17 02 2004 4891629 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 55

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (۳٤) قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (۳۵) وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (۳۶)

احتجاجهاي قرآن كريم همانطوري كه گاهي به صورت حكمت گاهي به صورت موعظه حسنه گاهي به صورت جدال احسن از نظر محتوا تقسيم مي‌شود ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن﴾[1] از نظر سبك احتجاج و روش محاجه هم به چند قسم تقسيم مي‌شود گاهي به صورت يك استدلال كلي و علمي محض است گاهي به صورت يك گفتگو و محاوره اين محاوره‌اي و طبق گفتگويي داشتن جنبه عاطفي هم دارد خداي سبحان به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور مي‌‌دهد كه با آنها جلسه گفتگو محاوره اهتمام بحث و مناظره تشكيل بده اينچنين بگو كتابهاي علمي محض به همان سبك اول است يعني برهان را ارائه مي‌كنند بدون اينكه مخاطبي را در نظر بگيرند كتابهاي علمي اينطور است اما كتابهاي آسماني كه گذشته از تعليم كتاب و حكمت تزكيه نفوس را به همراه دارد گاهي به صورت محاوره و گفتگو مطالب را بيان مي‌كند آنچه كه در اين بخش از سوره مباركهٴ يونس است به صورت گفتگو است قل هل كذا قل هل كذا قل هل كذا كه با استفهام شروع مي‌شود و از آنها پاسخ مي‌شنود مطلب ديگر همانطوري كه در آغاز بحث اشاره شد اين قسمت از سوره مباركهٴ يونس سه تا احتجاج دارد كه احتجاج اولش جدال احسن است و احتجاج دوم و سومش حكمت زيرا در احتجاج اول مبادي و مقدماتي كه هم معقولند هم مقبول حضور دارند ولي در حجت دوم و سوم فقط مبادي و مقدمات معقول حضور دارند مورد قبول اينها نيستند تا بشود جدال احسن و تصلق خصم و امثال ذلك لذا خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مامور شدند كه پاسخ بدهند يعني خدا مي‌فرمايد كه از آنها سئوال بكن آنها كه جواب مثبت نمي‌دهند تو در جواب چنين بگو ﴿قل هل من شركائكم من يبدؤا الخلق ثم يعيده قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده فانا تؤفكون﴾[2] در بخش اول كه نتيجه گرفتند فرمودند به اينكه ﴿فانا تصرفون﴾[3] در بخش دوم فرمودند ﴿فانا توفكون﴾ در بخش سوم فرمودند ﴿فما لكم كيف تحكمون﴾ آنگاه در پايان مي‌فرمايد خداوند به همه كارهاي اينها عالم است و مي‌داند كه اينها در محور گمان دارند زندگي مي‌كنند و حيات اينها حيات علمي نيست حيات مظنه است ظن غير معتبر هم كه در حكم شك است پس زندگي اينها شكاكانه است لذا در بخشهاي ديگر فرمود ﴿فهم في ريب يترددون﴾ اينها بين دو جدار شك و ترديد رفت و آمد مي‌كنند براي اينكه يقين كه ندارند مي‌شود مظنه مظنه غير معتبر هم در حكم شك است پس اينها عمري را در شك زندگي مي‌كنند اينچنين نيست كه باطل براي آنها مسلم باشد كه حق است يك وقت است يك كسي صاحبنظر است در چند تا مسائل به مقصد مي‌رسد در يكي دو تا مسئله هم اشتباه مي‌كند اين جهل مركب دارد در بعضي معارف يعني بالاخره علم دارد گرچه اين علمش جهل مركب است قطع دارد منتهي مطابق با واقع نيست لكن اين وثني و صنمي اصلا در فضاي شك زندگي مي‌كنند نه اينكه قطع دارد قطعش مطابق با واقع نيست كه تا ما بگوييم جهل مركب است در پايان فرمود به اينكه ﴿و ما يتبع اكثرهم الا ظنّاً﴾[4] خوب پس اگر مسئلهٴ ﴿فانا تصرفون﴾ است كه در ظلّ احتجاج اول آمده يا ﴿انا توفكون﴾ است كه در ذيل احتجاج دوم آمده يا ﴿و ما لكم كيف تحكمون﴾[5] است كه در ذيل احتجاج سوم آمده منشا همه اينها اين است كه اينها در زندگيشان زندگي گمانه زني است خلاصه به گمان زندگي مي‌كنند.

سئوال: جواب: بالاخره اينها به مبادي اوليه يعني به بديهيات تكيه مي‌كنند بعد خيلي از نظريات را به بديهيات ارجاع مي‌دهند حل مي‌كنند چهار جا هم ممكن است اشتباه بكنند آنها مي‌گويند در بسياري از موارد بشر نيازمند به راهنماي الهي است خودشان را به وحي مي‌سپارند سرسپرده انبيا هستند در استنباط بيانات انبيا عليهم السلام هم در خيلي از موارد به مقصد مي‌رسند خوب چهار جا هم اشتباه مي‌كنند آنجا است كه للمصيب اجران وللمخطئ اجر واحد اما اگر كسي پايگاه فكري نداشته باشد به خود اكتفا بكند و اتكا بكند اين در فضاي شك زندگي مي‌كند.

سئوال: جواب: بله رهبري آنها هم شك است اين جمود است حالا در اثناي بحث روشن مي‌شود كه خيليها متحرك بالميل هستند نه متحرك بالاراده هر علمي انسان را به عمل وادار نمي‌كند از يك سو به دليل اينكه عالمان بي عمل كم نيستند و هر عملي هم تكيه‌گاهش علم نيست از سوي ديگر به دليل اينكه جاهلان متعصب هم كم نيستند حالا اين در اثناي بحث ميخواهد روشن بشود كه رهبري كار هميشه به دست علم نيست خيليها متحرك بالميل هستند آن انسان است كه متحرك بالاراده است وگرنه حيوان متحرك بالميل است آن كسي هم كه مي‌گويد من هر چه مي‌خواهم مي‌كنم اين دارد از حيوانيت خود خبر مي‌دهد وگرنه چطور مي‌شود انسان مخلوق باشد بنده خدا باشد و از مبدا و منتهاي خود بي خبر باشد بعد بگويد من هر چه دلم بخواهد مي‌كنم اين هر چه دلم بخواهد مي‌كنم به تعبير حكماي ما اين دارد خبر مي‌‌دهد كه من حيوانم براي اينكه الان شما از يك گوسفند سئوال بكني كه چرا اين علف را مي‌خوري اين كه مال صاحب تو نيست مي‌گويد دلم مي‌خواهد چرا فلان جا لگد زدي مي‌گويد دلم مي‌خواهد اينچنين نيست كه او با رهبري علم و استدلال لگد بزند يا علف بخورد كه مي‌گويد دلم مي‌خواهد اينكه قرآن كريم در بخشي فرمود ﴿اولئك كالانعام بل هم اضل﴾ در بحثهاي سال گذشته ملاحظه فرموديد اين تحقير نيست خود قرآن فرمود كه هيچ كسي را بد نگوييد تحقير نكنيد سب نگوييد فحش ندهيد شما فحش گفتيد خوب آنها هم فحش مي‌گويند اما با اينكه فرمود ﴿ولاتسبّوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم﴾[6] با اينكه سراسر قرآن ادب است مع ذلك درباره يك عده فرمود ﴿اولئك كالانعام بل هم اضل﴾[7] در بحثهاي سال گذشته ملاحظه فرموديد اين تعبيرات تحقير نيست تعيير نيست سب نيست شتم نيست نمي‌خواهد كسي را كوچك كند اينها تحقيق است نه تحقير فرمود يك عده واقعاً حيوان هستند يا حرف ما را گوش بدهيد يا چشم باز كنيد بيبينيد آنكه وجود مبارك امام سجاد سلام الله عليه در سرزمين عرفات نشان داد همين بود آنكه گفت ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج حضرت فرمود به اينكه نخير «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[8] حاجيها كم هستند عرض گرد چطور حاجيها كم هستند با اينكه دشت پر از جمعيت است حضرت پرده از چشم او برداشت و او باطن خيلي از اينها را ديد آنكه امام زمانش را تنها مي‌گذارد به دنبال ديگري مي‌رود همين است اينكه قرآن فرمود ﴿كالانعام﴾ نخواست اينها را تحقير بكند كه، فرمود اينها حقيقتا حيوان هستند يا چشم باز بكن ببين يا صبر كن فردا مي‌بيني خوب يك عده در قيامت به همين صورت محشور مي‌شوند اينكه نمي‌خواهد به كسي بد بگويد كه حالا اگر كسي نتوانست ببيند تقصير آن مخاطب است وگرنه گوينده قصد اهانت ندارد يك عده واقعا مثلهم ﴿كمثل الحمار يحمل اسفار﴾[9] يا ﴿مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث﴾[10] و.... خيليها هستند كه به بركت ائمه عليهم السلام باطن ديگران را ديدند خوب اينها تحقيق است نه تحقير اينها خيليهايشان متحرك بالميل هستند يعني اگر كسي گفت من هر چه خواستم مي‌گويم هر چه خواستم مي‌كنم اين بايد مطمئن باشد از حيوانيت خود خبر داد يعني اين متحرك بالميل است لا بالعقل لا بالعلم لا بالاراده خوب اراده را علم رهبري مي‌كند بنابراين ما در دو بخش بايد ذيل اين آيه بحث بكنيم يكي اينكه علم چيز خوبي است اما همه جا علم رهبري ندارد يعني حاكم معذور است يكي اينكه عمل همه جا از علم كمك نمي‌گيرد گاهي از چيزهاي ديگر كمك مي‌گيرد از گرايشها از خواستها از غضبها از شهوتها از هواها كمك مي‌گيرد نه از استدلالها تنها يك گروه نجات پيدا مي‌كنند و آن اين است كه يا حرفشان از علم كارشان اراده‌شان و انتخابشان از علم استدلالي كمك بگيرد به رهبري علم حركت بكنند يا اگر به رهبري علم حركت نمي‌كنند به هدايت و رهبري مافوق علم كه عشق است حركت بكند يا اين يا آن الان در جريان سيدالشهدا سلام الله عليه همينطور بوده يعني علم استدلال شواهد همه نشان مي‌داد كه اين سفر خطر دارد مي‌گفتند نرويد وجود مبارك سيد الشهدا مافوق اين علم حركت كرد اصحاب او هم كه به او سر سپرده بودند ما فوق اين علم حركت كردند ديگر از علم پائينتر مي‌شود مظنه و مظنه غير معتبر شك را دارد كه قرآن كريم تعبير مي‌كند فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾[11] از اين بتهايتان بپرسيد خودتان درباره بتهايتان اظهار نظر كنيد آيا اينها هدايت به حق را به عهده دارند چون در اينجا آن متعلق محذوف است دليل بر عموم است يعني در بخش طبيعت آنچه اين جمادها را اين معادن را اين رده‌ها و رگه‌هاي خاك و سنگ و كوه را هدايت مي‌كند تا لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن رهبري اينها به عهده كيست آيا از بتها اين كار ساخته است آيا اين خاكها كه قرنها بايد تا يك تكه سنگ يا لعل بشود يا بدخشان اينها روي اصول علمي است يا نه؟

يا باري به هر جهت هر سنگي لعل مي‌شود: «گر خون بدهد سنگ سيه لعل نگردد» هر سنگي لعل نمي‌شود هر سنگي عقيق نمي‌شود خوب اين نظم و انسجام خاص را كه به عهده مي‌گيرد آيا بتهاي شما به عهده مي‌گيرد اين كه نيست از سطح جمادات و كوهها و معادن بالاتر بياييم در سطح گياهان اين همه ميوه‌هاي رنگارنگ و گلهاي رنگارنگ و عطرها و گونه‌هاي متنوع اينها را كه هدايت كرده هر خاكي مگر اينطور مي‌شود هر كودي مگر اينطور مي‌شود هر آبي مگر اينطور مي‌شود يا يك راهنمايي مي‌خواهد بالاخره آنكه اخرج المرعي، ﴿والذي قدر فهدي والذي اخرج المرعي فجعله غثائا أحوي﴾[12] آن ديگري است بياييم در بخشهاي حيوانات آنكه ﴿فاسلكي سبل ربك﴾ مي‌گويد ﴿ثم كلي من كلّ الثمرات فاسلكي سبل ربك ذللاً يخرج من بطونها شراب....﴾[13] چه كسي اين زنبور عسل را با اين تدبيرات رهبري مي‌كند؟ از آن بخش هم برويم بالاتر نسبت به انسان كه ﴿انا هديناه السبيل﴾[14] است ﴿وهديناه النجدين﴾[15] است و مانند آن اينها را كه به عهده مي‌گيرد در بخشهاي انسان هم تكويني و تشريعي‌اش را كه به عهده مي‌گيرد؟ هدايت كردن حواسش به عهده كيست هدايت كردن خيال و وهم او به عهده كيست هدايت كردن عقل او به عهده كيست در بخشهاي عملي آن جذب و دفعش آن اراده و كراهتش آن عداوت و محبتش و سرانجام تولي و تبري انسان را كه لطيف شده است يعني همان جذب و دفع همان عداوت و محبت همان ارادت و كراهت همان شهوت و غضب همان مهر و قهر وقتي تركيب شد عصاره برداري شد مي‌شود تولي و تبري مي‌آيد در متن دين قرار مي‌گيرد اين غير از آن محبت و عداوت غير از آن ارادت و كراهت غير از شهوت و غضب غير از جذب و دفع چيز ديگري نيست منتهي لطيف شده و ترقيق شده و تصفيه شده است به اين صورت درمي‌آيد خوب كه اينها را هدايت مي‌كند خيلي از مواقع است كه ما با عقل با آن ميل با آن گرايشهاي دروني با تولي و تبري حركت مي‌كنيم نه با علم خيلي از چيزها است كه براي ما مباح است چند تا چيز است كه مباح است ولي يكي را انتخاب مي‌كنيم آن ديگر روي علم نيست روي گرايش است روي علاقه است روي محبت است خوب شما در بين اين چند جايي كه مي‌توانيد برويد چرا آنجا مي‌رويد مي‌گوييد او محبوب ما است اينجا روي حب داريد حركت مي‌كنيد چند تا كار را بايد ترك بكنيد نسبت به يك عده بايد قهر بكنيد چرا حالا آن دفع را آن قهر را نسبت به اين اعمال كرديد مي‌گوييد اين بيشتر از ديگران مبغوض ما است اين حب و بغض «هل الدين الا الحب»[16] رهبري خيلي از كارها را اين گرايشها به عهده مي‌گيرد در مباحات حرف اول را گرايش مي‌زند در واجبات تخييري انتخاب احد اجزاء واجب تخييري حرف اول را گرايشهاي دل مي‌زند اين دل اين خواستن اين تولي و تبري رهبري خيلي از كارها را به عهده مي‌گيرد خيلي از مواقع است انسان برابر با آن تولي و تبري حركت مي‌كند چه اينكه خيلي از موارد علم هست ولي عمل او را همراهي نمي‌كند مثل معاذالله عالم بي عمل خوب در همه اين موارد كه هدايت صحيح انجام مي‌گيرد چه در بخشهاي علمي چه در بخشهاي عملي چه در طبيعت و غريزه چه در فطرت هدايت اينها را چه كسي به عهده مي‌گيرد آيا از اين بتهاي شما كاري ساخته است از اين بتها كه كاري ساخته نيست تا برسيد به آن فرشتگان و بزرگان بشر مثل عيسي سلام الله عليه عزير سلام الله عليه اينها را اگر بگوييد ابن الله اينها را ذات اقدس اله فرمود بالاخره ما اينها را به اينجا رسانديم اينها حدوثا و بقائا به ما متكي هستند ﴿و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا﴾ خود آنها هم كه اعتراف دارند به ذات اقدس اله عرض مي‌كنند كه ما بنده محض تو هستيم و هر چه تو هدايت كردي ما پذيرفتيم و خدا هم كه درباره اينها فرمود ما اينها را هاديان به امرمان قرار داديم و گرنه اينها كه هادي نبودند ﴿و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا﴾[17] پس غير از خدا احدي نيست كه هدايت بكند ديگر آنگاه فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾[18] تنها كسي كه هادي به حق است خود حق است هدايت هم دو جور است يك وقتي سائقانه است يك وقتي قائدانه يك وقتي اوائل از پشت سر انسان را سوق مي‌‌دهند كه برويد اين كار را بكنيد وگرنه نمره نمي‌گيريد وگرنه شهريه نمي‌گيريد وگرنه مي‌مانيد اينها هدايت سائقانه است كه از پشت سر آدم را مي‌رانند كه جلو برويد يك كمي كه انسان دوران نوجواني و جواني را گذرانده طعم علم را چشيده از علم لذت برده از آن به بعد حركتش و تلاشش و جستجويش برابر هدايت قائدانه است نه سائقانه يك كسي پيشاپيش مي‌رود قدوة است اسوه است در امام او است و اِمام او قرار گرفته انسان او را مي‌بيند دارد او پيشاپيش حركت مي‌كند انسان هم به دنبال او راه مي‌رود يك قدري كه جلوتر رفته ديگر اين حركتها عاشقانه است نه قائدانه است نه سائقانه كسي نمي‌رود و نمي‌راند نه از پشت سر او را مي‌رانند بگويند برو نه از جلو كسي مي‌رود و مي‌گويد بيا بلكه او يك جا نشسته است و اين به دنبال او حركت نمي‌كند به سوي او حركت مي‌كند اين آهنربا كه آهن را جذب مي‌كند نه قائدانه است نه سائقانه يك وقتي با يك چدني ممكن است انسان يك تكه آهن را از پشت براند يك وقتي است مثل اينكه اتومبيل وامانده را چند نفر از پشت هل مي‌دهند كه برود يك وقتي اتومبيل مانده را يك كسي از جلو با يك سيمي وصل مي‌كند مي‌كشد يا از جلو يا از دنبال مي‌كشد غالب اين درس و بحثها اينطور است يك وقتي اين آهن وقتي آهنربا را ديد به دنبال او مي‌گردد و مجذوب او مي‌شود آن آهنربا نه قائد است نه سائق نه از پشت اين يك تكه آهن را هل مي‌دهد و نه از جلو خودش مي‌رود و به اين آهن مي‌گويد به دنبال من بيا او همانجا نشسته است وقتي آنجا نشسته است اين آهن كه او را ديد به آن مهر مي‌ورزد شيداي او است و به دنبال او مي‌رود اگر ذات اقدس اله محرك است اينطور نيست كه از پشت سر ما را براند اينطور نيست كه معاذالله خودش پيشاپيش برود ما او را ببينيم و به دنبال او حركت كنيم بلكه او در ازل و ابد يكجا بود او دائما پادشاه مطلق است.

او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست                  دائما در عزّ خود مستغرق است

ديگران همينكه او را ديدند شيداي او مي‌شوند به طرف او حركت مي‌كنند نه به دنبال او اين مرحله مرحله عشق است كه اين روايتش هم قبلاً خوانده شد كه وجود مبارك امام طبق نقل مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در جلد دوم اصول كافي فرمود «افضل الناس من عشق العبادة» فاضلترين مردم كسي هستند كه عاشقانه عبادت كنند به عبادت عشق بورزند «فعانقها و أجّها»[19] با نماز دست به گردن بشوند معانقه كنند نماز را وقتي يك مسافري دوست عزيزي از سفر آمد انسان با او معانقه مي‌كند گردن به گردن مي‌شود فرمود فعانقها با نماز گردن به گردن بشود اين هم يك نوع هدايت است خوب آن آهنربا آهن را چطور هدايت مي‌كند بالسوق او بالقياده يا لا بهذا و لا بذاك بل بالعشق، بالجذب، كهربا كاه را چطور هدايت مي‌كند بالقياده او بالسوق يا لابهذا و لا بذاك بل بالجذب اينكه در دعاي عرفه وجود مبارك سالار شهيدان آمده است «الهي حققني بحقائق أهل القرب واسلك بي مسلك اهل الجذب»[20] همين است اگر كسي آن جمال را ببيند مجذوب مي‌شود لازم نيست كسي بگويد اگر اين كار را بكني به فلان مقام مي‌‌رسي فلان مدرك را مي‌گيري فلان جا تشويق مي‌شوي فلان شهريه را به تو مي‌دهند در اين بازيها نيست اين مجذوبانه حركت مي‌كند اين هدايت هم مال ذات اقدس اله است پس از ساده هدايت تا عاليترين هدايت مال ذات اقدس اله هست فرمود هيچ كدام از آن شركاي شما اين كار را انجام مي‌دهند؟ ﴿قل هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾ آنها جواب نمي‌‌دهند يعني جوابي ندارند بدهند ﴿قل الله يهدي للحق﴾[21] هدايت هم مستحضريد كه گاهي بدون حرف جر متعدي مي‌شود و صله مي‌پذيرد مثل ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾[22] هديناه كذا و كذا كه بدون حرف جر در اينگونه از آيات ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾ و مانند آن استعمال مي‌شود ﴿يهدي الي الرشد﴾[23] هست ﴿هديناهم إلي صراط مستقيم﴾[24] است و ﴿لنهدينهم سبلنا﴾[25] است اينها همه بدون حرف جر است گاهي با حرف جر است منتهي الي لام الي مثل ﴿يهدي الي الرشد﴾ چه اينكه اينجا  هم دارد ﴿يهدي الي الحق﴾ گاهي هم با لام است نظير ﴿الحمد لله الذي هدانا لهذا﴾[26] يا ﴿ان هذا القران يهدي للتي هي اقوم﴾[27] در اين آيات محل بحث هم با الي مطرح شده است هم با لام با الي استعمال شده است براي اينكه مقصد را مي‌رساند با لام استعمال شده است براي اينكه تقويت و علت و سببيت را تبيين مي‌كند در هدايت به مقصد بايد آن هادي مقصد شناس باشد مسير شناس باشد ابزار و ادوات و آلات سير و سلوك را بشناسد بداند اين سالك اين ابزار را دارد يك، راه باز است دو، مقصد براي اين آماده است اين سه، تا اين شخص را راهنمايي كند خدا فرمود ما هر سه كار را كرديم ﴿ربنا الذي اعطي كل شيئ خلقه ثم هدي﴾[28] يعني هر شئ‌اي را كه بخواهد راه بيفتد ما ساختار دروني او را سامان داديم ابزار كار را ابزار حركت را به او عطا كرديم ﴿اعطي كل شيئ خلقه﴾ ساختار او ساختمان او سامان او را به او داديم بعد ﴿ثم هدي﴾ راه را نشان داديم قدم به قدم اين راه را طي مي‌كند به مقصد مي‌رسد بنابراين هم مقصد را مي‌داند هم راه را مي‌‌داند هم ابزار را مي‌داند و هم رهنمود راهنمايان را مي‌‌داند لذا در پايان همين بحث فرمود ﴿ان الله عليم بما يفعلون﴾[29] آنجايي كه با لام ذكر مي‌شود براي بيان تقويت است يا علت است يا سببيت است و مانند آن فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾ آنها جوابي ندارند بدهند تو در جواب بگو ﴿قل الله يهدي للحق﴾ حالا اگر آنها گفتند كه برخي از شركاي ما هم هاديان هستند مثل فرشتگان وجود مبارك عيسي وجود مبارك عزير اينها بزرگان از بشر هستند فرمود بسيار خوب آيا اينها كه هدايتگر هستند هدايت اينها بالذات است يا بالغير ﴿افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي﴾ در بخش اول امر دائر بين هادي و غير هادي است لذا مطلب تمام شد آن بتها كه هادي الي الحق نيستند سمت الوهيت و ربوبيت و اينها را ندارند اين تمام شد مقام ثاني بحث اين است كه خدا هادي الي الحق است فرشتگان هم هادي هستند انبيا هم هادي هستند منتهي ذات اقدس اله هادي بالذات است فرشتگان قديسين بشر تا از طرف خدا هدايت نشوند هدايت نمي‌كنند پس مقام اول بحث امر دائر است بين هادي و غير هادي شركاي خدا اگر صنم و وثن هستند غير هادي هستند غير هادي نمي‌تواند رب و مربوب باشد فقط هادي مي‌تواند باشد اين مقام اول بحث مقام ثاني بحث درباره معبودهايي است كه نظير فرشتگان هستند قديسين بشر هستند آنها هم هاديان الي الله هستند هاديان الي الحق هستند لكن همانطوري كه در سوره مباركه انبيا آمده است فرمود ﴿و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا﴾[30] ما اينها را راهنمايي كرديم ما به اينها گفتيم ديگران را هدايت كنند ما اينها را رهبري كرديم اينها به امر ما هدايت مي‌كنند پس اينها اول مهتدي هستند بعد هادي كسي كه اول مهتدي است بعد هادي هدايتش مي‌شود بالعرض كسي كه بالذات هادي است احتياجي به اهتدي ندارد او معبود است ولذا فرمود ﴿أفمن يهدي الي الحق احق ان يتبع أم من لا يهدي الا ان يهدي﴾[31] گرچه برخيها يهدي قرائت كردند لكن اين يهِدي كه قرائت شده است آن حد وسط را هم نشان مي‌دهد يعني غير خدا فرشتگان قديسين بشر اينها تا مهتدي نشوند هدايت نميكنند بنابراين اينها چون مهتدي هستند هادي هستند حرفي را كه اينها مي‌زنند از جاي ديگر گرفتند اينها مسير هدايت هستند اگر مسير هدايت هستند شما بايد آب را از سرچشمه بگيريد چرا از لوله تشكر مي‌كنيد اينها مجراي فيض هستند خوب بالاخره از لوله و شير كه كسي تشكر نمي‌كند كه اينها كه كسي را سير نمي‌كند كه آن كه سير مي‌كند آب زلال است اينها مجراي فيض هستند مسير فيض هستند البته در اين تشبيه مسامحه‌اي راه پيدا مي‌كند لكن بالاخره وسيله هستند حالا اگر وسيله هستند شما هم اينها را در حد وسيله بدانيد نه معبود كي حالا وسيله است كي وسيله نيست آن را بايد صاحب شريعت مشخص بكند شما از اين لوله تشكر كنيد كه آن آب زلال را به شما مي‌رساند از خودش كه چيزي ندارد كه پس ﴿احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي﴾ در اين تفسير روايي حتما ملاحظه فرموديد مخصوصا در تفسير كنز الدقائق چند تا روايت نوراني از وجود مبارك حضرت امير هست از وجود مبارك امام باقر هست از وجود مبارك امام رضا سلام الله عليه هست كه اينها فرمودند ما بدون اينكه از كسي كمك بگيريم فقط از ذات اقدس اله مسئلت مي‌كنيم ما به مقصد مي‌رسيم علي و اتباعه و شيعته هم الفائزون اين «إنّ علياً و شيعته هم الفائزون»[32] كه از غرر احاديث ما است به دنبالش هم آن حديث مجهول هست عثمان و شيعته هم الفائزون سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمودند مرحوم علامه اميني رضوان الله تعالي عليه مي‌گفت من همين كه يك روايت در فضيلت حضرت امير پيدا كردم اطمينان دارم مشابه اين براي ديگران جعل شده است بعد مي‌گردم و مجعولش را پيدا مي‌كنم خوب اين «إنّ علياً و شيعته هم الفائزون» را براي سومي جعل كردند در اين كنز الدقائق اين هست كه كسي از حضرت سئوال مي‌كند كه ما از يك طرفي از يك تريبوني مي‌شنويم «إنّ علياً و شيعته هم الفائزون» از يك جايي مي‌شنويم عثمان و شيعته هم الفائزون ما چه كنيم؟ فرمود جواب شما را قرآن داد آن نگاري كه مكتب نرفته هدايت مردم را به عهده مي‌گيرد او و شيعيانش فائز هستند ديگران با اينكه مكتب رفته‌اند چيزي را هم درست ياد نگرفتند او رهبري را به عهده ندارد ائمه عليهم السلام خودشان اين آيه را تطبيق كردند به عنوان اينكه خليفه خدايند يك، ذات اقدس اله بدون اينكه از جايي كمك بگيرد هادي است ائمه عليهم السلام هم بدون اينكه مكتب بشر را ببينند كتاب بشري را بخوانند فقط از ذات اقدس اله استمداد مي‌كنند هادي مردمند دو، اگر تطبيق شده است در اهل بيت عليهم السلام روي اين جهت است.

سئوال: جواب: يك وقت است كه مهتدي بالذات است يك وقتي مهتدي بالذات نيست يك وقت است مهتدي بالذات است اين شخص يهدي ممن غير ان يهدي اما يك وقتي است كه نه مهتدي بالذات نيست چون مهتدي بالذات نيست ﴿لا يهدي الا ان يهدي﴾[33].

سئوال: جواب: در مسائل علمي يقين است در مسائل عملي عدل است در بحثهاي قبل هم كه ﴿ماذا بعد الحق الا الضلال﴾[34] آنچه را كه حق محض مي‌گويد در علم و عمل او حق است ﴿الحق من ربك﴾[35] اين دو تا آيه يكي در سوره مباركه بقره يكي در سوره مباركه آل‌عمران هر دو درباره حق سخن گفتند كه حق از ذات اقدس اله است چون خدا حق محض است مطالب علمي را كه خدا مي‌فرمايد حق است احكام عملي را هم كه خدا دستور داده است حق است الحق من ربك اين جنس از آنجا صادر مي‌شود از غير او نيست بعد هم در اين بخشهاي اخير هم كه خوانديد ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ اينچنين نيست كه بين حق و ضلالت واسطه‌اي باشد كه اينها نقيضان هستند از يك نظر يا ضدان كه لا ثالث لهما هستند ﴿ماذا بعد الحق الا الضلال فانا تصرفون﴾[36] پس ﴿الحق من ربك﴾[37] آنها كه ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾[38] مي‌افتند در ضلالت براي كشف حق چاره جز يقين نيست معصومان هميشه ﴿علي بينه من ربه﴾[39] هستند غير معصوم بايد ساليان متمادي اين درس و بحث را به عهده بگيرد تا بشود مجتهد اگر انشاءالله مصيب شد فله اجران اگر خداي ناكرده تلاش و كوشش كرده ولي در يك جايي پايش لغزيده به مقصد نرسيد فله اجر واحد آنجا معذور است.

سئوال: جواب: اوائل‌اند غايت بالذات غايت آمال العارفين ذات اقدس اله هست كه هو الآخر است اما اوائل بله اينها اَمامند اِمامند قدوه هستند انسان مي‌خواهد به آن سمت برسد تا اينكه به اينها نزديك بشود وقتي نزديك شد از اين بالاتر هم راه هست منتهي بعضيها به همين مرحله مي‌مانند و اين مرحله اسمي از اسماي ذات اقدس اله است همه اينها كه به اسم اعظم نمي‌رسند مثل اينكه همه ما از خدائيم اما همه ما كه صادر اول نيستيم همه ما هم به سوي خدائيم اما همه ما ﴿وأن الي ربك المنتهي﴾[40] نمي‌رسيم آنكه صادر اول است ﴿ثم دني فتدلي﴾[41] نصيب او است الان مثلا همه اين آبهايي كه با بارش باران در اين نهرها و جويها و جدولها است همه به سمت دريا مي‌رسد اما آنطور نيست كه همه اينها مثل آن رود كبيري كه سيل آسا همه آبها را مي‌شكافد به لبه دريا كه رسيد او را هم مي‌شكافد تا به وسط دريا برسد كه خيلي از اين نهرها در همين لبه دريا رسيدند همانجا مي‌ايستند همه اينها به دريا مي‌رسند اما كسي به وسط نمي‌رسد مگر آن نهر خروشان همه انسانها الي الله هستند ﴿انا لله و انا اليه راجعون﴾[42] اما آنكه ﴿ثم دني فتدلّي﴾ بهره‌اش مي‌شود كم است آنكه «اول ما خلق الله نور نبينا»[43] اول است او آمده او هم به قله مي‌رسد ماها هم از خدائيم اما صادر اول كه نيستيم ما در رديف چندمين صادر شديم در هنگام رجوع هم در آن رديفهاي چندين مرحله مانده به لقاءالله مي‌رسيم كسي كه تمام تلاش و كوشش او اين است كه روزي او كم نشود اگر مريض است شفا پيدا كند اگر مشكلي دارد خدا مشكلش را حل كند اين عبدالرازق است و عبدالباسط است و عبدالشافي است و عبد الخالق و اينها ديگر عبده بشود كم است اينكه ﴿سبحان الذي ادري و عبده﴾ او كه عبد هو است اين مي‌تواند ﴿ثم دني﴾[44] را طي كند چه اينكه اول ما صدر هم نور او است بالاخره همه از خدايند اما با حفظ مراتب همه به سوي خدايند اما با حفظ مراتب به هر تقدير هدف او است اما از همه اين نهرها سئوال بكنيد كجا مي‌رويد مي‌گويند به طرف اقيانوس مي‌رويم اما وسط اقيانوس كه جا براي همه نيست.

سئوال: جواب: غرض آن است كه آنكه هادي الي الحق است بايد هادي بالذات باشد من يهدي الي الحق؟ چون سخن در اين است كه آيا خدا رب است يا اين بتها بتها كه هادي نيستند پس بنابراين چون اينها هادي نيستند رب آن است كه هادي باشد اينها هادي نيستند پس اينها رب نيستند برابر شكل ثاني مي‌رسيم به آن معبودهايي كه هادي هستند نظير فرشتگان نظير قديسين بشر آنگاه مقام ثاني بحث طرح شده است و آن اين است كه آن هادي بالذات رب است اينها هادي بالذات نيستند پس اينها رب نيستند اين هم برابر شكل ثاني.

سئوال: جواب: دو مقام است هم صدر هم ذيل صدر كه وضعش روشن شد آنها كه جوابي ندادند آنها اصلا هادي نيستند ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق قل الله﴾[45] اين تمام مي‌شود آنها كه جواب نمي‌دهند تو جواب بده پس آنها لايهدي رب آن است كه هادي الي الحق باشد اينها هادي الي الحق نيستند پس اينها رب نيستند اين مقام اول برابر شكل ثاني نصابش تمام شد مقام ثاني بحث اين است حالا اگر آنها بگويند كه ما درباره فرشتگان درباره قديسين بشر كه مي‌پرستيم آنها كه هادي الي الحق هستند پاسخ مقام ثاني اين است كه اينها هادي بالذات نيستند رب آن است كه هادي بالذات باشد پس اينها رب نيستند بعد مي‌فرمايد بالاخره اينها چه مي‌گويند در جمع بندي آراء حجتهاي سه‌گانه فرمود ﴿و ما يتبع اكثرهم الا الظن﴾[46] فرمود اين مشركان دو قسم هستند يك عده مستكبرانشان هستند كه بازار مي‌طلبند اينها يقين دارند كه بت پرستي چيز بدي است بتها باطل هستند ولي خوب اينها بت تراش هستند بت فروشند و بتكده دار هستند و كارشان همين است اينها مي‌دانند كه خبري نيست اينها اقليشان هستند اكثريشان كه كارشان صبغهٴ عبادي دارد كه ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفا﴾[47] و مانند آن اينها برابر با مظنه حركت مي‌كنند علمي ندارند مظنه غير معتبر هم كار شك را مي‌كند ﴿ان الظن لايغني من الحق شيئا﴾[48] براي اينكه شك است دليل غير معتبر است اينها برابر با هوس است در بحثهاي انديشه‌اي برابر با گمان حركت مي‌كنند در بحثهاي انگيزه‌اي برابر با هوس كار مي‌كنند جمع انديشه و انگيزه جمع بين گمان و هوس در يكي از آيات سوره مباركه بقره و امثال بقره اشاره شده كه ﴿إنْ يتبعون الا الظن و ما تهوي الانفس﴾[49] يعني اينها كارهاي علميشان روي گمان است كارهاي عمليشان روي هوس است نه روي عقل عملي تصميم گيري به عهده عقل عملي است عقل عملي آن است كه زانوي شهوت و غضب را اين قهر و مهر را عقال مي‌كند مي‌بندد با آفريدگار خود پيوند برقرار مي‌كند مي‌شود «هل الدين الا الحب»[50] آن وقت آن گرايش صحيح دارد ﴿حبب اليكم الايمان﴾[51] ظهور پيدا مي‌كند او با دوستي حركت مي‌كند او با دل حركت مي‌كند نه با فكر كيست كه نداند نماز شب مستحب است و فضيلت فراواني هم دارد آنكه ساعتش را كوك مي‌كند تلاش و كوشش مي‌كند يك قدري شب كمتر غذا مي‌خورد مي‌گويد اين غذا را صبح مي‌‌شود خورد يك قدري زودتر مي‌خوابد يك قدري سبكتر مي‌خوابد مدام ساعت را نگاه مي‌كند بيتاب است كه كي سحر مي‌شود او با عشق زندگي مي‌كند نه با علم اين دو تا طلبه هر دو خواندند كه نماز شب مستحب است علم كه براي هر دو است اگر علم آدم را سحر خيز بكند كه خوب هر دو سحر خيز شده‌اند يكي با محبت زندگي مي‌‌كند يكي بدون محبت اين خالي است ﴿وأفئدتهم هواء﴾[52] فرمود برخي دلشان خالي است بعضيها هم منتظرند مدام ساعت نگاه مي‌كنند كه كي سحر مي‌شود خوب اين يكي با محبت دارد زندگي مي‌كند درباره مشركان فرمود اينها در بحثهاي انديشه و علم مظنه دارند در بحثهاي عمل با هوس است اينها متحرك بالهوس هستند نه متحرك بالمحبه ﴿فان يتبعون الا الظن وما تهوي﴾[53] اين مضمون آياتي است كه قبلا بحث شد يعني اينها در بحثهاي عملي هوس مدارند نه محبت محور يك عده محبت محورند خوب آنكه تمام تلاش و كوششش اين است كه برخيزد اين مشكل دوستي دارد.

والحمد لله رب العالمين

 

 

[1]  ـ سوره النحل، آيه 125.

[2]  ـ سوره يونس، آيه 34.

[3]  ـ سوره يونس، آيه 32.

[4]  ـ سوره يونس، آيه 36.

[5]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[6]  ـ سوره الانعام، آيه 108.

[7]  ـ سوره الأعراف، آيه 179.

[8]  ـ مستدرك، ج 10، ص 39.

[9]  ـ سوره الجمعة، آيه 5.

[10]  ـ سوره الأعراف، آيه 176.

[11]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[12]  ـ سوره الأعلي، آيات 5 تا 3.

[13]  ـ سوره النحل، آيه 69.

[14]  ـ سوره الانسان، آيه 3.

[15]  ـ سوره البلد، آيه 10.

[16]  ـ الكافي، ج 8، ص 79

[17]  ـ سوره انبياء، آيه 73.

[18]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[19]  ـ الكافي، ج 2، ص 83.

[20]  ـ الإقبال، ص 349.

[21]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[22]  ـ سوره فاتحه، آيه 6.

[23]  ـ سوره جن، آيه 2.

[24]  ـ سوره الانعام، ايه 87.

[25]  ـ سوره العنكبوت، آيه 69.

[26]  ـ سوره الأعراف، آيه 43.

[27]  ـ سوره الإسراء، آيه 9.

[28]  ـ سوره طه، آيه 50.

[29]  ـ سوره يونس، آيه 36.

[30]  ـ سوره الأنبياء، آيه 73.

[31]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[32]  ـ الكافي، ج 8، ص 310.

[33]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[34]  ـ سوره يونس، آيه 32.

[35]  ـ سوره البقره، آيه 147، سوره آل عمران، ايه 60.

[36]  ـ سوره يونس، آيه 32.

[37]  ـ سوره البقره، آيه 147، سوره آل عمران، آيه 60.

[38]  ـ سوره آل عمران، آيه 187.

[39]  ـ سوره هود، آيه 17.

[40]  ـ سوره النجم، آيه 42.

[41]  ـ سوره النجم، آيه 8.

[42]  ـ سوره البقره، آيه 156.

[43]  ـ ر.ك، بحار الانوار، ج 1، ص 97.

[44]  ـ سوره النجم، آيه 8.

[45]  ـ سوره يونس، آيه 35.

[46]  ـ سوره يونس، آيه 36.

[47]  ـ سوره الزمر، آيه 3.

[48]  ـ سوره يونس، آيه 36.

[49]  ـ سوره النجم، آيه 23.

[50]  ـ الكافي، ج 8، ص 79.

[51]  ـ سوره الحجرات، آيه 7.

[52]  ـ سوره ابراهيم، آيه 43.

[53]  ـ سوره النجم، آيه 23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق