25 12 2004 4856097 شناسه:

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (3)

سورهٴ مباركهٴ يوسف ظاهراً در مكه نازل شد زيرا يكي از علايم تشخيص مكي [بودن] يا مدني‌بودن سور همان محتوا و مضمون آنهاست اگر سوره‌اي فقط به اصول اعتقادي و خطوط كلي اخلاق و حقوق بپردازد معلوم مي‌شود در مكه نازل شد اگر گذشته از توجه به آنها به فروع جزئي مثل احكام حج احكام نماز احكام خمس احكام زكات و مانند آن احكام جهاد احكام جزيه اينها بپردازد معلوم مي‌شود در مدينه نازل شد زيرا در مكه مسئله صوم و حج و جزيه و جهاد و اينها نازل نشده بود اين سوره هم همين طور است خطوط كلي اصول اعتقادي و اخلاق و حقوق مطرح است مطلب دوم آن است كه گرچه نكات فراواني از اين سورهٴ نوراني استفاده مي‌‌شود لكن عنصر محوري‌اش اين است كه اگر كسي به خدا متكي بود و آن سخن باطل را  نگفت كه «هدف وسيله را توجيه مي‌كند» بلكه متوجه بود كه براي رسيدن به سعادت راه مستقيم لازم است بين هدف و راه رابطهٴ ضروري برقرار است براي رسيدن به هدف معين راه معين لازم است و تنها كسي كه راهنماست و مقصد هم در اختيار اوست خداي سبحان است و فراز و نشيب امتحانها نبايد او را از صراط مستقيم و هدف اصيل كه به دست خداي سبحان است غافل كند اگر چنين بود سختيها را تحمل مي‌كند و خداي سبحان او را از ذلت به عزت مي‌رساند از عسر به يسر منتقل مي‌كند ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً[1] و تنها ولي‌اي كه انسان در اختيار ولايت اوست خداي سبحان است و آنها كه همه امكانات را دارند اگر تابع دستورات الهي نباشند به ذلت مي‌افتند چه اينكه جريان عزيز مصر از اين قبيل بود و شكوه و جلال وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم از آن قبيل. مطلب ديگر آنكه هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان عطا كرده است آزمون الهي است اين نعمت گاهي جلال است و گاهي جمال و اگر كسي از نعمت جلال و نعمت جمال بهره خوب نبرد ممكن است خداي سبحان اين نعمت را از او بگيرد. وجود مبارك يوسف صديق(سلام الله عليه) هم به جمال امتحان شد هم به جلال. به جمال امتحان شد كه معلوم بود به جلال و عزت و شكوه كه آن مقام والا بود [به] آن هم امتحان شد در هر دو امتحان سرافراز برآمد و نكات فراوان ديگري كه در اين سوره هست و در اين قصه هست كه فرمود: ﴿لقد كان في قصصهم عبرةٌ لأولي الألباب[2] [براي] آنها كه داراي لبّ و مغزند وسيلهٴ عبرت در اين قصه فراوان است عبرت هم همان طوري كه ملاحظه فرموديد عبارت از عبور از نقص به كمال است اگر يك جرياني گفته شد مخاطب به وسيله آشنايي با آن جريان از نقص به كمال هجرت كرد از رذيلت به فضيلت عبور كرد از جهل علمي به علم از جهالت عملي به عقل عبور كرد مي‌گويند: او عبرت گرفت وگرنه تماشا كرد سرّ نامگذاري عبرت كه ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأَبْصَارِ[3] همين است خب در اين سورهٴ مباركهٴ هم آغازش ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است در بحثهاي سور قبلي هم گذشت كه اين ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ كه 114 بار تكرار شد 113 بار در آغاز 113 سوره و يك بار هم در سورهٴ مباركهٴ نمل بازگو شد حالا سورهٴ مباركهٴ توبه اين فاقد ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است حالا يا براي اينكه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ نازل نشد يا طبق تعبيري كه از ابن‌عباس آمده است اين تتمهٴ سورهٴ انفال است كه بحثش قبلاً گذشت اين ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ كه هر بار نازل مي‌شد معناي خاص خودش را داشت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ در هر سوره‌اي مناسب با مضمون همان سوره است يعني رحمت رحمانيه خدا و رحمت رحيميهٴ خدا در هر سوره برابر آن جرياني است كه در آن سوره مطرح است بنابراين گرچه لفظ ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ در آغاز هر سوره شبيه هم است ولي محتوا و پيام آنها فرق مي‌كند. اما در جريان حروف مقطعه در همان سورهٴ مباركهٴ بقره مبسوطاً بحثش اشاره شد حروف مقطعه از نظر شمارشِ آيات به سه قسم تقسيم مي‌‌شود بعضي از حروف مقطع جزء آيه‌اند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ يونس بود هود بود و همين سورهٴ يوسف هست سورهٴ ابراهيم سورهٴ حجر كه بعد در پيش داريم به خواست خدا در همه اينها اين حرف مقطع يك آيه نيست بلكه جزء آيه است نظير سورهٴ ص ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ[4] كه آن ﴿ص﴾ هم جزء آيه است قسم دوم حروف مقطعي‌اند كه يك آيه را تشكيل مي‌دهند مثل ﴿الم[5]، ﴿المص[6]، ﴿حم[7]، كه اينها يك آيه را تشكيل مي‌دهند قسم سوم آن حروف مقطع‌اند كه دو آيه را تشكيل مي‌دهند مثل ﴿حم ٭ عسق[8]  اين ﴿حم﴾ يك آيه است ﴿عسق﴾ آيه [ديگر] است كه مجموع اين دو آيه از همين حروف مقطع تشكيل شد پس حروف مقطع سه قسم است يا جزء آيه است يا يك آيهٴ مستقل است يا دو آيه را تشكيل مي‌دهند و ارتباطي هم بين اين ﴿الر﴾ با مضمون آيه است سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين حروف مقطع را هم برابر با «القرآن يفسر بعضه بعضاً»[9] معنا كردند ايشان نظر شريفشان اين است كه، در خصوص اين سورهٴ يوسف بحث نكردند در سورهٴ مباركهٴ شوري آنجا بحث كردند مي‌فرمايند: همان طوري كه آيات قرآن «يفسر بعضه بعضا» اين حروف مقطع هم همين طور است آن وقت نتيجه‌اي كه مي‌گيرند اين است كه مي‌گويند: ما اگر سوره‌اي كه اولش ﴿الم[10] است اين را بررسي كنيم سوره‌اي كه اولش ﴿ص[11] است اين را بررسي كنيم و سوره‌اي كه نظير اعراف اولش ﴿المص﴾ است بررسي كنيم اين سه تا بررسي به ما مي‌‌فهماند كه مضمون آن سوره‌هايي كه اولش ﴿الم﴾ است يك چيز است مضمون آن سوره‌اي كه اولش ﴿ص﴾ است يك چيز است مضمون آن سوره‌اي كه ﴿المص﴾ است مجموع اين دو تا مضمونهاست شواهدي هم براي اين كار اقامه مي‌فرمايند، مي‌فرمايند: همان طوري كه آيات «يفسر بعضه بعضاً» اين حروف مقطع هم «يفسر بعضه بعضاً» مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نظر شريفشان اين است كه اين حروف مقطع اسماي سور است وجوه فراواني براي اين گفته شده حرفهاي ناگفته هنوز زياد است درباره حروف مقطع بخشي از اين اقوال و آرا در همان جلد اول تسنيم آمده است ﴿الر ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ اين ﴿تِلْكَ﴾ به لحاظ كتاب يا ﴿ذلِكَ﴾ كه ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾ است به لحاظ كتاب ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ[12] يا ﴿الر ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ﴾ آنجا چون مشاراليه مذكر است ﴿ذلِكَ﴾ گفته شد اينجا چون مشاراليه مؤنث است ﴿تِلْكَ﴾ گفته شد در آنجا بيان شده است كه با اينكه كتاب حاضر است جامعه بشري در خدمت اين قرآن كريم‌اند مع‌ذلك براي رفعت مقام از آن به اشاره بعيد ياد كرده است مثل اينكه انسان در حضور يك شخص «عظيم‌الشأن» نشسته است مي‌گويد ما به آن جناب عرض كرديم ما به آن جناب گفتيم اين ما به آن جناب گفتيم يا در ادعيه مثلاً با اينكه خداي سبحان شاهد و حاضر است مي‌گوييم «هو الذي» كذا «هو الذي» كذا يا «انت هو الذي» كذا كه از او به غايب ياد مي‌كنيم خب اين تعبير به دور براي بُعد مكانت است نه مكان، بُعد منزلت است نه زمان ﴿الر ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ﴾ كه كتاب همين قرآن كريم است اين كتاب مبين است هم مبين است في نفسه هم مبين است لغيره مبين يعني روشن هم روشن هم روشنگر برخيها خواستند بگويند منظور از اين كتاب لوح محفوظ است او مي‌تواند مرحله بالاي همين قرآن كريم باشد ولي ظاهر كتاب مبين همين قرآن كريم است.

پرسش: … به صورت كتاب درنيامده بود؟

پاسخ: چرا هر چه كه درآمده است مجموع بود اين‌چنين نيست كه پراكنده باشد وقتي آدم دارد كتاب مي‌نويسد ده صفحه كه نوشت كتاب است صد صفحه نوشت كتاب است وقتي به هزارمين صفحه رسيد هم كتاب است مي‌گويند اين كتاب را دارند مي‌نويسند اين كتاب در اين زمينه است وقتي مي‌گويد اين كتاب يعني بعدش بالفعل است بعدش بالقوه و در صدد تكميل است اگر از يك مؤلف سؤال بكنند چه مي‌كنيد مي‌گويد دارم كتاب مي‌نويسم اين كتاب چيست؟ مي‌گويد در فقه است يا در اصول است يا در رشته ديگر ﴿الر ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ هم في نفسه روشن است ابهام در آن نيست هم حقايق و معارف را براي مردم بيان مي‌كند بعد مي‌فرمايد كه اين كتاب دست‌نويس كسي نيست محصول فكر كسي نيست پيامبر اين را نياورده پيامبر اين را تلقي كرده است ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً﴾ ما اين را نازل كرديم در حالي كه اين قرآن بود قرآن از «قرء» است به معني «جَمَعَ» اين الف و نون زايد بر كلمه است «قَرَنِ» نيست «قَرَءَ» است قرء يعني «جَمَعَ» اين مجموعه كه مؤلَّف است منسجم است منظم است و همين طور تكميل مي‌شود تا به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ[13] برسد اين را ما نازل كرديم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اين نزول به نحو تجلي است نه تجافي اولاً و به نحو آويختن است نه انداختن ثانياً اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه قرآن را معرفي مي‌كند مي‌فرمايد: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكون رأوه»[14] خداي سبحان در قرآن كريم براي مردم تجلي كرده است منتها مردم متكلم را نمي‌بينند تجلي با تجافي فرقش اين است كه در تجافي يعني جاخالي‌كردن وقتي شيئي در يك مرحله بالا هست در مرحله پايين نيست وقتي در مرحله پايين آمده ديگر در مرحله بالا نيست اين قطرات باران كه نازل مي‌شود به نحو تجافي نازل مي‌شود نه تجلي يعني وقتي كه در صد متري زمين است روي زمين نيست وقتي به زمين آمد ديگر در صد متري نيست اين را مي‌گويند تجافي اما تجلي آن است كه شيء در مرحله بالا هست آن وقت تنزلي دارد تمثلي دارد تجسدي دارد و تجسمي دارد همه اين مراحل را به عنوان رقيق‌شدن طي مي‌كند و آن وقتي كه در بالا هست در پايين هم هست آن وقتي هم كه پايين آمده در بالا هم هست به عنوان نمونه بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[15] اگر يك محققي حالا يا در فقه يا در اصول يا در حكمت و كلام و تفسير يا در علوم تجربي رياضي هندسي در يكي از اين دانشهاي تجربي ديگر اين يك مطلب عقلي را يك قانون كلي را كه فهميده باشد بعد به اين فكر است كه من اين مطلب را براي مخاطبانم چطور منتقل كنم به مخاطبانم چطور منتقل كنم به چه زباني بنويسم چطور بنويسم فارسي باشد عربي باشد براي آن يك مقدمه و چند فصل و يك خاتمه ذكر مي‌كنم اينها را اول بعد از اينكه اصل قاعده را فهميد در درون خود به وسيله قواي خيال و امثال قوهٴ خيال ترسيم مي‌كند الگوبرداري مي‌كند نقشه‌برداري مي‌كند بعد شروع مي‌كند به يك ساعت سخنراني‌كردن يا ده صفحه يا بيست صفحه نوشتن آنچه را كه در عاقله اين محقق هست قبل از گفتن و بعد از گفتن يكسان است آن سر جايش محفوظ است هم آن را تنزل داد به صورت عبري يا عربي يا فارسي درآورد در محدوده خيال و هم آن را به صورت مقاله يا سخنراني درآورد در سطح آهنگ يا نقشه به ديگران منتقل كرد اين يك ساعت سخنراني يا يك مقاله كه الآن به صورت كتاب درآمده است اين تجلي‌يافتهٴ آن معناي عقلي اوست اين طور نيست كه آنچه كه در عاقله او بود آن نازل شده الآن آمده روي كتاب ديگر چيزي در عاقله او نباشد اين تجلي آن است نه تجافي آن يك وقتي انسان اشك مي‌ريزد گريه مي‌‌كند اين تجافي است اين اشك مادامي كه پشت پرده است در روي گونه نيست وقتي به گونه غلطيد ديگر پشت پرده نيست اين مي‌شود تجافي، اشك چون يك امر مادي است. اما وقتي يك محقق آن مطلب معقول را كه عاقله او درك كرده است به صورت يك مقاله يا سخنراني درمي‌آورد اين‌چنين نيست كه آنچه كه در عاقله اوست مثل اشك ريخته باشد روي كتاب ديگر چيزي در عاقله او نباشد چون هم در عاقله او هست هم در خيال او هست هم در كتاب يا نوار، اين مي‌شود تجلي. پس بين تجلي و تجافي فرق است خداي سبحان قرآن را به نحو تجلي فرستاد اما اين قطرات باران به نحو تجافي نازل شدند باران را برف را تگرگ را كه خداي سبحان نازل كرد اينها وقتي بالا بودند پايين نبودند وقتي پايين آمدند ديگر بالا نيستند البته ريشهٴ اصلي همه اينها كه در مخزن غيب است يك موجود مجرد است كه ﴿وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[16] بنابراين فرمود: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكون رأوه»[17] خداي سبحان در قرآن تجلي كرده است منتها اينها نمي‌بينند نه [اينكه] ديدني نيست البته با چشم ظاهر كه نخواهند ديد چون ﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ[18] ولي با چشم باطن مي‌شود با حقيقت ايمان مي‌شود «لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[19] اگر «تدركه القلوب بحقائق الايمان» شد فرمود مي‌شود انسان وقتي كه خدمت قرآن كريم باشد متكلم را با چشم دل مشاهده بكند منتها اينها نمي‌بينند نه [اينكه] ديدني نيست «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكون رأوه» پس قرآن است جمع است منسجم است يك، و به نحو تجلي هم است دو، و قهراً مطابق با آن آيه هم خواهد بود كه به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً[20] معنايش اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در همان حديث معروف «اني تارك فيكم الثقلين»[21] فرمود: يكي كتاب‌الله است يكي عترت طاهرين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يكي ثقل اكبر است ديگري ثقل اصغر آنكه ثقل اكبر است كتاب‌الله است «طرفه بيد الله و الطرف الآخر بأيديكم»[22] اين ثقل اكبر يعني اين قرآن كريم را خدا آويخت نه انداخت يك طرف قرآن به دست خداست طرف ديگر به دست شماست ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ چون قبلاً هم ملاحظه فرموديد اگر حبل يعني طناب يك جايي آويخته نباشد يك جايي انداخته باشد اين طناب انداخته مشكل خودش را حل نمي‌كند كسي بايد آن را نگه بدارد اعتصام به آن چنگ‌زدن به آن چه اثري مي‌تواند داشته باشد اعتصام به حبلي اثر دارد كه اين حبل به جاي بلند مستحكمي بند باشد وگرنه انسان طناب را بگيرد خب از اين طنابهاي بافتهٴ كنار مغازه‌ها فراوان است اعتصام به اينها چه مشكلي را حل مي‌كند كسي كه افتاده است بايد طنابي را بگيرد كه گسستني نباشد اين همان عروهٴ وثقايي است كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا[23] يك، به جايي بلندي بسته باشد كه «بيد الله [سبحانه و تعالي]» آن هم قابل گسستن نباشد چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ[24] است لذا فرمود «طرفه بيد الله والطرف الآخر بايديكم»[25] و انسان در حقيقت وقتي اين قرآن را مي‌بوسد مي‌بويد طنابي را مي‌بوسد و مي‌بويد كه يك طرفش به دست خداست به همين اندازه ارتباط كافي است براي عرض ادب بنابراين اين يك كتابي است آويخته نه انداخته و چون از اين عربي تا لقاي الهي علوم نامتناهي است لذا كسي نمي‌تواند بگويد با پيشرفتهاي علوم با پيشرفتهاي بشر قرآن گذشتهٴ مربوط به چهارده قرن قبل چگونه مي‌تواند مشكل علمي يا عملي جامعه را حل كند.

پرسش: مرحوم كليني در باب حجت از حضرت صادق(عليه السلام) نقل مي‌فرمايند كه ما قيّم قرآن هستيم

پاسخ: بله ديگر عترت طاهرين همين است ديگر چون «لن يفترقا» اين را فريقين نقل كردند هم شيعه‌ها نقل كردند هم سني نقل كردند كه هر جايي كه قرآن كريم هست عترت طاهرين(عليهم السلام) هستند هر جا كه عترت طاهرين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند قرآن كريم هست «لن يفترقا حتي يردا عليَّ الحوض»[26] اين اين‌چنين نيست كه مثلاً قرآن آويخته باشد و نور پاك عترت طاهرين(عليهم السلام) انداخته باشد اين طور نيست اينها هم نور الهي‌اند آويخته‌اند آنها هم آويخته‌اند و هرگز از هم جدا نيستند هيچ مطلبي نيست كه در قرآن كريم باشد و عترت طاهرين(سلام الله عليهم اجمعين) فاقد آن باشند يا هيچ مقامي نيست كه اينها آن ذوات قدسي دارا باشند و در قرآن كريم نيامده باشد «والا افترقا، والتالي باطل فالمقدم مثله» بنابراين هر دو اين‌چنين‌اند لكن اينكه فرمود: «طرفه بيد الله»[27] معلوم مي‌شود اين قرآن حبل ناگسستني آويخته است نه انداخته و ما نبايد با قرآن از باب اينكه چون فرمود

﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ همان معامله را بكنيم كه با باران آن معامله را مي‌كنيم آن انداخته است و از بين خواهد رفت اين آويخته است و جهاني خواهد بود و جمع هم است اما عربي‌بودنش آسيبي به جهاني‌بودن نمي‌رساند براي اينكه به لحاظ معنا جهاني است يعني به زبان بين‌المللي سخن مي‌گويد زبان بين‌المللي زبان قراردادي نيست اينكه مي‌بينيد اينها گرچه مي‌گويند سازمان بين‌الملل مجامع بين‌المللي اما اينها خيال مي‌كنند امور بين‌المللي امور قراردادي است لذا مي‌گويند ما خودمان ساختيم خودمان هم مي‌توانيم به هم بزنيم كتابي مي‌تواند جهاني باشد بين‌المللي باشد كه با زبان بين‌الملل نازل شده باشد زبان بين‌الملل نه تازي است نه فارسي نه عبري است نه عربي نه سرياني زبان بين‌الملل زبان فطرت است و فطرت است كه انسانيت انسان [و] هويت هر كسي را تأمين مي‌كند به زبان فطرت سخن گفته است منتها حالا عربي‌بودن براي اينكه وجود مبارك پيامبر عربي است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ[28] بالأخره هر پيامبري در هر سرزميني كه مبعوث بشود اولين كاري كه مي‌كند با مخاطبان خود سخن مي‌گويد آنها را هدايت مي‌كند مخاطبان او هم‌لغت اويند بايد به زبان آنها كتاب بياورد به زبان اينها حرف بزند يكي عبري است يكي عربي است يكي تازي است يكي سرياني است و مانند آن به تعبير بعضي از آقايان لغت قومي است اما معنا قيّم است نه قومي اين قيّم‌بودن به فطرت برمي‌گردد به ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[29] اين اصول ارزشي اين ديگر عبري و عربي ندارد كه عدالت فهم علم عقل تواضع اخلاق اينها كه عربي و عبري نيست بنابراين تنها كتابي مي‌تواند جهاني باشد كه با زبان جهانيان نازل شده باشد و با زبان جهانيان حرف بزند و آن زبان فطرت است قرآن كريم به زبان فطرت صادر شده است كه «يثيروا لهم دفائن العقول»[30] همين است آن فطرتها را شكوفا مي‌كند چيزي بر خلاف فطرت در دين نيست چيزي مقتضاي فطرت باشد و دين نگفته باشد نيست بنابراين گرچه طليعهٴ نزولش به صورت عربي است اما همين پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) طولي نكشيد كه در اطراف او صهيب از روم آمده بلال از حبشه آمده سلمان از ايران رفته خب اين سلمان فارسي آن هم صهيب رومي آن هم بلال حبشي اينها با اباذر عربي كنار هم جمع مي‌شدند اين معارف را گوش مي‌دادند يكي از شرق آمده يكي از غرب آمده يكي از شمال آمده يكي از جنوب آمده با لهجه‌هاي گوناگون نامه‌هايي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) براي مردم شرق و غرب مي‌نوشت كه آنها عبري و عربي و امثال ذلك داشتند يا فارسي داشتند اينها كه عربي نداشتند كه خب بنابراين عربي‌بودن براي يك مقطع است.

پرسش: زبان عربي برتري بر زبانهاي ديگر دارد و يك قداستي دارد.

پاسخ: قداستش به وسيله قرآن پيش آمده است اما برتري را بعضيها خواستند ثابت بكنند تا حدودي هم موفق شدند لذا از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) هست مرحوم كليني(رضوان الله عليه) هم نقل كرده است كه چرا عربي را مبين گفتند فرمود: براي اينكه عربي لساني است كه «يبين الألْسن و لا تبينه الالْسن»[31] اين روايتي است از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) درباره اينكه چطور عربي مبين است فرمود: شما بسياري از معارف را مطالب را در زبان عرب داريد با لغت عربي بيان مي‌كنيد ولي بخواهيد به لغت ديگر منتقل كنيد مي‌بينيد نمي‌شود زيرا در لغت عرب در فرهنگ عرب با يك كلمه بسيط آن معناي عميق فهميده و فهمانده مي‌شود ولي شما بخواهيد به لغت ديگر ترجمه بكنيد ناچاريد از سه، چهار واژه و سه، چهار كلمه كمك بگيريد تا يك معناي بسيط را بفهمانيد اثناي اين نقل و انتقال بسياري از آن لطايف و ظرايف از دست انسان مي‌ريزد مي‌افتد مي‌بينيد هر كلمه مثل يك بند غربال است از كلمه ديگر جداست از حرف ديگر جداست انسان وقتي يك معناي عميقي را با يك واژه و يك كلمه در فرهنگ خود مي‌فهمد وقتي معادل نداشته باشد ناچار است كه از سه چهار كلمه كمك بگيرد آن معناي بسيط عقلي و عميق را منتقل بكند خب اين چهار واژه چهار واژه‌اند اينها كه يك كلمه نيستند كه يك واژه كه نيستند اينها مثل چهار بند غربال‌اند اين غربالها وسطهايش خالي است اين بندها جاي آن نم است خب اگر كسي يك قطره آب را بخواهد به وسيله يك غربالي كه چهار جايش سوراخ است و چهار تا بند دارد روي اين بندها بخواهد منتقل كند آن اثنا كه سوراخ است خب آب مي‌ريزد ديگر اين كلمات اين طور است اينكه مي‌گويند: «يدرك و لا يوصف» سرّش همين است كه انسان يك معناي لطيفي را مي‌يابد بخواهد بازگو كند با اين كلمات بازگو مي‌كند اين كلمات مركب‌اند وسطهايش خالي است آن معناي عميق بسيط است و آن بسيط در اين وقتي پراكنده بشود تقسيم بشود قابل تجزيه نيست حالا اگر بر فرض هم تجزيه بشود خيليهايش هم ريزش دارد بالأخره اين است كه عربي را گفتند عربي مبين است يعني «يبين الالسن و لا تبينه الالسن»[32].

پرسش: معناي بسيط را از كجا بفهمد؟

پاسخ: معناي بسيط را دارد مي‌يابد ديگر مثل اينكه انسان يك حالت نشاط يا يك حالت اندوهي را دارد اگر خداي ناكرده يك داغي را ديده است آن داغ كه ديگر مركب نيست يك حرف تلخي به كسي زدند او خيلي افسرده شد آن ديگر معناي بسيط است ديگر مركب نيست يا خيلي خوشحال شد در يك موفقيتي آن ديگر معناي بسيط است مركب نيست اينها را بخواهد به زبان بياورد آن غم و اندوهش را به زبان بياورد يا آن نشاطش را به زبان بياورد مي‌گويند: «يدرك و لا يوصف» آن طوري كه انسان داغ را مي‌بيند يا نشاط را ادراك مي‌كند كه نمي‌تواند سخنراني كند بگويد يا مقاله بنويسد كه او ناچار است هر ده كلمه پانزده كلمه‌اي كه مي‌آورد بالأخره يك مقدار ريزش هم دارد عربي همين طور است.

پرسش: اندلسي مي‌گويد كه وقتي مي‌خواستم طبقات الامم را بنويسم شروع كردم به ... ولي نتوانستم مطلب را به زبان ديگري ترجمه كنم لذا مجبور شدم عربي را ...؟

پاسخ: خب بله عربي را همان طور كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است مرحوم كليني نقل كرد كه چرا عربي مبين گفتند نظير آنچه كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ زخرف هست فرمود: عربي «يبين الالسن» مي‌تواند زبانهاي ديگر را ترجمه كند ولي زبانهاي ديگر نمي‌توانند ترجمان عربي باشند در آغاز سورهٴ مباركهٴ زخرف اين است: ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[33] ما اين را عربي قرار داديم تا شما خوب بتوانيد بفهميد يعني اين بهترين لسان است براي تعقل شما در مقام ما هم در همين آيهٴ محل بحث هم فرمود: ما آن را عربي قرار داديم ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ در بحثهاي ديگر هم عربي مبين ياد شده است. پس معلوم مي‌شود اين انزال به نحو تجلي است نه تجافي و به نحو آويختن حبل است نه انداختن و عربي‌بودن براي آن است كه مخاطبان اوّلي رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عرب بودند وگرنه هيچ دخالتي براي قوميّت نيست عمده آن قيّم‌بودن معناست نه قوميّت [و] لفظ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ سبأ جهاني‌بودن رسالت آن حضرت را اشاره مي‌كند آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ سبأ اين است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ الآن ما موظفيم به تورات موساي كليم به انجيل عيساي مسيح(سلام الله عليهما) مؤمن باشيم به آن انجيل غيرمحرّف و تورات غيرمحرف ايمان بياوريم تصديق بكنيم همهٴ معارف آنها را باور داشته باشيم در حالي كه ما نه عبري مي‌فهميم نه سرياني خب آن كتاب براي ما هم مي‌باشد ديگر اينكه مي‌گوييم: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ[34] خب ما به همه كتابها ايمان داريم در حالي كه آن براي ما قابل فهم نيست تا آن زبان را ياد نگيريم. مگر مي‌شود كسي مسلمان باشد به تورات و انجيل مؤمن نباشد به تورات و انجيل اصيل و غيرمحرف ﴿ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ ما به ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ[35] بايد مؤمن باشيم ان‌شاءالله هستيم اين ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ براي ما يا به زبان ماست اگر عرب باشيم يا به زبان ما نيست اگر عبري و سرياني و اينها باشيم پس بنابراين طليعه نزول هر چند مطابق با زبان ما نباشد عمده آن معناي قيم است نه لغت قومي.

پرسش: زبان به دست خداوند است يا [به] دست بشر است

پاسخ: هر نعمتي باشد به بركت الهي است ولي اينها قرارداد است ديگر خداي سبحان توفيقي عطا مي‌كند ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[36] اين علم را اين ادبيات را ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[37] اصل علم را ذات اقدس الهي عطا مي‌كند ولي قراردادها به وسيله خود بشر شكل مي‌گيرد ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ براي اينكه عاقل بشويد هم عقل عملي هم عقل نظري هم مطالب را با انديشه‌هاي اينها بفهميد هم احكام و حكم را با انگيزه تام اجرا بكنيد اينكه فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ براي اينكه روشن بشود قرآن با حديث قدسي فرق دارد قرآن كلمه كلمه لفظ به لفظ حرف به حرف همه اينها از ذات اقدس الهي است حتي آن «بگو»هايي هم كه شنيده پيغمبر نقل مي‌كند وقتي ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود: «بگو» اين‌چنين اين «بگو» را هم نقل مي‌كند اين رسول امين است معمولاً وقتي يك كسي به رسول به نماينده به پيكش مي‌گويد برو بگو اين مطلب را اين وقتي كه به حضور مردم آمد آن مطلب را نقل مي‌كند ديگر نمي‌گويد بگو اين را كه اما براي اينكه امانت محفوظ باشد هر چه را شنيده است مي‌گويد آنجا كه فرمود: برو بگو اين هم مي‌گويد: برو بگو ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَي أَن تَزَكَّي ٭ وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ[38] آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿فَقل﴾ نه برو بگو وقتي كه رفت مي‌گويد: ﴿فَقُل﴾ آنجا كه نه ﴿اذْهَبْ﴾ است نه ﴿فَقُل﴾ فقط اصل آيه است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مي‌گويد اينكه بعضي از موارد دارد كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يا ﴿قُل يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا[39] در بعضي از موارد «قل» ندارد براي اينكه دو گونه شنيده هر چه را شنيده عين همان را نقل مي‌كند پس لفظاً و معناً از طرف ذات اقدس الهي است بر خلاف حديث قدسي كه معاني‌اش از طرف خداي سبحان است و الفاظ در اختيار پيامبر.

پرسش: نقش فرشته چيست اگر خداوند اصوات را خود ايجاد مي‌كند

پاسخ: خب فرشته‌ها مأموران و مدبّرات امرند ديگر مجاري فيض‌اند گاهي فرشته را مي‌بيند گاهي فرشته را نمي‌بيند نظير آنچه كه در مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[40] آمده است آنجا اصلاً فرشته‌اي در كار نبود بخشي از روايات مربوط به آن آيات پايان‌بخش سورهٴ مباركهٴ بقره است كه ذات اقدس الهي در ليله معراج ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ[41] را مشافهتاً از ذاتِ اقدس الهي دريافت كرده است چه اينكه جريان ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) را هم نقل كردند مشافهتاً در معراج دريافت كرده است آنجا كه تا حد فرشته‌هاست هم فرشته‌ها حضور دارند و وجود مبارك پيامبر هم فرشته‌ها را مي‌بيند هم مافوق فرشته‌ها را، اما آن جايي كه فرشته حدي ندارد مرحلهٴ فرشته‌ها تمام شده است آنجا ديگر ذات اقدس الهي بلاواسطه با وجود مبارك پيامبر سخن مي‌گويد در همه موارد آنجايي كه فرشته‌ها هستند متكلم خداي سبحان است منتها « بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ»[42] در بخشهايي كه اينها حضور دارند فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾ ما بهترين داستانها را با بيان اين قرآن براي شما بازگو مي‌كنيم اگر واقعاً كسي ادبيات خوبي گفتار خوبي فيلم خوبي تصوير خوبي تجسيم خوبي ترسيم خوبي داشته باشد كه بتواند اينها را به زبان روز به جهانيان منتقل بكند خب اين مي‌شود پيام قرآن كريم چون هيچ رابطهٴ ضروري بين آن معاني قيّمه با لفظ نيست لفظ ساده‌ترين وسيله‌اي است كه بشر انتخاب كرده وگرنه بشر اولي قبل از اختراع ادبيات و لغت و فرهنگ و امثال اينها با همان اشارات و با همان صداها و سيماها مطالب را مي‌فهميدند و مي‌فهماندند اين‌چنين نيست كه اگر لفظ نباشد آدم نتواند آن معاني را منتقل بكند منتها حالا مشكل ما اين است كه اين فيلمسازان ما مدرسه اصلي‌شان وهم است و خيال از آن مدد مي‌‌گيرند اگر آنها هم درسهاي حوزوي مي‌خواندند يا درسهاي دانشگاهي مي‌خواندند اين مطالب را از عقل مي‌گرفتند نه از خيال و متخيله و وهم و واهمه بيشتر از همه از فاهمه مي‌گرفتند بعد واهمه و خيال را ابزار كار قرار مي‌دادند اين فيلمها كاملاً همان كار كتاب علمي را مي‌كرد يعني مطالب را كاملاً مي‌توانست منتقل كند اما شما مي‌بينيد جريان سريال حضرت امير(سلام الله عليه) خيلي تلاش و كوشش شده سعي همه‌شان مشكور اما در حد يك روضه‌خواني ارائه شده جنگ جمل است و زدن و خوردن او ديگر نهج‌البلاغهٴ علي را ، «سلوني قبل ان تفقدوني»[43] [را] نمي‌تواند نشان بدهد «فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[44] آن خطبه‌هايي كه ابن‌ابي‌الحديد مي‌گويد: من از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزار بار خواندم هر بار مي‌خواندم «احدثت عندي روعة وخوفاً وعظة»[45] اين را نمي‌تواند منتقل كند بله اگر چندين سال درس حوزوي و دانشگاهي بخوانند يا اين بزرگوارها عهده‌دار تدوين فيلمنامه باشند بگويند اين مطلب است اين‌چنين، آن‌چنان بازي كن آن وقت اين فيلم مي‌شود شرح نهج‌البلاغه ديگر نمي‌شود قصه جنگ جمل اين ديگر امام علي نيست اين امام عليِ روضه‌خواني است خب چه كسي است كه قصه جنگ جمل و اينها را نداند جريان عمروعاص را نداند نديده باشد ده بار آنكه در كتابهاي ساده هست اين به اين صورت درآمده اين كار، كارِ بسيار خوبي است اما مقدمه راه است الآن اينها دارند قصص انبياي ديگر را هم مي‌سازند اگر واقعاً كسي بتواند داستان پيامبر را عاقلانه و عالمانه فيلمنامه‌اش را از حوزه بگيرد از دانشگاه بگيرد بعد بازي كند خب شما يك ميليارد مخاطب داريد در جريان همين حضرت يوسف حداقل يك ميليارد اين بردش از همه كتابها بيشتر است جريان حضرت عيسي هم همين طور بود اينكه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ[46] امروز لسان قوم همين دوربين است و فيلم اگر كسي امروز بخواهد با جوان و نسل جوان سخن بگويد بايد به زبان دوربين و فيلم حرف بزند منتها اين بايد بفهمد عاقلانه مطلب چيست رابطه‌اش را با بازيگرها كم بكند آن هنرمندها بايد كه از مرحله خيال و توهم بگذرند به فهم و عقل برسند از اينها مايه علمي بگيرند تغذيه بشوند اين همكاري حوزه و دانشگاه همكاري حوزه و هنر همكاري حوزه و، اين در همين؟؟ است آن وقت شما مي‌توانيد يك مجلسي تشكيل بدهيد كه يك ميليارد مستمع دارد دفعتاً واحدةً اين كار ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ[47] اين بود تنها اين‌چنين نيست كه انسان با كتاب حرف بزند الآن اگر كسي بتواند با كتاب حرف بزند آن حوزه نفوذ و بردش بسيار كم است با سخنراني با كتاب نوشتن با مقاله‌نوشتن ولي با زبان هنر بخواهد حرف بزند مي‌بينيد يك ميليارد مستمع دارد منتها آنها هم عزيزان بايد عنايت كنند كه اين فيلم حضرت امير(سلام الله عليه) اين علي‌بن‌ابي‌طالبِ جمل است نه علي‌بن‌ابي‌طالب نهج‌البلاغه علي‌بن‌ابي‌طالب نهج‌البلاغه را يك پنج، شش سال از محققان نهج‌البلاغه‌اي بايد كمك بگيرند علي‌بن‌ابي‌طالب را ترسيم كنند بعد سه، چهار سال هم زحمت بكشند اين منتقل بشود آن معقول به موهوم دو، سه سال هم زحمت بكشند آن موهوم بشود متخيل دو، سه سال هم زحمت بكشند آن متخيل بشود محسوس تا در ظرف اين ربع قرن يك فيلم علوي ساخته بشود بعد وقتي كه ساختند ديگر حالا عادت كردند ديگر اين فاصله‌ها كم مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ شرح، آيات: 5 و 6 .

[2]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111.

[3]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[4]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 1.

[5]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 1.

[6]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 1.

[7]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 1.

[8]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيات 1 ـ 2.

[9]  ـ بحار الانوار، ج 29، ص 353.

[10]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 1.

[11]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 1.

[12]  ـ سورهٴ بقره، آيات: 1 و 2.

[13]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[14]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 147.

[15]  ـ بحارالانوار، ج 2، ص 32.

[16]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[17]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 147.

[18]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[19]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 179.

[20]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 103.

[21]  ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.

[22]  ـ خصال، ج 1، ص 66.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[24]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[25]  ـ خصال، ج 1، ص 66.

[26]  ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.

[27]  ـ خصال، ج 1، ص 66.

[28]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[29]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[30]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[31]  ـ كافي، ج 2، ص 632.

[32]  ـ كافي، ج 2، ص 632.

[33]  ـ سورهٴ زخرف، آيات 1 ـ 4.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 90.

[36]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[37]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.

[38]  ـ سورهٴ نازعات، آيات 17 ـ 19.

[39]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 6.

[40]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.

[41]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[42]  ـ سورهٴ عبس، آيات 15 ـ 16.

[43]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

[44]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

[45]  ـ شرح نهج‌البلاغه، ج11 ، ص153 .

[46]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[47]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق