بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾
جريان سفر دريا و آثار دريا و احكام دريا تا حدودي در قرآن كريم مبسوطاً آمده، بعضي از محققان غربي بعد از پرس و جو كه آيا وجود مبارك پيغمبر اسلام عليه و علي اله الاف التحية والثناء آيا سفر دريايي كردند يا نه، بحر شناسي را پيش كسي خواندند يا نه و علم دريا شناسي آيا در حجاز آن روز در مكه رواج داشت يا نه بعد از اينكه به اين نتيجه رسيدند كه هيچ كدام از اين حرفها نبود يعني وجود مبارك آن حضرت سفر دريايي نكرد بحر شناسي را هم پيش كسي نخواند و علم بحر شناسي هم در مكه آن روز رواج نداشت معذلك اين همه خصوصيتهاي دريايي و كشتيراني و اينكه در درياهاي شور لؤلؤ و مرجان پيدا ميشود در درياهاي شيرين لؤلؤ و مرجان پيدا ميشد آب شيرين هم ميتواند لولو و مرجان تربيت كند مثل آب شور، گفت اين جز معجزه چيز ديگر نيست و ايمان آورد براي اينكه آنروزها اين حرفها اصلاً مطرح نبود كه آب شور هم مثل آب شيرين است آب شيرين هم مثل آب شور است ﴿يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان﴾[1] اينها را كه درك نميكردند در دل كوه اگر يك كسي بخواهد بگويد اين كوه مثلاً فيروزه دارد يا عقيق دارد اينها يك ساليان متمادي درس كوه شناسي ميخواهد و ردههاي كوه ميخواهد خاك شناسي و كيفيت تحول خاك اينها را بايد بخواند تا بفهمد اين كوه معدن عقيق دارد يا معدن چيز ديگر مانند فيروزه و بدخشان و يا لعل است و مانند آن اما اگر يك كسي اين درسها را نخواند و بگويد اين چيزها در كوها در ميآيد معلوم ميشود از جاي ديگر گرفته است لؤلؤ و مرجان هم همينطور است يك كسي در دريا لؤلؤ و مرجان نميريزد كه خود اين درياست كه لؤلؤ و مرجان ميپروراند و متكوّن ميكند آب شيرين، آب شور همه اينها هر كدام خصوصيت خاص خودشان را دارند آن لؤلؤ و مرجاني كه در آب شيرين متكون ميشود آن لؤلؤ و مرجاني كه در آب شور متكون ميشود خصوصياتش چيست؟ اينها را يك آدم درس نخوانده، نميتواند بداند كه بعد از بررسي اينها ايمان آورد اين ميشود معجزه علمي آن حضرت اما دربارهٴ اينكه سفر فضايي را قرآن مطرح كرده يا نكرده؟ اينها سفر دريايي را و سفر صحرايي را مشخص كرده سفر دريايي را آن روز كه رواج نداشت مشخص نكرده ولي دو اصل را در قرآن كريم ذكر كرده يكي اصل جامع است كه الي يوم القيامه مشمول آن اصل جامع است يكي هم نمونهٴ خارجي است آن اصل جامع فرمود به اين كه در آسمان ستارههايي هست و خيلي چيزها هست ﴿و يخلق ما لا تعلمون﴾[2] يك چيزهايي را خلق ميكند كه شما نميدانيد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ نحل هم وقتي جريان دواب و انعام و اينها را ذكر ميكند ميفرمايد يك چيزهاي ديگري هم هست كه شما نميدانيد همهاش همين نيست كه شما الآن درك ميكنيد مثل جريان ستاره ها هم همينطور است در جريان ستارهها فرمود به اينكه ﴿فلا أقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾[3].
آيهٴ 8 سورهٴ مباركهٴ نحل اين است كه بعد از اينكه مسائل دامداري و كيفيت پرورش دام و اينها را ذكر كرده فرمودند ﴿و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها وزينةً و يخلق ما لا تعلمون﴾ يك سري از حيواناتي است كه خدا خلق ميكند كه شما علمتان به آن نميرسد اليوم هم همينطور است نه اينكه حالا اليوم علم بشر نسبت به علم انسانهاي 1400 سال قبل خيلي زياد است اين به پايان رسيد بلكه اين ﴿و يخلق ما لا تعلمون﴾ إلي يوم القيامة زيرمجموعه خود را دارد چه اينكه در جريان ستارهها فرمود ﴿فلا أُقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾ حالا چه با چشم مسلح چه با چشم غير مسلح فرمود يك سلسله ستارههائي است يك سلسله و اخترهايي است كه شما نميبينيد اين يك اصل كلي است وقتي كه اصل كلي شد سفرهاي هوايي را كه انسان قبلاً پيش بيني نميكرد مشمول اين اصول كلي ميداند امّا نمونه خاصش جريان پرندهها را ذكر ميكند فرمود پرنده است ديگ، يك جسم سنگين است مگر عقاب و كركس و شاهين وزنشان كم است مگر جاذبه زمين اگر هست دافعه هوا اگر هست ميل طبيعي اگر هست به هركدام از سه عامل اين حركت را توجيه كنيم اين شاهين و كركس هاي سنگين بايد بيفتند زمين مرغهاي ديگر هم همين طور است بالاخره اين سنگي كه از بالا ميآيد و اين قطراتي كه از بالا ميآيد اقدمين اين سه مطلب را داشتند و ظاهراً روي جاذبه خيلي تكيه ميكردند قدما يعني در زمان بطلميوس تا كنون در اين 2000 سال آنها معمولاً روي ميل طبيعي فتوا ميدادند و اين سالهاي اخير هم جريان جاذبه تقويت شده است از دير زمان اين سه رأي بود كه اين سنگ و باران كه از بالا به پائين ميآيد اين يسبي كه ميافتد اين قطرات باران آيا روي جاذبه زمين است يك نظر, دافعه هواست كه بيگانه را از حريم خود طرد ميكند نظر دوم يا ميل طبيعي خود اجرام سنگين است كه به طرف زمين گرايش دارند در قبال ميل طبيعي اجرام سبك مانند بخار و دخان كه به طرف بالا به طرف محيط گرايش دارند اين سه نظر، در بين اين آراء سه گانه، ميل طبيعي يك موفقيتي داشت و شهرتي پيدا كرد بالاخره به هر كدام ا ز اين سه مبنا كه باشد يك جرم سنگين بايد بيفتد به زمين، ديگر اينچنين نيست كه شاهين و كركس هر چه قدر هم مقتدر باشند از جاذبة زمين قويتر باشند كه فرمود اينها را چه كسي در هوا نگه ميدارد ﴿ما يمسكهنّ الاّ الرحمن﴾[4] در سورهٴ مباركهٴ ملك به اين صورت فرمود در آيهٴ 19 سورهٴ ملك اين است ﴿أولم يروا إلي الطير فوقهم صافّات و يقبضن﴾ بعضيها پرزنان، برخي هم صاف و پر كشان ميروند برخي بال ميروند بعضي بالكشان ميزنند در كتابهاي فقهي هم ملاحظه فرمودهايد حكم صافات غالباً تحريم است و حكم يقبضن تحليل است آن پرندههايي كه بيشتر صاف و بال كشان ميروند حرام گوشتند آنهايي كه بيشتر بال ميزنند مانند كبوترها و اينها حلال گوشتند فرمود ﴿أولم يروا إلي الطير فوقهم صافّات و يقبضن ما يمسكهنّ الاّ الرحمن﴾ هيچ كسي اينها را در هوا نگه نميدارد مگر اردة پروردگار دليلي ندارد يك جسم سنگين مرتب در هوا حركت كند هيچ چيزي مزاحمش نباشد اگر دافعه است هوا بايد اين را طرد كند اگر ميل طبيعي است وزنش بايد اين را پائين بياورد اگر جاذبه زمين است بايد اين را بكشاند فرمود ﴿ما يمسكهنّ الا الرّحمن﴾ بنابراين دريا و هوا و صحرا، هر سه در قرآن كريم مطرح است و سير اينها هم بوسيلة ذات اقدس اله است آن اصل كلي را هم كه قبلاً فرمود ﴿ما من داّة الاّ هو آخذ بناصيتها إنّ ربّي علي صراط مستقيم﴾[5] هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه رهبري آن را خدا بعهده دارد پيشاني او و زمام او دست خداست اگر دابه در دريا دويد و جنبشي داشته باشد مسير و موكش خداست اگر در خشكي و روي زمين عادي سير داشته باشد مسيرش خداست و اگر در فضا هم سير داشته باشد مسيرش خداست.
سؤال جواب: آن ديگر به هر وضعي باشد در ذيل آيهٴ 12 سورهٴ مباركهٴ طلاق كه ﴿الله الذي خلق سبع سمواتٍ و من الأرض مثلهنّ﴾ آنجا يك روايتي از وجود مبارك حضرت امام رضا(ع) هست كه ميفرمايد ارض و سماء، ارض و سماء طبقات چند گانه زمين است و طبقات چندگانه سماء بالاخره زمين با طبقاتش آسمان با طبقاتش مشمول اطلاقات و عمومات اين آياتي است كه خوانده شد اگر سماوات بگويند همين است زمين بگويند همين است منتها دربارة زمين، آيات باران و تنظيم ترافيك باران و آنها را بعهده دارد فرمود بالاخره ما باران را از دريا و مثال دريا ابرها را تلفيح ميكنيم و باردار ميكنيم اينها ميروند بالا، بعد وقتي كه بارشان به نصاب رسيد دستور بارش ميدهيم كه ببارند وقتي هم كه باريدند زمين را دستور ميدهيم ﴿وإنّا علي ذهابٍ به لقادرون﴾ كه اين باران را در خودش جذب كند بعد وقتي كه زمين اين بارانها و اين آبها را در خودش جذب كرد تنظيم ترافيك آنها را كجا ورود ممنوع است كجا ورود ممنوع نيست كجا دوراهه است كجا سه راهه است كجا يكراه است كجا راه برگشت است اينها را تنظيم ميكنيم فرمود ﴿فَسلكه ينابيع في الأرض﴾ بعد از اينكه اين آبها را برديم تحت ارض اينها را راه ميدهيم كه كجا بايد بروند و كجا بايد سر در آورند كه مردم آن منطقه اگر قناتي، چشمهاي، چاهي حفاري كند آنجا آن آب بايد سر در بياورد اگر هم وقتي نشد خودش جوشان در بياد و كجا نبايد سردر بياورد فاصلهاش از سطح زمين كجا بايد كم باشد و كجا بايد زياد باشد نسبت به يك عده تهديد كرد فرمود به اينكه اگر كفران نعمت كرديد اگر حق اين آب را ندانستيد ما به اين آبها دستور ميدهيم يك قدري پايين تر بروند خوب هم وقتي كه پايينتر رفتند در دسترس كسي نيست اگر دوسه هزار كيلومتر پائين تر رفت با كدام صنعت بايد استخراج بكنند فرمود ﴿قل أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين﴾ حالا اگر ما گفتيم يك قدري پايينتر بروند ما تا اينجا آورديم ﴿فَسلكه ينابيع في الأرض﴾ كرديم مسلكها، معبرها، يك راه و دو راه و سه راه همه را تنظيم كرديم آورديم اينجا، حالا چقدر فاصلهاش از سطح زمين باشد زياد باشد يا كم باشد آن هم به حكمت ماست اگر دستور داديم يك چند كيلومتري برود پايين ﴿أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين﴾ آنوقت ميشود منطقه كويري ناچاريد از اينجا هجرت بكنيد برويد به جاي ديگر.
سؤال و جواب: بله مصداق وجود اين ماء معين يكي از القاب وجود مبارك وليّ عصر ا ست و به تبع آن ذات مقدس مصداقش همان عالمان ديني هستند عالمان ديني را بعنوان ماء معين ميدانند اينها مصداق اين ماء معيناند در اين نظام مصداق بالاصلش وجود مبارك حضرت وليّ عصر است كه از القاب آن حضرت است. آب معين، ماء معين آبي است كه تراه العيون و تناله الدّلاء هم چشم او را ميبيند هم دلو دسترسي دارد لذا جاري هم بايد باشد جريان داشته باشد يك, در دسترس و ديدرس هم باشد دو, تا همه بهره ببرند سه, اين از القاب وجود مبارك حضرت وليّ عصر است عالمان دين را هم ميگويند ماء معين براي اينكه در دسترسند و آب جاري هستند و اينچنين نيست كه حالا يك چيزي را خواندهاند در سينه داشته باشند براي اينكه هر كه خوانده به عدة زيادي ميگويد و در كتابها مينويسد اين مثل آب جاري است مثل آب راكد نيست اگر چيزي را خوانده موظف هم هست كه بگويد و بنويسد كه اين بشود آب معين نه آب راكد در دل، غرض آن است كه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ملك آمده فرمود ﴿ما يمسكهنّ الا الرّحمن﴾[6] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ نور هم به بعضي از اين مطالب سير پرنده ها اشاره ميكند نه به همهٴاش آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ نور اين است ﴿ألم تر أنّ الله يسبّح له من في السموات و الأرض و الطير صافّات كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه﴾ يعني همه موجودات، چه آسماني، چه موجودات زميني، چه پرندههاي هوا همه اهل نماز و اهل ذكرند ميدانند دارند چكار ميكنند نه كلٌّ يعني كلٌّ واحد من البشر قد علم صلات او را، صلات خودش را، اينچنين نيست يا صلات آنها را صلات طاير را بلكه علم به فعل هم ثابت ميكند آنها اهل نمازند يك نماز خودشان را هم ميدانند دو, هر كسي اين جور است بنابراين، اقسام سه گانة سير روي اين... دربارهٴ معجزه بودن قرآن كريم از چند راه در مسئله ﴿إن كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا﴾ بحث شد يكي اينكه خود اين كلام، معجزه است شامل اسرار غيبي هست و معارف غيبي هست به همان نمونههايي كه قبلاً ذكر شد اسرار غيبي كه الآن نيست و اسرار غيبي كه بعدها پديد ميآيد علم به اينها هم ميشود معجزه دوم اينكه از نظر فصاحت و بلاغت و فنون ادبي هم كه معجزه است سوم اينكه آورنده او يك انسان درسنخوانده است كه گاهي كلام، معجزه است گاهي تكلّم، معجزه است ولو كلام معجزه نباشد دربارهٴ پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم هم تكلّمش، معجزه است هم كلامش، دربارهٴ وجود مبارك مسيح سلام الله عليه تكلّمش معجزه بود نه كلامش، كلام كه ﴿إنّي عبد الله آتاني الكتاب وجعلني نبيّاً﴾ اينگونه حرف زدن اينطور نيست كه بشر عادي نتواند اينگونه حرف بزند امّا يك كودك بخواهد حرف بزنداين تكلّمش ميشود معجزه، گفتند ﴿كيف نكلّم من كان في المهد صبيّاً﴾[7] محتوا يعني اينگونه حرف زدن البته از اين جهت كه جريان نبوت را دارد اخبار غيبي دارد آنها حساب خاص خودش را دارد ولي كلام از نظر فصاحت و بلاغت و بخشهاي ديگر نظير قرآن كريم نيست كه ازش تحدّي بشود اين كلام معجزه است مثل اينكه قرآن، معجزه است اما تكلّم، معجزه است دربارهٴ شخص پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم هم كلامش، معجزه است هم تكلم، كلامش معجزه است براي اينكه سراسر معارف غيبي است و فصيحانه و بليغانه و امثال ذلك تكلم، معجزه است براي اينكه يك امي اين حرفها را ميزند اگر درس خوانده بود معجزه بود فضلاً از اينكه امي باشد اين حرفها كه مال ا ين شخص نيست لذا فرمود ﴿ان كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾[8] كه بعضيها خواستند بگويند ضمير مثله به رسول برميگردد يعني شما در خودتان بگرديد يك آدم أُمّي پيدا كنيد كه يك درس نخوانده چنين حرف بزند بعد هم فرمود درس نخوانده چيست اگر همه جن و انس هم جمع شوند نميتوانند مثل اين بياورند همه درس خوانده ها هم جمع شوند نميتوانند.
مطلب ديگر اينكه قرآن بخشي به اعجاز علمي برميگردد بخشي به قدرت برميگردد اينكه بتواند اين كارها را انجام بدهد تكلم بكند اينها به قدرت برميگردد اما آن بخشهايي كه به اخبار غيبي و معارف غيبي و امثال ذلك است اينها معجزههاي علمي است دربارهٴ ائمهٴ عليهم السلام هم هر كسي كه داراي سمت و پست كليدي است، نبوت باشد، رسالت باشد و خلافتالهي باشد، ولايت فقيه باشد، امامت باشد اگر چنانچه بيگانهاي شك كرد اينها ميتوانند به اذن خدا، معجزه بياورند معجزه در برابر تحدّي است يعني كسي ادعاي پست كليدي دارد كه خدا اين سمت را به من داده است حالا يا نبوت است يا رسالت است يا امامت است و مانند آن عدهاي انكار ميكنند براي اثبات اين مدعا مبارز طلب ميكند ميگويد به اينكه من امامم يا پيامبرم يا نبي هستم و يك چنين كاري ميكنم شما اگر شك داريد مثل اين بياوريد بنابراين، معجزه براي اثبات حق است خواه نبوت يا رسالت باشد يا امامت و اختصاصي هم به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم ندارد دربارهٴ ائمه هم هست مثل اينكه گاهي هم براي اثبات حقانيتشان از معجره استفاده كردند و اگر در حال تحدي نباشد اصطلاحاً ميگويند اينها كرامت است.
﴿هو الذي يسيّركم في البرّ و البحر حتي إذا كنتم في الفلك و جرين بهم بريح طيّبة و فرحوا بها جاءتها ريح عاصف وجاءهم الموج من كلّ مكانٍ وظنّوا أنّهم أُحيط بهم﴾ گاهي دربارهٴ ظن سؤال ميشود كه آيا اين مظنه آيا مطلقاً دربارهٴ فساد و مذمت استعمال ميشود يا نه؟ اينچنين نيست گرچه در خيلي از موارد مظنّهاي كه قرآن كريم استعمال كرده است دربارهٴ امور مذموم است ﴿يظنّون بالله غير الحق ظنّ الجاهلية﴾ و مانند آن ولي در امور خير و بركت هم كلمة مظنّه استعمال شده است در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود آنها كه ﴿يظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾[9] آيهٴ 45 و ٤٦ اين است ﴿واستعينوا بالصّبر والصّلوٰة وإنّها لكبيرة إلاّ علي الخاشعين ٭ الذين يظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اما حالا در موارد ديگري كه ﴿بالله يظنّون غيرالحق ظنّ الجاهلية﴾ مربوط به تبهكاران است از اينها هم كم نيست اينطور نيست كه همه مواردي كه كلمة مظنه در قرآن كريم بكار رفته است درباره مذمت باشد گاهي هم آن مظنون خير است و گاهي مظنون شر است گاهي ظنش خير است و گاهي ظنش شر است و مانند آن.
سؤال: جواب: البته آنجا مصحح ميطلبد مثل همين آيهٴ 45 و 46 سورهٴ مباركهٴ بقره كه ﴿يظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اينها يعرفون، يعلمون نه اينكه مظنّه داشته باشند ﴿واستعينوا بالصّبر و الصّلوة وإنّها لكبيرة إلاّ علي الخاشعين ٭ الذين يظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اينها مظنه ندارند كه يقين علم هم دارند لكن مصححها ميطلبد يكي از مصححا اين است كه اگر كسي مظنه ملاقات خدا را داشته باشد بايد حساب شده كار بكند چه برسد به اينكه اينها يقين دارند براي اينكه آن مظنون بقدري قوي است كه انسان جا دارد بيش از اين احتياط كند مانند موارد محتَمل كه اگر محتَمل قوي بود هر چند احتمال ضعيف باشد آن قوت محتَمل به احتمال سرايت ميكند و زمينه احتياط را فراهم ميكند خب پس مظنّه به اين صورت است تفنني كه در اين آيه بكار رفت مانند موارد ديگر نكات ادبي اينها را همراهي ميكند گاهي از غيبت به خطاب است گاهي از خطاب به غيبت است بعد از توجه به تمام اين كلمات كه بألفاظها از ذات اقدس اله است وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم عين اينها شنيده و عين اينها را گفته و آنچه از زبان مطهر حضرت رسيده عين چيزي است كه ذات اقدس اله آن را فرموده بدون كم و زياد يك واو، منتها گاهي نظير همين سورهٴ مباركهٴ حمد كه اوّل از غيبت شروع ميشود بعد به ﴿إيّاك نعبد و إيّاك نستعين﴾ كه رسيد التفات از غيبت به خطاب است گاهي محاوره اقتضاء ميكند كه مخاطب را انسان نبيند ميفرمايد اينها شايستة آن نيستند كه مورد خطاب قرار بگيرند گاهي محاوره اقتضاء ميكند كه به صورت خطاب بيان شود براي اينكه ميخواهد تهديد بكند گاهي براي تلطيف و تحبيب و محبت و اينها اقتضاي خطاب دارد از غيبت به خطاب عدول ميشود اين التفاتها روي اين تفننهاي ادبي و نكتههاي فصيحانه و بليغانه است اما تفاوتي كه در ضمير هست كه گاهي مفرد است گاهي جمع، آنجا كه مفرد است ميخواهد توحيد را بيان كند آنجا كه جمع است براي آنكه معلوم شود همه اينها زيرمجموعه ارادهٴ الهي كار ميكنند گاهي ذات اقدس اله از خودش به عنوان عظمت، تفخيماً و تعظيماً بصورت متكلم مع الغير ياد ميكند مثل آنجايي كه دربارهٴ مجموع آسمان و زمين سخن ميگويد ميفرمايد ما آفريديم مجموع آسمانها و زمين، گاهي هم نسبت به مقطعي از مقاطع نظام خلقت سخن ميگويد مثل اينكه ﴿إنّا أنزلناه في ليلة القدر﴾[10] و مانند آن، آنجا براي اينكه فرشتگان و مدبّرات امر و اينها حضور دارند ذات اقدس اله كار آنها را هم به خود اسناد ميدهد كه ما اينكارها را كرديم اما بعد از اينكه اصل توحيدي را بيان كرد يك، و بعد از اينكه همه اينهارا يك طرف حساب كرد و فرمود ما نظام را آفريديم اين دو, تا معلوم شود وقتي ميگويد ما نه يعني كسي در كار ما دخيل است همان اوست كه ماست در حقيقت يعني اوست كه روي عظمتي كه دارد تعبير به ما ميفرمايد براي آنكه آنجا ديگر سخن از خلفا و انسانهاي كامل و مظاهر اسما و فرشتگان و مدبّرات امر و امثال ذلك نيست آنجا كه از اصل خلقت ميخواهد خبر بدهد ميفرمايد ما بساط خلقت را پهن كرديم ما ارواح انبياء را خلق كرديم ما انسانها را آفريديم ما ملائكه مدبّر را آفريديم اين معلوم ميشود اين مايي كه ميفرمايد ماي تعظيم و تفخيم و تكريم است كه آداب سخن گفتن را هم به ما ياد ميدهد ولي شما از اوّل تا آخر از آخر تا اوّل قرآن را بررسي كنيد ميبينيد آن آيات توحيدي همهاش ضمير مفرد است هيچ جا سخن از ما نيست مبادا بوي شرك بدهد مبادا كسي توهم بكند لا إله الاّ نحن اصلاً از اين قبيل نيست نه در روايات است نه در آيات، تفخيماً يك جاي خاص خودش را دارد آنجايي كه موهم خلاف نباشد جاي تعظيم و تفخيم است، لا إله إلاّ نحن اينگونه نيست همه اش لا إله إلاّ أنا، ﴿فاعلم أنّه لا إله إلاّ الله﴾ يا اسم ظاهر است يا متكلم وحده است بعد از اينكه تثبيت شد همه ما عدا مشمول لطف ذات اقدس اله هستند آنگاه همين لا اله الاّ أنا بصورت ﴿انّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون﴾[11] در ميآيد يا ﴿ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما لاعبين﴾ وقتي ميفرمايد ﴿ما خلقنا السماء و الأرض وما بينهما﴾ يعني مجموعهٴ نظام آفرينش نه اينكه انسانها و ارواح انبيا (عليهمالسلام) و فرشتگان مستثناء باشند فرمود آسمانها و زمين و آنچه در بين اينها ست پس وقتي ماسواي خدا را ذكر ميكند قل الله ميشود باز هم تعبير به نحن است و ماست و اينجا براي تعظيم و تفخيم است گاهي هم كار فرشتگان را در بر دارد كار فرشتگان را هم باز به خودش استناد ميدهد كه اينها تحت تدبير ذات اقدس اله هستند آنجا هم تعبير به متكلم مع الغير رواست اما مشركان اينچنين ميگويند ﴿لئن أنجيتنا﴾ اين جا ديگر ضمير مفرد است براي اينكه تنها آن ضمير نامتكلم مع الغير آن ضمير نامال مشركان است نه مال الله اين أنجيت هم مفرد است هو الذي هم مفرد است اينجا جاي اينكه تغيير شده از مفرد به جمع نيست اما آنجايي كه نظير جمع است مانند ﴿ثمّ إلينا مرجعكم﴾ آنوقت فرشتگان مدبر و خلفاء الهي كه طبق زيارت جامعه تمام خلق براي شماست، شما قسيم النار و الجنة هستيد و مانند آن اين ميتواند زير مجموعه همين عناوين باشد براي اينكه آنها مدبرات الهي هستند به اذن خدا، اگر فرشتگان مدبرات الهي هستند ائمه و امثال آن و انسانهاي ديگر بر اساس «بكم فتح الله و بكم يختم بكم ينزّل الغيث» اينها هم ميشوند مدبرات امور الهي به اذن خداي سبحان.
سؤال: جواب: بله آنجا هم همينطور است براي تعظيم است ﴿إيّاي فارهبون﴾[12] ﴿إيّاي فاعبدون﴾[13] ﴿إيّاي فاتّقون﴾[14] اينجا حصر است و ضمير متكلم وحده آنجايي كه در صدد بيان توحيد است همهاش متكلم وحده است ضمير مفرد است.
مطلب ديگر آنكه ما در محاورههاي فارسي هم دربارهٴ ضمير غائب شخص غائب بعنوان تجليل به جاي او ايشان ميگوييم و هم در ضمير خطاب بجاي اينكه به كسي بگويي تو، شما ميگوييم دربارهٴ متكلم مع الغير هم دارد آن سلاطين اينچنين بودند كه نامههايي كه مينوشتند فرماني كه حكام ميدادند ميگفتند ما فرموديم مقالهاي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي دارد در همان مكتب تشيع يا در جاي ديگر هم چاپ شده، فرمودند با آمدن اسلام اين ما فرموديمهايي كه امپراطوري ها داشتند كم كم رخت بر بست يا در آستانه افول و غروب بود فرمانهاي سلاطين قبلي هم اينطور بود اوّلاً آنها بالا را نگاه ميكردند نه پائين چون فرمانهايي كه الآن هست الآن هم گاهي براي تجليل .... مينويسند ما فرموديم كه اينچنين شود ما دستور داديم كه اينچنين شود اين مافرموديم مافرموديم نامة رسمي سلاطين بود امضا هم بالا بود اين فرمانهايي كه الآن هست بعنوان ميراث فرهنگي امضا بالا است. ايشان در آن چيز مرقوم فرمودند كه اينها ديگر رخت بر بست براي آنكه خود پيغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلم كه يتواضع علي الأرض كأحدٍ من النّاس بود و مانند آن اين بساطها را برچيد مخصوصاً پس از فتح مكّه ميفرمود: «انّ الله سبحانه وتعالي أظهر في الإسلام نخوة الجاهلية والتفاخر بابائـ ... يك سلسله اصول ارزشي را آورد، در جريان محاوره فارسي ما ما هم از ضمير غايب به عنوان تجليل بجاي او ايشان ياد ميكنيم هم در مخاطب بجاي تو شما، ياد ميكنيم هم ما فرموديم كه داشتند ولي در عربي ظاهراًًًًً اينچنين نيست كه براي تجليل مغايب بجاي هو، هم بكار ببرند براي تجليل مخاطب بجاي أنت، انتم بكار ببرند شما اين بخش را در مطول حتماً ملاحظه فرموديد آنجا آمده كه اگر احياناً در نوشته هاي عرب زبان، بعنوان تجليل از يك مخاطبي بعنوان انتم ياد ميكنند اين جزء اموري است كه مبلدين آوردند يعني آنهايي كه تازه در فرهنگ عربي انس گرفتند اينها ميگويند وگرنه عرب اصيل هرگز براي تجليل از مخاطب به ضمير جمع ياد نميكند لذا ما در تمام اين زيارتها هرگز نداريم السلام عليكم يا رسول الله، السلام عليكم يا أميرالمؤمنين همهاش السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا أمير المؤمنين، اين با اينكه در صدد تجليل است و يك نوع تأدبي است اما فرهنگ عرب اين نيست كه از مغايب بجاي هو، هم استعمال شود و بجاي أنت در مخاطب أنتم استعمال شود ولي در متكلم چرا اينچنين هست بجاي أنا، انّا و نحن ذكر ميشود ومانند آن لذا در قرآن كريم آنجا هم كه سخن از تجليل است هرگز ضمير جمع غايب به ذات اقدس اله استناد نشده، هم اينچنين است نيست هو اينچنين است يا أنت اينچنين هست به خدا انتم نميگوييم به خدا هم نميگوييم ولي دربارهٴ خدا نحن و امثال ذلك بكار رفته است اينگونه از آيات قرآن كريم به تعبير سيّدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه به دو تا آيه تقسيم ميشود يك آيات توحيدي است كه آغاز آيه از خداي سبحان است اوست كه اين كارها را كرده است بخش ديگر آياتي است كه از كثرت به وحدت ميرسد اينها آياتي است كه از وحدت به كثرت ميرسد اوست اين كارها را انجام داده، آيات ديگر مقابل اين است كه دارد اين آيات ﴿و في الأرض قطع متجاورات﴾[15] كذا و كذا اگر شما بررسي كنيد به ذات اقدس اله راه پيدا ميكنيد ميببينيد فرمايش ايشان هم در سورهٴ مباركهٴ رعد است اوائل سورهٴ مباركهٴ رعد است اصلاً آن آيه 3و 4 را كه ملاحظه بكنيد كاملاً يكي قوس صعود را طي ميكند يكي قوس نزول را يكي از وحدت به كثرت ميآيد يكي از كثرت به وحدت ميآيد در قوس نزول آيهٴ 3 كه از وحدت به كثرت ميآيد اين است كه و هو الّذي آيهٴ 2 هم همينطور است ﴿الله الذي رفع السموات بغير عمدٍ ترونها﴾ تا پايان آيه بعد ﴿و هو الّذي مدّ الأرض و جعل فيها رواسي و أنهاراً ومن كلّ الثّمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشي الّيل النّهار إنّ في ذلك لايات لقوم يتفكّرون﴾ اما آيه چهار در قوس صعود از كثرت به وحدت ميرسد ميفرمايد ﴿و في الأرض قطع متجاورات و جنّات من أعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقي بماء واحد و نفضّل بعضها علي بعض في الأُكل إنّ في ذلك لآيات لقوم يعقلون﴾ فرمود بالاخره يك زمينش يكي است باغش يكي است آبش يكي است باغبانش يكي است همه خصوصيات يكي است اما شما دوتا برگ شبيه هم نميبينيد اگر گل است هم عطرهايش فرق ميكند هم برگهايش فرق ميكند هم زيباييهايش و مزه و ريختش فرق ميكند و مانند آن اگر ميوه است اينچنين است اگر چوب و برگ است اينچنين است اينها همه يكي است بالاخره ﴿في الأرض قطع متجاورات﴾[16] اما اينهمه بركات از لطف ذات اقدس اله است اين آيهٴ 4 سورهٴ رعداز كثرت به وحدت است ولي به هر تقدير آنجا كه سخن از توحيد است هيچ جايي شما نميبينيد مگر ضمير مفرد است آنجايي كه نه سخن از فعل حق است تجليل و تكريم است كار با مأموران و مدبّرات امر انجام ميگيرد آنجا البته بصورت ضمير جمع ذكر شده. بعد فرمود به اينكه ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ دربارهٴ بغي برخي از تعبيرات آمده كه اين علي أنفسكم چون افراد جامعه بمنزله يك نفرند اگر كسي به ديگران ستم بكند مثل اين است كه به خودش ستم كرده است اين مطلب حق است ولي ميفرمايد اين بغي شما نسبت به ديگران فقط بغي به خودتان است اينكه از آن قبيل نيست كه تو چون بمنزله يك نفري، بغي ديگران بمنزله بغي نفس است نخير چون الآن دارد به ديگران ظلم ميكنيد اين ظلمي كه به ديگران ميكنيد اساسش بر عليه خود شماست كه ﴿من عمل صالحاً فلنفسه و من أساء فعليها﴾[17] اين أنفسكم يعني أنفسكم نه چون جامعه بمنزله نفس واحد است از آن قبيل است بغي هم بمعني طلب است منتها طلب مذموم و ممدوح است ولي اينجا طلب مذموم مراد است طلبي هم كه اختصاص پيدا كرده به آدم باغي، به كسي كه طلب ميكند چيزي را كه حق او نيست و از حق خودش تجاوز كرده و ميكند.
در جريان سير فرمود شما فعلاً در زمين سير ميكنيد يا دامنة كوه يا بالاي كوه سير ميكنيد يكوقت است كه خود كوهها سير ميكنند ﴿و سيّرت الجبال فكانت سرابا﴾[18] يا ﴿يوم تمور السماء موراً﴾[19] الآن شما در آسمان ممكن است سير ميكنيد ولي وقتي قيامت آمد خود آسمان سير ميكند كوهها سير ميكنند، سير ميكنند، كجا ميروند؟ ميفرمايد كه بعضي از مراحلش را آدم ميتواند بفهمد ولي برخي از مراحلش قابل درك نيست آن بزرگان معتقدند كه در قران چيزي مجاز نيست هر چه هست حقيقت است يكوقت است آدم برابر ميل خود آيه را معنا ميكند ميگويد حمل بر مجاز است آن در صورتي است كه هيچ راهي براي حقيقت نباشد اگر راهي براي حقيقت بود و انسان دسترسي به آن حقيقت داشت يا ديگران دسترسي پيدا كردند يا اجمالاً فهميدند كه حقيقتي هست دليلي ندارد كه آيه را به مجاز حمل كنند در اين ﴿وسيّرت الجبال﴾ در اين ﴿يوم تمور السماء موراً﴾ مار يعني سار اينها چند بخش است بعضي از بخشهايش كاملاً قابل فهم است مثلاً بعضي از بخشها خيلي دشوار است آن بخشهايي كه قابل فهم است اين است كه ﴿يسئلونك عن الجبال﴾[20] سؤال ميكنند كه اين كوهها در قيامت چه ميشود خب ميفرمايد قيامت كه ميخواهد قيام بكند جبال ﴿كالعهن المنفوش﴾[21] ميشود مانند پنبه ندّافي شده و زده شده ميشود كه به حسب ظاهر كه شما حالا ميبيند خيلي سنگين و وزين و ستبر است مثل پنبه زده شده كه سبك ميشود اين را آدم ميتواند ميفهمد بعد فرمود اينها تل شني درميآيند ا ين راهم ميشود فهميد خوب بالاخره آن هم جسم است اين هم جسم است تل شني طوري است كه پايگاه ندارد يك گوشهاش يك مختصري سر بخورد بريزد بقيه هم ميريزد اين را آدم ميداند فرمود اينها كثيب مهيل ميشوند خوب اينها كجا ميروند ﴿يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربي نسفاً﴾ خدا اينها را ميكوبد ذرات ريز ميكند و تمام اين دره ها و گوديهاو اينها صاف ميشود ﴿لا تري فيها عوجاً و لاأمناً﴾ صاف صاف ميشود اين باز هم قابل فهم است ﴿يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربّي نسفاً﴾[22] ﴿فيذرها قاعاً صفصقاً ٭ لاتري فيها عوجاً ولاأمناً﴾[23] يك بيابان، قاع صف صف سالن را كه عرب قاع ميگويد همين است مثل يك سالن عظيم و تمام اين ناهمواريها هموار ميشود اينهم قابل فهم است اين سه طائفه قابل فهم است اما طائفه چهارم ﴿و سيّرت الجبال فكانت سراباً﴾ كوهها ميروند سراب ميشوند نه فصارت سراباً اگر ما هيچ راهي نداشتيم كه اين كان را بمعناي خودش معني كنيم آنوقت كان ميشود معناي صار اما اگر راهي داشتيم ديگر كان معناي خود كان است نه كان بمعناي صار باشد فرمود اين كوهها ميروند ميروند سراب ميشوند كوه وقتي رواسي زمين است سراب شود زمين بطريق اولي چنين است سراب ميشود يعني سفسطه درميآيد يا نه يك حقيقت ديگري آشكار ميشود كه شما دنبال آن حقيقت نبوديد دنبال چيز ديگر بوديد كه سراب است و حقيقت در جاي ديگر است و چيز ديگر است و يك شيء ديگر مقتضي است اين چهارمي به آساني قابل درك نيست فرمود ﴿وسيّرت الجبال فكانت سراباً﴾ بنابراين امروز سخن از سير دريايي و صحرايي و احياناً فضائي است نظير .. بعد فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد هم ﴿سيرت الجبال﴾ در پيش است هم ﴿تمور السماء موراً﴾[24] در پيش است هم ﴿فتحت السماء فكانت أبواباً﴾[25] در پيش است يعني سراسر آسمان ميشود در نه ذات ابواب نه اينكه براي آسمان يك دري است انسان از آن در ميرود سراسر آسمان دري است از هر راهي آدم بخواهد برود ميتواند برود اينها را ذات اقدس اله تفهيم ميكند آن مقداري كه براي ما قابل فهم است همينهايي است كه عرض شد.
و الحمد لله رب العالمين
[1] ـ رحمن، ٢٢.
[2] ـ نحل، ٨.
[3] ـ حاقه، ٣٨.
[4] ـ ملك، ١٩.
[5] ـ هود، ٥٦.
[6] ـ ملك، ١٩.
[7] ـ مريم، ٢٩.
[8] ـ بقره، ٢٣.
[9] ـ بقره، ٤٦.
[10] ـ قدر، ٢.
[11] ـ انبياء، ١٦.
[12] ـ بقره، ٤٠.
[13] ـ عنكبوت، ٥٦.
[14] ـ بقره، ٤١.
[15] ـ رعد، ٤.
[16] ـ رعد، ٤.
[17] ـ فصلت، ٤٦.
[18] ـ نبأ، ٢٠.
[19] ـ طور، ٩.
[20] ـ طه، ١٠٥.
[21] ـ قارعه، ٥.
[22] ـ طه، ١٠٦.
[23] ـ طه، ١٠٧.
[24] ـ طور، ٩.
[25] ـ نبأ، ١٩.