بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (٤) هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۵) إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (۶)﴾
جريان معاد گذشته از آن صبغهٴ علمي اثر عملي فراواني دارد لذا قرآن كريم روي جريان معاد بسيار تكيه ميكند ميفرمايد به اينكه شما با مرگ از بين نميرويد و مرگ يك رجوعي است كه ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾[1] اين يك مطلب، مرجع شما هم خدا است اين دو مطلب، مرجع ديگري هم نداريد همانطوري كه لا اله الا هو لامَرْجَعَ الا هو اين سه مطلب براي تفهيم اين مطالب سهگانه اين اليه مقدم شد بر مرجع فرمود ﴿إليه مرجعكم﴾ نه مرجعكم هو الله تقديم اليه مفيد حصر است پس همانطوري كه لا اله الا هو لامرجع الا هو لا معاد الا هو چون فرمود ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾[2] اين مال حشر اكبر انسانها حشر اكبر مجموعه سماوات و ارض هم دارد كه ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة والسماوات مطويات بيمينه﴾[3] و آن روز هم ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض و السمٰوات﴾[4] يعني يوم تبدل السموات و تبدل الارض آن مجموعه ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض والسمٰوات﴾ ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة و السماوات مطويّات بيمينه﴾[5] بعلاوهٴ ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾[6] ميشود حشر اكبر كه اينها هم بايد شهادت بدهند شكايت بكنند شفاعت بكنند همه اينها بايد حضور داشته باشند بعد فرمود اين وعده حق است حق بودن وعده از آن جهت كه انشاء است از چند جهت است يكي اينكه به موجبه است مثل اينكه كسي آدم وارستهاي را نويد ميدهد كه من يك همچه پاداشي به شما ميدهم اين وعده به مورد است بجا است يك وقت است كسي را كاري نكرده انسان وعده ميدهد كه نسبت به او احسان بكند اين وعده بجا نيست اما اگر چنانچه به مورد باشد ميگويند اين وعده حق است اين يك معناي حق بودن وعده است دوم اينكه چون آن وعده دهنده تخلف نميكند ﴿لايخلف الله الميعاد﴾[7] ﴿لايخلف الله وعده﴾[8] ﴿فلا تحسبَنّ الله مخلف وعده﴾[9] اين وعده حق است يعني انجاز ميشود اين دو، اما آن حقي كه همتاي صدق است يعني مطابقت با واقع است از آن جهت كه واقع مطابق با او است اين ميشود حق و از آن جهت كه اين مطابق با واقع است ميشود صدق اين مخصوص خبر است در انشاء نيست اين چهار، و همانطوري كه گاهي بعضي از جملههاي خبريه به داعيه انشا القا ميشوند گاهي بعضي از جملههاي انشايي هم پيام خبري دارند بخشهاي قرآن كريم آنچه كه مربوط به اصل بهشت است اصل جهنم است اصل پاداش است اصل كيفر است گرچه به زبان وعده بيان شده ولي پيام خبري دارد كه اينها هست اما نسبت به اشخاص معين گروه معين افراد مشخص اينها وعده انشايي است و وعيد انشايي اين هم يك مطلب آنچه كه وعده است چه نسبت به كل چه نسبت به اشخاص معين انجازش قطعي است خدا خلف وعده نميكند خلف وعده مخالف حكمت است و ذات اقدس اله منزه از تخلف وعده است مطلب بعدي آن است كه حالا اگر نسبت به كسي وعيد داد نه وعده يك گروه خاصي را يك اشخاص معيني را وعيد داد تهديد كرد نه خبر داد و نه وعده اين را ممكن است بكند ممكن است نكند چون خلف وعيد نه مخالف حكمت است نه مخالف عدل است خبر كه نداد تا حتماً مطابق با واقع باشد انشا است وعده كه نداد وعيد است خوب همان خدايي كه ﴿ماأصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم﴾[10] و يعفوا عن كثير همان خدايي كه از بسياري از لغزشهاي ما در دنيا صرفنظر ميكند ممكن است در آخرت هم صرفنظر بكند بنابراين اگر خلف وعده باشد محال است اما خلف وعيد محال نيست فتحصل آن وعدهها و وعيدهايي كه گرچه به صورت انشا بيان شده ولي پيام خبري دارد انجاز آنها يقيني است مثل اصل جهنم اصل بهشت اصل تعذيب اصل تنعيم اينها اما آنچه كه مربوط به اشخاص معين است گروههاي خاص است كه جنبه خبري ندارد همان صبغهٴ انشاي محض دارد هر چه كه به وعده برميگردد يقيناً عمل ميكند چون خلف وعده مخالف با حكمت است و هر چه كه به وعيد برميگردد ممكن است بكند ممكن است نكند و اين فقط اميد ميآورد نه غرور چون به شخص معين كه وعيد نكرد و پيام هم نداد كه من صرفنظر ميكنم درباره هركسي كه تهديد كرد آن اميد بخشش را به عنوان موجبه جزئيه بيان كرد فرمود لمن يشاء حالا آن من يشا كيست ﴿و يغفر ما دون ذٰلك لمن يشاء﴾[11] چون آن من يشا معلوم نيست كيست هر كسي احتمال ميدهد مشمول رافت الهي باشد چه اينكه احتمال ميدهد مشمول نباشد لذا بين الخوف والرجاء به سر ميبرد تا آخرين لحظه اميد را از دست نميدهد اما مغرور هم نميشود چون معلوم نيست كه خدا از او بگذرد اين بحث مربوط به وعده وعد الله حقا
سئوال: جواب: نه آنكه به صورت نقض خبر برميگردد چون بعضي از وعيدها است كه پيام خبري دارد مثل اينكه اگر درباره منافقان و كفار وعيد به جهنم داد يك پيام خبري داد يعني جهنم هست كيفر هست يقيناً اين كار خواهد شد چون خبر است خبر كه شد مطابق با واقع باشد صدق است اما نسبت به يك شخص معيني نسبت به يك گروه خاصي تهديد كرد فرمود اگر كسي فلان معصيت را بكند اين جور ما عذاب ميكنيم زيد هم مبتلا به فلان گناه شد حالا اين مسلماً عذاب ميشود اگر مسلماً عذاب باشد ديگر اميد بخشش و عفو و رحمت و اينها گرفته ميشود يك زمينه ياس فراهم ميشود فرمود ﴿يغفر ما دون ذٰلك﴾ امّا ﴿لمن يشاء﴾[12] لذا هر تبهكاري هم اميد بخشش دارد نااميد نيست ﴿للييأس من روح الله إلاّ القوم الكافرون﴾[13] مغرور هم نيست چون خدا به او وعده نداد كه تضمين هم نكرد كه لذا بين الخوف والرجا به سر ميبرد اين بين الخوف والرجا به سر بردن زمينه توبه او را تهيه ميكند كه راه خوبي هم هست انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك و سميته التوبه اين از بيانات نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) است در صحيفه ﴿إنّه يبدؤا الخلق ثمّ يعيده ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اين بالقسط
سئوال: جواب: گاهي براي تاكيدِ مطلب جمله خبري پيام انشا دارد كه ميگويند اين جمله خبريهاي است كه القيت بداعي الانشا مثل اينكه در روايات ائمه عليهم السلام آمده است كه يعيد صلاته يعني اعد اين كار را ميكند يعني بايد بكند كه جمله خبريه است ولي به داعي انشا القا ميشود گاهي جمله انشايي است يا اصلاً ماده انشايي است مثل ماده وعده، وعيد دارد يك پيام خبري دارد مثل اينكه درباره اصل جهنم يا درباره اصل بهشت يك چنين تعبيراتي آمده است اين در حقيقت پيام خبري دارد يعني بهشت هست جهنم هست اين اصلش كه ديگر ترديدي نيست منتهي كي معذب ميشود كي معذب نميشود آن به عنايت الهي است اين ﴿بالقسط﴾ هم ميتواند مفعول به واسطه باشد براي عملوا هم مفعول به واسطه باشد براي ﴿ليجزي﴾ از آن جهت كه به عملوا نزديكتر است مفعول بواسطه باشد براي ﴿عملوا﴾ و از آن جهت كه با هدف آيه نزديكتر است ﴿ليجزيَ﴾ متعلق باشد آيات قرآن كريم هم دو طائفه است يك طائفه كار خدا را قسط ميداند يك طائفه دستور ميدهد كه مومنان به قسط عمل بكنند و مانند آن نظير اقيموا بالقسط[14] يا ﴿أوفوا المكيال والميزان بالقسط﴾[15] يا ﴿كونوا قوّامين بالقسط﴾[16] يا ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾[17] در سوره حديد اين چهار آيه و مانند آن قسط را وصف كار مومنان ميدانند اما ﴿شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو والملائكه و أولوا العلم قائماً بالقسط﴾[18] و مانند آن اين را كار خدا ميدانند در قرآن كريم فرمود در محكمه الهي ما ترازوي قسط را پهن ميكنيم و برابر قسط و عدل پاداش و كيفر ميدهيم اينچنين نيست كه قسط مخصوص مومنان باشد ما آن ترازوي قسط را پهن ميكنيم براي همه وضع ميكنيم براي همه آيه 47 سوره انبيا اين است ﴿و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و إن كان مثقال حبّة من خردل أتينا بها و كفيٰ بنا حاسبين﴾ اين ترازوي قسط را پهن ميكنيم حالا براي هر كسي برابر كار او پاداش ميدهيم و آنچه كه در بحث ديروز اشاره شد به اينكه ﴿جزائاً وفاقاً﴾[19] مخصوص كفار است درباره مؤمنين يك چنين آيهاي نيست براي اينكه درباره مومنين آياتي كه به مزيد فضل عنايت كرده است وعده داده است زياد است ﴿للّذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة و لايرهق وجوههم قترولا ذله أولئك أصحاب الجنّة فيها خالدون﴾[20] و مانند آن اين سئوال پيش نيايد كه پس چرا كفار مخلد هستند براي آنكه اينها مثلاً همان سئوالي كه مرحوم شيخ انصاري در رسائل آن را نقل كرده است از بعضي از راويان كه از ائمه عليهم السلام سؤال كردند كه شخصي مثلاً يك مدت معيني گناه ميكند ولي مخلد در نار است چگونه آن تعذيب مخلدانه با اين گناه موقت وفاق دارد پاسخش اين است كه اگر كسي گناه جوارحي داشت مثلاً شصت سال هفتاد سال گناه دست و پا كرد چنين آدمي مخلد نيست اما گناه جانحه يعني اعتقاد اين ديگر زمانمند نيست اگر كسي معاذ الله عالماً عامدا مرتد شد كافر شد يك وقت است كه روي آن بحثهايي كه قبلاً داشتيم در اثر اينكه دوران فترت است يا دوران جاهليت است يا دوران ضعف فكري است مستضعف فكري است دسترسي ندارد مثل اينكه الان هم در بعضي از كشورهاي كفر روستاهاي دوردستي به اين تعاليم اسلامي آشنا نشدند آنها كه معذب نيستند فضلاً از مخلد چون رفع عن امتي اين امور ما لايعلمون است ما اضطر اليه است و مانند آن آنها كه دسترسي ندارند خوب آنهايي كه مستضعف فكري هستند آنها هيچ، كسي عالماً عامداً قد تبيين الرشد من الغي اما مع ذلك معاذالله دست از دين برداشت اين رذيلت اعتقاد اين كفر متزمّن نيست نظير فعل نظير غيبت غيبت متزمن است يعني در فلان زمان قرار گرفته مثل يك انسان مغتاب متمكن است يعني در آن مكان نشسته اما عقيده نه متزمن است نه متمكن اين خبث سريره كه ميگويند همين است اين وصف آلودگي جان است آن ثابت است نه ساكن است و نه متحرك اين است كه وقتي ائمه عليهم السلام در جواب اين سؤال كه اين شخص مثلاً هفتاد سال معصيت كرده كفر ورزيده چرا دائماً معذب باشد جواب فرمودند چون نيتش اين است كه اين اگر تا ابد زنده باشد گناه بكند از آن طرف فرمودند كه نيت معصيت معصيت نيست اين هم حق است اينكه فرمودند چون نيتش اين است اين مستفاد از آن آيه كريمه است در قرآن دارد كفر در دلهاي عدهاي از كفار و منافقان نهادينه شد تعبيه شد رسوخ كرد ﴿أشربوا في قلوبهم العجل﴾[21] بطوري كه الان كه جهنم را ديدند معذبند استغاثه ميكنند اگر ما اينها را از جهنم بيرون بياوريم ببريم دنيا گرچه بساط دنيا برچيده شد باز همان كفري كه داشتند دارند ﴿لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه﴾[22] اين معلوم ميشود كه ملكه شد و بالاتر از ملكه يك وقت است كه عقايد سوء، حال است خوب بعد از يك مدتي توبه ميكند و حالا بر فرض حكم فقهياش آن چهار تا حكم فقهي باشد اما حكم كلامي كه يقيناً عوض ميشود توبه مرتد ولو مرتد ملي هم باشد از نظر حكم كلامي يقيناً مقبول است اينطور نيست كه ذات اقدس اله اين را به جهنم ببرد كه آن احكام چهارگانه فقهي البته سر جايش محفوظ است اما حكم كلامياش كه سر جايش مقبول است ولو مرتد ملي هم باشد آن رابطه با خدا را ذات اقدس اله تنظيم ميكند و نعم ما قال الشهيد رضوان الله تعالي عليه كه مسئله كلامي آن رابطه شخص با خداي او اين تنظيم ميشود حالا احكام فقهياش آن جريان قتلش اعدامش آن جريان آلودگياش آن جرياني كه عيالش با عدهٴ وفات بگيرد اينها سر جايش محفوظ است اما آن حكم كلامياش خوب اين در صورتي است كه اين در حد حال باشد اگر ملكه بود از حال گذشت اين قابل زوال هست ولي دير زوال است اينها هم ممكن است بعد از يك مدتي توبه بكند اما اگر معاذالله به صورت فصل مقوم درآمد اين همان است كه در آن آيه آمد كه ﴿لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه﴾[23] بنابراين اين به منزله فصل مقوم اين شخص ميشود و او را رها نميكند وقتي او را رها نكرد خود اين كفر كه سيئة است عمل جانبه است بدتر از اعمال جوارح است اين يك امر ثابت است نه ساكن و نه متحرك اين متزمن نيست تا شما بگوييد شصت سال يا ششصد سال اين ثابت است تا اين هست عذاب هم هست واين اگر به دنيا هم برگردد باز دست از گناه برنميدارد اين كه ائمه عليهم السلام فرمودند نيتش اين بود كه اگر اين بماند باز معصيت بكند كه اين روايت را مرحوم شيخ در رسائل نقل كرد منظور حضرت اين است كه اين حالا ملكه شد بالاتر از ملكه اين رها نميكند او را نه اينكه چون نيتش اين است كه گناه بكند معذب است تا كسي بگويد كه نيت گناه كه گناه نيست بنابراين ﴿جزائاً وفاقاً﴾[24] نسبت به كفار مخلد هم همينطور است يعني اگر چنانچه خلود براي يك عده تقرير شده است براي آن ثبات خبث سريره است اينها كساني هستند كه به پيغمبرشان ميگفتند ﴿سواء علينا أوعظت أم لم تكن من الواعظين﴾[25] و ذات اقدس اله هم به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ﴿سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون﴾[26] فرمود هر آيهاي بياوري اينها ديگر برنميگردند واينها گرفتار يك بيماري مزمن هستند كه رها نميكند اينها را و اين ميشود ﴿جزائاً وفاقاً﴾[27] اينكه فرمود ﴿ونضع الموازين القسط﴾[28] معلوم ميشود قسط اختصاصي به مومنين ندارد براي كفار هم هست چه اينكه قضي بينهم بالقسط هم آيه ديگري است كه نشان ميدهد اين كارها براي دو طرف است در قرآن كريم گاهي ميفرمايد كه ما بساط قيامت را يا بساط موعظت را پهن كرديم براي دو گروه يك عده تبشير يك عده انذار بدون تغيير سياق مثل آيه دو سوره كهف دارد كه ﴿قيماً لينذر بأساً شديداً من لدنه و يبشّر المؤمنين الّذين يعملون الصالحات أنّ لهم أجراً حسناً﴾[29] يك ﴿لينذر بأساً شديداً﴾ هست يك ﴿يبشّر المؤمنين﴾ هست اينها متعادل هستند گاهي نظير آيه محل بحث محور اصلي كلام را لطف خدا تشكيل ميدهد ﴿ليجزي الّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾ آنگاه از جزاي كفار چيزي سخن به ميان نميآورد ميفرمايد والذين كفروا لهم عذاب شديد ما جزا نميدهيم اينها خودشان به سراغ اين رفتند اصلاً، پس گاهي دو تا فعل متقابل متعادل را به خودش نسبت ميدهد نظير آيه دو سوره كهف كه ينذر آنها را و يبشر اينها را گاهي آنچه كه رحمت و عنايت است به خودش نسبت ميدهد و درباره كفار نميگويد كه ما اينها را عذاب كرديم ميگويد اينها در اثر سيئاتشان گرفتار يك چنين چيزهايي شدند ﴿ليجزي الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط﴾ امّا ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم﴾ نه ليجزي الذين كفروا كذا خوب اين معلوم ميشود كه اصل نظام براي رحمت و مومنان و امثال ذلك است ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم بما كانوا يكفرون﴾ اين شراب حميم يعني آب گرم و داغ طوري است كه معاذالله همينكه نزديك لب ميرسد ﴿يشوي الوجوه بئس الشراب وساءت مرتفقاً﴾[30] هنوز به دهان نرسيده پوست ميريزد دو طرف آثار قيامت اينطور است تنها جريان عذاب نيست آن نعمتهاي بهشت هم همينطور است در نعمتهاي بهشت ندارد كه پانصد سال بوي فلان گلابي يا بوي بهشت ميرسد عالمي است كه با عالم طبيعت قابل قياس نيست نه نعمتهايش نه نقمتهايش در سوره مباركه كهف آيه 29 اين است كه ﴿قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين ناراً أحاط بهم سرادقها و أن يستغيثوا﴾ اگر تشنهشان شد آب خواستند ﴿يغاثوا بماء كالمهل يشوي الوجوه﴾ اين هنوز به لب نرسيده پوست صورت را بريان ميكند غير مشوي يعني بريان شده كباب شده تازه اين يصليٰ است يك يصليٰ است يك تسلت جهيم است اين زياده مباني كه تدل علي زيادهٴ معاني در اين بخشها هم هست يكي ثلاثي مجرد است يكي ثلاثي مزيد يك وقت يك چيزي را كباب ميكنند يك وقتي يك چيزي را گداخته ميكنند آني كه كباب ميكنند ميشود يصلي آن كه گداخته ميكنند روسوزي درون سوزي ظاهر سوزي باطن سوزي ميكنند ميگويند تصلية الجحيم فرمود اين كباب ميكند هنوز نخورده كباب ميكند به دهان نرسيده ﴿يشوي الوجوه﴾ وجوه را مشوي ميكند بريان ميكند ﴿بئس الشراب و ساءت مرتفقاً﴾ عذاب اليم هست اين فعل مضارع نشان ميدهد به اينكه اينها دست بردار نبودند ﴿و بماكانوا يكفرون﴾ چندين بار ما توبه پيشنهاد داديم نصيحت را پيشنهاد داديم اتمام حجت كرديم موعظه كرديم مهلت داديم كه برگردند برنگشتند لهم عذاب شديدٌ بما كانوا يكفرون اما از آن طرف ذات اقدس اله نسبت به مومنان حداقلش عنايت فرموده كه قسط است وگرنه غالباً كريمانه و فاضلانه رفتار ميكند هم در اصل جزا هم در نحوه دادن و هم در نحوه تعديل كردن در هر سه عنصر كريمانه عطا ميكند اصل جزا را كه فرمود به اينكه ﴿من جاؤ بالحسنة فله خير منها﴾[31] يك, ﴿فله عشر أمثالها﴾[32] و مانند آن از اين آيات كم نيست فراوان است كه ما بيش از آن اندازهاي كه اين آقا زحمت كشيد به او پاداش ميدهيم اما چطور ميدهيم يك, چطور ميگوييم دو, ايندو امر كه با آن دو عنصر اولي جمع بشود ميشود سه تا چطور ميدهيم دو دستي ميدهيم او كه باسط اليدين بالعطيه است يعني وقتي چيزي را ميخواهد بدهد دو دستي ميدهد بي منت ميدهد او دست كه ندارد خلقت اصل انسان هم با يدين است و ﴿ماخلقت بيدي﴾[33] است اين كريمانه عطا كردن است كريم اين است خدا كريم است خدا كريم است حرف ميزند كريمانه چيز ميدهد كريمانه عطايي كه داده بيش از اندازه است كرم است عطا كه مكرر فرمود ده برابر ميدهم صد برابر ميدهم اين كه روشن است اما كريمانه ميدهد بعد هم وقتي ميخواهد حرف بزند بگويد ميگويد اينها مال شمااست نميگويد اينقدر زحمت تو است اجر تو است آن مقدار من اضافه دادم زائد و مزيد عليه هر دو را جزا ميداند نميگويد آن مقدارش مال شما است اين مقدار عطاي زائدي است كه من دادم اينطور نيست ﴿تلك الجنّة الّتي أورثتموها بما كنتم تعملون﴾[34] خوب ﴿بما كنتم تعملون﴾ كه اينقدر نيست او هم خودش كه اينطور ميگويد ﴿تلك الجنّة الّتي أورثتموها بما كنتم تعملون﴾ به فرشتگان هم دستور ميدهد كه كريمانه چون ﴿بأيدي سفرة ٭ كرام بررة﴾[35] كريمانه با اينها رفتار كنيد و كريمانه اينها را پذيرايي كنيد آيه 31 و 32 سوره مباركه نحل اين است ﴿جنّات عدن يدخلونها تجري من تحتها الأنهار لهم فيها مايشاءون﴾ هر چه بخواهند ﴿كذٰلك يجزي الله المتّقين﴾ متقين كيانند ﴿الذين تتوفّاهم الملائكة طيّبين يقولون سلامٌ عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون﴾ خوب آخر اين همه نيست باغ جنان اينهمه نيست و ﴿بما كنتم تعملون﴾ نيست نميگويد به اينكه يك دهمش ﴿بما كنتم تعملون﴾ است نه دهمش آن جايزهاي است كه ما به شما داديم نخير همه اينها ﴿بما كنتم تعملون﴾ است اين ﴿بأيدي سفرة﴾ اي كه ﴿كرام بررة﴾[36] هستند و كتاب كريم آوردند طرزي ذات اقدس اله اينها را تربيت كرد كه در گفتار با متقيان هم كريمانه حرف بزنند نگويند كه اين بهشت با اين غرف مبنيه با اين تشكيلاتي كه داديم يك دهمش بما كنتم تعملون است آن بقيهاش لطف ما است نخير ﴿ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون﴾
سئوال: جواب: برابر نيت صالح پاداش ميدهند اما همين نيت صالح را ده برابر پاداش ميدهند هر كار خيري كه مومن انجام بدهد چه كار جوارحي چه كار جوانحي ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[37] ديگر نميگويند اين يك دهمش مال آن نيت خير تو است آن نه دهمش لطف زايد ما است نخير ميگويد همهاش مال شما است كاري كه كرديد استمرار هم باشد يك فعل خير مستمر يك پاداش مشخصي دارد ولي همان فعل خير مستمر را ده برابر پاداش ميدهند اطلاق من جاء بالحسنه همين است ولي در موقع گفتن ميگويند همهاش مال شما است كاري كه كرديد نتيجه كار شما است كدام نتيجه كار؟ قرآن هم با علما سخن ميگويد تا آنها را راه بياورد هم با متقيان سخن ميگويد تا اينها كه راهيان راه هستند تسريع بكند بگويد زود باشيد سرعت بگيريد آنجا كه ميفرمايد آسمان و زمين را ما شش روز خلق كرديم اين تمام زمين شناسها ستارهشناسها سپهر شناسها كيهان شناسها همه اينها را ترغيب ميكند كه اين در بسته را باز بكنند اين شش دوره چيست يا ﴿كان في أولم يرالذين كفروا أنّ السمٰوات والأرض كانتا رتقاً﴾[38] اينها همه بسته بودند ما باز كرديم اين تشويق ميكند ترغيب ميكند كه شما برويد اينها را ياد بگيريد كه علينا القاء الاصول و عليكم التفريع در آيات قرآن هم هست اصلش مال ذات اقدس اله است فرعش مال اهل بيت عليهم السلام همانطوري كه لاتنقض اليقين بالشك را ائمه فرمودند مجتهدان ما تلاش و كوشش كردند بحث قوي استصحاب را درآوردند اين ﴿أولم يرالذين كفروا أنّ السمٰوات والأرض كانتا رتقاً ففتقناهما﴾[39] اول اينها بسته بودند بعداً باز كرديم يا ﴿خلق السمٰوات والأرض في ستّة أيّام﴾[40] اينچنين است منتهي سپهر شناس ميخواهد كه چندين سال زحمت بكشد تا ببيند زمين اول جزو منظومه شمسي بود بعد جدا شد اين توليد ستارهها كه ميگويند اين يعني چه تا كي بود چطور هست اين ترغيب به علم است اين بسته بود ما باز كرديم شما برويد جستجو كنيد مگر نميبينيد كه بسته بود خوب نميبينيد آن وقتي كه بسته بود كه انسان اصلاً در دنيا نبود كه فرمود اينقدر مسئله روشن است كه اگر بررسي كنيد ميبينيد اينها قبلاً بسته بودند بعد باز كرديم اول بسته آفريديم بعد باز كرديم اين ترغيب است اينها سبقه علمي دارد بعد ميفرمايد به اينكه آنها كه اهل تقوا هستند اينهار ا از منظر آيت ميبينند و مرآت ميبينند و آفريدگار را در آينهٴ خلقت ميبينند از آنها به عنوان متقيان ياد ميكند ميفرمايد اينها آينه خوبي است شما در اين آينه نگاه بكنيد بيشتر لذت ببريد مگر نميخواهيد از جمال الهي بهره ببريد جمال الهي را در آينه خلقت ببينيد با متقيان يك جور حرف ميزند با انديشوران جور ديگر حرف ميزند ميفرمايد ﴿هو الّذي جعل الشمس و ضياءً والقمر نوراً و قدّره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب ما خلق الله ذٰلك إلاّ بالحقّ يفصّل الآيات لقوم يعلمون﴾ حالا بر فرض معاذ الله كسي نخواست سري به آستان دين بسايد اگر بخواهد دانشمندانه زندگي كند راهش اين است كه اول اينها بسته بودند باز شدند شش دوره هم بيشتر نيست
سئوال: جواب: همان تدريج ما را به تاني وادار ميكند كه عجله نكنيم اين در روايات هم هست كه ذات اقدس اله با اينكه ميتوانست لحظتاً واحدتاً مثل جريان قيامت كه ﴿و ما أمر الساعة إلاّ كلمح البصر أو هو أقرب﴾[41] ديگر حالا نهايت تعبير در سرعت را فرمود آنجا هم ميتوانست ﴿كلمح البصر أو هو أقرب﴾ بيافريند منتهي ديگر علمي نبود آن معجزه است دفعتاً اين نظام را جمع بكند و دوباره پهن بكند آن راه علمي نيست اما تطوراتي كه هست اين راه علمي است الان شما ببينيد بيش از آن مقداري كه شما در كوچه پس كوچههاي محلتان دوچرخه وموتور داريد اينها در ايستگاه مير و مانند آن ماهواره دارند ديگر ماهواره فرستادن به اندازه موتور در فضا وسيله فراهم كردن پيدا نميشد اين ترغيبات كه شش دوره بود زمين اينطور است آسمان اينطور است و ما تنها يك مشرق و مغرب نداريم مشارق داريم مغارب داريم زمين كروي است فصول مختلف داريم اينها بشر را ترغيب ميكند به ياد گرفتن و رفتن فرمود ما آسمان و زمين را مسخر شما كرديم چرا نميرويد اين سفره را براي شما پهن كرديم ما مسخر كرديم مسخر خدا است آسمان مسخر است مسخر له هستيد سفره را پهن كرديم برويد و از آن استفاده كنيد اما جريان معاد به بعد ديگر سخن از ترقي علمي و بهرههاي علمي و اينها نيست فرمود ما يك لحظه بساط عالم را جمع ميكنيم ﴿وما أمر الساعة إلاّ كلمح البصر أو هو أقرب﴾[42].
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ بقره، ١٥٦.
[2] ـ واقعه، ٥٠ و ٥١.
[3] ـ زمر، ٦٧.
[4] ـ ابراهيم، ٤٨.
[5] ـ زمر، ٦٧.
[6] ـ واقعه، ٥٠ و ٥١.
[7] ـ زمر، ٢٠.
[8] ـ روم، ٦.
[9] ـ ابراهيم، ٤٧.
[10] ـ شوري، ٣٠.
[11] ـ نساء، ٤٨.
[12] ـ نساء، ٤٨.
[13] ـ يوسف، ٨٧.
[14] ـ الرحمن، ٩.
[15] ـ هود، ٨٥.
[16] ـ نساء، ١٣٥.
[17] ـ حديد، ٢٥.
[18] ـ آل عمران، ١٨.
[19] ـ نبأ، ٢٦.
[20] ـ يونس، ٢٦.
[21] ـ بقره، ٩٣.
[22] ـ انعام، ٢٨.
[23] ـ انعام، ٢٨.
[24] ـ نبأ، ٢٦.
[25] ـ شعراء، ١٣٦.
[26] ـ بقره، ٦.
[27] ـ نبأ، ٢٦.
[28] ـ انبياء، ٤٧.
[29] ـ كهف، ٢.
[30] ـ كهف، ٢٩.
[31] ـ نمل، ٨٩.
[32] ـ انعام، ١٦٠.
[33] ـ ص، ٧٥.
[34] ـ زخرف، ٧٢.
[35] ـ عبس، ١٦.
[36] ـ عبس، ١٦.
[37] ـ انعام، ١٦٠.
[38] ـ انبياء، ٣٠.
[39] ـ انبياء، ٣٠.
[40] ـ يونس، ٣.
[41] ـ نحل، ٧٧.
[42] ـ نحل، ٧٧.