اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
يكي از فروعات مسئله «مكيل و موزون» اين بود كه اگر يك كالايي «مكيل» محض يا «موزون» محض باشد، حكم آن روشن است كه ربوي است و اگر يك كالايي «مذروع»؛ يعني كه «ذرع» ميشود و با مساحت خريد و فروش ميشود يا «معَدود» است و با شماره خريد و فروش ميشود، حكم اين هم روشن است كه ربوي نيست و اگر كالايي در يك زمان يا در زميني ديگر با اختلاف در «كيل و وزن» از يك طرف و «معدود» و «ممسوح» بودن از طرف ديگر معامله ميشود، اين هم حكم آن روشن است كه براي «لكل عصرٍ حكمه» و «لكل مصرٍ حكمه»، اين سه مسئله و سه فرع روشن است، اما اگر يك كالايي در يك عصري و مصري هم با «كيل و وزن» معامله ميشود و هم با شمارش؛ مثل تخم مرغ در يك جا و در يك زماني که هم با وزن فروخته ميشود و هم با «عَد»، چنين كالايي ربوي هست يا ربوي نيست؟ بايد به روايات مراجعه كرد، چون اين قسمت آن را خصوص روايات معين كرده است. آيا روايت ميگويد كه چيزي كه فقط «مكيل و موزون» است و اصلاً با غير «كيل و وزن» معامله نميشود، آن ربوي است؟ يعني «بالجمله» لازم است؟ يا نه، چيزي كه خريد و فروش او با «كيل و وزن» است، ولو گاهي با عدد خريد و فروش ميشود، آن ربوي است. وقتي به روايات آن باب مراجعه كرديم كه مشايخ ثلاثه(رضوان الله عليهم)[1] نقل كردند و روايات آن هم معتبر بود، اين يك حصر بيروني داشت و نه دروني؛ عصاره آن حصر بيروني اين است كه غير ««مكيل» و «موزون»» ربوي نيست، نه اينکه چيزي ربوي است كه فقط ««مكيل» و «موزون»» باشد كه اگر «معدود» و «ممسوح» بود اشكال دارد، حصر ناظر به بيرون است «لَا يَكُونُ الرِّبَا إِلَّا فِيمَا يُكَالُ أَوْ يُوزَنُ»،[2] نه «لا ربا الا في ما لا يباع الا بالكيل و الوزن» يك چنين حصري كه ما نداشتيم، بنابراين هم «في الجمله» و هم «بالجمله» را شامل ميشود، هم كالايي كه اصلاً با شماره خريد و فروش نميشود را شامل ميشود و هم شامل كالايي ميشود كه «بالكيل و الوزن» خريد و فروش ميشود و هم «بالعَد و الذرع»، اين خصوصيات در آن هست. حالا اگر معامله كردند حكم آن چيست؟ اگر معامله كردند و هر كدام فعليت پيدا كرده است، همان حكم خاص خودش را دارد. مرحوم سيد(رضوان الله عليه) در هر دو فرع به صورت احتياط فتوا دادند.[3] در بحث ديروز روشن شد كه يكي «بالقوه» است و ديگري «بالاحتياط»؛ يعني اگر «بالكيل و الوزن» فروخته شد، اين كالايي است كه هم با «كيل و وزن» فروخته ميشود؛ مثل تخم مرغ كه با وزن و با شماره فروخته ميشود ، اگر با وزن فروخته شد «مع التفاضل» اين ربا ميشود که «اقوي» اين است كه ربا در او صادق است، نه «احوط». بله، اگر همين كالايي كه هم «بالوزن» و هم «بالعَد» فروخته ميشود، اگر «بالعَد» فروخته شود «مع التفاضل»، جا براي احتياط هست که هم «تغليباً لجانب الحرمة» و هم همچنين در مسائل اموال بايد احتياط كرد و مانند آن؛ اما اينکه در هر دو جا ما بگوييم «احوط» اين است جا ندارد، در اولي «اقوي» اين است و در دومي «احوط» اين است.
حالا مسئلة اخري و آن اين است كه يك كالايي است كه «مكيل» يا «موزون»، اين «كيل و وزن» را ميشود به جاي يكديگر قرار داد يا نه؟ يعني «مكيل» را با وزن بفروشيم و «موزون» را با «كيل» بفروشيم، آيا اين جايز است يا نه؟ اين ارتباطی مستقيم به مسئله ربا ندارد، چون به هر تقدير اينها ربوي هستند؛ ولی در ربوي بودن اگر ما گفتيم كه در اينها «اتحاد الجنس و الوصف» لازم است؛ يعني مثلاً هر دو بايد گندم باشند، يك؛ هر دو بايد وزني يا كيلي باشند، دو؛ پس اگر اتحاد در جنس؛ يعني جنس عرفي، يك و اتحاد در وصف، دو؛ هر دو «مكيل» بودند و «كيلاً» معامله شد «و فيه الربا»، هر دو «موزون» بودند و با وزن معامله شدند «فيه التفاضل» و رباست؛ اما اگر يكي «مكيل» بود و ديگري «موزون» يا هر دو «مكيل» بودند و اين «مكيل» را ما با وزن معامله كرديم، در اين هم ربا هست يا نه؟ اگر «مكيل»ي را با وزن معامله كردند و «موزون»ي را با «كيل» معامله كردند، در بحث ديروز اشاره شد كه دو مقام دارد: يكي از حيث «غَرر» خطر و جهلي كه معامله را تهديد ميكند و يكي هم از جهت رباست؛ آن مقام اول اختصاصي به مسئله ما ندارد و در همه اين مقدارهاي چهارگانه جاري است، چون بعضيها «مكيل»و بعضيها «موزون» هستند، بعضيها «معدود» و بعضيها «مذروع» میباشند؛ يعني «ذرع»شدني و «ممسوح» هستند؛ مثل پارچه، هر كدام از آنها را با سنجش ديگر بفروشند، اين مسئله مطرح است؛ آيا جايز است يا جايز نيست؟ اگر «معدود»ي را «بالوزن» و «موزون»ي را «بالكيل» بفروشند، آيا جايز است يا جايز نيست؟ اين اختصاصي به مسئله ربا ندارد، پس مقام اول مقامي است فراگير که اختصاصي به مسئله ربا ندارد، پس در مسئله ««غَرر»» قرار میگيرد.
در بحث ««غَرر»»، يكي از مطالبي كه در فصل سوم از فصول بيع كه مربوط بود به اينكه «مبيع» و «ثمن» مشخص «صوناً عن الغَرر»» شود، آنجا جاي اين مسئله است كه اگر ما «مكيل»ي را «بالوزن» يا عكس آن و «موزون»ي را «بالعَد» يا عكس آن و «معدود»ي را «بالذرع» يا عكس آن فروختيم، ««غَرر»» برطرف ميشود يا نه؟ اين اختصاصي به مقام ما ندارد، لکن چون در اينجا مطرح كردند، ما بايد جواب عام دهيم.
در مسئله سه قول بود و هيچكدام از آن اقوال سهگانه معياري نداشتند، مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در دروس به برخي از نصوص باب «صرف و سلم» استدلال كرده است كه بايد آن روايات خوانده شود، يك؛ نِطاق آن روايات معلوم شود، دو؛ معلوم شود آنچه را كه اين بزرگان استدلال كردهاند از حوزه اين روايات خارج است، سه؛ اين روايت دليل حرف ايشان نيست، چهار. در مقام اول كه گفته ميشود «مكيل»ي را «بالوزن» أو «موزون»ي را «بالعَد» اينها مستحضريد كه تعبد خاص نيست؛ نظير مسئله مساحت كُر و امثال كُر، اينها «صوناً عن الغَرر»» است. اگر اصل وزن، اصل «كيل»، اصل شمارش و اصل متر كردن لازم نبود، براي اينكه طرفين كارشناس اين كار هستند، چرا وزن كنند؟ چرا «كيل» كنند؟ اينكه نظير مسئله كُر تعبد نيست! اينكه گفتند بايد يا وزن باشد يا مانند آن اينها طريق و «عِبره» است، براي اينكه ««غَرر»» در كار نيايد؛ حالا هر دو كارشان اين است و هر دو ساليان متمادي است كه اين كالا را خريد و فروش ميكنند، وزن ميكنند و «كيل» ميكنند، با يك بررسي دقيق ميفهمند كه اين چند كيلوست و چند متر است. پس اصل «كيل و وزن» يك چيز موضوعيتدار نيست، اين طريقي است و براي «صوناً عن الغَرر»» است؛ حالا اگر «غَرر» بدون اينها حاصل شد، اصلاً هيچكدام از اين عناوين «ثلاثه» لازم نيست و «من هذا يظهر» كه اگر هر واحدي به واحد ديگر و هر وصفي به وصف ديگر انجام شود كه ««غَرر»» و خطر نباشد جايز است؛ يعني اگر «مكيل»ي را «بالوزن» يا «موزون»ي را «بالكيل» يا «موزون»ي را «بالعَد» و «معَدود»ي را «بالوزن» فروختند و «غَرر» به معناي جهل در كار نبود، «غَرر» به معناي خطر در كار نبود، اين جايز است؛ پس معيار اين است، نه اينكه ما بگوييم مطلقا جايز است كه قول اول است، مطلقا جايز نيست كه قول دوم است يا تفصيل قائل شويم بين اينكه «مكيل» را ميشود با وزن فروخت؛ ولی «موزون» را نميشود با «كيل» فروخت، براي اينكه وزن دقيقتر از «كيل» است. بعضي از كالاها هستند كه حجيم هستند و وزنشان كم است که پيمانه را پُر ميكنند، اما به مقصد نميرسند و بعضي از ميوهها يا بعضي از اقسام گندم يا ذرت يا جو هستند که اينها قد بلندي دارند يا قطر بيشتري دارند و وزن كمتري دارند که پيمانه را پُر ميكنند؛ ولی به آن وزن نمیرسند؛ لذا وزن دقيقتر از «كيل» است. سه قول در اين مسئله هست كه «مكيل» را به «موزون» و «موزون» را به «مكيل» ميشود فروخت که اين ميشود قول مطلق؛ قول ديگر اين بود كه اصلاً نميشود هيچكدام را به ديگري فروخت كه منع مطلق است؛ قول سوم تفصيل بود كه «مكيل» را ميشود با وزن فروخت؛ ولی «موزون» را نميشود با «كيل» فروخت. «و الذي ينبغي ان يقال» اين بود كه معيار «ما هو الغَرر» است، اگر «غَرر» با اين کار رفع ميشود صحيح است، امّا اگر «غَرر» رفع نميشود، نميشود اين كار را كرد.
پرسش: ... غرر است تعبد نيست.
پاسخ: نه، براي اينكه امر بناي عقلاست؛ قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هست، اينها كه اسلام را قبول ندارند اين حرف را دارند، اسلام نيامده كه چيزي را تعبد كند كه شما بايد «كيل و وزن» كنيد، براي اينكه اينها قرار عقلاست و اسلام هم امضا كرده و نشانه آن هم اين است كه آنجا كه اسلام را قبول ندارند، بالأخره همينطور است که وزني دارند، «كيل»ي دارند، ، چه مسلمان باشند و چه كافر ميوه را ميكشند و ميدهند، پس معلوم ميشود بنا و قرار عقلاست و شارع هم اين را براي پرهيز از «غَرر» امضا كرده است.
حالا ما دو راه داريم: يك راه فني است كه قابل علاج است و ديگری راهي است كه مرحوم شهيد در دروس طي كرده كه آن رفتني نيست؛ آن راهي كه رفتني است و ائمه(عليهم السلام) امضا كردند اين است كه شما اگر «معدود»ي را بخواهيد پيمانه كنيد، نميدانيد اين پيمانه چقدر است يا «موزون»ي را با پيمانه بسنجيد، نميدانيد چقدر است؛ مثل همان مثالي[4] كه گفتند: شما اگر يك طرف سنگ بگذاريد كه نميدانيد وزن اين سنگ چقدر است، بعد يك طرف ديگر آن هم گندم بگذاريد بالأخره كشيديد، اين گندم مطابق با آن سنگ است؛ اما آن سنگ چقدر است؟ اين را كه وزن نميگويند، وزن آن واحد سنجش است که به آن سنگ ميگويند وزن و به اين گندم ميگويند «موزون»، وقتي «توزين» تام است كه اولاً ميزان صحيح باشد و ثانياً واحد آن وزن مشخص باشد و معلوم شود كه اين سنگ وزن آن چقدر است، و ثالثاً اين «موزون» را با آن سنگ بسنجيم که ميشود «توزين» اساسي، اما وقتي با يك «صخرة صمّاء»[5] كه آدم قدرش را نميداند كه نميشود گفت وزن كردند؛ پيمانه هم همينطور است، شما يك گندمی را در يك پيمانه ريختيد، اين پيمانه چقدر جا ميگيرد؟ اينكه مشخص نيست.
آن راه حلي را كه از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند و گفتند راه، راه خوبي است، اين است كه مثلاً مقداري از گندم كه وزن آن مشخص است را در يك پيمانه ميريزند که از اين راه معلوم ميشود اين پيمانه پنج مَن يا شش مَن يا هفت مَن يا كمتر و بيشتر جا ميگيرد؛ يك پيمانه بزرگي است که براي سهولت در عمل چند مَن را گذاشتند در اين پيمانه پُر شد، معلوم ميشود اين پيمانه وقتي پُر ميشود، ميشود ده مَن؛ براي سهولت اين كار، اين موجودی خرمن را پيمانهپيمانه منتقل ميكنند و اين پيمانه هم وزن آن معلوم است؛ يعنی ده مَن است. از حضرت سؤال ميكند كه من صد مَشك «زيت» خريدم و نميدانم وزن آنها چقدر است، ميتوانم اين كار را كنم که يك يا دو مشك را قبلاً بررسي كنيم و ببينيم كه اينها چقدر جا ميگيرند تا بقيه آن نود و هشت مشك ديگر را به همين وضع بخريم؟ فرمود بله، اين راه خوبي است. شما ميخواهيد وزن آن مشخص شود که شده است، لازم نيست تكتك اينها را وزن كنيد؛ اگر يك مقدار زيادي از اينها را ريختيد در اين پيمانه بزرگ و معلوم شد که اين پيمانه ده مَن جا ميگيرد، پس معلوم ميشود ده من است. شما يك انباري از گردو را در فصل گردو ميخواهيد بخريد، اين يك ميليون دانه گردوست که از اين درختها چيدند، شما كه نميتوانيد همه را بشماريد. يك پيمانه بزرگ را اول اندازهگيري ميكنند، هزار دانه گردو يا دو هزار دانه گردو را در آن ميريزند که میبينند پُر شده است، معلوم ميشود اين پيمانه بزرك دو هزار دانه گردو جا ميگيرد، آن وقت كل اين خرمن گردو پيمانهپيمانه فروخته ميشود که در اين صورت وزن و عدد آنها هم مشخص ميشود. وقتي گفتند كه ده پيمانه، يعني ده تا هزار دانه، ده تا دو هزار دانه؛ از حضرت سؤال ميكنند اين كار را كرديم، ميشود اين كار؟ فرمود بله، كار خوبي است. اين مسئله اول تا به فرمايش ناتمام مرحوم شهيد در دروس برسيم.
پرسش: در اين صورت «کيل»ی میشود.
پاسخ: نه، «كيل» مقدمه بود، ميشود «معدود»؛ گردو «معدود» است و «كيل»ي نبود، اگر «كيل»ي بود ما با «كيل»هاي ديگر ميتوانيم بفروشيم در حالی كه نيست؛ ما اين «كيل» را آزموديم كه اين پيمانه دو هزار دانه گردو جا ميگيرد يا هزار دانه گردو جا ميگيرد که براي سهولت امر، اين انبار گردو را پيمانهپيمانه فروختيم، اين «مكيل» نيست، اين «معدود» است؛ منتها راه شمارش اين است که يک وقتي تكتك ميفروشيم و يك وقتي هزارتا هزارتا ميشماريم.
کتاب وسائل، جلد هفدهم، صفحه 343، باب 5 از «أَبْوَابُ عَقْد الْبَيْعِ وَ شُرُوطِهِ» روايت ذکر شده در اينجاست که اين روايت را مشايخ ثلاثه(رضوان الله عليهم)[6] با سندهايي كه مربوط به هر كدام از اينهاست نقل كردند و روايت معتبر هم است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ» مرحوم كليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) أَشْتَرِي مِائَةَ رَاوِيَةٍ مِنْ زَيْتٍ»؛ من صد مَشك ميخرم، تجارت مَشك «زيت»ي دارم و نميدانم وزن اينها چقدر است، «فَأَعْتَرِضُ رَاوِيَةً أَوِ اثْنَتَيْنِ»؛ من يك مَشك يا دو مَشك را در معرض قرار ميدهم، آزمايش ميكنم كه وزن اينها چقدر است، «فَأَتَّزِنُهُمَا»؛ من «مُتَّزِن» ميشوم، وزن كننده ميشوم، آنچه كه در اين يك مَشك يا دو مَشك است اينها را وزن ميكنم که معلوم ميشود هر كدام از اينها مثلاً پنج مَن يا ده مَن دارند، آنگاه مَشك مَشك ميخريم و مَشك مَشك ميفروشيم؛ اگر معلوم شد كه هر كدام پنج مَن دارند يا ده مَن دارند، وقتي گفته شد ده مَشك؛ يعني ده تا پنج مَن يا ده تا ده مَن، وزن و مقدار آنها روشن است. ما اگر بخواهيم همه اينها را به كيلو يا به مَن بفروشيم، هم زحمت آن زياد است و هم وقت زيادی ميبرد و مانند آن، آن كار جايز است يا نه؟ «فَأَعْتَرِضُ رَاوِيَةً أَوِ اثْنَتَيْنِ فَأَتَّزِنُهُمَا»؛ اينها را من وزن ميكنم «ثُمَّ آخُذُ سَائِرَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ»؛ آن نود و هشت مَشك ديگر را برابر همين ميخرم، اين كار جايز است يا جايز نيست؟ «قَالَ(عليه السلام) لَا بَأْسَ». پس نميشود گُتره و گزاف «معدود»ي را «بالوزن» يا «موزون»ي را «بالعَد» فروخت، مگر اينکه ما يك طريقي داشته باشيم، اين يك روايت خوبي است.
پرسش: ...
پاسخ: گفتيم نميشود مگر با اين راه، دو حرف زديم: يکی اينکه گفتيم «موزون» را با «عَد» نميشود حساب کرد و دو هم که همين روايت است، مگر اينكه ما راه حل داشته باشيم و آن راه حل اين است كه يكي از اين مَشكها را وزن كنيم، وقتي معلوم شد كه محتواي اين پنج مَن يا ده مَن هست، ساير مَشكها را هم ده مَن يا پنج مَن حساب كنيم که اين يك راه حل خوبي است.
پس قول به اينكه «مكيل» را مطلقا ميشود با «موزون» فروخت معياري ندارد، عكس آن هم معيار ندارد، تفصيل شايد به همين نزديكتر باشد، براي اينكه وزن دقيقتر از «كيل» است؛ در «كيل» ممكن است چيزي كه حجم زيادي دارد و وزن كمي دارد اين پيمانه را پُر كند؛ ولی به مقصد نميرساند، از اين جهت «كيل» جاي ترازو نمينشيند، «مكيل» كار «موزون» را نميكند، اما «مووزن» كار «مكيل» را ميكند، پس اين قول سوم به حق نزديكتر است و بهترين راه حل همين است كه در روايت يك باب پنج آمده كه انسان يك طريقي قرار دهد و اين طريق، طريق عقلايي هم هست و مصون از «غَرر» است. اين مقام اول از بحث اختصاصي به باب ربا و امثال ربا ندارد، اين به باب «عَقْد الْبَيْع» برميگردد؛ لذا اين روايت را در بحث ربا نقل نكردند، در كتاب بيع در باب «معقود عليه» كه ما چه ميخريم و چه ميفروشيم، درباره شرايط «ثمن» ذكر كردند و روايت برای آنجاست و حق هم آن است. غرض آن است كه گرچه مسئله در اينجا مطرح شد؛ ولی اختصاصي به ««مكيل» و «موزون»» ندارد، در «معَدود» و «ممسوح» هم همچنين است.
اما آن بياني كه مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در دروس[7] دارند كه «مكيل» را ميشود مطلقا با وزن فروخت و «موزون» را هم ميشود مطلقا با «كيل» فروخت، اين را براساس چه معياري شما ميگوييد؟ اگر به استناد روايت باب «سلف» ميگوييد، آن روايت را بايد بخوانيم كه معلوم ميشود از بحث ما بيرون است. مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در دروس به روايات باب هفت از ابواب «سلف»؛ يعني وسائل، جلد هجدهم، صفحه 296، به روايات اين باب تمسك كردند. آن رواياتي كه در بحث «عَقْد الْبَيْع»خوانديم؛ يعني الآن بحث گذشت آن را گذشته از اينكه مرحوم كليني نقل كرد، مرحوم صدوق نقل كرد، مرحوم شيخ طوسي نقل كرد، اين مشايخ ثلاثه(رضوان الله عليه) هر كدام با طريق خاص خودشان نقل كردند؛ لذا در اعتبار، حجّيت و سند آن بحثي نيست، اما اين روايت اول باب هفت از ابواب «سلف» كه مورد استدلال مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در دروس است، عنوان باب آن اين است «بَابُ جَوَازِ إِسْلَافِ الْعُرُوضِ الْمُخْتَلِفَةِ بَعْضِهَا فِي بَعْضٍ عَلَی كَرَاهِيَة» و روايتي كه مرحوم شهيد به آن استدلال كرد روايت اول است که اين روايت اول را هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه)[8] نقل كرد و هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه)،[9] «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ(عليهم آلاف التحية و الثناء) قَالَ: لَا بَأْسَ بِالسَّلَفِ مَا يُوزَنُ فِيمَا يُكَالُ» اين «الف» و «لام» اينجا زائد است «لَا بَأْسَ بِسَّلَفِ» نه «بِالسَّلَفِ» «لَا بَأْسَ بِسَّلَفِ مَا يُوزَنُ فِيمَا يُكَالُ وَ مَا يُكَالُ فِيمَا يُوزَنُ»، پس ميشود «مكيل» به جاي «موزون» بنشيند، «موزون» به جاي «مكيل» بنشيند و اختصاصي هم كه به باب «سلف» ندارد؛ نقد اينطور است، نسيه اينطور است، در «سلف» «مثمن» نسيه است و «ثمن» نقد؛ در نسيه «ثمن» نسيه است و «مثمن» نقد، در جايي كه «ثمن و مثمن» طرفين نقد است كه معامله نقد است؛ چه نقد، چه نسيه و چه سلف «مكيل» به جاي «موزون» مينشيند و «موزون» به جاي «مكيل» مينشيند، پس كالاي «كيل»ي را ميشود با وزن فروخت و كالاي وزني را ميشود با «كيل» فروخت. اين استدلال مرحوم شهيد به روايت اول است.
روايت دوم اين باب كه آن را مرحوم شيخ فقط نقل كرد و از صدوق(رضوان الله عليه) نقل نشده است: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» كه اين روايت هم معتبر است «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) عَنْ رَجُلٍ أَسْلَفَ رَجُلًا زَيْتاً عَلَی أَنْ يَأْخُذَ مِنْهُ سَمْناً» که يكي «كيل»ي است و ديگری وزني «قَالَ لَا يَصْلُحُ»، براي اينكه احتمال ربا هم در آن هست.
در روايت سوم آمده است که «لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ إِسْلَافُ السَّمْنِ بِالزَّيْتِ وَ لَا الزَّيْتِ بِالسَّمْنِ»، آنجا چون يك جنس است «زيت» و «سمن» هر دو بالأخره روغن هستند، اما اينجا اصل كلي را در روايت اول ميگويد كه «مكيل» به جاي «موزون» مينشيند و «موزون» به جاي «مكيل» مينشيند، در آنجا چون «ثمن و مثمن» از يك جنس هستند و شما ميخواهيد «سلف»فروشي كنيد، معناي آن اين است كه اين زمان را او دارد به سود خودش ميبرد؛ شما ده مَن روغن ميفروشيد ـ قرض نيست ـ به ده مَن روغن، اين اگر نقد باشد هيچ عيب ندارد، اما اگر نسيه باشد از يك سو و «سلف» باشد از سوي ديگر، زمان را او دارد ميبرد؛ لذا ربا ميشود. اگر ده مَن روغن را به ده مَن روغن ديگر كه هر دو وزني هستند بخواهيد بفروشيد، نقدي باشد كه كسي اشكال نكرده است، نسيه باشد و «سلف» باشد اشكال دارد، چون يكي بالأخره زمان را به سود خودش ميبرد؛ اين مربوط به آن بحث است. اما روايت اول كه ميگويد «اسلاف» «مكيل» در برابر «موزون» و «اسلاف» «موزون» در برابر «مكيل» جايز است؛ لذا مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) در دروس به استناد اين فتوا داد.
نقدي كه متأخران بر مرحوم شهيد كردند اين است که گفتند اين از باب ما خارج است؛ ما دو مطلب داريم: يكي «اسلاف احدهما في قبال الاخر» است كه رأساً از بحث ما بيرون است و ديگری «اعمال احدهما في موضع الاخر» است كه اين محل بحث است. آنكه شما به آن استدلال كرديد روايتي كه در باب هفت دارد «اسلاف احدهما في الاخر» است؛ يعني چه؟ يعني «مثمن» شما «مكيل» است و «ثمن» شما «موزون» است، آيا اين در باب «سلف» جايز است يا نه؟ حضرت فرمود: بله جايز است. اين هيچ ارتباطي به ما ندارد، شما يك «مكيل»ي را با «موزون» داريد معامله ميكنيد؛ يعني «مبيع» شما «مكيل» است و«ثمن» شما هم «موزون» يا عكس آن، بحث ما در اين است كه چيزي كه «كيل»ي است را با وزن بفروشيم، اين چه کار به آن دارد؟ يا چيزي كه وزني است او را با كيل بفروشيم، «اعمال احدهما في موضع آخر مطلبٌ» و «اسلاف احدهما بالاخر مطلبٌ آخر». شما به كجا رفتيد؟ يك كالايي كه «كيل»ي است را «مثمن» قرار ميدهيم و به اين آقا ميگوييم اول پاييز كه ميآيد، ما ده پيمانه از اينها به شما تحويل ميدهيم؛ الآن ميفروشم و ظرف تسليم ده ماه بعد است، اين ميشود «اسلاف». «ثمن» چيست؟ ثمن يك امر «موزون»ي است، که همين الآن از شما ميگيرم. فروش «مكيل» به «موزون» را كه كسي اشكال نكرده است، نقد، نسيه و سلف آن جايز است. يك كالايي كه «كيل»ي است رابه يك كالاي وزني ميفروشيد، چه هر دو نقد باشد، چه «ثمن» نقد باشد آن ديگری نسيه يا عكس آن، اما محل بحث ما «اعمال احدهما في موضع الآخر» است؛ يعني كالايي كه «كيل»ي است، شما با «كيل» نفروش، آن را با وزن بفروش، اين جايز است يا نه؟ كالايي كه وزني است آن را با وزن نفروش، بلکه با «كيل» بفروش، آن جايز است يا نه؟ هيچ ارتباطي بين اين دو وجود ندارد! اين چه استدلالي است که شما در دروس به اين روايت كرديد كه «مكيل» را ميشود به جاي «موزون» فروخت و «موزون» را به جاي «مكيل» ميشود فروخت؟! اين عصاره مسئلهاي بود كه مربوط به «غَرر» هست و آنچه هم كه مربوط به ربا بود در اثناي حكم روشن ميشود كه زيادی «مغتفر» بالأخره باعث بطلان معامله نيست؛ شما در كالايي كه «مكيل» است که هم با «كيل» ميفروشند و هم با وزن، اگر با «كيل» بفروشيد ميبينيد يك كم و زياد در آن هست، چرا؟ براي اينكه همين «مكيل» اگر بخواهد به وزن بيايد، چون وزن «أضبط» هست و «أدق» هست يك تفاوتي در آن پيدا ميشود، اين مقدار را ميگويند در ربا «مغتفر» است؛ شما چطور ميخواهيد معامله كنيد كه يك ذرّهاي كم و زياد نشود؟ به استثناي آن اگر مقدار «مغتفر» نباشد و قابل بخشش نباشد، نميشود با كالايي كه «موزون» است به «كيل» فروخت، اما شايد شود كالاي «كيل»ي را با وزن فروخت «لأنّ الوزن أضبط». اين دو مقام مربوط به يك مسئله است كه حالا مسائل بعدي ـ انشاءالله ـ براي روز شنبه بيان میشود.
معمولاً در چهارشنبهها گاهي بعضي از روايات اهل بيت(عليهم السلام) ذكر ميشود. اين علم را همينطور در عالم پراکنده کرده است! خدا علم را مثل بحر جاری کرده است! ما اگر نتوانيم جمع كنيم، اين خسارت از خود ماست. علم را بايد جدي بگيريم، تازه اينها ابزار كار هستند و بايد بدانيم اين تنها صدقه نيست كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾.[10] ما اگر يك شب يا يك ساعت به دقت و با خضوع در برابر روايات اهلبيت(عليهم السلام) آيات قرآن را مطالعه كنيم، اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اين را هم در بر ميگيرد. ممكن است كسي در جاي ديگر يك ساعت مطالعه كند و نتيجه آن همان يك ساعت باشد، اما ممكن است يك طلبهاي يك ساعت مطالعه كند و نتيجه آن ده ساعت باشد، اينها هم «صدقه» است! اين هم «حسنه» است! مگر «حسنه» نيست؟! «وَ الدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ»[11] که در روايات باب علم دارد؛ «مدارسه» علم، گفتگو و مباحثه علم، ممكن است دو نفر يك ساعت اينجا بنشينند مباحثه كنند و اين نتيجه ده ساعت را دهد؛ حالا ما چرا اين كار را نكنيم؟ ممكن است كسي يك سال در حوزه باشد و نتيجه ده ساله را بگيرد، چرا ما اين كار را نكنيم؟ با او معامله كنيم. هيچوقت بي وضو بحث نكنيم، هيچوقت بي وضو مطالعه نكنيم، هيچوقت بي وضو درس نرويم. بگوييم اين درس را که داريم ميخوانيم گفته شماست، ياد بگيريم، باور كنيم، عمل كنيم و پيام شما را به جامعه منتقل میكنيم. كم مقامي نيست كه انسان كاري كند كه فرشتهها در قيامت به او استدلال كنند، اين كم مقام است؟ بارها ملاحظه فرموديد در ذيل اين آيه كه دارد وقتي گروهي وارد جهنم ميشوند، فرشتهها ميگويند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾،[12] اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني پيغمبر در خانه تو نيامده؟ امام معصوم و اهل بيت(عليهم السلام) در خانه تو نيامدند؟ معنايش اين است؟ مگر آن وقتي كه پيغمبر و امام(عليهم السلام) بودند ميرفتند در خانه مردم يا با تكتك مردم تماس ميگرفتند؟ گاهي اتفاق ميافتاد که كسي در تمام مدت عمر يك بار يا دو بار خدمت معصوم برسد. ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني همين شما آقايان! همين كه شما در مسجدها در حسينيهها سخن خدا و اهل بيت را نقل ميكنيد، در قيامت اگر كسي حرف شما را گوش نداد و وارد جهنم ميخواهد شود فرشتهها ميگويند: مگر فلان مسجد نبودي؟! مگر فلان عالم اين حرف را نزد؟! ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ ؛ مگر شما در آن حسينيه نبوديد؟! در محلهتان مسجد نبود؟! اين كم مقامي نيست. ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾، هر كسي حرف پيغمبر را نقل كند؛ حالا خود حضرت باشد، امام معصوم باشد كه خيلي به ندرت اتفاق می افتد يا شاگردان آنها؛ در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا ائمه(عليهم السلام) شاگردان آنها ميرفتند. پس آدم ميتواند يك كاري كند كه خودش نجات پيدا كند، يك؛ عدّهاي را نجات دهد، دو؛ و اگر كسي حرف آنها را گوش نداد، در قيامت فرشتهها احتجاج كنند و بگويند مگر پاي منبر فلان آقا نرفتي؟! او كه اين حرفها را به شما گفت. بنابراين ما اگر باور كنيم كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اختصاصي به مسئله صدقه و اينها نيست، اينها هم صدقه است «وَ الدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ»، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ كه صغرا كبراي آن دو هم مشخص است؛ در روايات باب علم دارد كه بحث و گفتگوي آن «حسنه» است و آيه هم كه دارد اگر كسي يك «حسنه» بياورد خدا ده برابر پاداش ميدهد. الآن يك مقداري ممكن است اين حرفها آسانتر باشد، آن وقت مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) با داشتن چند تا شاگرد صد جلد كتاب، آن هم با آن منابع غني و قوي كه ارائه كرده كار آساني نيست. گاهي ممكن است كسي ده سال زحمت بكشد و نتيجه صد ساله بگيرد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾.
مطلب ديگر روايتي است نقل شده است كه «إنَّ بِشرَ المُؤمِن فی وَجهِهِ وَ قوتَهُ فی دينِهِ وَ حُزنَهُ فی قَلبِهِ»؛[13] مؤمن كه قوي ميشود و ﴿خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[14] ميشود، ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[15] ميشود، اين قوّه مؤمن در بازوي او نيست كه بار و آهن بلند كند نيست.
در ذيل ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه «أَ قُوَّةٌ فِي الْأَبْدَانِ أَمْ قُوَّةٌ فِي الْقُلُوب» فرمود: «فِيهِمَا جَمِيعاً»؛[16] هم با قلب قوي و هم با اعضا و جوارح.
روايت ديگري كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است، اين است كه اعضا و جوارح شما بردگان و رعيت شما هستند، اين «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه»[17] تنها مسائل اجتماعي نيست؛ فرمود اعضا و جوارح شما رعاياي شما هستند، اين رعيتهايتان را مواظب باشيد. مگر دست و پا تابع شما نيستند؟ فرمود اينها را مثل چشم و گوشتان حفظ كنيد! اين زبانتان را مثل چشم و گوشتان حفظ كنيد! دست و پايتان را حفظ كنيد! در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛[18] يعني شما مسئول هستيد، يك؛ آنها «مسئول عنه» میباشند، دو؛ فرشتگان الهي هم سائل هستند، سه؛ سؤال هم سؤال توبيخي است، چهار. اينكه میگويند زير سؤال رفته؛ يعني مورد عتاب قرار گرفته، اين سؤال منظور است و سؤال استفهامي كه منظور نيست. فرمود اعضا و جوارح شما رعاياي شما هستند، يك بهره سياسي بايد ببريد و يك بهره اجتماعي که آن حق است «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه». همه ما وظايف اجتماعي داريم، وظايف سياسي داريم، نسبت به ديگران امر به معروف و نهي از منكر داريم، اما يك برداشتي هم اين بزرگان و مهندسين ديگر دارند كه در حوزه خود ما اين اعضا و جوارح ما رعاياي ما هستند، فرمود: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه»، چطور سؤال ميكنند؟ آنطور كه انسان بايد جواب چشم و گوش را بدهد، جواب دست و پا را هم بايد بدهد. آدم چشم و گوش خودش را چطور حفظ ميكند؟ چطور موظف است که حفظ كند؟ قلب خود را چطور موظف است که حفظ كند؟ نسبت به دست و پايش هم همينطور موظف است. آن وقت چنين انساني روح و ريحان خواهد بود. ببينيد در پايان سورهٴ مباركهٴ «واقعه»، وقتي خود آيه را تحويل يك موحّد،يك حكيم،يك عارف و يك مفسّر ناب ميدهيد، ميگويد نه «مضاف» در تقدير است، نه حرف «جر» از آن كم شده، هيچ چيز، اما ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾،[19] چرا «له روحٌ»؟ چه محذوري دارد كه بگوييم خود اين آقا روح و ريحان است تا بگوييم لام مقدّر است؟ چرا؟ مگر مشكلي دارد؟ اگر گفتند:
کردهای تأويل حرف بکر را *** خويش را تاويل کن نه ذکر را[20]
چرا دست به قرآن ميزنيد؟ چرا ميگوييد «لام» محذوف است؟ چرا ميگوييد «ضمير» محذوف است؟ چرا ميگوييد «له» محذوف است؟ ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾ خود اين شخص بهشت است، البته آن «له جناتٌ» هم سر جايش محفوظ است. در آن «له جناتٌ» كه اينها «مثبتين» هستند و مقيّد آن نيستند. اگر گفته شد: ﴿مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾؛[21] چندين بهشت است و بعد براي يك عدّهاي «جناتٌ»، همه درست است، اينها «مثبتين» هستند، اينها كه معارض هم نيستند كه ما بگوييم چون در جاي ديگر دارد «له جنتٌ»، پس اينجا هم «لام» مقدّر است. نه خير، خودش روح و ريحان است و ﴿جَنَّةُ نَعيمٍ﴾ که «له جناتٌ» هم هست. اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق او را نقل كرد، در بين حدوداً 28 روايتي كه مربوط به حضرت امير است كه «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»،[22] اين يكي دو روايت هم به اين مضمون هست كه حضرت فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛[23] من شهر حكمتم و اين حكمت بهشت است و هم اكنون من در بهشتم و تو درب اين بهشتي: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»، اين روايت درست است و آن 28 روايت تقريبی هم درست است، اينها «مثبتين» هستند و اينطور نيست كه يكي مخالف ديگري باشد تا مجبور باشيم که رد کنيم، پس اين راهها باز است؛ اگر اين راهها باز است و ما با همين عمر معمولي بتوانيم هزار سال زندگي كنيم يا دو هزار سال زندگي كنيم «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»[24] همينطور است، اينطور نيست كه هر عالمي «باقي» باشد. آن عالمي كه در خطبه «شقشقيه» فرمود: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»،[25] بله آنها «باقي» هستند. اين «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ» همانهايي هستند كه وصفشان در خطبه «شقشقيه» آمده است، وگرنه هر كسی كه «باقي» نيست. آنكه فرياد ميزند در برابر گراني و قحطي و كمي و حاضر نيست يك عده گرسنه بخوابند: «عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» اين شخص ماندني است. اينطور نيست كه هر كسي بميرد ما در اعلاميه او بگوييم: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»، بله «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»؛ اما كدام علما؟ در خطبه «شقشقيه» بيان كرده كه «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» که اين عدّه علما را در بخشهاي ديگر فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ». ما هم ميتوانيم چنين باشيم، اينها كه مخصوص به آن ائمه نيست، آنها مقاماتشان ديگر است و اصلاً ما به آنها دسترسي نداريم، اما همين علمايي كه بالأخره هزار سال كمتر و بيشتر ماندند، اينها ماندند ديگر! الآن حرف شهيد را نقل كرديم، اين حرف الآن حدود هفتصد ـ هشتصد سال است مانده است، پس ميشود آدم عمر هفتاد ساله را به هفتصد سال برساند، ميشود اين كار را كرد؛ اينها هم نه امام بودند و نه امامزاده و به اينجا هم رسيدند. ما بايد باور كنيم كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ حالا مال دست ما نيست كه دهيم و انفاق كنيم که بگوييم اگر كسي انفاق كرد ده برابر جزا ميگيرد، وقت و عمر و بالاتر از مال كه در اختيار ما هست، اين كار را ميشود انجام داد كه ـ انشاءالله ـ اميدواريم همه شما جزء انصار قرآن و عترت باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. مرحوم كليني(رضوان الله عليه)، مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه).
[2]. وسائل الشيعة، ج18، ص133.
[3]. تكملة العروة الوثقی، ج1، ص36 و 37؛ «إذا كان جنس يباع بكل من الوزن و العد، فالأحوط فيه عدم التفاضل إذا بيع بالوزن، بل الأحوط ذلك و ان بيع عددا».
[4]. تكملة العروة الوثقی، ج1، ص37؛ «الصخره مجهولة المقدار».
[5]. لغتنامه دهخدا، سنگ سخت.
[6]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج5، ص194؛ تهذيب الاحکام, ج7, ص123؛ من لا يحضره الفقيه, ج3, ص226.
[7]. الدروس، ج3، ص253؛ «لو أسلم في المكيل وزنا أو بالعكس فالوجه الصحّة».
[8]. تهذيب الاحکام, ج7, ص45.
[9]. من لا يحضره الفقيه, ج3, ص264.
[10]. سوره انعام, آيه160.
[11]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص41؛ «تَذَاكُرُ الْعِلْمِ دِرَاسَةٌ وَ الدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ».
[12]. سوره ملک, آيه8.
[13]. غررالحکم، ص224.
[14]. سوره مريم, آيه12.
[15]. سوره بقره, آيه63.
[16]. تفسير عياشی، ج1، ص45.
[17]. جامع الاخبار، ص119.
[18]. سوره اسراء, آيه36.
[19]. سوره واقعه, آيات88 و 89.
[20]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59، قصه مکر خرگوش.
[21]. سوره رحمن، آيه62.
[22]. التوحيد(صدوق), ص307.
[23]. الامالی(صدوق), ص388.
[24]. نهج البلاغه, حکمت147.
[25]. نهج البلاغه, خطبه3.