوازده سالگي بود حالا رمزي هست كه سورهٴ مباركهٴ يوسف دوازدهمين سوره است خواب را در دوازده سالگي ديد و خيلي از اين مقاطع دوازده سال، دوازده سال بوده است و دوازده سال مثلاً در زندان بود دوازده سال به عنوان غلام خدمت مي‌كرد آيا اينها درست است يا نه بر فرض درست‌بودن رمزي هست يا نه اينها ممكن است در اثناي بحث مشخص بشود سرّ تكرار اين ﴿رَأَيْتُهُمْ﴾ اين است كه يك رؤيت به اجرام و ذوات اينها تعلق گرفته است يك رؤيت به حال اينها بنابراين در حقيقت اين تكرار دومي براي بيان آن حال است كه ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ چون رؤيت اول به اجرام تعلق گرفته رؤيت دوم به كيفيت و سجود اينها تعلق گرفته.

مطلب بعدي اين است كه

پرسش: كلام بر اين تأثير نداشته طولاني‌شدن كلام پيش و بعد،

پاسخ: آن وجه اول بود كه در روزهاي اول گفته شد يعني روز اول، دوم اين تكرار ﴿رأيت﴾ براي آن نكته گفته شد اما الآن يك نكته ديگر است

پرسش: استاد به خاطر تنافر حروف نيست «را»ي قمر با ...؟

پاسخ: تكرار، چون آخر مكرر نيست آن اوّلي رؤيت به اجرام تعلق گرفته دومي به حالت اين را نمي‌گويند تكرار، تكرار آن است كه لفظ و معنا يكي باشد

پرسش: نه تكرار خود آوردن ﴿رَأَيْتُهُمْ﴾؟

پاسخ: براي چه چيزي است؟

پرسش: جلوگيري از تنافر حروف، قمر،

پاسخ: حالا آن راه ديگر هم مي‌تواند داشته باشد ممكن است كه با يك حروف ديگري ممكن بود كه آدم اين مشكل را حل كند يا با تقديم و تأخير اين كلمات ممكن بود حل كند لازم نبود حتماً رؤيت را تكرار كند.

مطلب بعدي آن است كه جناب زمخشري مي‌گويد: اين رؤيت حتماً در خواب بود البته از آيهٴ بعدي كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ﴾ معلوم مي‌شود بر اساس اصطلاحي كه بين رؤيا و رؤيت فرق است رؤيت در بيداري است و رؤيا در خواب خب از آن جمله بعد و از آيه بعدي معلوم مي‌شود كه اين رؤيت در بيداري نبود در خواب بود مثلاً لكن استدلال جناب زمخشري تام نيست ايشان مي‌گويد: اگر اين رؤيت در بيداري بود خب خيليها مي‌ديدند و يك آيهٴ عظمايي بود براي آل يعقوب خب شمس و قمر و يازده ستاره به يك حالت خاصي در بيايند خب مشهود همگان خواهد بود همگان مي‌بينند اين بزرگوار خيال كرد كه اين رؤيت در بيداري منحصر در رؤيت باصره يعني رؤيت مُلكي است اما اگر عنايت مي‌كرد كه رؤيت مي‌تواند بصيرت باشد و ملكوتي باشد و به حالت كشف و شهود باشد در عين حال كه خود يوسف (سلام الله عليه) مي‌بيند بيداري هم است ديگران نمي‌بينند و وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) هم اگر چشمش را مي‌بست مي‌ديد بنابراين رؤيت در بيداري منحصر به رؤيت باصره نيست تا استنباط جناب زمخشري تام باشد البته از عبارت وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) بر مي‌آيد كه اين در عالم رؤيا بوده است سرّ اينكه انسان در خواب رؤياي صادق دارد اين است كه اين حواسِ چندگانه كه رابط انسان با جهان خارج است مرتب از جهان خارج پيام مي‌فرستد چشم مبصرات را مي‌فرستد و ذهن را مشغول مي‌كند گوش مسموعات را مي‌فرستد و مشغول كند حواس ديگر محسوسات خودشان را مي‌فرستند و نفس را مشغول مي‌كنند نفسي كه به بيرون مشغول است به خودش مشغول نيست اين يك مطلب، در عالم رؤيا اين دروازه‌‌هاي پنج‌گانه يا بيشتر بسته است مطلب سوم آن است كه نفس در عالم رؤيا از بيرون راحت است به درون مي‌پردازد

مطلب بعدي آن است كه كمتر كسي بخوابد و خواب نبيند تمام تفاوت از اين به بعد است وقتي رابطهٴ انسان از بيرون قطع شد انسان به درون خود مي‌پردازد اگر يك فرد عادي بود همان خاطرات روز براي او مجسم مي‌شود يا خواسته‌هاي او براي او مجسم مي‌شود متمثّل مي‌شود، مي‌شود ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ اگر يك انسان وارسته‌اي بود چشم و گوشش را مواظب بود اهل طهارت بود راه دارد به عالم ملكوت با مثال منفصل مرتبط مي‌شود مثال منفصل يعني آنچه كه در جهان خارج بايد قبلاً اتفاق بيفتد در آنجا اول ترسيم مي‌شود بعد در جهان خارج رخ مي‌دهد اين كار، كار خداي سبحان است مثال متصل دست‌بافت نفس است و در درون هر كسي هم هست نه واقعيت دارد نه بيرون از نفس است ولي مثال منفصل، عالَم مثال منفصل، ملكوت منفصل واقعيت خارجي دارد خارج از نفس موجود است در آنجا گزاف و جزاف راه ندارد دست‌پرورده الهي هم است اگر كسي بتواند با عالَم مثالِ منفصل نه مثالِ متصل رابطه برقرار كند با واقعيت تماس گرفته است كه رؤيا مي‌شود رؤياي صادقه منتها كساني هم كه با مثال منفصل رابطه دارند با ملكوت در ارتباط‌اند واقعيت را مي‌بينند هم چند گروه‌اند بعضيها هستند كه خيلي منظم‌اند مواظب گفتارشان [و] رفتارشان‌اند و امين‌اند و هرگز خلاف نكردند خلاف نمي‌كنند چيزي را كم و زياد نمي‌كنند حرفي را كم و زياد نمي‌كنند نه در كارهاي علمي در نقل اقوال كم و زياد مي‌كنند نه در طرح ادله كم و زياد مي‌كنند نه در طرح اشكالات كم و زياد مي‌كنند نه در جواب‌دادن به مستشكل كم و زياد مي‌كنند يك انسان اميني‌اند اين انسان امين رؤياي او هم امين است آنچه را كه در مثال منفصل مي‌بيند همان را به خاطر مي‌سپارد و وقتي كه بيدار شد عين آن واقعيت هست نظير ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[1] عين آن صحنه را وجود مبارك حضرت ابراهيم ديد بعضيها هستند كه نه اين طور نيست كه امين محض باشند بالأخره در ضمن اينكه مسائل مالي دارند قولي دارند علمي دارند كم و زياد هم مي‌كنند اگر يك كسي اشكال كرد بالأخره سعي مي‌كنند او را ساكت كنند حالا يا حق يا باطل اين شخص خب در حرفهاي او آراي او اقوال او انظار او حق و باطل راه پيدا مي‌كند كم و زياد راه پيدا مي‌كند در مباحثات هم همين طور است بالأخره سعي مي‌كند خودش را پيروز نشان بدهد اين شخص اگر هم رؤياي صادق نصيبش بشود واقعيت را ببيند آن خصيصه‌هاي دروني او بالأخره دست‌كاري مي‌كنند تحريف مي‌كنند كم مي‌كنند زياد مي‌كنند عين آن واقعيت محفوظ نيست چنين رؤيايي احتياج به تعبير دارد پس خوابِ مثال ديدنِ مثال متصل كه انسان خاطرات آشفته خود را ممثل مي‌بيند اينكه تعبير ندارد اين ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ است اما وقتي واقعيت را ديد واقعيت را دو گونه مي‌بيند يا عين آن طوري كه هست به يادش مي‌ماند و بيدار مي‌شود اين هم احتياجِ به تعبير ندارد پس آن ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ دون تعبير است و اين رؤياي واقعي بدون دخل و تصرف فوق تعبير است نظير ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[2] اين وسطها رؤياهايي است كه انسان واقعيت را مي‌بيند منتها دخل و تصرف مي‌كند اينها هم باز چند گروه‌اند كساني هستند كه خيلي دخل و تصرف مي‌كنند مثل كساني هستند كه خيلي پراكنده‌گويند و در نوشته‌هايشان در گفته‌هايشان در رفتار و گفتار و كردارشان پراكندگي زياد است از اين شاخ به آن شاخ از اين شاخه به آن شاخه [مي‌پرند] اين احتياج به تعبير دارد ولي معبِّر را سردرگم مي‌كند معبر بالأخره گير مي‌كند تا به آن مقصد برسد تعبير معنايش آن است كه اين شخص كه بيدار شد آنچه را كه يادش هست براي معبّر مي‌گويد معبّر بر اساس خصوصيتهايي كه از روانكاوي و روانشناسي و روابط بين صور مي‌داند بايد عبور بكند از اين صورتي كه اين شخص براي او بازگو كرد گفت: من چنين خوابي ديدم تا به آن نقطه آغازين برسد اگر توانست عبور بكند فاصله كم بود چنين معبّري موفق است تعبير مي‌كند اما اگر فاصله زياد بود طولاني بود خسته‌كننده بود چنين خوابي تعبير ندارد تعبير واقعي دارد ولي خيليها آشنا نيستند شما نمونه اين افراد را در يك جلساتي كه مي‌رويد، شركت كنيد، آنجا بنشينيد و هيچ حرف نزنيد در ظرف يك ساعت يا نيم ساعتي كه يك عده حرف مي‌زنند خوب گوش كنيد و يك خودكار هم دستتان باشد با يك صفحه كاغذ يادداشت كنيد اينها وقتي كه وارد شدند بعد از احوال‌پرسي يك موضوعي طرح مي‌شود يك كسي به يك اندك مناسبتي يك مطلب ديگر را طرح مي‌كند سومي به اندك مناسبتي كه با آن مطلب دارد يك مطلب ديگر طرح مي‌كند دهمي به اندك مناسبتي كه دارد با حرف نهمي تناسب دارد يك چيزي نقل مي‌كند شما بعد از نيم ساعت وقتي مي‌خواهيد جمع‌بندي بكنيد هيچ رابطه‌اي بين آن آخرين حرف و اولين حرف پيدا نمي‌كنيد اين معني پراكنده‌گويي است اما در يك جلسه علمي وقتي كه چهار نفر بحث مي‌كنند دربارهٴ يك موضوعي چون همه مطالعه كردند پژوهشگرند حساب‌شده حرف مي‌زنند خب اين ده نفر پژوهشگري كه مثلاً يك جا نشستند محققانه فكر مي‌كنند نقض و ابرامشان نقد و بررسي‌شان طرح و سؤال و جوابشان همه حساب‌شده است بعد مي‌شود به صورت يك مقاله جامعي ارائه كرد اما آن ده نفر پراكنده‌گوي بالأخره همه مناسب هم حرف زدند هفتمي مناسب با حرف ششمي يك حرفي را نقل كرده است اما آن قدر ضعيف است كه رابطه كم‌كم دارد گسيخته مي‌شود لذا آن دهمي وقتي حرف مي‌زند با حرف اولي اصلاً رابطه‌اي ندارد كساني كه اين طوري عمر مي‌گذرانند در عالم رؤيا هم همين طوري دخل و تصرف مي‌كنند اين معبر بيچاره مي‌ماند مي‌گويد: من درك نمي‌كنم [تا] خواب شما را تعبير بكنم اما آنها كه منسجم فكر مي‌كنند محققانه فكر مي‌كنند رؤياي آنها هم محققانه است اگر عبور مي‌كنند از يك مطلبي چون نفس آرام ننشسته اين مرتّب سعي مي‌‌كند آنچه را كه ديده شبيه بسازد بديل بسازد نظير بسازد و مانند آن اين شبيه و بديل و نظير كه مي‌سازد خيلي پراكنده نيست يك چيزي مي‌سازد و به ذهن تحويل مي‌دهد و انسان وقتي بيدار شد همان مطلب آخري يادش است آن معبّر كاملاً مي‌تواند عبور بكند از آنچه را كه اين شخص بازگو كرده به آن چيزي كه واقعاً رسيده است پس بنابراين سرّ خواب‌ديدن تعطيل‌بودن حواسّ است كه ما مزاحم بيروني نداريم ماييم و فراغت ما دو، اگر كسي يك انسان مبطلي باشد دوران فراغت را به همان ﴿أضغاث احلام[3] درون مي‌گذراند سه، اگر يك محققي باشد كه عمر را به بطالت نگذرانده دوران فراغت را يعني خواب را كه كلاس درس است به بيرون مي‌گذراند به كتابخانه ملكوت مي‌گذراند چهار، اگر چنين آدمي كسي بود كه ضمن درس‌خواندن پراكندگي‌هايي هم داشت و پراكندگي‌اش زياد بود خواب او تعبير دارد ولي معبّر عاجز است پنج، اگر كم گزاف‌گويي مي‌كرد تعبير دارد معبّر مي‌تواند شش، اگر هيچ گزافه‌گويي در او نبود يك انسان امين بود عين آن واقعيت را مي‌بيند عين آن واقعيت براي او مي‌ماند عين آن واقعيت را براي معبّر مي‌گويد، معبّر مي‌گويد: همين واقع مي‌شود مثل ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[4] و مانند آن وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) چند تا هم خواب خودشان ديدند هم خوابهاي ديگران را تعبير كردند حالا خوابي كه در طليعه امر مي‌بينند يك مطلب است خوابي كه در اواسط امر براي ديگران تعبير مي‌كنند يك مطلب ديگر است اينها ديدند كه يازده ستاره با شمس و قمر سجده كردند و معناي سجده هم خضوع است اين را ديد وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه خب معبّر خوبي است چندين مطلب از اين رؤيا استفاده كرده است اين پنج شش مطلبي را كه وجود مبارك يعقوب فرمود در حقيقت تعبير اين رؤياست ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ﴾ يك، ﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ دو، تأويل احاديث هم غير از تعبير رؤياست ﴿وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ﴾ سه، ﴿كَمَا أَتَمَّهَا﴾ اينها با فروعات بعدي خب اينها همه را از همين رؤيا استفاده كرده بنابراين اگر نبود فرمايش يعقوب (سلام الله عليه) جزم به اينكه اين ﴿رَأيت﴾ در عالم منام بود اين احتمال داشت در حال بيداري باشد آن هم نفرمود «رأيت في منامي» نظير آن رؤياها كه در زندان زندانيها ديدند كه ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً[5] و مانند آن اين تعبيرات نيست اما در جريان سجده، سجده عبادت ذاتي نيست ذاتاً عبادت نيست چيزي كه ذاتاً عبادت باشد براي غير خدا جايز نيست لذا تحت امر هم قرار نمي‌گيرد سجده يك خضوع كاملي است بيش از ركوع كه يك تعظيم ميانه است سجده يك تعظيم تقريباً كامل‌تري است ولي ذاتاً عبادت نيست لذا قابل امر و نهي است كه براي چه كسي سجده بكنيد براي چه كسي سجده نكنيد عبادت ذاتاً منحصراً براي ذات اقدس الهي است براي غير خدا عبادت جايز نيست لذا جا براي امر نيست كه «اعبد الملائكه» يا «ملائكة اعبدوا لآدم» يا «اعبدوه» اين طور نيست پس بنابراين بين سجده و عبادت فرق است عبادت، عبادت است سجده تعظيم است گاهي براي عبادت است گاهي براي غير عبادت است سجده نماز با غير نماز فرق دارد لذا سجده ذاتاً عبادت نيست يك، چيزي كه ذاتاً عبادت نباشد قابل امر براي غير خداست دو، منتها احتياج به امر دارد در جريان ملائكه نسبت به حضرت آدم بر فرض اينكه مربوط به عالم تشريع باشد امر شده است و جريان سجده‌اي كه اين شمس و قمر براي وجود مبارك يوسف كردند چون رؤياي اين بزرگواران رؤياي صادق است معلوم مي‌شود تجويز شده است ترخيص شده است امر شده است و مانند آن اين طور نيست كه سجده ذاتاً براي غير خدا محال باشد مثل عبادت نيست خب ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ كه يازده برادرند ﴿وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ شايد با اينكه بدرفتاري برادران نسبت به او كردند آن حسن خاتمه باعث شده است كه از اينها به صورت يك ستاره ترسيم شده است منتها ستاره‌ها گاهي چينش خوب دارند گاهي مثلاً مشكل چينشي دارند گاهي هم باعث انخساف و انكساف ديگرند همين ستاره‌هايند كه جلوي يكديگر را مي‌گيرند همين كواكب‌اند كه خسوف و كسوف توليد مي‌كنند منتها گاهي اين شمس نورش به ديگري نمي‌رسد يا قمر نور نمي‌گيرد اين همان خسوف و كسوف و ظل‌گرفتگي است ستاره‌ها در عين حال كه هر كدامشان روشن‌اند به حسب ظاهر، يك تعبير لطيفي جناب شيخ اشراق دارد كه اينها مربوط به سازماندهي و كيفيت تنظيم اينهاست ولو به حساب ما مثلاً اين ستاره‌‌هايي كه كنار هم جمع مي‌شوند به نام حمل و ثور و جوزا و اسد و سرطان و سنبله و ميزان و غوث و جدي و دلو و حوت اين دوازده برج بعضيها نظمشان خيلي زيباست مثلاً به صورت ترازو هستند يا به صورت خوشه گندم‌اند و مانند آن بعضيها مثل خرچنگ‌اند خرچنگ را مي‌گويند سرطان اين بيماري صعب‌العلاج كه خدا ان‌شاءالله پزشكي را به درمان آن و همه مبتلايان هدايت بكند اين بيماري چون مثل خرچنگ از هر طرف ريشه مي‌دواند به آن گفتند سرطان اين واژه فارسي نيست عربي است به معني خرچنگ هم است چون اين بيماري از هر طرف ريشه مي‌زند به آن گفتند سرطان چند ستاره است كه به صورت خرچنگ‌اند شيخ اشراق مي‌فرمايد: مواظب جلساتتان باشيد مواظب آن انجمنهايتان باشيد مواظب دوستانتان باشيد هر كدام از شماها مي‌توانيد ستاره‌اي باشيد ولي گاهي نظم و جلسات و انظباتتان به صورت يك خوشه گندم يا ترازو در مي‌آيد گاهي هم خداي ناكرده مثل سرطان در مي‌آيد اين سرطان بيش از چند ستاره نيست همهٴ‌شان روشن‌اند اما بد تركيبي پيدا كردند به اين صورت درآمده ايشان مي‌گويند: انسانها هم اين طورند ولي محافل گاهي سرطاني است گاهي ميزان است و گاهي جوزاست و امثال ذلك. البته به حساب ديد ما گاهي ممكن است بعد از گذشت چند قرن يا چند ميليون كل اين اوضاع عوض بشود ستاره‌ها آن حركتهايشان را دارند ممكن است از يكديگر فاصله پيدا كنند آن شكل و صورتي كه دارد تغيير پيدا كند خب

پرسش: مسئله رؤيا در اين سوره سه بار ذكر شده دو مورد همه شايد قرينه بتوانيم بگيريم كه اينها رؤيا در منام بوده آنجا مي‌گويند: ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً[6] و ملك مي‌گويد: ﴿إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ[7] قرينه مي‌شود كه اين ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ در منام بود

پاسخ: نه خب آخر آنها يك انسان عادي‌اند اهل كشف و شهود نيستند آن كسي كه عهده‌دار ميگساري و تأمين شراب مَلِك بود او كه اهل كشف و شهود نمي‌تواند باشد خودش مَلِك كه قبلاً مسلمان نبود اهل كشف و شهود نمي‌تواند باشد مي‌گويند به بركت وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) اين فرعون مصر اسلام آورده حالا تا چه اندازه اين تاريخ درست باشد بايد بررسي بشود اين همه فراعنه‌اي كه در مصر آمدند و رفتند تنها يك فرعون مسلمان شد همان فرعون معاصر حضرت يوسف (سلام الله عليه) بود كه اين قصه از اين جهت هم قصه زيبايي است خب آن كسي كه مسئول مي است آن كسي كه ميگسار است كه اهل كشف و شهود نمي‌تواند باشد آن چه دليلي است براي اينكه وجود مبارك يوسف هم رؤيت او رؤيت در منام خب

پرسش ...

پاسخ: بله آن قرينه است چون خودش گفت ﴿رؤياي﴾ بعد از اينكه پدر فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ﴾ اگر اين قرائن بيروني نباشد ما از خود اين كلمه ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ﴾ رؤيا نمي‌فهميم.

مطلب ديگر آن است كه پس بنابراين سجده اين خصوصيت را دارد كه چون ذاتاً عبادي نيست مي‌تواند تحت امر قرار بگيرد

پرسش: امر به نظام تكوين در اختيار حوزه بشر نيست كه

پاسخ: نه ولي خداي سبحان كه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ[8] ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[9] خداي سبحان مسخر مي‌كند اين‌چنين نيست انسان فقط مي‌بيند نه اينكه مبدأ فاعلي باشد مبدأ قابلي است و ادراك مي‌كند خداي سبحان اين را مسخر كرده است مثل اينكه خداي سبحان در جريان داود فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ﴾ يا ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اين دستوري كه خداي سبحان به سلسله جبال مي‌دهد كه شما با او اهل ناله و مناجات و دعا باشيد به تسخير الهي است ديگر خب

پرسش: اينها قابل امر و نهي هستند؟

پاسخ: بله خب ديگر براي اينكه اينها هم درك مي‌كنند هم مطيع [اند] ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[10] و خداي سبحان اينها را امر مي‌كند منتها حالا ما از زبان اينها خبر نداريم بنابراين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ احزاب مي‌تواند يك عرض حقيقي باشد نه عرض مجازي ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا[11] مي‌تواند عرض حقيقي باشد و امتحان حقيقي باشد و اباي حقيقي يعني خداي سبحان به سلسله جبال اين تكليف را يا ولايت را يا معرفت را يا وحي را عرضه كرد آنها ابا كردند منتها ابايشان اباي اشفاقي بود مورد رحمت قرار گرفتند نه اباي استكباري نظير شيطان كه ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[12] آن كه متمرد است اباي او اباي استكباري است آن كه خاضع است و ناتوان است اباي او اباي اشفاقي است ﴿فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ خب اينها قابل چيز است اما جريان اينكه شهود قلبي بالاتر است يا ادراك حصولي خب مسلّم است شهود قلبي با واقعيت سر و كار دارد مشاهده مي‌كند ادراك حصولي مثل برهاني كه حكيم يا متكلم اقامه بكند براي اينكه ثابت كند ذات اقدس الهي وجود دارد آن براي حجت است و رفع تكليف است و در حد خود يك كمال است اما شهود اين است كه بگويد «ما كنت اعبد رباً لم اره»[13] يا «افاعبد ما لاٰ أريٰ»[14] آن را با چشم دل مي‌بيند نه با چشم سر ﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[15] فاصله بين شهود قلبي و ادراك عقلي خيلي است اين مفهوم [در] دست عقل است علم [در] دست عقل است آن معلوم [در] دست قلب است در ادراكهاي حصولي طبق برهان حكمت و كلام صورتي از معلوم نزد عالم حاضر است كه مي‌گويند «العلم هو الصورة الحاصلة من الشيء لدي الذهن او العقل» اما در ادراك شهودي عالم به حضور معلوم مي‌رود آن معلوم در دست اوست نه علم آن كجا اين كجا خيلي فرق است خب

پرسش ...

پاسخ: بله اشاره شد چون پايان امرشان به نيكي و فضيلت بود بالأخره همهٴ‌شان توبه كردند و وجود مبارك يعقوب براي آنها استغفار كرد ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ[16] شد و وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) گفت كه ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ[17] شد خب دو پيامبر براي اينها طلب مغفرت كردند اينها به حسن ختام در آمدند ديگر

پرسش ...

پاسخ: بله به لحاظ پايان كار است ديگر به لحاظ «انما الأعمال بخواتيمها»[18] پايان كار اينها به اين صورت بود

پرسش ...

پاسخ: شمس و قمر پدر بودند و يا خاله او كه وجود مبارك يعقوب فرمود: شمس و قمر اين است يكي خود يعقوب (سلام الله عليه) است يكي هم خاله او گفته چون مادرشان قبلاً مرحوم شده است يك سؤالي درباره نزول حديث شد كه اين مناسبتهاي بعدي اگر آيه تناسب پيدا كرد آن را ان‌شاءالله ذكر مي‌كنيم. خب پس فرمود: ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ زمخشري مي‌گويد: اب مذكر است ولي تاي تأنيثي كه برمي‌دارد براي اينكه در قواعد عربي گاهي اين گونه از تاهاي تأنيث بر سر مذكرها هم در مي‌آيد اين ﴿ياأبَتِ﴾ شبيه‌هايي هم دارد كه آن [را] ذكر مي‌كند ديگر حالا آن خيلي به بحث فعلي ما ارتباطي ندارد اما جريان اينكه جمادات درك نمي‌كنند نه خير جمادات كاملاً درك مي‌كنند مطالب را و در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه اگر درك نمي‌كردند اهل شهادت نبودند و اهل شكايت نبودند خب زمين كه شهادت مي‌دهد يا مسجد كه شهادت مي‌دهد اگر امروز درك نكند فردا چگونه شهادت مي‌دهد در يوم‌القيامه؟ فردا روز اداست در محكمه شاهد شهادت را ادا مي‌كند هر ادايي مسبوق به تحمل است تا شاهد قبل از ادا در صحنه حاضر نباشد و آن حادثه را تحمل نكند كه شهادت او در محكمه مسموع نيست اگر اين زمين امروز نفهمد كه چه كسي معصيت كرده چه كسي اطاعت كرده خب در قيامت شهادت او مسموع نيست در قيامت ممكن است شخص تبهكار به خدا عرض كند: خدايا تو به او ياد دادي اينكه علم نداشت اينكه نمي‌داند از كجا من اين كار را كردم به چه دليل اينكه خبر ندارد اينكه درك نمي‌كرد اما همه اينها قبول دارند كه اعضا و جوارح كه شهادت مي‌دهد درك مي‌كند اين دست درك مي‌كند اين پا درك مي‌كند خب اگر اين دست اين پا نفهمد انسان كجا مي‌رود دارد چه مي‌كند خب ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ[19] ﴿وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم[20] اين يعني چه؟ ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[21] فقط انطاقش آن روز ظهور مي‌كند نه اعلامش اينها مي‌دانند منتها مجاز نيستند به گفتن آن روز مجازند به گفتن اين‌چنين نيست كه آن روز خداي سبحان يادشان بدهد تلقين بكند بگويد اين‌چنين بگوييد كه وگرنه محكمه نمي‌شود كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: ذات اقدس الهي انبيا را حجت قرار داده بر مردم يك، عقل را حجت بين خود و بين خلق قرار داد دو، يعني هم خدا مي‌تواند برابر ادله عقلي براي شخص حجت اقامه كند و هم شخص مي‌تواند در قيامت با ادله عقلي احتجاج كند نمونه‌هايش هم همان سورهٴ مباركهٴ نساء بود كه قبلاً گذشت كه خدا مي‌فرمايد: اگر ما انبيا نمي‌فرستاديم مرسلين نمي‌فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[22] در قيامت اينها احتجاج مي‌كردند مي‌گفتند: خدايا تو كه ‌مي‌دانستي بعد از مرگ خبري هست ما به كجا مي‌آييم بايد يك راهنما مي‌فرستادي كه هم راه را مشخص كند هم هدف را مشخص كند چرا پيغمبر نفرستادي در سورهٴ طه هم مشابه اين احتجاج هست

پرسش: اين طوري كه مي‌فرماييد پس اصلاً تقسيم به عاقل و غيرعاقل ديگر جايي [برايش] باقي نمي‌ماند؟ پاسخ: چرا؟

پرسش: همه چيزهايي كه غيرعاقل‌اند اينها هم به نوعي،

پاسخ: نه خب عقل درجاتي دارد مراتبي دارد حيات مراتب دارد ﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[23] در سورهٴ مباركهٴ اسراء اين است كه هيچ چيزي نيست مگر اينكه مي‌فهمد منتها درك درجاتي دارد آن درجه كاملش براي انسان است لذا [براي انسان] تكليف هست درجه ضعيف‌ترش براي حيوان است از آن ضعيف‌تر براي گياه است از آن ضعيف‌تر براي جمادات است اگر موجودي نصاب معرفت او همين نصاب معرفت انسان باشد بله مكلّف است جنّ مكلّف است انسان مكلّف است و مانند آن پايين‌تر از اين مكلّف نيستند نه اينكه درك نكنند اين جريان استن حنّانه خب اين را خيليها نقل كردند ديگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين ستون تكيه داده بود وقتي كه مسجد مي‌ساختند اول مسقّف نبود يك ستوني از همين چوب خرما در جاي معين از مسجد پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه بود وجود مبارك حضرت به اين ستون تكيه مي‌داد و ايستاده سخنراني مي‌كرد پيشنهاد دادند كه شما خسته مي‌شويد و اينها اجازه بدهيد ما براي شما منبر تهيه كنيم حضرت موافقت كردند و منبري تهيه شد و حضرت از اين ستون فاصله گرفت كه روي منبر بنشيند اين ستون جزع كرد حنين يعني جزع و ناله حنّان و حنّانه يعني كسي كه جزع مي‌كند و ناله مي‌كند الآن هم در كنار روضهٴ نبوي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين استن حنانه آن سمبلش هست خب وجود مبارك حضرت رفتند و اين ستون را در بغل گرفتند و ناله او ساكت شد اين بزرگان ادبي ما هم كه مي‌گويند:

بنواخت نور مصطفي آن استن حنّانه را                 كمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو حنّانه شو

همين است خب اگر او درك نمي‌كرد چگونه مي‌فهميد پيامبر ديگر مي‌خواهد فاصله بگيرد روي منبر بنشيند اين طور نيست كه چوب درك نكند

پرسش: آن موارد استثنايي را كه نمي‌شود براي همه جاهاي،

پاسخ: نه موارد استثنايي كه جامد را عاقل نمي‌كند موارد استثنايي عقلش را آشكار مي‌كند او را به حرف در مي‌آورد لذا در جريان قيامت اين جلود اين اعضا و جوارح به خداي سبحان عرض مي‌كنند كه، شخص به اين جلود و جوارحش مي‌گويد: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا[24] آنها ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[25] نمي‌گويند «اعلمنا الله الذي اعلم كل شيء» ما مي‌دانستيم منتها مأمور نبوديم الآن خدا ما را به حرف آورد.

پرسش: خب منبر هم بايد گريان مي‌شد وقتي مي‌رفت به [سمت] ستون منبر نالان مي‌شد و وقتي مي‌رفت، پاسخ: نه آخر چون منبر را تازه جا عوض كردند منبر كه قبلاً نبود كه

پرسش: پيغمبر كه همه جاها نشسته براي همه هست ديگر

پاسخ: نه منظور اين است كه آنها چيز بود مفارقت داشتند منتها گاهي براي اظهار يك گوشه، افراد هم يكسان نيستند مگر همه افراد يكسان‌اند [مگر] همه افراد از مفارقت پيغمبر رنج مي‌برند اين طور نيستند كه بعضي از ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[26] است و برخي از حجاره هستند كه ﴿لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ[27] خب بنابراين اگر

پرسش: ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ[28] يعني حيات بالاتر را مي‌رساند

پاسخ: در آخرت بله نسبت به دنيا البته حيات بالاتري دارد ديگر اما در دنيا هر موجودي زنده است براي اينكه هر موجودي تسبيح‌گوي اوست ﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[29] شما درك نمي‌كنيد و اگر كسي اهل معنا باشد خب صداي تسبيح آنها را هم مي‌شنود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.

[2]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 44.

[4]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[7]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.

[8]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 18.

[9]  ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 10.

[10]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[11]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[12]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.

[13]  ـ كافي، ج 1، ص 98.

[14]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 179.

[15]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[16]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 98.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 92.

[18]  ـ بحارالانوار، ج 9، ص 330.

[19]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 24.

[20]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.

[21]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.

[22]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[23]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[24]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.

[25]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.

[26]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[27]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[28]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.

[29]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق