بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنْتَظِرِينَ (۲۰) وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ (۲۱)﴾
بهانهاي كه مشكران حجاز داشتند اين بود كه قرآن كريم را معجزه تلقي نميكردند و مرتب پيشنهاد معجزات تازه را طرح ميكردند از اينكه با فعل مضارع كه مفيد استمرار است ياد شد معلوم ميشود كه اين حرف را مكرر ذكر ميكردند و يقولون اينچنين با اينكه قبلاً برايشان روشن شد كه قرآن كريم از چند جهت معجزه است گاهي تكلّم معجزه است ولو كلام معجزه نباشد نظير آنچه كه وجود مبارك حضرت مسيح (ع) گفت ﴿قال إنّي عبد الله آتاني الكتاب و جعلني نبياً﴾[1] اين سخن طوري نيست كه ديگران از گفتن مثل او عاجز باشند ولي گفتن يك كودك در گهواره معجزه است خود تكلم معجزه است و آنها هم استدلالشان اين بود كه ﴿كيف تكلم من كان في المهد صبياً﴾[2] گاهي گذشته از اينكه تكلم معجزه است كلام هم معجزه است مثل اينكه اِخبار به غيب باشد يا مشتمل بر معارفي باشد كه خارج از دست بشري است و همچنين از نظر فصاحت و بلاغت بينظير باشد و امثال ذلك قرآن كريم هم از جهت تكلم معجزه است و هم از نظر كلام از جهت تلكم معجزه است براي اينكه يك امي يك چنين كتاب عظيمي بياورد معجزه است از جهت كلام معجزه است براي اينكه مشتمل بر علوم غيبي است از يك سو معارف بلند است كه در دسترس افراد عادي نيست از سوي ديگر مشتمل بر فنون ادب از نظر فصاحت و بلاغت بينظير است از سوي سوم و مانند آن آنها طبق آيه 15 و 16 همين سورهٴ مباركهٴ يونس پيشنهاد تبديل و تغيير دادند وجودمبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم فرمود اين چون معجزه و كلام الهي است و من وظيفهاي جز حفظ و رساندن آن ندارم و حق هيچگونه تغيير ندارم اين كلام من نيست ﴿ما يكون لي أن أبِدَّله من تلقاء نفسي إن أتّبع إلاّ ما يوحي إليّ﴾ بنابراين از اين جهت كه هر گونه تغيير و تبديل را از بين برد و خود را تابع وحي معرفي كرد و آن را كلام الهي معرفي كرد و من در برابر آن ساكت شدم آنجا حجت بالغ بر نبوت آن حضرت تثبيت شده است.
دوباره در كنار اين همه معجزات قرآن كريم مرتب پيشنهاد معجزات تازهتر ميدادند ﴿و يقولون لولا أنزل عليه آية من ربّه﴾ اين سبك كه با فعل مضارع ياد شده است و نشانة استمرار اين پيشنهاد است نشان ميدهد كه در موارد ديگري هم اين پيشنهاد مطرح شده در سوره مباركهٴ اسراء و قصص نمونههايش در بحث ديروز گذشت اما آنچه در اين نوبت مطرح است آيات سورهٴ مباركهٴ فرقان است در سوره مباركه فرقان آيه 7 به بعد اين است ﴿و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الأسواق لولا أنزل إليه ملك فيكون معه نذيراً﴾ چرا فرشته اي با او نميآيد كه با او همكاري كند و منذر و مبشر و مانند آن باشد ﴿أو يلقيٰ إليه كنز﴾ و يا او از راه غيبي صاحب گنج نميشود تا مشكلات زير مجموعه خودش را حل كند ﴿أو تكون له جنّة يأكل منها﴾ چرا از جانب غيب صاحب باغي نميشود كه از آن راه روزي خود را تأمين كند ﴿و قال الظالمون إن تتّبعون إلاّ رجلاً مسحوراً﴾ گفتند اين پس نبي نيست و ساحر است از يك سو و سحر هم در او اثر كرده از سوي ديگر آنگاه ذات اقدس اله فرمود ﴿أنظر كيف ضربوا الأمثال فضلّوا فلا يستطيعون سبيلاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ احقاف اصل آن تهديد به اين صورت ياد شده است اينها فكر ميكردند كه حتماً معجزهاي از قبيل معجزات حسي بيايد تا آنها باور كنند و مقبولشان باشد ميفرمايد بگو اينگونه معجزه خواستن كه براي اتمام حجت نيست كار باطلي است و دسترسي بر غيب و اطلاع از غيب در اختيار من نيست كه من هر روز بخواهم از غيب كمك بگيرم گزارشات غيبي بدهم يا تصرفات غيبي بكنم آيهٴ 9 سورهٴ مباركهٴ احقاف اين است ﴿قل ما كنت بداً من الرسل و ما أدري ما يفعل بي ولابكم إن أتّبع إلاّ ما يوحي إليّ وما أنا إلاّ نذير مبين﴾ شما پيشنهاد بدهيد من از گزارشات غيبي شما را با خبر كنم يا از امور غيبي چيزي به شما ارائه كنم اينكه دست من نيست من تابع وحي هستم اگر وحي الهي به دست من رسيد چه در بخشهاي علم غيب و چه در تصرفات غيبي من انجام ميدهم وگرنه اينگونه نيست كه هر پيشنهادي شما بديد از دست من ساخته باشد.
آن معجزهاي كه در نوبت ديروز خوانده شد امروز اين را از نهجالبلاغه ملاحظه بفرمائيد كه عناد به كجا ميرسد كه انسان در حضور پيغمبر عصر خودش صل الله عليه و آله و سلم حسي ترين معجزه را ببيند و باور نميكند كتاب شريف نهج البلاغه خطبة 192 كه خطبة قاصعه هست بخش پايانياش به عنوان فضل الوحي مطالبي دارد كه آنرا تبركاً ميخوانيم آن صفحة آخر اين خطبه كه خطبه مفصل است در آنجا وجود مبارك حضرت امير دارد كه «لقد كان يجاور فى كلّ سنةٍ بحراء» يعني وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم هر سال يك مدتي را در كوه حراء مجاورت داشتند «فأراه ولايراه غيرى» تنها من مواظب آن حضرت بودم كسي از اين صحنه خبري نداشت «ولم يجمع بيت واحد يومئذٍ فى الإسلام غير رسول الله صل الله عليه و آله و خديجة و أنا ثالثهما» تنها خانهاي كه اسلام در آنجا رفته بود و در آن خانه وجود مبارك پيغمبر و حضرت خديجه و من بودم آن خانه ما بود «أري نور الوحى و الرسالة و أشمّ ريح النبوة» من نور وحي و رسالت الهي را ميديدم همان كسي كه ميفرمايد «ما كنت أعبد ربّاً لم أره» كسي كه خدا را ميبيند كلام خدا را هم ميبيند اين ديدني است با آهنگ عارضي بيرون نيست تا شنيدني باشد آن كلام هم ديدني است هم شنيدني است هم بو كردني «أري نور الوحى و الرسالة و أشمّ ريح النبوة» نسيم نبوت و عطر نبوت را هم من استشمام ميكردم بعد فرمود «و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلّي الله عليه و آله» من ناله شيطان را شنيدم فهميدم اين ناله شيطان است و وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردم اين ناله چيست؟ «و قلت يا رسول الله ما هذا الرنة؟ فقال» (صلي الله عليه و آله و سلم): «هذا الشيطان» اين ناله شيطان است «قد أيس من عبادته», در اين سرزمين او معبود بود براي اينكه هر چه او ذستور ميداد آنها عمل ميكردند اما ازاين به بعد با آمدن وحي كسي حرف او را گوش نميدهد بعد فرمود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت امير (ع) فرمود: «إنّك تسمع ما أسمع» تو ميشنوي آنچه را كه من ميشنوم «و تريٰ ماأريٰ» آنچه را كه من ميبينم تو ميبيني «إلاّ أنّك لست بنبىّ و لٰكنّك لَوزير و إنّك لعليٰ خيرٍ» تفاوت من با شما اين است كه من رسول خدا هستم پيغمبرم و تو نيستي وگرنه از نظر ولايت و بهرههاي معنوي تو بسياري از اين مطالب را دار هستي.
سوال جواب: خيلي از آنها ممكن است عاقبتشان خير باشند و برگردند ديگر در آن سرزمين با بودن پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بت پرستي برچيده شد حالا گناه هست حضرت نفرمود كه كسي گناه نميكند فرمود ديگر كسي عبادت شيطان به صورت بتپرستي رواج ندارد بعد وجود مبارك حضرت امير(ع) اين را اضافه ميكند ميفرمايد «و لقد كنت معه صلّي الله عليه و آله لمّا أتاه الملأ من قريش» من در خدمت حضرت بودم وقتي كه گروهي از سرشناسان قريش آمدند تا پيشنهادي به آن حضرت بدهند «فقالوا له يٰا محمّد» صلي الله عليه و آله و سلم سران قريش به وجود مبارك حضرت عرض كردند «إنّك قد أدعيت عظيماً لم يدّعه آباؤك و لا أحد من بيتك» يك ادعاي بزرگي كردي كه كسي از نياكان تو چنين ادعايي نداشت كسي از اعضار خانوادة تو چنين اعدايي ندارد از قبلههايت هم كسي چنين ادعايي را ندارد يعني ادعاي نبوت را «ونحن نسألك أمراً» ما از تو يك خواستهاي داريم «إن أنت أجبتنا إليه و أريتناه علمنا أنّك نبىّ و رسول» ما يك پيشنهادي ميدهيم اگر تو انجام دادي و به ما نشان داد ميفهميم كه پيغمبري «و إن لم تفعل علمنا أنّك ساحر كذّاب», اگر اين خواسته ما را انجام ندادي ميفهميم كه كاذبي «فقال صلي الله عليه و آله و ما تسألون؟» وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود پيشنهاد شما چيست؟ «قالوا تدعو لنا هٰذه الشجرة» تو بخواني براي ما اين درخت را «حتّي تنقلع بعروقها و تقف بين يديك» دستور بده اين درخت از ريشه كنده شود با ريشه بياد پيش تو «فقال صلّي الله عليه و آله إنّ الله عليٰ كلّ شىء قدير» خدا بر همه چيز قادر است اينكه محال عقلي نيست محال عادي است و تحت قدرت خداست «فإن فعل الله لكم ذٰلك أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ؟» اگر ذات اقدس اله بخواهد اين درخت را با تمام ريشههايش از جا كنده شود و بيايد بيرون شما ايمان ميآوريد؟ «قالوا نعم» آنگاه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود «فإنّي سأريكم ما تطلبون» حضرت دو تا معجزه در اينجا دارد يكي معجزهٴ حسّي كه الان نقل ميكنيم يكي هم معجزه معنوي است فرمود من اين كار را ميكنم به اذن خدا و خدا براي شما اينكار را انجام ميدهد اما «و إنّي لأعلم» اين در مكه است هنوز حكومت اسلامي تشكيل نشده هنوز حضرت مهاجرت نكرده هنوز به مدينه نرفتهاند هنوز جنگ بدر و حنين و امثال ذلك پيش نيامده فرمود: «و إنّي لأعلم أنّكم لا تفيئون إلي خيرٍ» من ميدانم كه شما به خير برنميگرديد ميتوانيد ولي اينكار را نميكنيد «و إنّ فيكم من يطرح فى القليب» در شما كساني هستند كه بالاخره در چاه هستند قليب همان چاه بدر بود حضرت قبل از اينكه جنگ بدر باشد و مسلمانها پيروز شوند و كفار شكست بخورند و لاشههاي آنها را در قليب بياندازند خبر داد الان هم شما وقتي بين مكه و مدينه به چاه بدر سري بزنيد آنجا اين هست البته آن چاه كه فعلاً نيست ولي يك نمادي براي چاه درست كردهاند كه يك طناب و دلوي هست آنجا گزارشگرها خوب باخبرند قبور شهداي بدر هم مشخص و محصور است پشت اين ديوار شهداي بدر رضوان الله تعالي عليهم آن لاشة كفار است آنجا حضرت يك قليب و چاهي كَند و نعش اين كفار را در چاه انداختند فرمود من ميدانم كه در بين شما كساني هستند كه در آن قليب انداخته ميشوند «وإنّ فيكم من يطرح فى القليب و من يحزّب الأحزاب» در بين شما كساني هستند كه حزب و باند درست ميكنند و همانهايي هستند كه بعدها در برابر وجود مبارك حضرت امير ايستادند. فرمود من اين كار را ميكنم ولي شما ايمان نميآوريد و آيندة شما هم اين خواهد بود بعد حضرت امير ميفرمايد: «ثم قال صلّي الله عليه و آله»: حضرت به درخت خطاب كرد «يا أيّتها الشجرة إن كنت تؤمنين بالله و اليوم الاٰخر و تعلمين أنّى رسول الله فانقلعي بعروقك حتّيٰ تقفى بين يدىّ بإذن الله» فرمود اگر ايمان به خدا داري و به رسالت من مؤمني با تمام ريشههايت حركت كن و بيا اينجا مثل اينكه انسان به كسي دستور ميدهد كه با همه ابزاري كه دارد حركت كن و بيا اينجا اينگونه از احاديث كم نيست يك عده از بزرگان در عين احترام گذاشتن به دروس رايج در حوزه و دانشگاه دنبال چيز ديگر هستند آنها در ضمن اينكه درس و بحثي دارند به دنبال همشاگردي و هم بحث و هم درسي هستند كه چيز ديگري ياد بگيرند حالا مثلا مرحوم شيخ انصاري رضوان الله تعالي عليه با هم دوره هايش درس خواند و فقيه شد و نامي شد خوب عظمت او قابل انكار نيست اينها هم دورهها و شاگردان و استادانشان مشخص است اما يك عدهاي كه راه ديگري طي ميكنند ميگويند هم كلاسيهاي ما همشاگرديهاي ما هم بحثهاي ما هم درسيهاي ما يك تكه چوب است و يك تكه سنگ است و يك تكه آهن اينها هم دورهاي ما هستند ما با اينها هم درسيم آن يك تكه سنگ همان سنگي است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرده بعدش هم زمخشري در كشاف نقل كرده وهم شيعهها و هم سنيها نقل كردهاند كه وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم فرمود يك سنگي بود كه هر وقتي مرا ميديد، قبل مقام نوبت من، «كان ويسلّم علىّ وأنا أعرفه الآن» الان هم من آن را ميشناسم هر وقت اين سنگ مرا ميديديد سلام ميكرد قبل از اينكه من پيغمبر شوم و الان من آن سنگ را ميشناسم اما آن يك تكه آهن همان جريان آهن كه دست حضرت داوود بود كه ﴿وألنّا له الحديد﴾[3] آن يك تكه چوب هم چوب حنّانه بود كه الآن نمادي از آن در مسجد النبيّ (ص) وجود دارد و وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم به اين چوب تكيه ميداد و سخنراني ميكرد و خطبههاي نماز جمعه را ميدادند و ميخواندند بعد از اينكه به آن حضرت عرض كردند شما خسته ميشويد اجازه بدهيد براي شما منبري تهيه كنيم و حضرت اجازه فرمودند وقتي منبر تهيه شد حضرت از اين ستون فاصله گرفت و به منبر بنشيند اين ستون جزع كرد و ناله اين ستون را همه شنيدند اين جريان ستون حنانه اين را هم ما نقل ميكنيم هم برادران اهل سنت وجود مبارك حضرت برگشتند و اين ستون را در آغوش گرفتند و اين ستون آرام شد اين كه ميگويند.
بنواخت نور مصطفي آن استن حنانه را كمتر ز چوبي نيستي حنانه شو حنانه شو
همين است آنها بدنبال يك چنين همكلاسهايي ميگشتند شاگرداني اينچنين هم بحثهاي اينچنين هر زماني بالاخره حجت حق كه هست الان كاري كه از وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم ساخته بود به استثناي مقام نبوت و تشريع از دست حضرت ولي عصر (عج) ساخته است اينها يك كاري نيست كه امام معصوم (ع) نتواند آن را انجام بدهد بنابراين آنها اين راه را دارند ميروند در اينجا هم حضرت به اين درخت فرمود اگر به من ايمان داري بلند شو بيا. اين راه هم هست و بسته نيست آن راه معمولي هم كه كساني بيايند و فقيه بشوند و حكيم بشوند و فيلسوف شود اين راه معمولي هم هست اما آن راه هم هست. اما اين راهها دير نتيجه ميدهد يك راه ديگري است كه اگر كسي رسيد به آنجا طوبي له و حسن المنآب.
به هر تقدير حضرت فرمود اگر مؤمن هستي با تمام ريشههايت حركت كن و بيا وجود مبارك حضرت امير(ع) قسم ياد ميكند ميفرمايد «فوالّذى بعثه بالحقّ» قسم به ذات خدايي كه پيغمبر را به حق مبعوث كرد «لَاْنقلعت بعروقها» با تمام ريشهها كنده شد «و جائت و لها دوىّ شديد» با سرعت هم آمد «و قصف كقصف أجنحة الطير» مثل اينكه طائري پر زنان پرزنان ميآيد اين هم با شاخهها متحرك آمد «حتّي وقفت بين يدى رسول الله صل الله عليه و آله مرفرفةً» اين شاخه هايش هم تكان ميداد «و ألقت بغُصنها الأعليٰ علٰي رسول الله صلّي الله عليه وآله» اين شاخة بلندش را روي دوش حضرت انداخت «و ببعض أغصانها علي منكبى» بعضي از شاخههايش را روي دوش من انداخت «و كنت عن يمينه صلّي الله عليه و آله» من طرف راست حضرت بودم «فلمّا نظر القوم إليٰ ذٰلك قالوا علواً و استكباراً» با اين كه آيهٴ بيّني را ديدند طبق خوي برتري طلبي و استكباري كه داشتند خدمت پيامبر (ص) عرض كردند «فمرها فليأتك نصفها و يبقيٰ نصفها» به حضرت عرض كردند دستور بدهيد كه اين درخت نصف شود نيمي بماند و نيمي برود سرجايش «فأمرها بذٰلك فأقبل إليه نصفها كأعجب إقبال و أشدّه دويّاً» اين نصف جلو آمد آن نصف ديگر ماند «فكادت تلتف برسول الله صلّي الله عليه و آله» آن نصفي كه آمد نزديك بود بچسبد به حضرت و اورا در آغوش بگيرد باز اين سران قريش «فقالوا كفراً و عتوّاً فمر هٰذا النصف فليرجع إلي نصفه كما كان» به اين نصفي كه آمد دستور بده كه برود به آن نصف اول ملحق شود دوتايي همان حالت اولي پيدا كنند و درخت سالم و كامل شوند «فأمره صلّي الله عليه و آله فرجع» حضرت به آن نصف دستور داد برود سرجايش با آن نصف قبلي متحد شود و يك درخت واحد را تشكيل بده وجود مبارك حضرت امير(ع) ميفرمايد «فقلت أنا: لإاله إلاّ الله إنّى أوّل مؤمن بك يا رسول الله و أوّل من أقرّ بأنّ الشجرة فعلت ما فعلت بأمر الله تعالي تصديقاً بنبّوتك و إجلالاً لكلمتك» من حرفم اين بود ولي آنها گفتند «فقال القوم كلّهم بل ساحر كذّاب عجيب السحر خفيف فيه» بعد اهانت هم كردند گفتند »وهل يصدّقك فى أمرك إلاّ مثل هٰذا (يعنونني)» گفتند كه در اين كار غير از علي كسي باورت نميكند آنوقت حضرت امير از خودش تعريف ميكند اين با اينكه بناي آنها بر اين نيست خودشان هم فرمودند «تذكرة من نفسه قبيحة» هم در آن نامهاي كه به دربار امري نوشت فرمود ما نميتوانيم از خودمان چيزي بگوئيم اما اينجا ميفرمايد كه «وإنّى لَمِن قوم» براي اتمام حجت «لا تأخذهم فى الله لومة لائم» يك عدهاي هستند كه سرزنش ملامت گران در آنها اثر نميكند من از آن قومم يك عده هستند كه علامت آنها علامت صديقين است من از آن گروه هستم «سيماهم سيما الصديقين» سيما يعني علامت وسمة سمه موسوم يعني علامت و نشانه «و كلامهم كلام الأبرار» يك گروهي هستند كه چندين صفت دارند من جزء آن گروه هستم «و إنّى من قوم لا تأخذهم فى الله لومة لائم» من جزء اين گروه هستم يك, «سيماهم سيما الصديقين» من جزء اين گروهم دو, «و كلامهم كلام الأبرار» سه, «عُمّار الّيل و منار النهار», اينها شب را معمور نگه ميدارند مغروب نيست آنكه شب را تا صبح ميخوابد او در يك سرزمين موات و مخروب زندگي ميكند آنكه سحر بيدار است و بالاخره شب زنده داري دارد شبش همانطوري كه بيت گاهي بيت معمور است زمان نيز زمان معمور است واليل المصورة است من جزء عامران شب هستم كه شب را معمور نگه ميدارم نميگذارم خراب شود «و منار النهار» روز هم وسيلة روشني هستم «متمسّكون بحبل القرآن» عدهاي هستند كه به طناب قرآن تمسك ميكنند من جزء آنها هستم «يحيون سنن الله و سنن رسوله» صل الله عليه و آله و سلم من هم جزء اين گروه هستم «لا يستكبرون و لا يعلون و لا يغلّون و لا يفسدون» من جزء اين گروهم بعد فرمود اين گروه «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل» نه اينكه بعد از مرگ به بهشت ميروند بعد از مرگ بدنشان به بهشت ميرود اين مال قبل از مرگ است فرمود يك عدهاي هستند كه دلشان در بهشت است بدنشان در كار است نه اينكه بعد از مرگ چون بعد از مرگ هم دل در بهشت است هم بدن فرمود «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل».
در جريان كميل در كلمات حكيمانه حضرت (در شماره 147 كلمات حكيمانه) است كه با كميل سخن دارند آنجا هم از مردان الهي كه سخني به ميان ميآورند ميفرمايند اينها كساني هستند كه «باثروا روح اليقين واستلانوا ما استعوره المترفون وأنسوا بما استوحش منه الجاهلون وصحبوا الدنيا بأبدان أرواحها سلّقةٌ بالمحل الأعليٰ» اينها در دنيا هستند با دنيا هستند و مصاحب دنيا هستند و آن كارها و وظائف شرعيشان را انجام ميدهند اما ارواح اينها به محل اعلي متعلق است «اولئك خلفاء الله فى أرضه و الدعاة إلي دينه» اينها كساني هستند كه مردم و جامعه را به دين خدا دعوت ميكنند «آه آه شوقاً إليٰ رؤيتهم» بعد فرمودي «انصرف يا كميل إذا ثئت».
اين معجزه بيّن را آنها ديدند مع ذلك ايمان نياوردند وجود مبارك پيغمبر فرمود شما اينها را ميبينيد و ايمان نميآورند از اينجا پاسخ برخي از سوالهايي كه از بحث ديروز طرح شده بود روشن ميشود يكي از سوالها اين بود كه چون براي انسان فطرتش توحيدي و الهي است و آن ذاتي است و عوض نميشود و ذاتي لايزول و كفر عرضي است و عرض مفارق است و عرضي يزول بنابراين عذاب ابدي با اين اوصاف وجهي ندارد بالاخره هر كسي اگر كافر هم باشد معنا ندارد كه با كفر عذابش ابدي شود؟
پاسخش اين است كه براي اينگونه از كفار كه معجزة بيّن را ديديند و مع ذلك ايمان نياوردند كفر حال نيست يك, ملكه هم نيست دو, بلكه بمنزله فصل مقوم است اين سه. براساس حركت جوهري تبيين اينها خيلي سخت نيست و قرآن كريم مطالبي دارد كه اگر آن مطالب بخواهد به زبان علمي بيان شود اين مسئلهٴ حركت جوهري و جسمانية الحدوث و روحانية البقاء اينها راه خوبي است براي تبيين اينها انسان گاهي به جايي ميرسد كه ذات اقدس اله ميفرمايد «و لئن أتيث الذين أوتوا الكتاب بكلّ آية ما تبعوا قبلتك» فرمود اينها پيشنهاد آيه و معجزه ميدهند هر معجزهاي كه اينها خواستند اگر بياوري اينها باورشان نميشود بجايي هم ميرسد كه خدا ميفرمايد «سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون» اينها معجزهاي نبود كه لازم باشد ببيند و نديده باشند بنابراين كفر براي اينها جزو گناهان حال نيست يك, كفر براي اينها جزو گناهان ملكهاي نيست دو, چون حال سريع الزوال است ملكه قابل زوال است ولي در طول زمان كفر براي اينها به عنوان فصل مقوّم بر اساس حركت جوهري به منزلهٴ ذاتي اين سه، نه ذاتي به معني ماهيت يعني جنس و فصل چهار، بلكه ذاتي اي كه جزو هويت است پنج، اين امور پنجگانه ميتواند توجيهگر جريان ابديت عذاب اينها باشد البته اگر ذات اقدس اله بخواهد هر كس را مشمول عفو بكند راه خاص خودش را دارد.
اما اين سوال كه فرق معجزه و كرامت چيست سوالها را مواظب باشيد كه هرچه مربوط به محور اين آيه است و با آن آيه هماهنگ است در همان زمينه باشد.
سوال جواب: اين فصل اخيرشان. در طول هم هستند در عرض هم كه نيستند آن فطرت در جاي خودش محفوظ است اين هم روي آن ميآيد اگر كسي آن فطرت را از دست بدهد مثلا بشود حيوان يا گرگ يا مار و عقرب خوب مار و عقرب كه از كار خودشان لذت ميبرند و رنج نميبرند فرضا كسي شده مار، مار كه معذب نيست همان لذتي كه طاووس از زندگي ميبرد مار و عقرب هم همان لذت را ميبرد از خوردن و تواليد و فرزند پروري شان اينطور نيست كه مار لذت نبرد و طاووس و تيهو لذت ببرد اگر كسي حيوان شده است معنايش اين نيست كه نظير حيوانهاي دنيا شود نظير اين است كه فهو انسانٌ حيوانٌ اين انسان است ما دامي كه در دنيا است به حساب منطق عادي اين نوع الانوع است ولي در حسابهاي تفسيري و حكمي انسان نوع سافل و متوسط است نه نوع الانواع تحت انسان چندين نوع است حالا تا كدام راه را انتخاب كند و چه راهي را برود اين هنوز در راه است و در سر چهار راه است يا بهيمه ميشود يا درنده ميشود يا اگر افتاد در جريان سياست و بازيهاي سياسي جزو شياطين انس ميشود يا اگر راه فضيلت را طي كرد مسير فرشته را طي ميكند آيندة او يكي از اين انواع چهار گانه است يا بهيمه است يا درنده است يا جزو شياطين انس است يا اولئك مع الملائكه است كه حضرت امير سلام الله عليه در بارة برادرش جعفر طيار رضوان الله تعالي عليه فرمود خيلي ها به جبهة جنگ ميروند و شهيد ميشوند ولي اگر كسي از خاندان ما شهيد شد مثل حمزه سلام الله عليه ميشود سيد الشهدا خيلي ها جانباز ميشوند ولي نظير برادرم جعفر طيار كه خداوند به او دوتا بال داده است در بخشهاي ديگر دارد كه با اين دو تا جناح «تطير مع الملائكة فى الجنة» اين ميشود أولي أجنحة مثني و ثلاث و رباع تا انسان چه راهي را طي بكند بنابراين وقتي كه در دنيا انسان را در برابر حيوانات ميشمرند اينها در عرض همند برخي فرس هستند بعضي غنم هستند و برخي انسان هستند اما حيواني كه در قيامت مطرح است كه فرمود ﴿فتأتون أفواجاً﴾[4] آن يك ﴿أولئك كالأنعام﴾[5] يك بهيمهاي نيست كه در عرض انسان باشد چون در بهيمه مثلاً ميگوئيم كه حيوان ساهل كه ناطق صادق نيست بر انسان اين را اطلاق ميكنيم كه حيوان ناطق ديگر ساهل و ناهق و امثال ذلك صادق نيست اما براساس حركت جوهري اين انسان است كه همة شئون انسانيست خود را در بهيمت صرف كرده و هو انسانٌ و حيّةٌ اين فصولي كه ميشمرند نه اينكه حالا مار باشد و انسان نباشد اينكه تمام كارهايش نيش زدن بود آبروي افراد را ببرد و نيش بزند و مال كسي را ببرد و جان كسي را مسموم ببرد و فكر كسي را مسموم بكند اين اين چنين نيست كه حيه شود و انسانيت خود را از دست بدهد فهو انسانٌ حيّةٌ چطور ما دربارة اين اجناس و فصولي كه سلسله شان محفوظ است ميگوئيم جوهرٌ جسمٌ نامٌ متحركٌ بالارادة حيوانٌ ناطقٌ همه را پهلوي هم ميگوئيم اينطور نيست كه چيزي ناطق شد حالا جوهر يا جسم يا نامي نباشد آنها در او بودند اخير آن ميشود انسان اين جا چون انسان سر چهارراه ايستاده و اينطور نيست كه انسان تبديل شود به گرگ خوب اگر انساني درندة اين عالم شده گرگ آن عالم كه اين عذاب نيست مگر گرگها از زندگيشان كم لذت ميبرند گرگ كه نميداند كه براي او بد است ولي انسان انسان است و ميداند كه گرگ شده است و تمام عذاب از اينجا شروع ميشود و تمام نيش ها را چون گرگ است بايد بزند و به هيچ كس هم نيش نميزند فقط بايد به خودش نيش ميزند اين ميشود ابديت عذاب اين ترسيم ابديت عذاب است.
فرق كرامت و معجزه اين است كه در معجزه يك تحدّي هست تحدي يعني مبارز طلب كردن دعوا و مبارز خواستن دعوا يعني ادعا اگر كسي ادعاي نبوت و امات بكنند ادّعاي مقامي از طرف ذات اقدس اله بكند بعد بگويد من دليلم معجزه است و اگر شما شك داريد مثل اين بياوريد اگر ادعايي باشد و مبارز طلب باشد هل مِنٰ مبارزٍ گفتني باشد بعد يك كاري را بكند اين را ميگويند معجزه اما اگر با تحدي همراه نباشد كرامت است اين يك, و كرامت هر انساني هم به بركت انسان كامل معصوم آن عصر است مگر اينكه از خود آن معصوم صادر شود.
مطلب ديگر اين است كه معجزه از سنخ علم حصولي نيست كه كسي درس بخواند و معجزه بياورد اين به قداست روح وابسته است ممكن است كه يك علمي روي اعجاز حاصل شود يعني كسي معجزةً عالم شود اين ممكن است يعني خود علم بر اساس اعجاز پيدا شود پس معجزه از سنخ علم حصولي نيست كه انسان درس بخواند و به پيغمبر بگويد چه كار كردي كه اينگونه شد ما هم بكنيم چه كار كردي معنا ندارد به درخت فرمود بيا و آمد به درخت گفتم بيا آمد اين كه ديگر چه كار كردن ندارد من كه كاري نكردم يك فني و علمي و عملي كه من اِعمال كرده باشم اينها نبود اين ديگر با درس حل نميشود كه چكار كردي چه جور جور ندارد اگر كسي خليفة الله باشد كلام او بر اساس ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[6] ميشود يك پيوند ميخواهد و اين علم الوراثه ميخواهد نه علم الدراسه علم الوراثه هم كه با كسب حل نميشود بنابراين اين از سنخ درس و بحث و علم حصولي و فكري اينها نيست بر خلاف علوم ديگر تمام علوم غريبه از قبيل علم فكري است استاد دارد و كتاب دارد و مبادي دارد و موضوع و محمول و مسئله دارد قابل خواندن است قابل ياد گرفتن است حالا يا كم يا زياد و اين معجزه از سنخ علم حصولي نيست كه ما چكار بكنيم معجزه بكنيم اينگونه نيست ميشود معجزه را در همين حدّهايي كه مثلاً رواج دارد انسان بفهمد ولي كنهش و آن كيفيتش و آن جورش اينطور نيست مثل اينكه خيليها ميتوانند از صاحب كندو سوال بكنند كه بالاخره شما چگونه عسل توليد ميكنيد اينها بله علم است اما عسل چه مزهاي دارد چگونه معنا كند عسل را بگويد شيرين است فقط اما شيريني آن با شيرينيهاي ديگر فرق ميكند اين را تا انسان نچشد نميفهمد عسل چه مزهاي دارد اين ديگر با فكر و درس خواندن حل نميشود عسل سازي بله علم است اما عسل يابي كه ديگر علم نيست.
مطلب ديگر اينكه در جريان قرآن كريم همه معجزه است منتها قرآن كريم سخنان ديگران را هم كه نقل ميكند به سبك معجزه نقل ميكند منتها اعجاز قرآن تحدياش به سوره است به آيه نيست نفرمود اگر شما در معجزه بودن قرآن شك داريد يك آيه مثل اين بياوريد بلكه سورهاي مثل اين بياوريد حرف هاي ديگران را چه عبري باشد چه عربي باشد چه سرياني و فارسي و تازي باشد آنها را هم امينانه و صادقانه نقل ميكند و هم به سبك معجزه نقل ميكند يعني هم علم غيب دارد كه مثلاً چند صد سال قبل كه اثري از آنها نيست كي بود و چه چيزي گفت و همان هايي كه علم دارد با صداقت نقل ميكند و به طرزي نقل ميكند كه از نظر فصاحت و بلاغت بينظير باشد اينها از عناصر محوري نقلهاي قرآن كريم است.
جواب سؤال: ممثل است وحي يابي ممثل است مطلب ديگر اين است كه آنچه كه مرتاضها و امثال ذلك دارند اين چون روح را انسان وقتي منصرف بكند به يك سمتي چون امر مجرد است از گذشته يا آينده في الجمله با خبر ميشود اما گاهي سهو دارد گاهي نسيان دارد گاهي دروغ دارد گاهي غفلت دارد اما هيچ كدام از اين نقائص در حريم وحي راه ندارند انسان همانطور كه گاهي خواب ميبيند خواب صادق ميبيند گاهي هم ممكن است در بيداري در اثر انصرافهايي كه برايش حاصل ميشود چيزهاي خوبي ببيند اما حالا آيا با فرشته تماس گرفته است يا نه؟ يا با جن تماس گرفته يا نه خيلي ها با جن تماس ميگيرند آنها به يك قدري راست ميگويند يك قدري دروغ ميگويند آنكه هم از نظر نقص و كذب و هم از نظر آميختگي با سهو و نسيانش اينها نقائصي است كه در اين علوم مرتاضها و نظير اينها است و هرگز به حريم وحي راه پيدا نميكند.
و اما اينكه چرا ذات اقدس اله فرمود ملت ابراهيم و خود ابراهيم را نفرمود براي اينكه كسي خيال نكند ابراهيم رهبر پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم بود گرچه ابراهيم ذوب در مكتب شده است اما براي تثبيت اين مطلب كه اگر قبل از اسلام بود ايشان تابع همان مسير انبياء بود آنطوري كه وجود مبارك حضرت امير درهمين خطبة قاصعه دارد كه دو فرشته از بزرگترين فرشته هاي الهي از دوران كودكي و خردسالي پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم معلم و مربي او بودند و در خدمت او بودند كه هر چه او ميخواهد و ميانديشد و ميگويد در يك مسير مستقيم باشد من لدن فطامه از زماني كه از شير گرفته شد به مكتب فرشته ها رفت تا آخر اين را در خطبة قاصعه دارد بنابراين اگر دربارة آن حضرت گفته شد ملت ابراهيم از اين سنخ است حالا اگر سوالاتي مربوط به آيات بعد هست بعداً مطرح شود اين در باره اين بحث.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ مريم، ٣٠.
[2] ـ مريم، ٢٩.
[3] ـ سبأ، ١٠.
[4] ـ نبأ، ١٨.
[5] ـ اعراف، ١٧٩.
[6] ـ يس، ٨٢.