05 02 2004 4891347 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 45

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ (۲۵) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ (۲۶)﴾

بعد از اينكه جريان دنيا را تشريح فرمود و با مثل روشن كرد معلوم شد كه آسمان، زمين، زندگي اين نشئه اينها هيچ كدام دنيا نيست اينها عالم طبيعت است در قبالش عالم آخرت است اين زندگي يعني روي زمين بودن، استفاده از آب و هوا و عمر اين بعنوان مضمار است ميدان مسابقه است و به حق هم خلق شد و آيات الهي است و جاي بسيار خوبي هم هست چون هر كس به هر جايي رسيده است از همين دنيا گرفته است به جايي رسيده است لذا تعبيرات فراواني در نهج البلاغه از دنيا به عنوان اينكه مزرعهٴ آخرت است به عنوان اينكه مضمار است مضمار يعني ميدان مسابقه، به عنوان اينكه متجر اولياء الهي است ياد شده است. در جريان اينكه دنيا مزرعهٴ آخرت است بزرگان اينچنين گفتند: بالاخره مزرعه كه جاي بدي نيست منتها آدم بايد سعي بكند مغز شود نه كاه. در مزرعه بالاخره آن كشاورز تلاش و كوشش مي‌كند، شيار مي‌كند آن بذرها را در دل خاك پنهان مي‌كند آبياري مي‌كند آب خوب، هواي خوب نسيم خوب و تابش آفتاب خوب اين بذرها سبز مي‌شود وقتي سبز شدند روي ساقه‌شان ايستاده باشند مدتي زندگي مي‌كنند و سرسبز و خرم‌اند بعد پاييز فرامي‌رسد اينها را درو مي‌كنند و كاهها يك طرف و گندمها را يك طرف آن گندمها را به عنوان غذاي انسان مصرف مي‌كنند كه خيلي هم پيش آنها محترم است و قابل خريد و فروش و اينهاست و آن كاهها را هم مي‌سوزانند. اين كار مزرعه است دنيا هم كه مزرعه آخرت است اين بذرها به صورت نطفه ها اول پاشيده مي‌شود بعد يك عده مرد و زن بالاخره موجود مي‌شوند مثل خوشه هاي سرسبز، سرسبز و خرّمند يك چند سالي هم روي پا ايستاده‌اند بعد مرگشان كه مي‌رسد ﴿جعلناهم حصيداً﴾[1] اينها را درو مي‌كنند اينها مي‌ميرند بعد اينها را مي‌برند در انبار همين قبرستانها، در قبرستان و انبار كه بردند بالاخره كاه و آن دانه كنار هم هستند تا در موقع خرمن‌كوبي مشخص شود و كاه جدا شود و مغزها جدا شود اين‌ها را مي‌برند در انبار كه همان قبرستان‌ها است بعد وقتي موقع خرمن كوبي شد و قيامت قيام مي‌كند مي‌گويند ﴿وامتازوا اليوم أيّها المجرمون﴾[2] آن وقت كاه‌ها يك طرف، مغزها يك طرف آن اولوالالباب آنهايي كه لب و مغز دارند آنها به بهشت مي‌روند و آن كاهها را هم مي‌سوزانند اين مي‌شود دنيا مزرغهٴ آخرت، اين سه چهار بخش است همه‌اش حساب شده است اينكه در قرآن كريم دنيا به عنوان اينكه به حق خلق شده است يعني هيچ چيزي در اين عالم باطل نيست نه آبش باطل است نه هوايش باطل است نه زمينش باطل است نه تابش آفتاب باطل است همه طبق اصول رياضي خلق شده‌اند چيز باطلي در اين  عالم نيست هيچ چيزي باطل نيست و اگر كسي بيراهه رفت كه خب سرش مي‌شكند و اگر به راه بود به مقصد مي‌رسد دنيا تشبيه شد به آسمان و زمين و اينها حيات دنيا است در قبال حيات آخرت اينها آيات الهي هستند مخلوق خدا هستند بسيار جاي خوبي هم هستند متجر اولياء هستند همهٴ بزرگان و اولياء و صلحا و صديقين و شهدا در همين دنيا به مقصد رسيدند اما اين باندبازيها اينكه مال من است من بايد جلو بايستم اسم من را بايد ببريد اين لقب را هم بايد به من بدهيد اين بازيها مال دنيا است اين مي‌شود ﴿لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر في الأموال والأولاد﴾[3] اين پنج مرحله است اينها جز فريب چيز ديگري نيست خب پس دنيا يعني اين حيات دنيا يعني اين زمين يعني اين گلدهي يعني اين نفس كشيدن يعني اين آب خوردن يعني اين كشاورزي، دامداري اينها جز آيت الهي و حق بودن و خوب بودن چيز ديگري نيست اينها مخلوق خدا است به حق هم خلق شدند خب مطلب مهم آن است كه آيه‌اي كه دارد ﴿لهم دار السلام عند ربّهم﴾[4] خب آن ظاهرش بهشت است اما اين آيهٴ محل بحث كه فرمود ﴿والله يدعو إلي دارالسلام﴾ اين اختصاص به بهشت مي‌تواند اختصاص به بهشت نداشته باشد كه اين سلام همان از اسماي الهي باشد كه ﴿السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار﴾[5] دار سلام داري كه به ذات اقدس اله ارتباط دارد بهشت دار السلام است يك, در دنيا هم ما دارالسلام داريم كه همين «كلمةُ لا إله إلاّ الله حصنى» حصن يعني قلعهٴ من اگر كسي موحدانه زندگي كرد اين در دارالسلام است چه اينكه دربارهٴ ولايت اهل بيت عليهم‌السلام هم آمده است كه «ولاية علي ابن ابيطالب حصنى» كسي داخل در اين ولايت بود در اين قلعه است آدم در دنيا هم هست مي‌تواند در دارالسلام باشد يعني يك فرد جايي برود كه بالاخره نه كسي را فريب بدهد نه فريب كسي را بخورد اين مي‌شود دارالسلام. جايي كه آدم گناه نكند به اين فكر نباشد كه براي كسي چاه بكند يا خودش در چاه بيفتد خب دارالسلام است ديگر. اگر «كلمةُ لا إله إلاّ الله حصنى» دژ خدا است دژبان هم خود خدا است و ولايت اهل بيت سلام الله عليهم هم باز حصن است اين دالان ورودي است نه يك قلعه ديگري است در قبال قلعهٴ توحيد چون در قبال قلعهٴ يا دژ توحيد جاي ديگري نيست آنگاه اين «ولاية علي ابن أبيطالب حصنى» اين يك پيامي مشابهٴ آن پيام «أنا مدينة العلم و علىُ بابها» دارد كه وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه هم باب مدينة الله است هم باب مدينة الرسول است براي اينكه اگر «أنا مدينة العلم و علىُ بابها» او هم در است البته هم دربان اينطور نيست كه دري باشد كه نداند چه كسي مي‌آيد چه كسي مي‌رود يك در بازي باشد كه هر كه مي‌خواهد برود، برود كه اينطور نيست كه يك دري است دربان هم هست خب هم باب است هم بوّاب. اگر حصن هم اينچنين باشد كه «ولاية علي ابن أبيطالب حصنى» ديگر دو تا حصن و دو تا قلعه و دو تا دژ كه نيست كه در قبال توحيد الهي باشد كه يعني دالان ورودي آن اين است قهراً آن ولي خدا هم باب است هم بواب. هم در است هم دربان. اين كه حضرت فرمود «أنا مدينة العلم و علي بابها» اينكه در فلزي و چوبي نيست كه نداني چه كسي مي‌آيد چه كسي مي‌رود كه اين بزگوار هم باب مدينة العلم است هم بواب است دربان است نمي‌گذارد كسي بيايد. قهراً اگر كسي از اين راه وارد شد در دارالسلام است خب اين بزرگاني كه در قيامت با قلب سليم وارد مي‌شوند اين سلامت دل را از كجا به دست آوردند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾[6] حالا آن مصاديق كاملش مصداقهاي كاملش نظير وجود مبارك حضرت ابراهيم سلام الله عليه هم كه ﴿إذ جاء ربّه بقلب سليم﴾[7] ولي ديگران مرحلهٴ وسطي و نازله را دارند ديگر ﴿يوم لاينفع مال  و لا بنون إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾[8] خب اينهايي كه با قلب سليم وارد قيامت مي‌شوند اين سلامت دل را كجا كسب كردند اگر در دارالسلام نرفته بودند كه قلب سليم نصيبشان نمي‌شد و اگر دربارهٴ ذات  مقدس يحيي و عيسي سلام الله عليهما آمده است كه با يك تفاوت يك جا با الف و لام است يك جا بي الف و لام است ﴿وسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً﴾[9] اين سالماً به دنيا آمد سالماً از دنيا رفت اينكه منظور سلامت بدن نيست كه خب هر كسي مي‌ميرد بالاخره مشكل بدني پيدا مي‌كند ديگر سالم باشد كه نمي‌ميرد كه والسلام عليه يوم ولد و يوم مات اين معلوم مي‌شود كه سلامت قلب است ديگر ﴿و يوم يبعث حياً﴾ خب اين بزرگواران كه سالماً از اين دنيا مي‌روند پس در دارالسلام بودند ديگر. پس وجود مبارك ابراهيم ﴿إذ جاء ربّه بقلب سليم﴾ اين يك, ساير مومنان هم كه همينطور است ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾[10] اين دو يحيي و عيسي عليهما‌السلام سه و چهار كه اينها ﴿والسلام علي﴾[11] ﴿وسلام عليه يوم ولد﴾[12] اين چهار. خب اين بزرگواران كه سالماً در دنيا زندگي مي‌كنند و سالماً رحلت مي‌كنند پس در دارالسلام هستند ديگر اين است كه اگر در روايات و در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه آمده است كه تقوا دار حصن است يعني همين. ما مي‌خواهيم بازي بكنيم يا زندگي بكنيم بله بازي بكنيم عيب است و نقص زندگي بكنيم بي عيب و نقصيم اين مي‌شود دارالسلام. فتحصّل آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ انعام بله ظاهرش دارالسلام بهشت است حالا آن را هم مي‌شود توسعه داد ولي ظاهرش بهشت است براي اينكه ﴿لهم دارالسلام عند ربّهم﴾[13] اين در اين باره. اما اينجا فرمود ﴿والله يدعوا إلي دار السلام و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ اين دومي كه در دنيا است خب اولي هم مي‌تواند دنيا باشد هم آخرت اينكه دارالسلام است بنابراين اگر كسي مومن بود در دارالسلام است خودش هم راحت است بعدش هم مي‌تواند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ را تهيه كند. اما آيهٴ بحث امروز با آن شروع مي‌شود فرمود ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنيٰ وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ فَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ ٭ وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ﴾[14].

فرمود آنهايي كه احسان كردنداحسان دو قسم است احسان يعني كار خوب كردن يا نسبت به ديگري كار خوبي كردن احسن يعني أتيي بفعل حسن. مثل اينكه نماز خوانده روزه گرفته راست گفته پاك بوده امين بوده اينها احسان است يا نه ﴿هل جزاء الإحسان إلاّ الإحسان﴾[15] كه جناب فخر رازي برآن است از آن باب است ايثار كرده اعطا كرده مشكل ديگران را حل كرده، سعي كرده فشار اقتصادي را تعديل كند و دهها خير احسان و رخا و وفا نسبت به جامعه كرده است كه احسان يعني نسبت به ديگري كار خيري كرده ظاهرش اين بخش اول است يعني اگر كسي كار خوبي بكند يعني فعل حسن انجام بدهد در برابر سيئه، اين حُسنيٰ دارد عاقبت حُسنيٰ دارد مصوبت حُسنيٰ دارد خصله حُسنيٰ دارد. لكن بيش از مقدار عمل ما به او پاداش خواهيم داد اگر چنانچه فرمود ﴿من جاء بالحسنة فله خير منها﴾[16] يك طائفه، بالاتر از آن ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[17] اين دو طايفه، بالاتر از آن ﴿مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل﴾[18] كه مي‌شود هفتصد تا و هزار و چهارصد تا ﴿و الله يضاعف لمن يشاء﴾[19] مي‌شود طائفهٴ سوم حالا چه كسي عمل داشته باشد چه عملي داشته باشد گاهي مي‌شود يك ضربت معادل عبادت ثقلين مي‌شود اينكه فرمود ﴿مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل في كل سنبلة مأة حبة﴾[20] يعني يكي مي‌شود هفتصد تا ﴿والله يضاعف لمن يشاء﴾ اين يضاعف اگر دو برابر بشود مي‌شود هزار و چهارصد تا اگر تعبير عرفي باشد چند برابر باشد مضاعف است يعني چند برابر نه دو برابر ديگر از اين هم خيلي مي‌گذرد ولي ذيل آن دارد ﴿والله واسع عليم﴾[21] آن ديگر هزار و چهارصد تا نيست حالا عمل چه كسي باشد در چه مقطعي باشد با چه اخلاصي باشد تا برسد به يك جايي كه يك شمشير زدن معادل عبادت جن و انس باشد كه «ضربة علىّ (عليه السلام﴾ يوم الخندق تعدل عبادة ثقلين» آن ديگر سخن از هزار و چهارصد برابر و يا يك هزار ميليارد و اينها نيست خود عبادتهاي حضرت امير هم زيرمجموعهٴ همان شمشير بود براي اينكه اگر خداي ناكرده آنها آمده بودند و پيغمبر و حضرت امير و همه را به اسارت گرفته بودند كه ديگر از اسلام چيزي نمي‌ماند كه فرمود «برز الإيمان كلّه من الكفر كله» اينطور نيست كه حالا هر شهيدي بالاتر از هر فاتح باشد گاهي خيلي از فاتحان هستند كه بالاتر از شهيدان هستند حالا تا چه كسي باشد تير و شمشير بزند پس معلوم مي‌شود گاهي يك كار اينطور است.

سؤال: جواب: بله ديگر آن‌ها اگر معاذالله خداي ناكرده اسلام شكست خورده بود و پيغمبر به اسارت رفته بود و دين به غارت مي‌رفت ديگر اسلامي باقي نمي‌ماند تا اينها به امامت برسند و غدير خمي پيدا بشود.

سؤال: جواب: آن بركت وجود مبارك حضرت امير به بركت وجود مبارك رسول اكرم بود.

سؤال: جواب: اين بحثها قبلاً گذشت به اين‌كه كسي در دنيا كار خوب بكند اين مهم نيست اينقدر بايد اين كار خوب را داشته باشد كه بتواند در قيامت بياورد نه من عمل و فعل اين وقتي يوم القيامه وارد محكمه شد بايد در دستش باشد خداي ناكرده بعضي بدعاقبت هستند ديگر كار خوب مي‌كنند ولي مي‌سوزانند ديگر. اگر خداي ناكرده به ارتداد آمد يا به سيئات بعدي مبتلا شد چيزي د دستش نيست لم يجئ بالحسنة اين در دنيا خيلي كار خوب كرد ولي الآن كه وقت حساب است چيزي در دستش نيست در قيامت در ظرف قيامت، عند المحاسبه يك چيز نقدي بايد بياورد پس اگر يك كسي يك كار خوبي كرد بعد خداي ناكرده به ارتداد و كفر و سيئات و امثال ذلك مبتلا شد اين چيزي در دستش نيست كه در قيامت در كفه ترازو بگذارد اينقدر بايد عملش خالص باشد كه بتواند به همراه بياورد آن معيار است.

سؤال: جواب: موقع و مقطع و اينها هم اشاره شد كه دخيل است ديگر چون آن وقت كه «برز الإيمان كله من الكفر كلّه» آن روز ديگر اسلام بين نفي و اثبات بود اگر خداي ناكرده حضرت امير نرفته بود البته كار او مخلصانه است نرفته بود چون خيليها ترسيدند نرفتند اگر نرفته بود و آنها آمده بودند و غارت كرده بودند و رسول خدا و ساير اصحابش را به اسارت گرفته بودند ديگر چيزي از اسلام باقي نمي‌ماند خب. بنابراين اينكه فرمود ﴿للذين احسنوا الحسنيٰ﴾ اين مشخص است اين ﴿و زيادة﴾ ناظربه آن است كه هر چه كه ما به عنوان اجر براي آنها معين كرديم آنها را مي‌گيرند ولي تفضّلاً بيش از آن مقدار را هم عطا مي‌كنيم ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ حالا آن زياده چيست؟ تا آنجا كه فكر انسان مي‌رسد اينها را ذات اقدس اله در قرآن بيان كرده كه ما به شما چه مي‌دهيم بعضي از چيزها است كه به بهشتي‌ها عطا مي‌كند كه در حوزه فكري اينها نيست لذا اجمالاً فرمود ﴿لهم ما يشائون فيها ولدينا مزيد﴾[22] در آن ﴿حم﴾ هم فرمود ﴿فلاتعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين﴾ خيليها اصلاً نمي‌دانند ما برايشان چه آماده كرديم كه چند وقت قبل اين مثال ذكر شد كه اصلاً ما هر چه آرزو داشته باشيم خدا به ما مي‌دهد اما آرزوي ما به اندازهٴ ادراك و معرفت ما است ما هر اندازه كه مي‌فهميم حوصلهٴ هستي و معرفتي داريم به همان اندازه آرزو داريم اما اگر چيزي بيرون از درك ما باشد آرزو هم نخواهيم داشت نمونه‌هايي كه قبلاً ذكر كرديم اين بود هيچ وقت يك كشاورز آرزو نمي‌كند اي كاش من نسخهٴ خطي تهذيب مرحوم شيخ طوسي را مي‌داشتم آن كه اصلاً تهذيب نشنيد كه يك دامدار فكر مي‌كرد كه اي كاش من نسخهٴ خطي جمع بين رأيين فارابي را مي‌داشتم؟ اما يك محقق پژوهشگر اين آرزو را دارد براي اينكه اين اهل درك است مي‌داند اين كتاب چيست آروز مي‌كند اي كاش آن نسخهٴ خطي را من مي‌داشتم. الآن خيليها آرزو مي‌كنند كه اي كاش آن نسخهٴ خطي دست نويس ابن طاووس را مي‌داشتيم تا براي ما معلوم مي‌شد كه اين ذيل دعاي نوراني عرفه مال سيد الشهدا سلام الله عليه است ديگران نقل نكردند يا مثلاً بعد اينها نقل شده است خب اين را كه يك آدم عادي آرزو نمي‌كند كه آروزي هر كسي در حيطهٴ معرفت او است فرمود شما هر چه عالم و دانشمند و محقق باشيد بالاخره يك سبك خاصي داريد ديگر يك چيزهايي پيش ما است كه اصلاً شما نمي‌دانيد كه آنها را آرزو كنيد فرمود ﴿لهم مايشائون فيها﴾[23] هر چه بخواهيد اما ﴿و لدينا مزيد﴾[24] يعني فوق مشيئت و تمني و آروزي شما است اينجا هم همه‌اش سخن از مزيدٌ مزيدٌ است فرمود هر چه كه اجر شما است ما به شما مي‌دهيم يك چيزهايي هم اضافه مي‌دهيم ﴿و لدينا مزيد﴾ اين همان است كه ﴿وفيها ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين﴾[25] هست اما در آنجا چيزي است كه «ما خطر علي قلب بشر» «ما سمع أذن و لارأت عين و لا خطر علي قلب بشر» خب اين را خوب عنايت بفرماييد كه اين دو تا آيه كه مقابل هم و قرين هم هستند تا كجا مي‌خواهد بفرمايد اينكه مي‌فرمايد ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ اين احسان يعني كار خوب و حسن آوردن. اين ظاهرش است حسنه در قرآن كريم مصاديق فراواني دارد يكي از بارزترين مصاديق حسنه همان ولايت است همان حصن اهل بيت عليهم است الصلاة و عليهم السلام آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ شوريٰ اين است ﴿ذلك الذي يبشر الله عباده الذين ٰامنوا عملوا الصالحات قل لا أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودة في القربيٰ و من يقترف حسنة نزد له فيها حُسناً إنّ الله غفور شكور﴾[26] خب اينكه فرمود ﴿لا أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودة في القربيٰ﴾ بعد بلافاصله در همان آيه متصل به آن مي‌فرمايد ﴿و من يقترف حسنةً﴾ گرچه مطلق است چيزهاي ديگر، عبادات ديگر را شامل مي‌شود اما قدر متيقّن آن همين ولايت است ديگر اينطور نيست كه يكي را شامل نشود چيزهاي ديگر را شامل بشود كه پس مصداق كامل حسنه اين است كه اجر رسالت است البته نماز هست روزه هست همهٴ عبادات هست اما طبق اين آيه مصداق قطعي و كامل حسنه امامت است ديگر ممكن نيست كه چيزهاي ديگر را شامل بشود اين را شامل نشود اگر يك آيه ديگر بود خلاصه آدم مي‌توانست حالا يك حرفي بزند اما آيه ديگر كه نيست ﴿قل لا أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حُسناً﴾ اين ﴿نزد له فيها حُسناً﴾ نه يعني ما يك جزايي مي‌دهيم بيش از كار او يعني اين را در اين ولايت مداري بالا مي‌آوريم اين هم انشاءالله جزو اولياي خودمان قرار مي‌دهيم در همان محدودهٴ ولايت حسنش را بالا مي‌بريم ﴿إنّ الله غفور شكور﴾[27] هم لغزشها را مي‌بخشد هم به شكرانهٴ اين پاداش خوبي مي‌دهد پس ﴿للذين أحسنوا الحسني و زيادة﴾ مصداق تام اين است موارد ديگر را يقيناً شامل مي‌شود اينطور نيست كه آن را شامل نشود عبادات و اينها را كه شامل مي‌شود ولي به صورت روشن و شفاف مال ولايت است البته حالا رواياتي كه در ذيل اين آيات آمده مويد است اينطور نيست كه اگر روايت نباشد ما نتوانيم از آيه استفاده بكنيم اينطور نيست روايتي كه آمده مويد اين ظهور آيه است اصل اين مطلب كه ذات اقدس اله پاداش هر چيزي را عطا مي‌كند و اضافه هم مي‌دهد آن را در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 173 به اين صورت بيان فرمود ﴿فاما الذين ٰامنوا و عملوا الصالحات فيوفّيهم أجورهم و يزيدهم من فضله﴾[28] حالا چقدر مي‌دهد به چه كسي مي‌دهد به چه اندازه مي‌دهد معلوم نيست چه چيز مي‌دهد معلوم نيست ﴿و يزيدهم من فضله و أما الذين استنكفوا و استكبروا﴾[29] كذا و كذا پس ﴿للذين أحسنوا الحسني و زيادة﴾ مي‌فرمايد به اين‌كه اين چون دارالسلام است چون ﴿والله يدعوا إلي دارالسلام﴾ ديگر دارالسلام آن است كه همهٴ فضائل را داشته باشد و از گزند نقص و آسيب عيب هم مصون باشد فرمود ما هر دو قسمت را مي‌دهيم هم اين فضيلتهاي حسنيٰ و زياد‌ه‌هاي فضيلتي را دارند هم از آن عيب و نقص مبرّايند ﴿و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة﴾ يك وقتي انسان با يك دشواري با يك مشكلاتي يك چهار جا افتان و خيزان بالاخره به مقصد مي‌رسد مي‌فرمايد نه آنها ديگر نيست نه چهره‌شان غمگين است نه غبار آلود است نه سياه است و نه كسي به اينها توهين مي‌كند نه احساس مذلت مي‌كنند ﴿أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون﴾ خب اينكه فرمود ﴿و لا ذلة﴾ نكره در سياق نفي است قبلاً هم مشابه اين را ما داشتيم كه خداي سبحان طرزي محسنانه با بندگان صالح‌اش رفتار مي‌كند كه اين در هيچ مقطع خجل نشود و اين كار فقط از خدا ساخته است و مقدور غير خدا نيست نه انيكه مقدور باشد و نمي‌كند حتي مقدور امام هم نيست مگر به اذن خدا. بيان ذلك اين است كه اگر كسي نسبت به ما بد كرد اگر زيد نسبت به عمرو بد كرد حق او را خورد نسبت به او اهانت كرد نافرماني كرد حقوق مسلم او را پايمال كرد اين صاحب حق بخواهد نسبت به اين شخص عاصي احسان كند چقدر از او برمي‌آيد؟ اينكه به كسي نگويد به روي او هم نياورد انتقام هم نگيرد و اين را نيز جزء بهترين دوست‌هاي خود قرار بدهد و هر چه هم او خواست به او بدهد و مشكلاتش را هم حل كند ديگر بيش از اين از او كاري ساخته نيست اما هر وقت خود اين طرف كه عصيان كرد و طغيان كرد و هم اكنون مشمول مهر آن طرف مقابل است او را مي‌بيند خجل مي‌شود اين شخص احسان كننده چكار كند كه جلوي انفعال و خجالت طاغي تائب را بگيرد چكار بكند كه حر خجالت نكشد اين از دست هيچ كس ساخته نيست تائبين آنها كه قبلاً به گناهان تند و تلخي مبتلا بودند يا مشرك بودند كافر بودند بعد توبه كردند و اهل بهشت شدند اينها اگر چنانچه سابقه سيئاتشان يادشان باشد كه در بهشت دركمال زحمت هستند چه طور مي‌شود كه آدم آن ارتدادش را به ياد بياورد و انحرافش را به ياد بياورد و محاربه‌اي را كه با خدا و پيغمبر داشت بياد بياورد و خجالت نكشد كاري كه از ذات اقدس اله برمي‌آيد و از ديگري برنمي‌آيد مگر به اقدار الله و به اذن خداي سبحان اين است كه در صحنة قلب طرف تصرف بكند و كلاً انساء بكند يعني او را ناسي بكند يعني ديگر حر يادش نيست جلوي امام را گرفته وگرنه در بهشت در زحمت است هيچ چيز يادش نيست و اين كار از خدا ساخته است همهٴ تائبين اين‌طور هستند تصرف در قلب مال مقلّب القلوب است كه طرزي در قلب تبهكار اثر مي‌گذارد كه اين اصلاً يادش نيست معصيت كرده و لذا در بهشت. دارٌ ﴿لا لغو فيها و لا تأثيم﴾[30] ﴿الحمد لله الذي أذهب عنّا الحَزَن﴾[31] هيچ حزني ندارند راحتند و اين از غير ذات اقدس اله ساخته نيست مگر به اقدار الله سبحانه و تعالي فرمود هيچ خجالت نمي‌كشد بهشتي خب بالاخره خيلي از آنها توبه كردند ديگر اينها كه معصوم نيستند كه اين آيه كه مال معصومين نيست مال هر كسي است كه كار خوب بكند و مشمول رحمت الهي باشد حالا يا در تمام مدت عمر عاقل بودند يا اگر لغزشهايي داشتند بالاخره توبه كردند خب آنهايي كه لغزش داشتند و توبه كردند در بهشت چگونه خجالت نمي‌كشند؟ چگونه احساس مذلت نمي‌كنند فرمود نه اينچنين نيست اينها ﴿اصحاب الجنّة هم فيها خالدون﴾ هستند اين مال كسانيكه دعوت به دار السلام را لبيك گفتند و جزء افراد خاصي بودند كه به صراط مستقيم هدايت شدند ﴿و الله يدعوا الي دار السلام و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾.

اما گروه مقابل ﴿و الذين كسبوا السيئات جزاء سيّئة بمثلها﴾[32] چون ﴿جزاء سيئة سيئة مثلها﴾[33] آنچه كه بعد از اين ذكر مي‌شود بيان تماثل است نه زايد بر مثل اما آنچه كه آ نجا ذكر شده است زايد بر حسنيٰ است بقرينهٴ ﴿و زيادة﴾ آنجا از اول فرمود ﴿للذين أحسنوا الحسني و زيادة﴾ آنگاه فرمود همچنين نيز همچنين نيز اينجا مي‌فرمايد ﴿جزاء سيئة سيئة مثلها﴾[34] تمام شد رفت ديگر مازاد بر مثل نيست وگرنه مي‌شود ظلم در حاليكه ﴿و لايظلم ربك أحداً﴾[35] خدا مثقال ذره‌اي به احدي ظلم نمي‌كند ﴿و ما ربّك بظلام للعبيد﴾[36] ﴿ولايظلم ربّك أحداً﴾ خب پس معلوم مي‌شود آنچه كه از اين به بعد گفته مي‌شود همان بيان مثل است تفسير مثل است تفسير مثل است يعني چه؟ يعني اينكه اين سيئه‌اي كه اين شخص مرتكب شد يك كار سياهي است در قيامت سياه‌رو در مي‌آيد آنچه كه از اين به بعد شرح مي‌دهد به عنوان تفصيل بعد الاجمال شرح بعد المتن است نه چيز زائد اگر زائد باشد كه معاذ الله مي‌شود ظلم ﴿و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها﴾[37] ديگر بيشتر نيست اين ﴿جزاءً وفاقاً﴾[38] در تمام قرآن يكجاست و آن هم مخصوص كفار است وگرنه جزاء مومنان كه وفاق عملشان نيست فوق عملشان است جزاء كافر وفق است اين هم مفهوم دارد نسبت به نفي زياده نه مفهوم دارد نسبت به ما دون شما ملاحظه كرديد چون برخي از چيزها مفهوم دارد تحديد است و حد بندي است نسبت به دو طرف بعضي از امور مفهوم دارد تحديد است و حد بندي است نسبت به يك طرف مثلاً گفتند مسافت بايد هشت فرسخ باشد يعني كمتر از هشت فرسخ نباشد اينگونه نيست كه اگر بيشتر از هشت فرسخ شد نماز شكسته نباشد كر گفتند كمتر از سه وجب و نيم به توان ٢ و 3 نباشد نه معنايش اين است كه اگر بيشتر شد كر نيست اين حدش نسبت به مادون است اما آن جريان كرسف در دماء اين حدش نسبت به ما دون و مافوق است كمتر از سه روز نباشد بيشتر از ده روز نباشد اين دو طرفش تحديد شده است اين ﴿جزاءً وفاقاً﴾ تحديد نسبت به نفي زائد است نه نفي مادن نه معنايش اين است كه ما كافران و عاصيان و منافقان را الا و لابد برابر گناهشان كيفر مي‌دهيم نه خير معنايش اين است كه ما بيشتر از گناهشان كيفر نمي‌دهيم نه كمتر نمي‌دهيم و عفو نمي‌كنيم نه گاهي ﴿و يعفوا عن كثير﴾[39] اين تعبير فقط دربارهٴ كفار و منافقان و امثال ذلك آمده است كه جزايشان وفاق عمل است پس بنابراين ديگر بيشتر نيست اين هم كه فرمود ﴿جزاء سيئة سيئة مثلها﴾ يعني يقيناً بيشتر نيست حالا ممكن است كمتر باشد پس اينكه فرمود صورتشان سياه مي‌شود ذليلانه مي‌آيند اين بيان همان مثل است اينها آبروي عده‌اي را بردند به آن صورت در مي‌آيند اينها مستكبرانه و متكبرانه زندگي مي‌كردند ﴿أخذته العزّه بالإثم﴾[40] عزيز بي‌جهت بودند چون عزّت اينها بي‌جهت است ذلت اينها باجهت است. ديگر معنا ندارد هم عزتش خلاف باشد هم ذلت خلاف باشد اگر عزّت اينها خلاف است ذلت اينها صحيح است يك, قيامت هم ظرف ظهور حقيقت و صدق و صحيح است اين دو، فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد اين آقا رسوا درمي‌آيد سه, براي اينكه اين آقا حقيقيتاً ذليل بود ديگر اين عزتش عزت دروغين است ﴿أخذته الغزة بالإثم﴾[41] عزّت باطل است هر عزت باطلي يك ذلت صادقي در درون آن نهفته است ﴿يوم تبلي السرائر﴾[42] آن ذلت صادقش ظهور مي‌كند فرمود ذليلانه محشور مي‌شود رو سياه محشور مي‌شود اينها همان مثل سيئه آنها است نه چيز زايد بر آن ﴿و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها﴾ بعد اين تفسير و تبيين و شرح همين تماثل است ﴿و ترهقهم ذلةٌ ما لهم من الله من عاصم كأنما أغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما﴾ اينها همه سه قيد شرح آن متن است تفصيل آن مجمل است نه اينكه به مقدار گناهشان كيفر مي‌بينند اين چيزها هم زائد است نخير اين چيزها بيان همان مثل است. در بخشهاي ديگر از قرآن كريم فرمود يك عده روسفيد هستند و سفيد رو يك عده سيه رويند و رو سياه آن در سورهٴ مباركهٴ آل عمران اين است آيهٴ ١٠٦ سورهٴ آل عمران اين است: ﴿يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فأما الذين اسودّت وجوههم﴾ به آنها گفته مي‌شود ﴿أكفرتم بعد إيمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون و أما الذين اِبيضت وجوههم ففي رحمت الله هم فيها خالدون تلك ٰايات الله نتلوها عليك بالحق وما الله يريد ظلماً للعالمين﴾ به احدي ظلم نمي‌كند اينها كه رو سياه محشور مي‌شوند براي اينكه گناه باطنش سياهي است چيز ديگري نيست خب پس اين سه قيد بيان همان مماثلت است و نه شيء زائد. غبار و غم و اندوه اينها را مي‌گيرد در سورهٴ مباركهٴ عبس و همچنين سورهٴ مباركهٴ قيامت اينها وجوه را به دو قسم تقسيم فرمود آيهٴ 22 تا 24 سورهٴ قيامت، اين است ﴿وجوه يومئذ ناضرة﴾[43] نظارت همان طراوت است ﴿إلي ربّها ناظرة﴾[44] به طرف ثواب و رحمت الهي نگاه مي‌كنند ﴿و وجوه يومئذ باسرة﴾[45] دژم و درهم غمگين و غبار آگين ﴿تظن أن يفعل بها فاقرة﴾[46] اين الآن ديگر مي‌فهمد كه حادثه فاقرة الظهري دامنگير او شد فاقره آن رخداد و حادثهٴ كمر شكن است چون ستون فقرات را وقتي مي‌شكند به آن مي‌گويند فاقر است فقير را هم كه فقير مي‌گويند نه يعني بمعني ندار فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است. منتها كسي كه مشكل مالي دارد چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است براي اينكه قدرت مالي و اقتصادي ستون فقرات يك ملت است وگرنه او را بايد مي‌گفتند فاقد نه فقير سر اطلاق فقير بر تهيدست همين است حادثهٴ كمر شكن را مي‌گويند فاقره يعني كمر شكن، ستون فقرات را مي‌شكند ﴿تظن أن يفعل بها فاقرة﴾ بعد ﴿كلا إذا بلغت التراقي﴾[47] ﴿وقيل من راق﴾[48].

در سورهٴ مباركهٴ ﴿عبس و تولّي﴾ هم شبيه اين آمده آيهٴ ٣٦ به بعد سورهٴ مباركهٴ ﴿عبس و تولي﴾ اين است ﴿لكل امرءٍ منهم يومئذ شأن يغنيه ٭ وجوه يومئذ مسفرة﴾[49] شاداب‌اند سفيداند شفافند ﴿ضاحكة مستبشرة﴾[50] كه بشارتشان و مژدهشان را از فرشتگان الهي دريافت مي‌كنند ﴿و وجوه يومئذ عليها غبرة ٭ ترهقها قترة ٭ أولئك هم الكفرة الفجرة﴾[51] تمام اينها محصول همان سيئه است اينطور نيست كه گناه يك امر قراردادي باشد يك چيزي است بالاخره صورت آدم را سياه مي‌كند كه همين است پس ﴿و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها﴾ شرح ماجرا اين است ﴿و ترهقهم ذلة﴾ است ﴿ما لهم من الله من عاصم﴾ است كسي به دادشان نمي‌رسد گويا شب سياه ظلماني را تكه تكه كردند و به سرو صورت او پوشاندند ﴿كأنّما أغشيت قطعاً من الليل﴾ شب تاريك است اين شب تاريك را تكه تكه كردند مثل اين‌كه پارچة بزرگ سياه را تكه تكه كردند به تمام سر و صورت او پوشاندند ﴿أغشيت﴾ أغطيت پوشانده شده قطعه قطعه‌هاي از شب تاريك أغشيت قطعاً من الليل. أعاذنا الله من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا. و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ انبياء، ١٥.

[2]  ـ يس، ٥٩.

[3]  ـ حديد، ٢٠.

[4]  ـ انعام، ١٢٧.

[5]  ـ حشر، ٢٣.

[6]  ـ شعراء، ٨٩.

[7]  ـ صافات، ٨٤.

[8]  ـ شعراء، ٨٩.

[9]  ـ مريم، ١٥.

[10]  ـ شعراء، ٨٩.

[11]  ـ مريم، ٣٣.

[12]  ـ مريم، ١٥.

[13]  ـ انعام، ١٢٧.

[14]  ـ يونس، آيات ٢٦ ـ ٢٧.

[15]  ـ الرحمن، ٦٠.

[16]  ـ نمل، ٨٩.

[17]  ـ انعام، ١٦٠.

[18]  ـ بقره، ٢٦١.

[19]  ـ بقره، ٢٦١.

[20]  ـ بقره، ٢٦١.

[21]  ـ بقره، ٢٦١.

[22]  ـ ق، ٣٥.

[23]  ـ ق، ٣٥.

[24]  ـ ق، ٣٥.

[25]  ـ زخرف، ٧١.

[26]  ـ شوريٰ، ٢٣.

[27]  ـ شوريٰ، ٢٣.

[28]  ـ نساء، ١٧٣.

[29]  ـ نساء، ١٧٣.

[30]  ـ طور، ٢٣.

[31]  ـ فاطر، ٣٤.

[32]  ـ يونس، ٢٧.

[33]  ـ شوريٰ، ٤٠.

[34]  ـ شوريٰ، ٤٠.

[35]  ـ كهف، ٤٩.

[36]  ـ فصلت، ٤٦.

[37]  ـ يونس، ٢٧.

[38]  ـ نبأ، ٢٦.

[39]  ـ مائده، ١٥.

[40]  ـ بقره، ٢٠٦.

[41]  ـ بقره، ٢٠٦.

[42]  ـ طارق، ٩.

[43]  ـ سورهٴ قيامت، ٢٣.

[44]  ـ قيامت، ٢٣.

[45]  ـ قيامت، ٢٤.

[46]  ـ قيامت، ٢٥.

[47]  ـ قيامت، ٢٦.

[48]  ـ قيامت، ٢٧.

[49]  ـ عبس، ٣٧ و ٣٨.

[50]  ـ عبس، ٣٩.

[51]  ـ عبس، ٤٠ و ٤١ و ٤٢.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق