07 01 2004 4884664 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 20

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۵) قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (۱۶) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ المُجْرِمُونَ (۱۷)

مشركان در برابر نزول آيات الهي به جاي تنبّه چند تا پيشنهاد مي‌دادند يكي اينكه شما يك كتاب ديگري بياوريد غير از اين يكي اينكه اگر اين كتاب را حفظ كنيد خطوط كلّي و آن اصول اوّلي اين را تبديل كنيد ذات اقدس اله به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم قبلاً فرمود به مشركان بگو اگر شما در معجزه بودن قرآن ترديد داريد يك كتابي مثل اين بياوريد ﴿إن كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسوره مثله﴾[1] يا ﴿فاليأتوا بحديث مثله﴾[2] يا ﴿فأتوا بعشر سور مفتريات﴾[3] و مانند آن آنها كه از اتيان مثل قرآن عاجز شدند در صدد حيله برآمدند چندين حيله بخشهايي از حيله‌هاي آنها بخشي از حيله‌هاي آنها به قرآن برمي‌گشت و بخشي از حيله‌هاي آنها به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم. دربارهٴ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خواستند به نحوي احتيال بكنند كه جامع اين دو بخش باشد هم قرآن را از اعتبار بيندازند هم پيغمبري پيغمبر را زير سؤال ببرند آن بخشي از حيله‌ها كه متوجه قرآن بود اگر آن حيله‌ها را به كار مي‌بردند رسالت پيغمبر هم زير سؤال مي‌رفت بالالتزام آن يا اگر رسالت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم زير سؤال برود بميرد معجزه بودن قرآن هم زير سؤال مي‌رود به التزام آن لكن اين بخشي از پيشنهاد و طرح مكارانه هر دو خطر را به همراه دارد كه هم معجزه بودن قرآن را زير سؤال ببرند و هم پيغمبر بودن پيغمبر را گفتند كه يا كتاب ديگري بياور غير از اين يا خطوط كلّي اين كتاب را عوض كن اگر معاذالله پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يكي از اين دو كار را مي‌كرد هم معجزه بودن قرآن زير سؤال مي‌رفت و هم پيغمبري او چون تاكنون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ادعايش اين بود كه اين كتاب خداست ولاغير و من هم از طرف خدا اين پيام را آوردم اگر پيشنهاد مشركان قبول بشود و اين كتاب به دلخواه آنها تغييرپذير باشد پس معلوم مي‌شود كه كتاب الله نيست كتابي است كه خود اين شخص اين را آورده و امروز هم اين را تغيير داده و معلوم مي‌شود او رسول الله نيست اين نبّي نيست اين متنبي است آن وقت هم دعوت هم دعوا هر دو زير سؤال مي‌رفت هم حجيت قرآن هم رسالت پيغمبر آنها به اين فكر افتادند پس دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در تحدّي را نتوانستند پاسخ بدهند كه ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾[4] آمدند طرح متقابل ارائه كردند گفتند تو يكي مثل اين بياور يعني يا اين را تغيير بده يا يك كتاب ديگري بياور يا خطوط كلّي اين را عوض كن لذا ذات اقدس اله از چند ناحيه به اين دسيسه آگاه كرد پاسخ داد تا هم معجزه بودن دعوت مشخص بشود هم رسالت مدعي هم دعوا حفظ مي‌شود هم دعوت هم اعجاز قرآن هم رسالت پيغمبر لذا فرمود به اينكه آنها گفتند يا تغيير بده يا تبديل تو چندين جواب بايد بگويي به اينها كه هم اعجاز ثابت بشود هم رسالتت ثابت بشود هم آن انگيزه‌اي كه اينها را وادار كرده به طرح اين مكر آن برطرف بشود آن انگيزه‌شان كه وادارشان كرده اين بود كه اينها ﴿لايرجون لقاءنا﴾ بود ﴿قال الّذين لايرجون لقاءنا﴾ يك چنين مكري را بگيرند تو هم مسئله ﴿إنّي اخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ را مطرح بكن تو جريان لقاء الله را طرح كن جريان قيامت را طرح بكن اينكه انسان با مرگ از بين نمي‌رود را طرح كن كه اين ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ در مقابل آن ﴿قال الّذين لايرجون لقاءنا﴾ است كسي كه منكر قيامت است يك چنين متني را در سر مي‌پروراند كسي كه معتقد است پاسدار وحي است امين وحي است اين يك بعد به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به اينكه اين حرفهاي خودت را مستدل بكن آنها گفتند يا تغيير يا تبديل تو از تبديل شروع كن وقتي تبديل مقدور تو نبود تغيير هم به طريق اولي مقدور تو نيست وقتي تو مجاز نبودي كه اصل قرآ، را حفظ بكني ولي بعضي از خطوطش را عوض بكني خوب يقيناً قدرت آن را هم نداري كه اصل كتاب را هم عوض بكني ﴿قل ما يكون لي أن أُبّدله من تلقاء نفسي﴾ اصلاً چنين حقي براي من نيست نه تنها من نمي‌كنم اصلاً براي من نيست كه اين كار را بكنم من چه حقي دارم اينكار را بكنم چرا ﴿ما يكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ معلل است به چه به اينكه ﴿إن أتّبع إلاّ مايوحي إلي﴾ من از آن جهت كه رسولم فقط تابع هستم از تابع بما أنّه تابع چه كاري ساخته است تلقاء و لقاء مثل تبيان و بيان است يعني من از نزد خودم بيايم دعوي استقلال بكنم اگر چيزي را تغيير بدهم يا تبديل بكنم يعني من مستقل هستم در حاليكه براي من جز پيروي سمت ديگري نيست تابع بما أنّه تابع بخواهد از پيش خود كاري انجام بدهد يعني مستقل پس ﴿مايكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ من يك چنين حقي ندارم به چه دليل من چنين حقي ندارم براي اينكه من تابع هستم هيچ تابعي حق تغيير ندارد من هم حق تغيير ندارم اين برابر شكل اوّل است من چون تابع هستم و هيچ تابعي حق تغيير ندارد من هم حق تغيير ندارم اين بحث گذشت پس شكل اوّلش اين است كه من نمي‌توانم تغيير بدهم چرا؟ براي اينكه من اين سمت را ندارم اصلاً هر كه اين سمت را ندارد نمي‌تواند تغيير بدهد چرا اين سمت را ندارم براي اينكه تابع هستم هر كه تابع محض است مستقل نيست چرا تابع محض هستم براي اينكه كيفر در پيش است عذاب قيامت در پيش است لذا من ناچارم تبعيت كنم إنّي اين إنّ ان استدلال است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ خوب چرا تابع هستم براي اينكه اگر نباشم جهنّم است مگر آن آيات سورهٴ مباركهٴ حاقه را نخوانديد كه لو تقوّل علينا بعض الأقاويل چه مي‌كنم من پس اين سه تا مدعا است سه تا برهان است هر سه هم به صورت شكل اوّل من نمي‌توانم تغيير بدهم براي اينكه تغيير دادن مال كسي است كه حق تغيير داشته باشد و من حق تغيير ندارم كسي كه حق تغيير ندارد نبايد تغيير بدهد چرا من حق تغيير ندارم؟ براي اينكه من تابع هستم كسي كه تابع است حق تغيير ندارد پس من هم حق تغيير ندارم چرا تابع هستم؟ براي اينكه اگر تابع نباشم عذاب جهنّم است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ مشابه اين تعبير در اوائل سورهٴ مباركهٴ انعام گذشت آنجاهم به همين تعبير آمده كه ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم عظيم﴾ آيهٴ 15 سورهٴ مباركهٴ انعام اين است ﴿قل إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ اينكه انبيا عليهم السلام مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به عذاب قيامت استدلال مي‌كنند و مي‌فرمايند من از آن روز مي‌ترسم اين براي آن است كه اينها كه به مرحله كمال رسيدند يعني خوف «وجدتك اهلاً للمحبة أهلاً للعبادة و عبدتك شكراً» به اين مقام عالي رسيدند آن دو تا مقام را هم يقيناً دارند چون در همان حديث معروف كه فرمود بندگان خدا سه طايفه هستند يك عدّه‌اي «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يك عده‌اي «شوقاً إلي الجنة» عبادت مي‌كنند يك عدّه لسانشان اين است كه «وجدتك أهلاً للعبادة» يا شكراً عبادت مي‌كنند اينها در طول هم است آنهايي كه در مرحلهٴ نازل هستند »خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند به مقام وجدتك أهلاً للمحبه نرسيدند اما آنهايي كه به مقام وجدتك أهلاً للمحبة رسيدند يقيناً اين مراحل نازل را هم دارا هستند لذا ادعيه آنها همينطور است مناجاتهاي آنها همينطور است ادله آنها هم همينطور است آيات قرآن هم از آنها همين سه گروه را نقل مي‌كند گاهي از اينها نقل مي‌كند به اينكه ما مشتاق بهشتيم گاهي نقل مي‌كند به اينكه از عذاب جهنّم مي‌ترسيم گاهي هم وجدتك أهلاً للمحبة است ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾[5] است نه «خوفاً من النار» است گرچه بخشهاي ديگر دارد ﴿إنّا تخاف من ربّنا يوماً عبوساً قمطريراً﴾[6] اما در آن بخشهاي اساسي دارد ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ چون آنكه لوجه الله كار مي‌كند هم «خوفاً من النار» را دارد اين يك كمال است ديگر هم «شوقاً إلي الجنة» را دارد اين يك كمال است اينطور نيست كه اين نقص باشد كه البته نسبت به آن مراحل برتر اينها يك مقدار ضعيف محسوب مي‌شوند وگرنه كسي كه موحد باشد «خوفاً من النار» عبادت بكند خوب يك كمالي است ديگر بنابراين قرآن هم از اينها با تجليل ياد مي‌كند اينها يخافون من ربّهم خوفاً كذا و كذا ﴿يوماً عبوساً قمطريراً﴾[7] ﴿يدعون ربّهم خوفاً و طمعاً﴾[8] از مردان الهي نقل مي‌كند خوب غرض آن است كه آنچه در آيهٴ 15 سورهٴ مباركهٴ انعام آمده يا آنچه كه در اين آيهٴ 15 سورهٴ مباركهٴ يونس كه محل بحث است آمده اينها هيچ منافات ندارد با اينكه آنها داراي مقام برتري هستند كسي كه آن مقام برتر را دارد اينها را هم دارد و اگر فقط آنها در همان فضا باشند ديگر اسوه براي افراد ضعيف مثل ما نيستند لذا ذات اقدس اله همانطوري كه خودش داراي اسماي حسني است «دانٍ فى علوه و عالٍ فى دنوه» طبق آن دعاي امام سجاد سلام الله عليه انبيا هم همينطورند مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در عين حال كه داراي مقام ﴿فدنا فتدلّي ٭ فكان قاب قوسين أو أدني﴾[9] است از اين طرف هم خداي سبحان فرمود ﴿واخفض جناحك لمن اتبّعك من المؤمنين﴾[10] خفض جناح بكن مثل اين مرغها و كبوترهايي كه بچه دارند پر پهن مي‌كنند تا بچه‌هاي اينها جوجه‌هاي اينها زير پر اينها پرورش پيدا كنند پر دربياورند آئين پرواز ياد بگيرند بعد اينها را آزاد مي‌كند تو هم اينچنين باش خوب اگر وجود مبارك حضرت در همين مقام دني فتدلي باشد حرفهايش در همان حد باشد كه قابل فهم براي ديگران نيست آن وقت اسوه براي همه مردم نيست فقط براي اوحدي از بندگان خدا اسوه است لذا تعبيرات اينها چه تعبيرات قرآني چه تعبيرات مناجات و دعا چه تعبيرات روائي چه تعبيرات اخلاق و موعظه در سطوح مختلف است هم «خوفاً من النار» را دارد هم «شوقاً إلي الجنة» را دارد هم «وجدتك أهلاً للعبادة» را دارد ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ اين تازه يك بخش از استدلال است بخشهاي ديگر كاملاً با اين فرق مي‌كند ديگر سخن از عذاب و پيروي و جهنّم و اينها نيست سخن از تحليل عقلي است فرمود كه آن يك سلسله ادله است كه در آيه قبل تمام شد يك سلسله استدلالهاي ديگر ﴿قل لوشاءالله ما تلوته عليكم ولا أدريٰكم به﴾ شما گفتيد كه من اين را از خودم درآوردم بالاخره الآن كه قسمت مهم عمر ما گذشت بالاخره كسي كه چهل سال زندگي كرده يا قسمت مهم عمرش گذشت يا دوران غنيمت عمرش گذشت بالاخره گل عمر گذشت يا از آن به بعد كمتر از چهل سال زندگي مي‌كند يا بر فرض هم معادل چهل سال گذشته چهل سال هم زندگي كند ديگر دوران غرامت است آنهايي كه سنشان يك قدري بالا آمده مي‌دانند يعني كسي كه از چهل سال گذشت مي‌داند اين تا چهل سال مثل كسي كه دارد بالاي كوه مي‌رود هر چه است بالندگي است و رشد است و علاقه است نشاط است و طنز است و گفتن است و خنديدن است و اميد وقتي به چهل سال رسيد ديگر آمد بالاي قله از آن به بعد بايد سرازير بشود همه‌اش با داروست قصه و دارو و درمان و مرض و اينطور نيست كه بعد از چهل سال كسي از زندگي لذّت ببرد آنهايي كه به چهل سالگي رسيدند دوران غنيمت عمرشان گذشت غنيمت عمر همين بود حالا غرامت عمر چيست خدا مي‌داند از آن به بعد ديگر غالباً با دارو و درمان است كم اتفاق مي‌افتد كه كسي از چهل سال بگذرد و گرفتار دارو نباشد و با دارو زندگي نكند.

سؤال: جواب: نه باشد عمر كمتر است منتهي حالا روزه برخي از مشكلات را حل مي‌كند ولي حوادث دردناكتر هست كه صبرت و في الخلق شجاً في العين قذيً همه‌اش كه مشكلات بدن نيست كه انسان با روزه گرفتن «صوموا تصحوا» حل بشود كه مشكلات سياسي روزافزون مي‌دانيد وجود مبارك حضرت امير را به آن صورت درآورده كه فرمود خاشاك در چشم من است استخوان گلوگير در گلوي من است «صبرت وفي الحلق شجاً و في العين قذيً» خوب بالاخره يك مشت خاكريزه و سنگريزه و خاشاك و تيغ را بريزند در چشم آدم، آدم چقدر مي‌تواند تحمل كند يا مدام استخوان در گلوي آد‌م بگذارند مگر چقدر مي‌تواند تحمل كند بالاخره بايد صبر كند تحمل كند وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم طبق اين تحليل قرآني از طرف ذات اقدس اله مأمور شد به آنها بگويد كه من چهل سال را در بين شما گذراندم و با انبياي ديگر هم فرق دارم آنها بالاخره در نوجواني، جواني پيش پدرشان، عموهايشان، بستگانشان مكتب رفتند خيلي چيز خواندند خيلي چيز بلد هستند در جريان يوسف پيغمبر هست كه ﴿ولمّا بلغ أشدّه آتيناه حكماً و علماً﴾[11] درباره حضرت موسي بود بالاخره پيش يك پيرمردي مثل شعيب درس مي‌خواند مطالب فرامي‌گرفت خيلي چيز مي‌خواندند خيلي چيز ياد مي‌گرفتند خيلي چيز مي‌نوشتند و من عمرم گذشت يك كلمه نخواندم يك كلمه ننوشتم و همه را ديديد داعيه هم نداشتم نه اين حرفها را مي‌زدم و نه اينطور مي‌توانستم حرف بزنم الآن هم خوب حرف مي‌زنم و هم حرف خوب مي‌زنم هر دو معجزه است حرف خوب مي‌زنم دعوت دارم اعجازي است خوب حرف مي‌زنم فصاحت دارم بلاغت دارم اعجازي است هيچ كدام از اينها سابقه نداشت بالاخره اگر كسي در اين مسير باشد در نوجواني در جواني در بيست سالگي در بيست و پنج سالگي آن وقت يك دوران نبوغ و بلوغ فكري است بايديك علامتي باشد ديديد هيچ كدام از اينها در من نبود دفعتاً آمدم يك حرفي زدم كه احدي و جن و انس را دعوت مي‌كنم تنها شما حجاز نيستيد كه آخر مگر جن و انس عربي بلد هستند يك زاويه‌اي از زواياي معجزه قرآن فصاحت و بلاغت است وگرنه خوب آنها كه عرب نيستند آن‌هايي كه آذري زبانند عبدي زبانند سرياني زبانند ....تازي زبان نيستند فارسي زبانند آنها هرگز نظير سبعه معلّقة نمي‌توانند بياورند چه برسد به خود قرآن اصلاً عربي بلد نيستند ﴿قل لئن اجتمعت الإنس والجنّ علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً﴾[12] جهان را به مبارزه دعوت مي‌كند كاري به عربي ندارد معارفي در آن است اخبارغيب در آن هست ملاحم در آن است از گذشته در آن هست از آينده در آن هست از ازل در آن هست از ابد در آن هست ذات اقدس اله آن بحث‌ها قبلاً گذشت به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود جابجا آدرس داد فرمود تو آنجا نبودي ولي قضيه اين است ﴿ماكنت ثاوياً في أهل مدين﴾[13] قضيه اين است ﴿ماكنت لديهم إذيلقون أقلامهم أيّهم يكفل مريم﴾[14] ولي قضيه اين است ﴿ماكنت بجانب الطور﴾[15] ولي قضيه اين است در جريان نوح نبودي ولي قضيه اين است در جريان شعيب نبودي ولي قضيه اين است همه را آدرس مي‌دهد اينجا نبودي آنجا نبودي آنجا نبودي اين مي‌شود حرف جهاني فرمود سخن از فصاحت و بلاغت نيست يك زاويه‌اي از زواياي ضعيف معجزه بله فصاحت و بلاغت است آن معارفش است آن اِخبار غيبش است آن براهينش است آن قوانينش است.

سؤال: جواب: پاسخ همه را جواب دادند يك سؤالي را مطرح كنند تا قرآن بازگو كند قرآن يك كتاب ازلي و ابدي است هر سؤالي كه دارند بر قرآن عرضه بشودو قرآن پاسخ آنها را به احسن وجه خواهد داد مشكل آنها اين است كه اساس كار قرآن كريم را روي انسان شناسي قرار داد فرمود علوم بالاخره يا انساني است يا اگر علوم انساني است كاربردش و ساز و كارش در قلمرو انسانيت است اينها چون انسان را نشناختند به اين صورت درآمدند كه الآن ﴿ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت أيدي الناس﴾[16] چون انسانيت را نشناختند نمي‌دانند كه با طبيعت چگونه رفتار بكنند همه اين مظاهر طبيعت را در راستاي آدمكشي و قتل و غارت و امثال ذلك به كار بردند به هر تقدير فرمود ﴿قل لوشاءالله ما تلوته عليكم﴾ اگر خدا مي‌خواست كه من اينها را نخوانم خوب اين چند سالي كه بعد زندگي مي‌كنم مثل چهل سال كه قبلاً گذراندم همانطور زندگي مي‌كردم و ﴿فقد لبثت فيكم عمراً﴾ بالاخره چهل سال يك عمر است من يك عمر امتحان دادم اصلاً اين حرفها در ما نبود اين ادعاها نبود نه اينطور حرف مي‌زدم و نه به اين مطالب دعوت مي‌كردم نه درسي خوانده بودم حالا دارم از ازل حرف مي‌زنم از ابد حرف مي‌زنم از انبيا مي‌گويم از اوليا مي‌گويم بدون ترديد ﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ يك, ﴿ولاأدريٰكم به﴾ اين ادري فعل ماضي است يعني خدا مدري است معلّم است مربّي است او به شما درايت مي‌دهد منتهي به وسيله من. معلّم شما خدا است من يك تريبوني هستم ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[17] پس او أدري، أعلم، أفهم أرشد كه فعل ماضي است صيغه اوّل فعل ماضي هم هست أدريكم او شما را اهل درايت كرده است منتهي به وسيله من وگرنه اين حرفها را شما كجا مي‌فهميديد پس عمري من در بين شما بودم نه اين آيات را تلاوت مي‌كردم نه تريبون و سخنگوي وحي بودم حالا هر دو هستم ﴿أفلا تعقلون﴾ بنشينيد بررسي كنيد اينجا ديگر سخن از بهشت و جهنّم نيست لذا اين آيه كاملاً از آيه يگر جداست فرمود شما خواستيد قرآن را زير سؤال ببريد زير سؤال نمي‌رود خواستيد رسالت مرا زير سؤال ببريد زير سؤال نمي‌رود براي اينكه اينها ازمن نيست كه تغيير بدهم اگر تغيير دادم هر دو زير سؤال مي‌روند و چون در اختيار من نيست در اختيار ذات اقدس اله است او خواست كه شما را آگاه كند و خواست كه من براي شما تلاوت بكنم همين ﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ راجع به كار من است ﴿و لاأدريٰكم﴾ خدا نسبت به آن كار شما ﴿فقد لبثت فيكم عمراً من قبله﴾ من چهل سال در بين شما بودم اصلاً سوابق اين چيزها نبود اين هم شاهد ﴿أفلا تعقلون﴾ يعني وقتي استدلال مي‌كند كه اگر شما اهل عقل باشيد اهل استدلال باشيد مي‌فهميد به اينكه تغيير پذير نيست اين حرفها چون به دست من نيست من نياوردم كه تغيير بدهم.

سؤال: جواب: نه يعني من اين قرآن را دارم قرآن فضائلي دارد يكي از آنها فصاحت و بلاغت است اخبار غيب هم در آن است ملاحم هم در آن است احكام هم در آن هست سؤال: جواب: نه هر آيه‌اي را كه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تلاوت مي‌كرد معنايش را خداي سبحان ادراء مي‌كرد يعني درايت دادن شما به وسيله خداست روايت اين به وسيله من است من روايت مي‌كنم او درايت مي‌دهد قبلاً اين حرفها اصلاً نبود چه آيات مربوط به احكام باشد چه مربوط به حِكَم همه اين آيات كه فصاحت خودشان را دارند بلاغت خودشان را دارند اِخبار غيب خودشان را دارند دستورات ديگر را به همراه دارند روايت از من، درايت از خدا آن هم كه مي‌گويم از من به دستور خداست بنابراين ديگر جا براي تغيير و تبديل نيست ﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم و لاأدريٰكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله﴾ قبل از اين نزول قرآن مثلاً در جريان حضرت يوسف آنجا دارد كه وجود مبارك يوسف سلام الله عليه وقتي به مقداري از سن رسيده است خداوند او را از علم برخوردار كرده است چون بالاخره در بيت وحي و نبوت بود آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ يوسف اين است ﴿و لمّا بلغ أشّده آتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزي المحسنين﴾ اين ديگر ظاهراً مربوط به نبوت نيست چون هر كسي كه محسن باشد خدا او را نبي نمي‌كند فرمود او بالاخره اين سوابق خوبي كه داشت ما به او حُكم داديم حكمت داديم علم داديم سواد داديم بعدها كم كم به مقام نبوت رسيد پس قبل از نبوت اينها آگاه و عالم و نگار مكتب رفته بودند نه مكتب نرفته چه اينكه وجود مبارك حضرت موسي سلام الله عليه هم اينچنين بود وقتي كه وارد مدين شد در محضر و مشهد شعيب سلام الله عليه آن مطالب را آموخت آيهٴ 14 سوره قصص اين است ﴿و لمّا بلغ أشدّه واستويٰ آتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزي المحسنين﴾ اين ﴿و كذلك نجزي المحسنين﴾ نشان مي‌دهد كه راجع به مقام نبوت و رسالت نيست چون هر كسي كه محسن است كه خدا او را به نبوت نمي‌رساند كه وجود مبارك موسي سلام الله عليه بعد از آن گرچه در خود مصر اينگونه از مسائل تا حدودي مطرح بود ولي وقتي خدمت شعيب پيغمبر رسيدند ﴿علي أن تأجرني ثماني حجج﴾[18] هشت سال خدمت آن پير بزرگوار بودند خوب خيلي از معارف را ياد گرفتند اينها كساني بودند نگارهايي بودند كه مكتب رفتند ولو مكتب انبياي پيشين اما تنها كسي كه مكتب نرفته بود و مسئله آموز صد مدرس شد وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است فرمود ﴿فقد لبثت﴾ حالا حجاز اينطور مسائل مطرح نبود ﴿فقد لبثت فيكم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾.

سؤال: جواب: هرگز احتمال نمي‌دهيم سرّش اين است كه نسخ در قرآن به تخصيص ازماني برمي‌گردد نسخ به آن معني اصلاً در قرآن كريم نيست و چون مي‌دانست وقتش باقي است طرزي تنظيم كرده است كه تا روز قيامت بماند البته مقيدها دارد مخصصها دارد تخصيص و تقييد و امثال ذلك را به وسيله پيغمبر و بعد از پيغمبر به وسيله اهل بيت عليهما السلام به همه ما فهماندند و اگر كسي از آينده خبر نداشته باشد علمش محدود باشد بله بعيد است بتواند براي قرون متمادي قانون وضع كند امّا اگر كسي كه ازل و ابد پيش او يكسان است و همه نيازها را مي‌داند طرزي مي‌تواند تنظيم كند كه با ابد سازگار باشد اين در 1400 سال قبل گفته من طرزي بشر را مي‌آفرينم كه دو تاي آنها شبيه هم نيستند اين حرف را زده ﴿واختلاف ألسنتكم﴾[19] از آن 1400 سال قبل تا الآن ميلياردها نفر آمدند و رفتند الآن شش ميليارد بشر روي زمين است دو تاي آنها شبيه هم نيستند خوب اين حرف همان صاحب حق است ديگر فرمود من طرزي خلق مي‌كنم كه ابداً دو تاي آن‌ها شبيه هم نباشند دو تا برگ شبيه هم نيست دو تا برف شبيه هم نيست دو تا قطره باران شبيه هم نيست اينها همه از جايي مي‌آيند كه همه‌شان مي‌گويند ﴿ليس كمثله شيء﴾[20] و اين خداست فرمود ﴿واختلاف ألسنتكم و ألوانكم﴾[21] اين ﴿واختلاف ألسنتكم﴾ همين است واختلاف ألوانكم همين است خوب حالا شش ميليارد بشر روي زمين هستند هيچ كدامشان يكنواخت حرف نمي‌زنند آهنگها فرق مي‌كند هيچ كدام شبيه هم نيستند فرمود من اينطور حرف مي‌زنم كارهاي من اينطور است وقتي مي‌تواند از آينده خبر بدهد پس چطور مي‌شود كه الآن شش ميليارد هستند دو نفرشان شبيه هم نتوانند حرف بزنند يك كسي بخواهد شبيه ديگري باشد اينقدر بايد تكلّف بكند بالاخره به ستوه درمي‌آيد يا گريم بكند كه بالاخره به ستوه درمي‌آيد اگر هيچ برگي شبيه برگ ديگر نيست اگر هيچ انساني شبيه انسان ديگر نيست اگر هيچ آهنگي شبيه آهنگ ديگر نيست همه اينها آيت ﴿ليس كمثله شيء﴾[22] هستند همه اينها از خدايي هستند كه ﴿ليس كمثله شيء﴾ است لذا مي‌گويند ليس مثلي شيء هر موجودي مي‌گويد ليس مثلي شيء چرا؟ براي اينكه من آيت كسي هستم كه ﴿ليس كمثله شيء﴾ اگر من مثل مي‌داشتم كه ديگر آيت او نبودم من دارم او را نشان مي‌دهم او مثل ندارد من هم مثل ندارم من بايد آيت او باشم ديگر آنكه صنعت است بله شما مي‌بينيد چندين استكان را يكسان مي‌سازد آن مي‌شود صنعت امّا آنكه طبيعت است يعني مستقيماً كار ذات اقدس اله است اين آيت خداست خدا ﴿ليس كمثله شيء﴾ هيچ برگي ﴿ليس كمثله شيء﴾ هيچ قطره باراني ﴿ليس كمثله شيء﴾ هيچ برفي ﴿ليس كمثله شيء﴾ هيچ تگرگي ﴿ليس كمثله شيء﴾ هيچ آهنگي هم ﴿ليس كمثله شيء﴾ آن وقت اين خدا از ابد هم خبر دارد طرزي قانونبندي مي‌كند قانونمندي مي‌كند عمومات را آنجا ذكر مي‌كند بعد هم عقل را متنبه مي‌كند اين اختلاف اعصار با اختلاف عقول حل مي‌شود اين اختلاف عقول كارش اختلاف اجتهاد است كه «علينا إلقاء الأُصول و عليكم التفريع» اينها مجتهداني هستند مسائل گوناگون را عرضه مي‌كنند موضوعات گوناگون را عرضه مي‌كنند بهره هاي خاص مي‌برند بنابراين اصل اين نسخ اگر در قرآن كريم راه پيدا كند بازگشتش به تخصيص ازماني است يعني اينكه ذات اقدس اله مي‌داند كه قبلة  مسلمانها تا فلان تاريخ بيت المقدس است بعد هم عوض مي‌شود اگر از اوّل دستور دادند كه شما بطرف قدس نماز بخوانيد اين ذات اقدس اله برايش از همان اوّل برايش معلوم بود كه بعد از چند سال بايد برگردند به طرف كعبه بعد هم كه برگشتند به طرف كعبه و يك عدّه‌اي اعتراض كردند خداوند در جواب فرمود اينها نمي‌دانند كه راز و رمز اين كار چه بود كه ما اوّل گفتيم بيت المقدس بعد گفتيم به طرف كعبه در سورهٴ مباركهٴ نحل آيهٴ 101 اين است ﴿وإذا بدّلنا آية مكان آية والله أعلم بما ينزل قالوا إنّما أنت مفتر بل أكثرهم لا يعلمون﴾ اگر ما يك آيه اي را جابجا بكنيم و بجاي حكمي، حكم ديگر را بياوريم بجاي آيه‌اي آية ديگر بياوريم كه بحسب ظاهر نسخ قرآن است اما روحش تخصيص ازماني است اينها  خيال مي‌كنند كه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم افترا بسته از خودش درآورده بنابراين، هيچ منافاتي ندارد كه يك  كسي كه عليم به ازل و ابد است يك قانون ازلي تأسيس كند الآن ما در كنار سفرة قانون ازلي نشسته ايم همين اختلاف السنه و همين اختلاف اقوام او  گفته  هرگز صداها شبيه هم نيستند يك كسي نيامده  كه بگويد نه اينجا خلاف است فرمود هر گز رنگها شبيه هم نيستند يك كسي نيامده بگويد اينجا خلاف است با اينكه 1400 سال گذشته خوب 1400 سال گذشته ملياردها بشر دور هم دارند زندگي مي‌كنند چطور درباره آن ترديدي نيست اينجا ترديد است اين همانطوري است كه مكتب انسان اسلامي حرف بزند ولي بشري فكر بكند اينطور نيست ذات اقدس اله ﴿ليس كمثله شيء﴾[23] گذشته و آينده براي او يكسان است اگر كسي موحد باشد مي‌گويد ملياردها سال بعد براي ذات اقدس اله نقد است مثل  امروز است حالا امروز براي اين يك ساعت كسي بخواهد قانون وضع كند اين گرفتار ترديد و تخيل و دوگانگي و ندانم كاري و سهو ونسيان نيست كه حالا اگر يك موجودي يك مليارد سال بعد را مثل الآن در كف دستش بود اين مثل امروز دارد براي امروز وضع مي‌كند امروز بالاخره يك ساعت كه 60 دقيقه است و تغيير پذير است فرمود آن اينطور نيست.

در اين كريمه فرمود به اينكه حالا باز رفته‌اند روي تاديب ديني چون تنها  يك جدال و يك مناظره و يك گفتمان علمي در قرآن كريم نيست غالباً اين مسائل به مبدأ و معاد مرتبط است فرمود ما كه نمي‌خواهيم مسئلة اجتماعي را مطرح كنيم كه صرف اينكه شما حالا عاقليد مي‌دانيد كه من سابقه‌ام چيست بعد بايد بپذيريد برفرض شما تشخيص نداديد من چرا اين كار را بكنم.

سؤال: جواب: البته آن ديگر به عنايت الهي است و ذات اقدس اله فقط به او الهام كرده و پيش كسي اين را ياد نگرفته اگر بوده فقط ذات اقدس اله تفهيم كرده.

حالا برفرض شما تشخيص ندهيد ما يك حساب ديگري داريم و آن  هراس از قيامت است فرمود ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً أو كذّب بٰاياته إنّه لا يفلح المجرمون﴾ چه كسي ظالم تر از كسي است كه نسبت به خدا افترا ببندد يا آيات الهي را تكذيب بكند چنين كسي مجرم و تبه كار است و هرگز مجرم اهل فلاح نيست اين كلمة أظلم در قرآن كريم در چند جا ذكر شده در بعضي از موارد اين أظلم كه صيغة أفعل است يك أظلم نسبي است يعني ظالم تر اما نه  نفسي نسبي است مانند ﴿فمن أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها﴾[24] و مانند آن در اينگونه از موارد أظلم نسبي است و از اينها بالاتر آنها كه   خدا را قبول دارند ولي دربارة وحي و نبوت و ا ينها مشكلي ايجاد مي‌كنند اين ظلمش بدتر است و نسبت به آنها كه گرفتار معاصي ديگرند أظلم است و أظلم مطلق كسي است كه مشرك باشد ﴿إنّ الشرك لظلم عظيم﴾[25] بالقول المطلق چون ظلم، شدت و ضعفش به مناسبت آن مظلوم است يك وقت است كسي نسبت به توحيد و معاد ظلم مي‌كند كه برگشتش به توحيد است يك وقت نسبت به پيغمبر(ص) ظلم مي‌كند يك وقتي انسان نسبت به نماز و روزه ظلم مي‌كند بدترين ظلم آن است كه انسان به  مقدسترين مظلوم كه ذات اقدس اله است ظلم بكند آن مي‌شود أظلم نفسي و مطلق در بين اين ظلم ها كه خيلي شديد است دوتا ظلم را ايشان ذكر مي‌كند مي‌فرمايد يا انسان حقي را ابطال كند يا باطلي را احقاق كند يا چيزي را كه خدا نگفت او بگويد خدا گفت يا  چيزي را كه خدا گفت او نفي بكند ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً﴾ چيزي را كه خدا نگفت به خدا اسناد بدهد شما بگوئيد معاذ الله اين چيزها را خدا   نگفته من به   خدا نسبت مي‌دهم اين  خيلي ظلم بزرگي است چرا اين كار را مي‌كنند يا نه يك چيزهايي را خدا گفته من آنها را نپذيرم يا شما آنها را نپذيريد اين هم أظلم يك چيزهايي كه جزء آيات الهي است كه كسي تكذيب بكند يعني حقي را تكذيب بكند اين  مي‌شود أظلم يا باطلي را تصديق بكند چيزي را كه خدا نگفته به خدا اسناد  بدهد اين هم مي‌شود أظلم و اين جرم است و جرم به فلاح  نمي‌رسد.

اما سؤالهايي كه مربوط به مسئلة اينكه اگر تسبيح در ذات اقدس اله، پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم تثبيت كرده اين  يك كمالي براي آن   حضرت محسوب نمي‌شود كه ﴿لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[26] اين چون قبلاً  مباحثش گذشت ذات اقدس اله به خيلي ها نعمت علم و معنويت و كرامت داد به همة ما، خيلي از چيزها را داد ما آن مقداري كه داد حرمتش را نگه نداشتيم حالا لازم نيست كه آن مراحل برتر را به ما  بدهد كه كمتر كسي است كه بتواند ادعا كند كه خدا هرچه به من داد من حفظ كرده‌ام خيلي كار مشكلي است بنابراين، اگر ذات اقدس اله يك مقامات برتري را به يك عدّه مي‌دهد مي‌داند كه اينها تاكنون حفظ كرده اند و بعداً هم حفظ مي‌كنند چون مي‌داند اينها حفظ مي‌كنند به اينها اين كمالات را مي‌دهد ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[27] وگرنه علم را حتي كرامت را نه پستهاي كليدي، پستهاي كليدي مشمول ﴿ألله أعلم حيث يجعل رسالته﴾ نبوت و ولايت و خلافت و امامت، اينها پستهاي كليدي است اما مجتهد بودن و حكيم شدن و مفسر شدن و عالم و مرجع شدن حتي صاحب كرامت شدن نه كرامت بمعني امامت و اينها، اينها جزء كرامات امتحاني است كه خدا به خيلي‌ها مي‌دهد بعد مي‌بينيم خيلي‌ها ﴿فانسلخ منها﴾[28] شدند اين بلعم باعور كه آدم  كوچكي نبود كه جريانش در سورهٴ اعراف گذشت ﴿واتل عليهم نبأ الذي آتيناه فانسلخ منها فأتبعه الشيطان﴾ مگر بلعم آدم كوچكي بود خوب بيراهه رفت يا سامري عليه من الرحمن مگر آدم كوچكي بود گفت إنّي ﴿فقبضت قيضةً من أثر الرّسول﴾[29] خوب اين علم را وسيله دنيا قرار داد سامري كه آدم معمولي نبود كه او را نمي‌ديد كه بتواند آثار  گوساله پرستي راه بياندازد كه خدا به خيلي ها  خيلي چيز داده و مي‌دهد مي‌بيند اينها يا در خلوت يا در جلوت به هم مي‌زنند اوضاع را اينها را در همان حد نگه مي‌دارد سمتي به اينها بدهد و اينها را بالا بياورد نيست امّا يك عدّه دارند يك عمري را امتحان مي‌دهند هر چه خدا به اينها داد سعي كردند امين الله باشند و  اين قدرت، امانت است اين علم امانت است امين آن  هستند و خدا مي‌داند اينها حفظ مي‌كنند لذا اينها را روزانه بالا مي‌برد ﴿ألله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[30] يعني اين نه اينكه كسي ادعا كند خدا  اگر به ما هم بدهد ما اين را حفظ مي‌كرديم خوب خدا خيلي چيزها به ما داد چرا تا حال انها را حفظ نكرديم چون خدا مي‌داند اينها حفظ مي‌كنند اينها را به مقام بالا مي‌رساند نه چون داد بدون اختيار باشد اينها راه افتادند ﴿ألله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[31] اين مي‌داند اين رسالت را كجا بدهد.

امّا آنچه كه مربوط به جريان ولايت فقيه بود خوب اگر كسي ظالمانه روي كار بيايد كه عادل نيست كه خوب مردم هم او را برمي‌دارند ولايت فقيه بازگشتش به ولايت فقاهت و عدالت است يعني شخصيت حقيقي او پاسدار شخصيت  حقوقي اوست لذا شما مي‌بينيد در جريان ولايت فقيه او به خودش هم رأي مي‌دهد مسئلة وكالت نيست كه شبهة اتحاد موكل و وكيل داشته باشد در انتخابات وكالت و نمايندگي اين بي شبهه نيست كه  كسي بخواهد به خودش رأي بدهد اين بخودش رأي بدهد يعني چه اين حق دارد كه به ساير كانديداها رأي بدهد اما به خودش رأي بدهد يعني چه؟ شايد آن رأيي كه به خودش مي‌دهد مشكل قانوني داشته باشد مشكل شرعي داشته باشد اتحاد وكيل و موكّل مي‌شود امّا اگر يك فقيهي بنا شد كه در ولايت فقيه رأي بدهد يا به قانون اساسي كه  مشتمل فقيه است رأي بدهد اين يك شخصيت حقيقي دارد و يك شخصيت حقوقي آن شخصيت حقوقي اش فقاهت است اين شخصيت حقيقي اش پاسدار آن شخصيت حقوقي است اين شخصيت حقيقي‌اش كه يك شهروند است به آن شخصيت حقوقي دارد رأي مي‌دهد لذا در ولايت مسئلة رأي مطرح است ولو در وكالت يك مقداري مشكل است به هر تقدير بازگشت مسئله ولايت فقيه هم به ولايت فقاهت و عدالت است.

بنابراين، از آن جهت اگر بر خلاف رأي مردم قيام كرد يعني ظالمانه بودكه مشروع نيست و اگر مردم او را نپذيرفتند او وظيفة شرعي ندارد او مادامي وظيفهٴ شرعي دارد مثل مرجعيت مادامي وظيفهٴ شرعي دارد كه مردم به او رجوع  بكنند خوب مردم به او رجوع نكردند او كه تكليف شرعي ندارد كه در جريان أمر الناس هم كه ﴿و أمرهم شوري بينهم﴾[32] مباحات جزء أمر الناس است يك, اضلاع واجب تخييري جزء ﴿وأمرهم شوري بينهم﴾[33] است چون أمر الناس است دو, موضوعات و كارشناسي موضوعات جزو موضوعات مستنبطه نه موضوعات عرفي جزو امرالناس است كه ﴿وأمر هم شوريٰ بينهم﴾ است سه.            

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ بقره، ٢٣.

[2]  ـ طور، ٣٤.

[3]  ـ هود، ١١٣.

[4]  ـ بقره، ٢٣.

[5]  ـ انسان، ٩.

[6]  ـ انسان، ١٠.

[7]  ـ انسان، ١٠.

[8]  ـ سجده، ١٦.

[9]  ـ نجم، ٧ ـ ٨.

[10]  ـ شعراء، ٢١٥.

[11]  ـ يوسف، ٢٢.

[12]  ـ اسراء، ٨٨.

[13]  ـ قصص، ٤٥.

[14]  ـ آل عمران، ٤٤.

[15]  ـ قصص، ٤٦.

[16]  ـ روم، ٤١.

[17]  ـ علق، ٥.

[18]  ـ قصص، ٢٧.

 [19] ـ روم، ٢٢.

[20]  ـ شوريٰ، ١١.

[21]  ـ روم، ٢٢.

[22]  ـ شوريٰ، ١١.

[23]  ـ شوريٰ، ١١.

[24]  ـ بقره، ١١٤.

[25]  ـ لقمان، ١٣.

[26]  ـ اسراء، ٧٤.

[27]  ـ انعام، ١٢٤.

[28]  ـ اعراف، ١٧٥.

[29]  ـ طه، ٩٦.

[30]  ـ انعام، ١٢٤.

[31]  ـ انعام، ١٢٤.

[32]  ـ شوريٰ، ٣٨.

[33]  ـ شوريٰ، ٣٨.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق