27 12 2004 4857608 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 3

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿الرتِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (3) إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (4) قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5)

در آغاز سورهٴ مباركهٴ يونس و مانند آن سخن از كتاب حكيم به ميان آمده بود همين تعبير ﴿الر﴾ هست منتها ﴿تِلكَ﴾ يا ﴿ذلِكَ[1] كتابِ حكيم است اما اينجا چون در صدد تبيين يك مطلب بي‌سابقه است به عنوان كتابِ مبين ياد شده است كاري كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به تعليم الهي كرده است اين است كه مسلمانها را در مدينه به خطوط كلي سيرهٴ انبياي الهي و كتابهاي آسماني و دين مشترك بين همه آنها اگر اين تعبير صحيح باشد به خطوط كلي اديان آشنا كرد قبل از اينكه آنها به مدينه مهاجرت كنند با اهل كتاب و يهوديها و مسيحيها به گفتگو بپردازند قبلاً خطوط كلي اديان گذشته را براي اينها تشريح كرد اينها با يك اطلاع كافي از اديان گذشته، كتابهاي آسماني، انبيا و سيره‌هاي آنها از مكه به مدينه آمدند وقتي با علماي يهود برخورد مي‌كردند با دست پر برخورد مي‌كردند بخشهاي وسيعي از جريان انبيا (عليهم السلام) در مكه نازل شد تعبير به  كتابِ مبين شايد به اين مناسبت باشد.

مطلب ديگر اين است كه بعضي از نوشته‌ها به حرف درمي‌آيد قابل خواندن است قابل پردازش با آهنگ است و مانند آن بعضي از كتابهاست اين طور نيست خب كتابهاي عربي فراوان است شما با غالب اينها هم مأنوسيد حتي كتابهاي حديث هم اين‌چنين است شما آن طوري كه قرآن را مي‌خوانيد با آهنگ مي‌خوانيد با ترتيل مي‌خوانيد با آن صداهاي خاص مي‌خوانيد نهج‌البلاغه حتي به آن صورت قابل خواندن نيست با اينكه نهج‌البلاغه تالي تلو است ادعيه حساب ديگري دارد شما اين همه كتابهايي كه عربها نوشتند محقق نوشته علامه نوشته اينها بخش وسيعي از كتابهاي فقهي را اين بزرگان عرب‌زبان نوشتند اين هم عربي است اما هيچ كدام قرآن نيست قرآن از قرء است يعني خواندن تلاوت‌كردن حالا يا با آهنگ يا بي آهنگ اصلاً به صدا در نمي‌آيد نامه‌هايي هم كه عربها مي‌نويسند اين‌چنين نيست يا نوشته‌هاي عربي كه خود علماي مثلاً غير عرب مي‌نويسند اين طور نيست كه بتواند اينها را تلاوت كند با ترتيل بخواند و مانند آن يك كمي شروع مي‌كند به خواندن مي‌بيند نمي‌آيد فرمود: ما اين را قرآن قرار داديم يعني ما اين را نه تنها كتاب خب كتاب بر همه كتابهاي آسماني صادق است ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ در حالي كه ﴿قُرْآناً﴾ قرآن از قرء است نه قرن اين نون جزء كلمه نيست يعني «ما يقرء»، «ما يصلح ان يقرء»، «ما يحسن ان يقرء»، «ما يليق ان يقرء»، «ما ينبغي ان يقرء» چنين چيزي است شايد يك وقتي هم به عرضتان رسيد سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) مي‌فرمودند: وقتي جنگ جهاني دوم شروع شد اين راديوهاي غربي هم احياناً مي‌خواستند يك آثار مذهبي را پخش كنند قرآن را پخش مي‌كردند حتي مسيحيان مي‌گفتند: انجيل به آهنگ درنمي‌آيد انجيل يا تورات يك كتابي نيست كه آدم آن را بتواند نظير عبدالباسط پيدا بشود اين را بخواند و اينها اين طورها نيست به هر تقدير اين قرآن قراردادن كار خداي سبحان است يعني نه تنها اين معجزه است به آهنگ هم در مي‌آيد قابل خواندن است بعد بگوييم ﴿وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً[2] بعد بگوييم ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ[3] تا مي‌توانيد قرآن بخوانيد خب اين طور نيست كه مثلاً آدم اين كتابهاي عربي را هر چند بخواهد همين كه موقع درس خواندن مجبور مي‌شود چند سطر را روي كتاب بخواند برايش تكلف است بعد ديگر سر بلند مي‌كند مطلبش را از بيرون تأديه مي‌كند اينها كتابهايي نيستند كه به آهنگ دربيايند قابل ترتيل باشند اين هم ﴿ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ﴾ در آن هست هم ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ﴾ در آن هست ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرآناً﴾ [در آن هست] اما اين مطلبي كه سؤال شده است كه اگر عربي مبين است و فرهنگهاي ديگر اين خصيصه را ندارند پس درك لطايف قرآن مخصوص قوم عرب خواهد بود آن بيان اين نتيجه تلخ را نمي‌دهد آن بيان اين نتيجه شيرين را مي‌دهد كه اگر كسي خواست از لطايف قرآني در محدوده ادبيات استفاده كند بايد عربي بداند نه [اينكه] عرب‌زبان باشد كساني هستند كه عرب‌زبان‌اند ولي امي‌اند از لطايف ادبي بي‌خبرند شما مستحضريد بسياري از ادبيات عرب را همين ايرانيها نوشتند نحوش را صرفش را معاني و بيانش را عروض و قافيه‌اش را حتي مفردات قرآن كريم را مفردات حديث را فقهِ لغت را بسياري از اينها را همين ادباي ايران نوشتند بخشي را هم غيرايراني‌اي كه عرب نبودند نوشتند اين سيبويه است كه اين كار را كرده آن صاحب قاموس است اين كار را كرده اينها همه ايراني بودند از مفاخر اين سرزمين‌اند در آنها به زحمت شما مثلاً يك اديب فحلي پيدا مي‌كنيد شعر مي‌گفتند اما حالا عالم باشند اين‌چنين متوسط‌اند آنها نه خيلي عميق بنابراين انس با لطايف قرآني براي مأنوسان با قواعد عربي است نه براي عربها و آن كلمات بسيط را هر كه ياد بگيرد بالأخره مي‌فهمد مطلبي كه قبلاً هم اشاره شد اين است كه اينها سخنان مياني قرآن است اما آن سخنان نهايي قرآن آن نه عبري است نه عربي آن معارف آن معاني، معنا كه عبري و عربي نيست آن معاني بلند يك شرط مشتركي دارد كه آن شرط مشترك بين عرب و غيرعرب فرقي نيست همآن طوري كه «لاصلاة الا بطهور»[4] اينجا هم ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[5] ممكن است ادبيات قرآن بخشهاي ابتدايي قرآن را كساني كه از قواعد ادبي و عربي برخوردارند متنعم بشوند اما آن معارف بلند قرآن نه گير عرب مي‌آيد نه گير عجم فقط گير انسانهاي طيب و طاهر مي‌آيد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[6] اين ضمير ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ اگر به قرآن برگردد حكم فقهي در مي‌آيد يعني كسي تا طاهر نباشد نمي‌تواند دست به آيات قرآني بزند اما اگر به آن مكنون برگردد كه به آن نزديك است يك حكم معرفتي در مي‌آيد نه حكم فقهي.

پرسش: ... كلمات ديگري در قرآن به كار رفته ... كلمات ديگري هم در آن ممزوج شده

پاسخ: خيلي كم، آنها هم تعريب شده خيلي كم يك انگشت‌شمار تعريب‌شده به كار رفته است اما حالا آن معاني كه نه عبري است نه عربي آن ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين ضمير ﴿لايمسه﴾ اگر به آن بعيد برگردد يعني قرآن حكم فقهي در آن در مي‌آيد به قريب برگردد ديگر حكم فقهي نيست سخن از تماس با اعضا و جوارح نيست اين يك فؤاد طيّب و طاهر مي‌طلبد يك جان پاك مي‌طلبد تا بتواند آن را درك كند هر كه جان طيب و طاهر داشت با آن معنا و لطيفهٴ قرآن كه در كتاب مكنون است تماس مي‌گيرد لذا سلمان فارسي با اينكه عرب نبود از اباذر عربي با اينكه عرب بود (رضوان الله عليهما) پيشگام‌تر است خب درجه ايمان سلمان بالاتر از درجه ايمان اباذر است با اينكه آن هم از اوحدي از مؤمنان بود بنابراين اينجا سخن از ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[7] است مسجد را خداي سبحان محل طهارت و پرورش انسانهاي طيب و طاهر قرار داد كه ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا[8] ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ[9] يا نسبت به مسجدهاي ديگر براي اينكه ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ خب اگر كسي طاهر بود متطهر بود طيب بود متطيب بود اين جانش با حقيقت قرآن تماس بيشتري دارد چه عرب چه غيرعرب بنابراين اين سؤال كه عربي چون نسبت به فرهنگ ديگر قوي‌تر است پس عربها هم در درك مطالب قوي‌ترند اين‌چنين نيست هر كه عربي بهتر بلد باشد به قواعد عربي آگاه باشد در اين مطالب ابتدايي يا مياني از ديگران قوي‌تر است و اگر كسي طيب [تر] و طاهرتر بود چه عرب چه غيرعرب آن در درك آنچه در كتاب مكنون است كامياب‌تر است.

پرسش: اين به خاطر اينكه يكي از معاني كه انتشار دين است اين است كه اصول دين در عربي است و عربي [را] همه نمي‌دانند.

پاسخ: اصول دين در عربي نيست اصول دين در درون هر انسان است و هر انساني با آن آشناست ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[10] آن‌وقت آن مطالب بعدي را كه خب ترجمه كردند هم از آن سوي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) مبلغان را به حبشه فرستاد به كشورهاي ديگر فرستاد آنها هم مي‌آمدند وفدها مي‌آمدند و ياد مي‌گرفتند زبان را اينكه مثلاً گفتند: «اطلبوا العلم ولو بالصين»[11] يعني اول زبان چيني را ياد بگير بعد برو چين فرهنگ چين را ياد بگير ديگران هم مأمور مي‌شوند كه اول زبان عربي را ياد بگيرند بعد احكام دينشان را بفهمند خب اينكه فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصين» معنايش اين نيست كه زبان ندانسته به چين برو كه معنايش اين است كه اول زبان ياد بگير بعد برو به چين حالا آن روز چين معروف بود ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ در همين يك سطر كوتاه،

پرسش: ... تماس ظاهري جسمي ندارند ... «لايفهمه الا المطهرون»

پاسخ: نه «مساس كل شيء بحسبه» تا ضمير به چه چيزي برمي‌گردد اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[12] اين ضمير ﴿يَمَسُّهُ﴾ يعني ضمير مفعول به آن بعيد برمي‌گردد يا به قريب اگر به بعيد برگردد همين تماس ظاهري است و حكم فقهي اما اگر نه [به] قريب برگردد تماس قلبي است و چون با كتاب مكنون كه انسان تماس ظاهري ندارد كه قلب انسان چيزي را كه درك كرده است تماس پيدا كرد ديگر مثل اينكه مي‌گوييم خداي سبحان جان هر كسي را در هنگام موت قبض مي‌كند و به دست مي‌گيرد اين‌چنين نيست ـ‌معاذالله‌ـ امساك ظاهري باشد كه هر كس كه مي‌ميرد ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الأُخْرَي[13]

پرسش: آنجا قرينه عقليه هست ديگر

پاسخ: اينجا هم عقل حاكم است ديگر دليل لبّي متصل اين دليل لبّي متصل براي قاري قرآن كاملاً او را همراهي مي‌كند كه اگر اين ضمير مفعول به قرآن برگردد حكم فقهي در مي‌آيد به كتاب مكنون برگردد ديگر كاري به حكم فقهي ندارد چون كتاب مكنون كسي به آن دسترسي ندارد تا بگويند بي‌وضو به آن دست نزن كه خب پنج يا شش بار به عنوان آيات به عنوان كتاب وصف مبين ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ كه ضمير است ﴿قُرآناً﴾ با وصف عربي اين پنج، شش بار در همين يك سطر از قرآن كريم به عظمت نام بردند گاهي با اسم گاهي با وصف گاهي با ضمير اسم بردند بعد فرمود: تمام اين كارها براي اين است كه شما عاقل بشويد گاهي قرآن كريم مي‌فرمايد: ما اين حرفها را مثالها را مي‌زنيم يا اين آيات را نازل مي‌كنيم تا شما فكر بكنيد ﴿وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[14] خب حالا تفكر كرديد بررسي كرديد چه مي‌شويد؟ خب كسي كه فكر بكند و ارزيابي بكند عالم و دانشمند مي‌شود بعد حالا عالم و دانشمند شد مشكل حل مي‌شود يا تازه اول مشكل است اگر عقل نباشد در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت فرمود: آنچه را كه ما قبلاً گفتيم اين امثال را ذكر مي‌كنيم براي اينكه شما تفكر پيدا بكنيد اينها اوايل راه است و آنچه هم كه در آيات ديگر گفتيم كه شما بعد از تفكر عالم و انديشمند و خردمند بشويد اين ميانه راه است عالم‌شدن وسط راه است انسان عالم مي‌شود كه عاقل بشود وقتي عاقل شد عقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[15] هم خودش راحت است هم ديگران از شر او راحت‌اند دين براي علم نيست دين براي عقل است منتها عاقل‌شدن بدون علم نمي‌شود بدون فكر نمي‌شود بدون درس و بحث نمي‌شود اينها مي‌شود مقدمات واجب لذا اين سه بخش از آيات در طول هم قرار دارد آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ حشر است فرمود: ما اين مثالها را مي‌زنيم تا شما فكر بكنيد خب حالا فكر كرديد نتيجه فكرتان اين است كه عالم ‌مي‌شويد ديگر آيه 21 سورهٴ مباركهٴ حشر اين است: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[16] خب حالا فكر كردند و به جايي رسيدند يك متفكر وقتي فكر كرد حركت كرد از مبادي به مطالب از مطالب به مبادي چه مي‌شود عالم و دانشمند مي‌شود اين عالم [شدن] و دانشمند شدن اگر خداي ناكرده تحت رهبري عقل اين علمش كار نكند تازه اول فساد است لذا در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت فرمود: ما اين حرفها را مي‌گوييم و علما از اين حرفها كمك مي‌گيرند و عاقل مي‌شوند آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ عنكبوت اين است: ﴿وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾ معلوم مي‌شود علم وسيله است در آن آيه سورهٴ مباركهٴ توبه هم قبلاً خوانديم كه فقيه‌شدن هم تازه وسيله است حالا اينها هجرت كنند به حوزه‌هاي علميه بروند ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ[17] اين ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ در راه است بين راه است بعد چه كار بكنند؟ بعد بروند درس بگويند سخنراني بكنند كتاب بنويسند كه اين مي‌شود حرفه و شغل براي اين نيامدند حوزه ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ[18] معلوم مي‌شود درس‌گفتن و بحث‌كردن و كتاب‌نوشتن و سخنراني‌كردن آنها هم مقدمه است تا انذار حاصل بشود آدم بايد از قيامت بترسد اگر اين شد خب نه بيراهه مي‌رود نه راه كسي را مي‌بندد اگر اهل درس و بحث و سخنراني و كتاب بود اما از قيامت نترسيد اين در راه مانده است اين ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ[19] اين چهل سال هم در حوزه بماند يا در شهر ديگر بماند اين ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ﴾ است اين ﴿وَلِيَعْلَمُوا[20] است ﴿لِيَتَفَقَّهُوا[21] است اما ﴿وَلِيُنذِرُوا[22] نيست مستحضريد مردم هم حرف هر كسي را گوش نمي‌دهند بالأخره ما بخواهيم به مردم از چيزي خبر بدهيم كه نه ديدند نه شنيدند نه لمس كردند نه احساس كردند از همه حواس آنها دور است قابل تجربه و آزمايش نيست به قول پوپر قابل ابطال نيست قابل اثبات نيست با علوم تجربي، اين صاف صاف بايد حرف شما را قبول بكند كه جهنمي هست و بهشتي هست و بعد از مرگ، كه هيچ اثري از آن نيست اين فقط ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[23] مي‌خواهد اينكه پيغمبر را نديده امام (سلام الله عليهما) را نديده كه معجزه را ببيند اين شما را مي‌بيند اين اگر بخواهد تمام زندگي‌اش را در اختيار حرف شما قرار بدهد بايد با يك جاذبه‌اي حرف شما دلپذير باشد شما قبل از اينكه در گوش او اثر بگذاريد [بايد] در جان او اثر بگذاريد و حرف هم تا از جان برنخيزد در جان نمي‌نشيند پس بنابراين آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ حشر است ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[24] است آنچه كه در جاي ديگر است ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ﴿وَلِيَعْلَمُوا﴾ امثال ذلك است اما حرف اساسي در سورهٴ مباركهٴ عنكبوت است كه فرمود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ[25] معلوم مي‌شود عالم‌شدن تازه سر پل است به نردبان رسيدن است تا انسان بشود عاقل وقتي عاقل شد «ما عُبد به الرحمن واكتسبَ به الجِنان»[26] كاملاً راحت است حشرش با انبياست مردم هم حرف او را گوش مي‌دهند اين سورهٴ مباركهٴ يوسف كه فرمود: ما اين حرفها را گفتيم ﴿لعلكم تعقلون﴾ به آن بخش نهايي اشاره فرمود نه ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ[27] يا «لعلكم تعلمون» اينها نيست خب حالا آغاز قصه از اينكه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ يعني آنچه را كه ما مي‌گوييم اولاً تقديم نحن براي افاده حصر است چون بعضي گفتند كه ـ‌معاذالله‌ـ ﴿أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً[28] اين اسطوره‌هاست و افسانه‌هاست كه خودش بافته سر هم كرده براي ما مي‌خواند بعضيها هم براي اينكه جعلي و بدلي قرار بدهند به مرزهاي ايران و امثال ايران سفر مي‌كردند قصه رستم و اسفنديار و اينها را ياد مي‌گرفتند مي‌رفتند در مجالس ‌مي‌خواندند مي‌گفتند كه او از نوح و هود مي‌گويد ما از رستم و اسفنديار مي‌گوييم همه قصه است قرآن فرمود: نه ما يك واقعيتي را داريم مي‌گوييم آثارش هم آن است دليلش هم اين است در كتابهاي آسماني‌تان هم هست ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ[29] در بعضي از موارد فرمود: آن تورات‌هايي كه پنهان كرديد آنها را در بياوريد مي‌بينيد همين حرفهاست اصلاً شكل تورات خطي را وجود مبارك پيغمبر در مدت عمر نديد در مكه هم از اينها خبري نبود او هم كه تورات نديد انجيل نديد اين كتابهايي كه در كتابخانه‌هايتان پنهان كرديد آنها را در بياوريد تطبيق كنيد زيباتر و بهترين وجهي كه در عهدين است در قرآن كريم آمده پس اين ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾بودن مخصوص به جريان حضرت يوسف نيست ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾ نه «نقص نحن» ما اين حرفها را مي‌زنيم نه اين است كه ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ[30] ما احتياجي به آن داشته باشيم اين نيست نه اينكه ﴿أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً[31] از آن قبيل نيست ما اين حرفها را داريم مي‌گوييم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ و در بخشهايي از اين سورهٴ مباركه نشانه حسن و زيبايي يا احسن‌بودنِ اين را بازگو مي‌كنيم نه اينكه اين احسن است نسبت به قصه‌هاي ديگر، احسن است نسبت به كتابهاي ديگر يعني تمام قرآن نسبت به كتابهاي ديگر احسن است چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ[32] تمام قصص قرآني نسبت به قصصي كه در كتابهاي ديگر است احسن است چون ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ عين حق را مي‌گوييم كم و زياد نمي‌گوييم آن زوايد را حذف مي‌كنيم آنكه سودمند نيست ذكر نمي‌كنيم لذا فرمود: در اين قصه حضرت يوسف(سلام الله عليه) ﴿آياتٌ للسّائلين[33] هست در بخش پاياني همين سورهٴ مباركهٴ فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الأَلْبَابِ[34] هم آيه است هم عبرت است خب ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ

پرسش مفهومي ديگر نمي‌شود از آن گرفت كه بفهماند كه بقيه خوب‌اند ولي مثلاً قرآن احسن است

پاسخ: نه قرآن احسن است چون دارد كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ[35] اين يك، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ دو، خب قصص ديگر كه قرآني نيست ديگر احسن نيست ديگر

پرسش: حسن چطور؟

پاسخ: ممكن است، اگر حق باشد حسن است اگر باطل باشد [نيست] اين افعل تعيين است اگر آنها صحيح باشد كه آنها هم از كتابهاي آسماني گرفته شدند اين افعل تفضيل است اگر آنها باطل باشد اين افعل تعيين است نظير ﴿وَأولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ[36] مثل ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَي[37] كه آنجاها به قرينه‌اي كه همراه آن است افعل، افعلِ تعييني است نه تفضيلي

پرسش ...

پاسخ: نسبت به قصص ديگر احسن‌اند نسبت به خودشان احسنها هم درجات دارند ديگر

پرسش ...

پاسخ: در خود قرآن هم درجات دارند نسبت به غير قرآن همه‌شان احسن‌اند خود اين احسنها هم مراتبي دارند براي اينكه خود انبيا مراتب دارند ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ[38] ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ[39] درجات براي انبيا است درجات براي مرسلين است قهراً درجات براي قصص آنها هم است زيبايي قصه براي زيبايي صاحب آن قصه است اصلاً قصه را قصه گفتند براي اينكه مسرود است متتابع است مثل اينكه سيره را سيره گفتند به همين جهت است ديگر يعني شخصي كه در مدت چند سال به يك خلق و خوي به سر مي‌برد سيرش در همين است مي‌شود سيره اگر انبيا متفاوت‌اند مرسلين متفاوت‌اند قصص آنها هم متفاوت است اما انبيا نسبت به ديگران معصوم‌اند و برترند همه انبيا نسبت به افراد ديگر برترند گرچه خودشان با يكديگر تفاوتي هم دارند تمايزي هم دارند خب اينكه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾ غفلت آن است كه يك چيزي موجود باشد انسان از آن اطلاع نداشته باشد در جهل ممكن است سالبه به انتفاي موضوع باشد به انتفاي محمول يك چيزي را كه انسان جاهل است گاهي ممكن است موجود باشد و انسان نداند يا نه اصلاً موجود نيست اما در غفلت معمولاً كاربردش جايي است كه آن شيء موجود است ولي انسان نمي‌داند اصل جريان قصه جريان انبيا و مرسلينِ گذشته جريان حضرت يوسف مطرح بود چه اينكه در كتابهاي آسماني پيشين هم مطرح بود ولي تو و قومت، مردم مكه، امت اسلامي هيچ كدام از اين جريان باخبر نبوديد ﴿وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾ گرچه وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) همه علوم را به اذن خدا دارد اما به اذن خدا دارد به تعليم الهي دارد قبل از تعليم الهي كه واجد نيست فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[40] ايمان هم اين‌چنين است كه در بحث ديروز خوانده شد ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ[41] اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ بقره آمده است ﴿ آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ[42] خب پيامبر بايد ايمان بياورد به خدا و اسماي حسناي خدا و كتابهاي آسماني و ملائكه و اينها خب اگر او از توحيد باخبر نباشد از اسماي حسناي خدا باخبر نباشد از صحف آسماني باخبر نباشد از ملائكه باخبر نباشد چه ايمان مي‌آورد فرمود: ما يك دين داريم و يك ايمان، دين مجموعه آنچه كه خداي سبحان تقرير فرمود آن به نام دين است ايمان يك وصفي است براي شخص كه اين شخص مي‌شود مؤمن شخص اگر بخواهد مؤمن بشود بايد از دين اطلاع پيدا كند بعد به آن بگرود بشود ايمان فرمود: اينها را قبلاً ما به تو گفتيم كسي كه به شما نگفته بود كه خودت هم كه نمي‌دانستي كه ﴿وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾ است ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[43] است ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ[44] وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) اول‌كسي است كه به خداي سبحان ايمان آورده است اما به تعليم الهي به تربيت الهي و به وحي الهي ﴿وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ

پرسش: با توجه به اينكه قرآن دو بار نازل شده يك بار به صورت انزال بوده،

پاسخ: آن بار هم مسبوق به تعليم الهي است اين تنزيل تفصيلي مسبوق به انزال است پس مسبوق به تعليم است آن مسبوق به غفلت قبلي است كه با انزال دفعي آن غفلت زدوده شده آن جهل زدوده شده هر مرحله‌اي را كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) داراست ولو در مرحله «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين»[45] در بعضي از روايات دارد «نُبّئتُ» يعني «جعلني الله (سبحانه‌و‌تعالي) نبيا» وگرنه اينها كه نبوت را از خود ندارند حتي مي‌گويند: وجود مبارك پيامبر وقتي بخواهد به مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[46] برسد اگر از اين حجاب نوري نگذرد راهش نمي‌دهند اين نبايد نبوت را ببيند نبايد رسالت را ببيند اگر نبوت را ديد همان جا مي‌ماند اگر رسالت را ديد همان جا مي‌ماند بايد به آن معطي و آن فياض علي‌الاطلاق بنگرد حتي نبوت مي‌شود حجاب نوري حتي رسالت مي‌شود حجاب نوري غرض آن است كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: همه اين علوم را من به تو دادم و درست هم است ولو اينكه فرمود: «نبئت و آدم بين الروح والجسد»[47] اما «نبئت» يعني «جعلني الله (سبحانه‌و‌تعالي) نبياً» اگر فرمود: «كنت نبياً» بعد از آن تنبئه است يعني بعد از اينكه خداي سبحان مرا نبي كرده است من خبر مي‌دهم «كنت نبيا و آدم بين الماء والطين»[48].

پرسش: مرحوم بوعلي در نمط‌العارفين يا در باب نفس فرمود: «خلق الاول اولاً» بعد آن‌وقت همه چيز را اضافه فرمود

پاسخ: بالذات يعني او را «خلقه عالماً» همان طوري كه هويت او به عنايت الهي است وصف او هم به عنايت الهي است بالأخره عالم‌بودن قادربودن وليّ‌بودن كمالات ديگر همه اينها در شعاع هويت اوست و هويت او هم مخلوق خداي سبحان است «جعله كذا» «خلقه كذا» «خلقكم الله انواراً فجعلكم بعرشه محدقين»[49] يعني اگرچه اينها حاملان عرش‌اند محيط به عرش‌اند محدق به عرش‌اند به جعل الهي‌اند آن كه در ازل و ابد بود و هست و خواهد بود آن فقط ذات اقدس الهي است خب ﴿وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾ حالا آغاز قصه يعني ﴿اذ﴾ متذكر باش ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ فرمود: متذكر آن صحنه باش كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) به پدرش گفت: ﴿يا أبَتِ﴾ همه اينها با عاطفه و اينها همراه است اين را به صورت جمله اسميه گفته است با قطع گفته است با حرفهاي تأكيد گفته است بدون ترديد ﴿اني رأيت احد عشر كوكباً﴾ من ديدم يازده ستاره و همچنين ديدم شمس و قمر براي من سجده كردند چون فاصله شد كلمه ﴿رأيت﴾ تكرار شده است اگر فاصله نمي‌شد به همان يك ﴿رأيت﴾ اكتفا مي‌شد و اينها درباره اين يازده جرم آسماني و درباره شمس و قمر كه تعبير به سجده شده است چون كار ذوي‌العقول از آنها صادر شده است به جمع سالم مذكر بيان شد نفرمود ساجدات گذشته از اينكه قرآن كريم اينها را اهل ادراك و شعور مي‌داند مي‌بينيد همينها كه عرب‌زبان‌اند همينها كه عربي خواندند عرب‌زبان‌اند مي‌گويند كه، نشانه‌اش مرحوم مثلاً آقا سيد عبدالحسين شرف‌الدين جبل‌عاملي خب اين يك فحلي است يك بزرگواري است صاحب المراجعات و اينها اما اين مطالب خيلي بلندتر از آن سطح است غالب اين حرفهاي رؤيت و ذكر و اينها را حمل به مجاز مي‌كند مي‌گويد اين تمثيل است ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[50] اين تمثيل است خير همين ايرانيها به آن عربها مي‌گويند خودت بالا بيا چرا قرآن را پايين مي‌آوري تو از كجا فهميدي كه اينها درك ندارند اين‌همه آياتي كه در قرآن كريم هست آيه سجده يك طايفه است نه يك آيه، آيهٴ اسلام يك طايفه است نه يك آيه آيهٴ اطاعت چندين تعبير دارد آيه تسبيح يك طايفه است نه يك آيه اين همه آيات انقياد ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ[51]، ﴿يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[52]، ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[53]، ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ[54] پنج طايفه پنج طايفه يعني پنج طايفه نه پنج آيه اين همه آيات را شما حمل بر مجاز مي‌كنيد؟ خب خودت بالا بيا «خويش را تأويل كن ني ذكر را» چرا مي‌گويي مجاز است؟ مرحوم شيخ طوسي نقل كرد بعد هم مرحوم طبرسي نقل كرد جناب زمخشري هم نقل كرد شيعه و سني نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: قبل از اينكه من به مقام نبوت برسم در دوران جاهليت يك سنگي بود كه هر وقت من را مي‌ديد سلام ‌مي‌كرد «كان يسلم علي قبل أن أبعث إنى لأعرفه الآن»[55] الآن مي‌شناسمش خب همه اينها را بگوييم مجاز است بعد هم شما ممكن است يك روايت يا دو روايت را حمل بر مجاز بكنيد اما دويست، سيصد تا را چه كار مي‌كنيد اين همه رواياتي كه زمين حرف مي‌زند زمين شهادت ‌مي‌دهد زمين شكايت مي‌كند مسجد شهادت مي‌دهد مسجد شكايت مي‌كند از همسايه‌ها بگوييم همه‌اش مجاز است زمين هر روز حرف مي‌زند «انا بيت الغربه، انا بيت الوحشه، انا بيت الدود»[56]، بگوييم مجاز است آخر يكي دو تا نيست شما در برابر دويست سيصد تا روايت چه كار مي‌كنيد همين ايراني غير عرب‌زبان به عرب‌زبان مي‌گويد: بالا بيا «خويش را تأويل كن ني ذكر را» بنابراين اينها مي‌گويند چون اين اجرام سماوي چيز نمي‌فهمند اگر جمع مذكر سالم كه براي ذوي‌العقول است به اينها اسناد داده شد يا مجاز است يا براي اينكه اينجا يك كار عاقلانه كردند مي‌گويند نه خير حقيقت است اينها مي‌فهمند به دليل اينكه شهادت مي‌دهند به دليل تسبيح ﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[57]، ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ[58]، «يسجد له ما في السموات»، ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ[59]، «له اسلم ما في السموات»‌ همه مسلم‌اند همه منقادند همه مطيع‌اند ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[60] ما فرمانبرداريم اين طوري است يك دستور داد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ[61] گفتند چَشم فرو ببر چَشم مگر درباره قارون همين نبود اين شق‌الارض همين است آن شق‌القمر همين است آن شق‌البحر همين است آن شق‌الحجر همين است ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ[62] سنگ بشكاف چَشم آب بده چَشم خب چه چيزي از اين عاقل‌تر اين‌چنين نيست كه اينها نباشند و درك نكنند و خيليها كه ادعا كردند آنها كه اهل معرفت‌اند مي‌گويند كه ما كاملاً مي‌شنويم تسبيح موجودات را مي‌گويند مي‌شنويم

پرسش: ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ[63] پس دارالدنيا هم اين طور است

پاسخ: بله منتها حيات مقول به تشكيك است ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ دنيا هم همين طور است منتها حيات مقول به تشكيك است اين طور نيست كه، خب بالأخره اينها شهادت مي‌دهند مسجد شهادت مي‌دهد كه چه كسي آمده نماز خوانده و كدام همسايه نيامده يا شكايت مي‌كند خب اين شهادت مي‌دهد در يوم‌القيامه قيامت ظرف اداي شهادت است يك، هر ظرف ادايي مسبوق به ظرف تحمل است اين دو، تا شاهد در صحنه حادثه حضور نداشته باشد متن جريان را خوب درك نكند گفتن او در محكمه و اداي شهادت او كه مسموع نيست خب اينها اگر در دنيا نمي‌فهمند در قيامت شهادت مي‌دهند آن شخص در قيامت به خدا مي‌گويد خدايا تو اينها را حرف ياد دادي اينها كه حرف بلد نبودند كه، آن وقت چه حجتي دارد خدا؟ يوم‌القيامه كه يوم‌الشهاده است زمين شهادت مي‌دهد آن زميني كه انسان گناه كرده شهادت مي‌دهد معلوم مي‌شود مي‌فهمد ديگر خب ما اگر چشم و گوشمان بسته است و حرفهاي آنها را نمي‌شنويم دليل نيست كه آنها هم چيز نمي‌فهمند كه

پرسش ...

پاسخ: بله

پرسش: وقتي كه زمين يا ... درك داشته باشند دركشان،

پاسخ: دركشان هم در حد هويت آنهاست دركشان با اختيار همراه است بعضي از جاها به اذن خدا ستاري مي‌كنند هر جا درك باشد لوازم درك هم هست اختيار هست اراده هست با اختيار اطاعت مي‌كنند ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[64] نه «طائعَيْن» اول تثنيه است، سؤال تثنيه است جواب جمع است ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا[65] اين تثنيه است يعني ارض و سما ﴿قالَتا﴾ يعني ارض و سما ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ نه «طائعَين» يعني ما با همه موجودات در خدمت توايم «در بندگي آنجا كه تو را حلقه مرا گوش» ما تابع توايم اينكه وجود مبارك پيغمبر فرمود: «اني لأعرفه الآن»[66] همين است فرمود: اين سنگ به من سلام مي‌كرده سنگها هم، حالا شما بياييد ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ[67] به چه زحمت افتادند همين مفسرين عرب‌زبان كه بيايند توجيه كنند مگر سنگ از ترس خدا جابه‌جا مي‌شود مي‌شكافد اينها چيست اينها مجاز است اينها خيال كردند كه قرآن را با سبعهٴ معلقه بايد بسنجند و آن طور معنا كنند كه از قبيل خطاب به اتلال و دمن است نه خير ظاهرش را بگيريد اگر برهان عقلي يا نقلي معتبر بر خلاف ظاهر داشتيد بله توجيه كنيد اما برهان عقلي كه تأييد مي‌كند شواهد نقلي ديگر تأييد مي‌كند خب چرا دست به ظاهر مي‌زنيد واقعاً بعضي از سنگها مي‌ترسند واقعاً از جايي به جايي تكان مي‌خورند سقوط مي‌كنند از ترس خداست ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ اين است ﴿لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ[68] پس بنابراين نمي‌شود اينها را حمل بر مجاز كرد به دليل آن شواهد اين ساجدين هم حقيقت است منتها يعني فعل جمع‌مذكر‌سالم‌آوردن به مناسبت اين است كه خود اينها عاقل‌اند كارشان هم كه كار عاقلانه بود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 1.

[2]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 4.

[3]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 20.

[4]  ـ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 58.

[5]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.

[6]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 79.

[7]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.

[8]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.

[9]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.

[10]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[11]  ـ روضة الواعظين، ج 1، ص 11.

[12]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 79.

[13]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.

[14]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.

[15]  ـ كافي، ج 1، ص 11.

[16]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.

[17]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[18]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[19]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 26.

[20]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 52.

[21]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[22]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[24]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.

[25]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.

[26]  ـ كافي، ج 1، ص 11.

[27]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 219.

[28]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 5.

[29]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 93.

[30]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 103.

[31]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 5.

[32]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[33]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 7.

[34]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111.

[35]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[36]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 75.

[37]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.

[38]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[39]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55 .

[40]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.

[41]  ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 52.

[42]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[43]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.

[44]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 52.

[45]  ـ بحارالانوار، ج 18، ص 278.

[46]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.

[47]  ـ احتجاج، ج 2، ص 448.

[48]  ـ بحارالانوار، ج 18، ص 278.

[49]  ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

[50]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[51]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 83.

[52]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.

[53]  ـ سورهٴ رعـد، آيهٴ 15.

[54]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[55]  ـ بحارالانوار، ج 17، ص 368.

[56]  ـ كافي ، ج3 ، ص242.

[57]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[58]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 18.

[59]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 83.

[60]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[61]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.

[62]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 60.

[63]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.

[64]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[65]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[66]  ـ بحارالانوار، ج 17، ص 368.

[67]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[68]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق