بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
اين كريمه نشان ميدهد كه همانطوري كه خداي سبحان واحد است ولاشريك له، دين او هم واحد است ولاشريك له و امت اسلامي هم بايد واحد باشد و پراكنده نباشد و اگر اختلافي در دين پديد آمده است در اثر سوء اختيار برخي از عالمان دين است و تهديد فرمود كه اگر قضا و قدر الهي نبود ما اينها را عذاب ميكرديم لكن هر چيزي وقتي دارد و در وقت خودش اينها به كيفر خودشان ميرسند به مناسبت اين آيه در جريان كثرت گرايي و تعدد دين و تعدد مذهب و تعدد قرائت و برداشت و امثال ذلك به اصطلاح پلوراليزم سخن به ميان آمد اشاره شد كه محور بحث آن كثرت گرايي سياسي نيست يعني سياستمداران هر كشوري با مسئولان سياسي كشورهاي ديگر روابط سياسي دوستانه و صلح آميزي داشته باشند آن چيز خوبي است و مربوط به اختلاف قرائت در دين و تعدد دين و تعدد مذهب و امثال ذلك نيست و اين را آيه سوره مباركه ممتحنه حل كرد فرمود كفاري كه كاري با شما نداشتند و ندارند توطئهاي عليه شما نكردند و نميكنند شما روابط حسنه داشته باشيد بدون اينكه اينها را اولياي خود قرار بدهيد روابط اقتصادي داشته باشيد فرهنگي داشته باشيد تجاري داشته باشيد و مانند آن و نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار كنيد اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ممتحنه بود كه قبلاً قرائت شد پس روابط اجتماعي هم كه افرادي كه داراي دينهاي گوناگون هستند يا مذاهب گوناگون هستند در يك جا با هم زندگي اجتماعي داشته باشند شهروند يك شهر باشند اين هم محمود و ممدوح است كه درگير نشوند با هم خوب زندگي كنند شما ببينيد بعضي از كشورهايي كه در آن مسلمان و مسيحي هستند و شعبههاي گوناگون مسيحيت يا اسلام هست مثل لبنان و امثال لبنان اينها دوستانه با هم زندگي ميكنند طبق دستور اسلام همه در حد يك شهروند زندگي دوستانه دارند پس مسائل كثرت گرايي سياسي يا اجتماعي از بحث بيرون است ميماند كثرت گرايي درباره دين كه آيا اين اديان همهشان حق است يا نه اين مذاهب همهشان حق است يا نه اين آراء همهشان حق است يا نه اين در پنج مبحث خلاصه شد يك مبحث مربوط به اصل واقعيت بود كه آيا واقعيت و حقيقت متعدد است و نظير عناوين اعتباري مثل يمين و يسار، امام و خلف، قرب و بعد كه اينها با تعدد اضافات و نسب متعدد هستند حقيقت و واقعيت هم اينچنين است يا اينچنين نيست روشن شد كه از نظر هستيشناسي هر شيئي في نفسه واحد است متعدد نيست نظير يمين و يسار نيست كه با اختلاف نسب و اضافات فرق بكند يك درخت في نفسه درخت است يك معدن في نفسه معدن است خواه او را درست بشناسند خواه درست نشناسند حقيقت نسبي نيست واقعيت نسبي نيست هر چيزي در حد خاص خودش هست و لاغير همان است و لاغير اين به هستي شناسي برميگردد از نظر معرفت شناسي به صدق و كذب و صواب و خطا برميگردد آن هم نسبي نيست ممكن است ده نفر درباره اين معدني كه زير اين خاك است ده تا رأي داشته باشند كه آيا آنچه كه زير خاك است فلان معدن است يا فلان معدن اين آراء مختلف است و اين تشخيصها مختلف است ولي بالاخره يكي درست است بقيه باطل در صورتي كه در طرفين نقيض قرار بگيرند گاهي ممكن است همه باطل باشد گاهي ممكن است همه حق باشد گاهي يكي حق است ديگري باطل، اينها مبسوطاً در آن كتاب شريعت در آئينهٴ معرفت آمده، آنجايي كه يكي حق است و ديگري باطل در صورتي كه اينها نقيض هم باشند اگر در طرفين نقيض باشند بالاخره يكي حق است ديگري باطل، چه در تشخيص معادن باشد چه در تشخيص بيماريها باشد چه در تشخيص درمانها باشد چه در تشخيص داروها باشد اگر في طرفي النقيض بود يقيناً يكي حق است و ديگري باطل، اما اگر اين آراء متفاوت نقيض هم نبودند گاهي ممكن است همهاش حق باشد منتهي بعضي حق، بعضي أحقّ، گاهي ممكن است همهاش باطل باشد بعضيها بعيد بعضي أبعد، مثلاً در تشخيص فلان بيماري بعضيها تشخيص دادند كه مثلاً اين شخص بيماري قلبي دارد بعضيها گفتند نه اين مربوط به قلب نيست آنها كه ميگويند بيماري قلبي دارد و آنهايي كه ميگويند اصلاً مربوط به قلب نيست اينها في طرفي النقيض هستند يكي حق است وديگري باطل اما كساني كه مثلاً ده تا رأي يا كمتر يا بيشتر درباره اين بيمار ارائه كردند همه اينها ميگويند اين مشكل قلبي دارد منتهي يكي ميگويد يك رگ بسته است يكي ميگويد دو تا رگ بسته است يكي ميگويد با قرص ميشود درمان كرد يكي ميگويد با عمل بايد درمان كرد همه اين ده تا رأي درباره قلب اوست همهاش حق است براي اينكه اينها همهشان بيماري قلبي تشخيص دادند منتهي بعضي به واقع نزديكتر است بعضي از واقع يك مقدار دورند گاهي ممكن است همهاش باطل باشد و آن اين است كه اين كسي كه با اين وضع مبتلاست اصلاً بيماري قلبي ندارد ده تا نظر درباره قلب او ارائه كردند همهاش درباره قلب و بستن رگ و يك رگ و دو رگ و سه رگ و كمتر وبيشتر نظر دادند در حاليكه اصلاً اين شخص بيماري قلبي نداشت بيماري او مربوط به عضو ديگر است همه اينها اشتباه كردند و هيچ كدام درست نگفتند بنابراين در معرفت شناسي اگر اين دو تا رأي في طرفي النقيض بود يقيناً يكي حق است ديگري باطل. اگر في طرفي النقيض نبود يا همهاش در مسير حق است همهاش صحيح است منتهي بعضي صحيح بعضي أصحّ يا همهاش باطل است بعضي باطل بعضي أبطل. آنهايي كه در خلاف رفتند اين از نظر معرفت شناسي اينطور نيست كه صدق و كذب مثل يمين و يسار اعتباري باشد هر كس هر جا تشخيص داد آن تشخيص نسبت به او ثواب باشد يعني صحيح باشد هر گزارشي صدق باشد بلكه بعضي از گزارشها صدق است بعضي از گزارشها كاذب يا همهاش صدق است بعضي صدق است بعضي أصدق يا همهاش كذب است بعضي كذب است بعضي أكذب اگر في طرفي النقيض بودند يقيناً يكي صادق است ديگري كاذب، يكي صواب است ديگري خطا اگر في طرفي النقيض نبودند ممكن است همهاش صواب باشد و صحيح يا همهاش خطا باشد و كذب اين از نظر معرفت شناسي، اما از نظر مسائل اصولي يعني اصول فقه اين ثابت شده كه اگر چنانچه كسي مجتهدانه و روشمندانه بحث كرد و راه رسمي را طي كرد قواعد را مباني را مبادي را رعايت كرد آنچه فهميد براي او حجّت است حالا ولو صحيح هم نباشد از نظر اصول فقه اين براي او حجّت است نظير اينكه دو تا فقيه دربارهٴ يك مطلبي فحص كردند دو تا فتوا دادند و يكي مطابق با واقع بود و ديگري مطابق با واقع نبود و هر دو روشمندانه اجتهاد كردند خوب هر دو حجّت دارند و هر دو ثواب ميبرند منتهي آن كسي كه رأيش مطابق با واقع بود گذشته از ثواب اجتهاد، ثواب اصابه واقع را هم به او ميدهند كه ميگويند للمصيب أجران و آنكه اشتباه كرد فقط ثواب اجتهاد را ميبرد اين هم مسئله اصولي و اصول فقه، بخش چهارم هم مسئله فقه بود كه وجوب اطاعت است و صحت و بطلان وضعي است و مانند آن و بخش پنجم هم كه مسئله كلامي بود كه به معاد برميگردد اگر كسي روشمندانه اجتهاد كرد كه در قيامت يك درجه ثواب ميبرد و اگر كسي روشمندانه اجتهاد كرد و به واقع رسيد دو درجه بهشت را دارد اينها مراحل پنجگانه بود كه در بحثهاي ديروز گذشت اما آنچه در نوبت امروز مطرح است پاسخ به بعضي سؤالهايي است كه آقايان ارائه كردند و آن اين است كه يك تكثري در مسئله انبيا مطرح است كه ما هنوز به آنجا نرسيديم كه آيا انبيا عليهم الصّلاة وعليهم السلام كه از اديان گوناگون به اصطلاح اينها يا از منهجها و شرعههاي گوناگون خبر ميدهند اينها هم برداشتهاي گوناگون هستند كه مثلاً يك حقيقت است و يك واقعيت است منتهي انبيا هر كدام از منظر خاص آن حقيقت را نگاه ميكنند و هر كدام رهآورد خاص را دارند كه اختلاف مسيحيت و يهوديت و اسلام از راه اختلاف نظر عيسي و موسي و رسول گرامي عليهم الصلاة و عليهم السلام پديد آمد يا نه سه واقعيت است در سه مقطع كه تكليف سه نسل است آن خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه كه ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[1] واحد است اين زيرمجموعهاش كه شرعه و منهاج است ﴿لكلٍّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً﴾[2] اين بايد جدا بحث بشود و همچنين اين سؤال كه آيا همانطوري كه روشمندانه كسي در فروع دين اجتهاد كرده است معذور است حرف او حجّت است اگر روشمندانه در اصول دين اجتهاد كند آيا حجّت است يا نه البته حجت است با اين تفاوت كه در فروع دين پيچيدگي زياد است در اصول دين آن بخشي كه پيچيده است عقيده و اعتقاد به آنها واجب نيست جزئيات پيچيده مسئله بهشت و جهنّم و تطائر كتب و انطاق جوارح و كيفيت صراط و اينها كه پيچيده است و جزئي نيست اينها كه جزو اصول نيست كه انسان به آنها معتقد باشد آنها كه جزو اصول است و جزو خطوط كلي است مثل اصل توحيد، اصل معاد، اصل معاد جسماني، اصل معاد روحاني، اصل نبوت، اصل عصمت، اصل معجزه اين خطوط كلي آنقدر شفاف است كه اگر كسي صاجبنظرانه و روشمندانه بخواهد اجتهاد كند خيلي كم اختلاف پديد ميآيد بنابراين اگر يك وقتي هم اشتباه كرد در صورتي كه روشمندانه باشد معذور است يك بيان لطيفي مرحوم حاج آقا رضاي همداني رضوان الله تعالي عليه دارد مرحوم كاشف الغطاء چون يك فقيه فحلي است كه مرحوم صاجب جواهر در جواهر ميگويد من فقيهي به حدت ذهني آقا شيخ جعفر كاشف الغطاء نديدم اين اصلاً يجب، يحرم در مشتش است كسي كه كشف الغطاء را ميبيند، ميبيند اصلاً احتياط و احوط و أولي كم در آن هست مرتب يجب، يحرم، يجب، يحرم مرحوم آقا شيخ جعفر در فقه خيلي قدر است ايشان مرحوم صاحب جواهر در جواهر ميگويد من فقيهي به حدت ذهني كاشف الغطاء نديدم مرحوم كاشف الغطاء رضوان الله تعالي عليه در بخش نجاست كافر ميگويد كافر نجس است جبريه هم نجساند هستند مفوضه هم نجس مرحوم حاج آقا رضاي همداني در بحث طهارت كتاب شريفشان ميفرمايد كه همه كه مثل شما نيستند اينقدر قدر باشند در درك كه فرمود بسياري از فقهاي ما رفتند جبر را باطل كنند سر از تفويض درآوردند حالا شما ببينيد حرف خيلي از فقهاي ما را مگر آن مفوضه غير از اين ميگويند شما حرف اهل تفويض را خوب خوب بررسي كنيد حرف اين فقها را هم خوب بررسي كنيد ببينيد اين حرف همان حرف است اينطور نيست كه مسئله تفويض با هشت ده سال درس خواندن حل بشود كه فرمود خيلي از فقها و علماي ما رفتند جبر را باطل كنند سر از تفويض درآوردند مگر اينها جزو ضروري دين است ضروري يعني بديهي، يعني مسلّم اين را دين گفته بله كسي اين را انكار كند كافر است اما آنها تصورش نظري است چه رسد به استدلالش گاهي خيلي از چيزهاست كه انسان روي عادت باور كرده اينچنين به او گفتند اينچنين خودش هم تكرار كرده اينچنين هم شنيده خيال ميكند به همين معني است در حاليكه وقتي مسئله باز ميشود تصورش نظري است چه رسد به تصديقش، چه رسد به برهانش مرحوم حاج آقا رضاي همداني رضوان الله تعالي عليه فرمود كه اينها مگر ضروري است مگر بديهي است اينها جزو عميقترين مسائل نظري است خوب مرحوم آخوند صاحب كفايه رضوان الله تعالي عليه يك فحلي است ديگر اين ميگويد قلم اينجا رسيد سر بشكست و هفتصد سال قبل از او بزرگاني گفتند اينجا لوح و قلم هر دو سر بشكست اي كاش آخوند ميفرمود لوح و قلم هر دو شكست اگر مرحوم آخوند يك قدري جلوتر ميرفت يعني دركش بيشتر بود ميفهميد كه قابل فهم نيست ميگفت هم لوح اينجا رسيد و سر بشكست هم قلم اينجا رسيد مگر اينها كار آساني است اينكه مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل كرد كه وجود مبارك حضرت امير به آن شخص كه عرض كرد آيا قضا و قدر الهي بود كه ما در اين سفر رفتيم و آمديم حضرت فرمود اين درياي عميق و تاريك است نرو مدام اصرار كرد خوب با اينكه حضرت در ميدان جنگ از توحيد سؤال ميكنند پاسخ ميدهد اين شخص در برابر امام زمان خود قرار ميگيرد همان وجود مبارك حضرت امير كه ميفرمايد «سلوني قبل أن تفقدوني» عرض كرد آيا به قضا و قدر الهي بود آيا به خواست خدا بود آيا ما در اين ثواب شريكيم اشكال جبر و تفويض را طرح كرد فرمود «بحر عميق فلاتلجه» كار تو نيست چه كار به اين حرفها داري دركش آسان نيست او اصرار كرد اصرار كرد تا وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه گفت و گفت و گفت بالاخره حضرت فرمود اين كار آساني نيست بنابراين اينها جزو عميقترين مسائل نظري است ورود هر كسي هم جايز نيست يك, اگر يك صاحب نظري محتاطانه وارد شد بعد از حفظ آن مباني و مبادي تازه مثل مرحوم آخوند ميشود كه ميگويد قلم اينجا رسيد و سر بشكست آنها كه قويتر از مرحوم آخوند بودند هفتصد سال قبل از اين گفتند اينجا هم لوح شكست هم قلم. كم هستند كساني كه به مقصد برسند حالا بر فرض نظرش به يك سمت كشيد اين را مرحوم حاج آقا رضاي همداني ميفرمايند اين جزو مسائل نظري است جزو مسائل ضروري نيست كه يك كسي به يك سمتي برود و خداي ناكرده آلوده بشود بنابراين خطوط كلي دين يعني مسئله توحيد، مسئله امامت، مسئله نبوت، مسئله رسالت، مسئله معاد جسماني، مسئله معاد روحاني اين كليات بله شفاف است اما آن خطوط جزئياش تطائر الكتب چطوري است انطاق الجوارح چطوري است عبور از صراط چطوري است كدام طرفش آتش است كدام طرفش آتش نيست اين چه صراطي است كه «أدقّ من الشعر أحدّ من السيف» است زيرش آتش است دو پهلويش آتش است براي يك عده اتوبان است براي يك عده از مو باريكتر است اين چطوري است و كجا است جزناه و هي خامدة يك عده از صراط ميگذرند كالبرق الخاطف چطوري است جريان قيامت كه مكان هم شهادت ميدهد هم شكايت ميكند يك جايي كه يك مدتي ميكده بود بعد يك مدتي بتكده شد يك مدتي هم كعبه شد هم عليه بتپرستان و ميپرستان شهادت ميدهد هم به سود زائران و حاجيان و معتمران شفاعت ميكند همين كعبه در آن واحد بايد هم شهادت بدهد هم شكايت بكند اين چه نشئهاي است همين كعبه در قيامت در نشئه واحده در مرحله واحد در حال واحد عليه بتپرستاني كه او را بتكده كرده بودند شكايت ميكنند عليه مي فروشان و مي نوشاني كه بالاي كعبه بساط مي فروشي را داشتند شكايت ميكند به سود زائران و حاجيان و معتمران هم شفاعت ميكند در آن واحد هم ميكده ميشود و هم بتكده ميشود و هم كعبه و قبله و مطاف. تصورش نظري است فضلاً از تصديقش اينها جزو اصول نيست كه حالا كسي به همه اينها بايد معتقد باشد حالا اگر رفت و مطابق با واقع شد دو اجر ميبرد و اگر مخالف با واقع درآمد مجتهدانه اگر بود بله معذور هست اينها هم مربوط به پلوراليزم و تكثرگرايي در مورد اصول دين با حفظ خطوط كلي آن خطوط كلي هم شفاف هست ﴿قد تبيّن الرّشد من الغيّ﴾[3] و اما درباره برخي از آياتي كه احياناً به آن استشهاد ميشود آيات قرآن كريم كه گاهي مثلاً موهم تكثرگرايي است يكي آيهٴ سورهٴ مباركه كافرون است كه گاهي به آن استشهاد ميكنند أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ﴿بسم الله الرحمن الرحيم قل يا أيّها الكافرون ٭ لاأعبد ما تعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ و لا أنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد ٭ لكم دينكم و لي دين﴾ گاهي هم ميگويند هر كسي به دين خودش اين سخن ناتمام است براي اينكه اين سورهٴ مباركه الكافرون در مكه نازل شد سرّ تكرارش هم برابر پيشنهاد مكرر مكرر گونه مشركان حجاز بود اينكه فرمود ﴿لاأعبد ماتعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ ولاأنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد﴾ اين تكرار چهار ضلعي برابر پيشنهاد چهار ضلعي كفار بود آنها پيشنهاد دادند كه حالا شما دست از اسلام نميكشيد بياييد ما توافق كنيم يك سال شما بتهاي ما را بپرستيد يك سال ما خداي شما را، سال بعد شما بتهاي ما را بپرستيد سال بعد ما خداي شما را ميپرستيم اين پيشنهاد مضلع چهار ضلعي را به حضرت عرض كردند آيه ناظر به ابطال اين چهار ضلع است در چهار آيه كه نه ﴿لاأعبد ماتعبدون﴾ اين پيشنهاد اولتان باطل و ﴿لاأنتم عابدون ماأعبد﴾ اين دومي باطل ﴿و لاأنا عابد ما عبدتم﴾ اين سومي باطل ﴿و لاأنتم عابدون ما أعبد﴾ اين چهارمي باطل شما به دين خودتان ما به دين خودمان مزاحم ما نباشيداين را در طليعه رسالت در مكه فرمودند كه آنها مزاحم بودند فرمود مزاحم ما نباشيد اما بعد از اينكه قدرتي پيدا شد و حكومتي تشكيل شد همه اينها سخن از ﴿أُفّ لكم و لما تعبدون﴾[4] است اين همان راه ابراهيم خليل است آياتي نازل شد كه ابراهيم خليلي بود ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ كبيراً لهم﴾[5] مسئله بت شكني است مسئله تحميق است تفسيق است تكبير است ﴿أفّ لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[6] است ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ كبيراً لهم﴾[7] است فرمود شما بچههاي ابراهيم هستيد در شناسنامه شما نوشته ابراهيمي ﴿ملّة أبيكم إبراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل﴾[8] خوب اگر بچه ابراهيم هستيد بايد اهل رشد باشيد اهل تبر باشيد چرا به دنبال بت راه ميافتيد ﴿هو سمّاكم المسلمين من قبل فجعلهم جذاذاً إلاّ كبيراً لهم﴾[9] خوب اگر فرزند ابراهيم هستيد او گفت ﴿أُفّ لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[10] شما اگر اين كار بكنيد وجود مبارك پيغمبر هم برخاست و وجود مبارك اميرالمؤمنين را بالاي دوشش گذاشت و گفت ﴿أُفّ لكم و لما تعبدون من دون الله﴾ بساط بتها را برچيد و همه اينها را در آن دم در اين باب بني الشيبه دفن كردند اينكه الآن در مناسك حج ميگويند مستحب است حاجي و معتمر كه به زيارت بيت الله ميرود از باب بني شيبه وارد بشود گرچه اين باب بني شيبه كه الآن هست آن نيست آن فاصلهاش خيلي كم بود اين فاصلهاش خيلي زياد است سرّش اين است كه روي اين بتها پا بگذارند تمام اين بتها را جمع كردند در اين مدخل باب بني الشيبه چال كردند بعد گفتند مستحب است كسي كه وارد مسجد الحرام ميشود از باب بني الشيبه وارد بشود كه روي آنها پا بگذارد خوب يك وقت ﴿لكم دينكم ولي دين﴾[11] است يعني مزاحم ما نباشيد يك وقت ﴿أُفّ لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[12] است و وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه ميخواهد آن كسي كه اصلاً در برابر بت خضوع نكرد اين بتها را سرنگون كند و جريان ﴿لا إكراه في الدين﴾[13] هم بارها ملاحظه فرموديد اين در بحث صبح هم كه بحث حق و حكم و حق و تكليف و اينهاست آنجا مبسوطاً مطرح شد اينجا هم قبلاً طرح شد كه ﴿لاإكراه في الدين﴾ ناظر به چند تا مسئله است يكي اينكه اصلاً دين كه اعتقاد قلبي است از قلمرو سرنيزه بيرون است هيچ كسي را نميشود مجبور كرد براي اينكه علم دست كسي نيست حتي دست خود آدم هم نيست علم يك مبادي دارد مقدماتي دارد صغرا و كبرا دارد دليل دارد اگر آن دليلش در صفحه نفس پيدا شد علم پيدا ميشود اگر نشد پيدا نميشود دست خود آدم هم نيست دين اكراه پذير نيست اين از باب نفي جنس است نكنيد كه نميشود نه اينكه كسي را مجبور نكنيد بالاخره شما مجبور كرديد گفتيد كه الآن مثلاً در قسمت غرب اين مسجد يك تابلويي نصب است او ممكن است به اجبار بگويد آري ولي در قلبش كه آري نميآيد كه آخر چطوري معتقد باشد كه در قسمت غرب مسجد يك تابلويي است در حاليكه نميبيند علم دست هيچ لا اكراه، اكراه نكنيد كه نميشود اين يك معني كه اصلاً دين اكراه پذير نيست دوم اينكه اين ناظر به مسئله تكوين است يعني ساختار انسان طوري است كه او آزاد خلق شده انسان را ذات اقدس اله آزاد خلق كرد كمال انسان اين است كه با حسن اختيار خود به راه بيايد و كمال آن در اين است كه به سوء اختيار خود كجراهه نرود اگر او يكطرفه بود مثل حيوان يا بالاتر از او مثل فرشته كه نميتوانست خليفة الله بشود اين اصلاً دو سويه است سكهاي است دو طرفه دو راهه، آزاد مطلق، هر راهي را بخواهد برود ميرود بين التوحيد والالحاد آزاد است در چنين شرايطي با همه امكانات حريت و آزادي اگر راه صحيح را انتخاب كرده است هنر كرد و كمال يافت پس ﴿لاإكراه في الدين﴾[14] يعني انسان مختار خلق شده است تكويناً نظير ﴿قل الحق من ربّكم فمن شاء فاليؤمن ومن شاء فليكفر﴾[15] يعني تكويناً آزاد است ﴿وهديناه النجدين﴾[16] ﴿إنّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إما كفوراً﴾[17] يعني بشر تكويناً آزاد خلق شده مثل اينكه تكويناً هم ميتواند غذاي سالم مصرف كند ميل كند هم ميتواند خداي ناكرده خود را معتاد به مواد سمي بكند اگر با غذاي سالم انس گرفت، ميشود ﴿ويحيي من حيّ عن بيّنة﴾[18] اگر با اعتياد خو گرفت ميشود ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة﴾[19] انسان بتعاً آزاد است ولي اينطور نيست كه سرشت او با هر دو بسازد بارها به عرضتان رسيد انسان مثل يك تنگ خالي، دبه خالي، ظرف خالي، بلور خالي نيست نه طبيعت انسان مثل بلور خالي است نه فطرت انسان. الآن شما يك تنگ بلوري، يك ظرف بلوري، يك شيشه بلوري، يا دبه پلاستيكي داشته باشيد اين خالي است هر چه به آن بدهيد براي شما نگه ميدارد اگر يك كيلو عسل بريزيد براي شما نگه ميدارد يك كيلو مواد مخدر سمّي هم بريزيد براي شما نگه ميدارد اين ظرف خالي حرفي براي گفتن ندارد هر چه داديد نگه ميدارد فطرت ما مثل اين ظرف خالي نيست مثل اين بلور خالي نيست نه طبيعت ما مثل بلور خالي است هر چه به آن داديم قبول كند نه طبيعت ما مثل آن دبه خالي است كه هر چه در آن ريختيم قبول بكند اين طبيعت ما اين دستگاه گوارش ما شما در كودكان آزمايش ميكنيد ميبينيد اگر يك مختصر اين غذاي خوب كه داديد كاملاً فربه ميشود و باعث نمو اوست يك مختصر غذاي سمّي كه به او ميدهيد فوراً بالا ميآورد اين بالا آوردن يعني چه يعني من اين را نميپذيرم من مثل يك دبه خالي نيستم كه هر چه به من بدهيد من نگه بدارم اين با من سازگار نيست چرا غذاي سمّي را آدم بالا ميآورد براي اينكه با او سازگار نيست اين مال طبيعت است فطرت هم به شرح ايضاً، دروغ، خيانت اينكه عذاب وجدان بياورد يعني بالا آوردن اينكه ميبينيد هر از چند وقتي در روزنامهها سخن از رسوايي زيد يا عمرو است يعني بالا آورد بالا آوردن كه ديگر حقيقت شرعي نميخواهد كه همين است اين رسوايي بار آوردن رسوايي بار آوردن همين است فطرت خلاف را نميپذيرد خيلي آدم بايد عوام باشد كه بگويد حالا من اين امضا را يواشكي كردم براي كسي نگو اين كسي كه ميگويد اين امضا را من يواشكي كردم براي كسي نگو مثل آن است كه يواشكي در پشت درهاي بسته يك شيشه سمّ ميخورد به رفيقش ميگويد به كسي نگو خوب به كسي نميگويد ولي اين دستگاه به همه ميگويد دو ساعت ديگر بالا ميآوري اينطور نيست كه فطرت خالي باشد فطرت يك راه خاص خودش را دارد و ذات اقدس اله كه فطرت آفرين است فرمود چه براي شما سم است چه براي شما گوارا است ﴿أم حسب الذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾[20] اين همان بالا آوردن است فرمود اين ضغن را اين كينه را اين حسد را اين بدخواهي را بالاخره من يك روزي بالا ميآورم ﴿أم حسب الذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾[21] حالا برخي در معاد است برخي درمعاش است اطلاق آيه هر دو را ميگيرد گاهي ذات اقدس اله اين ضغن و كينه و حسد را در دنيا بالا ميآورد اينها قي ميكنند يك وقتي در آخرت بالا ميآورد يك وقتي در هر دو نشئه بالا ميآورد بنابراين اينچنين نيست كه انسان مثل يك دبه باشد هر طرف خواست برود برود همان خدايي كه فرمود ﴿لاإكراه في الدين﴾[22] همان خدايي كه فرمود ﴿قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر﴾[23] همان خدايي كه فرمود ﴿وهديناه النجدين﴾[24] همان خدايي كه فرمود ﴿إنّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً﴾[25] انبيا را از بيرون عقل را از درون كه يك راه را بايد انتخاب بكني الاّ و لابد نشد بگير و ببند شروع ميشود ﴿خذوه فغلوه ٭ ثمّ الجحيم صلّوه﴾[26]
سؤال: جواب: بيشتر انسانها براي اينكه طغيانگرا هستند نميگذارند اين حرفها برسد حرف انبيا اگر به گوش اكثري مردم برسد همين است ولي اكثري مردم را اينها در اختيار دارند چيزي كه به حس نزديكتر باشد دروغ بگويد از راه خلاف آنها را تغذيه كنند راه حق را ببندند سنگ را ببندند سگ را بگشايند همين است اگر بگذارند كه حرف انبيا به مردم برسد مثل زمان وجود مبارك وليّ عصر ارواحنا له الفداه ميشود ﴿ليظهره علي الدين كلّه﴾[27] ميشود اگر حرف اساسي را به مردم برسانند و مردم هم بفهمند نشانياش همان انقلاب اسلامي است كه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب خيلي فرق كرده بنابراين آيات قرآن اينچنين نيست كه اباحهگري را پلوراليزم را تكثرگرايي را در مذهب تجويز بكند كه انسان هر راهي را رفته رفته نخير فرمود يك راه است و لاغير در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه هست كه دين واحد است شريعت واحد است اينها بيراهه رفتند و كجراهه كردند وگرنه «إن شرائع الدين واحدة» فرمود خداي سبحان يك دين فرستاده، شريعت هم يك دين است حالا اين مال اختلافهاي درون بيني است كه مثلاً مذهبهاي گوناگون روشهاي گوناگون به نام قرائتهاي گوناگون مال برون ديني يعني مثلاً مذهب مسيحيت و يهوديت و آنها يك بحث ديگر است آنكه فعلاً در ايران اسلامي مطرح است همين است كه مثلاً يك كتاب است يك سنّت است يك قرآن است يك عترت است آن وقت سخن از برداشتهاي مختلف است خوب برداشتهاي مختلف اگر چنانچه روشمندانه باشد همين برداشتهايي كه مراجع بزرگ و بزرگوار ما دارند خوب اين اختلافاتشان را ببينيد اين رسالههاي توضيح المسائلي كه اينها مرقوم فرمودند شايد دوازده هزار، سيزده هزار رساله باشد اختلافاتشان ببينيد در چيست خيلي كم در مسائل جزئي يكي نماز احتياط است كه مثلاً احتياط بخواند نشسته بخواند اما رفتن تا اينجا كار دشواري است ممكن است همهشان يك حرف بزنند امّا تا برسند به اينجا و اين حرف را بزنند مجتهدانه بگويند جان كندن ميخواهد شما ببينيد اينهايي كه پرچم جمهوري اسلامي را روي قله دماوند نصب ميكنند همهشان يك پرچم نصب ميكنند همهشان هم يك جور نصب ميكنند اما نفس گير است آدم تا آنجا برود در اين هفتاد ميليون شايد ده بيست نفر بتوانند بروند به قله دماوند همهشان هم يك پرچم نصب ميكنند تا آنجا بروند جان كندن ميخواهد وقتي رفتند آنجا همين پرچم است و همانطور نصب كردن است و همانطور تكبير گفتن است نبايد گفت اينها كه همهشان حرفهايشان يكي است بله حرفهايشان يكي است اما آدم تا آنجا برود جان كندن ميخواهد
سؤال: جواب: نه قبلش آزاد است نه بعدش آزاد است هيچ وقت آزاد نيست انسان مجبور است كه دين را قبول بكند بالاخره طبق بيان نوراني حضرت امير كه در نهج البلاغه دارد نه مثل علف خودرو كه در نهج البلاغه فرمود «أهم هل رأيتم زرعاً بغير زارع» نه انسان مثل علف هرز و خودرو است كه خود درآمده باشد ﴿والله أنبتكم من الأرض نباتاً﴾[28] اين درخت گلابي است درخت سيب است باغبان دارد يك كسي بگويد من رها هستم خوب حالا كسي دسترسي ندارد در مناطق دوردست او حساب ديگري دارد غرض اينكه اينگونه از آيات هرگز دليل تكثر گرايي در دين و مذهب و امثال ذلك نيست در محور حجّيت، تكثر است در صورتي كه روشمندانه باشد.
سؤال: جواب: آن حالا مربوط به معرفت است كه هر كسي از منظر خاص ميبيند آن در حقيقت از اين راه رفته و دست به آن جريان فيل زده گفته اين مثل بادبزن است اين آقا بايد كه به اندازه ديد خود خبر بدهد آن سخن را هم از يك بزرگي است و بايد معني هم بشود وقتي يك كسي دست به فيل ميزند به پاي فيل دست ميزند ميگويد فيل گويا ستون است او وقتي كه ميخواهد حرف بزند بايد درست حرف بزند بگويد فضا فضاي تاريك بود من هيچ جا را نديدم فقط دست زدم از جاي ديگر بي خبرم دستم به يك ستون خورد آن ديگري بايد بگويد فضا تاريك بود من هيچ جا را نديدم دست زدم دستم به يك جايي خورد كه شبيه بادبزن بود اين درست حرف بزند تا مردم را به اشتباه نيندازد در جريان يهوديت و مسيحيت و امثال ذلك قرآن كريم سه تا آيه در اين زمينه دارد كه يك آيهاش اصلاً مربوط به پلوراليزم و تكثر گرايي و اينها نيست آنكه در آيهٴ 17 سورهٴ مباركهٴ حج است آن جريان قيامت را بازگو ميكند در سورهٴ مباركهٴ حج آيه 17 به اين صورت است ﴿إنّ الّذين آمنوا والذين هادوا و الصّابئين﴾ كه اينها ميگويند ما كتابي داريم از وجود مبارك حضرت يحيي سلام الله عليه بالاخره شعبهاي از مسيحيت هستند ﴿والنصاري والمجوس والذين أشركوا إنّ الله يفصل بينهم يوم القيامة إنّ الله علي كلّ شيءٍ شهيد﴾ يعني ذات اقدس اله از بين مذهبيها و غير مذهبيها بين لائيك و ملحد و موحد براي همه اينها و بين همه اينها در قيامت بساطي پهن كرده داوري نهايي در روز قيامت روشن ميشود يعني معلوم ميشود كه همه اينها حق هستند چون مشركين را هم دارد پس اين آيهٴ 17 سورهٴ حج رأساً از بحث پلوراليزم بيرون است ميماند دو تا آيه ديگر يكي سورهٴ مباركهٴ بقره است يكي سورهٴ مائده، سورهٴ مباركهٴ بقره همين بود كه در اين روزهاي اخير هم اشاره شد آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ بقره ﴿إنّ الّذين آمنوا والّذين هادوا والنصاري و الصابئين﴾ ديگر به تعبير سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه خلاصه كرده جمع بندي كرده ديگر واو نياورد فرمود اين عناوين دخيل نيست ﴿إنّ الذين آمنوا﴾ يك, ﴿والذين هادوا﴾ دو, ﴿والنصاري﴾ سه, ﴿والصابئين﴾ چهار, خلاصه كسي اين اصول سهگانه را داشته باشد اهل نجات است من آمن بالله يك, واليوم الآخر دو, و عمل صالحاً خوب ميدانيد نبوت از اصول دين است اينجا كه به نبوت اشاره نكردند براي دو نكته است براي اينكه عملي در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با رهآورد نبيّ عصر باشد قهراً به آن نبي اعتقاد پيدا كرده به دستورش هم عمل كرده شده عمل صالحاً اگر كسي اينچنين شد ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون﴾[29] از آدم تا خاتم اين اصل هست در زمان حضرت آدم اين اصول بود تا انبياي بعدي برسد به وجود مبارك خاتم عليهم الصلاة و عليهم السلام ميماند آيهٴ سورهٴ مباركهٴ مائده در سورهٴ مباركه مائده شما ملاحظه فرموديد قبل و بعدش را ملاحظه بفرماييد كه چقدر ذات اقدس اله اهل كتاب را توبيخ ميكند در آيهٴ 69 سورهٴ مباركهٴ مائده به اين صورت است كه ﴿إنّ الّذين آمنوا والذين هادوا والصّابئون و النّصاري من آمن بالله واليوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون﴾ اگر اين آيه بخواهد بگويد كه فرقي بين مسلمان و يهودي و مسيحي نيست هر كدام اهل نجات هستند از نظر مسائل كلامي هر كدام از نظر معرفت شناسي به واقع رسيدند اگر اين است خوب قبلش هم ببينيد بعدش را هم ببينيد قبلش دارد كه ﴿ولو أنّ أهل الكتاب آمنوا واتّقو الكفّرنا عنهم سيّئاتهم ولأدخلناهم جنّات النّعيم ٭ و لو أنّهم أقاموا التوراة والإنجيل و ما أُنزل إليهم من ربّهم لأكلوا من فوقهم﴾[30] ما نزل اليهم ديگر غير از تورات و انجيل چيست؟ قرآن است ديگر فرمود تورات را بايد عمل بكنيم انجيل را بايد عمل بكنيم ﴿ما أُنزل إليهم من ربّهم﴾ را هم بايد عمل بكنيم آنگاه بعد از اين آيهٴ مباركهٴ 69 كه قرائت شد پشت سر هم از كافر بودن اين گروه خبر ميدهد آيهٴ 72 ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بني إسرائيل اعبدواالله ربّي و ربّكم إنّه من يشرك بالله فقد حرّم الله عليه الجنّة و مأواه النّار و ما للظّالمين من أنصار﴾[31] ديگر ممكن نيست كسي بگويد مثلاً يك ترسا مجتهدانه به تجلي مثلث را پيدا كرد اب و ابن و روح القدس را يك حقيقت دانست اين بيّن الغيّ است سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه نقل ميكرد از اينها ندي كه به خوب اين در حقيقت ميگفت شيعه واقعي هم هستم منتهي حالا اسم اين را نميبرد و عقيده داشت ميگفت تنها حرفي كه براي جهان امروز حرف نو است حرفي است كه پيروان اهل بيت دارند گفت اگر كسي بتواند اين دو تا حرف را گفت من خودم در همان سوربن فرانسه جريان انتظار مهدي منتظر عليه السلام را در يك كنفرانسي بازگو كردم گفت همه دانشمندان فرانسه دهانشان باز شد كه عجب مذهبي هم هست كه قائل است انسان كامل در تمام ادوار حيّ است براي هر عصري انسان كامل زنده است كه رابط بين الناس و بين الله است گفت براي آنها تازگي داشت اين، اين يك حرف حرف ديگر اين بود كه اگر مسلمانها بتوانند حرف قرآن را و حرف نهجالبلاغه را به غرب برسانند تجلي را حلّ كنند كه تجلي يعني چه تجافي يعني چه توليد و تولد يعني چه مشكل مسيحيت حل ميشود و جايزه نوبل را به او خواهند داد هم از تثليث اينها نجات پيدا ميكنند هم مجلي بودن عيسي مسيح ثابت ميشود هم توحيد آسيب نميبيند اينها اصلاً راهي براي تجلي ندارند اما شما ميبينيد در نهج البلاغه وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه فرموده است كه عالم تجلّي حق است «الحمد الله المتجلي لِخلقه بخلقه» اگر قرآن كريم است ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً﴾[32] فرمود اينها تجلّي را نميدانند يعني چه خيال ميكنند تجافي است خيال ميكنند حلول است خيال ميكنند اتحاد است خيال ميكنند توليد است خيال ميكنند تولد است كه والكلّ باطل اينها اگر معناي تجلي را بدانند هم مسيح سلام الله عليه را تكريم ميكنند هم به توحيد اينها آسيبي نميرسد پس همين سورهٴ مباركهٴ مائده كه فرمود اين چهار گروه هر كدام مؤمن به خدا وقيامت باشند و عمل صالح داشته باشند اهل نجاتند معذلك پشت سر هم از كفر اين گروهها سخن به ميان ميآورد آيهٴ 72 اين است كه ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله هو المسيح ابن مريم﴾ آيهٴ 73 اين است ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلاّ إله واحد﴾ چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود لقد كفر الذين قالوا عزير ابن الله هم تثنيه كفر است هم تثليث كفر است خوب اين چه آيه پلوراليزمي است كه از يك طرفي تصحيح ميكند از يك طرفي تكفير ميكند اين ميخواهد بگويد اگر شما به مسيحيت واقعي در عصرش عمل ميكرديد حجّت است اليوم كه براي شما ثابت شد اين كلام خداست و قرآن هم شما را دعوت كرد مرتب ميگويد يا أهل الكتاب يا اهل الكتاب آمنوا بما أنزلنا و شما هم طبق بشارت مسيح سلام الله عليه ﴿يعرفونه كما يعرفون أبنائهم﴾[33] باز ﴿يحرّفون الكلم عن مواضعه﴾[34] هست ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم﴾[35] هست شما شناختيد اين پيغمبر را ديگر تا حال كه منتظرش بوديد ﴿و كانوا من قبل يستفتحون﴾[36] الآن كه حضرت آمد انكار ميكنيد آن وقت اين چه پلوراليزمي است چه تكثرگرايي است؟ فتحصل كه اينگونه از آيات هيچ كدام اصل كثرت هستي شناسي را تصحيح نميكند كثرت معرفت شناسي را كه همه صدق و حق باشد تصحيح نميكند دو, حجّت روشمند را تصحيح ميكند سه, در خطبه 120نهجالبلاغه آنجا وجود مبارك حضرت امير دارد كه «ألا و انّ شرائع الدين واحدة» اين كثرت پس براي چيست در بخشهاي ديگر كه از اختلاف سخن به ميان ميآيد ميفرمايد هيچ كس از اختلاف طرفي نبسته است و با اختلاف هرگز كسي به مقصد نميرسد كه از راه اختلاف شما بخواهيد به هدف برسيد اينچنين نيست بيش از يك راه نيست نه چندين صراط.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ آل عمران، ١٩.
[2] ـ مائده، ٤٨.
[3] ـ بقره، ٢٥٦.
[4] ـ انبياء، ٦٧.
[5] ـ انبياء، ٥٨.
[6] ـ انبياء، ٦٧.
[7] ـ انبياء، ٥٨.
[8] ـ حج، ٨٧.
[9] ـ انبياء، ٥٨.
[10] ـ انبياء، ٦٧.
[11] ـ كافرون، ٦.
[12] ـ انبياء، ٦٧.
[13] ـ بقره، ٢٥٦.
[14] ـ بقره، ٢٥٦.
[15] ـ كهف، ٢٩.
[16] ـ بلد، ١٠.
[17] ـ انسان، ٣.
[18] ـ انفال، ٤٢.
[19] ـ انفال، ٤٢.
[20] ـ محمد، ٢٩.
[21] ـ محمد، ٢٩.
[22] ـ بقره، ٢٥٦.
[23] ـ كهف، ٢٩.
[24] ـ بلد، ١٠.
[25] ـ انسان، ٣.
[26] ـ حاقه، ٣٠ ـ ٣١.
[27] ـ توبه، ٣٣.
[28] ـ نوح، ١٧.
[29] ـ بقره، ٦٢.
[30] ـ مائده، ٦٥ ـ ٦٦.
[31] ـ مائده، ٧٢.
[32] ـ اعراف، ١٤٣.
[33] ـ بقره، ١٦٤.
[34] ـ نساء، ٤٦.
[35] ـ بقره، ٧٩.
[36] ـ بقره، ٨٩.