اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي ﴿80﴾ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي ﴿81﴾ وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي ﴿82﴾ وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي ﴿83﴾ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي ﴿84﴾ قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ ﴿85﴾ فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي ﴿86﴾ قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ ﴿87﴾ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي ﴿88﴾
بيان بخشي ازسرگذشت بني اسرائيل در سورهٴ «طه»
بعد از نجات بنياسرائيل از ستم فرعون و رفتن به سرزمين سينا يا حوادث و جريان آن منطقه در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «طه» نيامده همان طوري كه ﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا﴾ يعني آيهٴ 77 با آيات گذشته به اندازهٴ بيست سال فاصله داشت[1] خيلي از قصّهها و جريانها در وسط اتفاق افتاد و در اين سورهٴ مباركهٴ «طه» نيامد لذا ﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا﴾ عطف جريان بر جريان است نه عطف مفرد بر مفرد يا جمله بر جمله در يك قصّه اين جريان مناجات وجود مبارك موساي كليم و گمراه شدن گروهي و فتنهٴ سامري و گمراه كردن سامري آن هم مدّتها بعد اتفاق افتاده زيرا بعد از اينكه اينها از درياي احمر درياي سرخ گذشتند وارد سرزمين سينا يا صحراي شام شدند در آنجا ورودشان به بيتالمقدس چگونه بوده است كه فرمود: ﴿ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ﴾ آنها گفتند كه ما وارد نميشويم تا اينكه طغيانگران آن منطقه از آنجا خارج بشوند ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[2] آن قصّههاي مبسوط در اين وسطها اتفاق افتاده كه اينجا نقل نشده آن جريان سرگذشت وادي تِيه, ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[3] در آنجا اتفاق افتاد. به هر تقدير بسياري از آن قصص مربوط به آن جريان است كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» نيامده.
وعده الهي براي حضورحضرت موسي(عليه السلام) و بني اسرائيل در کوه طور
اما در آن سرزمين چه گذشت, چطور شد چهل سال سرگردان بودند, چه گروهي فرمان موساي كليم را رعايت كرد و وارد بيتالمقدس شدند آنجايي كه آثار وجود مبارك ابراهيم خليل و مانند آن بود آن در اين قسمت از سورهٴ مباركهٴ «طه» نيامده فقط آنچه در اينجا آمده اين است كه ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ﴾ كه وضعش روشن است ﴿وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ حالا كه از دست حكومتِ جور مصر نجات پيدا كرديد بايد خودتان حكومتي داشته باشيد اين حكومت قانون اساسي ميخواهد قانون اساسي انبياي الهي همان كتاب ديني آنهاست خدا فرمود من به شما وعده دادم قرار گذاشتيم كه عهدي به شما برسانيم منتها چون سود اين به جامعه برميگردد آنها طرف مواعده قرار گرفتند وگرنه خداي سبحان با آنها قرار مناجات نداشت قرار مناجات فقط با وجود مبارك موساي كليم بود. خب, ﴿وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ يعني جانبِ ايمنِ طور كه اين ايمن منصوب است و صفت جانب است نه اينكه مجرور باشد صفت طور باشد.
تبيين وعده الهي براي حضور بني اسرائيل در کوه طور
دو قرار هست يك قرار كه وجود مبارك موساي كليم ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ يك حساب است, يك حساب اينكه با قوم يكجا وعده كردن حساب ديگر است اينجا كه دارد ﴿مَا أَعْجَلَكَ﴾ ظاهراً ناظر به آن است كه بنا شد با قوم بيايد يا اين قوم را نبايد به اين زودي تنها ميگذاشت يك قصّه مربوط به اين است كه وجود مبارك موساي كليم براي دريافت تورات با خدا گفتگو بكند يك قصّه هم مربوط به اين است كه عدّهاي گفتند شما ميرويد كلام خدا را ميشنويد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[4] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] اين دو پيشنهاد را در دو بخش قرآن خداي سبحان از همين بنياسرائيل نقل ميكند از آن به بعد بنا شد كه موساي كليم عدّهاي را انتخاب بكند به همراه خود به كوه طور ببرد تا آنها كلام الهي را بشنوند نه جمعيّت بنياسرائيل را در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به هر دو قسمتش اشاره شده است بعد از اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن رنجهاي فراوان ذكر شده است فرمود آيهٴ 137 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود كه ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ آنگاه ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[6] را ذكر ميكند ﴿وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾[7] را ذكر ميكند بعد آيهٴ 142 ميفرمايد: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ وقتي وجود مبارك موساي كليم به ميقات ميرفتند برادرش هارون(سلام الله عليه) را خليفهٴ خود قرار داد فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ در آيهٴ 143 ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ كه جريان تجلّي كوه مطرح است آنگاه در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 155 به اين صورت است ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا﴾ اين ميقات با آن ميقات قبلي فرق ميكند, اين مناجات با مناجات قبلي فرق ميكند در آنجا بنا نبود كسي همراهي كند وجود مبارك موسي را اما در اينجا بنا شده عدهاي وجود مبارك موسي را همراهي بكنند كه خودش انتخاب كرده ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ اين بايد مشخص بشود اينجايي كه خداي سبحان به موساي كليم ميفرمايد چرا عجله كردي آنها را نياوردي اين هفتاد نفرند يا جمعيّت بنياسرائيل, جمعيّت بنياسرائيل بنا نبود در طور حضور پيدا كنند تا خدا بفرمايد چرا آنها را مثلاً همراه نياوردي به هر تقدير بايد بين اين سه بخش جمعبندي بشود يك بخش كه مواعده با كلّ بنياسرائيل است, يك بخش ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ است يك بخش هم اعتراض يا سؤال ذات اقدس الهي است نسبت به موساي كليم كه چرا زودتر از اينها آمدي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه بايد مطرح بشود خب.
تفاوت عجله معموم و مذموم
يك وقت است دارد كه ﴿سَارِعُوا﴾[8] يك وقت دارد «وعجّلوا بالتوبة», «عجّلوا بالصلاة», «عجّلوا بالصلاة» عجله صفت متحرّك است سرعت صفت حركت است نميگويند حركت عجله است ميگويند اين متحرّك عجله كرده عجله غالباً محمود و ممدوح نيست «والعجلة من الشيطان» اما در اين گونه از موارد به عجله امر شده است كه «عجّلوا بالتوبة قبل الموت, عجّلوا بالصلاة قبل الفوت»[9] دستور داده شد به تعجيل, تعجيل در هر جايي حكم خاصّ خودش را دارد خب.
استعمال کلمه (أکل) براي مطلق بهرهبرداري در قرآن
فرمود ما به شما وعده داديم كه اين كار را انجام بده چون سودش به جامعهٴ بنياسرائيل برميگردد لذا وعده را تَعميم داد لكن فرمود: ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ اين امر همان طوري كه در اصول ملاحظه فرموديد براي اباحه است, ترخيص است يعني آن طيّباتي كه ما به شما داديم از آن حدّاكثر استفادهٴ حلال را ببريد. أكل منظور در اينجا بهرهبرداري است همان طوري كه بارها در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن گذشت كه ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ﴾[10] چون مهمترين بهرهبري انسان همان أكل اوست از آن به أكل تعبير ميكنند ما هم در ادبيات فارسي اگر كسي فرش مردم را غصب كرده روي فرش غصبي نشسته ميگوييم مال مردم را خورده اين مال مردم را خوردن معنايش اين نيست كه فقط اكلِ مُصطلح حرام باشد زمين غصبي, خانهٴ غصبي, اتومبيل غصبي را در اختيار گرفته ميگوييم مال مردمخوري كرده چون مهمترين اثر أكل است چه نزد ما كه فارسي هستيم چه نزد آنها كه تازياند تعبير به أكل ميشود اينجا هم كه فرمود: ﴿كُلُوا﴾ يعني بهرهوري كنيد, متنعّم بشويد, استفاده كنيد چه مسكن باشد چه پوشاك باشد چه خوراك باشد از طيّباتش استفاده كنيد هم تشويق ميكند به انتخاب طيّب, هم ترغيب ميكند به بهرهوري از طيّب در فرش هم همين طور است, در لباس هم همين طور است, در مسكن هم همين طور است حالا تبرّكاً ما يكي دوتا روايت را در همين زمينه كه اكل از طيّبات چگونه است و طغيان در اين طيّبات چگونه است حالا به عنوان نمونه دربارهٴ مسكن اين دوتا روايت را نقل ميكنيم در فرش هم همين طور است در خوراك هم همين طور است بالأخره پرخوري و بدخوري تحريمشده است حرامخوري به اين معنا كه انسان انواع و اقسام بهره را از انگور ميبرد اما اين را به صورت شراب درست ميكند آن ديگر ميشود طغيان در اين بهرهوري در مسكن همين طور است در پوشاك هم همين طور است.
تأکيد روايات بر بهرهمندي از مسکن طيب
اين دوتا روايت را ملاحظه بفرماييد كه دربارهٴ مسكن آمده دربارهٴ مسكن مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد پنجم وسائل طبع مؤسسه آلالبيت(عليهم السلام) صفحهٴ 302 آنجا دارد كه انسان تا ميتواند يك منزل خوبي داشته باشد نورگير باشد, هوايش خوب باشد, خودش و زن و بچهاش راحت باشند منزل تنگ و تاريك مطلوب نيست يك وقت است كسي مجبور است خب حساب ديگر است يك وقت ميتواند تلاش و كوشش بكند خودش و زن و بچهاش را راحت در منزلي نگهداري كند آن ترغيبشده است صفحهٴ 302 همين جلد پنج وسائل «مرحوم كليني عن محمدبنيحيي عن احمدبنمحمدبنعيسي عن معمّربنخلاّد قال إنّ أباالحسن(عليه السلام)» ظاهراً وجود مبارك امام رضاست «اشتريٰ داراً» خانهاي را خريد «و أمَرَ مولاً له أن يتحوّل إليها» يكي از خدمتگزاران حضرت از دوستان حضرت مورد لطف حضرت قرار گرفت حضرت فرمود كه از آن خانهٴ تنگ و تاريك كه به سر ميبري بيرون بيا اين خانه را انتخاب بكن بنشين. «إنّ مَنزِلَك ضَيِّقٌ» خانهات تنگ است زن و بچهاش در زحمتاند. اين شخص به حضرت عرض كرد «قد أحدث هذه الدار أبي» اين خانهٴ پدري من است پدرم اين را ساخته من حاضر نيستم كه از اينجا بيايم. «فقال أبوالحسن(عليه السلام) إن كان أبوك أحمق يَنبغي أن تكون مِثله»[11] حالا او متوجّه نشد كه زن و بچه را كجا نگه بدارد تو هم بايد همان طور زندگي كني! بالأخره ذات اقدس الهي طيّبات را براي مسلمانها فراهم كرده از راه حلال يك مسكن خوب كه زن و بچه راحت باشند خب امام زمان به تو اجازه ميدهد كه وارد اين خانه طيّب و طاهر بشوي ميگويي چون خانهٴ قديمي پدر من است خب بالأخره به فكر بچههايت هم باش اين در حدّ بهرهبري معقول از مسكن, اما طغيان در مسكن, طغيان در مسكن را باز در همين وسائل جلد پنج صفحهٴ 310 و 311 به اين صورت آمده است كه اگر كسي برجسازي كند يك وقت است برجسازي ده واحد است, بيست واحد است براي ده خانوار, بيست خانوار آن خب يك چيز معقولي است و جزء طيّبات است يك وقت يك كاخ ده اُشكوبهاي است براي خودش دارد ميسازد اگر كسي مازاد مصرف با اسراف چيزي براي خودش ساخت در باب پنجم همين ابواب مسكن صفحهٴ 310 و 311 اين روايات هست در باب پنج روايت دوم و روايت هفتم به اين مضمون است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه «إذا بَلي الرجل فوق ثمانية أذْرُعٍ» حالا آن روز ثمانية أذرع بود حالا هفتاد متر شد هشتاد متر يعني خيلي مرتفع شد «نودِي» فرشتههايي به او ميگويند «يا أفسق الفاسقين أين تُريد»[12] كجا ميخواهي بيايي! اين ميشود طغيان. خب, اين دين, دين عدل است ميگويد خودت و زن و بچهات را در يك خانهٴ معتدلِ متعادلِ متوسّط با تَأمين أمنيت اداره بكن آنجا بخواهي تظاهر كني به ثروت و برجسازي بكني براي شخص خودت كاخسازي بكني فرشتگان گفتند «يا أفسق الفاسقين أين تُريد» اين دوتا روايت بيانگر آن دو نكتهٴ آيه است كه فرمود: ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ اين يك, ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ﴾ اين دو, مسكن همين طور است, پوشاك همين طور است چرا گفتند پوشيدنِ لباس شهرت حرام است همين است ديگر اين طغيان است طرزي لباس بپوشد كه در شهر انگشتنماست يا براي تظاهر به ثروت است, خودنمايي است, تحقير ديگران است بنابراين گاهي اين غذا حرام است مثل اينكه از انگور شراب درست كنند, يك وقت در اثر اسراف, در اثر لباسِ شهرت بودن, در اثر لباسِ تحقير ديگران و مانند آن طغيان ميشود از اين جهت حرام است پس ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ اين اكل, مطلق تصرّف است ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ﴾ در هيچ كدام طغيان نكنيد و اين اختصاصي هم به بنياسرائيل ندارد حرف همهٴ انبياست.
تأکيد کتاب و سنت بر بهرهمندي عادلانه از منافع دنيوي
در بخشي از آيات قرآن كريم ميفرمايد اين مطلبي نيست كه ما فقط به پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) گفته باشيم مسئلهٴ پرهيز از دنيا و ذخاير دنيا ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾[13] اين حرفي است كه به انبياي ديگر هم همين حرف را زديم مطلبي است كه به انبياي ديگر هم گفتيم اينچنين نيست كه فقط در قرآن باشد آنچه در ذيل سورهٴ مباركهٴ «اعلي» است ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾ از اين حرفها كه همهٴ انبيا آوردند كم نيست يكي از آن حرفهايي كه حرف همهٴ انبياست همان عادلانه و معتدلانه زندگي كردن است.
کلام اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره دنيا و منصبهاي دنيوي
اوايل انقلاب اين جمله در نماز جمعه به عرض مستمعان آنجا رسيد كه اگر كسي به ما احترام ميكند يا جواب سلام ما را ميدهد براي اينكه ما شاگرد اماميم و اگر كسي به امام احترام ميكند براي اينكه نايب عامّ امام است و نايب عامّ امام منزلتش مثل نايب خاص نيست نظير مالك اشتر نيست, نظير مُسلم نيست و همهٴ اينها احتراماتشان به احترام امام معصوم(سلام الله عليه) است در بين ائمه معصوم هم كسي به اندازهٴ عليبنابيطالب(سلام الله عليه) نيست وجود مبارك حضرت امير هم وقتي خاورميانه يعني خاورميانه آن روز كه حضرت امير خليفه شد خاورميانه را اداره ميكرد ديگر, ديگر سخن از مكه و مدينه و عراق كه نبود كه ايران چندتا استانداري داشت مصر يكي از استانداريها بود با اينكه الآن براي خودش يك كشور مستقلي است هم امپراطوري غرب سقوط كرد, هم امپراطوري شرق سقوط كرد كلّ خاورميانه را حضرت امير داشت اداره ميكرد بعد فرمود همين عفطهٴ عنز است نزد من آبِ بيني بُز است ما اگر اين معنا را كه بيست سال, سي سال قبل مرتّب دارد گفته ميشود درك بكنيم ديگر روزگار ما به اينجا نميرسد كه آن وحدت ما, انسجام ما, عظمت ما, شكوه و جلال ما روزافزون ميشود ديگر خداي ناكرده كسي از كسي گِله نميكند اين را بايد حفظ بكنيم خب اگر آن حكومت خاورميانه را حضرت فرمود عفطهٴ عنز است حضرت آن ملكوت را نفرمود كه آن معناي ملكوتي كه نصيبش شد كه قابل غصب نيست نه در غدير نصب شد نه در سقيفه غصب شد آن با عليبنابيطالب است اما اين حكومت ظاهري را ميفرمايد عفطهٴ عنز است ديگر خب آن ديد حسابِ ديگري دارد اما كسي كه دارد يك زندگي عادي انجام ميدهد زن و بچهاش را ميخواهد نگه بدارد اين دليل ندارد كه با زهدِ خشك, زهد سرد عمل بكند كه خب.
پرسش:
پاسخ: ائمه(عليهم السلام) فرمود خود حضرت امير دارد كه اين كار فقط بر رهبران الهي است تا ديگران طغيان نكنند «فَرَض علي ائمة العدل» اما وقتي وضع تودهٴ مردم خوب شد اينها خوب زندگي ميكردند هم امام باقر, هم امام صادق(سلام الله عليهما) خوب زندگي ميكردند در همان مرحوم كليني قصّهاش را نقل كرده زندگي معتدلي داشتند, لباس معتدلي داشتند[14] وجود مبارك امام رضا كه وضعش روشن بود آن وقتي كه ديگران در كمال زحمت بودند حضرت امير آن طور زندگي ميكرد يك, بعد هم در نهجالبلاغه فرمايش حضرت امير اين است كه «إنّ الله تعالي فرض علي ائمة العدل » اينكه سادهزيست باشند[15] براي اينكه ديگران طغيان نكنند ولي افراد عادي چرا زن و بچهشان سخت بگيرند خب.
تبيين معناي کلمه «يحِلّ» در قرآن
﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ اين «حَلَّ» يعني «وَجَبَ» يا «ثَبت» يا «استقرّ» نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشابه اين واژه گذشت آيهٴ 196 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَلاَ تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ﴾ يعني آنجا كه بايد مستقر بشود اينجا هم ﴿فيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ يعني «يستقرّ عليكم غضب الله» خب, در همهٴ موارد وعد و وعيد الهي, تبشير و انذار الهي هماهنگ است اينجا هم بعد از اينكه فرمود : ﴿فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ يعني سقوط كرده يا «سَقَط الي الهاوية» يعني جهنم, كه اين «هويٰ» را هم به معناي فرود آمدن در هاويه معنا كردند[16] هم به معني سقوط.
کلام علامه طباطبائي (ره) در تفسير ﴿ثمّ اهتدي﴾
فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ﴾ تعبير غفّار كه حالا يا صيغهٴ مبالغه است يا حرفه است و مانند آن نشانهٴ كثرت و عظمت مغفرتِ الهي است. كثرت و عظمت مغفرت الهي نشان ميدهد يك كار مهمّي از مردم ميخواهند آن كارِ مهمّي كه از مردم ميخواهند كه در آغاز آن كار غفّار بودن مطرح است نه غافر, نه به صورت غافر مطرح كرد نه به صورت «يَغفرُ» و مانند آن طرح كرد فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ﴾ اين يك مطلب مهمّي ميخواهد بگويد اين مطلب مهم خيلي از بزرگان تفسيري به اين نكته پرداختند ولي بارزترينش همان راه شريفي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كرده است[17] فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ﴾ براي كسي كه اين چند كار را داشته باشد يك: از گذشتههاي تلخ توبه كرده باشد دو: از نظر معارف قلبي مؤمنِ خاص باشد سه: گذشته از اينكه ايمان آورده با جانحه, عمل بكند با جارحه اين كارهاي رايج است. چهار: «و ما أدراك ما الرابع» اين چهارمي از آن سهتا ممتاز است لذا نفرمود «واهتدي» فرمود: ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ يك اهتداي ويژه است كه اين اهتداي ويژه بعد از توبه است, بعد از ايمان است, بعد از عمل صالح است اين كدام اهتداست كه با «ثمّ» عطف شده است اگر جايي در جملهاي با «ثمّ» عطف بشود فاصلهٴ زماني را نميخواهد بفهماند فاصلهٴ رتبهاي و درجات معنوي را ميخواهد ذكر كند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آمده آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾ خب استقامت غير از اين است كه آدم عمل صالح داشته باشد اين ﴿ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾, اين استقامت چون يك اطاعت ويژه است با «ثمّ» عطف شده اينجا اهتدا هم يك اهتداي خاص است لذا با «ثمّ» عطف شده اين اهتدا به معناي قبول خدا و قيامت و اينها نيست براي اينكه ايمان در آن هست به معناي قبول نبوّت و رسالت نيست براي اينكه ايمان در آن هست, به معناي نماز و روزه و حج و زكات و خمس نيست براي اينكه عمل صالح در آن هست اين اهتداي الي الولايه است اوّلين ولايت را خود پيغمبر دارد بالأخره اين جامعه دين از سياست جداست ـ معاذ الله ـ يا نه, عدّهاي ميگويند بله جداست اينها توبه دارند, ايمان دارند, عمل صالح دارند ولي مُهتدي نيستند پيغمبرشان را گذاشتند كنار, اما آنهايي كه تا آخرين لحظه با پيغمبرند اينها كسانياند كه مهتدياند در زمان خود پيغمبر ولايت را وجود مبارك پيغمبر دارد بعد هم برابر غدير وجود مبارك حضرت امير دارد ديگر, اگر از امام باقر(سلام الله عليه) روايت هست مرحوم طبرسي در مجمعالبيان نقل ميكند كه وجود مبارك امام باقر ميفرمايد: «ثمّ اهتدي إلي ولايتنا أهل البيت»[18] بعد ميفرمايد اگر كسي بين ركن و مقام ساليان متمادي عبادت بكند و ولايت ما را نپذيرد مقبول خدا نيست راجع به همين است منتها نورانيترين, شفافترين, برهانيترين, عقليترين, نقليترين, قرآنيترين تفسير همان بيان نوراني است كه از استاد مرحوم علامه طباطبايي است كه فرمود بالأخره شما پيغمبر را تا كجا قبول داريد يعني همين نماز و روزه و حج و زكات و اينها قبول داريد يا بدر و حُنين و اُحدش را هم قبول داريد, جريان تبوك را هم قبول داريد, «لَعن الله مَن تخلّف عن جيش اُسامه»[19] را قبول داريد, غديرش هم قبول داريد كجا قبول داريد! اين يك اهتدا به معناي توبهٴ از شرك و كفر و اينها نيست يك, به معناي قبول خدا و قيامت و وحي و نبوّت و رسالت نيست دو, به معناي نماز و روزه و حج و زكات و خمس و امثال ذلك نيست سه, به معناي پيروي از رهبري وجود مبارك پيغمبر در زمان او و عليبنابيطالب در زمان اوست اين ميشود ولايت بالأخره او بايد كشور را اداره كند يا نه, اگر ميخواهيد اداره كند شما بايد پيروي كنيد.
ادّعاي بني اسرائيل در جدايي دين از سياست
در زمان موساي كليم مشكل آنها همين بود آنها وجود مبارك موساي كليم را و همچنين هارون(سلام الله عليهما) را تا مرز شريعت قبول داشتند اما ميگفتند كه دين ما از سياست ما جداست وقتي جنگ شده گفتند كه به موساي كليم گفتند ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[20] اين يعني چه, يعني ما ديني ميخواهيم كه دفاع در آن نباشد جنگ در آن نباشد موسي تو و خدايت بجنگ ما همينجا هستيم. قرآن كريم ميفرمايد خير, اگر گفتي من و موساي كليم مؤمنم بايد مهتدي به ولايت او هم باشي اگر وجود مبارك موساي كليم فرمود برويد اين امالقه را بيرون كنيد آن سرزمين براي شماست ديگر نگوييد ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ با هارون درگير نشويد نگوييد به تو چه, با موسي درگير نشويد نگويي تو را ما به عنوان رسول قبول كرديم نه به عنوان وليّ اين ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ اين است آن روايتي هم كه هست[21] همين را تأييد ميكند.
پرسش:
پاسخ: بله, ايمانِ كامل هست مثل همان سورهٴ مباركهٴ «فصلت» كه دارد ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾[22] خب استقامت هم داخل در ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است ديگر اين ناظر به بقاي اوست يك, حدوثاً و بقائاً خيليها هستند كه اصل را قبول كردند ولي در موقع خطر ميگويند به ما چه, فرمود اين نباشد ايمانتان وقتي كامل است كه ﴿ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾ داشته باشد, ايمانتان وقتي كامل است كه ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ داشته باشد خب.
پرسش:
پاسخ: خب بله, ولي اين آيات دربارهٴ بنياسرائيلِ زمان حضرت موساست منتها آيات ديگر كه اشتراك تكليف را دارد و بنياسرائيل زمان حضرت رسول بايد به حضرت رسول ايمان بياورند از آن كارِ قبلي توبه كنند يك, مؤمن باشند به جميع آنچه قرآن و عترت گفته دو, و عمل صالح بكنند سه, و ولايت علي و اولاد علي را هم قبول كنند چهار.
چگونگي حضور حضرت موسي(عليه السلام) در کوه طور
خب, ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ اينجا دوتا سؤال هست يكي اينكه چرا تنها آمدي, يكي اينكه چرا زود آمدي. دوتا سؤال قابل تأمل است. چرا زود آمدي را اول گفته, چرا تنها آمدي را دوم گفته آنكه خيلي مهم است اين است كه چرا تنها آمدي لذا وجود مبارك موساي كليم دو جواب عرض كرد آنكه اهم بود آن را اول گفت آنكه مهم بود آن را دوم. خداي سبحان ميفرمايد چرا زود آمدي و تنها؟ اين تنهايي خيلي مهم است اين دومي اهم است و اوّلي مهم شايد سرّ اينكه وجود مبارك موسي در پاسخ اين دومي را مقدّم داشت براي همين اهميت آن بود ﴿قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي﴾ من تنها نيامدم اينها هم دارند ميآيند. اول آن دومي را جواب داد دوم آن اوّلي را خداي سبحان فرمود: ﴿مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ چرا زود و تنها؟ عرض كرد تنها نيامدم اينها دارند ميآيند, اما زود آمدم براي مزيدِ رضا, سرعت مطلوب است, سبقت مطلوب است در همهٴ اديان الهي ﴿وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[23] مطلوب است, ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[24] مطلوب است و ذات اقدس الهي هم قبول كرده. عرض كرد ﴿هُمْ أُولاَءِ﴾ تكرار كرد هم با «هُم» نفرمود «هم علي أثري» يا نفرمود «هؤلاء علي أثري» عرض كرد ﴿هُمْ أُولاَءِ﴾ آقا اينها نزديكاند اينها پشت سر من دارند ميآيند ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي﴾ پس من تنها نيامدم ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ براي مزيد رضا آمدم من شوق لقاي تو را دارم وقتي تو وعده كردي از تو به سر اشاره از ما به سر دويدن خب زودتر آمدم ديگر خب خدا قبول كرد.
آزمون شدن بني اسرائيل بعد از حضور حضرت موسي(عليه السلام) در کوه طور
بعد فرمود حالا كه تو آمدي اين قوم همهٴ جمعيت نبودند اگر مربوط به ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[25] بود اين راجع به اين چند نفر بود نه همهٴ قوم چون همهٴ قوم بنا نبود كه بيايند در طور آنگاه در اين صحنهٴ مناجات ذات اقدس الهي ميفرمايد تو كه ميآمدي آن صحنه برادرانت را الآن دو گروهند اينها يك گروه بنا بود كه وجود مبارك موساي كليم را همراهي كنند بقيه بنياسرائيل هم در شهر ماندند كه در آنجا وجود مبارك موساي كليم به هارون فرمود: ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[26] هارون را به عنوان خليفه در بين مردم گذاشت به مردم هم سفارش كرد كه حرف هارون را گوش بدهند اين وضع مردم اين هفتاد نفر يا كمتر و بيشتري كه وجود مبارك موساي كليم انتخاب كرده بود به دنبال او راه افتادند پس موساي كليم بود يك, گروه ويژه بودند دو, تودهٴ مردم بودند سه, و با خلافت وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) چهار, در اين فضا و فاز خداي سبحان به موساي كليم ميفرمايد در غياب تو ما قوم تو را امتحان كرديم ما آزموديم ببينيم اينها با مشاهدهٴ همهٴ اين آيات بيّن باز آن تفكّر حسگرايي را ميگذارند كنار و عقلگرا ميشوند يا نه, ما آزموديم اينها را يك مقدار راه را باز گذاشتيم سامري اينها را به گوسالهپرستي دعوت كرد اينها هم اجابت كردند فرمود: ﴿قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ﴾ ما قوم تو را آزموديم فتنه همان آزمون است ﴿مِن بَعْدِكَ﴾ بعد از اينكه تو به طرف ملاقات و مناجات ما آمدي ما اينها را آزموديم ما امتحان كرديم ما كسي را گمراه نكرديم ولي سامري اينها را گمراه كرد ما وسايل را در اختيار شما قرار داديم عقل داديم اين همه معجزات را به اينها نشان داديم پيغمبري را كه خليفهٴ توست به نام هارون او را در بينشان گذاشتيم معذلك اينها با داشتن اين همه آيات بيّن و شفاف گمراه شدند ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ يكي از قبايل بنياسرائيل به نام قبيلهٴ سامره است كه اين شخص منسوب به اوست در نامگذاري اين شخص به سامري چندين وجه است كه يكي از آن وجوه همين است كه يكي از قبايل بنياسرائيل قبيله سامره است و اين شخص به آن قبيله منسوب است.[27]
اعتراض حضرت موسي(عليه السلام) بر گوسالهپرستي بني اسرائيل
آن وقت ذات اقدس الهي اين خبر را داد كه اينها گمراه شدند ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ هم عصباني شد غضبناك شد هم تأسف خورد كه اينها با داشتن اين همه معجزات با عبور از درياي خشك و مشاهدهٴ آن تِسع آيات بيّن به دنبال سامري رفتند هم متأسف بود هم عصباني. ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً﴾ وجود مبارك موساي كليم وقتي كه آمد فرمود آخر چرا بيراهه رفتيد وعدهٴ الهي كه حق بود مرا برابر آن وعدهٴ عمومي بُرد به ميقات به من دستورها داد, راهنماييها كرد, كتاب داد و مانند آن, براي هدايت شما همهٴ مقرّرات را به من فرمود عهد كه طول نكشيد چه چيز باعث شده است كه شما آن همه معجزات را ديديد به دنبال سامري حركت كرديد ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ مگر اين تعهّدي كه قبلاً از شما گرفتيم طول كشيد يادتان رفته ﴿أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ﴾ يا نه, خداي سبحان فرمود: ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ شما از اين نعمتِ استقلال, نعمت آزادي, نعمت امنيت طغيانگرانه داريد استفاده ميكنيد خدا شما را آزاد گذاشته نه رها, شما به جاي عبادت الله چرا به دنبال گوساله رفتيد الآن هم خيليها را رها بكني همين است.
عواقب دوري از فرهنگ وحي در عصرحاضر
بارها به عرضتان رسيد ايران «بَضعةٌ مِن الهند» به منزلهٴ يكي از استانهاي هند است سوابق هند, تمدّن هند, پيشرفت هند, هند از كشورهاي قوي اتمي است اسرار ماللهند فراوان است اين براي هند, اليوم يعني اليوم, اليوم هم عصر علم است الآن اگر عصر علم نيست پس چه موقع عصر علم است در چنين عصري موشپرستي در هند رايج است, گاوپرستي در هند رايج است, مردم را رها كني همين در ميآيد بارها به عرضتان رسيد اينكه ما حرم ميرويم در و ديوار حَرَمهاي اين خاندان را ميبوسيم اينها ما را آدم كردند اگر نبود مكتب اهل بيت ايران هم همين طور بود گوشه و كنارها هم شما ميشنويد گاهي به عنوان عرفان كاذب, گاهي نميدانم حشر با چه كسي با چه كسي همين بازيها را در ميآورند و اگر نباشد حوزهٴ علميه, اگر نباشد بحث و درس, اگر نباشد حسينيه و مسجد, اگر نباشد حرم همين وضع در ميآيد به مراتب بدتر از هند ميشود وجود مبارك موساي كليم فرمود چرا بيراهه رفتيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . تفيسر ابيالسعود, ج3, ص265; روحالمعاني, ج8, ص546.
[2] . سورهٴ مائده, آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ مائده, آيهٴ 26.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.
[5] . سورهٴ نساء, آيهٴ 153.
[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 138.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 141.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[9] . لباب الحديث, ج1, ص23.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 188.
[11] . وسائل الشيعه, ج5, ص302.
[12] . وسائل الشيعه, ج5, ص311.
[13] . سورهٴ اعليٰ, آيات 18 و 19.
[14] . ر.ك: الكافي, ج1, ص410 و 411.
[15] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 209.
[16] . ر.ك: الجامع لأحكام القرآن, ج12, ص231.
[17] . ر.ك: الميزان, ج14, ص188.
[18] . مجمعالبيان, ج7, ص39.
[19] . بحارالأنوار, ج30, ص432 و 433.
[20] . سورهٴ مائده, آيهٴ 24.
[21] . مجمعالبيان, ج7, ص39.
[22] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 30.
[23] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 148.
[25] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 155.
[26] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 142.
[27] . ر.ك: التفسير الكبير, 22, ص87.