24 12 2003 4884328 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 8

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۵) إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (۶)

قرآن كريم ضمن هدايت به معارف الهي آن مسائل علمي را هم بازگو مي‌فرمايد يعني هم ﴿يعلّمهم الكتاب﴾ هست هم ﴿والحكمة﴾ هست هم ﴿يزكّيهم﴾[1] هست راه تعليم هم غالباً به اين است كه آن اصول و مباني كلي را ذكر مي‌كند بعد ما را دعوت به تدبر مي‌كند اين «علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع» كه ائمه عليهم السلام فرمودند تقريباً سيرهٴ قرآني دارد ذات اقدس اله در قرآن كريم اصول كلي علمي را ذكر مي‌كند بعد بشر را وادار به تدبر مي‌كند تا عالم شوند جريان انسان شناسي اينطور است دريا شناسي اينطور است صحرا شناسي اينطور است اگر كسي مي‌گويد علم فيزيك و مانند آن در قرآن هست منظور اين ينست كه همانطوري كه روايت صحيحهٴ حماد جريان نماز را بازگو بكند كه «أوله التكبير آخره التسليم» تمام جزئيات را بيان بكند مسئله علمي كه تعبدي نيست تحقيقي است لذا آنچه را كه در دسترس بشر نيست با فكر حل نمي‌شود آنها را مبسوطاً بازگو مي‌كند كه روزه چيست نماز چيست حج چيست اگر مثلاً نعل آن محرم و حاجي به گردن اين گوسفند آويخته شد اين علامت تلبيه است يا رمي جمره بايد باشد هفت تا بايد باشد نه شش تا و نه هشت تا، اينها يك چيزي نيست كه عقل بشر به آنها دسترسي داشته باشد اينها را بازگو مي‌كند دين اما زمين چيست آسمان چيست دريا چيست ماهيها چگونه به دنيا مي‌آيند چگونه زاد و ولد دارند آبزيان چطورند خشكي زيان چطورند ذوحياتين چطورند اينها خطوط كلي را ذكر مي‌كنند بعد به بشر مي‌فرمايند كه شما تدبر كنيد بقيه چيزها را بفهميد من ابزار فهم را هم به شما دادم به نام عقل اين يك مطلب. مطلب دوم آن است كه اگر گفته مي‌شود كه مثلاً رياضي يا فيزيك يا طب اينها علوم اسلامي است نه يعني فقط جهتش بايد اسلامي باشد انسان براي رضاي خدا درس بخواند و درست به كار بگيرد اينها اصلاً صبغهٴ اسلامي دارد اصولي كه ما مي‌گوييم علم اسلامي است يعني چه الآن اصولي كه رايج است در حوزه‌ها جزو علوم اسلامي است فقه هم جزو علوم اسلامي است اصول هم جزو علوم اسلامي است اصول بخشهاي مهمش را كه شما بررسي كنيد مي‌بينيد تدبر انديشمندان اسلامي را ببار آورده از اولش شروع كنيد علم، موضوع مي‌خواهد يا نه موضوع علم چيست اقسام وضع، استعمال لفظ در اكثر از معني، پيدايش مترادف و غير مترادف، صحيح و اعم، بساطت و تركب مشتق، هيچ كدام از اينها نه در آيه است نه در روايت است تا برسيم به آن مسائل عميقترش كه آيا امر بشود مقتضي نهي از ضد هست يا نه ضد عام داريم ضد خاص داريم آيا مقتضي هست آيا مقتضي نيست تا برسيم به عميقتر از اينها كه مسئله اجتماع امر و نهي هست آيا امر و نهي يك‌جا ممكن است جمع بشوند يا جمع نشوند، وحدت معنون باعث وحدت عنوان است يا تعدد عنوان باعث تعدد معنون است اينها همه عقلي ناب است اينها تازه در مباحث لفظي اصول است در بحثهاي استصحاب و اينها هم كه خب روشن است برائت هم روشن است يك گوشه‌اش را به عنوان حديث رفع شارع مقدس بيان فرمود انحا و اقسام برائت راجع به ارتباطي، استقلالي خب بحث برائت هم از بحثهاي دشوار اصول است دشوارتر از آن و پيچيده‌تر از آن مسئله استصحاب است استصحاب كلاً به يك نصف خط بسته است يعني «لاتنقض اليقين بالشك» بارها به عرضتان رسيد اگر يك طلبه‌اي خيلي درس خوان باشد فاضل باشد متدين باشد جدي باشد اين حداقل بايد پنج سال زحمت بكشد تا اين نصف خط را بفهمد «لاتنقض اليقين بالشك» كه بيش از يك نصف خط نيست كه مرحوم شيخ هم مستحضريد فرمود ما سه چهار تا روايت زراره اينها را آورديم براي تظافر كه سند درست بشود وگرنه اصل استصحاب «لاتنقض اليقين بالشك» ولي وقتي به دست مرحوم شيخ انصاري رضوان الله تعالي عليه و آخوند خراساني و اين بزرگوار و فهول از علما افتاد، شده محصول درس پنج ساله يك طلبه اعم از سطح و سطح ابتدايي و سطح ميانه و سطوح عالي و درس خارج فقط بخواهد در استصحاب كار بكند اين پنج سال زحمت مي‌خواند استصحاب معالم را مي‌خواند يا حلقات را مي‌خواند يا اصول مظفر را مي‌خواند استصحاب رسائل را مي‌خواند استصحاب كفايه را مي‌خواند استصحاب خارج را بخواند اين خيلي جدي باشد پنج سال بايد بخواند و كل اينها هم براي فهميدن يك نصف سطر است خب آيات قرآني كه سندش از آن روايت زراره بالاتر است محتوايش كه خيلي قطعي‌تر است اگر به دست فحول از علما برسد آن وقت معلوم مي‌شود كه ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[2] يعني چه اينها با هم يكي بودند ما جدايشان كرديم يا ﴿خلق السمٰوٰت والأرض في ستة أيام﴾[3] اين يك سطر مي‌شود هفت هشت سال درس اين مي‌شود تدبر در آيه قبلاً به عرضتان رسيد گاهي انسان ميوه چيني مي‌كند خب قرآن چون سفرهٴ خدا است هر كسي به هر اندازه‌اي كه مختصر هم درس خوانده باشد ممكن نيست خدمت قرآن برود بي بهره برگردد اينطور خدا سخن گفت ﴿هديً للناس﴾[4] است هر كسي به اندازه خودش از درخت قرآن ميوه مي‌چيند اما او ديگر درخت بكار نيست او ديگر باغبان نيست در جريان شمس و قمر يك فصل است در جريان ليل و نهار يك فصل است در جريان آيه يك فصل است در جريان علما يك فصل است در جريان متقيان يك فصل اين پنج فصل را در اين دو تا آيه بايد كه نهادينه ديد كه شمس و قمر چه كاره‌اند ليل و نهار چه كاره‌اند علما چه كاره‌اند متقيان چه كاره‌اند آيت و علامت است يعني چه يك سلسله بحثها را قرآن با علما و انديشمندان و دانشمندان و سپهر شناسان و كيهان شناسان و اختر شناسان چه مسلمان چه غير مسلمان دارد يك سلسله بحثهايي هم با مومنان و متدينان دارد كه اينها براي يك هدفي خلق شدند درباره شمس و قمر كه كل مجموعه سماوات و ارض را در سوره مباركه انبيا دارد كه مگر نمي‌بينيد كه ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض كانتا رتقاً فعتقناهما﴾[5] يعني شما اگر بررسي كنيد براي شما روشن مي‌شود كه اينها يك منظومه بودند يك واحد بودند بعد اينها را ما از هم جدا كرديم مثل اينكه الآن شما پشت سر هم مي‌شنويد كه ستاره‌ها توليد مي‌شوند يك كره‌اي از كره ديگر جدا مي‌شود اين است كه مي‌گويند حالا چند سال قبل چند هزار سال قبل چند ميليون سال قبل مثلاً زمين يك كره مذابي بود از شمس جدا شد به اين صورت درآمد خب اگر يك كيهان شناسي روي آن كار بكند يا عده زيادي كار بكنند معناي رتق بودن آسمان و زمين و بعد فتق شدن مشخص مي‌شود بعد فرمود اينكه شما از دور مي‌بينيد ماه نور دارد شمس هم نور دارد اينچنين نيست كه هر دو نور داشته باشند يكي دارد يكي مي‌گيرد به شمس نور داديم به قمر گفتيم از او بگير وگرنه قمر مي‌گويند صداي قمر از دور خوش است وگرنه آدم از نزديك كه برود يك حفره‌اي بيش نيست يك مشت سنگ و خاك بيشتر نيست وقتي آدم وارد كره قمر شد ديگر نور نمي‌بيند كه خب فرمود به اينكه اين نور ندارد ضياء مال شمس است در همه موارد بين شمس و قمر فرق گذاشته كه يكي ضياء است يكي نور است يكي چراغ است مثلاً يكي در سايهٴ چراغ است اينطور چيزها است پيشينيان از راه خسوف و كسوف و اينها متوجه شدند كه قمر از خودش نور ندارد براي اينكه اگر در اين سير زمين بين قمر و شمس فاصله بشود سايه زمين بخورد به چهره قمر قمر را ظل مي‌گيرد اين مي‌شود خسوف واقعاً قمر تاريك مي‌شود معلوم مي‌شود كه قمر روشن نيست اگر روشن بود خب حالا اگر زمين بين شمس و قمر فاصله شد سايه زمين خورد به قمر چرا قمر بايد تاريك باشد؟ قمر را واقعاً ظل مي‌گيرد آن وقتي كه ماه در سايه زمين قرار مي‌گيرد اما در جريان كسوف يعني مال شمس زمين را ظل مي‌گيرد نه شمس را اينكه ما مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته اين در وصف به حال متعلق موضوع است در حقيقت ما را ظل گرفته يعني قمر بين زمين و آفتاب قرار مي‌گيرد آن سمت قمر شفاف و روشن است چون نور مي‌گيرد كره قمر هم يك كره خاكي است سايه دار است سايه‌اش مي‌خورد به زمين ما كه در زمين هستيم در سايه قمر قرار مي‌گيريم زمين را ظل گرفته است اينجا معلوم مي‌شود كه زمين هم ذاتاً روشن نيست خب اين معلوم است اين را سابقيها از راه خسوف و كسوف مي‌فهميدند كه كدام ستاره بالا است كدام ستاره پائين است كدام ستاره از خود نور دارد كدام ستاره از خود نور ندارد اينها اما الآن كه ديگر بيّن الرّشد شد مسئله رفتند و مسافر پياده كردند وديدند كه اين هم يك مشت سنگ و كلوخ بيش نيست و صداي قمر از دور شنيدن خوب است وگرنه خودش روشن نيست اين جمله‌ها براي دعوت علما است فرمود شمس را ضياء قرار داد قمر را نور قرار داد اين تعبير اينكه او چراغ است و نور مي‌دهد و قمر نور ندارد اين در آيات فراواني آمده به تعبيرات گوناگون اين مضمون در آيات زيادي آمده به تعبيرات گوناگون در سوره مباركه نبأ بعد از جريان ليل و نهار كه فرمود ﴿وجعلنا الّيل لباساً ٭ و جعلنا النهار معاشاً﴾[6] كه يك نحوه اختلافي بين ليل و نهار است كه دو بحث اختلاف ليل و نهار مطرح مي‌شود آنجا بعد از بازگو كردن ليل و نهار مي‌فرمايد ﴿وبنينا فوقكم سبعاً  شدادًا ٭ و جعلنا سراجًا وهّاجًا﴾[7] كه مي‌شود شمس.

سؤال: جواب: چرا ديگر علما به همينها احتجاج كرده بودند ديگر، چرا در آن زمان قديم از راه رصد معلوم بود نه از راه مسافربري و اينها آيهٴ ١٥ و 16 سوره مباركه نوح اين است پانزدهم و شانزدهم ﴿ألم تروا كيف خلق الله سبع سمٰوات طباقاً ٭ و جعل القمر فيهنّ نورًا و جعل الشمس سراجًا﴾ اين سراجي كه در سوره نبا است معلوم مي‌شود شمس است براي اينكه در سوره نوح فرمود كه شمس را چراغ قرار داد و قمر را نور معلوم مي‌شود آن نورش را از اين مي‌گيرد اين تفصيل قاعده شركت است در سورهٴ مباركهٴ قصص به اين صورت بيان كرد منتها ليل و نهار است كه حالا در بحث ليل و نهار خواهد آمد يعني آيه 71 به بعد سوره قصص اين مربوط به ليل و نهار است كه او را در مرحله دوم ذكر مي‌كنيم در سوره مباركه فرقان آيه 61 دارد ﴿تبارك الذي جعل في السماء بروجًا و جعل فيها سراجًا﴾ كه شمس است ﴿و قمراً منيرًا﴾ كه مال قمر است باز جريان ليل و نهار را ذكر مي‌كند كه بعد خواهيم گفت اينكه فرمود ﴿جعل الشمس ضيائاً والقمر نورًا﴾ اضافه فرمود كه ما يك تقويم طبيعي درست كرديم شمس چون وضعش روشن نيست بالاخره از خودش نور دارد همه جايش روشن است و هميشه هم روشن است معلوم نيست كه اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اما قمر چون از خودش نور ندارد و نور را از شمس مي‌گيرد اين حركات گوناگوني دارد اين تحولات و نسب گوناگوني دارد اين حيثيتهاي متفاوت باعث تفاوت نور او مي‌شود گاهي هلال است گاهي بدر است گاهي محاق است اين به خوبي مشخص مي‌كند كه اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است لذا ما اين را به صورت يك تقويم ديواري براي شما قرار داديم براي هميشه الآن هم همينطور است اينطور نيست كه حالا بشر حالا ساعت پيدا كرده تقاويم ديگر پيدا كرده نيازي به قمر نداشته باشد فرمود ما براي اين منزل منزل حالا يا بيست و نه منزل يا سي منزل قرار داديم اين قمر اينها كه حركت عمومي‌شان كه سرجايش محفوظ است اما حركات ويژه و مخصوص هر كدام جدا است قمر شبانه روزي دوازده الي سيزده درجه اين مدار سيصد و شصت درجه را طي مي‌كند و سيرش هم از مغرب است به مشرق يعني از غرب طلوع مي‌كند به شرق مي‌رود شما اول ماه كه مي‌بينيد ماه را به صورت هلال در كرانه غرب استهلال مي‌كنيد يعني اول مغرب ماه را در افق غرب مي‌بينيد هفتم ماه تقريباً ماه را چند درجه بالاتر نزديك سمت الراس‌تان مي‌بينيد اول مغرب چهارده ماه كه شد اول مغرب ماه را در وسط سماء بدر مي‌بينيد باز اول مغرب در بيست و پنجم به بعد مي‌بينيد ماه در آن كرانه‌هاي شرق است آخرهاي ماه يعني بيست و هشت و بيست و نه اينها كم كم به محاق مي‌افتد كه وقتي طلوع مي‌كند شمس او را تعقيب مي‌كند شبانه روز دوازده الي سيزده درجه از غرب به طرف شرق مي‌آيد واين هم نشانش فرمود اين براي اينكه شما كارهايتان را انجام بدهيد برابر با تقويم قمري معلوم مي‌شود كه اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اگر گفتيم اشهر حج روي همين حساب است اگر گفتيم اشهر حرم روي همين حساب است اگر گفتيم عده وفات روي همين حساب است عده غير وفات روي همين حساب است تمام كارها را براي همه بشر روي همين جريان قمر حل كرديم هر كسي با ماه تماس داشته باشد مي‌تواند بفهمد كه اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است واين ماه عوض شده يا نه سلخ دارد يا نه و مانند آن كه ﴿يسئلونك عن الأهلة قل هي مواقيت للناس والحج﴾[8] مردم كارهايشان را با اين تنظيم تحولات گوناگون ماه انجام مي‌دهند و جريان حج را هم با اين مي‌شناسند.

سؤال: جواب: بله، چون وصف ذكر كرده به معناي خلق كه نيست ﴿جعل الشمس ضياءً والقمر نوراً﴾

سؤال: جواب: اين تبعي هم هست ديگر نه جعله نوراً او را نور و منير قرار داد شمس را ضياء قرار داد جعلي است كه دو مفعول مي‌گيرد طوري است كه ذات اقدس اله شمس را مثل چراغ جعله سراجاً وهاجاً سراجاً منيرًا او را صاحب نور قرار داد در حقيقت او داراي نور است و قمر را مستنير قرار داد ﴿و قدّره منازل﴾ يعني براي قمر منزل منزلها قرار داد اسامي اين منزلها هم در كتابهاي تفسير آمده چرا اين كار را كرد ﴿لتعلموا عدد السنين﴾ سالها ماهها اشهر حج اشهر حُرُم عده وفات عده غير وفات اينها را بشناسيد و حسابهايتان را مشخص كنيد ديوني كه داريد سفر و حضرتان و ساير محاسباتتان را با اين تقويم قمري حل كنيد يك بحث در اين است كه آيا ليل مقدم است يا نهار كه آن در آيه بحث اينكه درباره شمس و قمر آيات فراواني ذكر كرد بعد هم به عده‌اي فرمود به اينكه آن آيه‌اي كه قرائتش سجده واجب دارد كه شمس گرچه بزرگ است و ضياء دارد قمر گرچه مشكل شما را حل مي‌كند اما شمس و قمر آفرين را بپرستيد نه خود شمس و قمر را آن آيه‌اي كه تلاوتش سجده واجب دارد مضمونش اين است كه شما اين ستاره‌ها و اين ماه‌ها و قمرها اينها را عبادت نكنيد كسي را عبادت كنيد كه اينها را آفريده است فرمود اينهايي كه ما خلق كرديم كه منظم هستند هدفمند هستند خدا خالق است نظام فاعلي و خود اينها با نظم اداره مي‌شوند نظام داخلي هدفمند هستند نظام غايي اين سه نظام يعني نظام فاعلي نظام داخلي نظام غايي اين در بيانات نوراني حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) هست كه در سوره طٰهٰ آمده ﴿ربّنا الذي أعطي كلّ شيءٍ خلقه ثم هدي﴾[9] كه خالق خدا است و نظام داخلي اينها هماهنگ است اينها هم هدفمند هستند به هدف هم مي‌رسند در اينجا فرمود اينها را خداوند خلق نكرد مگر بالحق يعني هدفمند هست پس خدا آفريدگار اينها است اين نظام فاعلي اينها هم منظم هستند يكي شمس يكي ضياء دارد يكي نور دارد و آنچنان منظم است كه تمام حساب و كتاب خودتان را مي‌توانيد با او هماهنگ كنيد و اينها به حق آفريده شدند اينطور نيست كه بگردند و بعد بپوسند اينها مي‌گردند پوچ نيستند براي اينكه به جايي برسند اگر يك چيزي مي‌گشت و بعد نظير فرفره‌ها بعد مي‌ايستاد و مي‌پوسيد خب مي‌شد باطل مي‌شد لهو و لعب مي‌شود بازي اما اگر بالحق باشد بازي نيست هدف دارد پوچ نيست  مقصدي دارد مقصودي دارد به آن هم مي‌رسد ﴿ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق﴾ بحث بعدي اين است كه اين حرفها حرفهاي عالمانه است ما اين آيات تكوين را يعني قمر را جدا كرديم شمس را جدا كرديم آسمان را جدا كرديم زمين را جدا كرديم ماه‌ها را از هم جدا كرديم منازل را از هم جدا كرديم اينها براي تشويق علمي عالمان است هم در نظام تكوين اين آيات خودمان را جدا جدا و گوناگون بازگو كرديم هم در كتاب تدوين يعني آيات قرآني اينها را جدا جدا بحث كرديم تا شما عالم بشويد اين معناي كيهان شناسي اسلامي است آنطوري كه اصول علم اسلامي است وگرنه نبايد توقع داشته باشيد به اينكه بساطت و تركب و مشتق هم در روايات باشد امر به شيء مقتضي نهي از ضد است هم در آيه باشد اجتماع امر ونهي جايز است يا نه اين هم در حديث باشد اينطور نبايد باشد «علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع» خب بعد فرمود ﴿يفصّل الاٰيٰت لقوم يعلمون﴾ حالا يا مسلمان يا كافر بالاخره ما كار عالمانه كرديم ما كار عالمانه كرديم اينها علم هم است بعد مي‌فرمايد به اينكه اين شمس و قمر باعث پيدايش ليل و نهار هم هست ليل و نهار هم منظم است ﴿إنّ في اختلٰف اليل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتّقون﴾ وقتي سخن از آيت بودن آيت الهي بودن است با متقيان كار دارد آيت الهي براي همه است حتي يعلمون حتي براي مسلمان حتي براي كافر مثل اينكه قرآن ﴿هديً للناس﴾[10] است اما آن كسي كه از اين آيه و علامت طرفي مي‌بندد مردان با تقوا هستند وگرنه آن بخش اولي هم كه آيات است ﴿لقوم يعلمون﴾ براي آن است كه اينها به جايي برسند و چيزي ياد بگيرند و موحد بشوند فرمود ﴿إنّ في اختلٰف الّيل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتقون﴾ اختلاف به چند معناست و به غالب اين معاني هم قرآن كريم آيه دارد اختلاف يك وقت به معني رفت و آمد است كه يكي خليفه ديگري قرار بگيرد خلف ديگري قرار بگيرد اينكه ما به ائمه عليهم السلام عرض مي‌كنيم «السلام عليكم يا مختلف الملائكة» يعني شما ذوات مقدس طوري هستيد كه فرشتگان آنجا رفت و آمد مي‌كنند مختلف ملائكه هستيد يا «اختلاف أمتى رحمة» گفتند يكي از معاني‌اش همين است يعني رفت و آمد، ديد و بازديد، صله رحم كردن، از يكديگر با خبر بودن، ديگري ترك نكردن طرد نكردن، اينها رحمت است اين يك معناي اختلاف اين همان است كه آيه دارد كه ﴿جعل الّيل والنهار خلفةً لمن أراد أن يذكّر أو أراد شكورًا﴾ اختلاف به اين معنا يعني يكي را خليفه و جانشين ديگري قرار مي‌دهد اين ﴿خلفةً لمن أراد أن يذكر أو أراد شكورًا﴾ آيه 62 سوره مباركهٴ فرقان است ﴿تبارك الذي جعل في السماء بروجًا و جعل فيها سراجًا و قمرًا منيرًا ٭ و هو الذي جعل الّيل والنهار خلفةً﴾ يعني جعل النهار خلفةً للّيل و جعل اللّيل خلفةً للنهار يكي خليفه ديگري است در ذيل اين آيه رواياتي هست كه اگر كسي از انجام عبادتهاي شب محروم شد بالاخره روز مي‌تواند قضا بجا بياورد چون روز خلفه و خليفه و جانشين شب است حالا نگويد حالا نماز شب فوت شده از دست من رفته نه قضايش را روز مي‌شود انجام داد آن عبادتهاي شبانه اگر فوت بشود در روز مي‌شود قضا انجام داد در ذيل اين آيه آن روايت هست اين را به آن مي‌گويند خلفه خليفه و اختلاف. اختلاف در مقابل تخلف است. تخلف آن است كه اين شيء گاهي فوت بشود از بين برود جانشين هم نداشته باشد، اختلاف آن است كه اين شيء كه از بين رفت چيز ديگر جاي او مي‌نشيند اين كه مي‌گويند دين نه اختلاف دارد نه تخلف، صراط مستقيم نه اختلاف دارد نه تخلف، يعني يك اتوبان شفافي است ديگر فراز و نشيب ندارد كه يك چيزي جاي اينها را بگيرد يك, يا خودشان از بين بروند يك گوشه‌اي فوت بشود بدون جانشين دو, احكام الهي اينطور است نه اختلاف دارند صراط مستقيم مي‌گويند لااختلاف فيه ولاتخلّف. اختلاف آن است كه اين شيء برود خليفه و جانشين او بيايد، تخلف آن است كه اين شيء برود بدون خليفه. در صراط مستقيم در احكام دين در متون اسلامي اينچنين نيست كه يك وقتي اين حكم باشد يك وقت يك چيز ديگر هر چيزي سر جاي خودش بايد باشد يا يك وقتي يك چيزي اين باشد وقت ديگر اصلاً برداشته بشود اينطور نيست مقام امتثال غير از مقام جعل حكم است خب ﴿خلفةً لمن أراد أن يذّكر أو أراد شكورًا﴾[11] اين معناي اختلاف است كه چيز خوبي است و اين هم كار خوبي است براي انجام حوائج. قسم دوم اختلاف اين تفاوت ليل و نهار است يك وقت است كه بهار مي‌شود اين: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار، ليل و نهار هر دو دوازده ساعت هستند يا اعتدال ربيعي است يا اعتدال خريفي است اين تفاوت نكند ليل و نهار آن وقت خوش بود دامن صحرا وگرنه غير از اعتدال ربيعي و اعتدال خريفي مرتب مي‌بينيد از اول فروردين كم كم روزها شروع مي‌شود به بلندتر از شبها شدن و شبها كوتاهتر شدن تا برسد به اول تابستان دوباره كم كم برمي‌گردد روزها بلند مي‌شود شبها كوتاه تا برسد به اول اعتدال خريفي و پائيز كه تقريباً ليل ونهار مساوي هستند آن وقت پائيز دوباره شروع مي‌شود شب طولاني‌تر از روز تا برسد به شب يلدا كه طولاني‌ترين شب است بعد هم از شب يلدا به بعد كم كم شبها كوتاه مي‌شود و رزوها بلند مي‌شود تا برسد به اول فروردين كه باز: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار، اين هست اين نظم اين اختلاف گاهي به صورت ﴿والله يقدر الّيل و النهار﴾[12] آمده يك طايفه به صورت ﴿يقلب اللّه الّيل والنهار﴾[13] آمده يك طايفهٴ ديگر به صورت ﴿يولج الّيل في النهار و يولج النهار في اليل﴾[14] آمده طائفه سوم شما دو تا نوار فرض كنيد يك نوار سفيد و يك نوار سياه اين نوار سياه را مي‌كشيد مي‌آوريد در نوار سفيد گاهي اين نوار سفيد مي‌شود سياه اينجا ﴿يولج الّيل في النهار﴾[15] گاهي اين نوار سفيد را بالا مي‌بريد مي‌كشيد آن نوار سفيد را مي‌بريد بالا در آن نوار سفيد كه آن پوشيده مي‌شود و اين نوار سفيد ديده مي‌شود اين مي‌شود ﴿يولج النهار في اليل﴾[16] يولج يعني يدخل در آن فصولي كه روزها طولاني مي‌شود روز را ذات اقدس اله در دو طرف يعني بامداد و شامگاه در شب فرو مي‌برد آن وقتي كه شب طولاني مي‌شود از دو طرف شب را در قوس النهار فرو مي‌برد ﴿يولج الّيل في النهار﴾ يا ﴿يولج النهار في اليل﴾[17] گاهي ﴿يكوّر الّيل علي النهار و يكوّر النهار علي الّيل﴾[18] اين طائفه چهارم اين براي آن است كه فصول چهارگانه تنظيم بشود فصول چهارگانه اگر تنظيم نشود كه اقوات و ارزاق واينها كه مشخص نمي‌شود فرمود ﴿قدّر أقواتها في أربعة أيّام﴾[19] يعني در فصول چهارگانه بالاخره زمستاني مي‌خواهد تابستاني مي‌خواهد بهاري مي‌خواهد پائيزي مي‌خواهد تا ارزاق مردم تامين بشود اگر همه‌اش بهار باشد همه‌اش زمستان باشد همه‌اش تابستان باشد همه‌اش پائيز باشد كه ديگر ارزاق تامين نمي‌شود پس اين يك اختلاف ديگري است هم عالمانه است هم حكيمانه و مدبرانه است هم هدفمند و آن سه چهار طايفه آيات ديگري كه اين اختلاف را مي‌تواند معنا كند آيات تقدير، آيات تقليب، آيات ايلاج، آيات تكوير و مانند آن اينها مي‌شود اختلاف الليل والنهار اما آن بحثي كه آيا شب مقدم است يا روز مستحضريد وقتي زمين كروي شد شمس هم كروي شد در اثر حركت وضعي زمين شب و روز پديد آمد اين بحث ديگر جا ندارد كه ما بگوييم شب مقدم است يا روز بالاخره يك كره‌اي داريم به نام زمين و يك كره ديگري داريم به نام شمس اين كره زمين حركت وضعي كه دارد در برابر شمس كه قرار گرفته هميشه يك طرفش روز است يك طرفش شب ديگر اينچنين نيست كه شب مقدم باشد يا روز فرض داشته باشد نعم چون آنطرف كه سايه است شب است آن طرفي كه مقابل است روشن است روز است و شب كه ظلمت و تاريكي است تابع آن طرف است اگر اين طرف رفت آن طرف تاريك مي‌شود جا دارد كه انسان بحث بكند كه آن طرف اول تاريك شد يا اين طرف آن هم معلوم نيست كه چه وقت است اين تاريخمند نيست پس دربارهٴ ليل و نهار نمي‌شود بحث كرد كه كدام سابق هستند كدام لاحق اينها معاً. اما مي‌شود بحث كرد كه آن سمت كره زمين اول مقابل شمس بود يا اين سمتش اين فرض دارد اما اثر عملي ندارد لكن در بحثهاي عبادي شب مقدم بر روز است يعني كارها بر اساس ماه‌هاي قمري است اولاً و ماه‌هاي قمري هم با رويت هلال تامين مي‌شود ثانياًَ و رويت هلال هم در شب شروع مي‌شود لذا شب مقدم است بر روز ماه مبارك رمضان شبش مقدم است بر روز شب جمعه شب مقدم است و مانند آن اين يك بحث. مطلب ديگر اين است كه

سؤال: جواب: آن ديگر حالا ﴿والشمس تجري لمستقر لها﴾[20] مي‌رساند لكن از اختلاف شايد نشود براي اينكه با حركت وضعي و انتقالي زمين تامين مي‌شود خب. منتها ذات اقدس اله فرمود به اين‌كه خود اين اختلاف حكيمانه است حالا كه قبول كرديد شمس و قمر مخلوق ما هستند آن نظمي هم كه دارند مخلوق ما است اگر اينها حركت نمي‌كردند و ثابت بودند چه كسي اينها را مي‌گرداند اگر كسي اينها را نگرداند حركت وضعي و انتقالي نباشد شب و روزي پديد نيايد سال و ماه پديد نيايد كه شما ذوب مي‌شويد اصلاً جاي زندگي نيست اينجا فرمود: ﴿قل أرايتم إن جعل الله عليكم الّيل سرمدًا إلي يوم القيامة من إله غيرالله يأتيكم بضياء﴾ يا ﴿إنّ جعل الله عليكم النهاراً سرمدًا  بليل تسكنون فيه إلي يوم القيامة من إله غيرالله يأتيكم﴾[21] پس ما گذشته از خلق شمس و قمر ليل و نهار متعاقب هم خلق كرديم وگرنه اگر هميشه ليل بود ﴿من إلٰه غيرالله يأتيكم بضياء﴾ هميشه روز بود ﴿من إلٰه غيرالله يأتيكم بليل تسكنون فيه﴾ آن را در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ قصص و امثال ذلك فرمودند آيهٴ 72 سورهٴ قصص ﴿قل ارأيتم إن جعل الله عليكم النهار سرمدًا إلي يوم القيامة من إله غير الله يأتيكم بليل تسكنون فيه﴾ خب چرا نمي‌بينيد بالاخره يك كسي هست كه اينها را مي‌گرداند تحريك مي‌كند ديگر آيهٴ 71  اين بود ﴿قل أرايتم إن جعل الله عليكم الّيل سرمدًا إلي يوم القيامة من إله غير الله يأتيكم بضياءً أفلا تسمعون﴾ فلا تسمعون اينها ضمن اينكه رهبري عالمان را به عهده مي‌گيرد هدايت متقيان را هم دربر دارد فرمود اينها آيات است اگر شما صاحب نظريد اينها آيات علمي ما است اگر صاحب بصريد اينها آيات ديني ما است هم براي صاحب نظر هم براي صاحب بصر آيه ذكر مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ حجر فرمود به اين‌كه دو تا شهر است ما اينها را ويران كرديم شما وقتي كه براي كالاي تجاري از مكه به شام مي‌رويد اين دو تا شهر سر راهتان است در اين بزرگراه است اگر يك مقداري آثار فرهنگي ميراث فرهنگي آثار باستاني را بشناسيد يك قدري كند و كاو بكنيد معلوم مي‌شود كه يك گروه متمدن اينجا زندگي مي‌كردند شما وقتي حفاري مي‌كنيد يك آثار بلوري مي‌بينيد يا سفالي مي‌بينيد مي‌فهميد كه اينها چطوري زندگي مي‌كردند در سورهٴ مباركهٴ حجر آيهٴ 75 به بعد اين است كه ﴿إنّ في ذلك لأيٰتٍ للمتوسّمين ٭ و إنّها لبسبيل المقيم ٭ إنّ في ذلك لأية للمؤمنين﴾ بعد يكي دو آيه بعد فرمود ﴿و إنّهما لبإمامٍ مبين﴾ امام آن بزرگراه را مي‌گويند كه آدم وقتي وارد آن بزرگراه شد ديگر گم نمي‌شود كاملاً به مقصد مي‌رسد در آنجا فرمود به اينكه يك عده متوسم هستند متوسم هم قبلاً معني شده بود يعني وسمه شناس يعني شما شناس يعني سمه شناس، سيما يعني علامت، سمه، موسوم نه سيما يعني صورت منتها حالا چون غالباً علامت در صورت است خيال مي‌كنند سيما يعني صورت موسوم وَسَمَه، يَسِمه، سيما، سيمه فعل مجهولش معلومش يعني علامت فرمود آنها كه متوسم هستند يعني علامت شناس هستند آثار فرهنگي مي‌دانند ميراث فرهنگي مي‌دانند اينها مي‌دانند يك اقوام متمدني اينجا زندگي مي‌كردند ما اينها را اينجا خاك كرديم حالا مي‌خواهد مسلمان باشند يا مي‌خواهد كافر اما آن بهره‌اي كه ما از ارائه اين سخنان مي‌خواهيم ببريد آن است كه بهره را متقيان مي‌برند ﴿إنّ في ذلك لأية للمؤمنين﴾[22] براي ميراث فرهنگي همانهايي كه متوسم هستند وسمه شناس هستند سيما شناس هستند علامت شناسند خوب است اما براي مومنين فرمود ﴿إنّ في ذلك لأية للمؤمنين﴾ آيه يعني چه؟ حالا اين را عنايت كنيد قرآن كريم خيليها را در خيلي از آيات به عنوان آيه ذكر مي‌كند يك آيه‌اي است كه حكيم و مفسر و متكلمان عادي دارند كه ماها مبتلا به همين هستيم براي ما همين هم مغتنم است آيه يعني علامت يعني آ‌دم وقتي يك چيزي را ديد پي به ذي العلامه مي‌برد خب اين چيز خوبي است ديگر فرمود آسمان و زمين وآنچه در آسمان و زمين است اينها آيات الهي هستند از اينها پي مي‌برند حالا اگر حكيمانه يا متكلمانه كسي برهان اقامه كرد به هر برهاني به خدا رسيد اين يك ديد آيه‌اي دارد يعني جهان براي او آيه و علامت است اما صاحب بصر كه اين معناي حكيم و متكلم را نمي‌فهمد كه او مي‌گويد جهان آيت خدا است يعني چه؟ اول مي‌آيد ترسيم مي‌كند مي‌گويد آيه دو قسم است يك آيهٴ حقيقي داريم يك آيهٴ اعتباري آيهٴ اعتباري مثل اينكه اگر جايي پلاكارد زدند يا پارچه سياه زدند يا پارچه سه رنگ زدند اين آيه و علامت يا جشن است يا سوگواري يا اگر فلزي را گذاشتند روي دوش اين آيهٴ سرهنگي يا افسري او است اين قرارداد است اولاً در اثر اختلاف بلاد و زمان و زمين فرق مي‌كند ثانياً و تكويناً اثري ندارد اين از بحث خارج است آيات تكويني مثل اين‌كه چمن آيهٴ آب است گل آيهٴ آب است اگر يك جايي گلي سبز شد رشد كرد چمني سبز شد اين آيهٴ و علامت است كه بالاخره يك آبي بود، دود آيت نار است معلوم مي‌شود بالاخره يك آتشي هست كه دود داشت ديگر خب اگر چمن آيت آب است و اگر دود آيت آتش است آيت هستند تكويني هستند انسان چه مسلمان چه غير مسلمان چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم هر جا وقتي يك درختي ديد يك چمني ديد مي‌فهمد كه يك آبي بود ديگر اما اين چمن مادامي كه سبز است آب را نشان مي‌دهد وقتي پوسيد و پژمرده شد و خاك شد ديگر آب نما نيست ديگر آب را نشان نمي‌دهد خب پس بعضي از چيزها آيت اعتباري هستند بعضي آيات حقيقي هستند ولي در يك مقطع خاص آيت هستند وقتي كه از آن مقطع گذشتند ديگر آيت نيستند جهان كه آيت حق است از سنخ آيتهاي اعتباري نيست يقيناً آيت تكويني است و آيات تكويني او هم از آن سنخ نيست كه چمن آب را نشان مي‌دهد براي اينكه چمن در يك حد خاصي آب را نشان مي‌دهد موجودات جهان امكان در هر حال در هر شرايط ذاتاً صفتاً فعلاً اثراً به هر وضعي دربيايد آيت حق است در تمام اين امور چهارگانه يعني في الذات والصفت والفعل والأثر اينچنين نيست كه حالا اين چمن خاك شد آيت حق نباشد ذات اقدس اله مي‌فرمايد اگر يك چيزي تاريك است آيت من است چه رسد به روشن اگر چيزي چيز است آيت من است ﴿و جعلنا الّيل والنهار آيتين فمحونا آية الّيل و جعلنا آية النهار مبصرةً﴾[23] شب بالاخره ظل است ظلمت كه نيست تا عدم كه نيست يعني آنجايي كه سايهٴ زمين است مي‌شود شب آخر ظل غير از ظلمت است بالاخره يك شيء است ولو ضعيف فرمود اين تاريكي آيت حق است بعضي آيت تاريك حق هستند بعضي آيت روشن حق هستند خب آيا جهان كه آيت حق است اينچنين است نه اينچنين هم نيست اگر اينچنين باشد حرف حكيم و متكلم درمي‌آيد مشكل اين وضع اين است كه مثلاً حالا اين چمن كه خاك شد باز آيت خدا است تراب كه آيت خدا است حكيم و متكلم چه مي‌فهمند؟ مي‌فهمند كه اين ممكن است و ممكن واجب مي‌خواهد يا حادث است حادث مبدا قديم مي‌خواهد يا منظّماً خلق شدند هر نظمي ناظم مي‌خواهد يا براهين ديگري كه در كتابها هست خب آيا آيت بودن براي خاك و سنگ و گِل مثل زوجيت اربعه هست حكيم قانع مي‌شود متكلم هم قانع مي‌شود كه وصف ضروري است براي او بالضروره چهار زوج است بالضروره حجر و مدر هم آيت الهي هستند تا همين اندازه قانع مي‌شود اما آن صاحب بصر كه اينجا قانع نمي‌شود صاحب بصر يك قدري جلوتر مي‌رود مي‌گويد آيا حجر شيء ثبت له أنه آية الحق، مدر شيء ثبت له أنه آية الحق، كه وزان آيت بودن براي حجر و مدر وزان زوجيت اربعه باشد؟ نه چرا چون زوجيت جنس و فصل اربعه نيست در ماهيت اربعه نيست در هويت اربعه نيست آن منطقه ممنوعه اربعه اربعه هست اين زوجيت وصف لازم است هر لازمي رتبتاً از ملزوم دنبال است اگر رتبتاً از ملزوم دنبال است مي‌گوييم زوجيت مثلاً كيف مخصوص به كم است در مقوله كيف است و اربعه داخل در مقوله كم است اينها دو چيزند منتها لازم و ملزوم هستند و اين آن صاحب بصر را قانع نمي‌كند آن وقت در درون اشياء آيت بودن ديگر نيست يعني اشياء در درونشان خدا را نشان نمي‌دهند بيرون از محدودهٴ ذات آيت حق هستند اين حكيم و متكلم را قانع مي‌كند صاحب نظر را قانع مي‌كند اما به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه فرمود اسرار قرآن كريم بر اين است كه سراسر جهان ذاتاً، صفتاً، فعلاً و اثرًا آيت حق‌اند هيچ چيزي در عالم هيچ حيثيتي ندارد كه از آن جهت خدا را نشان ندهد پس آيت بودن براي ذرات عالم از سنخ زوجيت اربعه نيست كه يك قدم دورتر باشد وقتي اينچنين شد اربعه به زوجيت مي‌گويد حريم من محفوظ است تو لازم مني من ملزوم تو هستم اينجا كه جاي من است تو نبايد بيايي ولي اگر اين آيت بودن سرايت كرد به درون ذات آن ذات را پس مي‌زند و به جاي ذات مي‌نشيند آن وقت سراسر عالم مي‌شود آيت حق إنّ في ذلك لأيٰتٍ للمتقين.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ بقره، ١٢٩.

[2]  ـ انبياء، ٣٠.

[3]  ـ يونس، ٣.

[4]  ـ بقره، ١٨٥.

[5]  ـ انبياء، ٣٠.

[6]  ـ نبأ، ١٠ – ١١.

[7]  ـ نبأ، ١٢ – ١٣.

[8]  ـ بقره، ١٨٩.

[9]  ـ طه، ٥٠.

[10]  ـ بقره، ١٨٥.

[11]  ـ فرقان، ٦٢.

[12]  ـ مزمل، ٢٠.

[13]  ـ نور، ٤٤.

[14]  ـ حج،، ٦١.

[15]  ـ حديد، ٦.

[16]  ـ حديد، ٦.

[17]  ـ حديد، ٦.

[18]  ـ زمر، ٥.

[19]  ـ فصلت، ١٠.

[20]  ـ يس، ٣٨.

[21]  ـ قصص، ٧١ ـ ٧٢.

[22]  ـ حجر، ٧٧.

[23]  ـ اسراء، ١٢.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق