بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ (۲۱)﴾
گرچه انسان فطرتاً موحد است و خاضع و خاشع است لكن طبيعتاً سركش است ﴿كان الإنسان عجولاً﴾[1] ﴿كان الإنسان قتوراً﴾[2] ﴿إنّ الإنسان خلق هلوعاً﴾[3] و بيش از پنجاه مورد نزديك شصت مورد به آن جنبهٴ طبيعت انسان نكوهش شده است گرچه نسبت به فطرت او تمجيد و تجليل به عمل آمد ﴿كرّمنا بني ٰادم﴾[4] هست و آيات ديگر اما آن قسمت طبيعتش نكوهش شده است لذا وقتي گرفتار سيئه ميشود بايد بداند اين سيئه از ناحيهٴ بدرفتاري خود او به او رسيده است واگر لطفي نصيب او شده است بايد آگاه باشد از عنايت الهي است به استناد آن كريمهٴ ﴿مابكم من نعمة فمن الله﴾[5] همهٴ نعمتها از ناحيهٴ خدا است و اگر خسران و تباهي دامنگير كسي بشود در اثر بدرفتاري خود او است لذا در اين كريمه رحمت به ذات اقدس اله اسناد داده شد و ضرّاء به آنها رسيد نه اينكه خدا به آنها رساند نفرمود ما ضرري را به آنها متوجه كرديم فرمود ضرري به آنها برخورد كرد ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً﴾ اين يك, ﴿من بعد ضرّاء مسّتهم﴾ اين دو, نظير ﴿إذا مرضت فهو يشفين﴾[6] نه إذا أمرضنى شفانى، پس رحمت از ناحيهٴ خدا است. هر گونه زيان و ضرر و آسيب تلخي باشد به انسان ميرسد ﴿فبما كسبت أيديكم﴾[7] است فرمود ﴿ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم﴾[8] ﴿و يعفوا عن كثير﴾[9] از بسياري از لغزشهاي ما صرفنظر ميكند خب اين دو اصل را ذكر فرمود فرمود در اثر بدرفتاري يك سلسله مشكلاتي دامنگير ميشود و اين مشكلات از يك طرفي هم نعمت است و او را متنبه ميكند ما بعد از اينكه مشكلاتي دامنگير او شد يك رحمتي به او ميرسانيم كه او از ناحيهٴ آن تنبيه اگر از ناحيهٴ آن مشكلات آگاه نشد از ناحيهٴ اين رحمت هوشيار بشود اگر نه آن شد نه اين نه حادثه تلخ او را بيدار كرد نه رخداد شيرين او را هوشيار كرد بلكه از همينها سوء استفاده كرد حالا به اين فكر افتاده كه با آيات ما با دين ما با احكام ما دربيفتد پس چند مطلب از همين يك سطر استفاده ميشود يكي اينكه مشكلاتي كه دامنگير انسان ميشود به ذات اقدس اله مستقيماً ارتباط ندارد نفرمود ما ضرر را به آنها رسانديم اين يك, دوم اينكه اگر رحمتي نصيب كسي ميشود به عنايت الهي است خدا به خود اسناد داد فرمود ﴿وإذا أذقنا الناس رحمةً﴾ سه اين رحمت هم گوارا است لذا در ذائقه آدم شيرين جلوه ميكند تعبير به ذوق و امثال ذلك كردند ﴿أذقنا الناس رحمةً﴾ چهار آن حادثهٴ تلخ براي اين بود كه اينها را بيدار كنند و اين رخداد شيرين هم براي اين بود كه اينها را هوشيار كند اينها متأسفانه نه از آن حادثه تلخ متنبه شدند نه از آن رخداد شيرين درس گرفتند شكر كردند همين كه يك مقداري فراقتي براي اينها پيدا شد به فكر براندازي آيات ما افتادند دين ما را آيات ما را به استهزاء ميگيرند دارند توطعه ميكنند كه آيات ما را برچينند ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ در اين فضا است كه ذات اقدس اله سرعت عمل نشان ميدهد اينكه فرمود خدا سريع الحساب است در اينگونه از موارد است گاهي ميفرمايد شما صبر كنيد گاهي هم در مواردي ميفرمايد سريع الحساب است سريع الرضا است خب اگر ذات اقدس اله همه جا سريع الرضا است همه جا سريع الحساب است ديگر جا براي صبر نيست گاهي معلوم ميشود كه يك چند سالي هم حتي پدر هم باشد بايد صبر بكند يعقوب سلام الله عليه تا به جايي برسد خب پس اينها مراحلي را و كلاسهايي را ذات اقدس اله فراسوي اينها گشود تا اينها متنبه بشوند نشد بعد هم دست به كار سنگين و خطرناك ديني زدند يك وقتي يك كسي معصيت شخصي ميكند باز هم ممكن است ذات اقدس اله مهلت بدهد اما الآن دست به يك توطئهاي زدند كه با دين خدا، آيات الهي يا درصدد مقابله با كتاب آسماني يا درصدد مقابله با پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم يا درصدد مقابله با جانشينان معصوم عليهم الصلوة وعليهم السلام در چنين فضايي به اين فكر افتادند باز هم ذات اقدس اله به اينها مهلت ميدهد يا نه اينجا ديگر جاي مهلت نيست براي اينكه همهٴ مراحل گذشت ديگر خب ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضراء مسّتهم إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ يك وقت است كه با همان فساد و فسق و اينها ادامه ميدهند باز هم ممكن است خداي سبحان تاخير بيندازد براي روز ديگر انتقام ميگيرد اما يك قدري تاخير مياندازد يك وقت است نه ديگر حالا مستقيماً درصدد توطئه عليه آيات الهي هستند فرمود وقتي كه دارند مكر ميكنند يك وقت است مكر ميكنند تا مال كسي را ببرند مكر ميكنند كه زمين كسي را ببرند يك وقتي مكر ميكنند كه قرآن را معاذالله، دين را، پيغمبر را، امام را به استهزاء بكشانند اينجا ديگر جاي مهلت نيست فرمود ﴿إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ دربارهٴ چنين مكرهايي ذات اقدس اله چند قسمت فرمود به اينكه اوّلاً اين مكرها به زيان خود آنها است خب اين قابل توجيه است كه هر كار خلافي كه انسان انجام ميدهد به زيان خود او است مكر يعني وسيله توطئه بشود كه انسان بخواهد به كسي آسيب برساند در حقيقت به خودش دارد صدمه وارد ميكند اين اوائل راه است يا نيمه راه است اين مشكل اساسي را حل نميكند آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ فاطر اين است كه اينها ﴿إستكباراً في الأرض و مكر السّيئ ولايحيق المكر السّيئ إلاّ بأهله﴾ مكر و دسيسهٴ بد جز به مكار به احدي نميرسد ﴿فهل ينظرون إلاّ سنّة الأولين﴾ اينها منتظر روشهاي ديگران و گذشتگان هستند ﴿فلن تجد لسنّت الله تبديلاً و لن تجد لسنت الله تحويلاً﴾ ذات اقدس اله سنّتش اين است كه بعد از اتمام حجت به اينكه مهلت به نصاب خاص خود رسيد اگر كسي از آن به بعد بيراهه رفت او را ميگيرد پس ﴿ولايحيق المكر السيئ إلاّ بأهله﴾[10] اين هست. در بخشهاي ديگر هم فرمود به اين كه هرگونه مكري كه اينها انجام بدهند به زيان خودشان است ﴿و إن كان مكرهم لتزول منه الجبال﴾[11] حالا بر فرض بخواهند مكري بكنند و سلسله جبالي را متلاشي بكنند باز هم به خدا و دين خدا آسيب نميرسد چون ﴿و عندالله مكرهم﴾[12] در سورهٴ مباركهٴ انعام هم فرمود به اينكه مكر اينها هم جز به زيان اينها نخواهد بود آيهٴ 123 سورهٴ مباركهٴ انعام اين بود كه ﴿و كذلك جعلنا في كل قرية أكابر مجرميها ليمكروا فيها و ما يمكرون إلاّ بأنفسهم و ما يشعرون﴾ اينها دارند عليه خودشان توطئه ميكنند ولي نميفهمند چه كار ميكنند در نوبتهاي قبل اشاره شد كه انتقام چهار قسم است انتقام ذات اقدس اله از قسم چهارم است يك وقتي انتقامي است كه مظلوم از ظالم ميگيرد براي تشفّي خودش است خدا اين سنخي ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾[13] را نازل نكرد دو: انتقامي است كه محاكم قضايي از تبهكاران ميگيرند براي برقراري عدل و نظم اين انتقامي كه قاضي از متهم ميگيرد ذات اقدس اله در شريعت اينگونه از انتقامها را دستور داد ولي اين آن انتقام الهي نيست ﴿إنا من المجرمين منتقمونَ﴾ سه: انتقامي كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد يعني اگر چنانچه يك طبيب حاذق و متخصصي به بيمار گفت اين دستور را بايد عمل بكني اين نسخه را بايد رعايت بكني آن اين نسخه را عمل نكرد و ناپرهيزي كرد طبيب انتقام ميگيرد اما طبيب انتقام ميگيرد نه از باب تشفي باشد كه قسم اول است نه از باب انتقام قاضي محاكم عدل باشد كه قسم دوم است بلكه لازمهٴ طبيعي اين غذاي ناسازگار اين است كه اين شخص به دل درد گرفتار ميشود اما بعد از دو روز بعد از سه روز دلش درد ميآيد يا بعضي از ناپرهيزيها است كه در دراز مدت ممكن است شخص بيمار بشود اينگونه از انتقامها هم هست ولي اينها باز نيمه راه است چهار: آن انتقامي كه ولي از كودك بازيگوش ميگيرد اگر پدر يا مادر به اين كودك بگويند اين آتش كه خوشرنگ است دست به آن نزن با آتش بازي نكن اين اگر ناپرهيزي كرد حرف مادر را گوش نداد حرف پدر را گوش نداد با آتش بازي كرد دست زدن همان و سوختن همان نه اينكه يك غذايي را بخورد بعد از دو ساعت دلش درد بيايد همان وقت ميسوزد منتهي همان وقت چون مست است يا خوابيده است احساس نميكند انتقام ذات اقدس اله از قبيل اين قسم چهارم ميتواند باشد آن كه در سورهٴ مباركهٴ نساء است از اين قبيل است كه ﴿الذين يأكلون أموال اليتامي ظلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً﴾[14] بعد ها ظرف ظهور اين آتش است و اينكه در آيه فرمود ﴿وجعلناهم أئمةً يدعون إلي النار﴾[15] بسياري از بزرگان اهل معرفت ميگويند هيچ مجازي در قرآن كريم نيست همهاش حقيقت است اما وقتي به ديگران كه اين آيه را ميدهيد ميگوييد معني كنيد ميگويند ﴿جعلناهم أئمةً يدعون إلي النار﴾ يعني يدعون إلي المعاصى التى يوجب ارتكابها دخول النار. اين همه ميگويند در تقدير است. اينها ميگويند نه خود گناه آتش است حالا شما نميبينيد حرف ديگر است اينها كه هستند كه اينطور ميگويند اينها كساني هستند كه مدعي هستند ميگويند ما ميبينيم بعضيها كه حرف ميزنند از دهانشان آتش درميآيد آنهايي كه فتنه انگيز هستند يعني هم نمامي ميكنند فتنه چيني ميكنند توطئه ميكنند و جز آتش افروزي كار ديگر ندارند اينها هم جزو بزرگان هستند داعيهاي هم ندارند نه اينكه خداي ناكرده حالا دكاني باز كرده باشند اينها در كتابهايشان نوشتند كه ما ديديم افرادي كه حرف ميزنند دهانشان آتش در ميآيد لذا اينها باور دارند ميگويند هيچ مجازي در قرآن نيست هر چه هست حقيقت است ما چون نميبينيم حمل بر مجاز ميكنيم خب حالا آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ انعام آمده آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ فاطر آمده اينها اوائل يا بين راه است كه مكر هر مكاري به خودش برميگردد اما حالا چطور برميگردد آنچه كه به بخش پاياني راه ميرسد همين آيهٴ محل بحث است آيه ميفرمايد به اينكه اينهايي كه مكر كردند ﴿في آياتنا﴾ البته نه در همه موارد آنهايي كه با دين دارند بالاخره بازي ميكنند يك وقت است كه كسي مكر ميكند كه عرض كردم مال مردم را ببرد اين هم خلاف است اينهم آتش است اما آنطور نيست كه آتش نظير مواد منفجره كل بساط را به هم بزند بالاخره آتشها هم دركاتش فرق ميكند فرمود به اينكه ﴿إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ تو در جواب اينها بگو ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ مكر خدا سريعتر از آن است شما ميخواهيد توطئه كنيد؟ خدا زودتر از شما توطئه ميكند خب اگر آيه تا همينجا بود آدم ميتوانست بگويد با فرشتگان الهي با ماموران غيب ذات اقدس اله كه ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾[16] مكري دارد كه ﴿عند الله مكرهم﴾[17] ﴿مكروا و مكر الله والله خير الماكرين﴾[18] و مانند آن از راههاي گوناگوني ذات اقدس اله ممكن است سريعتر او را از پاي دربياورد اما برهان مسئله در كنار او است ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ چرا؟ به چه دليل خدا مكرش سريعتر است؟ براي اينكه ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ فرمود فرستادههاي ما اينجا از موراد حساس التفات از غيبت به خطاب است كه خود خدا قهرش را به ميدان آورد فرمود ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ خب ماموران ما مينويسند ماموران ما مينويسند كه نه تنها همسان مكر آنها نيست نه تنها أسرع نيست بلكه همسان آنها هم نيست آنها دارند توطئه ميكنند عليه دين فردا هم در روزنامه چاپ ميشود حالا شما فرشتگانتان مينويسند براي اينكه در قيامت كيفر بدهيد چگونه ﴿أسرع مكراً﴾ است؟ مدعا اين است كه ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ شما داريد توطئه ميكنيد؟ توطئهٴ خدا زودتر به بار مينشيند چرا؟ براي اينكه ماموران الهي مينويسند خب ماموران الهي خيلي چيزها مينويسند در قيامت هم حسابرسي ميشود شايد يك ميليون سال هم طول بكشد اين چه سرعتي است فرمود اين نيست ﴿إنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ نه يعني مينويسند كه فلانها پشت درهاي بسته دارند توطئه ميكنند اولاً خود من آنجا هستم ﴿و هو معهم إذ يبيّتون ما لايرضي من القوم﴾[19] فرمود شما در پشت درهاي بسته داريد تبييت ميكنيد يعني بيتوته ميكنيد ﴿يبيّتون﴾ يعني در آن بيتوته در پشت درهاي بسته شبهاي تار ﴿يبيتون ما لايرضي من القوم﴾ فرمود اگر شش نفر هستيد هفتميِ شش نفر خدا است با شما هست ﴿و هو معهم إذ يبيّتون ما لايرضي من القوم﴾ خب ما آنجا هستيم خب ما آنجا هستيم چه كار ميكنيم؟ براي اينكه عالميم خب خدا ﴿هو معكم﴾[20] با خوبان هم هست نخير اينطور هم نيست ماموران ما مينويسند مينويسند مثل ساير اعمال ﴿إنّ عليكم لحافظين ٭ كراماً كاتبين ٭ يعلمون ماتفعلون﴾[21] نخير اينطور هم نيست آنها عمومي است براي خيليها است آنوقت از چه سنخي است كه دليل بشود براي ﴿الله أسرع مكراً﴾ مدعا اين است كه توطئهٴ خدا زودتر به بار مينشيند تا توطئهٴ شما چرا؟ براي اينكه ملائكه مينويسند خب چطور مينويسند آن را به تعبير سيدنا الأستاد رضوان الله تعالي عليه بايد از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ جاثيه به انضمام روايتي كه در تفسير شريف علي ابن ابراهيم آمده كمك گرفت آيهٴ سورهٴ جاثيه اين است آيهٴ 28 و ٢٩ سورهٴ جاثيه اين است ﴿و تري كلّ أمّة جاثية كل أمّة تدعيٰ إلي كتابها اليوم تجزون مماكنتم تعملون ٭ هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق إنّا كنّا نستنسخ ماكنتم تعملون﴾ نفرمود إنّا كنّا نكتب آن نكتب حق است آياتي كه مربوط به كتابت است حق است اما اينجا دارد ما استنساخ ميكرديم متن عمل شما را نه از روي عمل شما نسخه ميگرفتيم نفرمود إنّا كنّا نستنسخ مما كنتم تعملون يا عمّا كنتم تعملون پس متن اصلي شما نسخهٴ ماست خب استنساخ كردن يعني چه؟ بالاخره از روي اصل استنساخ ميكنند ديگر حالا يك كسي دارد يك چيزي را مينويسد كه نميگويند استنساخ كرده كه بالاخره يك جايي را نگاه ميكند ديگر برابر اصل است است اگر نسخه برداري كنيد ميگويند استنساخ كردهاي اگر ابتداءً بخواهد بنويسد كه نميگويند استنساخ كرده كه فرمود ما داريم اسنتساخ ميكنيم معلوم ميشود يك نسخه اصلي هست و اين روي آن، برابر آن نسخهٴ اصل نوشته ميشود و نسخهاي است كه فرع با اصل مطابق است غلط ندارد اشتباه ندارد اينها اهل سهو و نسيان نيستند پس يك نسخة اصلي داريم يك, يك نسخة فرعي داريم دو, اين نسخة فرع لفظي نيست متن عمل است يعني متن توطئه است ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾[22] را يعني متن عمل شما را ما استنساخ ميكنيم از چه؟ از روي نسخهٴ اصل، آن نسخهٴ اصل چيست در اين تفسير شريف علي بن ابراهيم جلد دو, در ذيل آيهٴ ﴿ن و القلم﴾[23] اين روايت نوراني هست جلد 2 ص 380 از اين چاپها، ذيل آيهٴ ﴿ن والقلم وما يسترون﴾ اولين حديثش هم اين است كه علي بن ابراهيم قمي رضوان الله تعالي عليه دارد كه حدثنى أبى عن ابن أبى عمير عن عبد الرحمن عن أبىعبدالله عليه السلام اينها به سه، چهار واسطه به وجود مبارك امام ميرسيدند سالته عن ﴿ن و القلم﴾ قال «إن الله سبحانه و تعالي خلق القلم من شجرة الجنة» دربارهٴ قلم توضيح ميدهند دربارة نون «ن» توضيح ميدهند تا به اينجا ميرسند فرمود به اينكه وقتي مرقوم فرمود اسرار و اشياء عالم را «ثمّ ختم علي فم القلم» دهان قلم را بست «فلم ينطق بعد و لا ينطق أبداً» ديگر قلم چيز جديدي نمينويسد جفّ القلم بما كان أما جفّ القلم هرگز بوي جبر نميدهد حالا عنايت كنيد اين روايات درصدد ابطال يفويض است نه اثبات جبر، ميخواهد ثابت كند همه چيز شما برابر نقشهٴ از پيش تعيين شده است، نه شما مجبوريد. اختيار شما هم آنجا تبيين شده است ﴿بد كني بد آيدت جفّ القلم﴾ اينطور نيست كه قلم چون آنچنان هست شما هم مجبوريد ما هم مجبوريم اين كار را بكنيم نخير ارادة ما اختيار ما مبادي ما مباني ما همه آنجا نوشته است حالا يك توضيح زائدي ميطلبد كه عرض ميكنم، حالا اين حديث را عنايت كنيد فرمود «فهو الكتاب المكنون الذى منه اين كتاب اصل است كه تمام نسخه هاي بعدي از اين كتاب است هر كتابي كه در عالم هست ﴿إنّ عليكم لحافظين ٭ كراماً كاتبين ٭ يعلمون ما تفعلون﴾[24] ﴿بلي ورسلنا لديهم يكتبون﴾[25] اين همه آيات نشانهٴ آن است كه نسخهٴ اصل پيش ماست «منه النسخ كلّها» بعد استدلال حضرت اين است كه فرمود «أولستم عرباً» مگر شما عرب نيستيد فصيح نيستيد لغتشناس نيستيد «فكيف لا تعرفون معني الكلام» چطور معناي آيه را متوجه نميشويد «و أحدكم يقول لصاحبه اِنسخ ذلك الكتاب» مگر هيچ كس در محاورهٴ عرب به ديگري ميگويد استنساخ كن؟ ميگويد اكتب بله اگر يك نسخه اصلي باشد و ديگري بخواهد از روي نسخه اصل نسخه برداري كند ميگويد استنساخ كن اما اگر ميخواهيد صورت حساب بدهيد يك چيزي را ميخواهيد بگوييد ميخواهيد املا كنيد كسي بنويسد ميگوئيد استنساخ كن؟ يا ميگوييد بنويس. فرمود «أو لستم عرباً فكيف لا تعرفون معني الكلام و احد كم يقول لصاحبه اِنسخ ذلك الكتاب أوليس إنّما ينسخ من كتابٍ أخِذ من الأصل» استنساخ هميشه يك اصلي ميطلبد كه انسان روي آن اصل نسخهبرداري كند ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾[26] را پس عمل شما ميشود نسخه بدل يك نسخه اصلي بايد در عالم باشد آن نسخه اصل هم پيش ماست تا اينجا احتمال سؤال در برابر جبر هست ولي آيه و روايت و فضاي بحث درصدد ابطال تفويض است نه جبر حالا آن شبهه جبر هم ابطال ميشود «أوليس إنّما ينسخ من كتاب أخِذ من الأصل و هو قوله سبحانه و تعالي ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾» خب از اين جا معلوم ميشود كه چون قبلاً فرمود كه همه چيز را ذات اقدس اله گفت و اينها در كتاب مكنون نوشتند و دهن قلم را بست ميماند شبههٴ جبر شبههٴ جبر هم با اين حل ميشود: علم ذات اقدس اله قبل از كثرت است نه بعد از كثرت بعد از كثرت كه خب معلوم است قبل از كثرت اين است كه ميداند اين زيد كي به دنيا ميآيد و برادرش هم كي به دنيا ميآيد دوستانش هم كي به دنيا ميآيند اين يك. به همهٴ اينها هم سرمايههاي اوليه را داده است ﴿فألهمها فجورها و تقويٰها﴾[27] را داد اين دو, و او را آزاد انديش و آزاد روش خلق كرد ﴿إنّا هديناه السبيل﴾[28] حريت از بركات الهي است كه به هر انساني داد فرمود من او را از نظر علم هم فجور آموختم هم تقوا از نظر آزادي هم توانمند انتخاب عدل كردم هم تواناي انتخاب جور كردم اين دو عقل را از درون، نقل را از برون، هادي او قرار دادم كه كدام راه را برود سه, در چنين فضايي ميدانم كه فلان شخص با اختيار صددرصد خود با ميل صددرصد خود با گرايش صددرصد خود با اينكه ميتواند راه بد برود، دوستان او راه بد را طي كردند اين راه خوب را طي ميكند اين ميشود «السعيد سعيدٌ فى بطن أمه» و برادر او، فلان دوست او با اينكه ميتواند راه خير را انتخاب بكند و هيچ مانعي هم از انتخاب راه خير نيست با ميل خود با ارادة خود با اختيار صددرصد تام و به نصاب رسيدهٴ خود بيراهه ميرود اين همان است كه «الشقى شقى في بطن أمه» و من ميدانم او به كدام سمت ميرود نه اينكه چون خدا نوشت اين بايد برود خدا نوشت اين با اينكه ميتواند نرود ميرود حالا اين شخص دارد توطئه ميكند فرشتگان چه كار ميكنند ميخواهند او را بگيرند ديگر، ميخواهند بگيرند لازم نيست از بيرون لشكر كشي بكنند يكوقت است كه ﴿أمطرنا عليهم حجارة﴾[29] ﴿أوائتنا بعذابٍ أليم﴾[30] از بيرون عذاب ميآيد زلزله ميآيد، سيل ميآيد ﴿خسفنا به وبداره الأرض﴾[31] ميآيد و امثال ذلك. اينها عذابهاي الهي است يكوقت است برابر بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه فرمود «جوارحكم جنوده» خدا انسان را با زبان خود او ميگيرد كه عذابش دردناكتر شود كه هم سوخت و هم پشيمان است پس گاهي به عنوان ﴿خسفنا به وبداره الأرض﴾ است گاهي نظير يهوديهاي مدينه كه اينها ﴿يخربون بيوتهم بأيديهم و أيدي المؤمنين﴾[32] هم خودشان خراب كردند هم مؤمنين خراب كردند حالا خدا ميخواهد يك چنين آدمي را بگيرد چكار ميكند؟ فرمود به اينكه چون نسخهٴ اصل پيش ماست كه ما چگونه انسان توطئهگر را بگيريم؟ درونش را هرچه كه هست در اختيار داريم او اينچنين اراده ميكند اينچنين توطئه ميكند اينچنين نقشه براندازي ميكند اينچنين رفقايش را جمع ميكند كه در نوژه فلان كودتا را برقرار بكند ما همين ها را از درون عمل اينها، جان اينها برابر آن نسخهٴ اصلي كه پيش ما است در ميآوريم آن وقت اين شخص با دست خود به پاي دار اعدام ميرود حالا معلوم ميشود كه ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ او قبل از اينكه پرواز كند بيايد بمبها را روي مسلمانها بريزد به پاي دار اعدام رفت ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ چرا براي اينكه ما كه از بيرون لشكر كشي نكرديم كه ﴿إنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ اين مكر شما را مينويسند چگونه مينويسند برابر آيهٴ سورهٴ جاثيه مينويسند ﴿إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون﴾[33] اين آيهٴ نوراني نستنسخ چيست؟ به بركت آن حديث نوراني اما صادق سلام الله عليه اين است: نستنسخ غير از نكتب است يعني نسخهٴ اصل پيش ماست ما بدون اينكه جاي ديگر لشكر كشي بكنيم او را با انديشه و فكر او به پاي دار اعدام ميبريم فتحصّل كه ﴿الله أسرع مكراً﴾ قبل از اينكه او مكرش را پياده كند ذات اقدس اله مكر را پياده كرده و اما در آن نسخهٴ اصل همه مبادي هست اين است كه مرحوم خواجه در نقد جناب فخر رازي كه گفته بود اگر ذات اقدس اله در ازل علم به ميگساري زيد نداشته باشد كه جاهل است، اگر علم داشته باشد ولي زيد ميگسار نباشد باز جاهل است چون خدا در ازل ميداند كه زيد ميگساري ميكند پس ميگساري زيد برابر جبر است اين توهم رائج جبري هاست. مرحوم خواجه حرفش اين است كه [علم ازلي علت عصيان بودن ٭٭٭ در نزد حكيم غايت جهل بود] شما علم را گرفتيد علم به مبادي را نگرفتي كه سؤال كردي آيا خدا در ازل علم دارد به ميگساري زيد يا نه؟ جواب اين است كه آري علم دارد كه زيد ميگساري ميكند. اما سؤال شما نپخته است و نا تمام بقيهاش را هم بپرس آيا خدا علم دارد كه آن شخص مختارانه ميگساري ميكند يا نه؟ آري آيا خدا ميداند آن شخص ميتواند ميگساري نكند ولي عالماً و عامداً ميگساري ميكند؟ آري آيا خدا ميداند حجت بالغهٴ حق به او رسيده است او عمداً ﴿نبذ فريق من الذين الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم﴾[34] آري آيا حق تعالي ميداند برادر او و سائر دوستان او همين شرائط را داشتند ولي اهل انابه بودند؟ آري اينها را هم سؤال كن. همين كه سؤال بكني آيا خدا علم داشت يا نداشت بله خدا علم داشت اين همه مطالب عميق هست يكي را سؤال كردي خب بقيه را هم سؤال كن. ذات اقدس اله ميداند اين زيد از هر راه ميتواند نجات پيدا كند ولي نكرد بدليل اينكه رفقاي او كردند اگر كسي خداي ناكرده مضطر بود جاهل به موضوع بود جاهل حكم بود جاهل قصوري بود اضطرار داشت اكراه داشت، اجبار داشت، سهو داشت، نسيان داشت همه اينها بوسيله حديث رفع برداشته ميشود «رفع عن أمتى» اين چند چيز، سهو است، نسيان است، جهل به موضوع است جهل قصوري به حكم است اضطرار است اجبار است، الجاء است همهٴ اينها برداشته شد. اما عالماً عامداً با امكان ترك معصيت بيراهه برود حق ز ازل ميداند كه اين با اختيار ميرود و با اختيار هم به جهنم ميرود اينطور نيست لذا اين جهنمي ها همهٴ وقتي به قيامت رسيدند اين دستها را گاز ميگيرند عجب ﴿يوم يعض الظالم علي يديه﴾[35] عض يعني گاز گرفت در دنيا اگر كسي پشيمان شود سر انگشت سبّابه را ميگزد اما آنجا هر دو دست را گاز ميگيرد كه من با اين همه امكانات چرا بيراهه رفتم اين همه به من مهلت دادند ديگر.
پس يك وقت است كه سخن از كتابت اعمال است بحث به اين عمق و پختگي نيست اصل كتابت است چون انحاء كتابت زياد است كاتبان زيادند درجات كتابت زياد است دركات كيفر هم زياد است يكوقت است مدعاي قرآن كريم در همين آيه اين است كه آنهايي كه درصدد مكر هستند خدا سريع المكر تر از آنها است قبل از اينكه آنها به توطئه برسند توطئه خدا اينها را به پاي دار ميآورد چرا براي اينكه از بيرون لشكر كشي نميكند تا طول بكشد ﴿إنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ فرمود بل ﴿رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ و كتابتش هم به نحو استنساخ است. استنساخ هم در فرهنگ محاورهٴ عرب اين است كه يك نسخهٴ اصل باشد و يك نسخهٴ فرع و در نسخهٴ اصل همهٴ مبادي هست مهلت هم بقدري زياد است كه يك عده از فرشتگان و انبياء و اولياء به خدا عرض ميكنند چقدر تو صابري اينطور نيست كه حالا اگر كسي چارتا معصيت كرده فوراً خدا او را بردارد خب 950 سال خدا تحمل كرد ديگر اينطور نيست حالا اگر كسي به اين صورت ا فتاد كه با دين درافتد و دين را بردارد اينجا ديگر فرمود ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ اينچنين نيست كه حالا هر كسي را فوراً ذات اقدس اله بردارد نه گاهي هم ميفرمايد ما به اينها مهلت ميدهيم ﴿و لايحسبنّ الذين كفروا سبقوا﴾[36].
بنابراين اينگونه از آيات براي ابطال تفويض است نه اثبات جبر چون با همه مبادي نوشته شده نوشته شده كه اين شخص چندين بار نجات پيدا كرد كاملاً ميفهمد و كاملاً آزاد است و ميتواند بيراهه نرود اما به ميل خود بيراهه رفته است من هم انسان را آزاد خلق كردم كه اگر يك وقتي اهل دركات شد لا يلومنّ إلاّ نفسه و اگر اهل درجات شد فليحمد ربه چون همه اين عنايتها به بركت الهي است پس ﴿قل الله أسرع مكراً إنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾.
اما جريان اينكه معجزه با كرامت و اينها چه فرقي دارد اين در كتابهاي كلامي آمده، در بحثهاي سابق هم آمده به اينكه علم آنها از سنخ علوم نيست بحث در اين نبود كه علم انبياء از سنخ علم نيست علمشان حضوري است البته علم حضوري در افراد عادي نيست ديگران هم علم دارند منتها افراد عادي به خودشان علم حضوري دارند به قوايشان به شئونشان به اعمال دروني شان به جوانح و شئون جوانحشان علم حضوري دارند علم آنها علم شهودي است از سنخ علم حصولي نيست منتها آنكه كرامتها و معجزهها كه دارند از سنخ علم نيست كه انسان برود درس بخواند و معجزه ياد بگيرد اين به قداست روح وابسته است روح كه منزّه شد اگر اراده كرد اين ارادهٴ او و ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ عبد صالح گفتند بمنزله ﴿كن فيكون﴾[37] ذات اقدس اله است چون خليفة الله است اگر كسي اراده بكند و بگويد يا طاووس بيا ﴿ثم ادعهنّ يأتينك سعياً﴾[38] اين از سنخ علم نيست كه آدم درس بخواند و آهن را به صورت موم درآورد اگر روح منزّه شد اراده كرد كه اين آهن مثل موم نرم شود، نرم ميشود از سنخ اراده است نه از سنخ علم آن زره بافي از سنخ علم است كه فرمود ﴿وعلّمناه صنعة لبوس﴾[39] فتحصّل كه علم يا حصولي است يا حضوري هر دو را غير انبياء دارند منتها انبياء سلام الله عليهم در حصولي كامل و در شهودي تام و آنچه را كه از وحي و الهام و تشريع و امثال ذلك ميگيرند از سنخ علم حضوري و شهودي است نه سنخ علم حصولي ولي معجزات و كرامات از سنخ ارادات عقل عملي است نه از سنخ علوم تا بگويند شما چگونه عصا را اژدها كرديد؟ به من هم ياد بده از سنخ اراده است مثل انساني كه اگر عزيز بود پيش ميزبان و مهماندار اگر ارادهٴ يك ميوه بكند ميوه براي او حاصل است اگر مريم سلام الله عليها از اين قبيل بود به ارادهٴ قدسي او تكيه ميكرد ﴿كلّمادخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً﴾[40] پس علم و آن داريم يا شهودي است يا حصولي و اراده داريم ارادهٴ طيب و طاهر باعث تحول اشياء است باعث زنده شدن مرده ها است باعث سرسبز شدن درخت پژمرده است ﴿كن فيكون﴾[41] از سنخ علم نيست از سنخ كار است جزء شئون قدرت است اينها مظهر قدير هستند نه مظهر عليم اگر مظهر قديرند اين يك طهارت روح ميطلبد نه اينكه از سنخ انبياء علم ندارند از سنخ علم نيست علومشان مثلاً كذا و كذا است نخير علم دارند علم حصولي دارند، علم شهودي دارند منتها يافتههاي الهي آنها همه از سنخ شهودي معصومانه است ولي اعجاز از سنخ قدرت است نه از سنخ علم حالا بقيه سؤالها هم ميماند.
والحمد لله ربّ العالمين
[1] ـ اسراء، ١١.
[2] ـ اسراء، ١٠٠.
[3] ـ معارج، ١٩.
[4] ـ اسراء، ٧٠.
[5] ـ نحل، ٥٣.
[6] ـ شعراء، ٨٠.
[7] ـ شوريٰ، ٣٠.
[8] ـ شوريٰ، ٣٠.
[9] ـ مائده، ١٥.
[10] ـ فاطر، ٤٣.
[11] ـ ابراهيم، ٤٦.
[12] ـ ابراهيم، ٤٦.
[13] ـ سجده، ٢٢.
[14] ـ نساء، ١٠.
[15] ـ قصص، ٤١.
[16] ـ فتح، ٤.
[17] ـ ابراهيم، ٤٦.
[18] ـ آل عمران، ٥٤.
[19] ـ نساء، ١٠٨.
[20] ـ حديد، ٤.
[21] ـ انفطار، ١٠ ـ ١٢.
[22] ـ جاثيه، ٢٩.
[23] ـ قلم، ١.
[24] ـ انفطار، ١٠ ـ ١٢.
[25] ـ زخرف، ٨٠.
[26] ـ جاثيه، ٢٩.
[27] ـ شمس، ٨.
[28] ـ انسان، ٣.
[29] ـ حجر، ٧٤.
[30] ـ انفال، ٣٢.
[31] ـ قصص، ٨١.
[32] ـ حشر، ٢.
[33] ـ جاثيه، ٢٩.
[34] ـ بقره، ١٠١.
[35] ـ فرقان، ٢٧.
[36] ـ انفال، ٥٩.
[37] ـ بقره، ١١٧.
[38] ـ بقره، ٢٦٠.
[39] ـ انبياء، ٨٠.
[40] ـ آل عمران، ٣٧.
[41] ـ بقره، ١١٧.