اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿طسم (1) تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ (4) وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (6) أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ (8) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ (9)﴾
بحث امروز كلاً ثوابش نثار روح مطهّر كريمه اهل بيت(سلام الله عليها) است. سورهٴ مباركهٴ «شعراء» در مكّه نازل شد بهترين راه براي بررسي اينكه اين سوره در چه فضايي نازل شد ارزيابي عناصر محوري مطالب آن سوره است اين سوره درباره اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه مطرح است مسائل جنگ جهاد زكات و امثال ذلك كه در مدينه نازل شد در اين گونه از سوَر مكّي نيست. معناي اين حروف مقطّعه هم در اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت همان طوري كه در آن سوره دارد ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾[1] اشاره به دور است اينجا هم ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ﴾ اشاره به دور است و منظور بُعد منزلت و ارتفاع مكانت است وگرنه «هذا الكتاب» است كه فرمود: ﴿هذَا الْقُرْآنُ﴾[2] و مانند آن, پس تعبير به ﴿تِلْكَ﴾ كه مخاطب حاضر است ولي مشاراليه دور است وقتي گفتيم «ذاك» يا «ذلك» اين نشانه اشاره است از يك طرف, مخاطب است از طرف ديگر ما يك مخاطبي داريم و يك اشارهاي با مخاطب حرف ميزنيم و مطلبي را به او نشان ميدهيم مخاطب در همه حال حاضر است آن مشاراليه گاهي نزديك است گاهي مياني است گاهي دور ما در فارسي اينجا و آنجا داريم اين و آن داريم يعني نزديك و دور داريم در تعبيرات از افراد هم مفرد و جمع داريم اين عربي است كه آن اقتدار همهجانبه را دارد تثنيه دارد كه ما در فارسي نداريم مياني دارد كه ما در فارسي نداريم ما در فارسي موقع اشاره كردن ميگوييم اين و آن اما در عربي در هنگام اشاره كردن ميگويند «هذا ذاك ذلك» اگر نزديك باشد ميگوييم «هذا» مياني باشد ميگوييم «ذاك» دور باشد ميگوييم «ذلك» همچنين بين مفرد و جمع در فارسي ما لغتي و كلمهاي نداريم به يك نفر ميگوييم «تو» به دو نفر هم ميگوييم «شما» به چند نفر هم ميگوييم «شما» اما اين عربي است كه بين مفرد و جمع, تثنيه دارد چه اينكه بين نزديك و دور هم اسم اشاره دارد. «تلك» اشاره به دور است و منظور ارتفاع رفعت و منزلت است وگرنه كتاب حاضر است و بشر در خدمت اوست.
مطلب بعدي آن است كه اين كتاب مبين است مبين غير از مُبيِّن است مبين است يعني شفاف و روشن است مطالبش شفاف و روشن است پيچيده نيست مبهم نيست استنادش به مبدأ فاعلي شفاف و روشن است ارتباطش به مبدأ غايي و هدف كه قيامت باشد شفاف و روشن است پس كتابي است كه صدر و وسط و پايان او مُبين و شفاف و روشن است و منزلت والايي دارد لذا فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾. بعد فرمود شما حالا اين گوهرها را آوردي و آنها نميپذيرند آنها را مرتّب هدايت ميكني به مبدأشان نميپذيرند هدايت ميكني به مقصدشان نميپذيرند و چون اين هدايتهاي گرانبهاي شما را نميپذيرند شما متأثّري متأسفي مثل اينكه داري قالب تهي ميكني مثل اينكه داري جان ميدهي اين كار را نكن ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ اين بُخوع نفس در سورهٴ مباركهٴ «كهف» مبسوطاً بيان شده آيه شش سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ يعني «لعلّك باخعٌ نفسك أسفاً» از بس متأسف و متأثري داري جان ميدهي خب حالا نپذيرفتند, نپذيرفتند. اين تسليت را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «كهف» داد در همين سوره هم ميدهد در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم كه در پيش داريم به خواست خدا آنجا هم همين فرمايش را ميفرمايد كه ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ اين طور نباشد كه براي اينكه اينها ايمان نميآورند جان بدهي آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين است ﴿أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ مثل اينكه داري جان ميدهي قالب تهي ميكني اين كار را نكن نپذيرفتند, نپذيرفتند. پس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از نظر برهان مُبيِّن آيات الهي است هم از نظر معجزه آيات فراوان آورده هم از نظر عاطفي نسبت به اينها مهربان است مثل پدر اينهاست اينكه فرمود: «أنا و عليّ أبوا هذه الامّة»[3] اين پدرانه عطوفانه مهربانانه اين مطالب را با آنها در ميان ميگذارد تنها تدريس نيست تعليم است و تزكيه لذا با عاطفه آميخته است هم در سورهٴ «كهف» هم در سورهٴ «شعراء» و هم در سورهٴ «فاطر» اين مضمون با تعبيرات گوناگون آمده ﴿لَعَلَّكَ﴾ اين «لعلّ» هم در حدّ اشواق است ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ بعد ميفرمايد ما ميتوانيم يك معجزه كمرشكنِ سرافكني ناظر كنيم نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[4] گردنكشي اينها را به خضوع تبديل بكنيم ولي بنا بر اين نيست بنا بر اين است كه اينها با اختيار خودشان ايمان بياورند ﴿إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ خضوع براي گردن نيست براي خود انسان است انسان وقتي كه چيزي را پذيرفت, تسليم شد ميگويند خاضع است ولي وقتي كه تسليم شد سرافكنده شد سر به زير شد نشان سر به زيري علامت سرافكندگي اين تنزّل گردن است گردن وقتي خضوع كرد يعني پايين آمد سر پايين ميآيد انسان سرافكنده ميشود لذا فرمود: ﴿أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ گاهي تعبير به نَكس رئوس دارد ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[5] سرافكنده ميشوند گاهي به لحاظ گردن تعبير ميكند كه فرمود: ﴿فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ وگرنه ميفرمود «ظلّت أعناقهم لها خاضعةً» به همان دليل كه «ظلَّتْ» فرمود نه «ظلّ» اگر تأنيث «ظلّت» به لحاظ «أعناق» است «خاضعة» بايد ميفرمود به لحاظ «أعناق» لكن چون خضوع عُنق به مناسبت خضوع اين افراد است از اين جهت تعبير به خاضعين فرمود و چون خضوع يك امر عقلي است حكم ذويالعقول را به أعناق داده است فرمود: ﴿فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ فرمود اينها استكبارشان استمرار پيدا كرده است در مسائل توحيدي هر برهاني كه ارائه بشود اينها رو برگرداناند در مسائل وحياني, نبوّت و رسالت هر آيهاي كه نازل بشود اينها رو برگرداناند وقتي رو برگرداندند و بياعتنايي كردند كم كم زمينه استهزاء فراهم ميشود چون نزد اينها كمارزش است وقتي كمارزش شد او را به سخريه ميگيرند فرمود: ﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ ٭ فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ نه «ما كانوا عنه يعرضون» اول اعراض است بعد استهزاء. فرمود اين نام شماست شما نامداريد ناموريد هرگز از بين نميرويد بعضيها اسمشان فقط در قبور كتابهاي تاريخي دفن ميشود يك پژوهشگر تاريخي بايد نبش قبر بكند و آن كتابها را ورق بزند تا اسم اينها را بيابد و بگويد در فلان عصري چنين چيزي بوده است ذات اقدس الهي ميفرمايد بعضيها را ما همين كار را كرديم خيلي از سلاطين بودند حكّام بودند افراد ستمگر و طاغي بودند كه ما اينها را جزء احاديث قرار داديم ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾[6] ميگويند روزي در اين مملكت ساساني بود ساماني بود هخامنشي بود بنياميّه بود بنيعباس بود بنيمروان بود ما اينها را حديث قرار داديم ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ ديگر خبري از آنها نيست فقط اسمشان در كتابهاي تاريخ دفن شده اما بعضيها ماندگارند صاحبناماند ذكر است الآن ميبينيد نام انبياي ابراهيمي زنده است يهوديها از آنها به عظمت اسم ميبرند مسيحيها از آنها به عظمت اسم ميبرند مسلمانها از آنها به عظمت اسم ميبرند ميلياردها بشر از اين چند نفر به عظمت اسم ميبرند اينها داراي ذكرند ناماند مانا هستند پويا هستند و مانند آن پس بنابراين بعضيها را خدا جزء اُحدوثه قرار ميدهد فرمود: ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ خبري از آنها نيست اما بعضيها صاحبناماند صاحبذكرند فرمود قرآن شما را صاحبنام ميكند صاحبذكر ميكند ماندگار ميكند آثارتان ميماند ولي شما گوش نميدهيد ﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ﴾ سخن از متكلّم نيست سخن از رحمان است سخن از كسي است كه منشأ رحمت مطلقه است از آن منشأ رحمت مطلقه چنين ذكري آمده اين ذكرِ رحمت است وقتي كه آمد تازه هم هست هر وقت ذكر تازهاي بيايد اينها اعراض ميكنند در مسائل توحيدي هم مشابه اين تعبير ما داشتيم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 105 هم اين بود ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ بسياري از آيات الهي است آيات توحيدي و مانند آن است يا آيات آسماني است يا آيات زميني است كه برايشان شفاف و روشن ميشود ولي آنها رو برگرداناند نگاه نميكنند اعتنا نميكنند در اول سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم مشابه اين تعبير گذشت آيه دو سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين بود ﴿مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ﴾ بازي ميكنند با اين در ذيل همان آيه ﴿يَلْعَبُونَ﴾ گذشته است كه اين لعب را اين بازي را كه گفتند لعب براي اينكه مثل لعاب دهن است اين كسي را سير نميكند الآن يك عدّه زيادي هنوز هم كودكي فكر ميكنند سرمايههاي سنگيني بودجههاي سنگيني بهترين نيروي جواني را در حساسترين دوران زندگي صرف بازي ميكنند بازي براي تقويت روحيه است روزي يك ساعت نه اينكه انسان حرفهاش را بازي قرار بدهد. به هر تقدير فرمود لعب را لعب گفتند براي اينكه مثل لعاب است لعاب دهن هرگز تشنه را سيراب نميكند كمي لب را تَر ميكند و بعد ميخشكد اصلاً لعب را به همين مناسبت لعب گفتند ديگر اين ديگر ريشه دقيق عقلي كه ندارد اين مثل لعاب دهن است مگر هيچ كس با لعاب دهن عطشش را ميتواند رفع بكند يا اين لعاب دهن مگر ميماند اين مختصري لب را تر ميكند بعد خشك ميشود بازيها هم همين طور است اين است كه الآن واقع بشر نميفهمد كجا دارد ميرود اين بودجههاي سنگين در سطح بينالملل اختصاصي به شرق يا غرب كه ندارد بالأخره فكري بايد باشد اينها را بيدار كند الآن هم همين طور است ديگر شما هر چه بگوييد اعراض ميكنند حرفهاي قرآن حرفهاي روز است و به روز است و تازه است و نو است بالأخره فرمود: ﴿مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ﴾[7] اين را به بازي گرفتند ﴿لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾[8] خب بنابراين اين معنا كه فرمودك ﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ﴾ ناظر به همين است در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم مشابه اين هست آيه دو سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم همين است ﴿وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ﴾ خب اينها دارند اعراض ميكنند وقتي اعراض كردند به زعم اينها اين كمارزش است وقتي كمارزش شد مايه سخريه و مسخره است ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ پس سرّ اينكه قبلاً آيه پنج تعبير به اعراض فرمود در آيه شش تعبير به استهزا فرمود اين ترتّبي است كه بين استهزا و اعراض هست وقتي اعراض كردند نزد اينها كمارزش ميشود وقتي كمارزش شد مورد استهزاست.
مطلب بعدي آن است كه اين تهديد الهي يك تهديد محاورهاي هم هست اگر يك عاقلي خردمندي به كسي چند بار نصيحت كرد و او گوش نداد اين به او ميگويد بالأخره نتيجهاش را ميبيني اين بالأخره نتيجهاش را ميبيني تعبير محاورهاي است در اين آيه هم همان تعبير محاورهاي به كار رفته فرمود شما تكذيب كرديد ولي خب اثرش به شما ميرسد ديگر بعد ميبينيد كه چه خواهد شد ﴿فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ﴾ نبأ آن خبر مهم است حالا يا تلخ يا شيرين خبرهاي عادي را شايد به نبأ تعبير نكنند ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾[9] اگر وصف عظيم داشته باشد كه معلوم ميشود خيلي مهم است اگر هم نباشد خبر عادي را شايد نبأ نگويند بالأخره خبر قابل اعتنا را نبأ ميگويند حالا يا به سود يا به ضرر فرمود خبرش به گوش اينها ميرسد اثر تلخ اعراض كردن از آيات الهي و مسخره كردن آيات الهي به اينها خواهد رسيد ﴿فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ اينها در مسئله توحيد مشكل دارند در مسئله وحي و نبوّت مشكل دارند در مسئله معاد مشكل دارند حالا درباره مسئله توحيد ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾ شما اگر در فنّ شريف گياهشناسي كار بكنيد يك مهندس كشاورزي باشيد گياهان را بشناسيد نهالها را بشناسيد درختها را بشناسيد آثار و خواصّ دارويي اين گياهها را بشناسيد به حيرت ميافتيد يك مدبّري دارد يك مربّي دارد يك ناظمي دارد اينها كريماند اولاً نر و مادّه دارند تلقيح دارند ازدواج دارند توليد دارند اينها زوجاند و آن بادهاي موسمي هم كه ميوزد ابرها را توليد ميكند اين بادها مثل اينكه دارند صيغه عقد زناشويي بين اين گياهان ميخوانند كه ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[10] تلقيح كردن باردار كردن اين درختها برگها گياهان اين كارها را ميكند با اين عقد مناكحه اينها باردار ميشوند هم موادّ غذايي بشر را تأمين ميكنند هم موادّ دارويي را بالأخره اين بشر غذاي او از همين گياه است همان طوري كه انساني كه بخواهد در تغذيه كار كند درس تغذيه بايد بخواند كه چه غذايي از اين گياهان براي انسان خوب است داروهاي گياهي هم بشرح ايضاً اين هم يك فنّ دقيق طبّي است چه گياهي عصارهاش براي تهيه كدام دارو خوب است در چه حدّي خوب است در چه زماني خوب است در چه زميني خوب است و مانند آن خب اين بدن به استثناي مسئله نمك از موادّ شيميايي بهره نميگيرد يعني تمام بدن را گياهان دارند اداره ميكنند يا باواسطه يا بيواسطه يا سبزيها و ميوهها و امثال اينهاست كه گياه بلاواسطهاند يا لبنيات و گوشت است كه معالواسطهاند آنها هم از اين گياهان بالا آمدند ديگر كلّ بدن انسان را گياه دارد اداره ميكند خب بيماريهايش هم با گياه بايد درمان بشود منتها همان طوري كه تغذيه يك فنّ عميق علمي و حسابشده است داروشناسي و درمان هم بشرح ايضاً فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾ مستحضريد اينجا بين «كم» و «كلّ» جمع شده تا كثرت را, تنوّع گياهان را گياهان تغذيهاي را گياهان دارويي را اشاره بكند وگرنه يكي از اينها كافي بود اگر ميفرمود «أولم يروا الي الأرض كم أنبتنا فيها من زوج كريم» كافي بود يا ميفرمود «أولم يروا الي الأرض أنبتنا فيها من كلّ زوجٍ كريم» كافي بود لازم بود بين «كم» و «كلّ» جمع بشود مگر براي افاده تكثير و تنوّع انواع گياهان تغذيهاي و دارويي و اينها هم كريماند يعني عميقِ علمياند با نظم خاص روئيده ميشوند البته كريم بودن گياه نظير كريم بودن جماد كه ميگويند طلا حَجر كريم است نقره حجر كريم است اينها احجار كريماند در حدّ خودشان است اما كرامتِ والا همان كرامت انساني است. اينها گرچه آيات است تعبير به آيات در صدر آمده كه ﴿تِلْكَ آيَاتُ﴾ مربوط به آيات قرآن است اينجا هم فرمود: ﴿مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ﴾ كه كثرت را نشان ميدهد اما اينكه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً﴾ اين جنس است همه اينها را زيرمجموعه خود دارد فرمود ما اين آيات توحيد را نازل كرديم اينها در توحيد ربوبي جدّاً مشكل دارند ﴿وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ﴾ البته برخيها ايمان دارند و قرآن كريم حقوق همه را حفظ كرده ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ﴾ درست است كه ذات اقدس الهي مهربان است آنجا هم فرمود: ﴿مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ﴾ اينجا هم فرمود بر اساس رحمت الهي اين آيات را نازل كرد و به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم تسليت ميدهد كه شما اين قدر به خودت فشار نياور همه اين كارها را ذات اقدس الهي بر اساس رحمت ميكند اما عزيزانه رحمت ميكند يك وقت است كسي چاره ندارد عفو ميكند يك وقت است كسي آن قدرت والا را در دست ندارد لذا رحيمانه رفتار ميكند اما ذات اقدس الهي اينچنين نيست كه چاره نداشته باشد يا فاقد قدرت والا باشد بلكه عزيز است و عزيزانه رحمت ميكند گاهي ميفرمود غفور رحيم است[11] خب آنجا جاي دوتا اسم از اسماي حسناست اما براي اينكه به مشركان بخواهد رحمت بكند ميفهماند كه او با اينكه ميتواند تنبيهتان كند آن اقتدار را دارد عفو ميكند و صفح ميكند ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ﴾ بنابراين آنجاها كه سخن از غفور رحيم است بخشش مضاعف است حالا تفاوتي هم هست بين مغفرت و عفو بين مغفرت و رحمت و مانند آن, اما نسبت به كفار كه فعلاً رحم كرده آيهاي نفرستاده نظير قوم عاد و ثمود كه اينها را زير و رو كند يا نظير اقوام ديگري كه اينها را به عذاب اليم گرفتار كند براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[12] است دو چيز است كه عامل رفع عذاب است طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) يكي استغفار مردم يكي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين مردم[13] تا حضرت در بين هست آن عذاب نازل نميشود پس رحمت الهي در كنار عزّت و اقتدار اوست نه اينكه حالا شما قدرتي داشته باشيد يا او ضعف داشته باشد يا جهات ديگري ملاحظه بكند ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيرُ الرَّحِيمُ﴾ نمونههايي از اينها اين است يكي فرمود: ﴿فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ اين انباء هم درباره خود انسانهاي تبهكار است هم درباره تبهكاراني همانند خود اينها آنگاه دارد قصّه نوح را ميگويد قصّه ابراهيم را ميگويد قصّه موسي و هارون را ميگويد قصّه شعيب را ميگويد قصّه لوط را ميگويد اينها را گزارش ميكند بعد ميفرمايد اين اصل حاكم ما اين است اصل حاكم الهي اين است كه انبيا ميفرستند معجزه ميفرستند تذكّر ميدهند راه توبه را باز ميكنند اگر همه اين راهها را آنها به سوء اختيار خودشان بستند آن وقت ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾.[14]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.
[2] . سورهٴ انعام, آيهٴ 19.
[3] . علل الشرائع, ج1, ص127.
[4] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 65.
[6] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.
[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 2.
[8] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 3.
[9] . سورهٴ نبأ, آيات 1 و 2.
[10] . سورهٴ حجر, آيهٴ 22.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 173 و... .
[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 107.
[13] . نهجالبلاغه, حكمت 88.
[14] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.