بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (۱۸) وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
مشركان حجاز و امثال حجاز اينها سه تا كار داشتند يكي گفتارشان بود و يكي هم رفتارشان بود و يكي هم پندارشان، رفتار آنها اين بود كه بتها را ميپرستيدند كه از اين بتها كاري ساخته نبود نه نافع بودند نه ضارّ، گفتار آنها اين بود كه ميگفتند اين بتها شفعاء ما هستند پندار آنها اين بود كه نميشود خدا را بدون اين بتها عبادت كرد معبود بايد كسي باشد كه انسان با او تماس دارد و او را ميشناسد ما كه با خدا تماسي نداريم يا شناخت خدا مقدور ما نيست نميتوانيم او را عبادت بكنيم پس معبود ما نيست اين سه كار يعني گفتارشان و كردارشان و پندارشان را قرآن كريم ابطال كرده است امّا كردارشان كه عبادت بتها بود فرمود به اينكه معبود بايد كه مؤثر باشد و اينها مؤثر نيستند پس اينها معبود نيستند يك قياسي به صورت شكل ثاني تنظيم كرد اين قياس را ميتوان به صورت قياس استثنايي هم ارائه كرد كه اگر اينها معبود بودند ميتوانستند نافع و ضارّ باشند لكن تالي باطل است نافع و ضارّ نيستند پس اينها صلاحيت معبوديت ندارند. كساني كه معبود بودند اعم از فرشتگان و قديسين بشر و اصنام و اوثان همه آنها مشمول اين برهان هستند چه آنهايي كه في الجمله نافع و ضارّ هستند منتهي مجراي فيض هستند نه بالاصالة و بالذات نظير فرشتگان، انبيا و مانند آن چه آنهايي كه هيچ كاري از دست آنها ساخته نيست فرمودند تنها كسي ميتواند معبود باشد كه زمام نفع و ضر به دست او باشد يعني ضارّ بالذات باشد نافع بالذات باشد و آن خداست اگر موجودي هستي او بالذات نبود قهراً آثار و صفات او هم بالذات نيست اگر يك موجودي، هستي او بالذات بود آثار صفات او بالذات است درباره بتها فرمود به اينكه اينها گذشته از اينكه نافع و ضارّ نيستند قدرت حركت هم ندارند در سورهٴ مباركهٴ اعراف به صورت خيلي روشن جريان بتها را به اين صورت ذكر فرمود كه ﴿ألهم أرجل يمشون بها أم لهم أيد يبطشون بها﴾ آيهٴ 195 به بعد سورهٴ مباركهٴ اعراف اين است ﴿ألهم أرجل يمشون بها أم لهم أيد يبطشون بها أم لهم أعين يبصرون بها أم لهم آذان يسمعون بها قل ادعوا شركاءكم ثمّ كيدون فلاتنظرون﴾ از اينها كه هيچ كاري ساخته نيست نبايد توقع نفع و ضرّ داشت و عبادت اينها هم معقول نيست مقبول نيست درباره فرشتگان يا بزرگان و قديسين از بشر، نظير وجود مبارك حضرت عيسي سلام الله عليه اينها مجاري خير و رحمت و بركت هستند اما حرفشان اين است كه ﴿وجعلني مباركاً أين ما كنت﴾[1] اگر هم منشأ بركت هستند بوسيله عنايت الهي است ذات اقدس اله اين توفيق و اين لطف را به من عطا كرده است كه من منشأ بركت هستم وگرنه كاري از غير خدا، چه فرشتگان، چه انبيا و اوليا ساخته نيست آيهٴ 75 و 76 سورهٴ مباركهٴ مائده اين است ﴿ما المسيح ابن مريم إلاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل و أُمّه صدّيقة كانا يأكلان الطّعام انظر كيف نبيّن لهم الآيات ثمّ انظر أنّيٰ يؤفكون﴾ فرمود شما نگاه كنيد ما چقدر ساده حرف ميزنيم كه همه ميفهمند ولي آنها معذلك كج راهه ميروند ما براي آنها را ثابت كرديم كه عيسي مريم نبود به دنيا آمد و مادرش نبود محتاجند غذا ميخورند اينها معبود نيستند ﴿انظر كيف نبيّن لهم الآيات ثمّ انظر أنّيٰ يؤفكون﴾ فرمود حرف از اين سادهتر كه ممكن نيست ﴿ما المسيح ابن مريم إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل﴾ سمت وجود مبارك عيسي سلام الله عليه رسالت است خوب انبيا و مرسليني هم قبل از ايشان بودند آنها هيچ كدام معبود نبودند حالا اين معبود است ﴿وأُمّه صدّيقة كانا يأكلان الطّعام﴾ اينها يك بشر عادي هستند از اين جهت غذا ميخورند محتاجند بعد فرمود ﴿انظر كيف نبيّن لهم الآيات ثمّ انظر أنّيٰ يؤفكون﴾ آنگاه در آيهٴ 76 فرمود ﴿قل أتعبدون من دون الله مالايملك لكم ضرّاً و لانفعاً والله هو السّميع العليم﴾ اينها مالك نفع و ضرّ نيستند مالك و ملك نفع و ضرّ همان است كه ﴿مالك يوم الدين﴾[2] است ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[3] است ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شيء﴾[4] است و مانند آن. آنكه ملكوت هر چيزي به دست اوست ملك و سلطنت هر چيزي به دست اوست او خداست غير ذات اقدس اله هيچ كسي مالك آسمان و زمين، مالك آخرت، مالك دنيا و مانند آن نيست و اگر چنانچه انبيا و اوليا و فرشتگان عليهم السلام مجاري رحمت و لطف وعنايت الهي هستند معنايش اين نيست كه اينها بالاصالة مالك نفع و ضرّ هستند بنابراين، بعضي از معبودهاي شما اصلاً نفع و ضرّ نميرسانند به شما، بعضي هم كه ميرسانند مالك نفع و ضرّ نميرسانند امين هستند خليفه مالك هستند نه مالك، مالك ديگري است آنكه ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[5] او مالك نفع و ضرّ است به اينها عطا ميكند اينها مجراي فيض هستند بعد ميگويند ﴿و جعلني مباركاً أين ما كنت﴾[6] اينطور نيست كه از اينها كاري ساخته باشد بالاصالة كه اينها شفيع هستند اينها وسيله هستند اينها مجراي فيض هستند به وسيله اينها، خيلي از بركات به شما ميرسد امّا معبود نيستند بنابراين چه درباره وثنيهاي حجاز كه احجار و اصنام را ميپرستيدند چه دربارهٴ برخي از ترسايان و يهوديها كه بزرگان از بشر را تقديس ميكردند يا برخي از مشركاني كه فرشتگان را تقديس ميكردند برهان قرآن كريم اين است كه اينها يا اصلاً نافع و ضارّ نيستند مثل بتها يا اينكه ﴿ألهم أرجل يمشون بها أم لهم أيد يبطشون بها﴾[7] و مانند آن يا اگر كاري از آنها ساخته است اينها مالك نفع و ضرّ نيستند مالك نفع و ضرّ كسي است كه ﴿بيده الملك﴾[8] است اينها شفيع هستند به اذن خدا، وسيله هستند به اذن خدا، هزارها خير و رحمت از اينها نازل ميشود و صادر ميشود به اذن خدا شما از حد شفاعت اينها نگذريد ترقي نكنيد از توسل اينها نگذريد پس بنابراين اينكه فرمود ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾[9] در موارد ديگر هم درباره بتها اين برهان را اقامه فرمود هم درباره قديسين بشر اين درباره تخطئه افعال آنها تخطئه پندار آنها را هم بعد عرض ميكنيم تخطئه اقوال آنها اين است كه ﴿و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[10] ميفرمايد به اينكه اين حرف را چه كسي به شما گفت چه كسي شفيع است شفاعت آيا بالذات و بالاصالة اينها شفيع هستند يعني خودشان بدون اذن خدا اذن شفاعت دارند اينكه نيست اگر خدا اذن داد دليلتان چيست بالاخره يا دليل عقلي بايد بياوريد يا دليل نقلي بايد بياوريد در سورهٴ مباركهٴ احقاف فرمود به اينكه ﴿ائتوني بكتابٍ من قبل هذا أو أثارة من علم إن كنتم صادقين﴾[11] شما كه اين حرف را ميزنيد ادعاي وثنيت داريد و موجودي را ميپرستيد بالاخره تقديسشان ميكنيد يك برهاني بايد اقامه كنيد در سورهٴ مباركهٴ احقاف آيهٴ ٣ و ٤ به بعد اين است ﴿ما خلقنا السمٰوات و الأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ و أجل مسمّي والّذين كفروا عمّا أُنذروا معرضون ٭ قل أرأيتم ما تدعون من دون الله﴾ اينهايي كه غير خدا هستند و شما آنها را معبود ميدانيد و آنها را ميخوانيد و در برابر اينها خضوع ميكنيد اينها چه كار كردند يا دليل عقلي اقامه كنيد يا دليل نقلي اقامه كنيد. اگر برهان عقلي اقامه كرديد كه اينها صلاحيت پرستش دارند بسيار خوب. اگر دليل نقلي اقامه كرديد كه اينها صلاحيت عبادت دارند بسيار خوب. امّا اگر نه دليل عقلي داشتيد نه دليل نقلي داريد خوب چرا اينها را عبادت ميكنيد ﴿قل أرأيتم ماتدعون من دون الله أروني﴾ يعني أخبروني ﴿ماذا خلقوا من الأرض﴾[12] اينها چه كار كردند در عالم چيزي را آفريدند كه شما بگوييد چون خالقند و خالق معبود است اينها معبودند پس دليل عقلي نداريد ﴿أم لهم شرك في السمٰوات﴾[13] بالاخره اينها يك كاري بايد بكنند در عالم يا بالاستقلال يا بالاشتراك. اگر كسي خودش خالق بود بله صلاحيت معبود بودن را دارد يا شريك الخالق بود خوب صلاحيت معبوديت دارد شما يك دليلي اقامه كنيد كه اين بتها حالا اينها كه يعني اين سنگ و چوب و اينها را كه عوامشان تقديس ميكردند آن قديسين بشر و فرشتگان را بالاصالة ميپرستيدند مجسمههاي آنها را اوّل ساختند بعد كمكم اين مجسمهها را هم ميپرستيدند اوّل آنها را ميپرستيدند يعني فرشتگان و قديسين بشر را برهان قرآن كريم اين است كه از اين معبودهاي شما چه ساخته است از اين سنگ و گل كه كاري ساخته نيست كه بحثش گذشت برابر سورهٴ اعراف كه اينها خود پا ندارند كه راه بروند در سورهٴ مباركهٴ حج دارد كه ﴿وإن يسلبهم الذّباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب﴾[14] اينها اگر يك مگسي بيايد روي اينها بنشيند اينها نميتوانند مشكل خودشان را حل بكنند يك بتي كه نميتواند جلوي مگس را بگيرد يك چيزي از اينها بگيرد كم بكند اينها نميتوانند استنقاذ كنند اينها نميتوانند استرداد كنند ﴿وإن يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه ضعف الطالب و المطلوب﴾[15] هم مگس مطلوب است هم اين بتها مطلوب هستند كاري از اينها ساخته نيست اين راجع به سنگ و گل. اما راجع به آن قديسين بشر و راجع به آن فرشتگان فرمود اينها بندگان خاص خدا هستند ﴿بل عباد مكرمون﴾[16] هستند ﴿لايسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون﴾[17] هستند كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود، فرمود اينها كريم هستند اهل سعادتند اينها مأموران الهي هستند بندگان خاص خدا هستند مقام آنها محفوظ، اما تا سقف بندگي نه از آن بالاتر. برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ احقاف اقامه ميكنند فرمود اينها چه كار كردند كه شما اينها را ميپرستيد آيا خالقند هر خالقي معبود است اينها معبودند اين كه نيست آيا آنها شريك الخالق هستند شريك الخالق، حكم خالق را دارد همانطوري كه خالق معبود است شريك الخالق هم معبود است اين هم كه نيست ﴿أروني ماذا خلقوا من الأرض﴾[18] اين يك, ﴿أم لهم شرك في السمٰوات﴾[19] اين دو, پس اينها نه خالق هستند نه شريك الخالق. برهان اقامه كنيد حالا كه دليل عقلي نداريد يك دليل نقلي بياوريد بگوييد در فلان كتاب آسماني آمده كه اينها را بپرستيد ﴿أروني ماذا خلقوا من الأرض أم لهم شرك في السموات ائتوني بكتاب من قبل هذا أو أثارة من علم إن كنتم صادقين﴾[20] بالاخره يا اثر علمي بياوريد يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي اگر مثلاً دليلي آورديد كه در تورات موسي بود در انجيل عيسي بود در زبور داوود بود در صحف ابراهيم بود در كتب انبياي ديگر عليهم السلام بود بسيار خوب قبول ميكنيم و اگر دليل عقلي اقامه كرديد كه كاري از اينها در نظام هستي ساخته است باز هم قبول ميكنيم اما اگر نه دليل عقلي داشتيد نه دليل نقلي داشتيد خوب چرا اينها را عبادت ميكنيد پس با عوامشان آنطور حرف ميزند كه ﴿ألهم أرجل يمشون بها أم لهم أيدٍ يبطشون بها أم لهم أعين يبصرون بها أم لهم آذان يسمعون بها﴾[21] قل انظر ماذا نبيّن لهم به پيغمبر فرمود از اين سادهتر كه ديگر حرف ممكن نيست اينطور ساده و شفاف كه همه بفهمند ﴿انظر كيف نبيّن لهم الآيات ثمّ انظر أنّيٰ يؤفكون﴾[22] با محققانشان از راه برهان عقلي و نقلي سخن ميگويد كه بالاخره يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي وقتي هيچ نداريد چرا عبادت ميكنيد پس چهار نكته شد يك: بتها ضارّ و نافع نيستند اين چوب و سنگ است. آن قديسين بشر و فرشتگان، ضارّ و نافع هستند اما به اذن الله ضارّ و نافع هستند مالك ضرّ و نفع نيستند اين دو تا, دربارهٴ بتها گذشته از اينكه فرمود اينها ضارّ و نافع نيستند فرمود اينها هيچكاره هستند گاهي به صورت اينكه اينها دست و پا ندارند گاهي هم به صورت اينكه اينها نميتوانند در برابر يك مگس مقاومت كنند ﴿و إن يسلبهم الذّباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب﴾[23] دربارهٴ قديسين بشر و فرشتگان و امثال ذلك ميفرمايد شما يك برهاني اقامه كنيد يا عقلي يا نقلي از اينها كه هيچ كاري ساخته نيست اينها خودشان مخلوقند خودشان مرزوقند خودشان احتياج به غذا دارند خودشان احتياج به طعام و آب دارند كاري از اينها ساخته نيست ماالمسيح ابن مريم و أُمّة... يأكلان الطعام خوب يك موجود محتاج كه نميتواند معبود باشد بنابراين، اين ﴿ويعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾[24] با اين چند بخش براي ابطال حرف آنهاست اين عبادتهايشان را باطل ميكند اين سخن هم ﴿يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ اين سخن را هم باطل كرده است در موارد فراوان فرمود ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾[25] بالاخره شفاعت شما قبول كرديد كه اينها كارهاي نيستند در سورهٴ مباركهٴ سبأ آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ احقاف يك مقداري به صورت متني ذكر شده است در سورهٴ مباركهٴ سبأ باز كرد فرمود به اينكه دربارهٴ بتها چهار مرحله است كه سه مرحلهاش محال است يك مرحلهاش ممكن است ولي حاصل نشده است اين معبودهاي شما چهار مرحله دارند چهار نحو كار درباره اينها متصور است سه نحوهاش كه محال است يك نحوهاش ممكن است ولي به اينها نميرسد به انبيا و اوليا ميرسد آن كارهاي چهارگانه اين است آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ سبأ كه قبلاً هم از اين آيه به عنوان شاهد استفاده شد ﴿قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله﴾ غير خدا را كه ميخوانيد آخر چه كاري از اينها ساخته است يك: ﴿لايملكون مثقال ذرّة في السّمٰوات ولا في الأرض﴾ يك ذرهاي را اينها بالاستقلال مالك نيستند چه در زمين چه در آسمان دو: ﴿و ما لهم فيهما من شركٍ﴾ يك وقت است يك كسي ولو يك ذره باشد اين يك ذره را بالاستقلال مالك نيست ولي بالاشتراك بالاشاعه مالك است شريك المالك است بالاستقلال يك ذره را مالك نيست ولي شريك المالك است فرمود اين هم كه نيست اينها چه شركتي دارند در مالكيت ارض و سماء سه: يك وقت است يك كسي كه مالك هم نيست شريك مالك هم نيست لكن دستيار مالك است معين مالك است معاون مالك است اين را ميگويند ظهير، ظهير يعني پشتوانه و پشتيبان، ظهر يعني پشت، انسان وقتي پشتش خالي است آن قدرت را ندارد اما وقتي به جاي محكمي تكيه داد پشتوانهاي دارد پشتيباني دارد و سقوط نميكند اگر كسي به جايي تكيه بدهد سقوط نميكند چنين آدمي را ميگويند ظهير دارد يعني چيزي كه پشتوانه ظهر اوست دارد اين پشتوانه، پشتيبان، دستيار، معين، معاون اينها شبيه هستند فرمود اين سومي هم كه نيست اينها دستيار خدا باشند و ماله يعني لله منهم من ظهير كه اينها مظاهر حق باشند، معاون حق باشند، دستيار حق باشند، كمك حق باشند، اين هم كه نيست چون او با اراده انجام ميدهد و سراسر جهان هم جنود او هستند ديگر مزاحمتي نيست اگر يك فاعلي با اراده كار كند يك, و همه هم مأموران اجراي كار او باشند دو, ديگر كسي مزاحم ديگري نيست چون ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾[26] پس اين سه قسمش محال است يعني آنها بالاصالة يك ذرهاي را مالك باشند اين يك, بالاشتراك در يك ذرهاي سهيم باشند دو, مظاهر حق، معين و معاون حق، دستيار حق باشند اين هم محال است اين سه, ميماند مسئله شفاعت، شفاعت حق است. شفاعت يعني كسي از راه تضرع، ابتهال روي درماندگي به درگاه حق بگويد خدايا از اين آقا صرفنظر كن همين نه از موضع قدرت بلكه از موضع ضعف درخواست است، تقاضا است نه اقتضا، اقتضا همان سه قسم بود كه محال بود آنكه از موضع قدرت سخن ميگويد او اقتضا دارد يا بالاستقلال يا بالمشاركة يا بالمظاهرة هر سه قسمش محال شد حالا ميماند تقاضا كه با ناله و ضجّه يك كاري را بخواهد اين بله ممكن است امّا اين را به انبيا و فرشتگان اجازه دادند به ديگري كه اجازه نداد كه ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾[27] هر كه را ذات اقدس اله اذن داد كه مرتضي دين باشد دينش مرضي باشد آن ديني كه خدا ميپسندد باشد ﴿رضيت لكم الإسلام ديناً﴾[28] كسي كه مسلمان باشد به استناد همان آيه ولايت يعني پيرو اهل بيت باشد ﴿أليوم أكملت﴾ چنين آدمي مرضي الدين است يعني داراي دين خداپسند است اگر ﴿أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾[29] اگر كسي علوي بود دين خداپسند دارد اين كسي كه دين خداپسند دارد اگر يك وقتي پايش لغزيد ممكن است مورد شفاعت قرار بگيرد حالا پس شفاعت از راه تقاضاست اين تقاضا بله محال نيست دليل عقلي بر استحالهاش نيست ممكن هم هست امّا به هر كه او اذن بدهد ﴿لايملكون الشفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرحمن عهداً﴾[30] ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾[31] تقاضا يك حساب است اقتضا يك حساب ديگري است فرمود در كارگاه حق احدي اقتضا ندارد ﴿كلٌّ أتوه داخرين﴾[32] با يك نفخهٴ صور، سراسر جهان بساطش برچيده ميشود چه كسي ميتواند اقتضا داشته باشد اگر ﴿نفخ في الصّور فصعق من في السموات ومن في الأرض﴾[33] چه كسي ميتواند اقتضا داشته باشد خود عزرائيل سلام الله عليه تحت قهر اوست او هم ميميرد و مرگ هم اماته ميشود دوبارهٴ مسئله عزرائيل و اينها احيا ميشود و مرگ ميميرد كه ميميرد مرگ را ميميرانند يعني انتقال و تحول و دگرگوني و هجرت را ميميرانند در يوم القيامة مرگ به صورت كبشي ظهور ميكند او را ذبحش ميكنند اما همهٴ اين فرشتگان و اينها دوباه در نفخهٴ صور ثاني زنده ميشوند خوب اگر همهشان اينطورند چه كسي ميتواند اقتضا داشته باشد پس اقتضا بأسره كه سه قسم فرض شد مستحيل بود ميماند تقاضا، تقاضا محال نيست ممكن است ولي اصلاً به اين بتها اجازه نداد چه كسي ميتواند حرف بزند آن روز ﴿لايتكلمون إلاّ من أذن له الرّحمان و قال صواباً﴾[34] به يك عده اجازه عذرخواهي هم نميدهند چون آدم وقتي تبهكار باشد عذرخواهي كند يك مقدار سبك ميشود از نظر رواني امّا ﴿لايؤذن لهم فيعتذرون﴾[35] اينها اگر ميخواستند عذرخواهي كنند خوب در دنيا اين همه فرصت بود آنجا اجازه عذرخواهي هم به اينها نميدهند بنابراين، روي اين برهان ميفرمايد اين سه قسمش كه به اقتضا برميگردد مستحيل است قسم چهارمش كه به تقاضا برميگردد مستحيل نيست آن را در آيهٴ بعد يعني در آيهٴ 23 سورهٴ سبأ فرمودند فرمودند ﴿ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له﴾ فتحصّل آنچه كه به اقتضا برميگردد بأسره مستحيل است يك, آنچه كه به تقاضا برميگردد ممكن است دو, متقاضي اگر چنانچه فرشتگان وانبيا و اوليا باشند به اذن خدا دربارهٴ مرضي الدينها مجاز هستند سه, بتها ابداً اجازه ندارند و مجموعاً حق شفاعت ندارند چهار, پس بنابراين اين گفتارتان كه گفتيد ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ اين مطابق با عقل و نقل نيست ميماند آن پندار كه خوب چرا اصلاً شما اين بتها را عبادت ميكنيد شما كه خدا را قبول داريد براي اينكه ميگوييد ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ خوب خود الله را اطاعت كنيد چرا اينها را اطاعت ميكنيد آنها فكر ميكردند كه ما چون مبتلا به عصيانيم و آلودهايم صلاحيت آن را نداريم كه ذات اقدس اله را عبادت كنيم اين از افراط در درك است يا تفريط در درك است يا خدايي كه مجرد محض است ما چگونه با او ارتباط برقرار كنيم آن را هم مكرر در مكرر با مضامين گوناگون ذات اقدس اله جواب داد كه او گرچه مجرد محض است اما چون نامتناهي است همه جا حضور دارد همه جا ظهور دارد معكم أينما كنتم هست هر كاري كه بخواهيد بكنيد ﴿الاّ كنّا عليكم شهوداً﴾[36] ﴿لله المشرق والمغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾[37] خيلي از كارها را شما ميتوانيد خيلي از عبادتها را ميتوانيد در حال حركت، پشت به قبله رو به شرق رو به غرب انجام بدهيد اين همه نوافل است كه انسان ميتواند در حال حركت بخواند خوب كسي براي نماز ظهر و عصر عازم مسجد شده در راه دارند اذان ميگويند خوب اين نافله ظهرش را هم در راه ميخواند حالا يا در اتومبيل بخواند يا در غير اتومبيل بخواند پشت به قبله هم قبله است رو به قبله هم قبله است شرق هم قبله است غرب هم قبله است اينكه فقهاي ما فتوا ميدهند كه نافله را در حال حركت به هر سمتي كه خواندي، خواندي نه براي اينكه قبله در نماز نافله در حال حركت معتبر نيست نخير قبله وسيع است يك وقت است ميگويند اين امر قبله نميخواهد نخير از آن سنخ نيست نافله قبله ميخواهد نماز قبله ميخواهد پشت به قبله نماز صحيح نيست چه نافله چه فريضه چه در حال حركت چه در حال غير حركت منتهي قبله در حال حركت وسيع است ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾[38] مثل اينكه قبله در حال نماز واجب براي متحير وسيع است باز وقتي كه گفتند درجه انحراف مشخص نيست گفتند بين المشرق والمغرب اگر خوانديد تحقيق كرديد بعد بين المشرق والمغرب هر جا درآمد نمازت درست است يك كسي تحقيق كرده روي يك ستاره تحقيق كرده روي ابزار فني تحقيق كرده از صاحب منزل پرسيده ولي سي درجه، چهل درجه، شصت درجه، هفتاد درجه اختلاف داشته ولي بين المشرق والمغرب بود از 180 نگذشت خوب همه ميگويند نمازش درست است بعد از تحقيق نه بي تحقيق چرا؟ امام فرمود در اينگونه از موارد ﴿لله المشرق والمغرب﴾[39] مشكلتان را حل ميكند نه براي اينكه در نماز ظهر استقبال شرط نيست رعايت قبله شرط نيست آنجا استقبال شرط است قبله وسيع است حالا اگر اين را يك كسي اذن گفتند تا به مسجد برسد چند دقيقه فاصله است خوب نافلهاش را در راه ميخواند قبله او وسيع است اين خدايي كه ﴿لله المشرق والمغرب﴾ است همه جا حضور دارد خوب چرا شما به سراغ بتها رفتيد پس پندارتان باطل است در اثر اطلاق ذاتي و نامتناهي بودن خدا، گفتارتان هم باطل است بر اساس اينكه شفاعت بايد به اذن خدا باشد تقاضا ممكن است امّا بايد اذن باشد آن رفتارتان باطل است براي اينكه اقتضا براي احدي نيست ﴿كلٌّ أتوه داخرين﴾[40] اما اينكه بعضيها سؤال كردند كه در آن مرقومه آمد كه چطور انبياي ديگر كه مربوط به بحثهاي گذشته بود وقتي كه بحث دو سه آيه گذشت ديگر سؤالها را شما مرحمت نكنيد يا بعد از درس سؤال كنيد سؤالات نوشته در خصوص درس روز بعد باشد اينكه نوشته شده كه مثلاً چطور انبياي ديگر و ﴿آتيناه الحكم صبيّاً﴾[41] بودند در گهواره سخن ميگفتند اين اختصاصي به پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم ندارد و چطور پيغمبر اسلام مكتبي نرفته است و احياناً انبياي ديگر مكتب رفتند با آنكه آنها در دوران كودكي هم از اين علوم برخوردار بودند پاسخش اين است كه گرچه آنها در دوران كودكي در يك مقطعي البته چون در جريان حضرت عيسي اينطور نبود كه حالا دائماً براي او وحي نازل بشود يك لحظه براي حفظ معجزه آمد بعد ديگر حالت عادي شد انبياي ديگر بر اثر دسترسي داشتن به انبياي ديگر يا كتابهاي آسماني ديگر از مكتب آنها استفاده كردند و در معرض تهمت هم نبودند ولي وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم اگر چنانچه پيش كسي درس ميخواند ولو مثلاً از انبياي قبلي ميتوانستند بگويند تو اين كتابها را از پيش خودت آوردي ﴿ما كنت تتلوا من قبله من كتابٍ ولاتخطّه بيمينك إذاً لارتاب المبطلون﴾[42] لذا همينطور امّي ماند تا احدي نتواند تهمت بزند يا احدي نتواند شك و شبههاي در اين زمينه داشته باشد مطلب ديگر اينكه ذات اقدس اله فرمود ﴿أتنبّئون الله بما لايعلم في السمٰوات ولا في الأرض﴾[43] يعني شما هم نميدانيد وقتي او ندانست شما هم نميدانيد براي اينكه وقتي او ندانست نشانهٴ آن است كه معدوم وجود ندارد معدوم محض است و تحت علم نيست وقتي وجود نداشت شما هم نميدانيد شما هم دو قسم هستيد يا نميدانيد كه نميدانيد اين ميشود جهل مركب يا ميدانيد كه نميدانيد اين ميشود تحريف و سوداگر بالاخره شما هم نميدانيد چرا؟ براي اينكه از يك چيزي خبر ميدهيد كه اصلاً نيست وقتي خدا نميداند شما يقيناً نميدانيد يا ميدانيد كه نميدانيد نظير علمايتان اين ميشود سوداگران ﴿اشتروا الحياة الدنيا بالاخرة﴾[44] يك بازاري درست كردند يا عوامتان نميدانند كه نميدانند اين ميشود جهل مركب ما آمديم كه عالمتان كنيم هم آنها كه عالمند آنها را سرجايشان بنشانيم و موعظه كنيم هم شما كه جاهليد شما را آگاه كنيم و عالم كنيم كه چنين چيزي نيست در بخشي از آيات فرمود به اينكه چرا براي خدا انداد و بتها قرار داديد ﴿وأنتم تعلمون﴾ ميدانيد كه خدا شريك ندارد چرا چنين كاري كرديد اين ﴿فلاتجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون﴾ در آيه 22 سورهٴ مباركهٴ بقره است كه بحثش گذشت در شواهدي ديگر هم مشابه اين آمده است كه بالاخره شما ميدانيد كه ذات اقدس اله شريك ندارد و شيطان هم شما را وادار ميكند كه حرف جاهلانه بزنيد كه او شما را ﴿يأمركم ... أن تقولوا علي الله مالا تعلمون﴾[45] حرف غير عالمانه بزنيد حرف غير عالمانه هم همين است چيزي كه نميدانيد براي خدا قائليد بگوييد خدا شريك دارد و مانند آن. مطلب ديگري كه مربوط به اين آيه باشد خيلي شايد نمانده، عمده آن آيهٴ بعد است كه روي آن البته بايد بيشتر كار بشود و آن آيه، همان جريان پلوراليزم و كثرت گرايي و امثال ذلك است كه آيا اينچنين است يا نه در اين آيه محل بحث فرمود ﴿و ما كان الناس إلاّ أُمّة واحدة فاختلفوا ولولاكلمة سبقت من ربّك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون﴾ اينجا ملاحظه بفرماييد اختلاف دو قسم است يك اختلاف امري است طبيعي خوب اين اختلاف طبيعي چيز بدي نيست و راه حل دارد مردم خواستههايشان مختلف است نيازهايشان مختلف است سليقههايشان مختلف است گرايشهايشان مختلف است يك كسي بايد باشد به اين امور فرمان بدهد ما اين كشور را چطوري اداره كنيم اين شهر را چطور اداره كنيم هر كسي يك نياز خاصي دارد اين يك امر طبيعي است مردمي كه در يك كشور وسيع زندگي ميكنند بعضي مال استوا هستند بعضي مال نزديك قطب هستند بعضي مال غرب هستند بعضي مال غرب هستند هواهاي مختلف، اقليمهاي مختلف، بينشهاي مختلف، اينها همه اينها را كه نميشود با صنعت اداره كرد يا با كشاورزي اداره كرد كشاورزي هم همه اينها را نميشود با يك نوع خاصي از كشت و كار اداره كرد اين يك اختلاف طبيعي است و راه حل طبيعي هم دارد يك سري از اختلافات مربوط به علوم ديني است آراء است عقايد است مذاهب است ذات اقدس اله فرمود اين يكي ديگر ساختگي است اختلاف در مذهب ساختگي است براي اينكه دست و پا و اقليم كه مذهب نميخواهد فطرت مذهب ميخواهد جان مذهب ميخواهد من كه جان آفرين هستم ميدانم كه اين جانها چه ميخواهند من كه فطرت ساز هستم ميدانم كه اين فطرتها يكدست و هماهنگ هستند اين دستگاه گوارش، دستگاه پوست و گوشت و خون و اينها برابر اقليم خواستههاي مختلفي دارد چيز خوبي هم هست شما غذاهاي گرم را كه نميتوانيد به منطقههاي سردنشين أو بالعكس تحميل بكنيد مردم اين منطقه بالاخره غذاي گرم ميل ميكنند مردم يك منطقهاي غذاي سرد ميل ميكنند مردم يك منطقهاي اصلاً برف نديدند مردم يك منطقهاي اصلاً حرارت سوزان نديدهاند اينها را با لباسهاي گوناگون، با اغذيه گوناگون، با مساكن گوناگون، با معماريهاي گوناگون بايد اينها را تأمين كرد اين اختلاف طبيعي است راه حلّ طبيعي دارد و چيز بدي هم نيست ميماند اختلاف در مذهب، اختلاف در دين، اختلاف در برداشت، اختلاف در اجتهاد اينها اگر فروعات و آن حاشيهها و آن ساحل درياي دين باشد اينها قابل گذشت است اما اگر اختلاف در متن مذهب باشد فرمود حتماً اين روي دخالت هوي و هوس است چرا؟ براي اينكه من ميدانم در درون آنها همهشان يك چيز را ميخواهند واين را هم كه از طرف خودم فرستادم به عنوان وحي هماهنگ با خواستههاي درون اينها است و اين اختلافها از اين علما نماها به دست آمده ديگر پلوراليزم به اين معني، كثرت گرايي، كثرت في نفسه باشد نيست انسان از هر راهي رسيده برداشتي داشته باشد بين او و بين خدا حجّت باشد نيست در آن ساحلها حجّت است كه حالا اين سه مقطع بايد بررسي بشود فرمود مردم يكسان بودند فطرت آنها يكي است انبيا هم آمدند به اين اختلافاتشان خاتمه بدهند آن اختلافات قبل از وحي يك چيز خوبي است اما بعد از اينكه انبيا آمدند و راه را مشخص كردند از آن به بعد ديگر اختلافاتي است كه خود آنها درآوردند وگرنه، نه ديني كه من فرستادم پراكنده است و تحمل كثرت دارد نه فطرتي كه با آن فطرت آنها را آفريدم كثرت خواه است در غالب مواردي كه سخن از كثرت است فرمود ما يك كثرت محمود و ممدوح داريم يك كثرت مذموم، آن كثرت محمود و ممدوح مال قبل از تبيّن است دو نفر اختلاف فكري دارند اختلاف نظر دارند كه آيا از نظر جهانبيني اين است يا نه آيا معناي آيه اين است آيا معناي حديث اين است فرمود اينها اگر مشكلي نداشته باشند بينهما و بين الله خالصاً بخواهند حق را بيابند مييابند و حق در اين گفتگوها براي آنها روشن ميشود از آن به بعد عدّهاي عالماً عامداً اهل لجاجند و حاضر نيستند اعتراف بكنند آن ديگر اختلاف بعد العلم است كه اختلاف مذموم است و اين اختلاف مذموم سر از جهنّم درميآورد در سورهٴ مباركهٴ شوري آيهٴ 13 و 14 اين است فرمود ﴿شرع لكم من الدّين ماوصّيٰ به نوحاً والّذي أوحينا إليك وما وصّينا به إبراهيم و موسي و عيسيٰ﴾ اين انبياي پنچگانه اولي العزم عليهم السلام به آنها چه وحي فرستاديم؟ گفتيم كه ﴿أن أقيموا الدين ولاتتفرّقوا فيه﴾ اختلاف نكنيد ﴿كبر علي المشركين ما تدعوهم إليه الله يجتبي إليه من يشاء و يهدي إليه من ينيب﴾ پس اين پنج پيامبر اولي العزم بزرگوار عليهم الصلاة و عليهم السلام همهشان اين وحي را دريافت كردند اما پيروان اينها كه دو قسم شدند بعضي متدين بعضي منحرف آن منحرفان به تفرقه دامن زدند ﴿و ما تفرّقوا إلاّ من بعد ماجائهم العلم﴾ اين اختلاف بعد العلم است ببينيد دو تا طلبه آنها كه به حسن عاقبت انشاءالله متنعم هستند وقتي در حجره بحث ميكنند ثالثشان هم الله است كس ديگري نيست وقتي كه بحث ميكنند و روشن شد كه حق با كيست فوراً تمكين ميكنند اين بالاخره يك عالم رباني ميشود هم به درد خودش ميخورد هم به درد جامعه هم براي سود ما اما با اينكه اين حجره است دو نفري است سومي فقط خداست با اينكه براي او روشن شد حق با رفيق او است اما گردن نميدهد اين يك شرّي است هم براي خودش هم براي روستا يا شهر خودش هر جا برود شرّ است براي اينكه اين خودش را نساخته اين يك ديوي در درون او است هميشه ميگويد بگو ﴿أنا خير منه﴾[46] اين تريبون اوست اين اگر خودش را نسازد هر جا برود مشكل دارد بعد از آنكه روشن شد حق با رفيق تو است خوب بالاخره آدم تسليم ميشود «من صارع الحقّ صرعه» حق هم آنقدر ستبر و قَدَر است كه هر كسي در برابر او بايستد بالاخره در اين كشتي زمينگير ميشود اين از بيانات نوراني حضرت امير است فرمود با حق كشتي نگيريد مصارعه يعني كشتي گرفتن «من صارع الحقّ صرعه» فرمود اين اختلافي كه پيدا شده اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم، اختلاف قبل العلم كه بركت است الآن اينها دو ساعت نشستند بحث ميكنند كه آيا معناي آيه اين است، معناي روايت اين است اين همان است كه فرشتگان زير پاي اينها پرهايشان را پهن ميكنند چون آنها غرضي ندارند جز اينكه بفهمند خدا چه فرمود پيغمبر چه فرمود اينكه عبادت است اين اختلاف قبل العلم است ممكن است دو روز، سه روز، چهار روز كمتر يا بيشتر اين اختلاف طول بكشد اين اختلاف قبل العلم است و محمود و ممدوح و روي بالهاي فرشتگان نشستهاند چون طالب علم هستند اما اگر روز دهم معلوم شد كه حق با زيد است و اين عمرو تمكين نميكند از آن به بعد نه تنها فرشته ميرود بلكه اينها تحت ولايت شيطان هستند اين ميشود اختلاف بعد العلم فرمود ﴿وماتفرّقوا إلاّ من بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم﴾[47] و منتهي نظام عالم بر اين نيست كه حالا اگر كسي بيراهه رفته ما فوراً او را از بين ببريم قضا و قدري هست مهلتي هست فرزندان بعدي اين شخص هستند كه احياناً سالمند ﴿يخرج الحيّ من الميت﴾[48] وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه در آن جبههها گاهي كساني كه كافر بودند از جلوي شمشير حضرت رد ميشدند حضرت نميكشت ميفرمود من ميبينم كه نسلهاي اينها بعد از فرزندان اينها و اعقاب اينها فرزندان صالحي در ميآيد همه كارها كه مقطعي نيست فرمود يك حسابي هست يك كتابي هست يك نظمي هست دير هم كه نشده كسي هم كه از دست ما فرار نميكند ﴿و ما نحن بمسبوقين﴾[49] ما بشويم مسبوق آنها بشوند سابق، جلو بيفتند هم كه نيست آنها معاجز نيستند معجز نيستند ما را ناتوان نميكنند ما را عقب نميزنند هر جا باشند بالاخره در اختيار ما هستند فرمود ﴿ولو لاكلمة سبقت من ربّك إلي أجل مسمي لقضي بينهم﴾ خوب يك قضا و قدري هست تا يك فرصت معيني بايد باشد و اينها ﴿و إنّ الذين أورثوا الكتاب من بعدهم لفي شك منه مريب﴾[50] حالا شما در جريان پلوراليزم ملاحظه بفرماييد يك كثرتي در واقع هست يا نه، كثرتي در دين هست يا نه، كثرتي در فطرت هست يا نه، كجا كثرت است ميماند كثرت برداشت، كثرت برداشت اگر مجتهدانه، روشمندانه باشد انسان اهل لجاج نباشد بين او و بين خداي خود معذور است خوب يك كسي چندين سال در حوزه هست درسهاي حوزوي خوانده در فهم روايتي، در فهم يك آيهاي با كسي اختلاف نظر دارد اين معذور هست اما معنايش اين نيست كه او هم فهميده، حق است ديگري هم فهميده، حق است ما كه تخطئه كرديم تصديق نكرديم كه حرف مصوبه را كه نپذيرفتيم كه حرف مخطئه حق است واقع يكي است دين يكي است فطرت يكي است رونده گاهي درست ميرود گاهي نادرست اگر با حجّت رفته است معذور است وگرنه مأزور يعني وزر دارد اولي با عين است دومي با الف اگر بيراهه آمد و از راه رسيد و گفت برداشت من، اين است آن ديگر معذور نيست نه تنها به واقع نرسيده است مأزور است يعني عليه الوزر پس بنابراين كثرت گرايي به اين معني كه واقع كثير باشد نيست فطرت كثير باشد نيست دين كثير باشد نيست برداشت كثير است و اين برداشت كثير، اگر اختلاف قبل العلم باشد معفو است اختلاف بعد العلم باشد كه عذاب اليم را دربر دارد آيهٴ محل بحث همين است فرمود ﴿و ما كان الناس إلاّ أمّة واحدة فاختلفوا ولو لا كلمة سبقت من ربّك لقضي بينهم .....﴾
و منشا اختلاف اين مردم طبق آيه ١٣ و ١٤ شوريٰ و... ٢١٣ بقره ... عالمان هستند كان الناس أمةً واحدةً ... شما ميبينيد ... ملل و نحل ٢ جلد هستند و ج اول ملل است كه ؟؟؟ را انبياء آوردند ج دوم منحول است كه ... اينكه دير آمدند ميخواهند ؟؟؟؟؟ برند شكل آفريند نظام عالم هماهنگ است يك
دين = = = دو
و ...
اعاذنا الله من شرور ...
الحمد لله رب العالمين
[1] ـ مريم، ٣١.
[2] ـ حمد، ٣.
[3] ـ ملك، ١.
[4] ـ يس، ٨٣.
[5] ـ ملك، ١.
[6] ـ مريم، ٣١.
[7] ـ اعراف، ١٩٥.
[8] ـ ملك، ١.
[9] ـ يونس، ١٨.
[10] ـ يونس، ١٨.
[11] ـ احقاف، ٤.
[12] ـ احقاف، ٤.
[13] ـ احقاف، ٤.
[14] ـ حج، ٧٣.
[15] ـ حج، ٧٣.
[16] ـ انبياء، ٢٦.
[17] ـ انبياء، ٢٧.
[18] ـ احقاف، ٤.
[19] ـ احقاف، ٤.
[20] ـ احقاف، ٤.
[21] ـ اعراف، ١٩٥.
[22] ـ مائده، ٧٥.
[23] ـ حج، ٧٣.
[24] ـ يونس، ١٨.
[25] ـ بقره، ٢٥٥.
[26] ـ فتح، ٤.
[27] ـ بقره، ٢٥٥.
[28] ـ مائده، ٣.
[29] ـ مائده، ٣.
[30] ـ مريم، ٨٧.
[31] ـ بقره، ٢٥٥.
[32] ـ نمل، ٨٧.
[33] ـ زمر، ٦٨.
[34] ـ نبأ، ٣٨.
[35] ـ مرسلات، ٣٦.
[36] ـ يونس، ٦١.
[37] ـ بقره، ١١٥.
[38] ـ بقره، ١١٥.
[39] ـ بقره، ١١٥.
[40] ـ نمل، ٨٧.
[41] ـ مريم، ١٢.
[42] ـ عنكبوت، ٤٨.
[43] ـ يونس، ١٨.
[44] ـ بقره، ٨٦.
[45] ـ بقره، ١٦٩.
[46] ـ اعراف، ١٢.
[47] ـ شوريٰ، ١٤.
[48] ـ انعام، ٩٥.
[49] ـ واقعه، ٦٠.
[50] ـ شوريٰ، ١٤.