بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (۲۲) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَتَاعَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (۲۳)﴾
از آن جهت كه توحيد منشأ همه بركات است و شرك منشأ همه محروميتها و خسران است و اين گاهي در عقيده، گاهي در اخلاق، گاهي در اعمال ظهور ميكند در اين آيهٴ ٢٢ سورهٴ مباركهٴ يونس به اين مطلبي كه دامنگير خيلي ها ست پرداخته است فرمودند: طبع انسان اينچنين است مشركان هم از اين جهت از آن طبع عمومي برخوردارند و آن اينكه در حال آسايش و رفاه غافلند در حال نقمت و عذاب به ياد خدا هستند و آنجا متعهد ميشوند و سوگند ياد ميكنند كه اگر خداوند آنها را از عذاب نجات داد موحدانه زندگي كنند بعد از دريافت نجات به عهدشان وفا نميكنند باز به شرك و ظلم ميپردازند اين اختصاصي به مشركان و امثال ذلك ندارد طبع انسان اينگونه است در بسياري از آيات اينچنين آمده است كه إذا مسّ الناس أو مسّ الانسان و مانند آن چنان كه آياتي هم كه قبلاً خوانديم اختصاصي به مشرك نداشت فرمود انسان اينطور است كه اگر يك وقتي مشكلي به او رسيد ﴿و إذا مسّ الإنسان الضّر دعانا لجنبه قاعداً أو قائماً﴾ آيهٴ 12 همين سورهٴ مباركهٴ يونس بنابراين، يك دردي است دامنگير همه ولي مشركان گذشته از اينكه مبتلا به معاصي اخلاقي و عملي هستند مبتلا به معصيت اعتقادي هم هستند آن آلودگي شرك در اينها هست محور اصلي اين گونه از آيات آن تطهير آلودگي از شرك است وگرنه آن مسائل اخلاقي و عملي جهت مشترك دارد.
سؤال جواب: كدام صفت؟ اين نقص خود اوست اين كمال خواهي از طرف خداست اين غفلت و سهو و نسيان و فرصت طلبي و اينها نقصي است كه در اثر سوء رفتار خودش بدست آورده، آن ترس نقشش اين است كه غبار روبي ميكند انسان كه ترسيد به يك حقيقتي آشنا ميشود معناي ترس اين است كه يك دشمن و خطري در راه ميرسد يك, انسان قدرت دفاع ندارد دو, ميترسد سه, منشأ ترس اين است اگر كسي بگويد ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[1] به خودش متكي است وقتي به دريا افتاد ميبيند كاري از او ساخته نيست ﴿فغشيهم من اليم ما غشيهم﴾[2] كاري از او ساخته نيست ميگويد ﴿ٰامنتُ أنّه لا إله إلاّ الّذي ٰامنت به بنو اسرائيل﴾[3] به او گفته ميشود ﴿ءآلئٰن وقد عصيت من قبل﴾[4] آنهايي كه به قبيله و مالشان و مانند آن تكيه ميكردند ﴿يحسب أنّ ماله أخلده﴾[5] ديدند كه نه ﴿هلك عنّي سلطانيه﴾[6] مالشان رفته سلطنت و قدرتشان رفته، خطر در راه است يك, قدرت دفاع ندارند دو, ميترسند، اين ترس، صادق است ترس كاذب نيست بجايي تكيه ميكنند كه آن تكيه گاه هم آن مشكل را بداند و هم بتواند حل كند و هم اهل سخا و جود و كرم باشد، اين سه خصوصيت را داشته باشد و آن خداست در حال خطر و خوف اين غبارها زدوده ميشود آنها كه فكر ميكردند كه خودشان مشكل را حل ميكنند ديدند كه ﴿هلك عنّي سلطانيه﴾ آنهايي كه فكر ميكردند مسائل مالي، مشكلشان را حل ميكند ﴿يحسب أن ماله أخلده﴾ ميبينند نشد آنهايي كه فكر ميكردند قبيله و قوم و عشيره و جاه مشكل آنها را حل ميكنند ميبينند ﴿يوم يفّر المرء من أخيه ٭ و أُمّه و أبيه﴾[7] در چنين حالي انسان به آن تكيه گاه اصيل تكيه ميكند اين است كه ميگويند خوف از بهترين نعمتهاست ﴿و لمن خاف مقام ربّه جنتان﴾[8] اگر كسي اين حالت در او ملكه شود ميشود ﴿لمن خاف مقام ربّه جنتان﴾ با ﴿وأمّا من خاف مقام ربّه …﴾[9] چون هر لحظه خطر در پيش است يك, و خودمان كه قدرت دفاع نداريم دو, از ديگري كه مثل ماست كاري ساخته نيست سه, تنها تكيه گاهي كه ميتواند مشكل ما را حل كند خداست چهار, اين حال اگر ملكه شود ميشود ﴿وامّا من خاف مقام ربّه ونهي النفس عن الهوي﴾[10] و انسان راحت است اگر چنين خوفي پيدا شد آنوقت خدا، امنيت را تضمين ميكند ميفرمايد ﴿ألا إنّ أولياء الله لا خوف عليهم و لاهم يحزنون﴾[11] اين جمله خبريه است ولي به داعي انشاء گفته شده يعني شما ديگر نترسيد شما آمديد در حصن من، اين قلعه، قلعة من است و خود من دژبان اين قلعهام و اولياء الهي كه «ولاية علي بن ابي طالب حصني» اينها هم خلفاي من هستند و آنها هم به اذن من دژبانند اينجا، جاي امني است و هيچ آسيبي به اينها نميرسد.
فرمود طبع انسان اين است برخي از آنهايي كه شاكرانه زندگي ميكنند مشتاقانه زندگي ميكنند در حال رفاه لذت بيشتري دارند و بيشتر حق شناسي دارند ما براي اينكه هر دو گروه را بيازماييم و هر انساني را به هر دو سنخ بيازماييم بر اساس ﴿بلوناهم بالحسنات و السيئات﴾[12] يك ﴿نبلوكم بالشر و الخير فتنة﴾[13] دو, طبق اين آيات گاهي با توانگري، گاهي با تهي دستي، گاهي با سلامت و گاهي با مرض امتحان ميكنيم اگر انسان در امتحان پيروز شد هم در آن حال امتحان و هم بعد از امتحان اين ﴿طوبي لهم و حسن مآب﴾[14] و اما اگر نه يك ايمان مقطعي داشت بعد وقتي كه برگشت اين مشكل ميبيند دوباره همان وضع پيش ميآيد ديگر فرصت امان نسيت بنابراين، اختصاصي به مشركين ندارد گرچه برخي از آيات دربارهٴ مشركان است اما آيهٴ 12 كه خوانده شد و نيز آيهٴ 20 و 21 كه يك مقداري خوانده شد و يك مقدار مشغول خواندن هستيم اينها ناظر به اصل انسان است ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضراء مسّتهم إذا لهم مكر في آياتنا﴾ آيه قبل بود آيهٴ فعلي اين است كه ﴿هو الذي يسيّركم في البرّ و البحر حتّي إذا كنتم في الفلك﴾ ديگر مخصوص مشركين نيست كلمة فلك هم مفرد استعمال شده است هم جمع، در اينجا جمع است به قرينة و جرين بهم فرمود سفر دريايي اينچنين است امن و رفاه در برّ يا بحر به عنايت الهي است ﴿و جرين بهم بريح طيّبة﴾ بادي كه اينها را بدرقه كند كه اينها برابر باد حركت كنند هم معتدل باشد هم موافق و هماهنگ اينها باشد اينها خوشحالند فرح اختصاصي به باطل ندارد در حق نيز اطلاق ميشود و اگر در جايي منظور فرح باطل باشد دارد ﴿تفرحون في الأرض بغير الحق﴾ اما مرح ظاهراً همان نشاط باطل است ديگر مرح ظاهراً در قرآن مقيد نشده بغير الحق، فرح است كه بغيرالحق مقيد ميشود چون فرح دو قسم است ﴿و يومئذٍ يفرح المؤمنون﴾[15] فرح هم در حق است هم در باطل، اما مرح فقط در باطل است چون فرح هم در حق است هم در باطل آنجايي كه باطل مراد است مقيد ميكند اينجا يك نشاط محمودي است يك مسافري است كه نسيم مناسبي ميوزد در جهت موافق اينها. كشتي حركت ميكند و جاي نشاط هم هست فرحي است صحيح اما ﴿جائتها ريح عاصف و جائهم الموج من كلّ مكان﴾ يك باد تندي به صورت طوفان ميوزد و آبهاي دريا را از هر طرف حركت ميدهد اينها هم احساس خطر از هر طرف ميكنند درچنين حالتي ﴿دعوا الله مخلصين له الدين﴾ نه دعوا الله مخلصين له بلكه مخلصين له الدين نه تنها در آن دعوت و دعا خالصند و اگر موقع نماز هم باشد يا موقع عبادتهاي ديگر هم باشد مخلص است در آن مقطع يك دين خالصي دارد تنها در آن نيايش و دعا مخلص نيستند نه مخلصين له الدعا، مخلصين له الدين، آن دين فطريشان مخلصاً ظهور ميكند و اين اخلاصشان هم بصورت واقعي است و قرآن هم رويش صحه گذاشته است مخلصين له الدين بعد هم سوگند ياد ميكند كه اين لام، لام قسم است ﴿لئن أنجيتنا﴾ با خداي خود دعا و مناجات دارند كه از اين وهله اگر ما را نجات دهي ﴿لنكوننّ من الشاكرين﴾ ما سپاسگزاريم معناي شكر هم اين است كه نعمتهايي كه به ما دادي ما در راه تو صرف ميكنيم و شيطان هم از راه كفران نعمت تهديد كرده است گفت ﴿ولاتجد أكثرهم شاكرين﴾[16] آنهايي كه نعمت را بجا صرف نميكنند كفران نعمت ميكنند.
سؤال: جواب: بله آن كسي كه در درياست غير از دعا وسيلهاي ندارد اما اينكه در خشكي است چهار تا كمك هم بايد بكند چهارتا نيرو هم بايد بفرستد چهار تا سلاح هم بايد بفرستد چهار تا اطلاعات هم بايد بفرستد يك عدهاي رفتند روي آن تپه و تل و سيد الشهداء سلام الله عليه را ديدند و اشك هم ميريختند حضرت سيد الشهدا فرمود اين چه اشكي است خوب بيايد كمك بكنيد دعاي فلسطيني همان است كه هم انتفاضه است هم دعاست ديگران دعا ميكنند چهارتا كمك هم بايد بكنند اما اين دعاي محض دربارهٴ دريا زدهها و كشتيزدهها و قحطي سال زدهها آنها «لا يملك الاّ الدّعا» اما شمايي كه ﴿و أعدوّا لهم ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخيل ترهبون به عدّو الله و عدوّكم وٰاخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمنهم﴾[17] اين را هم بايد آماده كرد الآن اين همه مسلمانها اينها اگر يك مختصري ميجنبيدند اين درست ميشد الآن دنيا يعني اين شش ميليارد بشري كه روي زمين زندگي ميكنند مانند شش نفر است در يك دهكده، خوب 160 كشور جهان هم زمان هم صدا يك مطلبي را گفتند مگر قبلاً يك چنين كاري ممكن بود اينها داراي دينهاي مختلف، مرامهاي مختلف و مذهبهاي مختلف آيينهاي مختلف، مليتهاي مختلف يكي شرق دور يكي غرب دور يكي خاور ميانه يكي باختر ميانه اما بالاخره باهم جمع شدند گفتند ما جنگ آدم كشي را نميخواهيم اين ممكن است اين ارتباطات است و برخورد است ميشود اين كار را كرد منتها حالا زمامدارها اينطور ميانديشند مگر اينها توانستند 160 كشور را يك روز بشورانند نميتوانند اينها را دربارهٴ فلسطيني هاي مظلوم بشورانند آدمي كه هم ميتواند ادعا بكند هم ميتواند سلاح بدهد فقط دعا كند چنين دعايي مستجاب نيست ديگر كم نبودند كساني كه در كربلا هم گريه ميكردند هم دعا ميكردند آنجا جاي گريه نبود گريه را خوب بچه حضرت ميكنند ديگر شما جايتان جاي رزم و عنايت و كمك است. به هر تقدير
فرمود اينها حرفشان اين بود ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ اگر كسي اين حالت اضطرار در او پيدا شد اين مستجاب الدعوة است يك انسان موحد، مستجاب الدعوة است ذات اقدس اله وعده داد، وعده او هم تخلف پذير نيست او ﴿إنّ الله لا يخلف الميعاد﴾ ﴿لن يخلف الله وعده﴾[18] و مانند آن منتهي مشكل اين است كه كسي مضطر نيست در آن بحث ديروز، اين روايت نوراني را هم وجود مبارك سيد الشهدا وصيت كرده هم وجود مبارك امام سجاد سلام الله عليه هم وجود مبارك امام باقر(ع) كه بالاخره گرچه همه اقسام ظلم بد است اما آن مردمي كه هيچ پناهگاهي جز خدا ندارند به او ظلم نكنيد براي اينكه او وقتي گفت يا الله درست گفت براي اينكه او به هيچ جا تكيه نميكند ديگري بالاخره يا ميگويد من شكايت ميكنم يا بعد جبران ميكنم يا تشفّي ميكنم يا انتقام ميگيرم ضمناً دعا هم ميكند آن دعا خالص نيست آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ نمل اين است ﴿أمّن يجيب المضطر إذا دعاه و يكشف السوء﴾ اين دعا احياناً خب آثار و بركات فراواني دارد اما معني اش اين نيست كه انسان أمّن يجيب بخواند معنايش اين است كه مضطر شود ما حالا خيال ميكنيم اگر كسي پنج بار أمّن يجيب خواند مشكلش حل ميشود معنايش اين است كه مضطر شو نه أمّن يجيب بخوان مضطر به كي ميگويند؟ به آن موحد خالص ميگويند يعني باور كند كه كاري از او ساخته نيست و اين حال يك بركتي است و مضطر حقيقي كه ميگويند وجود مبارك وليّ عصر است همين است چون او ميداند كه تنها كسي كه كار از او ساخته است خداست اين يك امري جدي است كه غير از خدا از هيچ كسي كار ساخته نيست و ذوات مقدس اهل بيت عليهم السلام همه وسائل هستند خدا فرمود اينها وسيلهاند وسيله معنايش اين است ذات اقدس اله بايد بخواهد ديگر ﴿أمّن يجيب المضطر إذا دعاه و يكف السوء﴾ اين أمّن مركب است از أم و من اين أم، أم منقطعه است أم منقطعه مفيد معناي بل است أم من، أم استفهاميه كار أو و امّا و مانند اين را ميكند اما أم منقطعه مطلب را از گذشته منقطع ميكند به آينده مطلب جديد ارائه ميكند بمعناي بل است يعني آنها خدا نيستند أم يعني بل، بل خدا كسي است كه بتواند مشكلي را حل كند بتواند مشكل مضطر را بالقول المطلق حل كند أمّن يعني بل خدا كسي است كه جواب مضطر را بدهد اينهايي كه در ايستگاه مير مشكل پيدا كردند در عمق دريا مشكل پيدا كردند كه گاهي نميتوانند بگويند مشكل ما چيست بر فرض هم بتوانند بگويند كسي نيست كه حرف آنها را گوش كند بر فرض هم گوش بدهد قدرت آن را ندارد آنكه از تخوم بحار الي اعماق السّماء در همه جا ﴿هو معكم أين ما كنتم﴾[19] حضور داشته باشد حرف همه را بداند راز همه را بداند حاجات همه را بداند و بتواند حل كند و جود و سخا داشته باشد او خداست يعني علمش، نامتناهي است قدرتش هم نامتناهي است جود و سخايش هم نامتناهي است أم من يجيب المضطر إذا دعاه و يكشف السوء او خداست ﴿أمّن يملك السمع والأبصار﴾[20] او خداست ﴿أمّن جعل الأرض قراراً﴾[21] او خداست همه اينها أم منقطعه است پس معناي اين آيه، اين نيست كه كسي مشكل پيدا كرد اين آيه را بخواند يكبار كه حالت اضطرار دست بدهد بگويد يا الله كافي است مگر وجود مبارك يونس ده بار صد بار يا هزار بار آن ذكر يونسيه را خوانده ﴿لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين﴾[22] اگر كسي واقعاً آن حال را پيدا كرد اين حال با اجابت همراه است ﴿أمّن يجيب المضطر إذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الأرض أءاله مع الله قليلاً ما تذكّرون﴾[23] در بخشهاي ديگر فرمود به اينكه اين خطر است حالا اصل كلي اين شد ﴿إذا مسّ الانسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾[24] چه خبر دريايي چه صحرايي، چه هوايي، چه ارضي دربارهٴ خصوص مشركان جداگانه اين آيات را ذكر ميكند آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ عنكبوت اين است ﴿فإذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلمّا نحّاهم إلي البرّ إذا هم يشركون ٭ ليكفروا بما اتيناهم وليتمتّعوا فسوف يعلمون﴾ چه اينكه در آيات سورهٴ مباركهٴ روم هم باز به اين اصل كلي اشاره شده كه انسان طبعاً اينطور است كه اگر خطري به او برسد ميگويد يا الله و اگر اين خطر برطرف شده است به حال عادي برميگردد آيهٴ ٣٦ ﴿و إذا اذقنا الناس رحمةً فرحوا بها و إن تصبهم سيئة بما قدّمت أيديهم إذا هم يقنطون﴾[25] ولي آيهٴ 33 سورهٴ روم اين است كه ﴿وإذا مسّ الناس ضرٌّ دعوا ربّهم منيبين إليه ثمّ إذا أذاقهم منه رحمةً إذا فريق منهم بربّهم يشركون﴾ البته يك عده موحدانه ميمانند و يك عده به حالت شرك برميگردند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ لقمان آيهٴ ٣٢ به بعد هم به اين صورت است ﴿وإذا غشيهم موح كالظّلل دعوا الله مخلصين له الدين فلمّا نجّاهم إلي البرّ فمنهم مقتصد وما يجحد بٰاياتنا إلاّ كلّ ختّارٍ كفورٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ فصلت هم به اين صورت بيان شده آيهٴ 49 به بعد ﴿لايسئم الإنسان من دعاء الخير وإن مسّه الشرّ فيؤس قنوط ٭ ولئن أذقناه رحمةً منّا من بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ هذا لي وما أظنّ السّاعة قآئمةً…﴾ بعد فرمود ﴿وإذ أنعمنا علي الإنسان أعرض ونا بجانبه وإذا مسّه الشرّ فذو دعاءٍ عريضٍ﴾[26] پس طبع انسان اين است و مشركان هم برابر همين طبع هستند منتها آنهايي كه مشرك نيستند در مسائل اخلاقي و عملي گرفتاري دارند آنهايي كه مشرك هستند گذشته از آلودگي اخلاقي و عملي، آلودگي اعتقادي هم دارند و اين حالت براي آن است كه اينها غبار روبي شوند و رنگ زدوده شود و به آن حالت اصلي برگردند در بخشي از آيات كه قبلاً هم گذشت فرمود اينها چرا وقتي كه يك خطري به آنها رسيد فوراً تضرع نميكنند ناله نميكنند به حالت استكانه در نميآيند اين تشويق به تضرع نشان ميدهد كه اگر يك كسي مشكلي پيدا كرده است متضرع بشود ناله بكند اين محمود است به جاست چيز بدي نيست كار خوبي است منتها اين را بايد ادامه بدهد در برخي از آيات اينها را ترغيب ميكند كه چرا وقتي حادثهاي پيش آمد شما استكانه نداريد آيهٴ 76 سورهٴ مباركهٴ مؤمنون اين است كه ﴿ولقد أخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربّهم وما يتضرّعون﴾ ما اينها را تنبيه كرديم يك قدري فشار آورديم بلكه برگردند بگويند يا الله ولي نكردند اين كار را، اين تضرع و ناله چيز خوبي است چرا اين كار را نكردند وقتي ديديم حالا اين لياقت را اينها ندارند اين مشكل را بر طرف كرديم آنها را به انواع نعمت متنعم كرديم وقتي به نعمت اينها مأنوس شدند و سرگرم شدند دفعتاً اينها را در نعمت گرفتيم و لقد أخذناهم آيهٴ ٧٦ و 77 سورهٴ مباركهٴ مؤمنون ﴿و لقد أخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربّهم و ما يتضرّعون﴾ اينها مستكيناً بايد تضرع ميكردند ولي نكردند ﴿حتّي إذا فتحنا عليهم باباً ذا عذابٍ شديدٍ﴾ آنوقت آنها نعمتها را به اينها ميدهيم وقتي كه غرق نعمت شدند اينها را در عذاب ميگيريم اينها مبلساند سرگردانند. (إذاهم فيه مبلسون﴾
سؤال: جواب: بله زيادة المباني تدلّ علي زيادة المعاني، مثل قادر و مقتدر، مقتدر، قدرتمندتر از قادر است اما بعضي از سؤالهايي كه مربوط به بحثهاي قبل بود اينكه معجزه، طهارت روح ميطلبد و از سنخ علم نيست اشاره شد كه معجزه هاي علمي خب معلوم است علم غيبي كه انبياء و اولياء عليهم الصّلاة و عليهم السلام دارند اين از سنخ علم است كه آنها بحثش جداست اما اينها معجزه اي كه انجام ميدهند مثل اينكه آهني را نرم ميكنند يا آن معجزهاي كه از نهج البلاغه خوانده شد يك درختي را با ريشه از جا ميكنند دو نيم ميكنند دوباره به حال اوّل برميگردانند يا طيّ الارضي دارند يا مردهاي را زنده ميكنند و مانند آن، اين به طهارت روح و قدرت آن وليّ خدا برميگردد از سنخ علم نيست از سنخ قدرت است آنها مطالبي را كه عالم ميشوند از راه علم غيب به جايي ميرسند كه در آنجا شيطان حضور ندارد يك, مقام، مقام اخلاص است اين دو, علمشان هم شهودي است سه, در هر سه مرحله تلقي و ضبط و ابلاغ و املا معصومند شش, اينها بحثش گذشت. حالا كه اينها عالم شدند اين علم خودشان را ميتوانند به ديگران هم ياد بدهند ﴿و يعلّمهم الكتاب والحكمة﴾[27] منتهي آن علم غيب است اين علم درسي است اين علم وراثه است آن علم دراسه است آن علم معصومانه است اين علم مشوب است آن علم شهودي است اين علم حصولي است ولي بالاخره اين آيات را ياد مردم ميدهند كه معناي توحيد اين است وحي اين است نبوت اين است بهشت و جهنّم اين است صراط مستقيم اين است اين تعليم ﴿أنزلنا إليك الذكر لتبين للناس ما نزّل إليهم﴾[28] اينها راه علمي دارد و مردم هم عالم ميشوند اما معجزه راه علمي ندارد مثلاً هيچ پيغمبري عليه الصلاة و عليهم السلام نميگويد كه من چه كار كنم تا مرده زنده شود تا آنها ياد بگيرند اين از سنخ علم نيست اين از سنخ قدرت است در آن بحث صبح هم اينها را به يك مناسبتي داشتيم مثلاً ما دو سنخ كار داريم يك سنخ كارهاي علمي داريم فكر ميكنيم چيزي را ميفهميم ميگوييم و مينويسيم ديگران هم ياد ميگيرند يك سنخ كارهايي داريم عملي، دستمان را حركت ميدهيم پايمان را حركت ميدهيم اين بدن ما كه هفتاد هشتاد كيلو است اين را جابجا ميكنيم خب ميشود كسي از ما سؤال بكند كه شما چطور دستتان را حركت ميدهيد با چه فرمولي دستتان را حركت ميدهيد اين تحريك دست به ارادهٴ انسان است، انسان اراده ميكند دست در اختيار اوست اين از سنخ قدرت است نه از سنخ علم، اگر كسي وليّ خدا شد حالا يا امام است يا پيغمبر عليهم الصّلاة عليهم السلام به اندازهٴ شعاع نبوتش يا رسالتش يا خلافتش يا ولايتش حالا قلّ او كَثُرَ تا شعاع رسالتش كجا باشد به اندازهٴ شعاع رسالتش آن منطقه به منزله بدن اوست هر جا كه مأموريت اوست او اگر ﴿وأرسلناه إلي مائة ألف أو يزيدون﴾[29] در آن منطقه، كل آن منطقهاي كه شعاع رسالت اوست همه موجودات آن منطقه به منزله تن اين وليّ الله است آدم، وقتي اراده كرد خوب دستش را حركت ميدهد مگر اينها كه بدنشان صد و سي كيلوست اين را پرت ميكنند در پرش يا غير پرش يا ميدان دو يك صد و پنجاه كيلو ديگر را هم بلند ميكنند جابجا ميكنند اينها به ارادهٴ روح است اينها كه علم نيست بگويند شما چطوري اين ديس را بلند ميكني يا وزنه را بلند ميكني اين قدرت است نه علم، آن كسي كه پيغمبر است براي اثبات نبوتش، آن كسي كه امام است براي اثبات امامتش عليهم الصّلاة عليهم السلام تا شعاع امامت، نبوت و ولايت، آنها قدرت دارند به اذن خدا معجزات بياورند وقتي لازم بود كه آن محدوده به منزله بدن اينهاست لذا ﴿ألنّا له الحديد﴾[30] در آن هست ﴿أنا ٰاتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك﴾[31] …جزو شعاع معجزه وجود مبارك حضرت سليمان سلام الله عليه است ﴿أُحيي الموتي﴾[32] از اين قبيل است ﴿أُبري الاٰكمه والأبرص﴾[33] از اين قبيل است و آن بياني كه از نهج البلاغه خوانديم از همين قبيل است اينها سنخ قدرت است انساني كه داراي روح طاهر است وزان بسم الله الرحمن الرحيم او وزان كن ذات اقدس اله است كه بسم الله من العبد بمنزلة الكن من الربّ خدا ميفرمايد كن ميشود فيكون خليفة او هم ميگويد بسم الله الرحمن الرحيم يك مردهاي زنده ميشود اين قدرت اثر دارد سنخ معجزههاي عملي، سنخ قدرت است كه با اراده انجام ميشود اينطور نيست كه به داوود سلام الله عليه بگويند شما چه درسي خواندي كه حالا آهن را نرم ميكني اينطور نيست مثل اينكه به انسان بگويند شما چه كار ميكنيد اين موم را نرم ميكنيد خوب موم تابع آدم است خوب هر كسي موم دستش باشد خمير دستش باشد بخواهد اين خمير را جابجا كند موم را جابجا كند ميتواند ديگر، اين آهن در دست او مثل موم است ﴿و ألنّا له الحديد﴾[34] اينها از سنخ علم نيست فتحصّل كه معجزات علمي مرزش جداست معجزات عملي مرزش جداست يك, آن علوم در شش جهت با آنهايي كه ما ياد ميگيريم فرق دارد دو, قابل نقل و انتقال است سه, چيزهايي كه ياد گرفتند ميتوانند حالا آن مراحل عاليه كه مال خودشان است مراحل نازله را ياد ما بدهند چه اينكه يادمان دادند ﴿لتبين للناس مانزّل إليهم﴾[35] هست ﴿يعلّمهم الكتاب والحكمة﴾[36] هست و مانند آن، اينها را انبيا يادمان دادند اوليا يادمان دادند اين كه يادمان دادند ميشود علم حصولي و ذهني و امثال ذلك، آن كه خوشان دارند ميشود شهودي و علم معصومانه و مانند آن، مرز علم كاملاً از مرز معجزه جداست معجزه از سنخ قدرت است انسان وقتي كه مقتدر شد ميتواند كار انجام بدهد ديگر نميگويد چطوري شما بار را بلند ميكنيد خوب من خواستم بلند كردم ديگر اين سنخ علم نيست توجيه علمي براي اينكه كسي دست خودش را حركت بدهد ندارد اما توجيه علمي براي اينكه دست چطور حركت ميكند بله اين توجيه علمي دارد اما توجيه علمي كه انسان ياد بگيرد و كنار بنشيند و دست ما را حركت بدهد اينطور نيست اما كسي كه وليّ الله شد دست ديگري را هم ميتواند حركت بدهد بدن ديگري را هم ميتواند حركت بدهد به دليل اينكه مرده را هم ميتواند زنده كند آن دست فلج را ميتواند درمان بكند حالا گاهي دست ميزند گاهي دعا ميكند گاهي با يك اراده فلج را درمان ميكند ابرص و اكمه را درمان ميكند اينها به آن سنخها برميگردد پس بالاخره به طهارت روح وابسته است و مانند آن، اما حالا اگر كسي اين سؤال خيلي مربوط به بحثهاي روز ما نيست اگر شخص مؤمني در اثر ظلم مستمر ظالم ستمگري يا دشمن ايمانش ضعيف بشود خوب مسئول كيست؟ مسئول همه مردم هستند مسئول جامعه اسلامي است مسئول حكومت اسلامي است و اگر او خودش در فراگيري علوم توحيد غفلت كرده است خوب خود او مسئول است اگر كسي او را عالم نكرد چون «لأنّ العلم قبل الجهل» اين روايت نوراني را مرحوم كليني در باب فضل علم نقل كرده است كه ذات اقدس اله هرگز از جهّال تعهد نگرفته كه عالم بشوند مگر اينكه از علما قبلاً تعهد گرفته كه جهّال را عالم بكنند «لأنّ العلم قبل الجهل» اگر تعلّم احكام واجب است تعليم احكام هم واجب است اگر «أطلبوا العلم ولو بالصين»، علّموا العلم ولو بالصين حالا اگر هجرت لازم است اينچنين هم هست حالا اگر چينيها نميتواند بيايند اينجا خوب طلاّب قم كه ميتواند برود چين براي او واجب است كه برود چين، اينطور نيست كه «أُطلبوا العلم ولو بالصين» اما علّموا العلم ولو بالصين نباشد كه فرمود «لأنّ العلم قبل الجهل» و ذات اقدس اله هرگز از جهّال تعهد نگرفته كه عالم بشوند مگر اينكه در رتبهٴ قبل از علما تعهد گرفته است كه اينها را عالم بكنند اين همه زحمتهاي رايگان را مشايخ ما براي ما كشيدند تا چيزي به ما ياد بدهند و اين علومي كه الآن به اين حوزهها رسيده است به بركت تلاشهاي رايگان علماي قبلي است آن روزها كه اين حرفها نبوده است كه حالا كسي شهريه بگيرد معمولاً از راه اوقاف و نذورات و اينها اداره ميشدند مسئلهٴ شهريه و اينها در سالهاي اخير يعني متأخران اينها را تنظيم كردند به هر تقدير اين خلوص بود و اگر سؤال اين است اگر كسي شخص مؤمن باشد ظلم مستمر ببيند و ايمانش ضعيف بشود اين مسئولش كيست؟ البته هم جامعه مسئول است البته اگر او تقصير كرده در فراگيري اعتقادات توحيدي، خودش مسئول است اگر ديگران وسائل را فراهم نكردند آنها هم مسئولند و همچنين در مشكلات فقر و امثال ذلك، آنهم ممكن است براي يك مطالبي كه در اين سؤالها بوده در نوبتهاي بعد ذكر بشود.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ نازعات، ٢٤.
[2] ـ طه، ٧٨.
[3] ـ يونس، ٩٠.
[4] ـ يونس، ٩١.
[5] ـ همزه، ٣.
[6] ـ حاقه، ٢٩.
[7] ـ عبس، ٣٤.
[8] ـ الرحمن، ٤٦.
[9] ـ نازعات، ٣٩.
[10] ـ نازعات، ٣٩.
[11] ـ نازعات، ٣٩.
[12] ـ اعراف، ١٦٨.
[13] ـ انبياء، ٣٥.
[14] ـ رعد، ٢٩.
[15] ـ روم، ٤.
[16] ـ اعراف، ١٧.
[17] ـ انفال، ٦٠.
[18] ـ حج، ٤٧.
[19] ـ حديد، ٤.
[20] ـ يونس، ٣١.
[21] ـ نمل، ٦١.
[22] ـ انبياء، ٨٧.
[23] ـ نمل، ٦٢.
[24] ـ يونس، ١٢.
[25] ـ روم، ٣٦.
[26] ـ فصلت، ٥١.
[27] ـ بقره، ١٢٩.
[28] ـ نحل، ٤٤.
[29] ـ صافات، ١٤٧.
[30] ـ سبأ، ١٠.
[31] ـ نمل، ٤٠.
[32] ـ آل عمران، ٤٩.
[33] ـ آل عمران، ٤٩.
[34] ـ سبأ، ١٠.
[35] ـ نحل، ٤٤.
[36] ـ بقره، ١٢٩.