أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ (۲۱)﴾
چون الفاظ براي ارواح معاني وضع شد يا به تعبير ديگر براي مفاهيم عامه وضع شد كلمهٴ ذوق اختصاصي به مذوقات لمسي ندارد يك معاني عقلي را هم ميشود گفت ذوق كردم ﴿أذقنا الناس رحمةً﴾ با آنكه رحمت الهي يك امر محسوس نيست تلقّي آن به عنوان ذوق شده است يعني حقيقت ذوق اعم از آن است كه اين مذوق محسوس باشد يا معقول و ذائق لامسهٴ دهان باشد يا چيز ديگر. طبع انسان اينطور است كه وقتي رنجي ديد نااميد ميشود و رفاهي ديد به فرح و نشاط ميپردازد ﴿و إن مسّه الشر فيؤس قنوط﴾[1] اين مال طبيعت انسان است البته فطرت او اين است كه در هر دو حال متوجه ذات اقدس اله ميشود ولي طبيعتش اين است كه ﴿إن مسّه الشّرّ فيوط﴾ قنوت هم نااميد ميشود هم افسرده ميشود هم پژمرده ميشود و هم احياناً دست به كارهاي ناهماهنگ ميزند. جريان اين كه انسان اگر آسيبي به او برسد او نااميد ميشود گذشته از اين آيهٴ فصلت ﴿فيؤس قنوط﴾ آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ روم اين است ﴿وإذا أذقنا الناس رحمةً فرحوا بها و إن تصبهم سيئةٌ بما قدّمت أيديهم إذا هم يقنطون﴾ رحمت الهي چون تفضّل است سببي نميطلبد اين لطف خدا ابتدائي است و نعمك ابتداء اما سيئه حتماً سبب ميطلبد و سبب سيئه هم تبهكاري خود مردم است فرمود: ﴿وإن تصبهم سيئةٌ بما قدّمت أيديهم﴾ به جاي اينكه اينها توبه كنند و به درگاه خدا ملتجي بشوند پژمرده، افسرده و نااميد ميشوند اين ياس نشانهٴ آن است كه اينها روح توحيدي را تكميل نكردند و مشكلات اعتقادي دارند ﴿و إذا أذقنا الناس رحمة من بعد ضرّاء مسّتهم﴾ حالات مختلف است افراد عادي مشغول به عيش و نوش ميشوند اِشراً بطراً و مانند آن. آنهايي كه مشكلات سياسي دارند وقتي يك رفاه و آسايش و يك آزادي نسبي نصيبشان شد به فكر براندازي آيات الهي، القاء شبهه، درگيري و چالش با دين با رهبران ديني و بالاخره با كتاب و سنت. پس افراد عادي وقتي متنعم شدند به فكر عيش و نوش هستند به فسق جوارح مبتلايند به تعبير برخي از بزرگان گذشته. آنهايي كه مشكل سياسي دارند فسق جوانح مرتكب ميشوند. القاي شبهه، ايجاد نقص در نظام ديني و مانند آن.
سؤال: جواب: فرمود ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضرّاء مسّتهم إذا لهم مكرٌ في ٰاياتنا﴾ آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ روم بود اين است كه ﴿فرحوا﴾ وقتي يك رحمتي به اينها رسيد به نشاط ميپردازند اما آنها كه مشكلات اعتقادي و سياسي دارند فوراً به دسيسه ميپردازند از اين تعبير كه فرمود ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ مكرخدا سريعتر است معلوم ميشود كه آنها يك مكر سريعي داشتند كه خدا مكرش اسرع است ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ اگر خدا مكر خدا سريعتر است معلوم ميشود آنها يك مكر سريعي دارند. سرعت مكر آنها از آن اذاي مفاجاة استفاده ميشود فرمود ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ آن اذاي اولي اذاي شرطيه است ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضرّاء مسّتهم إذا لهم مكر﴾ فوراً آنها شروع ميكنند به دسيسه پس سرعت مكر آنها از ﴿إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ استفاده ميشود چون آنها سريع المكر هستند ذات اقدس اله ﴿أسرع مكراً﴾ است فرمود ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ مطلب ديگر آن است كه آنچه كه دربارهٴ سنت الهي كه چرا خداي سبحان ﴿أسرع مكراً﴾ است؟ براي اينكه تا اينها ميروند نقشه بكشند ماموران الهي باخبر ميشوند خب اگر ماموران الهي با خبر بشوند خدا به طريق اولي با خبر ميشود لذا اينكه فرمود خدا ﴿أسرع مكراً﴾ است از چند جهت اين اسرعيّت را ثابت كرد يكي اينكه همين لحظهاي كه اينها ميخواهند دسيسه كنند ماموران ما باخبر ميشوند وقتي ماموران ما با خبر شدند خود خدا باخبرتر است زيرا اينچنين نيست كه خدا علمش را از ماموران بگيرد كه ماموران مينويسند تا اتمام حجت بشود براي تبهكاران نه براي آنكه به خداي سبحان علم را برسانند. در همين سورهٴ مباركهٴ يونس اينجا فرمود به اينكه هر كاري كه شما ميخواهيد انجام داديد همينكه ميخواهيد وارد بشويد در مشهد ما در محضر ما هستيد آيهٴ 61 سورهٴ مباركهٴ يونس اين است كه فرمود ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن ولاتعملون من عمل إلاّ كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه﴾ همين كه ميخواهيد وارد آن كار بشويد مشهود ما هستيد خب ﴿يعزب عن ربّك من مثقال ذرةٍ في الأرض ولا في السماء ولا أصغر من ذلك و لا أكبر إلاّ في كتاب مبين﴾ بنابراين اينچنين نيست كه فرشتگان بنويسند تا به خداي سبحان گزارش بدهند كه او قبل از هر كس حتي قبل از فرشتگان از جريان با خبر است بلكه بعضي از چيزها را ذات اقدس اله با خبر است و عالم است و ميبيند و نميگذارد فرشتگان با خبر بشوند با اينكه فرشتگان مامور ضبط اعمال هستند اينكه فرمود ﴿إنّ عليكم لحافظين ٭ كراماً كاتبين ٭ يعلمون ماتفعلون﴾[2] با اينكه خداوند اصلاً آنها را فرستاده براي ضبط اعمال معذلك گاهي بعضي از امور است كه براي رازداري و حفظ اسرار خداي سبحان نميگذارد كه فرشتگان بفهمند تا يادداشت كنند. در همين دعاي نوراني كميل ميخواهيم كه «والشاهد لما خفى عنهم و برحمتك أخفيته و بفضلك سترته» دربارهٴ فرشتگان است «وجعلتهم شهوداً عليّ مع جوارحي و كنت انت الرقيب عليهم والشاهد لما خفى عنهم و برحمتك أخفيته و بفضلك سترته» آن براي اين كه يك رمزي بين ما و خودش باشد آبروي ما را حتي پيش فرشتگان هم حفظ ميكند پس اينچنين نيست كه فرشتگان مينويسند تا به خداوند گزارش بدهند بلكه فرشتگان مينويسند تا ﴿هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق﴾[3] باشد حجت خدا تمام بشود كسي در قيامت اعتراض نكند متن عمل را تثبيت ميكند به اينها نشان ميدهد خب عمده كيفيت تعذيب است پس اسرع بودن خدا كه لازمهاش اين است كه اينها سريع المكر باشند سرعت مكر آنها از آن اذاي مفاجاة استفاده ميشود پس آنها سريعاً به فكر دسيسه هستند لذا ذات اقدس اله هم سريعتر از آنها به فكر برطرف كردن نقشهٴ آنها است دليل مسئله اين است كه وقتي فرشتگان هنگام تصميم گيري با خبرند خدا به طريق اولي با خبر است اما ﴿إنّ رسلنا يكتبون﴾ اين يكتبون از سنخ ﴿كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم﴾[4] ومانند آن نيست گرچه بي ارتباط محض با آن نيست ولي از اين سنخ نيست صرف كتابت به معناي فرض و وجوب تشريعي و امثال ذلك نيست آنجا يك وجود تدويني تشريعي را خبر ميدهد اين يك كتابت تكويني است متن عمل را حفظ ميكند لكن تمام تلاش و كوشش سيدناالاستاد رضوان الله تعالي عليه اين است كه اين علت را با اين معلول هماهنگ كند مدعا اين است كه خدا مكرش سريعتر از مكر ديگران است اين مدعا است ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ دليلش چيست دليلش اين است كه ﴿إنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ اين دليل با آن مدعا هماهنگ نيست لذا برخي از مفسران چون اينگونه از معارف براي آنها مطرح نيست همان ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ را به عنوان يك مدعا پذيرفتند بعد گفتند آيه تمام شد اين جمله تمام شد جملهٴ بعد جملهٴ مستقل است ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ اين انقطاع دليل از مدعا است اين انقطاع جملههاي آيات است و گسيخته كردن آيات منسجم است اين ﴿إنّ رسلنا﴾ دليل است علتِ اسرع بودن است چرا اسرع است؟ براي اينكه خداي سبحان ميخواهد با همين راه شما را بگيرد و اما اين كه در اين سؤال نوشته شده كه اگر نقشهٴ اينها دسيسه اينها مكر اينها در نسخهٴ اصلي باشد پيش خداي سبحان باشد اين اصلاً چند تا عيب دارد: يكي اينكه لازمهاش اين است كه خداوند به وسيلهٴ معاندان دين، دين خودش را برطرف كند، براندازد، محو كند. دوم هم شبهه جبر است اينها مبسوطاً مخصوصاً روز قبل پاسخ داده شد به طور مفصل دربارهٴ جبر بحث شد و اشاره شد به اينكه اين از موارد حساس الميزان است كه اينگونه از مطالب در نوشتههاي تفسيري بزرگان ديگر كمتر يافت ميشود حالا اجمالش بازگو بشود كه انشاءالله ديگر كسي تكرار نكند استدلال ايشان اين است كه خداي سبحان فرمود ﴿الله أسرع مكراً﴾ اين مطلب اول. خدا رحمت كند مرحوم شهيد را در آن آداب المتعلّمين نوشته طلبه حتماً بايد رياضي بخواند براي اينكه تا رياضي نخواند فكرش رياضي نميشود تمام حرفهايش بايد روي يك دو سه چهار نمرهگذاري بشود نه حرف زياد بزند نه غافل باشد از اينكه مقدمه مأتي اصلي از دست او رفته باشد تا شمارهگذاري نشود تا هر جمله معناي خودش را ندهد كسي ملا نميشود يك, خداي سبحان ﴿أسرع مكراً﴾ است دو, چرا؟ چون فرشتگان مينويسند خب مينويسند چه دليل است براي اينكه خدا ﴿أسرع مكراً﴾ است؟ مگر اينكه اين كتابت بر اساس ساير آيات قرآني توجيه بشود ايشان فرمودند به اينكه كتابت برابر آيهٴ سورهٴ جاثيه به نحو استنساخ است اينكه فرمود مكر دامنگير شما ميشود ﴿و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال﴾[5] يا ﴿ولايحيق المكر السيّيٌ إلاّ بأهله﴾[6] يا ﴿و ما يمكرون إلا بأنفسهم﴾[7] اين سه طايفه از آيات هيچ كدام نميتواند آن مدعا را ثابت كند آنها نشانهشان هر كسي مكر كرد عاقبت تخلش دامنگير خودش ميشود اما چه وقت؟ در دنيا يا در آخرت در دنيا هست آيا سريعتر از مكر ماكران است يا بعد از آن است يا همزمان آن هست؟ هيچ كدام از اينها ثابت نميكند مدعاي آيه اين است كه آنها كه مكر ميكنند خدا مكر ميكند ﴿و مكروا ومكر الله والله خير الماكرين﴾[8] مكر خدا سريعتر از مكر آنها است يعني قبل از اينكه اينها آن نقشه مشئومشان را پياده كنند به دام ميافتند اين ادعا. اين ادعا را چه چيز ميخواهد ثابت بكند نه اينكه ما در قيامت عذاب ميكنيم عذاب قيامت سر جايش محفوظ است آن را آيات ديگر ميگويد نه اينكه عاقبت تلخ مكر اينكه تبهكاران سقوط ميكنند او را كه آيات ديگر ميدهد ﴿و ان كان مكرهم لتزول منه الجبٰال﴾[9] ﴿و ما يمكرون إلاّ بأنفسهم﴾[10] ﴿و مكروا و مكر الله والله خير الماكرين﴾[11] اين سه طايفه آيات نطاقشان چيز ديگر است اين آيه ميگويد اگر كسي در صدد براندازي است قبل از اينكه اين موفق بشود ما ساقطش ميكنيم اين مدّعا است چگونه ساقطش ميكنيم به چه دليل به دليل اينكه ماموران اين را مينويسند خب چون انسجامي بين اين دليل و آن مدعا نيست. بعضي از مفسران باور كرده بودند اين جمله، جملهٴ مستقلي است اما تفطّن سيدنا الاستاد اين است كه آيه ميگويد يك وقت است يك كسي بساط عيش و نوش را تامين ميكند ما او را مهلت ميدهيم اما يك وقتي از اين قدرتي كه پيدا كرده به فكر براندازي آيات ما است القاي شبهه در آيات ما است ما قبل از اينكه او به مقصد برسد او را ساقطش ميكنيم اين مدعا چرا؟ براي اينكه ماموران ما مينويسند خب اين چه ارتباطي بين اين دليل و مدعا است فرمايش ايشان اين است كه اين آيه با آيهٴ سورهٴ جاثيه هماهنگ است آيهٴ سورهٴ ٢٩ جاثيه ميفرمايد: ﴿هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق﴾ كه اينها همه حرفها تكرار روز گذشته است و اين سؤالهاي جديد كه آمده معلوم ميشود كه روز گذشته گوش ندادند چرا؟ ﴿إنا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾[12] ما هر چه شما عمل ميكرديد استنساخ ميكرديم ماييم كه از روي عمل شما يك نسخه ميگرفتيم كه كار شما بشود اصل آن كه پيش فرشته است بشود نسخهٴ فرعي چون نفرمود انا نستنسخ مما كنتم تعملون، عما كنتم تعملون. اين را كه نفرمود فرمود ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾ متن عمل شما مستنسخ است متن عمل شما نه صورتبرداري ميكنيم عين عمل شما مستنسخ ما است مطلب بعدي مستنسخ يك مستنسخ منه ميخواهد خب فرشتگان كه متن عمل را استنساخ ميكنند نسخهٴ اصل كجا است؟ آن را طبق رواياتي كه علي ابن ابراهيم قمي رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف تفسير خود در جلد دوم ذيل آيهٴ ﴿ن و القلم و مايسطرون﴾[13] اين روايت نوراني را روز قبل خوانديم در آنجا وجود مبارك امام صادق فرمود مگر شما لغت عرب نميدانيد «أولستم عرباً» مگر عرب نيستيد آيا يك كسي يك چيزي را مينويسد ميگويند استنساخ كرده شما املايي داريد خودتان چيزي را مينويسيد ميگوييد استنساخ كردم؟ بايد يك نسخهٴ اصلي باشد كه شما از روي آن نسخه برداري ميكنيد آن را استنساخ كردند فرمود «أولستم عرباً أن يقول أحدكم إنّي استنسخت» هيچ كدام از شما در محاوراتتان وقتي كه ميخواهيد يك چيزي را بنويسيد ميگوييد من استنساخ كردم؟ يا از روي اصل استنساخ ميكنيد؟ پس استنساخ يك نسخهٴ اصل ميطلبد پس مستنسخ متن عمل است ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾[14] مطلب بعدي آن است كه استنساخ يك مستنسخ عنه ميخواهد يك نسخهٴ اصل ميخواهد آن نسخهٴ اصل پيش خدا است فرشتگان الهي متن اراده و تصميم و نقش تبهكاران را از روي آن نسخهٴ اصل استنساخ ميكنند يعني در لوح محفوظ اين كتاب مبين أمّ الكتاب أو ماشئت فسمّه آنجا تنظيم شده است كه اينها چه كار ميخواهند بكنند آنگاه برابر آن نسخهٴ اصل متن اراده و علم و توطئه آنها را از درون همچه محيطي ميآورند بعد باعث سقوط اينها ميشود اين معناي آيه است به استناد اين روايت خب اينكه اين باعث ميشود كه خداي سبحان به دست دشمنانش عليه دين خود قيام بكند يك, اين باعث ميشود كه بوي جبر بدهد دو, هر دو پاسخ داده شد و اجمال اين پاسخها هم اين است كه ذات اقدس اله آن شعري را كه مرحوم خواجه فرمود در نقد جناب امام رازي كه مي خوردن را حق زازل ميدانست و نوشت يا نه اگر حق زازل نميدانست كه فلان كس مي ميخورد كه جاهل بود اگر ميدانست كه فلان كس مي ميخورد اگر نخورد جهل ميشود هر دو محذور دارد پس فلان ميگسار در ميگساري مجبور است پاسخي كه دادند اين است كه [علم ازلي علت نسيان بودن ٭٭٭ در نزد حكيم غايت جهل بود] خدا گفتي در ازل ميدانست يا نه بله ميدانست در ازل كه زيد مي ميخورد اما شما چرا اين سؤال را كرديد بقيه را سؤال نكرديد سؤال بكنيد كه آيا حق زازل ميدانست كه آن شخص با ميل و اراده مي ميخورد يا بي ميل و اراده جواب با ميل و اراده ميخورد حق زازل ميدانست ميتوانست نخورد راههاي نجات فراوان بود اما همه آنها را پشت سر گذاشت كجراهه رفته است حق زازل ميدانست كه دوستان او هم ميتوانستند بخورند و نخوردند برادر او ميتواسنت بخورد و نخورد راه توبه هم باز بود و نرفت دهها راه نجات باز بود عالماً عامداً همه اينها را ﴿نبذوه ظهورهم﴾[15] چه اينكه مطيعان هم همينطور هستند پرهيزكاران هم همينطورند حق زازل ميدانست كه اين زيد ميتواند معصيت كند ولي نميكند راه فساد براي او باز است ولي عالماً عامداً او را پشت سر گذاشته، ميتوانست گناه بكند و توبه كند ولي نكرده است تا نيازمند به توبه باشد اين سؤالها را هم بگوييد تا جواب آنها را هم بشنويد. نگوييد حق زازل ميدانست فلان كس مي ميخورد يا نه بله حق زازل ميدانست فلان كس مي ميخورد و فلان كس نميخورد اما مبادي آن را هم سؤال كنيد حق زازل ميدانست كه زيد عالماً عامداً مختاراً مي ميخورد با اينكه ميتواند نخورد اين همان است كه «السعيد سعيدٌ فى بطن أمّه الشقي شقى فى بطن أمّه» علم ذات اقدس اله دو قسم دارد يك علم ازلي متبوع كه آن از حريم اين بحثها جدا است يك علم سابق دارد كه تابع معلوم است علمها دو قسمند يك قسم متبوع معلوم است اين فعلاً محل بحث نيست قسم دوم علمي است كه تابع معلوم است يعني هر چه در خارج واقع ميشود هر طور واقع ميشود چون اينطور واقع ميشود آن شخص عالم علم پيدا كرده است چنين علمي تابع معلوم است چون معلوم اينطور واقع شده است و واقع ميشود عالم به او علم دارد اين علم تابع دو جور است پس علم متبوع از بحث كنوني بيرون است اين هيچ. علمي كه معلوم تابع او است اين از بحث بيرون است. علمي كه تابع معلوم است يعني چون معلوم اينطور واقع ميشود عالم به او علم دارد اين دو جور است يك قسمش بعد الكثرت است بعد الوقوع است مثل اينكه ما علم داريم كه فلان شخص اين كار را كرده است اول كه نميدانستيم كه بعد از اينكه اين شخص اين كار را كرد ميفهميم كه اين شخص عالماً عامداً اين خطا را كرده، علم ما هم تابع معلوم است هم لاحق ولي ذات اقدس اله علم دارد كه فلان شخص با ميل خود اين كارها را ميكند اين علم تابع معلوم است چون زيد فلان راه را ميرود خدا علم دارد اما اين علم علم غيب است قبل از وقوع معلوم است و سابق بر معلوم است منتها تابع معلوم است چون شخص با ميل و ارادهٴ خود چنين ميكند خداي سبحان علم دارد كه اين شخص بعد از ده سال اين كار را انجام ميدهد.
سؤال: جواب: بله آنها كه واقعاً مظهر خدايند خليفهٴ الهي هستند كار آنها با مثابهٴ كار خدا است مثل ﴿الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله﴾[16] و مانند آن وگرنه ديگران كه به اين حد نرسيدند كار آنها به خداي سبحان ارتباط ندارد خب پس ما علمي كه متبوع باشد و معلوم تابع او باشد اين يك فن خاصي دارد و از بحث كنوني بيرون است. علمي كه تابع معلوم باشد دو جور است يا بعد از وقوع معلوم پديد ميآيد مثل اينكه ما علم داريم فلان شخص در فلان روز اين كار را كرده است يا قبل از وقوع معلوم است مثل علم غيبي كه ذات اقدس اله دارد انبيا و اوليا عليهم السلام دارند كه ميدانند بعد از ده سال يا بعد از بيست سال فلان شخص با اراده و ميل خود با اينكه ميتواند نكند با اينكه به او گفتند نكن با اينكه هدايت كردند با اينكه ديگران نرفتند اين ميرود چون اين ميرود اين شخص علم دارد اين علم قبل از معلوم است و تابع معلوم اينكه جبر نميآورد علم ذات اقدس اله به كارهاي بندگان از اين قبيل است اين بيان نوراني را كه مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف توحيدشان از امام سلام الله عليه نقل ميكنند كه «الشقي شقى في بطن أمه» وجود مبارك معصوم عليه السلام تفسير ميكند «يعني إنّ الله سبحانه تعالي يعلم أنه سيعمل عمل الأشقيأ» خدا ميداند آن بچه وقتي به دنيا بيايد جوان بشود با اينكه ميتواند صالح و سالك بشود وارسته بشود همه علل و عوامل وارستگي او فراهم است اختياراً اين بر اثر سوء اختيار خود بيراهه ميرود با اينكه ميتواند نرود به دليل اينكه دوستان او نرفتند اين هم ميتواند نرود «سيعمل عمل الأشقيأ» يك وقتي هم بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه خوانده شد در معجزاتي كه براي وجود مبارك اميرالمومنين سلام الله عليه نقل شده است مرحوم حاج شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف كشف الغطاء نقل ميكند كه اين كتاب از كتابهاي قيّم اماميه است بخش اولش مختصري در اصول دين است بخش دومش هم باز مختصري در اصول فقه است بخش سومش مربوط به فقه است ديگر. ايشان در معجزات و بحث امامت در جريان معجزات وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه چند تا قضيه اعجازي نام ميبرد يكي اينكه وجود مبارك حضرت گزارشهايي دادند كه ميثم تمار را شهيد ميكنند و ميثم را آوردند پاي آن درخت خرما فرمود كه اين درخت خرما را ميبيني تو را اينجا دار ميزنند تو را روي همين نخل دار ميزنند و همين جور هم شد «وأراك تمار و اراهم نخله ميثم تمار را آورد كنار آن درخت خرما فرمود همينجا تو را دار ميزنند و همين جور هم شد «و تقطيع يدي رشيد الحجرى حجر همان بخش يمن است ديگر رُشَيد حجري رضوان الله تعالي عليه را خبر داد كه دو تا دست تو را قطع ميكنند دو تا پاي تو را قطع ميكنند همانطور هم شد و تقطيع يدي رشيد الحجري و رجليه وصنع به ذلك و بقتل قنبر از شهادت قنبر خبر داد و قتله الحجاج و بأعمال افعال الحجاج التى صدرت منه كارهايي كه حجاج با مردم ميخواست بكند همه را وجود مبارك حضرت امير خبر داد كه حجاج عالماً عامداً با اينكه ميتواند نكند و مكلف به ترك است ولي ميكند ... وأخبروه بموت خالد ابن ارفته وجود مبارك حضرت در مسجد بود حالا مشغول سخنراني بود يا كار ديگر خواستند آزمايش كنند به حضرت خبر دادند كه خالد ابن ارفته مرد وأخبروه بموت خالد ابن أرفته فقال عليه السلام «لم يمت» نخير او نمرد و به اين زوديها هم نميميرد «و سيقود جيش ضلالة و صاحب لوائه حبيب ابن جمّال» فرمود نه خالد نمرد يك فتنهاي در پيش دارد يك عدهاي را به دنبال خود جمع ميكند كه جيش ضلالت است پرچم ضلالت هم به دست حبيب ابن جمال است. حبيب ابن جمال هم در مجلس نشسته بود ببينيد اين است ديگر. و اخبروه بموت خالد ابن ارفته فقال عليه السلام «لم يمت سيقود جيش ضلالةٍ و صاحب لوائه حبيب ابن جمال» فقام إليه حبيب ابن جمال حبيب بلند شد قال إنّي لك محب من دوست شما هستم چطور ميشود عليه شما يك گروهي را راهاندازي كنم فقال عليه السلام «إيّاك أن تحمل اللّواء» مبادا يك چنين پرچمي ضلالتي را به دوش بكشي ولي «ولتحملنّه» با نون تاكيد ثقيله و لام تو حتماً اين كار را ميكني و از اين در مسجد هم ميآيي درون. فرمود «إياك أن تحمل اللّواء» مبادا آن پرچم ضلالت را كه امويان به راه انداختند به دوش بكشي ولي من ميدانم اين كار را ميكني «و لتحملنّه» اين هم نهي است هم علم غيب امام هم به او فرمود بر تو حرام است اين كار را بكني مبادا بكني ولي ميكني يعني عالماً عامداً ميكني چون تو ميكني من علم دارم نه چون من علم دارم تو بايد بكني اين علم تابع معلوم است با همه مبادي مي خوردن ميگسار را حق زازل ميداند با همه مبادي يعني حق زازل ميداند كه فلان ميگسار در فلان تاريخ عالماً عامداً مختاراً با اينكه ميتواند نخورد حرف خدا و پيغمبر و عقل و نقل همه را ﴿نبذوه وراء ظهورهم﴾[17] اين را علم غيب با حفظ اختيار.
سؤال: جواب: علم غيب معنايش همين است ديگر وقتي اين شيء در فلان وقت واقع ميشود كسي كه مسلط بر زمان و زمين است و به نشئهٴ ملكوت آگاهي دارد و از آينده و گذشته به اذن خدا با خبر است ميتواند خبر بدهد حالا اين پرچم را به دوش نكش ولي ميكشي «إيّاك أن تحمل اللّواء ولتحملنّه» بعد فرمود «وتدخل هذا الباب» يعني باب الفيل تو از همين بابالفيل وارد مسجد ميشوي و بلوا راه مياندازي و فتنه ميكني فلا آتاني بزمان حسين عليه افضل صلوات مصلين جعل ابن زياد لعنت الله عليه خالداً علي مقدمة عمر ابن سعد و حبيب صاحب لوائه ابن زياد خالد را روي اين پيشآهنگ و پيشگامان عمر سعد قرار داد پرچم را هم به دست حبيب بن جمال داد حبيب جمال هم از باب الفيل مسجد كوفه وارد شد و بلوا به پا كرد اين را ميگويند علم غيب تابع چون معلوم در چنين شرايطي واقع ميشود آن كسي كه عالم الغيب والشهاده است به اين معلوم با همه مبادي عالم است بنابراين نه اشكال اول وارد است نه اشكال دوم نه اينكه خدا ميخواهد با دست معاندان خود دين را آسيب برساند نه ميشود جبر بلكه معاندان چون اينچنين هستند خدا در ازل ميداند آنجا ثبت كرده است كه يك عده در فلان تاريخ قصد فلان كودتا را دارند و ما هم آنجا حاضريم و قبل از اينكه آنها به كودتايشان موفق بشوند ما اينها را سرنگون ميكنيم اين ميشود ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ يك بحثي كه مربوط به مباحث گذشته است و بحث ما ارتباط ندارد در همين صفحهٴ چهارمي اين چاپ كشف الغطاء مرحوم حاج جعفر كاشف الغطاء دارند كه اگر كسي بگويد ائمه عليهمالسلام اگر علم غيب دارند چطور سيد الشهدا سلام الله عليه كه علم غيب داشتند كربلا شهيد ميشود قيام كرد وجود مبارك اميرالمومنين كه علم غيب داشت در نوزده ماه مبارك رمضان آسيب ميبيند قيام كرد وجود مبارك امام حسن كه علم غيب داشت آن ظرف خاص را برداشت و آب را از آن ظرف نوشيد و مسموم شد اين شبهات را كسي مطرح كند پاسخش آن است كه اينها دو تا علم دارند يك علم عادي دارند مثل ساير بشر اين مدار تكليف است يك علم ملكوتي دارند آن علم ملكوتي مدار تكليف نيست لذا وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و علي آله آلاف التحية والثناء فرمود اينهايي كه در محكمه قضا نشستند و به كرسي قضا تكيه دادهاند «إنّما أقضى بينكم بالأيمان والبينات» من روي يمين و بيّنه حكم ميكنم اگر كسي بينه آورد به سود او حكم ميكنم نشد كسي سوگند ياد كرد به سود او حكم ميكنم به علم غيب حكم بكنم نيست ولي شما مواظب باشيد اگر كسي بينه و يمين ارائه كرد و با اين بينه كاذب يا يمين زور مالي را از محكمه برد «فكأنّه قطعة من النار» يك قطعه از آتش را به همراه برده است ديانت ظرف ظهور حقيقت است غرض اين است كه ما علم غيب داريم ولي اين علم غيب مدار تكليف نيست گاهي البته براي حفظ معجزه و كرامت اين كارها را انجام ميدهند ولي بنا بر آن نيست كه برابر آن علم غيب كار بكنند اين را ايشان در صفحهٴ 14 بيان ميكنند غرض آن است كه اين شبهات مطرح نخواهد بود قهراً. ميماند اين مطلب كه معجزهٴ انبيا و اولياي الهي اگر چنانچه آنها انجام بدهند آيا بر خلاف سنت است يا بر خلاف سنت نيست؟ پاسخش اين است كه يكي از سنن الهي آن است كه انبيا را با معجزات بفرستد معجزه خودش جزو سنتهاي الهي است براي اينكه كسي كه از طرف خدا ميآيد توده مردم از كجا تشخيص بدهند كه اين از طرف خدا پيام آورده است؟ بايد يك كار الهي بكنند چون پيان آوردن از طرف خدا خارق عادت است بايد يك كار خارق عادت ديگري بكند تا مردم از روي تلازمي كه بين اينها هست پي ببرند كه او نبي است وگرنه از كجا بفهمد او نبي است پس اصل ارسال رسل جزء سنتهاي الهي است هر چند نادر الوقوع هست چون گاهي ميبينيد 500 يا 600 يا 700 سال هزار سال كمتر يا بيشتر طول ميكشد تا يك پيغمبري ظهور بكند تا برسد به خاتمشان عليهم الصلاة و عليهم السلام كه ديگر بعد از او پيغمبري نيست پس ظهور نبي خودش خارق عادت است اين نبي بايد يك كار خارق عادت بكند تا اينكه ديگران روي تلازمي كه بين اين اعجاز و صدق دعوا و دعوت آورنده است پي ببرند.
مطلب ديگر آن است كه معجزه كاري بر خلاف نظام علي و معلولي نيست هيچ كاري بر خلاف علت و معلول نيست معجزه علل خفيه دارد كه آن را جز ذات اقدس اله و آورندگان معجزه نميدانند. نه اينكه كاري را بيسبب بكند سبببش هم مثل خود آن كار غير عادي است و شناخته شده نيست نه اينكه حالا اعجاز مثلاً برخلاف سنت الهي باشد يا مانند آن. قبلاً هم سؤال شده به اينكه آنها هم عالمند بله عالم هستند هم علم حضوري دارند هم علم حصولي يك, و آنچه كه به وحي و نبوت و به بخشهاي وحياني آنها برميگردد جزو علم شهودي است نه علم حصولي دو, از راه تحصيل و كسب و امثال ذلك هم نيست سه, اينها مسائلي بود كه مبسوطاً گذشت ولي معجزه از سنخ قدرت است نه از سنخ علم. انساني كه خليفة الله است همين كه اراده كرد عصا به صورت مار در بيايد مار ميشود اين راه فكري ندارد كه يك كسي درس بخواند و سؤال بكند چگونه شما عصا را مار كرديد تا ما هم ياد بگيريم از آن سنخ نيست خب لذا فرمود ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضراء مستهم إذٰا لهم مكر في آياتنا قل الله أسرع مكراً﴾ اين بيان سيدنا الاستاد خيلي لطيف است اما منحصر نيست ممكن است راه ديگري هم باشد كه ما اين «إنّ» را علت هم بدانيم ظاهرش را هم حفظ بكنيم ولي آن راه عميق را كه ايشان طي كردند طي نكنيم يك راه وسط، متوسّطي را طي كنيم راهي را كه ايشان طي كردند راه عميقي است و آن اين است كه چون ماموران ما مينويسند حالا ما مسئلة استنساخ و اينها را مطرح نكنيم نه از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ جاثيه كمك بگيرم نه از روايات ذيل آيهٴ ﴿ن و القلم﴾[18] ي كه علي بن ابراهيم رضوان الله عليه نقل كرد بگوييم, چون ماموران ما نقشهٴ آنها را مينويسند و جميع اشياء عالم هم در اختيار ماست ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾[19] ما فوراً بساط اينها را به هم ميزنيم و اينها را قبل از اينكه به نقشهشان موفق بشوند به دام مياندازيم پس مكر ما اسرع ازمكر آنهاست و ما اين معاني عميق را و معارف دقيق اينكه كتابت به نحو استنساخ است براي ما بياوريد فقط.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ فصلت، ٤٩.
[2] ـ انفطار، ١٠ ـ ١٢.
[3] ـ جاثيه، ٢٩.
[4] ـ بقره، ١٨٣.
[5] ـ ابراهيم، ٤٦.
[6] ـ فاطر، ٤٣.
[7] ـ انعام، ١٢٣.
[8] ـ آل عمران، ٥٤.
[9] ـ ابراهيم، ٤٦.
[10] ـ انعام، ١٢٣.
[11] ـ آل عمران، ٥٤.
[12] ـ جاثيه، ٢٩.
[13] ـ قلم، ١.
[14] ـ جاثيه، ٢٩.
[15] - آل عمران، ١٨٧.
[16] ـ فتح، ١٠.
[17] ـ آل عمران، ١٨٧.
[18] ـ قلم، ١.
[19] ـ فتح، ٤ و ٧.