08 01 2004 4884693 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 21

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

وقتي كه جريان توحيد و همچنين وحي و نبوت و معاد تبيين شد برخورد مشركان و وثنيها و صنميها را هم ذكر فرمود، فرمود وقتي آيات الهي بر آنها تلاوت مي‌شد اينهايي كه منكر معاد بودند پيشنهادشان اين بود كه ﴿ائت بقرآن غير هذا أو بدّله﴾[1] آنگاه در پاسخ به اينها كه طبق دستور خداي سبحان فرمود ﴿ما يكون لي أن أُبدّله من تلقاء نفسي إن أتّبع إلاّ ما يوحي إليّ إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾[2] كه اين از اين ﴿إن أتّبع﴾ جناب فخر رازي و ديگران خواستند استفاده كنند كه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مصون از اجتهاد و عمل به مظنّه و رأي عادي بود اين يك سخني است حق كه اماميه بر آنند ولو غير اماميه شايد نپذيرند ولي اماميه بر آنند كه اهل بيت عليهم السلام چه وجود مبارك پيغمبر چه ائمه عليهم السلام اينها برابر وحي الهي حكم مي‌كنند نه برابر اجتهاد ظنّي، از سنخ مجتهدان نيستند كه با ظنون و علم حصولي و امثال ذلك فتوا بدهند حكم براي اينها روشن است و بر اساس آن الهامات الهي فتوا مي‌دهند اين سخن حق است كه ﴿إن أتّبع إلاّ ما يوحي إليّ﴾ يعني من اجتهاد نمي‌كنم كه از روي مظنّه سخن بگويم آنگاه بعد از اقامه برهان درباره توحيد و درباره وحي و نبوت فرمود كار رسمي مشركان اين بود كه ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبّئون الله بمالايعلم في السموات و لا في الأرض سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾[3] فرمود بالاخره شما چرا غير خدا را مي‌پرستيد اين بتها را چرا مي‌پرستيد پرستش بالاخره بايد براي يكي از اغراض سه‌گانه باشد كه اينها منفصله مانعة الخلو است اجتماع را شايد همين اهداف سه‌گانه معروف يا براي رهايي از خطر يا براي رسيدن به يك خير و بركت يا براي معارف معنوي و قرب الهي آن حديث سه ضلعي كه از وجود مبارك أميرالمؤمنين سلام الله عليه رسيده است از امام حسين عليه‌السلام رسيده است از وجود مبارك امام صادق عليهم الصلاة وعليهم السلام رسيده است كه مردم خدا را براي خوف از نار يا شوق إلي الجنّة و مانند آن عبادت مي‌كنند و عدّه‌اي هم خدا را شكراً و حبّاً عبادت مي‌كنند اين ناظر به آن است كه بالاخره منشأ عبادت و اهداف عبادي يكي از اين سه امور است اگر كسي به بهشت و جهنّم معتقد است يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً إلي الجنّة» است و تقرب الي الله را هم كه در نظر گرفته است اگر معاد براي او مطرح نيست مثل آنچه كه براي مشركين مطرح نبود اين به لحاظ مصالح دنيايي بايد كه به دنبال نفع و ضررشان باشند برهان قرآن كريم اين است كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست شما اگر براي دفع ضرر آنها را عبادت مي‌كنيد آنها ضرري به كسي نمي‌رسانند كه اگر عبادت نكنيد به شما ضرر برسانند و اگر عبادت بكنيد به شما ضرر نرسانند كاري از آنها ساخته نيست و اگر براي دفع ضرر نيست و براي جلب منفعت است كاري از آن‌ها ساخته نيست كه اگر عبادت كرديد به شما نفع برسانند و اگر عبادت نكرديد به شما نفع نرسانند اينها لايضرّ و لاينفع هستند آن نفع و ضرر ناظر به آن است كه شما اگر روي رهبت و خوف مي‌خواهيد عبادت بكنيد اينها صلاحيت آن را ندارند و اگر بخواهيد بر اساس رغبت و سود عبادت بكنيد اينها هم آن لياقت را ندارند ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾[4] مي‌ماند مطلب سوم، مطلب سوم آن است كه شما اگر بخواهيد به خدا نزديك بشويد آن تقرب معنوي را داشته باشيد سخن از «خوفاً من النار و شوقاً إلي الجنة» نيست سخن از تقرب الي الله است از اين بتها كار تقريب ساخته نيست چون آن بت پرستها گاهي مي‌گفتند ﴿هولاء شفعاؤنا عندالله﴾ گاهي هم مي‌گفتند كه ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله زلفيٰ﴾[5] كه اينها وسيله تقرب باشند زلفي و درجه ما را پيش خدا اضافه كنند و زياد كنند مي‌فرمايد اين كار هم از آنها ساخته نيست قرآن كريم براي اين وثنيها و صنميهاي ساده برهاني كه اقامه مي‌كند مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ اعراف در حدي كه اينها بفهمند كه ﴿أ لهم أرجل يمشون بها أم لهم أيدٍ يبطشون بها أم لهم أعين يبصرون بها أم لهم آذان يسمعون بها﴾[6] از اين بتها چه كاري ساخته است آيا اينها دستي دارند كه با دست كاري انجام بدهند پايي دارند كه با پا جايي بروند چشمي دارند كه ببينند گوشي دارند كه بشنوند براي تودهٴ مردم اينچنين است براي محققين از اهل بت پرستها برهان خاص خودشان را اقامه مي‌كند آن برهاني كه قرآن كريم براي محققان اهل شرك اقامه مي‌كند آن كم است ولي كاملاً متقن است چون اكثري بت پرستها همين تودهٴ مردم بودند به زبان اينها سخن مي‌گويد كه اينها هم بفهمند و هيچ بهانه و عذري نداشته باشند پس گاهي مي‌فرمايد از اين بتها كاري ساخته نيست گاهي مي‌فرمايد كه اينها ضارّ و نافع نيستند ضرر و نفع فقط به دست ذات اقدس اله است و انسان يا براي ترهيب است يا براي ترغيب است يا براي رهيدن از خطر يا براي رسيدن به يك منفعت بالاخره عبادت مي‌كند يا يك كاري انجام مي‌دهد فرمود هيچ كدام از اينها از اين بتها ساخته نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾[7] در سورهٴ مباركهٴ اعراف يك مقداري مسائل بازتر گذشت در آنجا، خداي سبحان جريان حضرت موسي كليم سلام الله عليه را نقل كرد كه اسرائيليها كه به دنبال آن حضرت راه افتاده بودند بعد از عبور از دريا ديدند يك عدّه‌اي مشغول پرستش بت هستند آيهٴ 138 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين بود ﴿و جاوزنا ببني إسرائيل البحر فأتوا علي قوم يعكفون علي أصنام لهم قالوا يا موسي اجعل لنا إلهاً كما لهم إلهة قال إنّكم قوم تجهلون ٭ إنّ هؤلاء متبّر ماهم فيه و باطل ماكانوا يعملون﴾ اينها گرفتار تبار و خسارت و هلاكت هستند يك چيز باطلي است چه پيشنهادي است شما مي‌دهيد در همان سورهٴ مباركهٴ اعراف براهيني را نقل مي‌كند كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست چون اينها دست و پا و گوش ندارند و مانند آن در آيات ديگر هم جريان لايضرّ و لاينفع هست بنابراين فرمود به اين‌كه اينها كه پيشنهاد خلاف به شما مي‌دهند خودشان گرفتار پرستش بت هستند كه هيچ اثر مثبتي بر آن مترتب نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾[8] بعد از آن‌ها بپرسيد كه چرا اين بتها را عبادت مي‌كنيد منطق آنها اين است كه ﴿هؤلاء شفعاؤنا عند الله﴾[9] منظور آنها از شفاعت، شفاعت مصطلح اخروي نيست چون كسي كه به قيامت معتقد نيست به بهشت و جهنّم معتقد نيست شفاعت قيامت را هم باور ندارد و لذا سالبه به انتفاء موضوع است منظور آنها از شفاعت همين توسل دنيايي است يعني خدا را به عنوان ربّ الأرباب و ربّ العالمين قبول دارند منتهي اين بتها در درگاه الهي يك تقرّبي دارند و بندگان خدا را كه اين بتها را مي‌پرستند اينها را به خدا نزديك مي‌كند فقط چون خدا نافع و ضارّ است كمالات از خداست كساني كه با شفاعت بتها به خدا نزديك شدند از خيرات الهي برخوردارند بنابراين اين آيهٴ فرمود خود اين بتها كه ذاتاً نمي‌توانند خطري را دفع كنند يا نفعي را براي شما جلب بكنند لايضرّ و لاينفع‌اند مي‌ماند مسئله وساطت، وساطت هم بايد به اذن خدا باشد ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾[10] تا خدا اذن ندهد كه كسي شفاعت نمي‌كند و خدا هم كه به اينها اذن نداد شما هم بر اين پندار باطليد كه اينها بر شفاعت مستقل هستند چه كسي به اينها اجازه شفاعت داد؟ پس منظور از اين شفاعت، شفاعت اخروي نمي‌تواند باشد براي اينكه اينها به روز قيامت معتقد نيستند و اگر چنانچه منظور از اين شفاعت اعم از دنيا و آخرت بود يا خصوص شفاعت آخرت بود اين روي فرض است و استهزاء و تهكّم كه اينها مي‌گويند قيامتي نيست بر فرض هم باشد اين بتها از ما شفاعت مي‌كنند و همانطوري كه در دنيا اوضاع ما به وسيله اين بتها روبه راه مي‌شده است در قيامت هم اگر قيامت هم باشد اينها تأمين كننده نيازهاي ما هستند آيهٴ 77 سورهٴ مباركهٴ مريم اين است ﴿أفرأيت الذي كفر بآياتنا و قال لأُوتينّ مالاً و ولداً﴾ اين كسي كه كافر است به قيامت معتقد نيست مي‌گويد كه قيامتي نيست اگر باشد همانطوري كه اين بتها در دنيا مشكل ما راحل كردند و مي‌كنند در آخرت هم مشكل ما را حل مي‌كنند كه خدا مي‌فرمايد از اين بتها كاري ساخته نيست نه در دنيا نه در آخرت بنابراين، منظور از اين شفاعت يا خصوص مسائل دنياست يا اگر راجع به مسائل آخرت باشد روي فرضي است كه مشركان بر آن فرض سخن مي‌گفتند وگرنه اينها معتقد به مسئله قيامت نيستند تا به شفاعت قيامت معتقد باشند در همان سورهٴ مباركهٴ مريم آيهٴ 78 فرمود ﴿أطّلع الغيب أم اتّخذ عند الرحمٰن عهداً ٭ كلاّ﴾ اينچنين نيست كه اينها در قيامت از بركات بتها برخوردار باشند ﴿سنكتب ما يقول ونمدّ له من العذاب مدّاً﴾[11] خوب ﴿و يعبدون من دون الله ما لايضرّهم و لاينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ اين جريان شفاعت را در سورهٴ مباركهٴ انعام هم مشابه اين گذشت آيهٴ 94 سورهٴ مباركهٴ انعام اين است ﴿ولقد جئتمونا فراديٰ كما خلقناكم أوّل مرّة وتركتم ما خوّلناكم وراء ظهوركم ومانريٰ معكم شفعاءكم الذين زعمتم أنّهم فيكم شركاء لقد تقطّع بينكم وضلّ عنكم ما كنتم تزعمون﴾ فرمود به اينكه در قيامت اينها، تنها مي‌آيند و به اينها گفته مي‌شود كه كساني كه شما شفيع مي‌پنداشتيد نيست اينجا و نيستند با شما و آنها را شريك خدا مي‌پنداشتيد آنها سهمي از شركت نداشتند و اينجا حضور ندارند فرمود اين شفاعتي كه شما مي‌گوييد يك دليل باطلي است براي اينكه شفاعت بايد به اذن باشد و خدا به اينها اذن نداده و شما مدعي يك حرفي هستيد كه خدا نمي‌داند يعني مدعي يك امر باطلي هستيد يعني مدعي امر معدوم محض چرا؟ زيرا اگر شفاعت براي اينها حق بود و اينها سمت شفاعت مي‌داشتند بالاخره شفاعت يك شيئي بود اينها هم يك شيئي هستند شفاعت و وسيله بودن هم شيئ است و خداوند به كلّ شيء عليم است به شفاعت اينها هم علم داشته اما خدا به شفاعت اينها علم ندارد اين را به صورت يك قياس استثنايي ذكر مي‌كند كه با بطلان تالي، مقدم هم باطل مي‌شود مي‌فرمايد اگر اينها شفيع بودند خدا به شفاعت اينها علم داشت لكن خدا علم ندارد پس اينها شفيع نيستند تلازم مقدم و تالي روشن است كه اگر يك چيزي در جهان باشد خوب يقيناً خدا عالم است ديگر اگر اينها شفيع باشند يقيناً خدا مي‌داند بطلان تالي از اينجا مشخص مي‌شود كه خداوند اين را نمي‌داند چرا نمي‌داند؟ براي اينكه يك امر باطل صرف و معدوم محض است اين يك مقدمه يعني شفاعت بتها معدوم محض است باطل صرف است مقدمه دوم اين است كه باطل صرف مي‌شود معدوم، معدوم هم شيء نيست لاشيء است اگر گفته شد خدا ﴿بكل شيء عليم﴾[12] است بكلّ شيء قدير است يك چيزي كه محال بود ممتنع بود اصلاً شيء نيست وقتي شيء نبود علم به او تعلق نمي‌گيرد علم، ظهور است، كشف است، شهود است يك چيزي را روشن مي‌كند معدوم محض قابل علم نيست الآن اين معدوم محضي كه ما مي‌گوييم اين لفظي كه ما مي‌گوييم اينها به حمل اوّلي معدوم محض هستند وگرنه به حمل شايع صورت ذهني هستند يعني اين معدوم كه مهمل نيست يك لفظي است معني دارد ما اين معني را مي‌فهميم معناي اين معدوم در ذهن ماست امّا اين وجود ذهني دارد امّا اين كلمه عدم يا كلمه معدوم به لحاظ واقع و به لحاظ خارج زيرش خالي است از هيچي حكايت نمي‌كند بر خلاف مفاهيم ديگر مفاهيم ديگر مثل شجر، حجر، آسمان و زمين هر كدام از اين مفاهيم از يك مصداقي حكايت مي‌كنند كه موجود است امّا مفهوم عدم يعني مفهوم عين و دال و ميم اين يك مفهومي است كه زيرش خالي است ممتنعات اينطور است معبود بودن بت اينطور است شفيع بودن بت اينطور است ضارّ و نافع بودن بتها اينطور است اينها امور محالي است ممتنع است معدوم است و لاشيء هستند وقتي لاشيء شدند علم به آنها تعلق نمي‌گيرد مثل اينكه درباره قدرت هم اينچنين گفته مي‌شود ذات اقدس اله بكلّ شيء قدير است ﴿علي كل شيء قدير﴾[13] است اين درست هر چيزي كه مصداق شيء مفهوم شيء در آن تطبيق شد اين تحت قدرت خدا است اما ممتنعات شيء نيستند لاشيء هستند اين يكي از غرر رواياتي است كه مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند كه كسي از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل مي‌كند كه كسي آمده بود حضور مبارك حضرت أميرالمؤمنين سلام الله عليه عرض كرد كه آيا ذات اقدس اله مي‌تواند دنيا را در تخم مرغ جاي بدهد بدون اينكه تخم مرغ بزرگتر بشود و دنيا كوچكتر بشود اين يك پاسخي دارد كه آن سؤال كننده يك فرد عادي بود معصوم سلام الله عليه يك جواب مناسبي داد كه او بپسندد فرمود يك چشم را باز كن چشم را باز كرد فرمود چه مي‌بيني گفت آسمان مي‌بينم زمين مي‌بينم فرمود: خداوند بزرگتر از زمين را در كوچكتر از تخم مرغ جا داد براي اينكه اينها را همه را در چشم تو جاي داده خوب اين جوابي بود براي يك مستمع ساده‌لوحي كه او قانع بشود روشن بشود كم كم اين را به كلاسهاي بالاتر ببرند و هدايتش كنند كه خدا چه كاري را مي‌تواند بكند و چه كار شدني نيست و مانند آن امّا آنكه دومي است كه وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه آنطوري كه مرحوم صدوق نقل كرده، نقل مي‌كنند كه كسي آمده حضور مبارك حضرت أميرالمؤمنين سلام الله عليه عرض كرد آيا خدا مي‌تواند دنيا را در تخم مرغ جا بدهد بدون اينكه تخم مرغ بزرگ بشود يا دنيا كوچك بشود وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه طبق اين نقل فرمود ذات اقدس اله قادر است چيزي او را عاجز نمي‌كند امّا «والذي سئلتني لايكون» اينكه تو سئوال كردي يك امر محال است اين كان، كان تامه است لايكون يعني لايمكن وقتي محال شد تحت شيء نيست تحت شيء نبود تخصصاً از عموم ﴿إنّ الله علي كل شيء قدير﴾[14] خارج مي‌شود مي‌شود لاشيء آيا دو دو تا را مي‌شود پنج تا كرد دو دو تا پنج تا شيء نيست يعني اين الفاظ را آدم مي‌گويد مفهوم را در ذهن تصور مي‌كند مي‌فهمد زيرش خالي است اين مفهوم دو دو تا پنج تا به حمل اوّلي دو دو تا پنج تاست ولي به حمل شايع كه نيست پس بنابراين معدوم و محال و مانند آن اينها لاشيء هستند شيء نيستند وقتي لاشيء بودند اصلاً علم به آنها تعلق نمي‌گيرد.

سؤال: جواب: نه قدرت عين صفت ذات است عين ذات است نامتناهي هم هست ولي قابل بايد كه ممكن الوجوب باشد تا فيض دريافت بكند.

سؤال: جواب: ولي خوب ممكن الوجوب بود در علم حق تعالي بود ذات اقدس اله اوّل عالم بود بعد موجود كرد امّا ممتنعات در هيچ بهره‌اي حضور و ظهور ندارند ممتنع، كشف، شهود، حضور، ظهور نخواهد داشت، عدم محض است.

سؤال: جواب: آنجا هم روي فرض است وگرنه در حال وجوب اينچنين نيست در فرض وجوب يعني در فرض امكان وقتي كه فرض كرديم اينچنين يعني محالي را فرض كرديم كه در يك ظرف خاصي محال اين مي‌شود ممكن بنابراين محال و ممتنع و امثال ذلك طبق بيان نوراني أميرالمؤمنين سلام الله عليه ذات ندارند شيء نيستند وقتي شيء نيستند قابل تعلق علم نيستند فرمود «والذي سئلتني لايكون» اين كان، كان تامه است يعني لايوجد.

سؤال: جواب: الآن هم همان روايت را عرض كرديم دو تا روايت است تا سائل كه باشد برداشت او چه باشد و با چه قانع بشود الآن شما آن حديث اوّل را كه نقل مي‌كنيد براي تودهٴ مردم مي‌بينيد كه آنها هم راضي مي‌شوند صلوات هم مي‌فرستند خيلي هم خوشحالند امّا وقتي پيش محقق نقل مي‌كنيد مي‌بينيد يك حساب ديگري دارد آنها آيات قرآني، احاديث اينها يكسان نيستند گاهي مثلاً هشام ابن حكم را مي‌پروراند كه هشام مي‌گويد من خرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحيد همان حديث شريف را هم مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل كرده در يك باب ديگري اينجا به صورت يك قياس استثنايي تنظيم كرده كه اگر يك چنين چيزي بود خدا مي‌دانست لكن خدا نمي‌داند پس اين نيست تلازم مقدم و تالي روشن است كه اگر يك چنين چيزي در جهان هستي وجود مي‌داشت اگر بتي در كار بود اگر شفاعت آنها حق بود خدا يقيناً مي‌دانست اين تلازم مقدم و تالي روشن است براي اينكه شيء است و هر شيئي معلوم خداست بطلان تالي براي آن است كه اين شيء نيست لكنّ التالي باطل، خدا نمي‌داند وقتي خدا ندانست يعني وجود ندارد از ندانستن خدا معلوم مي‌شود اين محال است چون اگر يك چيزي ممكن بود بالاخره معلوم حق تعالي بود چون محال است و شيء نيست و قابل ظهور و كشف نيست تحت علم قرار نمي‌گيرد مثل همان حديث معروف قدرت. اين سنخ استدلالها هم در قرآن كريم هست يكي در همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ يونس است كه محل بحث است فرمود ﴿قل أتنبّئون الله بما لايعلم في السموات ولافي الأرض﴾[15] بالاخره اين شفاعت يا بايد در آسمانها باشد يا بايد در زمين باشد اين موجودي كه شما مي‌گوييد يا سمائي است يا ارضي است يك گوشه عالم در هندسه عالم وجود دارد خدا هم كه مهندس اين عالم است و نقشه را او طرح كرده و آفرينش به عهده اوست از تمام ذرات آسمان و زمين با خبر است خدا نه در آسمان يك چنين چيزي را مي‌داند نه در زمين يك چنين چيزي را مي‌داند پس معلوم مي‌شود نيست اين طرز استدلال در سورهٴ مباركهٴ رعد هم هست آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ رعد هم اين است ﴿أفمن هو قائم علي كلّ نفس بما كسبت و جعلوا لله شركاء﴾ عدّه‌اي براي خداي سبحان شريك قائل شدند خداوند در بخشي از آيات مي‌فرمايد كه اينها اسماء بي‌مسمي هستند يعني لفظ هست مفهوم هست ولي زيرش خالي است شما كه مي‌گوييد اين سمتي دارد ضارّ است نافع است و يا شفيع است يا مقرّب إلي الله است و مانند آن ﴿إن هي إلاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطان﴾[16] يك اسم خالي بي مسمي. اگر يك چيزي معدوم بود و محال بود فقط مفهوم است بدون مصداق زير اين مفهوم چيزي نيست وقتي زير اين مفهوم چيزي نبود علم به او تعلق نمي‌گيرد مثل اينكه شما بپرسيد كه آيا خدا مي‌داند يا نه از شما بپرسند چه چيز را بعد همان سؤال را تكرار كنيد آيا خدا مي‌داند يا نه خدا هيچي را مي‌داند يا نه خوب هيچي تحت علم قرار نمي‌گيرد علم خدا نامتناهي است و ازلي است و وصف ذات اوست اما هيچ چيز كه تحت علم قرار نمي‌گيرد در آن بخشها فرمود ﴿إن هي إلاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطان﴾ تمام اينها مفاهيم بي مصداق هستند اسامي بي مسمي هستند.

سؤال: جواب: آن در فرض وجود است آن‌جا هم همين را سؤال كردند آنجا وجود مبارك امام رضا سلام الله عليه در استدلال فرمود خداي سبحان نه تنها ممتنعات را مي‌داند بلكه ممتنعات را علي فرض الوجود هم مي‌داند آن وقت به اين آيه استدلال كردند فرمودند ﴿ولو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه﴾[17] آن روز ممتنع است كسي از جهنّم و از آخرت برگردد به دنيا، براي اينكه دنيا بساطش برچيده شد فرمود ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة والسمٰوات مطويّات بيمينه﴾[18] در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم هم فرمود ﴿يوم تبدّل الأرض غير الأرض والسمٰوات﴾[19] حالا نفخ صور شد و بساط دنيا برچيده شد آن وقت اين شخص از آخرت بيايد كجا وقتي بساط يك عالمي برچيده شد تبديل شد به يك عالم ديگر اگر ﴿يوم تبدّل الأرض غير الأرض والسمٰوات﴾[20] يعني تبدّل السموات غير السموات. اگر سموات و ارض عوض شد اگر ﴿السمٰوات مطويات بيمينه﴾ اگر ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة﴾[21] اگر بساط ديگري بعد از نفخ صور اوّل پهن شد دنيايي نيست تا كسي از آخرت از جهنّم بيايد دنيا ولي به فرض محال اگر چنانچه دنيايي بود و اين شخص مي‌آمد كارش اين بود مثل اينكه دو دو تا به فرض محال اگر پنج تا باشد ديگر فرد است زوج نيست اين در فرض وجود است آثار وجود را به همراه دارد و اما اگر فرض وجود نشود و آثار وجود را به همراه نداشته باشد تحت علم قرار نمي‌گيرد در سورهٴ مباركهٴ رعد در آيه 33 به اين صورت آمده است فرمود ﴿و جعلوا لله شركاء قل سمّوهم﴾ شما اينها را نامگذاري كنيد اسمشان را ببريد معرفي‌شان كنيد تا معلوم بشود اينها الفاظ بي معني و مفهوم بي مصداق هستند ﴿أم تنبّئونه بما لايعلم في الأرض أم بظاهر من القول﴾[22] آخر شما چه مي‌خواهيد بگوييد، مي‌خواهيد بگوييد كه خدا را كه قبول داريد چون وثنيون حجاز اينها خدا را به عنوان واجب الوجود قبول داشتند يك, و براي او شريكي قائل نبودند خدا را به عنوان خالق آسمان و زمين قبول داشتند براي او شريكي قائل نبودند دو, خدا را به عنوان ربّ العالمين، ربّ الأرباب، مدير كلّ و مدير عامل مجموعهٴ جهان خلقت قبول داشتند اين سه, مشكلشان اين بود كه أرباب متفرقون بود كه فكر مي‌كردند اين كارهاي جزئي به ارباب جزئي واگذار شده است اينها را نفي كرده بود فرمود اينها را هم خود خدا انجام مي‌دهد ديگري اگر هست بايد وسيله باشد شفيع باشد و وسيله بودن كسي شفيع بودن كسي بايد به اذن خدا باشد اين بتها هم اين سمت را ندارند ﴿أم تنبّئونه بما لايعلم في الأرض أم بظاهر من القول﴾[23] اين آيات را كه آدم مطالعه مي‌كند مي‌بيند حرف روز است ببينيد شما خيلي از جوانها هم به دنبال خيلي از كارها مي‌روند كه دنبال لايضر و لاينفع است براي اينها در حد معبود مي‌ارزد حالا چه روز جمعه چه روز غير جمعه، چه نماز جماعت، چه غير نماز جماعت چه نماز اوّل وقت همه اينها را رها مي‌كنند براي هورا كشيدن و كف زدن و بازي اينها همين است ببينيد الآن اين حرف، حرف روز است حالا بت فرق كرده وگرنه آدم وقتي سير اينها را مي‌بيند كه  روي چه چيزي وقت صرف مي‌كنند به دنبال چه دارند مي‌گردند همين است به هر تقدير فرمود ﴿أم تنبّئونه بما لايعلم في الأرض﴾[24] وقتي چيزي را خدا نمي‌داند يعني نيست همين تعبيري كه در قرآن كريم است در بين عرب رواج پيدا كرد كمابيش در بين غير عرب هم رايج است ما هم وقتي مي‌خواهيم بگوييم اين هست مي‌گوييم خدا مي‌داند. خدا مي‌داند يعني اين هست عربها بعد از نزول اين بخش از آيات و يا قبلاً هم اينطور بود وقتي مي‌خواستند بگويند اين نيست مي‌گفتند خدا نمي‌داند يعني نيست اگر بود مي‌دانست ديگر اين در فرهنگ آن روز معناي خاص خودش را داشت وقتي بخواهند بگويند اين معدوم است مي‌گويند يك چيزي است كه لايعلمه الله چرا؟ چون لوكان موجوداً لعلمه الله لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله اگر بود خدا مي‌دانست چون خدا نمي‌داند پس معلوم مي‌شود نيست ﴿أم تنبّئونه بما لايعلم في الأرض﴾[25] بنابراين، اين تعبير ناظر به آن است كه اين شيء معدوم است فتحصّل كه اگر شما براي اين سود دنيايي بخواهيد سخن بگوييد كه از آنها ساخته نيست و اگر شفاعت آخرت در نظرتان است شما كه به آخرت معتقد نيستيد و اگر روي فرض آخرت بگوييد اينها شفاعت مي‌كنند شفاعت بايد به اذن باشد خدا به اينها اذن نداده در آيهٴ محل بحث، كلمه تسبيح را ذكر فرمود فرمود ﴿سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾[26] اين تسبيح براي آن است كه ذات اقدس اله را تنزيه بكنند از آن پندار باطل شركي كه مشركان داشتند چه اينكه در آيهٴ ١٠٠ سورهٴ مباركهٴ انعام هم مشابه اين آمده فرمود ﴿وجعلوا لله شركاء الجن﴾ يعني جعلوا لله شركاء كه آن شركاء جن هستند يعني جن را شركاء خدا قرار دادند كه مفعول دوم جعل است و جعلوا لله شركاءَ، شركاءَ، الجن منتهي حالا الفش، الف وصل است يعني جن را شريك خدا قرار دادند در حالي كه ﴿و خلقهم﴾ خدا آنها را هم آفريد ﴿و خرقوا له بنين و بنات﴾ براي خداوند همين بت پرستها پسران و دختراني قرار دادند گفتند فرشتگان بنات الله هستند يا عزير و يا عيسي و مانند آن فرزند خداست ﴿ولد الله﴾[27] و مانند آن اينها عالمانه سخن نگفتند ﴿سبحانه و تعالي عمّا يصفون﴾[28] در محل بحث هم فرمود ﴿سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾ مطلبي كه مربوط به بعضي از آيات مباحث گذشته است دربارهٴ آيهٴ 5 همين سورهٴ مباركهٴ يونس كه فرمود شمس را ضياء و قمر را نور و براي قمر منازلي قرار داد ﴿لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق يفصّل الآيات لقوم يعلمون﴾ اين يعلمون در قرآن كريم غير از علما هستند يعلمون، علموا كه به صورت فعل ذكر مي‌شود غير از آن است كه به صورت وصف ذكر مي‌شود در همان آيهٴ 5 سورهٴ مباركهٴ يونس كه گذشت فرمود سر تقدير منزل به منزل براي قمر آن است كه شما از جريان رقم و حساب سالتان آگاه باشيد اين هم فرمود ﴿لقوم يعلمون﴾ نه يعلمون اصطلاح قرآني كه علما ﴿إنّما يخشي الله من عباده العلما﴾[29] به صورت فعل اين كلمه علم، يعلم به كفار، مشركان، منافقان، محرفان، بدانديشان هم اسناد داده شد حتي وجود مبارك موسي كليم سلام الله عليه به فرعون فرمود به اينكه ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء إلاّ ربّ السمٰوات والأرض﴾[30] براي تو ثابت شد و عالم شدي كه اينها معجزه هستند و خداي سبحان فرستاد علم، يعلم مثل آنهايي كه دين فروشي مي‌كردند تحريف مي‌كردند ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له في الآخرة من خلاق﴾[31] علم يعلم اينها با آن علمايي كه در قرآن با صبغه مدح ياد شده است اينها اصطلاحاً خيلي فرق مي‌كنند در آنجا با خشيت است و اينگونه از علمها كه با علم و يعلم و امثال ذلك به كار مي‌رود احياناً نافع است و گاهي هم علم غير نافع خوب همين‌هايي كه عالم بودند ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له في الاٰخرة من خلاق﴾[32] ﴿و لقد علموا﴾ كسي كه دين فروشي كرده كتاب الهي را تحريف كرده، بهره‌اي هم از آخرت ندارد اين علم، يعلم، يعلمون و مانند آن غير از آن علما است ﴿سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾[33].

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ يونس، ١٥.

[2]  ـ يونس، ١٥.

[3]  ـ يونس، ١٨.

[4]  ـ يونس، ١٨.

[5]  ـ زمر، ٣.

[6]  ـ اعراف، ١٩٥.

[7]  ـ يونس، ١٨.

[8]  ـ يونس، ١٨.

[9]  ـ يونس، ١٨.

[10]  ـ بقره، ٢٥٥.

[11]  ـ مريم، ٧٩.

[12]  ـ عنكبوت، ٦٢.

[13]  ـ بقره، ٢٠.

[14]  ـ بقره، ٢٠.

[15]  ـ يونس، ١٨.

[16]  ـ نجم، ٢٣.

[17]  ـ انعام، ٢٨.

[18]  ـ زمر، ٦٧.

[19]  ـ ابراهيم، ٤٨.

[20]  ـ ابراهيم، ٤٨.

[21]  ـ زمر، ٦٧.

[22]  ـ رعد، ٣٣.

[23]  ـ رعد، ٣٣.

[24]  ـ رعد، ٣٣.

[25]  ـ رعد، ٣٣.

[26]  ـ يونس، ١٨.

[27]  ـ صافات، ١٥٢.

[28]  ـ انعام، ١٠٠.

[29]  ـ فاطر، ٢٨.

[30]  ـ اسراء، ١٠٢.

[31]  ـ بقره، ١٠٢.

[32]  ـ بقره، ١٠٢.

[33]  ـ يونس، ١٨.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق