اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي ﴿81﴾ وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي ﴿82﴾ وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي ﴿83﴾ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي ﴿84﴾ قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ ﴿85﴾ فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي ﴿86﴾ قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ ﴿87﴾ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي ﴿88﴾
مراد از ﴿وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الأيْمَنَ﴾
بعد از نجات بنياسرائيل به بركت موساي كليم(سلام الله عليه) از حوزهٴ سلطنت و قدرت فرعون و عبور از درياي احمر رسيدند به منطقهٴ كوه طور. جانب ايمن يعني كسي كه روبهروي كوه طور ميايستد طرفِ راست اگر كوه مثل انسان باشد راست و چپ داشته باشه طرف راستِ مخاطب مقابل طرف چپ انسان است و طرف راست انسان مقابل طرف چپ آن مخاطب, ولي كوه چون اينچنين نيست طرف راست و چپ ندارد كسي كه روبهروي كوه ميايستد طرف راست او همان طرف راست كوه محسوب ميشود جانب ايمنِ كوه يعني جانب ايمن خود شما, ﴿وَوَاعَدْناكُمْ﴾[1] جانب ايمن طور ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي ٭ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه منظور از اين اكل, مطلق تصرّف است خواه به صورت خوردن باشد يا پوشيدن يا مسكن گزيدن و مانند آن, اگر كسي زمين ديگري يا خانهٴ ديگري را به غصب گرفت ميگويند مال مردم را خورد, فرش مردم يا وسايل نقليه را غصب كرد ميگويند مال مردم را خورد پس خوردن يا به معني برخورد است يا چون عنوان مُشير است به مطلق تصرّف.
برخي ازويزگي هاي مسکن مناسب درروايات
حالا اين شخص كه مال مردم را مصرف ميكند به صورت مسكن در بحث ديروز دو طايفه از نصوص ذكر شده يك طايفه اين است كه انسان در انتخاب مسكن بايد رعايت مسائل محيط زيست, بهداشت, رفاه خود و عائله خود را داشته باشد[2] يكي اينكه از اسراف و تعدّي پرهيز بكند[3] كه اين دو طايفه از روايات خوانده شد. گاهي ارتفاع مسكن در اثر جهات خارجي براي رعايت حريمِ حرمتها منع ميشود مثل اينكه در مكّه ميگويند خانههاي شما بلندتر از خانهٴ خدا نباشد كساني كه در فاصلههاي طولاني خانه ميسازند عيب ندارد اما در جوار كعبه كسي خانه بسازد كه خانهاش بلندتر از كعبه باشد اين روا نيست اين براي احترام كعبه است چه اينكه الآن هم براي رعايت همان حرمت ميگويند اطراف حرم ساختماني كه بلندتر از حرم مطهّر باشد يا گنبد مطهّر باشد مناسب نيست در مشهد اين طور است در قم اين طور است در جاهاي ديگر همين طور است هم براي زيباسازي شهر و در ديد قرار بگيرد هم براي احترام آن حرم.
قسمت دوم كه باز به حرمت اسلام و مسلمين برميگردد گفتند كه اهل ذمّه حق ندارند خانهٴ آنها بلندتر از خانهٴ مسلمانها باشد بر اساس اين جهات هم هست ولي بهترين راه اين است كه انسان از هواي آزاد, از نور فراوان بهره بگيرد حالا اگر يك وقت جامعهاي چاره نداشتند در اثر كمي زمين و زيادي مردم و احتياج به مسكن برجسازي كنند آن با تدرّج را هم حل كنند اينچنين نيست كه برجسازي براي همه مردم در هر عصر و مصري ممنوع باشد اگر زمين وسيع است مردم كمتر از آن مقدار نيازمندند خب چه بهتر كه برج نباشد چون تدرّج خيلي مطلوب نيست رفتن بالا آمدن پلّهها حالا گرچه وسايلي فراهم شده ولي تدرّج گفتند پيري زودرس ميآورد خيلي مطلوب نيست اگر آن نبود خب برجسازي روا نيست و اما اگر آن بود جمعيت زياد بود در زحمت بودند اينها از باب تزاحم اهم و مهم است لذا ممنوعيّتي در اين كار ندارد با باز بودن فضا, داشتن زمين مناسب اُوليٰ اين است كه به آن صورتهاي برجهاي طولاني نباشد.
تبيين معناي آيه ﴿مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾
مطلب ديگر اين است كه فرمود ما وعده داديم وجود مبارك موساي كليم بيايد حالا كه آمد تنها آمد اگر تعبير ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ نبود اين سؤال از يك مطلب بود كه چرا زود آمدي ولي چون تعبير ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ دارد سؤال به دو امر منحل ميشود اگر جناب زمخشري در كشّاف اين مطلب را گفته[4] و اگر جناب فخررازي در تفسير اين مطلب را گفته[5] و اگر ديگران هم به اين مطلب پرداختند بيراهه نرفتند اگر تعبير اين بود كه «و ما أعجلك يا موسي» محور سؤال يك چيز بود اما چون تعبير اين است كه ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ همين راهي كه اين آقايان رفتند ميتواند راه درست باشد كه مطلب عنصر محوري دو چيز است منتها از تعبيرات بعدي و جملههاي بعدي معلوم ميشود كه تمام مشكل روي همان ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ است نه روي ﴿أَعْجَلَكَ﴾ زودتر به ميعاد به ميقات آمدي مشكل نداشت قوم را تنها گذاشتي جريان سامري پديد آمد تمام مشكلات از اين ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ نشأت گرفته خب, لذا خداي سبحان كه پاسخ ميدهد بعد از جريان ﴿مَا أَعْجَلَكَ﴾ كه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ اين خاتمهيافته تلقّي شد اما از آن به بعد تمام بحث دربارهٴ اين ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ است كه اينها را تنها گذاشتي اينها گرفتار فتنهٴ سامري شدند.
سوء استفاده سامرّي از جهالت بنياسرائيل
سامري از اين خفّت و سبكمغزي و حسگرايي مردم سوء استفاده كرد خب سامري وقتي ببيند اين مردم همين معجزهٴ كذايي را ديدند از دريا گذشتند هلاكت فرعون را ديدند معذلك وقتي به منطقهاي رسيدند كه اهالي آن منطقه بتپرست بودند به موساي كليم(سلام الله عليه) پيشنهاد دادند خداي ديدني براي ما بياور خيال كردند كه آوردن خدا به دست انبياست ﴿يَامُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[6] اين فكرِ حسگرايي بنياسرائيل سامري را وادار كرده كه از اين حسگرايي سوء استفاده كند و بساط گوسالهپرستي را رواج دهد كه الآن به آن اشاره ميشود ولي منظور آن است كه تمام محذور از همين تنها آمدن وجود مبارك موساي كليم پديد آمد آنها حرمتي كه براي موسي قائل بودند براي هارون(سلام الله عليهما) قائل نبودند.
ردّ ادّعاي فخررازي در تفسير ﴿مَا أَعْجَلَكَ﴾
پس تمام مشكلات از اين ﴿عَن قَوْمِكَ﴾ نشأت گرفته ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾ چرا تنها آمدي و زود آمدي. جناب فخررازي دو بار در اينجا اين تعبير را دارد كه خداي سبحان براي ميعاد وجود مبارك موساي كليم وقت مشخّصي تعيين نكرده كه در فلان ساعت در فلان لحظه شما به بالاي طور بيا چون نَص نبود در ما لا نَصّ فيه بود ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم اجتهاد كرد و اشتباه كرد «اجتهد و أخطأ» اين ديدِ جناب فخررازي است[7] دربارهٴ موساي كليم اختصاصي به موساي كليم(سلام الله عليه) ندارد اصولاً پيغمبرشناسي آنها در همين حد است رسالتشناسي آنها در همين موقف است اينها رسول را, نبي را آن طوري كه با وحي به سر ميبرد نشناختند يا عمداً نخواستند بشناسند دامنهٴ رسالت و نبوّت را اينقدر پايين آوردند كه با سقيفه بشود براي او جانشين تعيين كرد اگر پيغمبر را آن طوري كه بايد ميشناختند جز غدير كسي جانشين او نميشد اما اينها چون نتوانستند سَقفيها را بالا ببرند وجود مبارك پيغمبر را, نبوّت را, رسالت را پايين آوردند كه تا با سقيفه بتوانند جانشين تعيين كنند لذا دو بار ايشان ميگويد كه چون وقت معيّني نشده بود ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم اجتهاد كرد نظير مجتهدان عادي و اشتباه كرد اين دو بار تصريح ايشان است در تفسير[8]. خب, اگر درِ خانهٴ اهل بيت رفته بودند ديگر گرفتار اين حرفها نميشدند كه ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ اين دو سؤال بود كه قسمت مهم يعني قسمت مهم كه حوادث بعدي است بر اساس تنها آمدن تو و تنها گذاشتن قوم نشأت گرفته كه همهٴ فتنههاي از آنجاست.
آزمون شدن بنياسرائيل بعد از حضور حضرت موسي(عليه السلام) در کوه طور
﴿قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ يعني «لمزيد الرضاء» خب, بعد آن قسمت مهم شروع ميشود اينكه فرمود: ﴿مَا أَعْجَلَكَ﴾ انسان خيال ميكند كه براي اعتراض است در حالي كه اين توطئه و زمينه و مقدّمه است براي يك گزارش فرمود تو زود آمدي آنها را تنها گذاشتي ولي قصّه از اين قرار است وقتي كار به دست فخررازي و امثال رازي ميافتد همين طور در ميآيد اما اگر بدهند به دست اهل بيت طور ديگر در ميآيد اصلاً سؤال و جواب براي نقد, اعتراض, استنكار و امثال ذلك نيست براي اينكه به حضرت ابلاغ كند كه تو تنها آمدي ولي قصّه از اين قبيل است چه حادثهٴ تلخي در غياب تو اتفاق افتاده و آن اين است كه ﴿قَالَ﴾ ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ﴾ تو كه به طرف طور آمدي براي مناجات و ملاقات ما آنها را امتحان كرديم.
نيل به کمال در پرتو آزمون الهي
گاهي گفته ميشود كه خب خداي سبحان ميتوانست همان طوري كه قارون را در همان شهر خودش هلاك كرد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[9] فرعون و درباريان را هم ميتوانست در همان مصر به هلاكت برساند و بنياسرائيل اين زحمتها را تحمّل نكند اين معنايش آن است كه انسان بدون رنج و تكامل و كوشش به كمال برسد عالَمي كه انسان احتياج به تلاش و كوشش نداشته باشد آن فقط بهشت است كه نتيجهٴ اعمال انسان است وگرنه در دنيا چاره جز تلاش و كوشش نيست إمّا بالجهاد أو بالهجرة اگر جهاد است با جهاد اصغر و اوسط و اكبر بايد مجاهد خوب باشد و اگر هجرت است با هجرت صغرا و وسطا و كبرا بايد مهاجر خوبي باشد اينها مهاجرت كردند و مأمور به هجرت بودند اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿أَسْرِ بِعِبَادِي﴾[10] يعني مأمور به هجرتي در بخشهاي ديگر قرآن فرمود من اگر بخواهم نيازي به كار شما نيست دشمنان را به اسرع وجه به هلاكت ميرسانم لكن ميخواهم شما را امتحان كنم در سورهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در آنجا آيهٴ چهار به اين صورت آمده فرمود: ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ به پيغمبر فرمود به اينها بگو كه اگر خدا مصلحت ميديد از تبهكاران شرك و كفر و نفاق انتصار, انتصار يعني انتقام, انتصار ميگرفت نيازي به كار شما نداشت ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ ما ميخواهيم شما را با هجرت, با جهاد, با تلاش و كوشش بيازماييم وگرنه براي ما كاري ندارد كه همهٴ اينها را بريزيم در دريا آن وقت شما چطور, يك آدم مفتخور كه به مقامي نميرسد يك آدم تنبل بيكار كه به جايي نميرسد ما شما را با هجرت, با جهاد, با علل و عوامل ديگر امتحان ميكنيم خب اگر امتحان نبود كسي به كمال نميرسيد تقسيم كمال و بهشت به صورت رايگان كه مقدّر الهي نيست اين هجرت بايد حتماً صورت ميپذيرفت تا چه كسي مقاومت ميكرد تا چه كسي برميگشت و مانند آن, بنابراين هجرت يك امر ضروري است به دستور خود خداي سبحان است.
همراهان موساي کليم(عليه السلام) در کوه طور
اينها آمدند و وجود مبارك موساي كليم هم مأمور نبود كه همهٴ اين ششصد هزار نفر يا ششصد نفر يا كمتر و بيشتر همهٴ اينها را بالاي كوه طور ببرد بنا شد با يك گروه خاصّي بروند كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[11] بنا نشد كه اينها اردويي بروند بالاي كوه كه بنا شد كه اين هفتاد نفر بروند نسبت به اين هفتاد نفر سؤالي است جوابي است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت و در صورت لزوم گاهي آن آيات هم خوانده ميشود, اما آن سؤال دربارهٴ اين هفتاد نفر است كه چرا اين هفتاد نفر قدري فاصله گرفتند وجود مبارك موساي كليم عرض كرد اينها پشت سر دارند ميآيند و آمدند بالا اينها كه آمدند يك قصّهٴ جدايي دارند كه گفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾[12] اينها مُردند دوباره احيا شدند خداي سبحان ديد موساي كليم عرض ميكند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ﴾[13] خدايا ما هفتاد نفر از نخبگان را آورديم اينجا همهشان مُردند من جواب اين مردم را چه بگويم كه اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذاشت حالا هم به آن اشاره ميشود بنا نشد وجود مبارك موساي كليم اردويي راهاندازي كند همهٴ بنياسرائيل را ببرد بالاي طور كه. ميعادگاه همان كوه طور بود يك, كساني كه مجاز بودند همراه موساي كليم(سلام الله عليه) بروند همان هفتاد نفر بودند دو, ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[14] اين سؤال ذات اقدس الهي كه چرا از قومت فاصله گرفتي براي اين هفتاد نفر است سه, و نسبت به آن مجموعهٴ بنياسرائيل سؤالي نكرده براي اينكه مجموعهٴ بنياسرائيل در برنامه نبودند بعد گزارش ميدهد كه اين هفتاد نفر كه تقريباً رابط بودند بين تو و بين بنياسرائيل اينها كه نرسيدند در غيبت تو ما اين قوم را آزموديم در اين امتحان يك عدّهٴ زيادي رفوزه شدند ما آزموديم ولي بر اساس حسگرايي اينها سامري سوء استفاده كرده اينها را به بتپرستي كشانده.
بهترين ايام براي اربعين گيري
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 142 به بعد كه تقريباً يك ورق هست به اين صورت آمده ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ كه در بعضي از روايات دارد كه اول ذيقعده بود تا دهم ذيحجّه[15] در همهٴ فرصتها چِهلّهگيري كه من «مَن أخلص لله أربعين صباحاً»[16], و مانند آن مطلوب است ولي در اين چهل روز مطلوبتر است يعني اول ذيقعده تا دهم ذيحجّه آن دهم ذيحجّه هم كه بين نماز مغرب و عشاء آن دو ركعت مستحب است كه بعد از سورهٴ «توحيد» آيهٴ ﴿وَاعَدْنَا﴾ خوانده بشود[17] هم ناظر به همين قسمت است.
همراهي نخبگان بنياسرائيل با حضرت موسي(عليه السلام) در کوه طور
خب, ﴿وَوَاعَدْنَا﴾ يعني سورهٴ «اعراف» آيهٴ 142 به بعد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ در اين ﴿أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ عدّهاي كه حسگرا هستند شستشوي مغزي يافتند ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ شدند عدّهاي هم به دنبال اينها راه افتادند گفتند موساي كليم بنا شد كه چهل شب بيايد و الآن نيامده, گفتند هنوز چهل شب نشده, گفتند چرا, بيستتا دوازده ساعت روز است بيستتا دوازده ساعت شب است شده چهلتا, چهلتا شده و نيامده بعد از بيست روز اين فتنه واقع شد اين طور بودند خب وجود مبارك موساي كليم فرمود چهل روز تفكّر سامري اين بود كه بيستتا شب و بيستتا روز ميشود چهلتا خب اينكه ميگويند خوابِ آدم عالِم بهتر از عبادت آدم جاهل است همين است. ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ٭ وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ تا آن پايان جريان تجلّي شد و كوه به بركت موساي كليم شكافته شد نه اينكه كوه شكافته شد موساي كليم ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[18] از وحشتِ كوه موسي گرفتار خَرير شد خير, از عظمت و جلال موساي كليم كه ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ آنكه آسمان و زمين را نگه ميدارد حجّت خداست كه «لولا الحجة لساخت الأرض باهلها»[19] اگر حجّت خدا گرفتار ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ بشود كوه متلاشي ميشود نه بالعكس.
سنت الهي در امتحان افراد
خب, ﴿وَكَتَبْنَا﴾ بعد اين تورات را به او داديم و در همان مهماني چهل شَبه تورات نصيب شده ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً﴾[20] تا به آيهٴ ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[21] تا اين بخشهاي پاياني. وجود مبارك موساي كليم ﴿لَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ اعتراض كرد كه ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾[22] و مانند آن بعد ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ﴾[23] بعد ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً﴾[24] بعد در آيهٴ 155 ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ اين معلوم ميشود دوتا جريان است بنابراين آنجا نسبت به اين جريان كه هفتاد نفر بودند بنا شد بروند اين هفتاد نفر جاي سؤال هست كه وجود مبارك موساي كليم بايد پاسخ بدهد كه چطور در بالاي طور رفتن تنها رفت نه اينكه چرا اردو را نياوردي آنها اصلاً در بحث نبودند. خب اين قصّهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً بحث شد.
فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ﴾ ما آزموديم ما كسي را گمراه نكرديم امتحان چيز خوبي است فرمود كسي خيال نكند كه با اين اعمال ظاهري بدون امتحان دشوار بهشت ميرود ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾[25] اين طور نيست عدّهاي ميگفتند چه سعادتي بهتر از اين كه ما پنج وقت نماز را پشت سر پيغمبر اقتدا ميكنيم و ميخوانيم, در مسجدي نماز پنج وقت را ميخوانيم كه بعد از مسجدالحرام بهترين مسجد روي زمين است و درست ميگفتند به همين مردم خدا خطاب كرد كه شما بايد امتحان بشويد اينكه فرمود: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾[26] دربارهٴ همينها بود كه نماز پنج وقتشان را پشت سر بهترين امام جماعت شرق و غرب عالَم ميخواندند در بهترين مسجد بعد از مسجدالحرام ميخواندند به همين مردم فرمود اينها كافي نيست بايد در جبهه و جنگ هم امتحان بشويد. خب در اينجا فرمود ما اينها را آزموديم ولي سامري اينها را گمراه كرد سامري هم ديد كه اينها آن شستشوي مغزيشان تمام نشده اين همه معجزات را از وجود مبارك موساي كليم ديدند اين فكرِ حسگرايي باعث شد كه سامري از اين شستشوي مغزي سوء استفاده كند و آن را راه بيندازد.
وقتي وجود مبارك موساي كليم اين خبر را شنيد كه فرمود ما اينها را امتحان كرديم ولي سامري اينها را گمراه كرد معلوم ميشود گمراهي به دست خود شخص است امتحان يك چيز خوبي است به دست الهي است هر كسي از امتحان سرفراز بيرون بيايد پاداش مهم دارد امتحان كردن كار خوبي است گمراه كردن كار بدي است خب و گمراه شدن كار بدي است ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ حالا وجود مبارك موساي كليم باخبر شده است كه گروهي در اثر اضلال سامري بيراهه رفتند از توحيد فاصله گرفتند.
علت اعتراض حضرت موسي(عليه السلام) بر گوسالهپرستي بنياسرائيل
﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ اينها دوتا حال است در حالي كه عصباني بود از يك نظر, در حالي كه متأسف بود از نظر ديگر هم غمگين بود هم غضبناك بعد وقتي كه آمد به قومش اعتراض كرد بر اساس صبر و تقسيم كه فرمود هيچ تخلّفي در اينجا راه نداد وعدهٴ الهي حق بود خدا به شما وعدهٴ خوب داد ما كه از مصر در آمديم وارد منطقهاي شديم حكومت ميخواهيم حكومت هم بدون قانون اساسي نخواهد بود قانون اساسي انبيا هم همان كتاب آسماني آنهاست و همهٴ اين مواعيد را ذات اقدس الهي به ما بشارت داد كه فرمود ما به شما كتاب ميدهيم, قانون اساسي ميدهيم اين ميشود وعدِ حَسن من هم رفتم اين قانون اساسي را تلقّي كنم محصول آن اربعينگيري وجود مبارك موساي كليم دريافت تورات بود خب خدا وعدهٴ حسن به شما نداد؟ چرا داد, خدا نميخواهد شما را از سرزميني به سرزمين ديگر منتقل كند كه خدا ميخواهد شما را از استضعاف نجات بدهد از ذلّت به عزّت بياورد آن با كشورداري و قانون اساسي و حكومت عادله است اين هم كه وعدهٴ الهي بود ما هم كه تخلّف نكرديم عهد هم كه طول نكشيده فقط اشكال بر شماست كه بيراهه رفتيد ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ كه آنها بيست روز را چهل روز حساب كردند بيستتا روز, بيستتا شب گفتند چهل روز شد يا نه, ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ اين هم كه نبود ﴿أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ﴾ ما گفتيم ﴿لاَ تَطْغَوْا﴾ تنها در خوردن نيست در خطّمَشي هم طغيان نكنيد كه غضب الهي بر شما حلال ميشود حالا غضب الهي بر شما حلال شد ﴿فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾ شما وعدهٴ مرا تخلّف كرديد من قرار گذاشتم بعد از چهل روز برگردم شما قبل از چهل روز اين بساط را پهن كرديد.
کيفيت ساخته شدن گوساله سامرّي
آنها بهانهاي كه آوردند گفتند كه ما عمدا ًاين كار را نكرديم سامري اين كار را كرده ﴿مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ﴾ ما وعده درست, وعده حق بود تو هم تخلّف نكردي ولي ما فريب خورديم كسي ما را گمراه كرده به ما گفته كه شما اين فراعنه با آن قدرتها و جلال و شكوه كه آمدند در دريا و غرق شدند اين لاشههاي اينها با ابدان اينها با لباسهاي آنها خاصيّت دريا اين است كه مُرده را قبول نميكند ميگذارد كنار منتها بخشي را دور بخشي را نزديك دربارهٴ خصوص فرعون فرمود: ﴿نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾[27] راههاي ديگري هم كه بود بالأخره اين زيورها و زينتها و اين طلاها به دست اين بنياسرائيل افتاد حالا از كجا رفتند گرفتند آيا از اين لاشهها گرفتند از راه ديگر گفتند بالأخره ما زينتهايي داشتيم سامري آنچه خودش به عنوان غنيمتها گرفته بود ما را هم وادار كرده آنچه به عنوان غنيمت گرفتيم همهٴ اين طلاها را جمع كرديم به دستور او به او داديم او گوسالهاي از همين طلاها ساخته چيزي كه مورد علاقهٴ مردم است به او هم توجّه بيشتري دارد يك گوسالهٴ ساختگي از همين طلاها ساخته آن چيزي را كه ميگويند فراهم كرده اگر درست باشد كه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[28] چه چيزي بود آن را هم تعبيه كرده در درون اين مجسّمه گوساله گذاشته كه اگر اين را به سَمت باد نگه ميداشتند هر وقت باد ميوزيد اين صدا توليد ميكرد اين كار را كردند در مسير باد هم گذاشتند اين باد هم كه ميوزيد اين صدا توليد ميكرد.
ويژگي هاي گوساله سامرّي و علت پرستش آن
قرآن كريم براي اينكه به ما بفهماند او گوساله نساخت او مجسّمهاي درست كرد خَوار انسان حرفش نطق است حِمار آن صدايش نَهيق است اسب آن شيههاش صَهير است اسب «حيوانٌ صاهر» حمار «حيوانٌ ناهقٌ» گاو «حيوانٌ خائرٌ» خَوار همان بانگ گاو است. خب, اگر بعضي حيوان طائرند بعضي حيوان سابحاند مثل ماهي, بعضي حيوان ساهرند مثل اسب, بعضي حيوان ناهقاند مثل حمار, بعضي حيوان خائرند مثل گاو قرآن اصراري دارد هر جا جريان گوساله را ذكر ميكند اين ﴿جَسَداً﴾[29] را وسط بياورد ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ نه «عِجلاً له خوار» او حيوان درست نكرد او مجسّمهاي درست كرد كه بانگ ميداد تا مبادا كسي خيال بكند كه او واقعاً احيا كرده حيات داده اينچنين نبود «عِجلاً له خوار» نيست ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ خب اينها ميديدند كه گوسالهاي است نميفهميدند كه چه چيزي در درون او تعبيه شده, نميفهميدند كه هر وقت باد بزند او بانگي دارد گفتند ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ اينها هم پذيرفتند اينها به موساي كليم عرض كردند به ما اين طور گفتند ما كه قدرت تحقيق و تشخيص نداريم.
عواقب دوري از وحي و معرفت
شما اگر تاريخ سلاطين گذشته را بخوانيد مستحضر ميشويد كه غالب اين افراد شستشوي مغزي دادند يك وقت اسلام ميآيد ميگويد «طلب العلم فريضة»[30] ولو تا چين يا آن طرف چين شرق و غرب هم شد بايد عالِم بشويم يك وقت يك قانون رسمي مملكت اين است كه سوادآموزي فقط براي درباريان است و متمكّنان است و سرمايهداران طبقهٴ ديگر حقّ درس خواندن ندارند اينها فقط باربر و كارگر بشوند مگر ايرانِ قبل از اسلام همين طور نبود, مگر فراگيري سواد حقّ قانوني همهٴ مردم بود كسي حق نداشت درس بخواند كه آن كه گفته درس خواندن و عالِم شدن واجب است او پيغمبر است و اسلام اين حرف را آورده اين مردم حسگرا وقتي گرفتار سامري بشوند به دنبال گوساله هم راه ميافتند در بحثهاي روزهاي قبل يا اسبق هم به عرضتان رسيد اليوم با اينكه عصر, عصر علم است در اثر جهالت بخشي از مردم مشرقزمين هنوز هم كه هنوز است به مدفوع گاو, به ادرار گاو آنقدر احترام ميگذارند كه ما به آب زمزم احترام ميگذاريم اليوم, اين جاي تعجّب نيست مگر موشپرستي نيست, مگر پرستش اعضاي بدن انسان اليوم در بخشي از منطقههاي هند نيست با اسرار هندي كه بود و هميشه داشتند, بنابراين اين تعجّب نيست اگر اين چراغ علم خاموش بشود راه همين است لذا وجود مبارك موساي كليم كه اعتراض كرد آنها جوابي نداشتند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 80.
[2] . ر . ك: وسائل الشيعه، ج 5، ص 302.
[3] . ر . ك: وسائل الشيعه، ج 5، ص 310 و 311.
[4] . الكشاف، ج 3، ص 80 و 81.
[5] . التفسير الكبير، ج 22، ص 86.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[7] . التفسير الكبير، ج 22، ص 85 و 86.
[8] . التفسير الكبير، ج 22، ص 85 و 86.
[9] . سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[10] . سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 155.
[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[13] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 155.
[14] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 155.
[15] . ر . ك: تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 61.
[16] . جامع الاخبار، ص 94.
[17] . وسائل الشيعه، ج 8، ص 183.
[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[19] . ر . ك: دلائل الامامه، ص 231.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 145.
[21] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 148.
[22] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 150.
[23] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 152.
[24] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 154.
[25] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 2.
[26] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 2.
[27] . سورهٴ يونس، آيهٴ 92.
[28] . سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[29] . سورهٴ اعراف، ايه 148.
[30] . الكافي، ج 1، ص 30.