بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشْرَكُوا مَكانَكُمْ أنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)﴾
آنچه قبل از تعطيلات ماه محرم مطرح شده بود اين بود كه براي محسنان جزاي روشني است براي مسيئان هم جزاي تاريك و تلخي است يعني آيهٴ 26 و 27 همين سورهٴ مباركهٴ يونس كه مطرح است درباره اصل جزاي اين دو گروه است آيهٴ 28 و 29 كه امروز قرائت شد مربوط به زمان جزا است اينكه فرمود ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ و اينكه فرمود ﴿والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة﴾ اين كجا است چه روزي است فرمود آن روز حشر اكبر است كه همه را جمع ميكنيم ﴿و يوم نحشرهم جميعاً﴾ روزي كه ﴿إنّ الأولين والاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾[1] پس اصل جزا را قبلاً بيان فرمود ظرف جزا را الآن بيان ميكند اين در حشر اكبر است كه ﴿إنّ الأولين والاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾. مطلب دوم آن است كه چون محور اصلي مباحث قبلي را توحيد و شرك تشكيل ميداد جزاي موحدان و كيفر مشركان بايد بازگو بشود ميفرمايد در آن حشر اكبر ما به مشركان و شركاي آنها يعني به عابد و معبود به وثن و وثني هر دو ميگوئيم سر جاي خودتان باشيد تكان نخوريد ﴿ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ شما و معبودهايتان كه شركاي شما بودند شما آنها را شريك الباري تلقّي كرديد سر جايتان باشيد تكان نخوريد چون همهٴ اينها را ذات اقدس اله از اجداثشان و از قبورشان و از جاي ديگر جمع كرده اين جمع كردن كه هيچ كس تكان نخورد نظير اين ايست بازرسي است كه براي بررسي است در سورهٴ مباركهٴ صافات و مانند آن آمده است كه ﴿و قفوهم﴾[2] قف يعني نگهشان دار هم متعدي است گاهي لازم هم استعمال ميشود قف يعني بازداشت كن ﴿قفوهم﴾ يعني اينها را بازداشت كنيد ذات اقدس اله به فرشتگان مامور آن صحنه امر ميكند كه اينها را متوقف كنيد ﴿قفوهم﴾ چرا اينها را بازداشت كنيد ﴿إنّهم مسئولون﴾[3] اين سؤال همان سؤال توبيخي است كه ميگويند فلان كس را زير سؤال بردند نه سؤال علمي كه ﴿فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون﴾[4] آن سؤال علمي رحمت و بركت است سؤال استفهامي هم چيز خوبي است اما سؤالي كه ميگويند در قانون اساسي هست ميشود از فلان وزير سؤال كرد يعني زير سؤال برد تو چرا اين كار را كردي ﴿و قفوهم إنّهم مسئولون﴾[5] اينكه در سورهٴ مباركهٴ انبياء دارد ﴿لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون﴾[6] همين است وگرنه ذات اقدس اله مسئول همهٴ ما است در همهٴ حوائج ﴿واسئلوا الله من فضله﴾[7] ما تمام نيازهايمان را از ذات اقدس اله سؤال ميكنيم اما هرگز خدا زير سؤال نميرود كه چرا اين كار را كردي براي اينكه تمام حكمتها از او است كسي كه به حكمت و به راز قدر و به سرّ قضا آگاهي ندارد چگونه ميتواند اعتراض بكند به خدا لذا ﴿لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون﴾. پس مطلب دوم اين است كه اينها كه سرجايشان بازداشت شدند براي آن است كه سؤال بشود سؤال هم از مشركان ميشود هم از آن اصنام و اوثان و معبودان آنها، اينگونه صحنه در قيامت مال هر تابع و متبوع است اعم از عابد و معبود و مطيع و مطاع، خواه به صورت عابد و معبود باشد كه اينجا مطرح است خواه به صورت مطيع و مطاع و تابع و متبوع باشد كه در آيات ديگر مطرح است در آيات ديگر ميفرمايد به اينكه ما اينها كه رهبران احزاب هستند، رهبران سياسي هستند، رهبران اجتماعي هستند، جزو مستكبرانند يك عدهاي هم به دنبال آنها راه ميافتند آنها را هم در صحنهٴ قيامت از يكديگر جدا ميكنيم ضمن اينكه همهٴ اينها را احضار ميكنيم، بازداشت ميكنيم، اين پيروها و تابعان ميبينند ﴿إذ تبرّأ الذين اتبعوا من الذين اتّبعوا ورأوا العذاب و تقطّعت بهم الأسباب﴾[8] آن متبوعها، آن رهبران گرفتار كار خودشان هستند در دنيا به اينها وعده ميدادند كه ما مشكل شما را حل ميكنيم اگر خطري باشد ما حل ميكنيم آن روز ﴿لكل امرئٍ منهم يومئذٍ شأنٌ يغنيه﴾[9] هر كسي گرفتار كارخودش است و بين اينها هم جدايي افتاده، آن متبوعها از تابعين تبرّي كردند تابعين هم ميگويند اي كاش ما به دنيا برميگشتيم و همين صحنه تكرار ميشد ما از آنها تبري ميكرديم ﴿لو اَنّ لنا كرة فنتبرأ منهم كما تبرّؤا منّا﴾[10] همانطوري كه امروز اينها از ما تبرّي ميكردند اي كاش ما برگرديم به دنيا و همين صحنه تكرار بشود ما از اينها تبرّي بكنيم، فاصله بگيريم اين يك صحنه است بخش ديگر صحنهاي است كه مستضعف و مستكبر دارند مستضعفين دو قسمند يك عده نظير مظلومان و محروماني كه ابرقدرت بر آنها ميتازد نظير آنچه در كه فلسطين است يا افغانستان يا عراق است اينها هيچ، يك عدّه كساني هستند كه با سوء اختيارشان رهبران الهي را رها كردند به دنبال مستكبران رفتند آن مستضعفي كه عمداً سلطه پذير است مستكبر را تقويت ميكند در قيامت زير سؤال است خداي سبحان آن گروه از مستضعف معصيت كار را با مستكبر در كنار هم روبروي هم قرار ميدهد اين مستضعفان ميگويند خدايا عذاب مستكبران را زياد كن دو برابر كن ﴿ربّنا ٰاتهم ضعفين من العذاب﴾[11] براي اينكه ﴿فأضلّونا﴾[12] اينها ما را گمراه كردند جواب ميآيد كه ﴿لكل ضعف ولكن لاتعلمون﴾[13] مستكبران ميگويند به اينكه ما چه تقصيري داشتيم ما گفتيم بياييد شما ميخواستيد نياييد ما دعوتتان كرديم آمديد ديگران هم دعوتتان كردند خب ميخواستيد آنجا برويد ﴿ما كان لكم علينا من فضلٍ﴾[14] خب چطور ما عذابمان دو برابر بشود شما عذابتان يك برابر ﴿ما كان لكم علينا من فضل﴾ اين دعواي مستكبر و مستضعف را كه قرآن كريم نقل ميكند خدا در قيامت پاسخ به هر دو گروه ميدهد ميفرمايد ﴿لكلٍ ضعفٌ﴾ هم عذاب مستكبران دو برابر است هم عذاب مستضعفان دو برابر است فرمود شما تحليل نميكنيد ﴿ولكن لاتعلمون﴾ ﴿لكل ضعف ولكن لاتعلمون﴾ اين ﴿لاتعلمون﴾ از باب جهل به موضوع نيست يك, از باب جهل قصوري به حكم نيست دو, از باب جهل تقصيري به حكم است اين سه, شما بايد تحليل ميكرديد، ميفهميديد، ميتوانستيد بفهميد، نرفتيد نفهميديد فرمود عذاب مستكبر دو برابر است براي اينكه اينها هم خودشان معصيت كردند هم عدهاي را به عصيان وادار كردند چون دو تا گناه كردند دو تا عذاب بايد ببينند عذاب مستضعف هم دو برابر است براي اينكه اينها به دنبال مستكبران راه افتادند معصيت كردند خب عذاب معصيت را بايد ببينند يك, به سوء اختيارشان با داشتن علي و اولاد علي و رهبران الهي اينها را رها كردند به دنبال ديگري رفتند عمداً اين هم تقويت مستكبر كردند اين هم گناه دوم، كيفر دوم ميطلبد پس آن مستضعفي كه سلطه را با ميل خود ميپذيرد مثل مستكبر عذابش دو برابر است در جهنم، آن مستضعفي كه هيچ دسترسي ندارد مثل فلسطين خب اين چه دسترسي دارد؟ يا آن محرومان افغان اينها چه دسترسي دارند بنابراين اگر مستضعف اينچنين باشد كه بر او، اصلاً عذاب ندارد او، اما اگر مستضعفي با امكان رجوع به اهل بيت عليهم السلام عالماً عامداً اينها را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾[15] به دنبال ديگري رفتند مثل مستكبر عذابش دو برابر است منتهي خدا ميفرمايد شما تحليل نميكنيد ﴿لكل ضعف ولكن لاتعلمون﴾[16] اين هم مال اين بخش.حالا ميرسد به صف عابد و معبود، مشرك و شركا، پس در قيامت بعد از اينكه صفآرايي شد ﴿إنّ الأولين والاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾[17] يك بخشي بين جدال و گفتگويي بين تابع و متبوع است يك, يك بخشي بين مستكبر و مستضعف است دو, يك بخشي بين عابد و معبود است سه, كه اين بخش از سورهٴ مباركهٴ يونس عهدهدار آن است خدا فرمود ما به عابدان ميگوييم سر جايتان بايستيد به معبودها هم ميگوييم كه سر جايتان بايستيد بعد ميگوييم از هم جدا بشويد ﴿فزيّلنا بينهم﴾ ما زائل ميكنيم تفرقه ايجاد ميكنيم مكانشان را فرق ميگذاريم يكي اين طرف يكي طرف ديگر اين چطوري جدا ميكنيم؟ يعني فقط جاهايشان را يا نه آن مكانت، مكان كه هر كسي در جاي خودش ايستاده است ﴿مكانكم أنتم و شركائهم﴾ هر كسي سر جاي خودش ايستاده ديگر اما اين مكانتها را ما ازاله ميكنيم تزييل ميكنيم يعني زائل ميكنيم ﴿فزيّلنا بينهم﴾ وقتي تزييل كرديم آنگاه حرفها روشن ميشود ميبينيد به اينكه منطق آن معبودها اين است كه اينها كه ما را عبادت نكردند كه براي اينكه ما اصلاً خبر نداشتيم ﴿ما كنتم إيّانا تعبدون إن كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اين إنْ مخفّف از مثقّله است يعني إنّ به تحقيق كه ما خبر نداشتيم كه اينها دارند ما را عبادت ميكنند از اينجا معلوم ميشود كه يك سلسله عابد و معبودهايي نظير فرعون و آنها هستند كه بحث خاص خودشان را دارند ميافتد در وادي استضعاف و استكبار، چون فرعون بود كه ميگفت ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[18] يك, فرعون بود كه ميگفت ﴿ما علمت لكم من إلهٍ غيري﴾[19] دو, فرعون بود كه افكار خود را دين مردم مصر ميدانست ميگفت ﴿إنّي أخاف أن يبدل دينكم أو أن يظهر في الأرض الفساد﴾[20] سه, فرعون بود كه ميگفت اين موسي و هارون ﴿و كانوا لنا عابدين﴾[21] چهار, اين چهار طائفه آيه و امثال آن نشان ميدهد كه فرعون آنها را دعوت كرد به فرعون پرستي معناي فرعون پرستي هم اين نيست كه معتقد بشوند به اينكه فرعون خالق سمٰوات و الأرض است، واجب الوجود است، رب العالمين است، اينها نيست چون آن فرعون هم بيش از اين ادعا نميكرد كه سعادت شما در گوش دادن به حرف من است بخواهيد سعادتمند بشويد بايد حرف مرا گوش كنيد اينها هم باور كردند وگرنه خود فرعون كه گاو پرست و بت پرست بود براي اينكه درباريان فرعون به فرعون گفتند اگر موسي را رها كني ﴿يذرك و ٰالهتك﴾[22] اين بساط تو و خداهاي تو را برميچيند پس از نظر اعتقادي خود او هم بت پرست بود اما از نظر مسائل سياسي و جامعه متمدن ساختن به زعم آنها اين بود كه ميگفت سعادت شما به اين است كه حرف مرا گوش بدهيد انديشه من براي شما سعادت بخش است اينها هم باور كردند اين ميشود عبادت خب اگر كسي بگويد من برنامههاي زندگي خودم را برابر فكر زيد اداره ميكنم ميشود عبادت زيد ديگر ما برنامههاي زندگيمان را چه كار ميكنيم؟ بر اساس وحي الهي تنظيم ميكنيم اين ميشود عبادت الله اما اگر يك كسي برنامههاي زندگي خودش را چه حلال است چه حرام است چه بد است چه خوب است چه بايد چه نبايد اين را بر اساس انديشهٴ يك صاحبنظري تنظيم بكند خب عبادت اوست ديگر. عبادت كه غير از اين نيست خب اينكه ميگفت ﴿إني أخاف أن يبدل دينكم﴾[23] همين ديني كه آورندهٴ او ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[24] است ﴿ما علمت لكم من إلهٍ غيري﴾[25] است ﴿كانوا لنا عابدين﴾ است به وجود مبارك موسي سلام الله عليه هم گفتند كه ﴿وتلك نعمة تمنّها عليّ أن عبّدت بني إسرائيل﴾[26] خب اينها را به بند كشيدي، بنده خودت كردي، بر من منّت ميگذاري اينگونه از عابدها و معبودها در بخش مستضعف و مستكبر هستند كه بحثشان تا حدودي در جاي خودش روشن شد اما اينجا يا قديسين بشر هستند نظير عيسي سلام الله عليه، عزير سلام الله عليه و امثال ذلك يا فرشتگان هستند يا نه بتهاي ديگر هستند اين بتها را اين معبودها را يك جا صف ميبندند اين عابدها را يك جا صف ميبندند در روز محاكمه و داوري وقتي تزييل شده تفرقه شده اين همان است كه ﴿تقطعت بهم الأسباب﴾[27] اين معبودها ميگويند اينها كه ما را عبادت نميكردند ما اصلاً خبر نداشتيم شما تفاسير ديگر را هم ببينيد تفسير سيدنا الاستاد الميزان را هم ببينيد در بحثهاي پارسال يا پريسال هم يك وقتي به عرضتان رسيد كه اين مفسران فقهاي ما هم همينطورند حكماي ما هم همينطورند بالاخره علما دو قسم هستند بعضيها ميروند ميوههاي باغ را ميچينند حالا يا مستقيم يا غير مستقيم اين كارها را عرضه ميكنند برخي درخت ميكارند باغبان هستند خيلي از مفسران، خيلي از فقها، حرفهاي مشهور را ميزنند، عالمند، مجتهد مطلق هستند خوب حرف ميزنند حرف خوب ميزنند اما هيچ كدام باغبان نيستند كه شجرهٴ طوبيٰ غرس كنند، مطالب فراواني در كتابها هست اين جمع بندي ميكند فهرست بندي ميكند زحمت ميكشد يكي از آن خوبها را انتخاب ميكند و عرضه ميكند به مردم، اين ميوهچين است نه باغبان اين حرفي براي گفتن ندارد حرف ديگران را ميآورد يك وقتي يك كسي آن كوثر الهي دستش است شجرهٴ طوبيٰ غرس ميكند درخت ميروياند تا خودش ميوه داشته باشد در بحثهاي تفسيري اين است البته اين جور خيلي كم است يعني مثلاً در هر 50 آيه 60 آيه 70 آيه 80 آيه يك چنين درختي غرس ميشود چون حرف نو آوردن كار آساني نيست اما در الميزان هست شما تفسيرهاي ديگر را هم در اين زمينه ببينيد كه اين معبودها كه ميگويند آنها ما را عبادت نميكردند ما اصلاً خبر نداشتيم براي چه ميگويند آن روز، روز حق است دروغ هم نميگويند ديگران ميگويند به اينكه ما كه اينها را دعوت نكرديم اينها به ميل خودشان آمدند يك, يا نه، اينها ما را عبادت نكردند اينها شيطان را عبادت كردند چون شيطان آنها را فريب داد و گفته به اينكه اين معبودها را عبادت كنيد اينها هم گفتند كه ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله زلفيٰ﴾[28] اينها مقرب هستند اينها شفيع هستند ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[29] شيطان اينها را فريب داد اينها هم ما را عبادت كردند اين دو بحثي است كه مثلاً در مجمع البيان و امثال مجمع البيان هست در المنار و اينها را هم نگاه بكنيد چون در متاخرين المنار هم گاهي حرفي براي گفتن دارد اما بيان سيدناالاستاد چيست ميفرمايد به اينكه قيامت كه ﴿نورالسمٰوات والأرض﴾[30] ظاهر شد حق روشن ميشود تمام پردهها كنار ميرود حق روشن ميشود وقتي حق روشن شد اينكه خدا فرمود ﴿فزيّلنا بينهم﴾ ما بين عابد و معبود جدا كرديم آنجا هم دارد ﴿تقطعت بهم الأسباب﴾[31] حقيقت هر كسي روشن ميشود و حقيقت هر چيزي روشن ميشود. اين بت پرستها اين وثني و صنمي چه چيز را ميپرستيدند؟ مقرِّب و شفيع را ميپرستيدند كه ميگفتند ﴿مانعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله زلفيٰ﴾ يا ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است اگر كسي ديگري را احترام كند به خيال اينكه او عالم است و عالم نبود در حقيقت او را احترام نكرد عالم بما أنّه عالم را احترام كرد بعد وقتي كشف خلاف بشود معلوم بشود او عالم نيست پس او را احترام نكرده بما أنّه زيد عالم را احترام كرده كه اين هم عالم نبود اصلاً ارتباطي به آن ندارد. ميفرمايد اينها مقرب را عبادت كردند طبق آيهٴ ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا﴾ يك, اينها شفيع را عبادت كردند طبق آيهٴ ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ اين شفيع، اين مقرب لفظي است كه داراي مفهوم است ولي زير آن خالي است يعني در اصنام و اوثان ما يك موجودي به عنوان مقرب الي الله نداريم به عنوان شفيع عند الله نداريم اين يك لفظي است كه زيرش خالي است اين همان است كه در بخشهاي ديگر ذات اقدس اله فرمود ﴿إن هي إلاّ أسماءٌ سميتموها أنتم وٰاباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان﴾[32] فرمود اين اسم بي مسمّي است شما گفتيد رب گفتيد اينها ارباب متفرق هستند اينها رب هستند اين رب يك لفظ است راء و باء مضاعف يك مفهومي دارد يعني پروردگار اين مفهوم زيرش خالي است اينجا هيچ كس نيست كه رب است، كجاست رب؟ شما خيال كردي از اين فرشته كاري ساخته است يا از عيسي سلام الله عليه كاري ساخته است يا از اين معبود ديگر كاري ساخته است از اينها كاري ساخته نيست. اين عنوان رب لفظي است له مفهوم، ولي زيرش خالي است ﴿إن هي إلاّ أسماء سميتموها أنتم و ٰاباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان﴾ اگر يك مفهومي باشد زيرش خالي است آن وقت شما در صحنهٴ داوري از چه كسي طلب ميكنيد فرشته را ميخواهيد به حساب بكشيد فرشته ميگويد ما اصلاً خبر نداشتيم اينها كه ما را عبادت نكردند ما فرشته هستيم ما كه مقرب نيستيم ما كه شفيع نيستيم آنكه آنها عبادت ميكردند كه مصداقي ندارد از وجود مبارك عيسي مسيح بخواهيد سؤال بكنيد عيسي ميگويد من عيسي بن مريم هستم ﴿ما قلت لهم إلاّ ما أمرتني﴾[33] من و مادرم ﴿من دونه إلهاً﴾[34] كي من به اينها گفتم ما اصلاً خبر نداشتيم خب معبودها ميگويند كه ﴿ماكنتم إيّانا تعبدون﴾ ﴿وإنّ كنّا عن عبادتكم لغافلين﴾ كه اين إنْ مخفف از مثقّله است يعني إنّ به تحقيق كه ما غافل بوديم اصلاً خبر نداريم اينها مقرب را عبادت ميكردند به ما چه؟ اينها شفيع را عبادت ميكردند به ما چه؟ اينها ميگفتند ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ به ما چه؟ ميگفتند ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله﴾ به ما چه؟ ما كه عبد تو هستيم ما كه بدون اذن تو كاري نميكنيم ما اصلاً خبر نداريم از اين صحنه، اين ميشود الميزان كه هم با ﴿تبرأ الذين اتبعوا من الذين اتبعوا﴾ كه يك داوري در آن صف آرايي است فرق دارد يك, هم ﴿إنّا أطعنا سادتنا و كبرائنا﴾[35] ﴿ربّنا ءَاتهم ضعفين من العذاب﴾[36] با او فرق دارد دو, هم اين صحنه كه ﴿تقطّعت بهم الأسباب﴾[37] روشن ميشود كه اينها همين هستند مقرِّب نيستند شفيع نيستند ميگويند آن كه آنها گفتند كه ﴿ما أنزل الله بها من سلطان﴾[38] خب اگر يك تشنهاي به دنبال سراب رفته بعد ديده هيچ خوب تقصير ما چيست؟
سؤال: جواب: بله انگيزهاش آن است پس بنابراين هواي نفسشان را پرستيدند نه فرشته را يا مسيح را يا عزير را آنها ميخواهند بگويند برويد ببينيد كه چه كسي شما را فريب داده ما معبود شما نيستيم و دروغ هم نگفتند براي اينكه شما شفيع را پرستيديد ديگر يك وقت است يك كسي ميگويد من هر چه ميخواهم ميكنم دلم بخواهد ميكنم او بتپرست هم نيست او هوا پرست است و قرآن با او كاري ندارد او حرفي براي گفتن ندارد مثل خيليها كه آزادي به معناي رهايي ميطلبند خب اين هيچ. اين كه قرآن با او كاري ندارد ميگويد اول كه بالاخره مبدايي داري معادي داري حسابي داري كتابي داري يا نه اين اومانيسم، اومانيست است، نه مشرك اگر زن گرا است كه فمنيست است نه مشرك، او حرفي براي گفتن ندارد تا قرآن طرح بكند او در وادي ﴿ما هي إلاّ حياتنا الدنيا﴾[39] است ﴿ما يهلكنا إلاّ الدهر﴾ است و او گياهي زندگي ميكند يعني خود را از درخت جدا نميبيند ميگويد اين درخت بايد بالنده بشود ترقي بكند سرسبز بشود خرم بشود خوب تغذيه بكند خوب فربه بشود خوب نسيم داشته باشد توليد داشته باشد و بعد هيزم بشود و من هم همان هستم اينكه دنبال ليبرالي محض ميگردد يك زندگي گياهي دارد اين هنوز به حيات حيواني نرسيده چه به مرز انساني؟ اين ميشود ﴿أفرأيت من اتّخذ إلٰهه هواه﴾[40] ميگويد من هر چه دلم بخواهد ميكنم اما مشرك كه حرفي براي گفتن دارد خدا را قبول دارد يك به عنوان واجب الوجود، خدا را قبول دارد به عنوان خالق السمٰوات والأرض دو, خدا را قبول دارد به عنوان مدير كل و مدير عامل به عنوان رب الأرباب و رب العالمين سه, در اين محدوده ارباب جزئي مشرك است، ارباب متفرقون والاّ ﴿و لئن سئلتهم من خلق السّمٰوات والأرض ليقولنّ الله﴾ ﴿لئن سئلتهم من خلق السَّمٰوات والأرض ليقولنّ الله﴾.
سؤال: جواب: بسيار خوب فرق ميكند ديگر، اگر چنانچه حجابش هواي نفس باشد او را بايد در وادي هواي نفس جواب داد نه در وادي شرك، الآن اين آيهٴ 27 و 28 سورهٴ مباركهٴ يونس دربارهٴ مشركان است فرمود اين مشرك حرفش اين است كه من معبودها را براي اينكه خدا را قبول دارد و ميداند كارگردان و مدير عامل كل او است اما اينها را قبول دارد براي اينكه اينها مقرب الي الله هستند شفيع الي الله هستند دين ميگويد بالاخره تقريب يك صفتي است يك پست كليدي است بايد خدا بدهد شما اينها را به عنوان شفيع قرار داديد آخر چه كسي ﴿ٰالله أذن لكم أم علي الله تفترون﴾[41] آخر چه كسي به شما گفته اينها شفيع هستند؟ ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾[42] آن هم شفاعت يك دين مرتضٰي ميطلبد ﴿إلاّ من ارتضي﴾[43] ميخواهد شما يك ديني داشته باشيد تا انبيا و اوليا از شما شفاعت بكنند غرض آن است كه آن كسي كه ﴿أفرأيت من اتّخذ إلهه هواه﴾[44] اين يك ليبرال محض است اين يا سر از اومانيستي درميآورد يا سر از فمنيستي درميآورد يا سر از بحثهاي ديگر. اين ميگويد من بايد رها باشم اين يك گياه خوبي است و بيش از اين نيست از او سؤال بكني بعد از مرگ چه ميشوي ميگويد هيزم چون قيامت براي او روشن نيست لذا تمام تلاش و كوشش او اين است كه تن آرايي كند و ببالد همين. ﴿أحسن أثاثاً و رئياً﴾[45] است. اما مشركان يك حسابي دارند يك كتابي دارند مبنايي دارند جا براي احتجاج هست ذات اقدس اله فرمود خب شما تا اينجا كه آمديد از اين به بعد اگر يك كسي بخواهد مقرّب باشد شفيع عندالله باشد يك حساب و كتابي هست بالاخره يك كسي بايد اين سمت را به اينها بدهد ديگر اگر خدا اذن نداد ميشود بدعت و فريه، ﴿ٰاللهُ أذن لكم أم علي الله تفترون﴾ در آن تحليلها اينچنين است در آن تحريمها اين چنين است در اين عبادتها هم اينچنين است خب اگر شما خيال ميكرديد كه عيسي سلام الله عليه مقرب است يا فرشتگان مقرب هستند خب اگر حقيقت عيسي مشخص شد و اگر حقيقت فرشتهها عليهم الصلاة و عليهم السلام مشخص شد ديگر معلوم شد اينها ﴿بل عباد مكرمون﴾[46] ﴿لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون﴾[47] هستند، ديگر ﴿هولاء شفعاؤنا عندالله﴾[48] نيست چون ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾ مقرب نيستند براي اينكه چه كسي قدرت تقريب دارد ﴿إلاّ بإذنه﴾ باطن اينها كه ظاهر شد حقيقت اينها ظاهر شد هميشه اينها اينطور بودند منتهي براي شما مكشوف نبود الآن براي شما مكشوف شده است ﴿فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد﴾[49] شما دنبال مقرب ميگرديد كجاست؟ او را پيدا كن اينكه انسان تشنهاي كه حرف راهنما را گوش نميدهد به دنبال سراب ميرود تمام توانش را صرف ميكند بعد ميبيند خبري نيست ﴿جاءه لم يجده شيئاً﴾[50] اين قضيهٴ سالبه است نه وجده لا شيء نه موجبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله، ﴿لم يجده شيئاً﴾ نه وجده لاشيء، كه ببيند چيزي نيست درونش خالي است نه اصلاً چيزي نيست هر چه ميرود آبنما است تا اينكه پايش از رفتن ميافتد، نفسش ميافتد ميبيند خبري نيست اين هم همان است سراب جز كذب محض چيز ديگري نيست اين به دنبال خيال خودش حركت ميكند فرمود وقتي اينچنين است حالا آن افق آن كرانهٴ سبز را اگر كسي بخواهد شلاق بزند كه تو چرا اين را دعوت كردي اين ميگويد من كاري نكردم من كه نامهٴ فدايت شوم ننوشتم كه من سر جاي خودم بودم من يك كرانه سبزي بودم الآن هم هستم من كه آب نبودم كه اينجا كه استخر نيست كه من كه نگفتم آب هستم كه او خيال ميكرد اينجا آب است دويده آمده اينجا، فرمود ﴿ما كنتم إيّانا تعبدون﴾ اين خيال خودش را عبادت ميكرد ما را عبادت نميكرد ما هم خبر نداشتيم كه اين دارد ما را عبادت ميكند. بنابراين غير از آن دو وجهي كه مرحوم امين الإسلام در مجمع گفتند اين تحليل ميتواند تحليل نهايي و عميق باشد اين را ميگويند غرس شجرهٴ تفسيري اين را درختكاري ميگويند آنكه در كتابها جمع ميگردد اقوال مفسرين را جمع ميكند اين ميوه ميچيند و عرضه ميكند حالا تا چه اندازه موفق بشود حرف ديگر است ولي باغباني چيز ديگر است غرس شجرهٴ تفسير چيز ديگري است خب فرمود ﴿و يوم نحشرهم جميعاً ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ شما و شركا آنهايي كه شما خيال كرديد شركاي الهي هستند سر جايتان باشيد تا بين شما چون يوم الفصل است ديگر، بين شما داوري كنيم بعد ﴿فزيّلنا بينهم﴾ اينها كه جدا بودند از هم، از نظر مكانت هم تزييل كرديم آن توهمها را زايل كرديم اينها خيال ميكردند كه كاري از اينها ساخته است معلوم شد كه كاري ساخته نيست همهاش برطرف شد خود آن واقع درآمد يعني انساني كه دويده با پايان افق رسيده اين ﴿زيّلنا بينهم﴾ است يعني اين آقاي تشنه كه خيال كرده اينجا آب است وقتي با پايان افق رسيده اين تزييل است يعني زال ما بينهم و بين ما يتخيل اين خيال ميكرد كه اينجا آب است و حال اينكه خبري نيست آنگاه ﴿و قال شركاؤهم ما كنتم إيانا تعبدون﴾ خدايا ما نه تنها دعوت نكرديم اينها را اينها اصلاً ما را عبادت نميكردند اينها به دنبال چيز ديگري بودند كه در ما نيست نشانهٴ آن اين است كه تو خودت بهتر ميداني تو شاهدي اينها مگر مقرب را عبادت نميكردند ما كه نه اين سمت را داريم نه ادعا كرديم اينها مگر شفيع را عبادت نميكردند ما خودمان نه شفيع هستيم نه ادعا كرديم تو كه بهتر ميداني ﴿فكفيٰ بالله شهيداً بيننا و بينكم﴾ بعد فرمود ﴿إن كنّا﴾ يعني إنّ به تحقيق كه ما از اين صحنه غافل بوديم الآن ما را اينجا احضار كردي براي چه؟ جواب ميدهد به اينكه احضار كرديم كه آنها جوابشان را بفهمند ﴿فكفي بالله شهيداً بيننا و بينكم إنْ كنّا عن عبادتكم لغافلين﴾ آنگاه فرمود ﴿هنالك تبلوا كلّ نفس ما أسلفت﴾.
سؤال: جواب: بله همه حشر دارند كه ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة والسموات﴾ حشر اكبر كه گفتيم به همين مناسبت است ديگر حشر اكبر يعني حشر اكبر، حشر اكبر يعني سموات و ارضين و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ همه و همه يحشرون إلي الله. حشر انسان، خب حشر جزئي است كه جامعه انساني حشر ميشود وگرنه ﴿والارض قبضته يوم القيامة والسّمٰوات مطويات بيمينه﴾ خب اگر زمين محشور نشود چطور شهادت بدهد چطور شكايت بكند همهٴ ذرات زمين شهادت ميدهند و حاضر ميشوند و همه ذرات زمان شهادت ميدهند و در صحنههاحاضر ميشوند و شهادت ميدهند يا شكايت ميكنند.
سؤال: جواب: آنها هم در بحثهاي قبل از تعطيلي اشاره شد ديگر، آنها هم همين است كه ايشان سيدنا الاُستاد ميفرمودند آدم وقتي به اين آيه ميرسد مثل اينكه به قلّه رفيعي رسيد كه از يك طرفي جزو اعلي القلل است از يك طرفي هم ته آن اقيانوس بيكران است انسان پايش سُر ميخورد نميداند كجا ميافتد اينها كه مشكل دارند اين ﴿كانت﴾ را ﴿فكانت سراباً﴾[51] را به صارت معني كردند فصارت سراباً خب اگر يك طلبهاي از اول ادبياتش را با مغني ابن هشام سرمايه بگيرد كه كجا كان به معني صار است كجا واو به معني اَوْ است كجا اَوْ به معني واو است اين ديگر مفسر خوبي نخواهد شد اول بايد متون قرآني، ادبيات قرآني مشخص بشود يك, بعد يك مغني برآوردهٴ از اين ساخته بشود دو, كه وقتي طلبه ميخواند شاهدش را از آيه و نهج البلاغه بگيرد سه, نه اينكه ادبيات جاهلي او را تامين بكند بعد انتظار داشته باشد كه قرآن بفهمد خب حالا با سبعهٴ معلّقه كه كسي قرآن نميفهمد كه، اين حرف جديدي براي گفتن دارد اين يك فرهنگ جديدي است زبانش تازه است فرمود ما يك حرفهاي جديد آورديم كه نبود اصلاً ﴿و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[52] اين از حرفهاي بسيار لطيف امام رازي است كه در اين بحثهاي تفصيلي شايد دهها بار ما اين را نقل كرديم اين از آن پر نغزترين و شيواترين حرفهاي فخر رازي است امام رازي در ذيل آيهٴ ﴿لاتلقوا بأيديكم إلي التهلكة﴾[53] اين حرف را دارد كه ايشان ميگويد خيليها به زحمت افتادند كه تهلكه بر وزن تفعله مصدر ثلاثي مجرد نيست، مصدر ثلاثي مجرد بالاخره مشخص است يا فَعل است يا فِعل است و امثال ذلك تفعُله مصدر ثلاثي مجرد نيامده است تا شما بگوييد هلك، يهلك، تهلكةً بعد ايشان ميگويد قلت شما اين حرف را بعد از ثابت شدن معجزه بودن قرآن داريد ميگوييد يا قبل از ثابت شدن بله اگر براي كسي ثابت نشده كه قرآن معجزه است بله اما بعد از اينكه ثابت شده قرآن معجزه است شما هنوز انتظار داريد كه قرآن برابر ادبيات سبعهٴ معلّقه حرف بزند مگر شما در جاهليت نحو و صرف مدون داشتيد مگر قانون ادبي داشتيد معاني و بيان به بركت اسلام درآمده، اين شانزده علم شريف ادبي بعد از اسلام ظهور كرده اينها را قرآن به ديگران آموخته اين معاني و بيان و بديع را قرآن آموخته اين نحو و صرف را قرآن آموخته آن ادبيات را قرآن آموخته شما يك كتاب اساسي ماني پيستي داريد حالا ميخواهيد تطبيق بكنيد اين چه حرفي است كه ميزنيد اين از آن لطيفترين حرفها است آنوقت اگر كسي ادبياتش را از نهج البلاغه و قرآن بگيرد نه از اشعار جاهلي وقتي كه بالا آمده دستش پر است ما وقتي از همان جا بگيرد آنها گفتند كان گاهي به معناي صار است به دليل ﴿فكانت سراباً﴾[54] أيْ فصارت سراباً خب چرا؟ چه كسي گفته كانت به معني صارت است؟ يعني آن روز يصير سراباً يا امروز اگر درست بنگريم سراب است براي اينكه فيض ذات اقدس اله همه جا را گرفته جا براي كوه نگذاشت اين سه منطقه را هم بايد كاملاً از هم جدا كرد مقام ذات اقدس اله منطقهٴ ممنوعه است يك, صفات ذاتي ذات اقدس اله كه عين ذات او است منطقهٴ ممنوعه است دو, اوصاف فعلي خدا كه مقام امكان است، فعل خدا است، ممكن الوجود است اين است كه «داخل فى الأشياء لا بالممازجة» اين فيضي كه داخل فى الأشياء است لا بالممازجه، خداي سبحان بما هو الظاهر تجلّي كرد طبق بيان نوراني حضرت امير كه «الحمد لله المتجلّى لخلقه بخلقه» اين فيض كه مقام سوم است و فصل سوم است «داخلٌ فى الأشياء لا بالممازجة» در مقام قيامت اين ديگر فيض برميگردد يصير إليه ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾[55] كل اين فيض برميگردد خب اگر كل فيض برگشت چه چيز براي كوه ميماند اين كجاي كوه بود كه حالا بقيه را خود كوه گرفته اين اشيا جمع محلي به الف و لام است آن فيض «داخلٌ فى الأشياء لا بالممازجة» آن وقت چيزي براي كوه نميماند چيزي براي انسان نميماند چيزي براي حجر و مدر نميماند اينكه قرآن كريم فرمود ﴿كل شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾[56] ﴿كل من عليها فانٍ و يبقي وجه ربّك﴾[57] هرگز قرآن كريم الله را استثنا نكرده آن برتر از آن است كه به وهم كسي بيايد كه معاذالله الله احتياجي به استثنا دارد هر جا هست وجه الله است فرمود همه از بين رفتني است فقط وجه الله ميماند ﴿كل شيءٍ هالك إلاّ وجهه﴾ ﴿كل من عليها فانٍ و يبقي وجه رَبّك﴾ ﴿كل شيءٍ هالك﴾ خب اين ﴿هالك﴾ كه صفت مشبهه هست حالا بر فرض اسم فاعل بالاخره مشتق است استعمالش در ما انقضيٰ مورد اختلاف است كه حقيقت است يا مجاز وگرنه در ما يأتي كه عند الكل مجاز است ديگر خب، ﴿كل شيءٍ هالك﴾ يعني سيهلك؟ يا كل شيءٍ هالكٌ اليوم؟ آن وقت چيزي براي غير وجه خدا نميماند لذا اگر كسي لغير وجه الله كار كرد ﴿هباءً منثوراً﴾[58] است ﴿و قدمنا إلي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً﴾ پف، رفته، چيزي گير كسي نميآيد براي مقام و جاه و بازي و دكانداري و اينها بخواهد كار بكند اين چيزي در آن نميماند ﴿و قدمنا إلي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا﴾ اگر لوجه الله بود كه ﴿صلاتي و نسكي و محياي و مماتي﴾[59] لوجه الله است كه نعبده لوجه الله است قربةً إلي الله است اين ميماند غير از او چيزي ماندني نيست اين ﴿فكانت﴾ معناي خاص خودش را دارد نه معناي صارت، ﴿فكانت سراباً﴾ ما بعدها ميفهميم به اينكه در جاي ديگر ميديديم و خيال ميكرديم كوه است شما فصل اول كه منطقهٴ ممنوعه است هرگز نرويد يك, فصل دوم كه صفات ذات است و عين ذات است آنجا منطقهٴ ممنوعه است پا نگذاريد دو, فصل سوم كه فعل خدا است فيض خدا است ممكن الوجود است وجه الله نام دارد اينجا جستجو كنيد ببينيد براي غير وجه الله چيزي ميماند يا نميماند هر چه هست آيهٴ الهي است آنهايي كه آيهٴ الهي نيست جز سراب چيز ديگري نيست نه اينكه بعدها سراب ميشود چون هر چه هست، هست ديگر بعدها معلوم ميشود كه سراب بود.
سؤال: جواب: ديگر جبال بما أنه جبال نيست وجه الله است آيت الله است ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾[60] است ﴿لله المشرق والمغرب﴾[61] است [به دريا بنگرم دريا ته وينم] است و مانند آن، ديگر كوه نيست، ديگر ارض نيست آنجايي كه ﴿والأرض قبضته يوم القيامة والسَّمٰوات مطويات بيمينه﴾ است، شده ﴿كل من عليها فانٍ﴾ فقط يك وجه الله مانده اگر چنانچه شما يك بلوز خوبي يك ژاكت خوبي يك بافندهاي ببافد با آن نخ گل و بوته درست كند آستين درست كند يقه درست كند تنه درست كند همهٴ اين اجزاء و شرايط كه شما ميبينيد، ميبينيد يك جا يقه است، يكجا آستين است، يك جا گل است، يك جا بوته است، يك جا سينه است، يك جا پشت است، يكجا رو است ولي همهاش نخ است غير از نخ چيز ديگري نيست تو اينطور ميبيني به اين شرط كه اين مقام سوم را رها نكني هيچ كس طمع نكند به فصل اول و دوم راه پيدا كند آنهايي كه اهل اين رشته هستند گفتند و أما الذات الإلهية فقد حارت الأنبياء و الأولياء فيها. سيدنا الاُستاد امام رضوان الله تعالي عليه در آن تعليقاتشان بر مصباح الفصوص فرمود مقام ذات را انبيا هم عبادت نميكنند چون نميشناسند او را آن مشهود كسي نيست معقول كسي نيست تا معبود كسي باشد اينها هم اسماي حسناي او را عبادت ميكنند مگر مقام ذات شناختني است هر چه هست «ما عرفناك حق معرفتك» است اينها در اسماي الهي دارند سير ميكنند. بنابراين حالا اگر شما اين نخ را باز كنيد چه چيز براي يقه و تنه و ساقه و گل و بوته و پشت و رو ميماند؟ حالا اين نخ را باز كرديد چيزي نميماند آن وجه الله است كه به صورت جبال درآمده، آن وجه الله است كه به صورت بحار و براري و امثال ذلك درآمده، اگر وجه الله جمع بشود كجاست وجه الله كجاست يقه كجاست آستين كجاست سينه كجاست پشت و رو كجاست بد بودن و خوب بودن يك وقت است يك گل بد قيافهاي ميبافد يك وقتي يك گل خوش قيافهاي ميبافد اگر چنانچه يك بلوز تنگ و ترش و بدي بافتهاند يا بلوز خوبي بافتهاند وقتي نخ شد نخ شد اين بد و خوبها در اين محدوده است اين پشت و رو در اين محدوده است آنجا كه رفت برميگردد منتهي بايد حرف بزرگان را متوجه شد اگر گفتند هر لحظه به شكلي بت عيار يعني اين، نه معاذالله مقام ذات مقام ذات را گفتند اصلاً دسترسي به او نيست [عنقا شكار كس نشود دام بازچين] فرمود بيخود خودت را هدر نده هيچ كس انبيا و اوليا آنجا راه پيدا نكردند تا تو خيال بكني با چهار تا تزكيه بخواهي به مقام ذات يا صفات ذات برسي عنقا شكار كس نشود مائيم و اسماي الهي و فيض الهي و جوشن كبير ضار و نافع و خالق كه صفت فعل است گاهي خلقت است گاهي خلقت نيست مگر ميشود يك چيزي صفت خدا باشد صفت ذات باشد گاهي باشد گاهي نباشد؟ ميشود گفت قدرت گاهي هست و گاهي نيست؟ حيات گاهي هست و گاهي نيست؟ علم گاهي هست و گاهي نيست معاذالله؟ آنها صفت ذات است عين ذات است اين «داخل فى الأشياء لا بالممازجة» فعل او است، فيض او است هر لحظه به شكلي بت عيار درميآيد با اين محدوده كه انسان كار داشته باشد اگر اين نخها برچيده شد ديگر چيزي براي غياب و اوصاف و اينها نميماند.
والحمدلله رب العالمين
[1] ـ واقعه، ٥٠.
[2] ـ صافات، ٢٤.
[3] ـ صافات، ٢٤.
[4] ـ انبياء، ٢.
[5] ـ صافات، ٢٤.
[6] ـ انبياء، ٢٣.
[7] ـ نساء، ٣٢.
[8] ـ بقره، ١٦٦.
[9] ـ عبس، ٣٧.
[10] ـ بقره، ١٦٧.
[11] ـ احزاب، ٦٨.
[12] ـ احزاب، ٦٧.
[13] ـ اعراف، ٣٨.
[14] ـ اعراف، ٣٩.
[15] ـ آل عمران، ١٨٧.
[16] ـ اعراف، ٣٨.
[17] ـ واقعه، ٥٠.
[18] ـ نازعات، ٢٤.
[19] ـ قصص، ٣٨.
[20] ـ غافر، ٢٦.
[21] ـ انبياء، ٧٣.
[22] ـ اعراف، ١٢٧.
[23] ـ غافر، ٢٦.
[24] ـ نازعات، ٢٤.
[25] ـ قصص، ٣٨.
[26] ـ شعراء، ٢٢.
[27] ـ بقره، ١٦٦.
[28] ـ زمر، ٣.
[29] ـ يونس، ١٨.
[30] ـ انبياء، ٣٥.
[31] ـ بقره، ١٦٦.
[32] ـ نجم، ٢٣.
[33] ـ توبه، ١١٧.
[34] ـ كهف، ١٤.
[35] ـ احزاب، ٦٧.
[36] ـ احزاب، ٦٨.
[37] ـ بقره، ١٦٦.
[38] ـ نجم، ٢٣.
[39] ـ جاثيه، ٢٤.
[40] ـ جاثيه، ٢٣.
[41] ـ يونس، ٥٩.
[42] ـ بقره، ٢٥٥.
[43] ـ نور، ٥٥.
[44] ـ جاثيه، ٢٣.
[45] ـ مريم، ٧٤.
[46] ـ انبياء، ٢٦.
[47] ـ انبياء، ٢٧.
[48] ـ يونس، ١٨.
[49] ـ سورهٴ ق، آيهٴ ٢٢.
[50] ـ نور، ٣٩.
[51] ـ نبأ، ٢٠.
[52] ـ بقره، ١٥١.
[53] ـ بقره، ١٩٥.
[54] ـ نبأ، ٢٠.
[55] ـ بقره، ١٥٦.
[56] ـ قصص، ٨٨.
[57] ـ رحمن، ٢٦.
[58] ـ فرقان، ٢٣.
[59] ـ انعام، ١٦٢.
[60] ـ بقره، ١١٥.
[61] ـ بقره، ١٤٢.